کتاب «میاندار» رونمایی شد



به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، کتاب «میاندار» خاطرات شفاهی شهید حسن عبدالله زاده، فرمانده تیپ یگان مخصوص نیروی قدس با حضور خانواده و دوستان شهید و جمعی از مسئولین، همراه با جشن سرداران انقلاب در هیئت مکتب الزهرا (س) معرفی و رونمایی شد.

کتاب «میاندار» شامل خاطرات شفاهی شهید حسن عبدالله زاده، فرمانده تیپ یگان مخصوص نیروی قدس و فرمانده عملیات قرارگاه شرق سوریه است. شهید حسن عبدالله زاده با نام جهادی حمزه، فرزند سردار احمد عبدالله زاده؛ سال ۱۳۶۵ به دنیا آمد و در آخرین اعزام به سوریه در ۱۳ خرداد ۱۴۰۰ به شهادت رسید. از او سه فرزند به یادگار مانده است.

خاطرات جذاب راوی (شهید) و همچنین قلم روان نویسنده، کتاب میاندار را به کتابی خوشخوان و جذاب تبدیل کرده است. میاندار از خاطرات کودکی شهید حسن عبدالله زاده شروع می شود و به شهادت او در سوریه می رسد. خواننده ی میاندار می تواند شخصیت شهید را به خوبی بشناسد، با زندگی اش همراه شود و با او همذات پنداری کند و همچنین اطلاعاتی از جنگ در سوریه به دست بیاورد. علاوه بر خاطرات دقیقی که از زندگی شهید در کتاب وجود دارد و روایت روان کتاب؛ خواندن میاندار؛ می تواند لحظات شیرینی را برای خواننده اش فراهم کند؛ لحظاتی که او کتاب را ورق می زند و از خواندن خاطراتی شیرین و آشنایی با شخصیتی متفاوت و جذاب حظ ببرد و لبخندی بر لبش بنشیند. کتاب با لحن و ادبیات شهید که به قول خودش به زبان داش مشتی تهرانی حرف می زند؛ و بدور از خودسانسوری یا شعار روایت شده است؛ این ویژگی ها و همچنین شوخ طبعی و شیطنت ها یا به قول خود شهید شرارت های او، در کنار اخلاص و شجاعت و عشق به امام حسین (ع)؛ شخصیت حسن عبدالله زاده را دوست داشتنی و کتاب «میاندار» را خواندنی کرده است.

این کتاب در حضور سردار عبدالله زاده (پدر شهید)، سردار حسین رحیمی رئیس پلیس امنیت اقتصادی فراجا، دوستان شهید و جمع کثیری از محبان اهل بیت علیهم السلام توسط آقای محمدرضا طاهری در جشن میلاد سرداران کربلا رونمایی و معرفی شد.

در بخشی از کتاب می خوانیم:

آخر دوره ی عمومی پاسداری رفتیم کویر. فکر کنم ۲۸ مرداد ۱۳۸۸ بود و تو اوج گرما. من آرپی جی زن بودم و یک کمک آرپی جی زن هم داشتم که اهل تبریز بود. این بنده خدا تو کل عمرش از تبریز بیرون نیامده بود و آن جا هم گرمای آن چنانی ندیده بود. همان زمان، یک توده هوای گرم هم آمده بود تو کشور که تلویزیون، دو سه روز قبل هشدار داده بود که پیرمردها و پیرزن ها از خانه ها بیرون نیایند. حالا اردوی کویر کجا برگزار می شد؟ کنار دریاچه ی نمک توی گرمای هلاکستان آن جا. حتی یک سانتی متر سایه هم وجود نداشت.

آن زمان، اوج ورزش من بود. با اتوبوس رفتیم به محل اردو، و پیاده شدیم. با لباس و پوتین و آرپی جی ایرانی ۱۱ کیلویی با سه تا گلوله و یک کوله تقریبا پانزده کیلو بار داشتم. قرار بود پانزده کیلومتر راه برویم تا به محلی که مشخص کرده بودند، برسیم و استقرار پیدا کنیم. دو سه کیلومتر که رفتیم، کمک آرپی جی زنه به من گفت: «حسن، جان مادرت، این کلاش من را با خودت می آوری؟»

گفتم: «بده به من.»

کلاش او را هم گرفتم و با پانزده کیلو بار خودم، دو سه کیلومتر آمدیم جلوتر. این بار پشت سری ام گفت: «حسن، به خدا، دیگر نمی کشم. کلاش من را هم می آوری؟»

انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی

💬 سلام! می‌خوای درباره‌ی «کتاب «میاندار» رونمایی شد» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.