بررسی نامه امیرالمؤمنین (ع) به معاویه درباره حکومت و نقش مردم در آن

معاویه برای ایجاد تزلزل در ارکان حکومت امیرالمؤمنین(ع) این بهانه را مطرح کرد که چون خلیفه دوم هنگام وفات شورا تشکیل داد و خلیفه سوم توسط آن شورا انتخاب شد، حالا ما هم باید شورا تشکیل دهیم و تو (علی (ع)) باید به آن تن بدهی!
به گزارش خبرنگار قرآن و فعالیت های دینی خبرگزاری فارس، با هجوم امواج شبهات و اشکالات مکاتب التقاطی و غیر وحیانی پس از انقلاب اسلامی و مضاعف شدن این هجمه ها در سال های اخیر شایسته است نخبگان حوزه و دانشگاه بررسی ادله عقلی و نقلی بحث پر اهمیت حکومت اسلامی و ولایت فقیه را با نگاهی نو و متناسب با فضای جدید جامعه جهان اسلام و جامعه جهانی مورد بررسی و کنکاش قرار بدهند. در همین راستا سلسله دروس آیت الله محسن اراکی دبیرکل مجمع تقریب مذاهب اسلامی می تواند ارائه دهنده بینشی نو و دقیق در این باب باشد.
نامه امیرالمؤمنین (ع) به معاویه دلیل بر ضرورت وحدت ولی امر
روایت دوم که دلالت بر ضرورت وحدت ولی امر در جامعه اسلامی دارد؛ یعنی دلالت می کند بر اینکه در نظام سیاسی اسلام، ولی امر مشروع در هر زمان باید یکی باشد، در نهج البلاغه از امیرالمؤمنین (ع) است که حضرت در ضمن نامه ای به معاویه چنین نوشته اند: «إنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه فلم یکن للشاهد أن یختار و لا للغائب أن یرد و إنما الشوری للمهاجرین و الأنصار فإن اجتمعوا علی رجل و سموه إماما کان ذلک لله رضا فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلی ما خرج منه فإن أبی قاتلوه علی اتباعه غیر سبیل المؤمنین و ولاه الله ما تولی و لعمری یا معاویة لئن نظرت بعقلک دون هواک لتجدنی أبرأ الناس من دم عثمان و لتعلمن أنی کنت فی عزلة عنه إلا أن تتجنی فتجن ما بدا لک و السلام»
«إنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبا بکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه» همان قومی که با ابابکر و عمر و عثمان بیعت کردند، با من هم بیعت کردند؛ حال چطور خلافت آن ها را می پذیری؟ اما امروز اشکال و انکار و تردید می کنی؟!
«فلم یکن للشاهد أن یختار و لا للغائب أن یرد» بعد از اینکه بیعت کردند، آنکه حاضر بود و بیعت کرد حق ندارد بیعت شکنی کند. آن کسی هم که نبوده حق بیعت ندارد و نمی تواند بیعت دیگران را رد کند. حالا ما می گوییم که خطاب حضرت امیرالمؤمنین (ع) در این نامه به معاویه است و در این نامه با منطق معاویه با او صحبت می کند.
ما یک شیوه جدل در سخن گفتن داریم؛ شما با یک نفر که خیلی چیزها را منکر می شود و میخواهید با او بحث کنید، مدعای خودتان را بر اساس اصول موضوعه او مطرح می کنید و میگوید: بر همان اصولی که تو قبول داری، حرف های من هم بر همان اصول ثابت می شود. استدلال حضرت امیرالمؤمنین (ع) چنین است و نه تنها در اینجا، حتی در سقیفه این شیوه را پیاده میکنند.
مبنای اجتماع سقیفه، رد «قال الله» و «قال رسول الله»
گاهی می گویند چرا در جریان سقیفه حضرت علی (ع) نفرمود: «قال الله» یا «قال رسول الله»؟ زیرا اگر آن ها «قال الله» و «قال رسول الله» را قبول داشتند، در سقیفه جمع نمی شدند. مبنای اجتماع سقیفه بر چه بوده؟ بر رد «قال الله» و «قال رسول الله». لذا حضرت این گونه استدلال می کند: «بماحتج المهاجرون علی الأنصار؟» اینهایی که بیعت را برای خود اختصاص دادند چطور احتجاج کردند؟ جواب دادند که این ها گفتند: ما اهل رسول الله (ص) و نزدیکان او بوده و ما احق به امامت هستیم. حضرت هم فرمود: «احتجوا بالشجرة و أضاعوا الثمرة». حال چرا حضرت با چنین منطقی مسئله را پاسخ داد؟ زیرا حضرت بر مبنای استدلال آن ها به نتیجه می رسد. حضرت در سخن با معاویه بر مبنای پذیرفته های مخاطبش که معاویه است حرف می زند. می فرماید: تو خلافت آن سه نفر را پذیرفتی، چرا نوبت به من رسید این طور بحث می کنی؟! تو این مبنا را پذیرفته ای.
شورای حکم، هیچ سابقه شرعی در اسلام ندارد
«و إنما الشوری للمهاجرین و الأنصار». این را هم ما قبلا اشاره کردیم و در کتاب «نظریة الحکم» در آن بخش آخر مفصل دراین باره بحث کردیم. در آنجا روشن کردیم که اساسا شورای حکم، در اسلام هیچ سابقه شرعی ندارد. آنچه هم به عنوان شورا انجام شده چیز دیگری است. این را هم گفتیم که اساسا معاویه برای اینکه ایجاد تزلزل در ارکان حکومت امیرالمؤمنین (ع) بکند، این بهانه را مطرح کرد که چون عمر هنگام وفات شورا تشکیل داد و عثمان توسط آن شورا انتخاب شد، حالا ما هم باید تشکیل شورا بدهیم و تو (علی (ع)) باید تن به آن شورا دهی. منظورش این بود که خودش یکی از اعضای شورا باشد و همان کاری که عبدالرحمن عوف کرد و توانست با آن شیوه خاص خود، عثمان را به جای حضرت علی (ع) انتخاب کند، دوباره همان شیوه را تکرار کنند.
لذا اگر نامه های معاویه را به خیلی از کبار صحابه بخوانید این موضوع در آن مطرح است. به همه جا نامه می نوشت، حتی به عایشه که نامه نوشته بود بحث شورا را مطرح کرد. پس این منطق شورا را معاویه مطرح کرد و حضرت با معاویه ای سخن می گوید که اساسا نظریه شورا را مطرح می کند. لذا اینجا حضرت می فرمایند: «و إنما الشوری للمهاجرین و الأنصار» شورایی که تو قبول داری شورای کیست؟ مگر در شورایی که عثمان را انتخاب کرد تو بودی؟ شورای سقیفه شورای کیست؟ شورای مهاجرین و انصار است. تو چه کاره هستی؟ تو که نه از مهاجرین هستی و نه از انصار. تو از «طلقاء» هستی؛ یعنی از کسانی که با عفو رسول الله (ص) به جامعه اسلامی پیوستید.
«فإن اجتمعوا» در نامه امیرالمومنین، اجماعی است که متضمن وجود معصوم باشد
«فإن اجتمعوا علی رجل و سموه إماما کان ذلک لله رضا». اگر این ها اجتماع کردند بر یک امام، خدا از این راضی است که ما گفتیم: این اجتمعوا، اجتمعویی است که علی بن ابی طالب (ع) در آن است. وقتی می گوید: «إنما الشوری للمهاجرین» یعنی همه مهاجرین و وقتی چنین باشد این اجماع را ما قبول داریم. -اجماعی که متضمن معصوم باشد برای ما اجماع مقبول و حجت است.- «کان ذلک لله رضا» بر مبنای اجماعی است که کان فیهم علی (ع)، کان فیهم حسن (ع) و حسین (ع) و کان فیهم المعصوم. بر مبنای خود معاویه، چارهای جز پذیرش این اجماع ندارد. اجتماعی است که خودش در گذشته به آن پایبند بوده است.
«فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلی ما خرج منه فإن أبی قاتلوه علی اتباعه غیر سبیل المؤمنین و ولاه الله ما تولی»
بعد می فرماید: وقتی که امام تعیین شد، دیگر کسی حق ادعای امامت ندارد. اگر ادعای امامت کند با او می جنگند. «قاتلوه». پس معلوم می شود امام نمی تواند متعدد شود. اگر متعدد شود و اگر عده ای در جای دیگر جمع شدند و امام دیگری را انتخاب کردند، با او باید جنگند.
لذا معلوم می شود امام باید یکی باشد. تازه مخاطب نامه معاویه است که اصلا معتقد به امامت هم نیست، امامتی که ما معتقدیم. معلوم می شود این حرفی که امیرالمؤمنین (ع) دارد و می گوید، مبتنی بر همه آن چیزی است که در عرف اسلامی آن زمان قابل مطرح شدن بوده است و همه آن را قبول داشتند. پس امام باید یکی باشد والا اگر قابل تعدد بود چرا فرمود: «قاتلوه»؟ نفرمود «فإن أبی» اگر کسی آمد و اباء کرد بررسی کنند و ببینند شرایط امامت را دارد یا فلان. خیر! مطلق است.
«فإن أبی قاتلوه»؛ وقتی امامت منعقد شد، نمی توانیم دو امام داشته باشیم. این معنایش آن است. آن وقت به این آیه شریفه استناد دارد: «ویتبع غیر سبیل المؤمنین نوله ما تولیٰ و نصله جهنم و ساءت مصیرا» و می فرماید: «علی اتباعه غیر سبیل المؤمنین». البته ما گفته ایم از این کلام شاید مطلق مؤمنین استفاده شود؛ اما گفته ایم هرجا «مؤمنین» جمع هست، یعنی در بین این مؤمنین معصوم وجود دارد. و لذا این سبیل المؤمنین، یعنی سبیل جمیع مؤمنین. این سبیل، سبیل مؤمنین بالمعنی اخص است که در آن معصوم وجود دارد. سبیل مؤمنین هم، وحدت امام و وحدت فرمانروا است؛ «و ولاه الله ما تولی»
استدلال مبتنی بر پذیرفته های مخاطب، منطق معصومین در مخاطبه و جدل
بنابراین خلاصه می کنیم که اولا باید مشخص شود که در این بخش از نامه حضرت امیرالمؤمنین (ع) اگر مسأله شورا مطرح شده به دلیل این است که بحث، بحث جدل است. جدل با کسی که اصل امامت را قبول ندارد و حضرت مبتنی با حرف و مبنای خود او سخن گفته و اختصاص به اینجا هم ندارد. گفته ایم که اصلا در منطق حضرت امیرالمؤمنین (ع) بلکه منطق حضرت زهرا (س)، غالبا استدلالی را بیان می کردند که مخاطب ناچار باشد آن را بپذیرد؛ یعنی مبتنی بر پذیرفته های مخاطب استدلال می کردند. و الا اگر من با کسی که از اساس منکر خداست استدلال کنم «قال الله» یا با کسی که حرف رسول را قبول ندارد بگویم «قال رسول الله» یا اگر هم قبول داشته باشد ناچار شود منکر شود.
یکی از نکاتی که حضرت المؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) در نظر داشته اند که اگر حدیث غدیر، ثقلین و غیره را در آن زمان مطرح می کردند و کسی از شیخین منکر می شد، دیگر در هیچ کجای جهان قابل استناد نبود و کلا از سنت رسول خدا (ص) حذف می شد. این از حکمت و هوشمندی فوق العاده ائمه اطهار (ع) بوده است. چه حضرت علی (ع)، چه صدیقه کبری (س)، چه امام حسن (ع) به این شیوه عمل کردند. بعدها که آب ها از آسیاب افتاد، حدیث غدیر را امام باقر و امام صادق علیهما السلام بالا آوردند، چون اگر در عصرهای قبل مطرح می کردند و از سوی صحابه ای که خیلی معتبر بودند انکار می شد، دیگر بعدها قابل استدلال نبود.
این نکته اصلی جواب کسانی است که می گویند چرا حضرت امیرالمؤمنین (ع) در مناقشات خود به این احادیث استناد نکرده است. اما حضرت در ضمن خطبه ها به آن ها اشاره کرده است به صورتی که کسی نتواند منکر شود، اما وقتی مخاطبش آن ها بوده اند فرق می کند. بله! در مسأله مناظره که حضرت در جمع کثیری از صحابه فرمودند: کسانی که در غدیر بودند بلند شوند، فرمود تو بلند شو! تو بلند شو! مگر شما شاهد نبودید در روز غدیر؟ مگر حضرت رسول (ص) نفرمود من کنت مولاه فهذا علی مولاه؟ از ایشان اقرار گرفتند. اما در مقام مخاطبه و جدل، استدلال را مبتنی بر آنچه او می پذیرد گذاشت تا نتواند انکار کند. چون اگر انکار کند، استدلال بی نتیجه میماند.
امامت جز از طریق خداوند قابل نصب نیست
لذا برخی می گویند این استدلال دلیل بر این است که امامت را مردم باید تعیین کنند. اما تو اگر شیعه هستی این همه آیه و روایات متواتر داریم که امامت جز از طریق خداوند متعال قابل نصب نیست، پس چرا این حرف را می زنی!؟ حتی ما در مباحث قبل روایاتی که ابن هشام از علمای اهل سنت در سیره اش دارد را آوردیم که حضرت رسول (ص)، از اول هر وقت که قبائل عرب را به اسلام دعوت می کرد، بعضی از قبائل عرب می گفتند ما حاضریم با تو بیعت کنیم به شرطی که بعد از تو فرمانروایی ازان ما باشد. حضرت در جواب می فرمود: «الأمر الی الله، یضعه حیث یشاء». از اول مبنای اسلام و مبنای رسول اکرم (ص) این بوده است.
نکته دوم «فان اجتمعوا» است؛ «ان اجتمعوا» به معنای اجتماعی است که متضمن وجود معصوم است. لذا «کان لله رضا» در آن آمده است.
انتهای پیام/
به گزارش خبرنگار قرآن و فعالیت های دینی خبرگزاری فارس، با هجوم امواج شبهات و اشکالات مکاتب التقاطی و غیر وحیانی پس از انقلاب اسلامی و مضاعف شدن این هجمه ها در سال های اخیر شایسته است نخبگان حوزه و دانشگاه بررسی ادله عقلی و نقلی بحث پر اهمیت حکومت اسلامی و ولایت فقیه را با نگاهی نو و متناسب با فضای جدید جامعه جهان اسلام و جامعه جهانی مورد بررسی و کنکاش قرار بدهند. در همین راستا سلسله دروس آیت الله محسن اراکی دبیرکل مجمع تقریب مذاهب اسلامی می تواند ارائه دهنده بینشی نو و دقیق در این باب باشد.
نامه امیرالمؤمنین (ع) به معاویه دلیل بر ضرورت وحدت ولی امر
روایت دوم که دلالت بر ضرورت وحدت ولی امر در جامعه اسلامی دارد؛ یعنی دلالت می کند بر اینکه در نظام سیاسی اسلام، ولی امر مشروع در هر زمان باید یکی باشد، در نهج البلاغه از امیرالمؤمنین (ع) است که حضرت در ضمن نامه ای به معاویه چنین نوشته اند: «إنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه فلم یکن للشاهد أن یختار و لا للغائب أن یرد و إنما الشوری للمهاجرین و الأنصار فإن اجتمعوا علی رجل و سموه إماما کان ذلک لله رضا فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلی ما خرج منه فإن أبی قاتلوه علی اتباعه غیر سبیل المؤمنین و ولاه الله ما تولی و لعمری یا معاویة لئن نظرت بعقلک دون هواک لتجدنی أبرأ الناس من دم عثمان و لتعلمن أنی کنت فی عزلة عنه إلا أن تتجنی فتجن ما بدا لک و السلام»
«إنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبا بکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه» همان قومی که با ابابکر و عمر و عثمان بیعت کردند، با من هم بیعت کردند؛ حال چطور خلافت آن ها را می پذیری؟ اما امروز اشکال و انکار و تردید می کنی؟!
«فلم یکن للشاهد أن یختار و لا للغائب أن یرد» بعد از اینکه بیعت کردند، آنکه حاضر بود و بیعت کرد حق ندارد بیعت شکنی کند. آن کسی هم که نبوده حق بیعت ندارد و نمی تواند بیعت دیگران را رد کند. حالا ما می گوییم که خطاب حضرت امیرالمؤمنین (ع) در این نامه به معاویه است و در این نامه با منطق معاویه با او صحبت می کند.
ما یک شیوه جدل در سخن گفتن داریم؛ شما با یک نفر که خیلی چیزها را منکر می شود و میخواهید با او بحث کنید، مدعای خودتان را بر اساس اصول موضوعه او مطرح می کنید و میگوید: بر همان اصولی که تو قبول داری، حرف های من هم بر همان اصول ثابت می شود. استدلال حضرت امیرالمؤمنین (ع) چنین است و نه تنها در اینجا، حتی در سقیفه این شیوه را پیاده میکنند.
مبنای اجتماع سقیفه، رد «قال الله» و «قال رسول الله»
گاهی می گویند چرا در جریان سقیفه حضرت علی (ع) نفرمود: «قال الله» یا «قال رسول الله»؟ زیرا اگر آن ها «قال الله» و «قال رسول الله» را قبول داشتند، در سقیفه جمع نمی شدند. مبنای اجتماع سقیفه بر چه بوده؟ بر رد «قال الله» و «قال رسول الله». لذا حضرت این گونه استدلال می کند: «بماحتج المهاجرون علی الأنصار؟» اینهایی که بیعت را برای خود اختصاص دادند چطور احتجاج کردند؟ جواب دادند که این ها گفتند: ما اهل رسول الله (ص) و نزدیکان او بوده و ما احق به امامت هستیم. حضرت هم فرمود: «احتجوا بالشجرة و أضاعوا الثمرة». حال چرا حضرت با چنین منطقی مسئله را پاسخ داد؟ زیرا حضرت بر مبنای استدلال آن ها به نتیجه می رسد. حضرت در سخن با معاویه بر مبنای پذیرفته های مخاطبش که معاویه است حرف می زند. می فرماید: تو خلافت آن سه نفر را پذیرفتی، چرا نوبت به من رسید این طور بحث می کنی؟! تو این مبنا را پذیرفته ای.
شورای حکم، هیچ سابقه شرعی در اسلام ندارد
«و إنما الشوری للمهاجرین و الأنصار». این را هم ما قبلا اشاره کردیم و در کتاب «نظریة الحکم» در آن بخش آخر مفصل دراین باره بحث کردیم. در آنجا روشن کردیم که اساسا شورای حکم، در اسلام هیچ سابقه شرعی ندارد. آنچه هم به عنوان شورا انجام شده چیز دیگری است. این را هم گفتیم که اساسا معاویه برای اینکه ایجاد تزلزل در ارکان حکومت امیرالمؤمنین (ع) بکند، این بهانه را مطرح کرد که چون عمر هنگام وفات شورا تشکیل داد و عثمان توسط آن شورا انتخاب شد، حالا ما هم باید تشکیل شورا بدهیم و تو (علی (ع)) باید تن به آن شورا دهی. منظورش این بود که خودش یکی از اعضای شورا باشد و همان کاری که عبدالرحمن عوف کرد و توانست با آن شیوه خاص خود، عثمان را به جای حضرت علی (ع) انتخاب کند، دوباره همان شیوه را تکرار کنند.
لذا اگر نامه های معاویه را به خیلی از کبار صحابه بخوانید این موضوع در آن مطرح است. به همه جا نامه می نوشت، حتی به عایشه که نامه نوشته بود بحث شورا را مطرح کرد. پس این منطق شورا را معاویه مطرح کرد و حضرت با معاویه ای سخن می گوید که اساسا نظریه شورا را مطرح می کند. لذا اینجا حضرت می فرمایند: «و إنما الشوری للمهاجرین و الأنصار» شورایی که تو قبول داری شورای کیست؟ مگر در شورایی که عثمان را انتخاب کرد تو بودی؟ شورای سقیفه شورای کیست؟ شورای مهاجرین و انصار است. تو چه کاره هستی؟ تو که نه از مهاجرین هستی و نه از انصار. تو از «طلقاء» هستی؛ یعنی از کسانی که با عفو رسول الله (ص) به جامعه اسلامی پیوستید.
«فإن اجتمعوا» در نامه امیرالمومنین، اجماعی است که متضمن وجود معصوم باشد
«فإن اجتمعوا علی رجل و سموه إماما کان ذلک لله رضا». اگر این ها اجتماع کردند بر یک امام، خدا از این راضی است که ما گفتیم: این اجتمعوا، اجتمعویی است که علی بن ابی طالب (ع) در آن است. وقتی می گوید: «إنما الشوری للمهاجرین» یعنی همه مهاجرین و وقتی چنین باشد این اجماع را ما قبول داریم. -اجماعی که متضمن معصوم باشد برای ما اجماع مقبول و حجت است.- «کان ذلک لله رضا» بر مبنای اجماعی است که کان فیهم علی (ع)، کان فیهم حسن (ع) و حسین (ع) و کان فیهم المعصوم. بر مبنای خود معاویه، چارهای جز پذیرش این اجماع ندارد. اجتماعی است که خودش در گذشته به آن پایبند بوده است.
«فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلی ما خرج منه فإن أبی قاتلوه علی اتباعه غیر سبیل المؤمنین و ولاه الله ما تولی»
بعد می فرماید: وقتی که امام تعیین شد، دیگر کسی حق ادعای امامت ندارد. اگر ادعای امامت کند با او می جنگند. «قاتلوه». پس معلوم می شود امام نمی تواند متعدد شود. اگر متعدد شود و اگر عده ای در جای دیگر جمع شدند و امام دیگری را انتخاب کردند، با او باید جنگند.
لذا معلوم می شود امام باید یکی باشد. تازه مخاطب نامه معاویه است که اصلا معتقد به امامت هم نیست، امامتی که ما معتقدیم. معلوم می شود این حرفی که امیرالمؤمنین (ع) دارد و می گوید، مبتنی بر همه آن چیزی است که در عرف اسلامی آن زمان قابل مطرح شدن بوده است و همه آن را قبول داشتند. پس امام باید یکی باشد والا اگر قابل تعدد بود چرا فرمود: «قاتلوه»؟ نفرمود «فإن أبی» اگر کسی آمد و اباء کرد بررسی کنند و ببینند شرایط امامت را دارد یا فلان. خیر! مطلق است.
«فإن أبی قاتلوه»؛ وقتی امامت منعقد شد، نمی توانیم دو امام داشته باشیم. این معنایش آن است. آن وقت به این آیه شریفه استناد دارد: «ویتبع غیر سبیل المؤمنین نوله ما تولیٰ و نصله جهنم و ساءت مصیرا» و می فرماید: «علی اتباعه غیر سبیل المؤمنین». البته ما گفته ایم از این کلام شاید مطلق مؤمنین استفاده شود؛ اما گفته ایم هرجا «مؤمنین» جمع هست، یعنی در بین این مؤمنین معصوم وجود دارد. و لذا این سبیل المؤمنین، یعنی سبیل جمیع مؤمنین. این سبیل، سبیل مؤمنین بالمعنی اخص است که در آن معصوم وجود دارد. سبیل مؤمنین هم، وحدت امام و وحدت فرمانروا است؛ «و ولاه الله ما تولی»
استدلال مبتنی بر پذیرفته های مخاطب، منطق معصومین در مخاطبه و جدل
بنابراین خلاصه می کنیم که اولا باید مشخص شود که در این بخش از نامه حضرت امیرالمؤمنین (ع) اگر مسأله شورا مطرح شده به دلیل این است که بحث، بحث جدل است. جدل با کسی که اصل امامت را قبول ندارد و حضرت مبتنی با حرف و مبنای خود او سخن گفته و اختصاص به اینجا هم ندارد. گفته ایم که اصلا در منطق حضرت امیرالمؤمنین (ع) بلکه منطق حضرت زهرا (س)، غالبا استدلالی را بیان می کردند که مخاطب ناچار باشد آن را بپذیرد؛ یعنی مبتنی بر پذیرفته های مخاطب استدلال می کردند. و الا اگر من با کسی که از اساس منکر خداست استدلال کنم «قال الله» یا با کسی که حرف رسول را قبول ندارد بگویم «قال رسول الله» یا اگر هم قبول داشته باشد ناچار شود منکر شود.
یکی از نکاتی که حضرت المؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) در نظر داشته اند که اگر حدیث غدیر، ثقلین و غیره را در آن زمان مطرح می کردند و کسی از شیخین منکر می شد، دیگر در هیچ کجای جهان قابل استناد نبود و کلا از سنت رسول خدا (ص) حذف می شد. این از حکمت و هوشمندی فوق العاده ائمه اطهار (ع) بوده است. چه حضرت علی (ع)، چه صدیقه کبری (س)، چه امام حسن (ع) به این شیوه عمل کردند. بعدها که آب ها از آسیاب افتاد، حدیث غدیر را امام باقر و امام صادق علیهما السلام بالا آوردند، چون اگر در عصرهای قبل مطرح می کردند و از سوی صحابه ای که خیلی معتبر بودند انکار می شد، دیگر بعدها قابل استدلال نبود.
این نکته اصلی جواب کسانی است که می گویند چرا حضرت امیرالمؤمنین (ع) در مناقشات خود به این احادیث استناد نکرده است. اما حضرت در ضمن خطبه ها به آن ها اشاره کرده است به صورتی که کسی نتواند منکر شود، اما وقتی مخاطبش آن ها بوده اند فرق می کند. بله! در مسأله مناظره که حضرت در جمع کثیری از صحابه فرمودند: کسانی که در غدیر بودند بلند شوند، فرمود تو بلند شو! تو بلند شو! مگر شما شاهد نبودید در روز غدیر؟ مگر حضرت رسول (ص) نفرمود من کنت مولاه فهذا علی مولاه؟ از ایشان اقرار گرفتند. اما در مقام مخاطبه و جدل، استدلال را مبتنی بر آنچه او می پذیرد گذاشت تا نتواند انکار کند. چون اگر انکار کند، استدلال بی نتیجه میماند.
امامت جز از طریق خداوند قابل نصب نیست
لذا برخی می گویند این استدلال دلیل بر این است که امامت را مردم باید تعیین کنند. اما تو اگر شیعه هستی این همه آیه و روایات متواتر داریم که امامت جز از طریق خداوند متعال قابل نصب نیست، پس چرا این حرف را می زنی!؟ حتی ما در مباحث قبل روایاتی که ابن هشام از علمای اهل سنت در سیره اش دارد را آوردیم که حضرت رسول (ص)، از اول هر وقت که قبائل عرب را به اسلام دعوت می کرد، بعضی از قبائل عرب می گفتند ما حاضریم با تو بیعت کنیم به شرطی که بعد از تو فرمانروایی ازان ما باشد. حضرت در جواب می فرمود: «الأمر الی الله، یضعه حیث یشاء». از اول مبنای اسلام و مبنای رسول اکرم (ص) این بوده است.
نکته دوم «فان اجتمعوا» است؛ «ان اجتمعوا» به معنای اجتماعی است که متضمن وجود معصوم است. لذا «کان لله رضا» در آن آمده است.
انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «بررسی نامه امیرالمؤمنین (ع) به معاویه درباره حکومت و نقش مردم در آن» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.