به دنبال جوان خوش قد و بالای خود بودیم / غریبانه ولی بردیم با خود استخوان ها را

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شاعران بسیاری در وصف مظلومیت شهدای هشت سال دفاع مقدس قلم فرسایی کرده و اشعاری سرودند. در زیر اشعار ۵ شاعر آیینی کشورمان به مناسبت هفته دفاع مقدس منتشر می شود:
سعید بیابانکی
جاده مانده ست و من و این سر باقی مانده
رمقی نیست در این پیکر باقی مانده
نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالی
هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده
تویی آن آتش سوزنده خاموش شده
منم این سردی خاکستر باقی مانده
گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده ست
باز شرمنده ام از این سر باقی مانده
روز و شب گرم عزاداری شب بوهاییم
من و این باغچه پرپر باقی مانده
شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده ست
در همین اسب و همین خنجر باقی مانده
پیشکش باد به یک رنگی ات ای پاک ترین
آخرین بیت در این دفتر باقی مانده
تا ابد مردترین باش و علمدار بمان!
با توام! ای یل نام آور باقی مانده!
علیرضا قزوه
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
زین داغ، سنگ سوخت ولی من نسوختم
چشمان من شراره غیرت مگر نداشت؟
می خواستم دل، این دل مجروح بشکند
تا صبح دم گریستم اما اثر نداشت
دیشب خیال سوخته چون شمع نیمه جان
تا صبح از مزار شما چشم بر نداشت
باور کنید آینه ای سوخت، خاک شد
آیینه ای که جز نفس شعله ور نداشت
یک شب، کدام شب؟ شب مرگ ستاره ها
یک کهکشان سوخته دیدم که سر نداشت
بر دوش باد صبح، چو خاکسترش گذشت
«گفتم کفن زمانه از این خوب تر نداشت»
بشری صاحبی
«الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها»
که درد عشق را هرگز نمی فهمند عاقل ها …
به ذکر یا علی آغاز شد این عشق، پس غم نیست
«اگر آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها»
همین که دل به لبخند کسی بستند فهمیدند
«جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها»
به یمن ذکر یا زهرایشان شد باز معبرها
«که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها»
به گوش موج ها خواندند غواصان، شب حمله:
«کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها» …
و راز دست های بسته آخر فاش شد آری!
«نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها؟»
شهادت آرزوشان بود و از دنیا گذر کردند
«متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها»
سیدمحمدجواد شرافت
آدم در این کرانه دلش جای دیگری ست
این خاک، کربلای معلای دیگری ست
با هر نسیم، مرده دلی زنده می شود
آری دمش مثال مسیحای دیگری ست
اینجا همیشه چشم به دنبال معجزه ست
در هر نگاه شوق تماشای دیگری ست
خون شهید در همه جا موج می زند
دریا در این کرانه به معنای دیگری ست
خاکش چقدر بوی عجیبی گرفته است!
این پهنه جایگاه قدم های دیگری ست
بعد از وقوع کرب و بلا، خون این زمین
در پای دین هر آینه امضای دیگری ست
اینجا چقدر با همه جا فرق می کند!
اینجا شلمچه نیست که دنیای دیگری ست
میلاد عرفان پور
به سیل اشک می شوییم راه کارون ها را
هنوز از جبهه می آرند تابوت جوان ها را
امان از این چنین سوزی که در داغ عزیزان است
امان از این چنین داغی که می برد امان ها را
به ما با چشم و ابرو گفته بودند از چنین روزی
دریغا دیر فهمیدیم آن خط و نشان ها را
به دنبال جوان خوش قد و بالای خود بودیم
غریبانه ولی بردیم با خود استخوان ها را
اگر دریا نمی گنجد به کوزه، با چه اعجازی
میان چفیه پیچیدند جسم پهلوان ها را؟
خبر دادند یوسف ها به کنعان باز می گردند
ندانستیم با تابوت می آرند آن ها را
به روی شانۀ لرزان مردم یک به یک رفتند
خدا از شانۀ مردم نگیرد این تکان ها را
انتهای پیام/
سعید بیابانکی
جاده مانده ست و من و این سر باقی مانده
رمقی نیست در این پیکر باقی مانده
نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالی
هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده
تویی آن آتش سوزنده خاموش شده
منم این سردی خاکستر باقی مانده
گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده ست
باز شرمنده ام از این سر باقی مانده
روز و شب گرم عزاداری شب بوهاییم
من و این باغچه پرپر باقی مانده
شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده ست
در همین اسب و همین خنجر باقی مانده
پیشکش باد به یک رنگی ات ای پاک ترین
آخرین بیت در این دفتر باقی مانده
تا ابد مردترین باش و علمدار بمان!
با توام! ای یل نام آور باقی مانده!
علیرضا قزوه
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
زین داغ، سنگ سوخت ولی من نسوختم
چشمان من شراره غیرت مگر نداشت؟
می خواستم دل، این دل مجروح بشکند
تا صبح دم گریستم اما اثر نداشت
دیشب خیال سوخته چون شمع نیمه جان
تا صبح از مزار شما چشم بر نداشت
باور کنید آینه ای سوخت، خاک شد
آیینه ای که جز نفس شعله ور نداشت
یک شب، کدام شب؟ شب مرگ ستاره ها
یک کهکشان سوخته دیدم که سر نداشت
بر دوش باد صبح، چو خاکسترش گذشت
«گفتم کفن زمانه از این خوب تر نداشت»
بشری صاحبی
«الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها»
که درد عشق را هرگز نمی فهمند عاقل ها …
به ذکر یا علی آغاز شد این عشق، پس غم نیست
«اگر آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها»
همین که دل به لبخند کسی بستند فهمیدند
«جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها»
به یمن ذکر یا زهرایشان شد باز معبرها
«که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها»
به گوش موج ها خواندند غواصان، شب حمله:
«کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها» …
و راز دست های بسته آخر فاش شد آری!
«نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها؟»
شهادت آرزوشان بود و از دنیا گذر کردند
«متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها»
سیدمحمدجواد شرافت
آدم در این کرانه دلش جای دیگری ست
این خاک، کربلای معلای دیگری ست
با هر نسیم، مرده دلی زنده می شود
آری دمش مثال مسیحای دیگری ست
اینجا همیشه چشم به دنبال معجزه ست
در هر نگاه شوق تماشای دیگری ست
خون شهید در همه جا موج می زند
دریا در این کرانه به معنای دیگری ست
خاکش چقدر بوی عجیبی گرفته است!
این پهنه جایگاه قدم های دیگری ست
بعد از وقوع کرب و بلا، خون این زمین
در پای دین هر آینه امضای دیگری ست
اینجا چقدر با همه جا فرق می کند!
اینجا شلمچه نیست که دنیای دیگری ست
میلاد عرفان پور
به سیل اشک می شوییم راه کارون ها را
هنوز از جبهه می آرند تابوت جوان ها را
امان از این چنین سوزی که در داغ عزیزان است
امان از این چنین داغی که می برد امان ها را
به ما با چشم و ابرو گفته بودند از چنین روزی
دریغا دیر فهمیدیم آن خط و نشان ها را
به دنبال جوان خوش قد و بالای خود بودیم
غریبانه ولی بردیم با خود استخوان ها را
اگر دریا نمی گنجد به کوزه، با چه اعجازی
میان چفیه پیچیدند جسم پهلوان ها را؟
خبر دادند یوسف ها به کنعان باز می گردند
ندانستیم با تابوت می آرند آن ها را
به روی شانۀ لرزان مردم یک به یک رفتند
خدا از شانۀ مردم نگیرد این تکان ها را
انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «به دنبال جوان خوش قد و بالای خود بودیم / غریبانه ولی بردیم با خود استخوان ها را» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.