وقتی خواب تروریست ها آشفته شد + عکس

در خانه ی محراب تلویزیون وجود نداشت و فرزندان از همان کودکی، اوقات فراغت خود را در خانه با کتاب و کتاب خوانی می گذراندند. پدر خانواده فرزندانش را از زمانی که می توانستند خوب و بد را تشخیص دهند با مسجد و نماز و زیارت امام هشتم (علیه السلام) آشنا کرده بود.
علی اصغر علاقه بسیاری به فعالیت های ورزشی داشت. او کشتی حرفه ای را از چهارده سالگی زیر نظر بهترین مربیان کشتی کشور - زرینی و هادی عامل - آغاز کرده بود. در دوران تحصیل عضو تیم کشتی و فوتبال مدرسه بود و در زمینه کشتی به مقام قهرمانی دست یافت و چندین بار هم در وزن خود به مقام قهرمانی در سطح نواحی مشهد و استان خراسان رسیده بود.
شوخ طبعی و همچنین قدرت بدنی اش، جایگاه ویژه ای را در بین همبازی ها و همکلاسی ها برای وی باز کرده بود و او یکی از پیشگامان حرکت های دانش آموزی در سطح دبیرستان های مشهد به شمار می رفت و اولین کسی بود که در دبیرستان، عکس های شاه و خاندانش را از دیوارها به زیر کشید. حضور او در اکثر راهپیمایی های شبانه بدون توجه به حکومت نظامی، بیانگر شجاعت و روحیه ظلم ستیزی او بود و در اوج همین مبارزات بود که به خاطر فعالیت های بی وقفه اش توسط عمال حکومت دستگیر شد؛ اما پس از آزادی نیز همچنان به مبارزات خود ادامه داد.
در کنار فعالیت های انقلابی در آن زمان محراب در تیم فوتبال تاج - که بعد نام های دیگری را پذیرفت - به عنوان دروازه بان فعالیت می کرد و در همین تیم نیز به کارهای انقلابی و سیاسی می پرداخت. مسجد رضوی، مسجدی که محراب و دوستانش در آنجا فعالیت های انقلابی می کردند واقع در کوی طلاب، شاخص ترین مسجد مشهد در آن زمان بود.
با وجود علاقه اش به تحصیل، وقتی که دید پدر پیرش تنها نان آور خانواده پرخرج و پر اولاد آن هاست و به زودی نیز در مقابل مسئولیت خطیر خرج ادامه تحصیل فرزندان قرار خواهد گرفت، درس را رها کرد تا شاید بتواند بخشی از این بار سنگین را بر دوش بکشد. بدین ترتیب برادران و خواهران محراب توانستند در فرصتی که کار و تلاش او به وجود آورده بود، به تحصیل ادامه دهند اما با تمام این ها عطش محراب برای دانستن، هرگز کم نشد و همان طور که از کودکی با هیأت های مذهبی، حسینیه ها، مساجد و با روحانیون در تماس بود، در زمان انقلاب و اوج گیری آن نیز با روحانیون انقلابی بیشتری آشنا شد و در مجالس آن ها حضوری فعال داشت.
هجده ساله بود که با پیروزی انقلاب اسلامی و فرمان امام (ره) مبنی بر تشکیل بسیج، به صف پولادین بسیج پیوست و از آن پس تمام نیرویش را صرف رشد روحانی و معنوی خویش نمود. او در طول دوران خدمت خود در بسیج، تحرک و تلاش بسیاری در جهت مبارزه با ضد انقلابیون و گروه های قاچاق مواد مخدر از خود نشان داد.
در سال ۱۳۶۰ - با توجه به احساس مسئولیتی که داشت و با این فکر که امروز کمک به دین و احکام قرآن از اولویتی خاص برخوردار است - همراه با سیل خروشان مردم حزب الله عازم جبهه های نبرد شد و بدین ترتیب مقدمات آشنایی محراب با شهید محمود کاوه فراهم گردید.
نقش شهید کاوه در سازندگی محراب انکارناپذیر است. کاوه در ماموریت هایی که به همراه دیگر یارانش داشت، همواره نیروهایی را با ویژگی های مورد نظرش انتخاب و به همراهی دعوت می کرد. در یکی از همین مأموریت ها بود که کاوه، محراب را دید و بعد از کمی صحبت با او، او را توانا برای خدمت در تیپ تازه تأسیس شهدا دانست. بنیان گذاران تیپ ۱۰۰ ویژه شهدا که در ابتدا ظاهر محراب، طرز لباس پوشیدن، راه رفتن و طریقه سخن گفتن او را نپسندیده بودند، مخالفت کردند. اما مدتی بعد با تغییر قابل توجهی که در پی تذکرات و صحبت های به جای کاوه در محراب به وجود آمده بود، کم کم او را در جمع خود پذیرفتند. محراب همان کسی بود که کاوه به دنبالش می گشت. فردی شجاع و صادق که همیشه در جلو نیروها حرکت می کرد.
صحبت های حسن رزاقی از همرزمان شهید حسینی مهراب
محراب مراتب کارآمدی خود در عملیات های رزمی در سردستان را به محمود اثبات کرده بود؛ در همان روزهای نخست اعزام، محراب به اتفاق کاوه به سقز رفت و مسئولیت گروه اسکورت را عهده دار شد و سپس به تیپ ویژه شهدا پیوست و پس از چندی عضو رسمی سپاه شد.
او پس از بروز قابلیت ها و توانایی هایش به عنوان یک رزمنده، از سوی کاوه به سمت جانشینی سرگروه و بعد از سیر مراحل مسئولیتی در گردان های رزمی سرانجام به جانشینی معاونت اطلاعات تیپ ویژه شهدا برگزیده شد.
عملیات شاخص دیگری که محراب در آن نقش مؤثر و قابل ملاحظه ای داشت، سلسله عملیاتی بود که در سال ۱۳۶۱، در محور سردشت - پیرانشهر انجام گرفت که بسیار حائز اهمیت بود؛ چرا که در طی آن مناطق بسیاری از کشورمان از جمله روستای اکواتان، زندان دولتو، و از همه مهم تر جنگل آلواتان - که توسط حزب دموکرات تسخیر شده بود - از وجود آن ها پاکسازی و آزاد شد. اسرا و مردم بیگناه، زنان، دختران و دیگر کسانی که به اسارت در آمده بودند توسط این حزب آزاد شدند و به آغوش خانواده های خود بازگشتند.
جنگ های مناطق کردستان منظم و کلاسیک نبود و آموزش صرف در تربیت رزمنده ها نقش بسیار کمی داشت و استعداد و ذکاوت خدادادی می خواست، و این همان چیزی بود که محراب در وجود خود داشت. در همین دوران بود که او اوج هنرش را نشان داد و در شرایطی سخت و با امکاناتی کم و مسیر دشوار به همراه یارانش عملیات را پیروزمندانه انجام دادند. در این عملیات ها، محراب همیشه جلوتر از گروه پیش می رفت و به شناسایی منطقه می پرداخت.
مهم ترین بخش این سلسله عملیات ها، فتح منطقه ای در دل جنگل آلواتان بود که محراب ایثارگرانه به همراه خواهرزاده اش - احمد صفر زاده - «الله اکبر» گویان پیش رفت و با نیروهای اندکی - که همراهشان بود - در عرض چند دقیقه هدف را فتح کردند. در طی یکی از همین عملیات ها در جنگل آلواتان، محراب در اثر انفجار نارنجک مجروح و بی هوش شد و ترکش حاصل از آن انفجار تا آخر عمر در گردن او باقی بود.
محراب در پاکسازی شهر مهاباد نیز نقش مؤثر و منحصر به فردی داشت. جسارت، قدرت و شجاعت او موجب درخشش او در بین همهی نیروها بود. پاکسازی اطراف شهر باختران، موقعیت دیگری برای شکوفایی استعدادهای نظامی شهید محراب و زمینه مناسبی برای بروز فداکاری هایش بود. وقتی که ضد انقلاب منطقهی «بست» در غرب کردستان را منطقه امنی برای خود می دانست، محراب تنها با یک گروهان که همگی مانند خودش بودند و بیمی از شهادت نداشتند به آنجا یورش برد و ارتفاعات را از چنگ آن ها خارج ساختند. او بسیاری از سرکردگان گروه های ضد انقلاب را می شناخت و هرگاه حضور یکی از آن ها را در جایی احساس می کرد، سریعا به آن جا می شتافت و در پی دستگیری یا نابودی آن ها بر می آمد.
در عملیات آزادسازی سد بوکان، محراب حضور داشت و در صحنه حساس و سخت خنثی سازی توطئه انفجار سد بوکان بوسیله ضدانقلاب درخشید. محراب از افرادی بود که قابلیت هایش در جنگ ها و سختی ها بارها برای فرماندهان رده بالا ثابت شده بود؛ از این رو به او مسئولیت های مختلفی سپرده می شد که البته از پس همه آن ها به خوبی برمی آمد. در اسفندماه ۱۳۶۲ با خانم پروانه ازدواج کرد. همسرش صداقت، صفا و محبتی را که در وجود محراب دیده بود، دلیل اصلی موافقت خود برای ازدواج با ایشان می داند.
بعد از مراسم خواستگاری، محراب به جبهه رفت و بعد از پیروزی در یک عملیات، سفری تشویقی به سوریه نصیبش شد و از آن جا نیز به مبارزان جنوب لبنان سر زد. فضا و معنویت حاکم بر جبهه حزب الله لبنان او را شیفتهی خود ساخته بود. اما با توجه به ازدواجش ترجیح داد به ایران بازگردد و مبارزه را این جا ادامه دهد.
تحمل شرایطی که محراب داشت، برای همسر جوانش آسان نبود. اما همراهی و کمک محراب و دلداری هایش این دختر جوان را مصمم می ساخت که در کنارش بایستد و یار او در سفر جهاد و مبارزه باشد. آن ها زندگی مشترک خود را طی مراسمی ساده و در عین حال باشکوه آغاز و سپس به اتفاق یکدیگر به ارومیه عزیمت کردند و در یکی از آپارتمان هایی که در اختیار آن ها قرار گرفت، ساکن شدند.
محراب بیشتر وقتش را در مناطق عملیاتی کردستان می گذراند و تنها هفته ای یکبار برای دیدن همسرش به ارومیه باز می گشت. زیارت امام رضا (علیه السلام)، مطالعه آثار بزرگانی چون مطهری، دستغیب و بهشتی و همچنین گردش های خانوادگی از جمله برنامه های دوران مرخصی و اوقات فراغتش بود. به امام حسین (علیه السلام) و حضرت زینب (سلام ا… علیها) عشق می ورزید؛ طوری که طبق گفتهی خواهرزاده و همرزمش - محسن کرمانی: «کافی بود نام حضرت زینب (سلام ا… علیها) برده شود تا اشک او جاری شود.»
اولین فرزند آن ها در اول شهریور ماه سال ۱۳۶۴ به دنیا آمد و محراب او را زینب نامید. پس از تولد زینب برای سکونت به اهواز مهاجرت کردند چون لشگر ۵۵ ویژه شهدا برای شرکت در عملیات بدر به جبهه های جنوب اعزام شده بود. در همان سال، در پی پیروزی در یک عملیات، بار دیگر سهمیه ای برای پاسداران نمونه جهت اعزام به حج در نظر گرفته شد که علی اصغر محراب نیز یکی از آن ها بود. اما به دلیل داشتن مشکلات مالی با کمک مالی پدرش - که البته به شرط باز پس گرفتن، آن وام را قبول کرده بود - عازم سفر پر برکت حج شد. پس از بازگشت از مکه معظمه به مشهد، به زیارت امام رضا (علیه السلام) شتافت و با اندکی درنگ برای بازدید از اقوام و آشنایان، دوباره به جبهه رفت.
او علاقه بسیاری به همسر و فرزندش داشت؛ با این وجود حاضر نبود جنگ و جبهه را رها کند. در جواب پدر که از او خواسته بود به خاطر همسر و فرزندش منطقه را رها کند و در سپاه مشهد مشغول خدمت شود، قرآن کوچکی را از جیبش بیرون آورد و گفت: «پدر، تو را به قرآن مانع رفتن من نشو. چه بسا در زمانی که تجربه چندانی نداشتم، جوانان زیادی به دلیل عدم تسلط من به فنون جنگی به شهادت رسیده اند. حالا که تجربه کسب کرده ام و از توانمندی هایی برخوردارم، نباید عقب نشینی کنم."
به مادیات و مسائل دنیوی توجه و علاقه ای نداشت. یکبار که شنیده بود قرار است به پاسداران درجه اعطا شود، به همراه شهید کاوه و همه پاسداران منطقه نامه ای تنظیم و اعلام نمودند: «اگر چنین کاری صورت پذیرد، ما سپاه را ترک می کنیم.»
گفتگو با ابراهیم چاره خواه
با شهادت شهید محمد بروجردی فرماندهی تیپ ۱۰۰ ویژه شهدا به کاوه سپرده شد و تیپ شهدا به کمک رزمندگان و یاران کاوه به خصوص منصوری، ای افت، شهید قمی و محراب توسعه پیدا کرد و تجهیز شد و به لشگر ویژهی شهدا مبدل گردید. این لشگر به تدریج دارای یگان های مجهزی چون یگان دریایی و گردان پدافندی قائم به فرماندهی و سرپرستی علیاصغر حسینی محراب شد. وقتی گردان قائم در محلی به نام کشتارگاه در مهاباد استقرار یافت، محراب برای توسعه و تجهیز آن دست به اقداماتی زد؛ از جمله اینکه آب مورد نیاز پادگان را از چاه متروکی در روستای نزدیک پادگان تهیه نمود. همچنین حمام متروکی در شهر را برای استفادهی رزمندگان بازسازی و مرمت کرد.
گردان پدافندی قائم به تدریج توسعه یافت و نام تیپ را به خود گرفت. سپس مستقل از لشگر ویژه شهدا به خواست محراب به عنوان تیپ مستقل انصارالرضا (علیه السلام) گردید و بعد از جنگ، این یگان زیر نظر سپاه خراسان «تیپ ۳ لشکر ۵ نصر» را تشکیل داد. محراب در کنار مسئولیت های خود به توجیه نیروهای اعزامی تازه رسیده نیز می پرداخت. یعنی هرگاه یک گروه از شهرستان ها به یگان ملحق می شدند، برای آن ها یک دورهی فشردهی آموزش به مسئولیت حسینی محراب گذاشته می شد.
علاوه بر تمامی موارد ذکر شده، عملیات های پسوه، فتح، لیلةالقدر، قادر، والفجر ۴و۲، خیبر، بدر و الفجر ۸ و ۹ نیز از حضور و رشادت های محراب بی بهره نبودند. گستردگی مسئولیت ها و خدمات محراب به حدی بود که بیان تمامی آن ها نیازمند فرصتی مبسوط دارد. به قول یکی از همرزمان او: «محراب در یک جمله، یعنی ایمان، اراده، قدرت و تلاش خستگیناپذیر، محبت، مهربانی و در عین حال قاطع در مدیریت و فرماندهی.»
او بسیار مقاوم بود. در یکی از عملیات ها از ناحیه دست مجروح شد اما با همان حال به هدایت نیروها ادامه داد. به طوری که وقتی دستش را بالا و پایین می برد، از آستینش خون می چکید. محراب برای آموزش و تجهیز نیروهایش از هر فرصتی استفاده می کرد. در سفرهایش به خراسان و مشهد، نیروهایی را با خود همراه کرد و به تیپ ویژه شهدا ملحق می نمود. در تمام طول خدمت در مورد بیت المال بسیار حساس بود و از هرگونه اسراف یا سو استفاده در هر مورد جلوگیری می کرد.
خواهر زاده اش - محسن کرمانی - که همرزم او نیز بود در این زمینه می گوید: «از جبهه به مرخصی آمده بود. با ماشین سپاه آمد به منزل پدر بزرگ. همسرش پیاده آمده بود. می گفت: اصغر گفته ماشین بیت المال است. استفادهی اختصاصی ممنوع. فردای قیامت نمی توانم پاسخ گو باشم.»
او سخنرانی های متعدد و مفصلی در مراسم مختلف داشته است. در یکی از همین سخنرانی ها از برادران رزمنده خواسته بود که اگر می بینند او به راه کج رفته، هدایتش کنند. حتی آن ها را ترغیب می نمود که بر سرش داد بزنند، اما غیبت نکنند؛ که غیبت گناهی است کبیره. مرتب نیروهایش را تشویق می کرد و می گفت: «هرگز نگویید نمی توانم. اگر بخواهید، می توانید.»
گفتگو با رزمنده دفاع مقدس-حسین رضوانی
خواهرزاده محراب - احمد صفر زاده - که در مسیر شهادت گوی سبقت را از او ربود، با شهادتش تأثیری عمیق در محراب باقی گذاشت. بازتاب شهادت اطرافیان در محراب به صورت خشم بیشتر از دشمن و عزم و اراده ای پولادین برای ادامه راه آن ها نمودار می شد. او شهادت های زیادی را در خاطر داشت، شهید محمد بروجردی، شهید علی قمی، شهید شکرالله خانی که هر یک تأثیر خاص خود را در تکامل و تعالی محراب داشتند.
سرانجام در عملیات کربلای ۲ و در تاریخ ۱۰/۰۶/۱۳۶۵ سردار محمود کاوه - در حالی که فرماندهی گردان را خود بر عهده گرفته بود - بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. وقتی که محراب بر بالای سر پیکر بی جان کاوه حاضر شد، چند بار او را صدا زد. چنان بی تاب شده بود که سرش را دوبار به زمین کوبید؛ به طوری که خون از دماغش جاری شد. سپس او را در آغوش کشید و بوسید و پیکرش را روی دوشش گذاشت. بله! تقدیر چنین بود که محراب - که سرنوشتش با کاوه رقم خورده بود - پیکر او را بر دوش بکشد.
فردای آن روز محراب در صف تیپ مستقل قائم برای رزمندگان سخنرانی کرد و خبر شهادت کاوه را به نیروهایش داد.
پس از آن فرصت یافت تا خود را به مراسم تشییع کاوه در مشهد برساند و در مراسم مختلف به ایراد سخنرانی دربارهی فداکاری ها، دلاوری ها و فضائل کاوه و خاطرات خود با او بپردازد.
شهادت کاوه برای محراب آثار ویژه و منحصر به فردی داشت. او دوست کاوه بود. کاوه به او اعتماد داشت و او کاوه را در حد یک مراد می دانست. این کاوه بود که به قابلیت محراب از همان ابتدا پی برد و به دوستان نیز توصیه می نمود که با این جوان مدارا کنند و صبور باشند تا روزی شاهد شکوفایی او در کردستان باشند.
محراب همیشه می گفت: من هرچه دارم، از کاوه دارم. اما این را نیز به خاطر داشت که کاوه به او گفته بود: «این طور حوادث نباید در روحیه او اثر بگذارد، بلکه باید با ایمان و اراده راهش را ادامه دهد.»
مادرش می گوید: «وقتی برای شهادت کاوه به مشهد آمده بود، خواستم او را از رفتن منصرف کنم؛ ولی او پاسخ داد: مادر، خدا شاهد است که برای خدا می جنگم. ان شاءالله فردا شما جلوی حضرت زهرا (سلام ا… علهیا) روسفید خواهید بود.»
محراب بار دیگر به منطقه برگشت. اما طبیعت پرتلاش محراب با حالت پدافندی سازگاری نداشت و دوست داشت بتواند مأموریت تیپ مستقل انصارالرضا (علیه السلام) را از پدافند به آفند و عملیاتی تغییر سازمانی بدهد و سرانجام توانست حکم عملیاتی و آفندی بودن انصارالرضا (علیه السلام) را قبل از شروع عملیات کربلای ۴ از فرماندهی کل سپاه پاسداران بگیرد. به این ترتیب او بنیانگذار تیپ عملیاتی انصارالرضا (علیه السلام) شد.
در زمانی که نیروهای لشکر ویژه ی شهدا برای شرکت در عملیات های کربلای ۴ و ۵ آماده می شدند، محراب دائم در راه بود. گاهی به یگان دریایی ویژه ی شهدا و گاهی به تیپ انصارالرضا (علیه السلام) و گاهی به فرماندهی لشکر ویژهی شهدا مراجعه می کرد. با شروع عملیات کربلای ۴، مأموریت انفجار یک پل شهر بصره عراق به او واگذار شد. اما به هر تقدیر با ناکام ماندن مراحل اولیهی عملیات، دیگر نوبت به محراب نرسید.
یک روز مانده به شروع عملیات کربلای ۵، محراب مثل بسیاری دیگر از فرماندهان که خانواده هایشان در مناطق جنگی ساکن بودند، به خانه رفت و شاید هم می دانست که برای آخرین بار دخترش را می بیند؛ لذا وقتی که راننده اش برای بردن او به منطقه آمده بود، او را برای خرید روزنامه بیرون فرستاد و این رفت و آمد فرصت بیشتر بودن با خانواده را فرهم کرد. سرانجام دل از دخترش کند، او را بوسید و بعد از خداحافظی با همسرش، به راه افتاد. عملیات کربلای ۵ آغاز شد. از شب چهارم عملیات، محراب به عنوان فرماندهی محور عملیاتی لشکر ویژه ی شهدا عمل می کرد. او توانست در آن شب پاتک شدید عراق را قاطع پاسخ دهد.
در شب ششم عملیات و در حالی که لشکر ویژه شهدا تا اواسط شهر «دوعیجی عراق» پیش رفت و بخش عظیمی از آن را تصرف کرده بودند؛ توپ ها و راکت های شیمیایی منفجر شدند. محراب که شیمیایی شده بود به ناچار به اهواز فرستاده شد. او پس از تسکین موقت به رغم سوزش چشم ها و گلو توانست در راه بازگشت به خط سری به خانه بزند و بار دیگر دخترش را ببیند. اما این بار او در خواب بود. اصرار خواهر و همسر محراب برای ماندن و استراحت در عزم و ارادهی او برای باز پیوستن به نیروهایش خللی وارد نکرد و او برخلاف دستورات پزشک دوباره راهی خط شد.
در فاصله روزهای هفتم تا دهم عملیات او مدام در تب و تاب رفتن به نزد نیروهایش در سنگر مقدم بود، اما سوزش چشم ها و سینه اش امان را از او گرفته بود و او از مرکز پیام با نیروهایش در تماس بود. ولی سرانجام طاقت از کف داد و بعد از خواندن نماز در حالی که زیر لب آیه: «اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» را زمزمه می کرد، به اتفاق جمعی از نیروهای اطلاعات به طرف خط به راه افتاد و در حالی که سوار بر موتور به پل شهر «دوعیچی عراق» نزدیک می شدند، توسط راکت های هواپیمای عراقی بمباران شدند.
از وجود محراب و یار همراهش هیچ چیز باقی نماند؛ و به این ترتیب در تاریخ ۳۰ دی ماه ۱۳۶۵ محراب نیز به صف شهدا پیوست. این در حالی بود که همسرش دومین فرزند خود را باردار بود و محراب ۵ ماه پیش از تولد دومین فرزندش به شهادت رسید. چند روز بعد، برادرش «حاج علی اکبر محراب» به قرارگاه تاکتیکی لشکر رفت و به همراه برادر صلاحی به محل شهادت رفتند و توانستند تکه ای از پای محراب، گوش و قسمتی از سر و صورت و تکه های کوچکی از بدنش را از روی پشت بام خانه های اطراف پل و زمین های حاشیهی رود بیابند. آنچه از بدن محراب به دست آمد؛ چیزی حدود ۳ کیلوگرم بیشتر نبود. (۸۲) و این هم تقدیر الهی بود؛ برای اینکه این سخن محراب را به یاد همگان بیاورد:
«به شرق و غرب بگویید اگر خانه ام را به آتش بکشند و قلبم را سوراخ سوراخ کنند، آرزوی اظهار ضعف و شکست اسلام را و دینم را به گور خواهند برد؛ و اگر پیکرم را زنده زنده قطعه قطعه و پاره پاره کنند و پاره های تنم را بسوزانند، باز فریاد خواهم زد: اسلام پیروز است، کفر و منافق نابود است.»
قطعات باقیمانده از وجود پاکش در میان استقبال بی نظیر مردم شهید پرور مشهد تشییع و در قطعه ی شهدای انصارالمجاهدین - نزدیک آرامگاه شهید کاوه - به خاک سپرده شد.
علی اصغر علاقه بسیاری به فعالیت های ورزشی داشت. او کشتی حرفه ای را از چهارده سالگی زیر نظر بهترین مربیان کشتی کشور - زرینی و هادی عامل - آغاز کرده بود. در دوران تحصیل عضو تیم کشتی و فوتبال مدرسه بود و در زمینه کشتی به مقام قهرمانی دست یافت و چندین بار هم در وزن خود به مقام قهرمانی در سطح نواحی مشهد و استان خراسان رسیده بود.
شوخ طبعی و همچنین قدرت بدنی اش، جایگاه ویژه ای را در بین همبازی ها و همکلاسی ها برای وی باز کرده بود و او یکی از پیشگامان حرکت های دانش آموزی در سطح دبیرستان های مشهد به شمار می رفت و اولین کسی بود که در دبیرستان، عکس های شاه و خاندانش را از دیوارها به زیر کشید. حضور او در اکثر راهپیمایی های شبانه بدون توجه به حکومت نظامی، بیانگر شجاعت و روحیه ظلم ستیزی او بود و در اوج همین مبارزات بود که به خاطر فعالیت های بی وقفه اش توسط عمال حکومت دستگیر شد؛ اما پس از آزادی نیز همچنان به مبارزات خود ادامه داد.
در کنار فعالیت های انقلابی در آن زمان محراب در تیم فوتبال تاج - که بعد نام های دیگری را پذیرفت - به عنوان دروازه بان فعالیت می کرد و در همین تیم نیز به کارهای انقلابی و سیاسی می پرداخت. مسجد رضوی، مسجدی که محراب و دوستانش در آنجا فعالیت های انقلابی می کردند واقع در کوی طلاب، شاخص ترین مسجد مشهد در آن زمان بود.
با وجود علاقه اش به تحصیل، وقتی که دید پدر پیرش تنها نان آور خانواده پرخرج و پر اولاد آن هاست و به زودی نیز در مقابل مسئولیت خطیر خرج ادامه تحصیل فرزندان قرار خواهد گرفت، درس را رها کرد تا شاید بتواند بخشی از این بار سنگین را بر دوش بکشد. بدین ترتیب برادران و خواهران محراب توانستند در فرصتی که کار و تلاش او به وجود آورده بود، به تحصیل ادامه دهند اما با تمام این ها عطش محراب برای دانستن، هرگز کم نشد و همان طور که از کودکی با هیأت های مذهبی، حسینیه ها، مساجد و با روحانیون در تماس بود، در زمان انقلاب و اوج گیری آن نیز با روحانیون انقلابی بیشتری آشنا شد و در مجالس آن ها حضوری فعال داشت.
هجده ساله بود که با پیروزی انقلاب اسلامی و فرمان امام (ره) مبنی بر تشکیل بسیج، به صف پولادین بسیج پیوست و از آن پس تمام نیرویش را صرف رشد روحانی و معنوی خویش نمود. او در طول دوران خدمت خود در بسیج، تحرک و تلاش بسیاری در جهت مبارزه با ضد انقلابیون و گروه های قاچاق مواد مخدر از خود نشان داد.
در سال ۱۳۶۰ - با توجه به احساس مسئولیتی که داشت و با این فکر که امروز کمک به دین و احکام قرآن از اولویتی خاص برخوردار است - همراه با سیل خروشان مردم حزب الله عازم جبهه های نبرد شد و بدین ترتیب مقدمات آشنایی محراب با شهید محمود کاوه فراهم گردید.
نقش شهید کاوه در سازندگی محراب انکارناپذیر است. کاوه در ماموریت هایی که به همراه دیگر یارانش داشت، همواره نیروهایی را با ویژگی های مورد نظرش انتخاب و به همراهی دعوت می کرد. در یکی از همین مأموریت ها بود که کاوه، محراب را دید و بعد از کمی صحبت با او، او را توانا برای خدمت در تیپ تازه تأسیس شهدا دانست. بنیان گذاران تیپ ۱۰۰ ویژه شهدا که در ابتدا ظاهر محراب، طرز لباس پوشیدن، راه رفتن و طریقه سخن گفتن او را نپسندیده بودند، مخالفت کردند. اما مدتی بعد با تغییر قابل توجهی که در پی تذکرات و صحبت های به جای کاوه در محراب به وجود آمده بود، کم کم او را در جمع خود پذیرفتند. محراب همان کسی بود که کاوه به دنبالش می گشت. فردی شجاع و صادق که همیشه در جلو نیروها حرکت می کرد.
صحبت های حسن رزاقی از همرزمان شهید حسینی مهراب
محراب مراتب کارآمدی خود در عملیات های رزمی در سردستان را به محمود اثبات کرده بود؛ در همان روزهای نخست اعزام، محراب به اتفاق کاوه به سقز رفت و مسئولیت گروه اسکورت را عهده دار شد و سپس به تیپ ویژه شهدا پیوست و پس از چندی عضو رسمی سپاه شد.
او پس از بروز قابلیت ها و توانایی هایش به عنوان یک رزمنده، از سوی کاوه به سمت جانشینی سرگروه و بعد از سیر مراحل مسئولیتی در گردان های رزمی سرانجام به جانشینی معاونت اطلاعات تیپ ویژه شهدا برگزیده شد.
عملیات شاخص دیگری که محراب در آن نقش مؤثر و قابل ملاحظه ای داشت، سلسله عملیاتی بود که در سال ۱۳۶۱، در محور سردشت - پیرانشهر انجام گرفت که بسیار حائز اهمیت بود؛ چرا که در طی آن مناطق بسیاری از کشورمان از جمله روستای اکواتان، زندان دولتو، و از همه مهم تر جنگل آلواتان - که توسط حزب دموکرات تسخیر شده بود - از وجود آن ها پاکسازی و آزاد شد. اسرا و مردم بیگناه، زنان، دختران و دیگر کسانی که به اسارت در آمده بودند توسط این حزب آزاد شدند و به آغوش خانواده های خود بازگشتند.
جنگ های مناطق کردستان منظم و کلاسیک نبود و آموزش صرف در تربیت رزمنده ها نقش بسیار کمی داشت و استعداد و ذکاوت خدادادی می خواست، و این همان چیزی بود که محراب در وجود خود داشت. در همین دوران بود که او اوج هنرش را نشان داد و در شرایطی سخت و با امکاناتی کم و مسیر دشوار به همراه یارانش عملیات را پیروزمندانه انجام دادند. در این عملیات ها، محراب همیشه جلوتر از گروه پیش می رفت و به شناسایی منطقه می پرداخت.
مهم ترین بخش این سلسله عملیات ها، فتح منطقه ای در دل جنگل آلواتان بود که محراب ایثارگرانه به همراه خواهرزاده اش - احمد صفر زاده - «الله اکبر» گویان پیش رفت و با نیروهای اندکی - که همراهشان بود - در عرض چند دقیقه هدف را فتح کردند. در طی یکی از همین عملیات ها در جنگل آلواتان، محراب در اثر انفجار نارنجک مجروح و بی هوش شد و ترکش حاصل از آن انفجار تا آخر عمر در گردن او باقی بود.
محراب در پاکسازی شهر مهاباد نیز نقش مؤثر و منحصر به فردی داشت. جسارت، قدرت و شجاعت او موجب درخشش او در بین همهی نیروها بود. پاکسازی اطراف شهر باختران، موقعیت دیگری برای شکوفایی استعدادهای نظامی شهید محراب و زمینه مناسبی برای بروز فداکاری هایش بود. وقتی که ضد انقلاب منطقهی «بست» در غرب کردستان را منطقه امنی برای خود می دانست، محراب تنها با یک گروهان که همگی مانند خودش بودند و بیمی از شهادت نداشتند به آنجا یورش برد و ارتفاعات را از چنگ آن ها خارج ساختند. او بسیاری از سرکردگان گروه های ضد انقلاب را می شناخت و هرگاه حضور یکی از آن ها را در جایی احساس می کرد، سریعا به آن جا می شتافت و در پی دستگیری یا نابودی آن ها بر می آمد.
در عملیات آزادسازی سد بوکان، محراب حضور داشت و در صحنه حساس و سخت خنثی سازی توطئه انفجار سد بوکان بوسیله ضدانقلاب درخشید. محراب از افرادی بود که قابلیت هایش در جنگ ها و سختی ها بارها برای فرماندهان رده بالا ثابت شده بود؛ از این رو به او مسئولیت های مختلفی سپرده می شد که البته از پس همه آن ها به خوبی برمی آمد. در اسفندماه ۱۳۶۲ با خانم پروانه ازدواج کرد. همسرش صداقت، صفا و محبتی را که در وجود محراب دیده بود، دلیل اصلی موافقت خود برای ازدواج با ایشان می داند.
بعد از مراسم خواستگاری، محراب به جبهه رفت و بعد از پیروزی در یک عملیات، سفری تشویقی به سوریه نصیبش شد و از آن جا نیز به مبارزان جنوب لبنان سر زد. فضا و معنویت حاکم بر جبهه حزب الله لبنان او را شیفتهی خود ساخته بود. اما با توجه به ازدواجش ترجیح داد به ایران بازگردد و مبارزه را این جا ادامه دهد.
تحمل شرایطی که محراب داشت، برای همسر جوانش آسان نبود. اما همراهی و کمک محراب و دلداری هایش این دختر جوان را مصمم می ساخت که در کنارش بایستد و یار او در سفر جهاد و مبارزه باشد. آن ها زندگی مشترک خود را طی مراسمی ساده و در عین حال باشکوه آغاز و سپس به اتفاق یکدیگر به ارومیه عزیمت کردند و در یکی از آپارتمان هایی که در اختیار آن ها قرار گرفت، ساکن شدند.
محراب بیشتر وقتش را در مناطق عملیاتی کردستان می گذراند و تنها هفته ای یکبار برای دیدن همسرش به ارومیه باز می گشت. زیارت امام رضا (علیه السلام)، مطالعه آثار بزرگانی چون مطهری، دستغیب و بهشتی و همچنین گردش های خانوادگی از جمله برنامه های دوران مرخصی و اوقات فراغتش بود. به امام حسین (علیه السلام) و حضرت زینب (سلام ا… علیها) عشق می ورزید؛ طوری که طبق گفتهی خواهرزاده و همرزمش - محسن کرمانی: «کافی بود نام حضرت زینب (سلام ا… علیها) برده شود تا اشک او جاری شود.»
اولین فرزند آن ها در اول شهریور ماه سال ۱۳۶۴ به دنیا آمد و محراب او را زینب نامید. پس از تولد زینب برای سکونت به اهواز مهاجرت کردند چون لشگر ۵۵ ویژه شهدا برای شرکت در عملیات بدر به جبهه های جنوب اعزام شده بود. در همان سال، در پی پیروزی در یک عملیات، بار دیگر سهمیه ای برای پاسداران نمونه جهت اعزام به حج در نظر گرفته شد که علی اصغر محراب نیز یکی از آن ها بود. اما به دلیل داشتن مشکلات مالی با کمک مالی پدرش - که البته به شرط باز پس گرفتن، آن وام را قبول کرده بود - عازم سفر پر برکت حج شد. پس از بازگشت از مکه معظمه به مشهد، به زیارت امام رضا (علیه السلام) شتافت و با اندکی درنگ برای بازدید از اقوام و آشنایان، دوباره به جبهه رفت.
او علاقه بسیاری به همسر و فرزندش داشت؛ با این وجود حاضر نبود جنگ و جبهه را رها کند. در جواب پدر که از او خواسته بود به خاطر همسر و فرزندش منطقه را رها کند و در سپاه مشهد مشغول خدمت شود، قرآن کوچکی را از جیبش بیرون آورد و گفت: «پدر، تو را به قرآن مانع رفتن من نشو. چه بسا در زمانی که تجربه چندانی نداشتم، جوانان زیادی به دلیل عدم تسلط من به فنون جنگی به شهادت رسیده اند. حالا که تجربه کسب کرده ام و از توانمندی هایی برخوردارم، نباید عقب نشینی کنم."
به مادیات و مسائل دنیوی توجه و علاقه ای نداشت. یکبار که شنیده بود قرار است به پاسداران درجه اعطا شود، به همراه شهید کاوه و همه پاسداران منطقه نامه ای تنظیم و اعلام نمودند: «اگر چنین کاری صورت پذیرد، ما سپاه را ترک می کنیم.»
گفتگو با ابراهیم چاره خواه
با شهادت شهید محمد بروجردی فرماندهی تیپ ۱۰۰ ویژه شهدا به کاوه سپرده شد و تیپ شهدا به کمک رزمندگان و یاران کاوه به خصوص منصوری، ای افت، شهید قمی و محراب توسعه پیدا کرد و تجهیز شد و به لشگر ویژهی شهدا مبدل گردید. این لشگر به تدریج دارای یگان های مجهزی چون یگان دریایی و گردان پدافندی قائم به فرماندهی و سرپرستی علیاصغر حسینی محراب شد. وقتی گردان قائم در محلی به نام کشتارگاه در مهاباد استقرار یافت، محراب برای توسعه و تجهیز آن دست به اقداماتی زد؛ از جمله اینکه آب مورد نیاز پادگان را از چاه متروکی در روستای نزدیک پادگان تهیه نمود. همچنین حمام متروکی در شهر را برای استفادهی رزمندگان بازسازی و مرمت کرد.
گردان پدافندی قائم به تدریج توسعه یافت و نام تیپ را به خود گرفت. سپس مستقل از لشگر ویژه شهدا به خواست محراب به عنوان تیپ مستقل انصارالرضا (علیه السلام) گردید و بعد از جنگ، این یگان زیر نظر سپاه خراسان «تیپ ۳ لشکر ۵ نصر» را تشکیل داد. محراب در کنار مسئولیت های خود به توجیه نیروهای اعزامی تازه رسیده نیز می پرداخت. یعنی هرگاه یک گروه از شهرستان ها به یگان ملحق می شدند، برای آن ها یک دورهی فشردهی آموزش به مسئولیت حسینی محراب گذاشته می شد.
علاوه بر تمامی موارد ذکر شده، عملیات های پسوه، فتح، لیلةالقدر، قادر، والفجر ۴و۲، خیبر، بدر و الفجر ۸ و ۹ نیز از حضور و رشادت های محراب بی بهره نبودند. گستردگی مسئولیت ها و خدمات محراب به حدی بود که بیان تمامی آن ها نیازمند فرصتی مبسوط دارد. به قول یکی از همرزمان او: «محراب در یک جمله، یعنی ایمان، اراده، قدرت و تلاش خستگیناپذیر، محبت، مهربانی و در عین حال قاطع در مدیریت و فرماندهی.»
او بسیار مقاوم بود. در یکی از عملیات ها از ناحیه دست مجروح شد اما با همان حال به هدایت نیروها ادامه داد. به طوری که وقتی دستش را بالا و پایین می برد، از آستینش خون می چکید. محراب برای آموزش و تجهیز نیروهایش از هر فرصتی استفاده می کرد. در سفرهایش به خراسان و مشهد، نیروهایی را با خود همراه کرد و به تیپ ویژه شهدا ملحق می نمود. در تمام طول خدمت در مورد بیت المال بسیار حساس بود و از هرگونه اسراف یا سو استفاده در هر مورد جلوگیری می کرد.
خواهر زاده اش - محسن کرمانی - که همرزم او نیز بود در این زمینه می گوید: «از جبهه به مرخصی آمده بود. با ماشین سپاه آمد به منزل پدر بزرگ. همسرش پیاده آمده بود. می گفت: اصغر گفته ماشین بیت المال است. استفادهی اختصاصی ممنوع. فردای قیامت نمی توانم پاسخ گو باشم.»
او سخنرانی های متعدد و مفصلی در مراسم مختلف داشته است. در یکی از همین سخنرانی ها از برادران رزمنده خواسته بود که اگر می بینند او به راه کج رفته، هدایتش کنند. حتی آن ها را ترغیب می نمود که بر سرش داد بزنند، اما غیبت نکنند؛ که غیبت گناهی است کبیره. مرتب نیروهایش را تشویق می کرد و می گفت: «هرگز نگویید نمی توانم. اگر بخواهید، می توانید.»
گفتگو با رزمنده دفاع مقدس-حسین رضوانی
خواهرزاده محراب - احمد صفر زاده - که در مسیر شهادت گوی سبقت را از او ربود، با شهادتش تأثیری عمیق در محراب باقی گذاشت. بازتاب شهادت اطرافیان در محراب به صورت خشم بیشتر از دشمن و عزم و اراده ای پولادین برای ادامه راه آن ها نمودار می شد. او شهادت های زیادی را در خاطر داشت، شهید محمد بروجردی، شهید علی قمی، شهید شکرالله خانی که هر یک تأثیر خاص خود را در تکامل و تعالی محراب داشتند.
سرانجام در عملیات کربلای ۲ و در تاریخ ۱۰/۰۶/۱۳۶۵ سردار محمود کاوه - در حالی که فرماندهی گردان را خود بر عهده گرفته بود - بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. وقتی که محراب بر بالای سر پیکر بی جان کاوه حاضر شد، چند بار او را صدا زد. چنان بی تاب شده بود که سرش را دوبار به زمین کوبید؛ به طوری که خون از دماغش جاری شد. سپس او را در آغوش کشید و بوسید و پیکرش را روی دوشش گذاشت. بله! تقدیر چنین بود که محراب - که سرنوشتش با کاوه رقم خورده بود - پیکر او را بر دوش بکشد.
فردای آن روز محراب در صف تیپ مستقل قائم برای رزمندگان سخنرانی کرد و خبر شهادت کاوه را به نیروهایش داد.
پس از آن فرصت یافت تا خود را به مراسم تشییع کاوه در مشهد برساند و در مراسم مختلف به ایراد سخنرانی دربارهی فداکاری ها، دلاوری ها و فضائل کاوه و خاطرات خود با او بپردازد.
شهادت کاوه برای محراب آثار ویژه و منحصر به فردی داشت. او دوست کاوه بود. کاوه به او اعتماد داشت و او کاوه را در حد یک مراد می دانست. این کاوه بود که به قابلیت محراب از همان ابتدا پی برد و به دوستان نیز توصیه می نمود که با این جوان مدارا کنند و صبور باشند تا روزی شاهد شکوفایی او در کردستان باشند.
محراب همیشه می گفت: من هرچه دارم، از کاوه دارم. اما این را نیز به خاطر داشت که کاوه به او گفته بود: «این طور حوادث نباید در روحیه او اثر بگذارد، بلکه باید با ایمان و اراده راهش را ادامه دهد.»
مادرش می گوید: «وقتی برای شهادت کاوه به مشهد آمده بود، خواستم او را از رفتن منصرف کنم؛ ولی او پاسخ داد: مادر، خدا شاهد است که برای خدا می جنگم. ان شاءالله فردا شما جلوی حضرت زهرا (سلام ا… علهیا) روسفید خواهید بود.»
محراب بار دیگر به منطقه برگشت. اما طبیعت پرتلاش محراب با حالت پدافندی سازگاری نداشت و دوست داشت بتواند مأموریت تیپ مستقل انصارالرضا (علیه السلام) را از پدافند به آفند و عملیاتی تغییر سازمانی بدهد و سرانجام توانست حکم عملیاتی و آفندی بودن انصارالرضا (علیه السلام) را قبل از شروع عملیات کربلای ۴ از فرماندهی کل سپاه پاسداران بگیرد. به این ترتیب او بنیانگذار تیپ عملیاتی انصارالرضا (علیه السلام) شد.
در زمانی که نیروهای لشکر ویژه ی شهدا برای شرکت در عملیات های کربلای ۴ و ۵ آماده می شدند، محراب دائم در راه بود. گاهی به یگان دریایی ویژه ی شهدا و گاهی به تیپ انصارالرضا (علیه السلام) و گاهی به فرماندهی لشکر ویژهی شهدا مراجعه می کرد. با شروع عملیات کربلای ۴، مأموریت انفجار یک پل شهر بصره عراق به او واگذار شد. اما به هر تقدیر با ناکام ماندن مراحل اولیهی عملیات، دیگر نوبت به محراب نرسید.
یک روز مانده به شروع عملیات کربلای ۵، محراب مثل بسیاری دیگر از فرماندهان که خانواده هایشان در مناطق جنگی ساکن بودند، به خانه رفت و شاید هم می دانست که برای آخرین بار دخترش را می بیند؛ لذا وقتی که راننده اش برای بردن او به منطقه آمده بود، او را برای خرید روزنامه بیرون فرستاد و این رفت و آمد فرصت بیشتر بودن با خانواده را فرهم کرد. سرانجام دل از دخترش کند، او را بوسید و بعد از خداحافظی با همسرش، به راه افتاد. عملیات کربلای ۵ آغاز شد. از شب چهارم عملیات، محراب به عنوان فرماندهی محور عملیاتی لشکر ویژه ی شهدا عمل می کرد. او توانست در آن شب پاتک شدید عراق را قاطع پاسخ دهد.
در شب ششم عملیات و در حالی که لشکر ویژه شهدا تا اواسط شهر «دوعیجی عراق» پیش رفت و بخش عظیمی از آن را تصرف کرده بودند؛ توپ ها و راکت های شیمیایی منفجر شدند. محراب که شیمیایی شده بود به ناچار به اهواز فرستاده شد. او پس از تسکین موقت به رغم سوزش چشم ها و گلو توانست در راه بازگشت به خط سری به خانه بزند و بار دیگر دخترش را ببیند. اما این بار او در خواب بود. اصرار خواهر و همسر محراب برای ماندن و استراحت در عزم و ارادهی او برای باز پیوستن به نیروهایش خللی وارد نکرد و او برخلاف دستورات پزشک دوباره راهی خط شد.
در فاصله روزهای هفتم تا دهم عملیات او مدام در تب و تاب رفتن به نزد نیروهایش در سنگر مقدم بود، اما سوزش چشم ها و سینه اش امان را از او گرفته بود و او از مرکز پیام با نیروهایش در تماس بود. ولی سرانجام طاقت از کف داد و بعد از خواندن نماز در حالی که زیر لب آیه: «اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» را زمزمه می کرد، به اتفاق جمعی از نیروهای اطلاعات به طرف خط به راه افتاد و در حالی که سوار بر موتور به پل شهر «دوعیچی عراق» نزدیک می شدند، توسط راکت های هواپیمای عراقی بمباران شدند.
از وجود محراب و یار همراهش هیچ چیز باقی نماند؛ و به این ترتیب در تاریخ ۳۰ دی ماه ۱۳۶۵ محراب نیز به صف شهدا پیوست. این در حالی بود که همسرش دومین فرزند خود را باردار بود و محراب ۵ ماه پیش از تولد دومین فرزندش به شهادت رسید. چند روز بعد، برادرش «حاج علی اکبر محراب» به قرارگاه تاکتیکی لشکر رفت و به همراه برادر صلاحی به محل شهادت رفتند و توانستند تکه ای از پای محراب، گوش و قسمتی از سر و صورت و تکه های کوچکی از بدنش را از روی پشت بام خانه های اطراف پل و زمین های حاشیهی رود بیابند. آنچه از بدن محراب به دست آمد؛ چیزی حدود ۳ کیلوگرم بیشتر نبود. (۸۲) و این هم تقدیر الهی بود؛ برای اینکه این سخن محراب را به یاد همگان بیاورد:
«به شرق و غرب بگویید اگر خانه ام را به آتش بکشند و قلبم را سوراخ سوراخ کنند، آرزوی اظهار ضعف و شکست اسلام را و دینم را به گور خواهند برد؛ و اگر پیکرم را زنده زنده قطعه قطعه و پاره پاره کنند و پاره های تنم را بسوزانند، باز فریاد خواهم زد: اسلام پیروز است، کفر و منافق نابود است.»
قطعات باقیمانده از وجود پاکش در میان استقبال بی نظیر مردم شهید پرور مشهد تشییع و در قطعه ی شهدای انصارالمجاهدین - نزدیک آرامگاه شهید کاوه - به خاک سپرده شد.
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «وقتی خواب تروریست ها آشفته شد + عکس» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.