جلسه سی و سوم
*تفسیر سوره مائده، جلسه ۳۳ «بسم الله الرحمن الرحیم» واتل علیهم نبأ ابنی آدم بالحق إذ قربا قربانا فتقبل من أحدهما ولم یتقبل من الآخر قال لأقتلنک قال إنما یتقبل الله من المتقین (۲۷) لئن بسطت إلی یدک لتقتلنی ما أنا بباسط یدی إلیک لأقتلک إنی أخاف الله رب العالمین (۲۸) إنی أرید أن تبوء بإثمی و إثمک فتکون من أصحاب النار و ذلک جزاء الظالمین (۲۹) فطوعت له نفسه قتل أخیه فقتله فأصبح من الخاسرین (۳۰) فبعث الله غرابا یبحث فی الأرض لیریه کیف یواری سوأة أخیه قال یا ویلتی أ عجزت أن أکون مثل هذا الغراب فأواری سوأة أخی فأصبح من النادمین»(۳۱) عمل فقط از متقی قبول می شود فراز مهمی از این آیات این عبارت است که «قال إنما یتقبل الله من المتقین»؛ خدا فقط از متقیان عمل را قبول می کند. بحث ما این بود که همه ی اعمال به صورت «خلطوا عملا صالحا وآخر سیئا»(توبه: ۱۰۲) که گاهی سیئه است وگاهی صالح است و این ها با هم جمع می شود و موازنه می شود، این ها گاهی اوقات رابطه ی اعمال با همدیگر به صورتی است که قابل دقت است! سوره هود آیه ی ۱۱۴ را اگر ببینید، ص ۲۳۴ : «وأقم الصلاة طرفی النهار وزلفا من اللیل»؛ نماز را در دو طرف شب و ساعات نخستین شب بخوان! «إن الحسنات یذهبن السیئات»؛ حسنات، سیئات را اذهاب می کند و از بین می برد. گاهی حسنات می آید و سیئات را از بین می برد؛ یعنی همان طوری که می ریزی در این موازنه سیئات از بین می رود و انگار آب، آب پاک و صافی می شود، یک زمان است که بحث از این هم آن طرف تر است. در سوره فرقان آیه ۷۰ در آن آیات معروف که واقعا اگر کسی می خواهد خود را جزء عباد الرحمن قرار دهد، راهکار آن، راهکار معلومی است، تا به این جا که می رسد: «والذین إذا أنفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا وکان بین ذلک قواما (۶۷) والذین لا یدعون مع الله إلها آخر ولا یقتلون النفس التی حرم الله إلا بالحق ولا یزنون ومن یفعل ذلک یلق أثاما (۶۸) یضاعف له العذاب یوم القیامة ویخلد فیه مهانا (۶۹) إلا من تاب وآمن وعمل عملا صالحا»(۷۰)؛ مگر این که توبه کند، ایمان بیاورد. وقتی سیئه کار حسنه را می کند! ببینید این ها مهم است، توبه کند، ایمان بیاورد بعد در پرتو توبه ی خود عمل صالح انجام دهد که اگر این طوری کند عبارت خیلی عجیب است «فأولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات»؛ یعنی خود سیئه تبدیل به حسنه می شود! اگر این ها را صرفا به صورت مثبت و منفی نگاه نکنید، سیئه کار حسنه را می کند، یعنی وجود سیئه در پروند ه ی شخص کار حسنه برای او انجام می دهد! که همین چیزی است که در روایات ما دارد، گاهی اوقات خدا نمی گذارد یک نفر، یک گناه را ترک کند، این ها البته خیلی به این شفافی معمولا قرآن بیان نمی کند، بنای قرآن بر این نیست که یک حالت امان دهی داشته باشد مثلا برخی از گناهان را خدا نمی گذارد آن فرد همین طور انجام دهد و این علامت این است که خدا او را دوست دارد. نمی خواهد انجام بدهد، عزمی برای انجام دادن این کارها ندارد، به عبارتی گناه های ذاتی او نیست که انجام بدهد، گناهانی است که مدام ترک می کند و دوباره آن را انجام می دهد باز هم آن را ترک می کند و دوباره آن را انجام می دهد گناه به این صورت است که انجام می دهد. درک معاصی مراتب دارد از ائمه سؤال کردند که این ها چیست؟ ائمه گفته اند که چون خدا تو را دوست دارد، به خاطر این که زمانی که پروند ه ی عمل خود را نگاه می کنی، در آن گناه دیدنی ببینی، یک زمان است که ائمه هم که مرتکب خطا نمی شوند، ولی این ابو حمزه و … را ائمه می گویند که من این کار را کردم من سر معاصی بزرگ رشوه می دهم! ائمه یا دارند دروغ می گویند، یا جهت آموزش است که خیلی بعید است! که مثلا این دعاها فقط آموزشی است یا نه! تغییر حالتی را در خودشان می بینند حال چه کسی به چه کسی رشوه می دهد؟! این که کدام اسم به کدام اسم رشوه می دهد؟! حالت امام این نیست که من می خواهم گناه کنم یک آدمی را پیدا می کنم که به او رشوه بدهم که بروم گناه کنم! تمام این ادعیه که می بینید، برای آن است که از بس هشیاری در ائمه هست! یعنی اتفاقا این نشان هوشیاری است، ولی کسی که می خواند می گوید «الحمد لله» که ما این کار را نمی کنیم! آیا امام سجاد می کند و تو نمی کنی؟! کسی که به این صورت با دعا معامله می کند یعنی این که حالت سری و بی حسی به او دست داده است؛ یعنی بی حس شده است که درد را متوجه نمی شود، نمی تواند درد را متوجه شود! و این درک دردها برای عمق هوشیاری ائمه است یعنی به قدری هوشیاری بالا است که کوچک ترین اصوات را می شنود، کوچکترین زمزمه ها را می شنود، کوچکترین تفاوت ها را احساس می کند مانند همین بعضی ترازو ها که می بینی فوت هم که می کنی عدد نشان می دهد، این قدر ترازو حساس است! ولی باسکول اگر شما هم روی آن بروید عدد نمی اندازد، پس این عملا مال حساسیت ترازو است که اگر خیلی کسی با این ادعیه کار کند آن زمان خودش او می فهمد که «أنا الذی أعطیت علی معاصی الجلیل الرشا»(دعای ابوحمزه) من هم این کار را دارم می کنم. این برای این است که در پرونده ی عمل شخص گناه واضحی وجود داشته باشد که وقتی نگاه می کند، پرونده ی خود را سفید نبیند! برای همین نمی گذارد گناهی را ترک کند! چیز عجیبی است! نه؟ حرف عجیبی شد! نه؟ نمی گذارد. این هم در روایات آمده است که نمی گذاریم. به خاطر این که این را که نگاه می کنی می فهمی که کار تو خراب است، حال این سیئه برای شخص دارد کار حسنه را می کند، حسنه قرار بود این را رشد دهد، همین سیئه دارد این کار را می کند! یک گناه در زندگی فرد یک چنین کاری می کند! البته ما مجاز به گناه کردن نیستیم یعنی این جا بحث تشریعی نیست، خلط تکوین و تشریع نشود! فرد باید باز هم مجددا تلاش کند تا این گناه را برطرف کند، ولی دوباره می بینی خدا تکوینا مانع می شود. این ها همان چیزهایی است که در روایات به نام لمم از آن یاد شده است «الذین یجتنبون کبائر الإثم والفواحش إلا اللمم»(نجم: ۳۲) لمم لزوما به معنای گناه صغیره نیست، لمم همین است که «یلم به الرجل»؛ به طرف می چسبد. یک مدتی آن را رها می کند ولی به او می چسبد، و گفته اند که من سلیقته وطبیعته نیست؛ از ذات آن نشأت نمی گیرد یعنی ذاتی این گناه را انجام نمی دهد «لکن خطیئة عرضت و سولت لی نفسی وغلبنی هوای وأعاننی علیها شقوتی»(دعای ابوحمزه) این ها از دستش در می رود؛ یعنی از او چنین کاری سر می زند. چنین آدمی نیست که این کار به ذات او رفته باشد و او علاقمند نسبت به انجام این گناه باشد، نسبت به این گناه بی خیال باشد، آدم هرزه ای نسبت به این گناهی که انجام می دهد باشد نه ! ممکن است اهل جلسه ی تفسیر و این ها باشد. در همان روایتی که خواندیم بود که اگر یک نفر را می بینید که در مجلس تفسیر قرآن می آید و می رود، علم دین یاد می گیرد «فدعوه»؛ این فرد را رها کنید این فرد هرچه هم که باشد، گوهر او به این شکل است که باید به مجالس تفسیر و مجالس امام حسین بیاید، خوبی ها را هم دوست دارد، حال اگر از این فرد چیزی سر بزند لمم است. «الذین یجتنبون کبائر الإثم والفواحش إلا اللمم» به تعبیر آن دقت کنید خیلی عجیب است! لمم، لمم؛ یعنی یک چیزی که جمع می شود و می چسبد، حالت پیوستگی و چسبیدن دارد. وضعیت آن گناه به این صورت است به او مانند نجاست می چسبد. نه این که خود او نجس العین است! خود او نجس العین نیست. از ذات و گوهر او نشأت نمی گیرد، و خدا این لمم ها را می بخشد «الذین یجتنبون کبائر الإثم والفواحش إلا اللمم إن ربک واسع المغفرة»؛ خدا واسع المغفرة است. غیر از حسن فعلی حسن فاعلی مهم است این که آدم تمام روابط اعمال را در بیاورد، خود یک بحث مستقلی در بحث های دینی می طلبد و معارف ادعیه و دعاها خیلی به فهم این طور روابط خیلی کمک می کند. بعد در این آیه ی کلیدی دارد «إنما یتقبل الله من المتقین» متقین از جهت صرفی، اسم فاعل است؛ یعنی ماجرای قبول به فاعل گره می خورد؛ یعنی به ماجرای قبول شدن یا قبول نشدن که یک مبحث کلامی است که گفتیم دارای تشکیکاتی است، این گرهی که وجود دارد، خیلی اوقات این گره در زمینه ی فعل نیست. البته، عمل باید صالح باشد. نیت مؤمن یعنی خود مؤمن مجموعه بحث هایی که ما راجع به نیت داریم که نیت مؤمن از عمل آن مهم تر است. نیت مؤمن یعنی چه؟ یعنی مؤمن، یعنی خود مؤمن. خود مؤمن از عمل مؤمن مهم تر است، «نیة المؤمن خیر من عمله»[۱]؛ نیت او از عمل او مهم تر است. از آن طرف خود کافر از عمل خودش بدتر است، یعنی از عمل بد خودش بدتر است «ونیة الکافر شر من عمله»؛ نیت کافر از عمل او بدتر است. چیزی را که شما در ماجرای قبول می بینید یک بحث اعتقادی مفصلی می شود؛ یعنی آن چیزی که نزد خدا می رود، آیه ی ۳۷حج را بار دیگر بیاورید: اگر شما این ها را بکشید (قربانی کنید) «لن ینال الله لحومها ولا دماؤها» این لحوم و دماء و برنج و حلوا و خیرات و مبرات و همه ی این ها یک سطح عمل دارد که آن سطح عمل اصلا پایین باقی می ماند، (بعدا نقش عمل را عرض می کنیم)، «ولکن یناله التقوی منکم»؛ آن چیزی که صعود می کند و بالا می رود آن تقوای شماست، تقوی در خود فعل که معلوم نمی شود آن هم «التقوی منکم»؛ ممکن است دو عمل خوب مانند یکدیگر باشد؛ مثلا دو صدقه انجام شود که در حسن فعلی دو صدقه هیچ مشکلی ندارند، دو صدقه و دو کار خوب است، منتهی مراتب (همه ی این ها را می گویم و کد می دهم که آیات آن را بخوانم) دو صدقه می دهید، یکی از یک جان بی تقوا برمی خیزد، یکی از یک جان باتقوا برمی خیزد، یکی بالا می رود و یکی بالا نمی رود! برای این که آن چیزی که قرار است بالا برود و به خدا برسد «یناله التقوی منکم» است و گرنه در حسن فعلی کشتن قربانی «وأطعموا القانع والمعتر» هیچ تردیدی نیست، یعنی base و مینی موم حسن فعلی را هر دوی این فعل ها دارند، ولی می گوید همین که «و أطعموا القانع والمعتر» که دارای حسن فعلی است، آن که بخواهد بالا برود، آن در حقیقت «التقوی منکم» است که بالا می رود آن که می خواهد به خدا برسد این به خدا می رسد و الا سطح عمل که به خدا نمی رسد. این در همین زمین باقی می ماند، البته عمل صالح مهم است، (سؤال) هر دو قربانی کردند، منتهی داریم جمع دلالی می کنیم، خدا قربانی او را قبول کرد، این که خدا قربانی یک نفر را قبول می کند، یعنی چه چیز او را قبول می کند؟ پس این جا هذا اول الکلام که خدا احتیاج به قربانی ندارد! بحث این است که این را قبول نمی کند «تقوی منکم» را قبول می کند. شما به قرینه بگویید که می خواهید مفعول را جاسازی کنید. چه قبول می کند؟ قربانی را قبول می کند. هم این آیه به شما خواهد گفت از این قربانی چه را قبول می کند، هم تعلیق حکم به وصف و همین اشعاری که «إنما یتقبل الله من المتقین»؛ یعنی کسی که تقوای این را دارد، یعنی علت قبول، تقوا است. این جا یک علیتی دارد، و آن تقوای خود شخص است وگرنه در این وسط مگر آن یکی قربانی نکرد؟ او هم قربانی کرد. این هم سر برید، آن یکی هم سر برید! شما برنج و گندم می دهید و او هم برنج گندم، شما افطاری می دهید، او هم افطاری می دهد، شما صدقه می دهید او هم صدقه می دهد. پس سر قبولی در چه نهفته است؟ وقتی با آیه ی ۳۷ سوره حج که جمع بندی می شود، معلوم می شود که خدا تقوای شما را قبول می کند. آیه ی مهم سوره مبارکه فاطر، آیه ۱۰ را بیاورید، آن زمان آدم سر این همه تأکید را می فهمد، که چرا کار از جان باتقوا باید صورت بگیرد؟! «من کان یرید العزة فلله العزة جمیعا»؛ کسانی که دنبال عزت می گردند، همه ی عزت نزد خدا است، در هیچ جا کسی نمی تواند عزت را به دست بیاورد. مؤمن کلمه طیب است حال این را دقت کنید! «إلیه یصعد الکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه» این جا مترجمین علاقه داشته اند الکلم را به معنای کلام بگیرند به معنای کلام طیب و با یک علاقه ی خاصی هم این را می گویند، کلم طیب به معنی حرف پاک است. در صورتی که در این جا کلمه ی طیب در مقابل عمل صالح آمده است؛ یعنی به قرینه ی مقابله اگر حرف باشد که حرف خودش جزء عمل است. (۴۵: ۲۲) حرف انسان جزء مجموعه اعمال است و در category (طبقه بندی، مقوله) عمل است. ما یک آدم داریم و یک عمل! «إلیه یصعد الکلم الطیب» آن چیزی که به سمت خدا حرکت می کند خود آدم است، خود این کلمه ی طیب حرکت می کند، آن اهل صعود است، منتهی مراتب چه چیزی او را صعود می دهد؟ نمی خواهیم آن را جدا کنیم و بگوییم تو آدم خوبی باش، دل تو پاک باشد هر غلطی که خواستی بکن! نه! مایه ی صعود او «والعمل الصالح» است؛ یعنی «والعمل الصالح یرفعه»؛ عمل صالح او را بالا می برد ولی آن چیزی که قرار است به سمت خدا حرکت کند جان مؤمن است که قرار است به سمت خدا حرکت کند، (۴۲: ۲۳) این را از کجا می گوییم؟ روی قرینه ی مقابله ی کلمه ی طیب با عمل صالح است، مصحح آن چیست؟ مصحح آن، شما آیه ی ۱۷۱ نساء را ببینید، «یا أهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم ولا تقولوا علی الله إلا الحق»؛ غلو در دین خود نکنید «إنما المسیح عیسی ابن مریم رسول الله وکلمته»؛ این مسیح کلمه ی خدا است، این رسول خدا است و کلمه ی خدا است. «ما یتکلم به» است؛ کلمه ای که خدا با آن کلمه حرف زده است و خودش را بیرون ریخته است و از این جهت جزء کلمه است. کلمات تامات وجود دارد و او جزء کلمه است. آن زمان وقتی می گوید «إلیه یصعد الکلم الطیب» در چند ترجمه گفته شده است «عقاید و اندیشه های صحیح به سوی او بالا می رود»، آقای بهرام پور گفته است که «سخنان پاکیزه بالا می رود»، آقای فولادوند هم گفته است که «سخنان پاکیزه بالا می رود»، آقای مکارم هم همین را گفتند؛ یعنی این کلمه طیب مترجمین را به سمت سخنان پاکیزه برده است، در صورتی که سخنان پاکیزه خودش یکی از مصادیق عمل صالح است. می گوید ، آن که اهل صعود است، عمل صالح او را بالا می برد «یناله التقوی منکم» آن که اهل صعود است، خود فعل نیست، خود فعل قرار نیست صعود کند، بلکه این جان مؤمن می رود و صعود می کند و این «التقوی منکم» صعود می کند، این حساسیت شدید خدا را نشان می دهد که کار باید به دست انسان پاک انجام شود، و اگر نه قبول نمی شود، اگر متقی نباشد اصلا قبول نیست، حالا این در یک طیفی قرار دارد و جان پاک یک حقیقت ذو مراتب است. حالا هرچه جان پاک تر باشد، … من این را بارها عرض کردم، نماز امیرالمؤمنین با نماز ما از جهت ظاهری چه فرقی دارد؟ تقریبا خیلی تفاوت کمی دارد. چیزی که نقل کردند همین است، نهایتا گریه ای است که ما هم محض ریا گریه ای می کنیم، این صورت ظاهری عمل که چندان تفاوتی ندارد، ولی یک جا در اوج طهارت است، می بینید این عمل نماز امیرالمؤمنین یک چیزی می شود و نماز دیگران یک چیز دیگری درمی آید، در حسن فعلی آن هم تردیدی نیست! جانی که اعتقاد به خدا ندارد، خدا را قبول ندارد، او اگر من باب حسن فعلی هم عملی از او سر بزند و یک بیمارستان بسازد، اگر خدا لطف کند در حد تخفیف عذاب است آن هم من باب این که یکی از حجت درونی او است این که دل او می سوزد می رود و یک بیمارستان می سازد. یک نفر هم امیر المؤمنین است اگر یک خرما صدقه بدهد، این حرکت، به اوج اعلی پرتاب می شود. این ها حرف هایی است که دنیا تحمل آن را ندارد یعنی بگویید این عمل کفار و مشرکین چه؟ عمل آن بودایی ها چه؟ آقا تکلیف این بحث را باید مشخص کرد! ما می گوییم که حجت بر او تمام نشده است؛ یعنی واقعا بر این همه آدم حجت تمام نشده است؟ یعنی خدا یک کاری کرده است که در ابعاد میلیاردی حجت تمام نمی شود یعنی حجت های خدا این قدر ضعیف است که تمام نمی شود؟! این را خود قرآن و روایات مانع هستند که به این صورت نیست. ولی البته اتمام حجت مراتب دارد. بر یک نفر حجت تمام شده است و بر یک نفر حجت بیشتر تمام شده است؛ مثل این که یک زمانی می بینی این پارچه سفید است، خوب این سفید است و این یکی سفیدتر از این است و آن یکی خیلی سفیدتر از این یکی است، در سفیدی مراتب دارد. ولی یک زمان است که فرد بگوید که حجت در ابعاد میلیارد در بشریت تمام نشده است! این ضعف و این ایراد به خدا است که یعنی این مقدار در حجت خدا ضعف وجود دارد؟! راه ادیان الهی را پیدا کردن این مقدار سخت است؟! در این عالم خدا را فهمیدن این قدر با مشکل همراه است؟ اگر این باشد که راه ما جدا است! اگر این نباشد می آییم و سر خط می ایستیم. اگر کسی روی بی اعتقادی به خدا و از روی دلسوزی بیمارستان درست می کند، این اندازه ی یک فطرت پاک حیوانی که خدا به او داده است در ابعاد ارضاء و پاسخ گویی به فطرت حیوانی خود، نه فطرت انسانی او زیرا در دعای اول صحیفه سجادیه، آن جایی که مرز انسان و حیوان از هم جدا می شود را گفته است. «ولولا الحمد والشکر»؛ اگر حمد و شکر حضرت حق جل و علی نبود «لخرجوا من حدود الانسانیة الی حد البهیمیه»؛ همان مقدار دلسوزی که یک مرغ نسبت به جوجه های خود دارد، یک شیر نسبت به موقعیت خود دارد، همه ی این دلسوزی ها در انواع و اقسام حیوانات وجود دارد. ما در حیوانات این گونه دلسوزی ها را داریم، پس از او در حد ارضاء و پاسخ به فطرت حیوانی خود در همین حد یک کاری انجام می دهد از او قبول می کنند و بعد آن هم «فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا» یعنی آن جا اصلا توزین ندارد، عمل ندارد. این عمل نیست! شما زمانی که می گویید عمل باطل است، یعنی عمل پوچ و هیچ است! ببینید وقتی هم که خدا این ها را می خواهد جمع بندی کند. شما آیه ی ۴۳ ابراهیم، ص ۶۰ را بیاورید: «ولا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون إنما یؤخرهم لیوم تشخص فیه الأبصار * مهطعین مقنعی رؤسهم لا یرتد إلیهم طرفهم و أفئدتهم هواء.». «ولا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون»؛ فکر نکن خدا از این ظالمان غافل است! به این ها خیره نشو! «إنما یؤخرهم»؛ همه ی این ها را ما قرار نیست در این دنیا به آن ها جواب دهیم، «إنما یؤخرهم لیوم تشخص فیه الأبصار»؛ ما برای آن جایی گذاشتیم که چشم ها خیره می شود «مهطعین مقنعی رؤسهم»؛ در آن روز این ها با حالت شتاب سرهای خود را بالا گرفته اند «لا یرتد إلیهم طرفهم» یعنی با حالت خیرگی چشم، این سر را بالا گرفته است و جلوی پای خودش را هم نمی بیند «إلی الأذقان فهم مقمحون»(یس: ۸)؛ چشم های این ها بسته است و خوش را نمی تواند ببیند، در حقیقت این غل و زنجیر را تا بیخ گردن می گیرند؛ همین آدمی که در دنیا تا بیخ گردن در غل و زنجیر است و خود را نمی تواند ببیند، خودشناسی ندارد تماما باید اطراف خود را ببیند، چرا این طوری می شود «وأفئدتهم هواء»؛ جان او هیچ چیز نیست، جان سنگینی ندارد! جان فرد را می کشند. این جان فرد را که می خواهند بکشند، می بینند هیچ ندارد انگار هوا را روی ترازو گذاشتی، «وأفئدتهم» هیچ می شود. لذا ممکن است چیزی به نیت حسن فعلی از دست فرد بربیاید، یک بیمارستان بسازد و تعداد زیادی آدم از بیمارستان او استفاده کنند، یک میراثی بگذارد که فرزند او با آن بیمارستان بسازد، ولی به او چیزی نمی رسد. از این بیمارستان هم به او چیزی نمی رسد. این معارف خیلی عجیب است! در سوره ی مبارکه ی توبه هم این بحث را تا حدی انجام دادیم، در سوره مبارکه توبه، آیه ۵۳ ببینید باز برمی گرداند به چه؟ به فرد. «قل أنفقوا طوعا أو کرها»؛ بگو شما بامیل می خواهید انفاق کنید یا به اکراه می خواهید انفاق کنید، به هر صورت می خواهید انفاق کنید، انفاق کنید «لن یتقبل منکم»؛ هرگز از شما قبول نیست «إنکم کنتم قوما فاسقین»؛ به خاطر این که شما یک قوم فاسق هستید. بعد این تعریف فسق را می کند که با این مؤمن فاسقی که ما می گوییم یکی نشود! مؤمن فاسق؛ یعنی مؤمن خداترس، یعنی کسی که خدا را قبول دارد، ولی عادل نیست یعنی آدم لاتی است؛ یعنی نمی شود پشت سر او نماز خواند، به او مؤمن فاسق می گویند، دلیل قبول نشدن را توضیح می دهد. دلیل قبول نشدن این فعل چیست؟ «وما منعهم أن تقبل منهم نفقاتهم» حصر است «إلا أنهم کفروا بالله و برسوله»؛ اصلا شما خدا و رسول را قبول ندارید، این حرفی است که به منافقین می زند؛ کسانی که اهل نماز هستند، ولی در عمق اندیشه ی شما که نگاه می کنی، شما خدا و رسول را قبول نداری! برای این که رسول می گوید این کار را انجام بده ولی شما آن کار را نمی کنی، این جا که نیة صادقة می گویند یعنی همین! نه نیتی که من می گویم: چهار رکعت نماز ظهر می خوانم قربتا الی الله! این نیست! آن بنیة صادقة است، لذا آدم یک مقدار که پیش می رود می بیند دارد کار خیلی خراب می شود؛ یعنی نیت صادقه در این میان خیلی مهم است «إلا أنهم کفروا بالله و برسوله»؛ شما اصلا خدا و رسول را قبول ندارید، آن ها همان منافقینی بودند که با این ها نماز می خواندند! به ظاهر هم مسلمان بودند! به این معنا که این منافقین نفوذی کفاری بودند که آمده بودند صرفا نفوذ کنند، از داخل به هم بزنند به این صورت نبوده است! اصلا آیات خالی از این معنا است می گوید شما «ولا یأتون الصلاة إلا و هم کسالی ولا ینفقون إلا و هم کارهون»؛ به دلیل آن قبول نداشتن خدا و رسول، شما نگاه می کنید، می بینید جلوی فرامین رسول شاخ و شانه می کشد «ولا یأتون الصلاة إلا وهم کسالی ولا ینفقون إلا وهم کارهون» رابطه او با خدا و خلق به عنوان دو رابطه ی تیپیکال «یأتون الصلاة و یأتون الزکاة»؛ این دو رابطه ی خدایی و رابطه ی خلقی آن، این رابطه هم در بستر «کفروا بالله و برسوله» است. این هم آن زمان بی ارزش است؛ یعنی در بستر «کفروا بالله و برسوله». جان «کفروا بالله و برسوله» است، هویت «کفروا بالله و برسوله» است چیزی که هم از این خارج می شود دقیقا یک چیز بی ارزش است. رابطه ی او با خدا کسالت بار، رابطه ی او با انفاق و بندگان هم به صورت یک رابطه ی کرهی است. این همان چیزی است که شما در آیات قرآن آیه ۵۸ اعراف می بینید، باز حرف بسیار مهمی است که حواس انسان باشد، مادامی که جان آلوده باشد، فعل هم بی ارزش است، اصلا فعل، بی ارزش صادر می شود. شما اعراف آیه ۵۸ را ببینید، آن زمان در بستر این ها است که می شود آیه را درست تفسیر کرد، آیه ای که می گوید: «والبلد الطیب یخرج نباته بإذن ربه»؛ بلد طیب، زمین طیب، نبات آن، گیاه آن و رویدنی های آن به اذن پروردگارش درمی آورد. نبات آن به اذان پروردگار بیرون می آید، رویدنی ها از آن بیرون می آید، زمین پاک به این صورت است، «والذی خبث لا یخرج إلا نکدا» لسان حصر است. زمین که ناپاک باشد از زمین فقط بی ارزش بیرون می آید یعنی یک گیاه هم که بیرون بیاید، حنظل در می آید، به درد نخور بیرون می آید از زمین طیب و زمین خبیث این بیرون می آید. از زمینه ی طیب و زمینه ی خبیث هم همین طور بیرون می آید. یک نفر که زمینه ی ذات او طیب است، قرآن نمی گوید که هرچه از این فرد بیرون می آید طیب است، ممکن است چیزی که از این بیرون می آید طیب نباشد، یعنی فعل ناشایستی هم از او سربزند. لطافت بیان را ببینید نمی گوید که هرچه از زمین طیب بیرون بیاید حتما همه ی آن طیب است «والبلد الطیب یخرج نباته» از زمین طیب رویدنی ها بیرون می آید مثل این که پتانسیل روییدنی دارد می فرماید: در این زمین شرایط فراهم است که روییدنی هایی به اذن پروردگار از این بیرون بیآید، ببینید به اذن پروردگار! یعنی اگر به این دستورات عمل کنید چیزهای خوبی از آن بیرون می آید، خدا به آن اذن بدهد و اجازه ی تکوینی داشته باشد از این چیز خوبی بیرون می آید، از زمین پاک چیز خوبی بیرون می آید «والذی خبث لا یخرج إلا نکدا»؛ چیزی که خبیث است، زمینه ی خبیث، در رابطه ی با آن نمی گوید که چیزی از آن بیرون نمی آید، بلکه هرچه که در بیاید بی ارزش است، فقط پست و بی ارزش بیرون می آید، چیزهای بی ارزش، کارهای بی ارزش، حال این بی ارزش معلوم می شود که در کدام بستر این ها بی ارزش است! خود فرد بی ارزش است اما ممکن است خدمات انسانی باارزشی باشد، ولی برای خود او ارزش ندارد. ممکن است یک آدمی باشد که جان آلوده ای داشته باشد اما خیرات و مبرات بزرگی کند، ممکن است ارزش اجتماعی داشته باشد ولی برای خود او بی ارزش باشد، البته طبیعتا فعل های بی ارزش بالندگی آن کم است، ولی فعل های پرارزش می بینید مثل بهمن بالندگی پیدا می کند، چون خیلی باارزش است آن جا است که دارد «مثل کلمة طیبة کشجرة طیبة أصلها ثابت وفرعها فی السماء * تؤتی أکلها کل حین بإذن ربها» که اکل و آن خوردنی ها را «تؤتی أکلها»؛ اکل و میوه آن به اذن ربه می دهد و همین طوری مدام میوه می دهد «کل حین»؛ یعنی مدام میوه می دهد، درختی که او بنا می کند در بلد طیب، می بینید همین طوری بهمن وار بزرگ می شود و خوردنی ها و روییدنی های خود را می دهد. «کذلک نصرف الآیات لقوم یشکرون»؛ به این شکل ما تصریف و تبیین آیات می کنیم، باشد که شکر کنند، یعنی این کاری را که ما می کنیم باید منجر به شکر شود. پس ببینید می توانیم مدام این بحث را بپرورانیم؛ در مورد واژه ی قبول، که قرآن، قبول های فقهی دارد «ولا تقبلوا لهم شهادة أبدا»(نور: ۴)، قبول های کلامی دارد (به آیات مربوط به آن نگاه کنید)، موانع قبول را نگاه کنید! «نتقبل عنهم أحسن ما عملوا»(احقاف: ۱۶)؛ گاهی اوقات خدا یک طوری می شود که حال با فضل خود قبول می کند، «نتقبل عنهم أحسن ما عملوا» بعد شروع می کنند بقیه ی آن را می پوشاند و … شاهد آفرینش بودن به معنی واسطه گری در خلق است روایتی ذیل این آیه است و من بارها این روایت را خواندم، آیه ی ۵۱ سوره کهف که دارد: «ما أشهدتهم خلق السماوات والأرض ولا خلق أنفسهم»؛ من این ها را شاهد خلق آسمان و زمین و خلق خود آن ها هم نگذاشتم، شهداء بر خلق این ها یک کسان دیگری هستند. این آیه ای است که بحث رتبه ی وجودی ابلیس را بیان می کند چون آیات بالای آن بحث شیطان است «ما أشهدتهم خلق السماوات والأرض ولا خلق أنفسهم»؛ شاهد خلق خود نبودند، شاهد خلق آسمان ها و زمین هم نبودند «وما کنت متخذ المضلین عضدا» اولا در آیه معلوم می شود که شهادت در آن جا به معنای عضد بودن است، تماشای صحنه نیست، این آیه از این بعد خیلی فوق العاده است. شهادت راجع به اعمال، شهادت راجع به آفرینش، تماشای ماجرای آفرینش نیست! همین طور نشستید و خدا این ها را آفرینش می کند بله جالب بود! این نیست! آن جا شهادت در خلق، در آن رتبه به معنای عضد بودن و به معنای واسطه گری در خلق است، یعنی خود او در آن جا عضد می شود، یعنی بازوی خدا می شود، این جا یدالله خلق می کند، که که «علی ید الله» این است، این جا ید الله خلق می کند، که بحث آن مفصل است حال انشاءالله که یک مقداری وارد بحث فلسفی، عرفانی شدیم و یاد گرفتیم آن گاه با همدیگر این ها را می بینیم. آیات شاهد های خوبی در خود دارند. خداوندگاران هدایت هر کسی را به یاری خود نمی گیرند! بعد می گوید: «وما کنت متخذ المضلین عضدا»؛ (باز هم اسم فاعل است)، من اصلا به عنوان عضد، گمراه را قبول نمی کنم! بعد یک عبارتی است که درست است که در بحث ابلیس و شیطان بیان شده است، ولی خود هم مجزا قابل دیدن است و یک روایت در ذیل آن است که ظاهرا حر بن یزید جعفی است که حضرت امام حسین بسیار به او می گویند که بیا به کربلا برویم، وضع او هم خوب بوده است، قبول نمی کند! حضرت اصرار می کند ولی او قبول نمی کند، در آخر هم می گوید البته اسب می دهم حضرت این قسمت را برای او خواند «وما کنت متخذ المضلین عضدا»؛ من اصلا گمراه را جزء عضد انتخاب نمی کنم! من اسب تو را نمی خواستم، من با خود تو کار داشتم، یعنی این خیلی حرف است! این ها آخر هدایت هستند، یعنی گاهی ما وقتی می خواهیم از یک خیری پول بگیریم برای ما مهم نیست به هر نیتی که می خواهد پول بدهد بدهد! یعنی کاری به نیت او نداریم فقط به این فکر هستیم که پول بگیریم! ولی این که این ها در حقیقت خداوندگاران هدایت هستند، دنبال هدایت هستند که امام حسین می گویند: من در این صحنه آمده بودم، می خواستم خود تو را ببرم، با جان تو کار داشتم در این جا با پول تو کاری نداشتم! حالا اگر اسب می داد در آن جا اسب به کار می آمد یک مقدار زیادی اسب می خواست بدهد که به کار می آمد، ولی حضرت این طور فرمود. جان با معرفت در دین اصالت دارد از این مجموعه آدم می فهمد که یک چیزی که باید خیلی خیلی روی آن کار کند یک جان با شناخت، یک جان با معرفت است، حتی معرفت های توحیدی، معرفت های قرآنی، شناخت جهان. کسی که شناخت جهان داشته باشد و عبادت می کند، با کسی که شناخت راجع به جهان و خدا ندارد و عبادت می کند این دو برند عبادت است. این همان است که گفته اند مدام نگاه کنید، می گویند طرف خیلی عابد و زاهد است گفته است که عقل او چه جوری است؟ این روایت در کافی بر اساس عقل است، این که عقل او چه جوری است؟ نه این که چقدر اهل حکمت و فلسفه است! عقل او یعنی، این شناخت های او به چه اندازه است؟ لذا آن بحث عابد بنی اسرائیلی و … و همه ی این هایی که دیدید که می گویند دنبال خر خدا است، که ای کاش خر خدا بود و این علف ها را می خورد تا این علف ها در این جا حیف و میل نشود! او به این صورت سالیان سال است که عبادت می کند و تقاضای او از خدا این است که خر خدا بیاید و در این مراتع بچرد! این عبادت فایده ای ندارد، نیت هم صرفا اخلاص نیست. بحث اخلاص در نیت هم این جان است که این جان به چه مقدار می فهمد؟! و این جان مجموعا چقدر ارزش دارد؟ وقتی کوچکترین عبادتی کند پرتاب می شود، پرتاب می شود! اگر مخلصانه کوچکترین عبادتی کند این چنین جانی پرتاب می شود. آیه ۱۰۵ کهف از آیات پایانی کهف است که دوباره اشاره به همین داستان دارد. آیه ۱۰۳ نگاه کنید «قل هل ننبئکم بالأخسرین أعمالا»؛ به شما از اخسرین اعمال، بدبخت ترین و زیان کارترین اعمال خبر بدهم؟ «الذین» قرار بود چه چیزی را خبر بدهد؟ قرار بود اعمال را خبر بدهد. روی چه آمد؟ روی افراد! این خیلی مهم است، خیلی از این عنایت ها در قرآن است که به آن صنعت التفات می گویند. در قرآن ببینید که علامه چقدر می گوید صنعت التفات. «بالأخسرین أعمالا» (نقش اعمالا این جا، تمیز است)، «بالأخسرین أعمالا» ولی شما در آن جایی که گره می زند مثل «لیس البر أن تولوا وجوهکم قبل المشرق والمغرب ولکن البر من آمن»؛ (بقره: ۱۷۷) وقتی عمل گم می شود! در آیه ۱۰۵ کهف نیکی را روی «الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا وهم یحسبون أنهم یحسنون صنعا» می آورد، بعد چه دارد؟ می گوید این ها چه کسانی هستند؟ کسانی که گمراهانه در این جا عمل انجام می دهند. «أولئک الذین کفروا بآیات ربهم ولقائه»؛ این هایی که کافر هستند، این ها «فحبطت أعمالهم»؛ اعمال این ها حبط است یعنی هیچ است، این عمل هیچ است با این که طرفی که فکر می کند که من کار خوبی انجام می دهم، فکر نمی کند من که دزدی می کنم، من که غیبت می کنم، من که دروغ می گویم، من که هرزگی می کنم، کار خوبی می کنم، ببین من کار خوبی انجام می دهم! این راکه فکر نمی کند! چه کسی است که فکر می کند من کار خوبی می کنم، آن کسی که نیکی می کند و بیمارستان می سازد و … این کارها را انجام می دهد «وهم یحسبون أنهم یحسنون صنعا»؛ فکر می کند که کار خوبی انجام می دهد ولی عمل گم شده است «الذین ضل سعیهم»؛ سعی گم شده است، سعی نیست چون سعی «تقوا منکم» قرار است بالا برود که در آن جا نیست، چیزی وجود ندارد، لذا سعی گم شده است و «فحبطت أعمالهم» آن زمان «فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا»؛ اصلا ما اقامه ی وزن نمی کنیم، اصلا ترازو نمی گذاریم اعمال را بسنجیم چون وزنی ندارد! ترازو را برای یک چیزی می گذارند که وزنی داشته باشد برای همین است که «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره»(زلزال: ۷) این آیات بر آن آیات به اصطلاح فقهی حاکم است؛ همین حکومتی که ما در فقه می گوییم؛ یعنی اگر «مثقال ذرة خیرا» باشد، «یره» است، ولی این «مثقال ذرة خیرا» هم نیست! یعنی اندازه ی یک گرد و خاک ذره، خیری وجود ندارد که این بخواهد ببیند، لذا «فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا» اصلا هیچ اقامه ی وزن نمی کنیم در بحث اقامه ی وزن، بحثی وجود دارد که … صلوات! [۱]. الکافی، ج۲، ص ۸۴.
AI Chatbot
💬 Hi! Want to know more about “جلسه سی و سوم”? I’m here to guide you.