انتقاد شدید از ابراهیم گلستان و بهرام بیضایی

جواد طوسی، منتقد سینما، در یادداشتی با عنوان «حکایت ما و ابراهیم و عیار تنها» به انتقاد از گفته های اخیر ابراهیم گلستان و بهرام بیضایی پرداخت.
به گزارش ایسنا، او در این یادداشت که در روزنامه اعتماد منتشر شده است، نوشت: «روزگار غریبی را می گذرانیم. عاطفه و دوستی و مروت و اخلاق، جایش را به کینه و نفرت و دشمنی و غروری بی رحمانه داده است. انگار در یک کارزار بی امان شمشیر از رو بسته ایم و می خواهیم از هم انتقامی خونین بگیریم. این حس و نگاه سرد و خالی از مهرورزی، آدم عامی و روشنفکر و هنرمند نمی شناسد. کرونا و دنیای سیاست زده و به خشونت کشیده که «تنازع بقا» منطق مفهومی و اجرایی اش شده، نوعی حقانیت کاذب برای ما ایجاد کرده است تا رشته دوستی و همکاری و همراهی از هم بگسلیم و تیشه به ریشه همه چیز بزنیم.
نویسنده توانا و فیلمساز محترم ۹۸ ساله که سال هاست خودش را در قصری در حومه لندن محصور کرده و کاری به کار مملکتش و رخدادهای پایان ناپذیر جاری در آن و حال و روز تلخبار مردمانش ندارد، درست در گرماگرم مراسم خاکسپاری خواننده ای صاحب سبک و همدل و همراه با مردم سرزمینش سر ذوق می آید و از بلندگوی «ایران اینترنشنال» - طبق معمول - خودش را بالای بالا می برد و به آن عزیز تازه از دست رفته کم محلی و ارزش و اعتبار هنری و جایگاه تاریخی او را محدود به «یک خواننده با صدایی مطبوع» می کند و از این ترکتازی و تحقیر مقتدرانه مثل همیشه کیفور می شود و تاسف بارتر در این آشفته بازار، جایگاه و تعریف هویت باخته «رسانه» است؛ رسانه ای که تخریب شخصیتی و یکی به نعل و یکی به میخ زدن و جور کردن جنس، سیاست و دستور کارش است.
اگر ریگی توی کفش سیاستگذاران این رسانه مخالف خوان و به ظاهر دموکرات منش نیست چرا در این مورد نظر استاد بدقلق و تندخویی که فقط نوک دماغش را می بیند و یک روز نسخه آل احمد و احمد شاملو را می پیچد و روز دیگر سیدحسن نصر و منشی زاده و براهنی و … برایشان اهمیت دارد؟ و جالب تر آن که به همان صحبت کوتاه اولیه اکتفا نمی کنند و فردایش مجری برنامه را راهی کاخ استاد کردند تا در محضر ایشان بیشتر تلمذ کند و از شجریان به کاربلدی و قابلیت های رضاشاه و به گند کشیدن مهندس بازرگان برسیم.
آن سوتر می بینیم «عیار تنها» عرصه ادبیات نمایشی و سینما و تئاتر ما بعد از سال ها دوری از وطن یک باره به صرافت افتاده در یک فیلم «مستند پرتره» سراپا تعریف و تمجید به نبش قبر یک ملاقات و پیشنهاد اطلاعاتی/امنیتی و همچنان در کانون سوءتفاهم بپردازد و همه ارج و قرب و ادبیات محترمانه ای که همکار و هم نسلش در یک گفت وگوی مرتبط با این واقعه مشترک برای این عزیز گرانمایه به کار برده را نادیده بگیرد و او را متهم به دروغ گویی و تحریف واقعیت کند و در این تسویه حساب شخصی خودش را مسئول و حامی نسل جوان نشان دهد. اولین سوالی که بعد از دیدن این فیلم مستند و شنیدن سخنان این هنرمند فرهیخته که به دعوت آقای عباس میلانی لبیک گفتند به ذهنمان خطور می کند، این است که چرا این سخن معترضانه و گلایه آمیز را زمانی که اینجا بود، عنوان نکرد؟ واقعا این مخالف خوانی و خراب کردن دوست و همکاری که اینجا مانده و کارش را (با همه موفقیت ها و ناکامی ها) کرده و به موقع نسبت به جامعه و بحران ها و انحرافات و مفاسدش واکنش نشان داده و صدای مردم بوده و در همین فیلم آخرش پیشنهاد و ارایه طریق آرمانی داشته است چه فضیلتی دارد؟ آیا از خالق آثار مکتوب و نمایشی مطرح و تاثیرگذاری چون «پهلوان اکبر می میرد»، «میراث و ضیافت»، «چهار صندوق»، «غروب در دیار غریب»، «دنیای مطبوعاتی آقای اسراری»، «آیینه های روبه رو»، «اشغال»، «مقصد»، «ندبه»، «رگبار»، «سفر»، «مرگ یزدگرد»، «مسافران»، «سگ کشی»، «وقتی همه خوابیم» و … این شیوه رفتار ناپسند و همرنگ شدن با زمانه ای بی رحم و دور از اعتدال پذیرفتنی است؟ در جامعه ای به هرز رفته و از مسیر صواب خارج شده، فرهنگ سازان و روشنفکران واقعی (نه پوشالی و جعلی) الگوهای طبقات مطرح و هویت مند اجتماعی اند. اگر خود این الگوها و شمایل های تثبیت شده تاریخی در برخی از بزنگاه ها تصویر مخدوش و ناکارآمدی از خود ارایه دهند و تبختر و خودشیفتگی و غرور مستبدانه بر آنها غالب شود، چه نقطه اتکای قرص و محکمی وجود خواهد داشت تا زمینه ساز یک حرکت بالنده فرهنگی-اجتماعی شود؟»
انتهای پیام
به گزارش ایسنا، او در این یادداشت که در روزنامه اعتماد منتشر شده است، نوشت: «روزگار غریبی را می گذرانیم. عاطفه و دوستی و مروت و اخلاق، جایش را به کینه و نفرت و دشمنی و غروری بی رحمانه داده است. انگار در یک کارزار بی امان شمشیر از رو بسته ایم و می خواهیم از هم انتقامی خونین بگیریم. این حس و نگاه سرد و خالی از مهرورزی، آدم عامی و روشنفکر و هنرمند نمی شناسد. کرونا و دنیای سیاست زده و به خشونت کشیده که «تنازع بقا» منطق مفهومی و اجرایی اش شده، نوعی حقانیت کاذب برای ما ایجاد کرده است تا رشته دوستی و همکاری و همراهی از هم بگسلیم و تیشه به ریشه همه چیز بزنیم.
نویسنده توانا و فیلمساز محترم ۹۸ ساله که سال هاست خودش را در قصری در حومه لندن محصور کرده و کاری به کار مملکتش و رخدادهای پایان ناپذیر جاری در آن و حال و روز تلخبار مردمانش ندارد، درست در گرماگرم مراسم خاکسپاری خواننده ای صاحب سبک و همدل و همراه با مردم سرزمینش سر ذوق می آید و از بلندگوی «ایران اینترنشنال» - طبق معمول - خودش را بالای بالا می برد و به آن عزیز تازه از دست رفته کم محلی و ارزش و اعتبار هنری و جایگاه تاریخی او را محدود به «یک خواننده با صدایی مطبوع» می کند و از این ترکتازی و تحقیر مقتدرانه مثل همیشه کیفور می شود و تاسف بارتر در این آشفته بازار، جایگاه و تعریف هویت باخته «رسانه» است؛ رسانه ای که تخریب شخصیتی و یکی به نعل و یکی به میخ زدن و جور کردن جنس، سیاست و دستور کارش است.
اگر ریگی توی کفش سیاستگذاران این رسانه مخالف خوان و به ظاهر دموکرات منش نیست چرا در این مورد نظر استاد بدقلق و تندخویی که فقط نوک دماغش را می بیند و یک روز نسخه آل احمد و احمد شاملو را می پیچد و روز دیگر سیدحسن نصر و منشی زاده و براهنی و … برایشان اهمیت دارد؟ و جالب تر آن که به همان صحبت کوتاه اولیه اکتفا نمی کنند و فردایش مجری برنامه را راهی کاخ استاد کردند تا در محضر ایشان بیشتر تلمذ کند و از شجریان به کاربلدی و قابلیت های رضاشاه و به گند کشیدن مهندس بازرگان برسیم.
آن سوتر می بینیم «عیار تنها» عرصه ادبیات نمایشی و سینما و تئاتر ما بعد از سال ها دوری از وطن یک باره به صرافت افتاده در یک فیلم «مستند پرتره» سراپا تعریف و تمجید به نبش قبر یک ملاقات و پیشنهاد اطلاعاتی/امنیتی و همچنان در کانون سوءتفاهم بپردازد و همه ارج و قرب و ادبیات محترمانه ای که همکار و هم نسلش در یک گفت وگوی مرتبط با این واقعه مشترک برای این عزیز گرانمایه به کار برده را نادیده بگیرد و او را متهم به دروغ گویی و تحریف واقعیت کند و در این تسویه حساب شخصی خودش را مسئول و حامی نسل جوان نشان دهد. اولین سوالی که بعد از دیدن این فیلم مستند و شنیدن سخنان این هنرمند فرهیخته که به دعوت آقای عباس میلانی لبیک گفتند به ذهنمان خطور می کند، این است که چرا این سخن معترضانه و گلایه آمیز را زمانی که اینجا بود، عنوان نکرد؟ واقعا این مخالف خوانی و خراب کردن دوست و همکاری که اینجا مانده و کارش را (با همه موفقیت ها و ناکامی ها) کرده و به موقع نسبت به جامعه و بحران ها و انحرافات و مفاسدش واکنش نشان داده و صدای مردم بوده و در همین فیلم آخرش پیشنهاد و ارایه طریق آرمانی داشته است چه فضیلتی دارد؟ آیا از خالق آثار مکتوب و نمایشی مطرح و تاثیرگذاری چون «پهلوان اکبر می میرد»، «میراث و ضیافت»، «چهار صندوق»، «غروب در دیار غریب»، «دنیای مطبوعاتی آقای اسراری»، «آیینه های روبه رو»، «اشغال»، «مقصد»، «ندبه»، «رگبار»، «سفر»، «مرگ یزدگرد»، «مسافران»، «سگ کشی»، «وقتی همه خوابیم» و … این شیوه رفتار ناپسند و همرنگ شدن با زمانه ای بی رحم و دور از اعتدال پذیرفتنی است؟ در جامعه ای به هرز رفته و از مسیر صواب خارج شده، فرهنگ سازان و روشنفکران واقعی (نه پوشالی و جعلی) الگوهای طبقات مطرح و هویت مند اجتماعی اند. اگر خود این الگوها و شمایل های تثبیت شده تاریخی در برخی از بزنگاه ها تصویر مخدوش و ناکارآمدی از خود ارایه دهند و تبختر و خودشیفتگی و غرور مستبدانه بر آنها غالب شود، چه نقطه اتکای قرص و محکمی وجود خواهد داشت تا زمینه ساز یک حرکت بالنده فرهنگی-اجتماعی شود؟»
انتهای پیام
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «انتقاد شدید از ابراهیم گلستان و بهرام بیضایی» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.