باغچه بان؛ آموزگار گل های خاموش ایران زمین

ایسنا/آذربایجان شرقی بزرگ مردان علم و ادب ایران زمین، پیشگام حفظ فرهنگ اصیل و تمدن دیرین ایرانی هستند؛ در این بین، جبار باغچه بان، از آموزگاران دل سوز کشورمان، با خدمات فراوان، از جمله تأسیس مراکز آموزشی برای کودکان ناشنوا، تأثیر به سزایی در حفظ و پیشبرد فرهنگ و آموزش به این کودکان گمنام ایرانی داشته و دنیای خاموش این کودکان را در هم تنید و برای همیشه یاد و نام خود را ماندگار کرد.
جبار باغچه بان (عسکرزاده)، در سال ۱۲۶۴ شمسی در ایروان، از ایالات قفقاز، به دنیا آمد. پدر و جد وی از اهالی تبریز بودند. پدرش قناد، معمار و مجسمه ساز بود و در نقل داستان های کهن و اشعار شاهنامه تبحر داشت. مادر بزرگش، بنفشه، زنی باکفایت، طبیب محل و شاعر بود. این دو نقش مهمی در پرورش استعدادهای هنری و خلاقیت جبار داشت.
محمد نوری، نویسنده پرآوازه کشورمان در کتاب خود درباره باغچه بان می نویسد: «زمینه های خانوادگی و تربیت در خانه نخستین خشت بنای شخصیت هر مبتکر است. پس از خانواده، محیط درس، مدرسه و محیط جامعه اهمیت دارد که این سه عامل برای باغچه بان مهیا بود. تا جوانی در قفقاز و ایروان اقامت داشت و آنجا برای جریان های آزاداندیشی و تضارب افکار مساعد بود. البته پدربزرگش به نام «رضا» اصالتا تبریزی بود. پدرش به نام «عسکر» معمار، مجسمه ساز، نقال و قوال شاهنامه فردوسی و قناد بود. تابستان ها معماری و زمستان ها قنادی و قوالی می کرد. مادربزرگش «بنفشه» شاعر و طبیب محلی بود. او نزد پدر وی شکار می کرد و خلاقیت ها و هنرورزی های او را می آموخت. علت مهاجرت پدربزرگش به ایروان، وضعیت نابسامان ایران در دوره قاجاریه و رونق اقتصادی در ایروان است. پدرش او را به مکتب خانه و نزد «شیخ اکبر» برد تا قرآن خواندن و سوادخواندن و نوشتن و بعضی دانش ها را یادگیرد. پدرش و شیخ اکبر هر دو متعصب و دارای افکارسنتی بودند. معمولا اندیشه های جدید منجر به روشنفکری می شوند. باغچه بان هم چنین شد؛ چرا که بسیاری از رفتارها و افکار پدر یا مربیانش برایش قابل هضم نبود و پرسش هایی در ذهنش داشت؛ آنها هم پرسش های او راجواب نمی دادند یا سرکوب می کردند.»
باغچه بان در کتابی که به قلم خود نوشته است در رابطه با عقاید پدرش می نویسد: «من جوان کم سن وسال وچشم وگوش بسته ای بودم تا هفده سالگی به جز حصارخانه مان و روی پدر و مادرم و مهمانانشان، جای دیگر و کس دیگری را ندیده بودم. مغزم انباشته بود از پندها، موعظه ها و تلقینات خرافات پدرم که او هم اینها را از پدرش به ارث برده بود و پدرش هم از پدرخودش. پدرم مردی درستکار و راستگو و یک مذهبی متعصب و مستبد بود. جزصداقت، کسب حلال، راستگویی و درستکاری چیز دیگری نمی دانست مگر قصه هایی از قبیل حسین کرد، نوش آفرین، اسکندر، رستم و سهراب. شغلش معماری بود و عشقش کاشیکاری دیوار و مناره های مسجد. در زمستان های سخت قفقاز که کار بنایی می خوابید، قنادی می کرد. من به نقاشی علاقه داشتم. به زحمت یک دفتر و چندتا مداد رنگی گیر آورده و نقاشی هایی کرده بودم. یکروز پدرم دفتر نقاشی ام را دید و پرسید: اینها چیست که کشیده ای؟ گفتم: این آدم است، این گل است، این بچه است. پدرم به من تشر زد و گفت مگر نمی دانی که صورت سازی در اسلام حرام است؟ خدا در روز قیامت صورت هایی را که کشیده ای به تو نشان خواهد داد و خواهد گفت حالا که اینها راکشیده ای باید به آنها جان بدهی و البته که نخواهی توانست به آنها جان بدهی چرا که جان دادن فقط در ید قدرت خداست و به جهنم خواهی رفت … زود برو این دفتر را پاره کن، مداد رنگی ها را هم بشکن و دور بریز، و ازصورت سازی توبه کن.»
دوران تحصیلی باغچه بان
باغچه بان می گوید: "پدرم مرا برای سوادآموزی و تعلیم و تربیت به شیخ اکبر سپرد. من نزد شیخ اکبر خواندن قرآن و دروس دینی را می آموختم.
باغچه بان در خصوص ترک تحصیل خود نیز می نویسد: تحصیلات من با اصول قدیمی و در مساجد بوده است. در پانزده سالگی با مختصرسواد بی ارزشی که داشتم، مجبور به ترک تحصیل شدم و از طریق حرفه های پدرم گذران زندگی می کردم."
او تا پانزده سالگی مداوم در جلسات درس شیخ حضور داشت و در پانزده سالگی به دلیل ترک تحصیل از شیخ جدا شد؛ بعدها نیز تحصیلات جدیدی را یاد نگرفت، اما به دلیل جو خانه و باسواد بودن پدرش و همچنین در مکتب و نزد مربی مکتب خانه خوب درس خوانده بود و به خوبی بر متون مسلط بود. او همچنین درباره تدریس برای دختران چنین نوشته است: «در دوران جوانی به طور قاچاق در منازل دختران درس می دادم.»
دوران زندان
در سال ۱۹۰۵ میلادی در اغتشاشات ارامنه و مسلمانان قفقاز که به علت تفتین دولت روسیه به جان هم افتاده بودند، باغچه بان نیز در این درگیری ها حضور داشت و در نتیجه گرفتار زندان شد.
جبار در زندان باجوان ارمنی به نام «وارطان» آشنا شد. وارطان، اخلاقی نیکو و معلوماتی وسیع داشت که در افکار و منش جبار تأثیر گذاشت و او را از جهل وخرافات نجات داد؛ او می نویسد: «وارطان با درس هایش برای همیشه مرا از زندان تاریک جهل و خرافات آزاده کرده بود. او باخلوص تمام، آن منابع فساد و جهل و گمراهی را که موجب بدبختی اجدادم، پدرم و خودم شده بود، از ذهن من زدود. من که تا سه ماه قبل، یک مذهبی متعصب وخرافاتی بودم و چون او را نجس می دانستم، از دست زدن به استکان او واهمه داشتم؛ روی او را با قدرشناسی و احترام و تشکر بوسیدم. اما حیف! از زندان که آزاد شدم آدم دیگری بودم. دنیا و مردمانش را با چشم دیگری می دیدم. دیگر ارمنی و مسلمان برایم فرقی نداشتند. وارطان تعصبات وخرافات را از مغزم ریشه کن کرده بود.»
خبرنگاری و روزنامه نگاری باغچه بان
باغچه بان در زندگینامه ی خود می نویسد که در دوران جوانی ازخبرنگاران روزنامه های قفقاز بود و با همکاری همزندانی اش و با استفاده از امکانات اولیه، دو نشریه «ملانهیب» و «ملاباشی» را تولید و به صورت دست نویس در تیراژ کم در بیرون زندان به فروش می رساند. این دو مجله فکاهی، با شوخی و مزاح به مسائل روز می پرداختند.
رسیدگی به آوارگان جنگ و بیچارگان
جنگ جهانی اول و جنگ محلی بین مسلمانان و ارامنه پیامدهای وخیمی داشت. جبار مسئولیت رسیدگی به مردم را بر عهده گرفت. بین بیچارگان گندم توزیع می کرد، افراد بی پناه و بی مسکن را مأوا و مسکن می داد و مردم او را به عنوان رئیس شهر می شناختند.
تنهایی و بیماری
درسال های آخر جنگ جهانی اول و تشدید منازعات بین ارامنه و مسلمانان موجب شد که جبار مثل بسیاری از اهالی ایروان به دهات پناه ببرد، اما حصبه و سرمای شدید و نداشتن مکان موجب شد تا سرحد مرگ اذیت شود.
او در خصوص دوران نجاتش از قانقاریا و قطع انگشتان پایش نوشته است: «درحالت بیماری خودم را به دکتر صفیزاده رساندم. او پس از آگاهی از سابقه نویسندگی وسرگذشت من، به خصوص اینکه فهمید من یک آموزگار هستم، با دلسوزی بی مانندی مرا معاینه کرد. تشخیص او این بود که برای نجات من از قانقاریا و مرگ احتمالی، باید چهار انگشت از هر دو پایم، از نیمه، یا کمتر یا بیشتر، قطع شود. اما این دهکده کوچک وجنگزده، نه بیمارستانی داشت و نه جراحی. دکترصفیزاده در تشخیص خود تردیدی نداشت. برای نجات من، باید این عمل فورا انجام می شد. اوچاره ای هم جز این نمی دیدکه خودش این عمل را انجام دهد.»
مهاجرت به ایران
با افزایش درگیری و منازعات در قفقاز، با خانواده ی خود به ایران کوچ کرده و در مرند سکونت کرد وضعیت شهر نوراشین تا چندماه امن و آرام بود. او گفته: «یکشب مورد تاخت و تاز ارامنه قرار گرفت و کشتار و قتل عام مجددا آغازشد. آنجا تبدیل به جهنمی شد که ناچار شدیم از آنجا فرار کنیم و من و دکتر صفیزاده به همراه خانواده اش برای فرار به سرزمین آباء و اجدادمان، ایران، خودمان را به رود ارس رساندیم. زیر تیراندازی ارامنه از رود گذشتیم و به روستای عربللر از توابع ماکو وارد شدیم.»
مبارزه باکچلی و بیماری های فراگیر و گسترش بهداشت
باغچه بان در کتاب خود نوشته است: «اغلب شاگردان کچل بودند و یا بیماری تراخم داشتند. بعدها شنیدم که درشهرهای بزرگتر هم وضع جز این نیست. درکنار تدریس، با راهنمایی پزشکان، مبارزه با این بیماری را آغازکردم. برای خرید صابون، دارو، الکل، پنبه و قطره چکان، از مردم اعانه جمع می کردم.خودم هم ماهی پانزده ریال ازحقوقم را برای این مبارزه اختصاص دادم. موهای اطراف زخم کچلی را با منقاش یاحتی با دست هایم می کندم. سر شاگردانم راخودم می شستم و دوا می مالیدم چشمهای تراخمی آنها را خودم معالجه می کردم از همان ماهی نه تومان حقوقم، که به سختی می توانستیم با آن زندگی کنیم، برای شاگردان فقیرم، لوازم التحریر می خریدم.»
دوران تدریس و خدمات او به ناشنوایان
روش ابتکاری آموزش الفبا؛ پس از آزادی از زندان ایروان، تدریس در کلاس های اول ابتدایی شهر ایروان را آغاز کرد و روش ابتکاری او برای آموزش الفبا در همین زمان پایه ریزی شد.
تأسیس مدرسه نوراشین؛ بر اثر جنگ و منع شهرها و روستاها، اوضاع به هم ریخته بود و مدارس تعطیل شده بود. جبار پس از بهبودی نسبی پاهایش با مساعدت دکتر صفیزاده مدرسه ای بازکرد و آموزش چهار فرزند صفیزاده و چهار بچه ی دیگر را آغاز کرد.
شهادت نامه و استخدام رسمی در وزارت معارف؛ او می گوید: «من مدرک نداشتم و مدیر مدرسه احمدیه، عباسعلی الفت نوبری وچند نفر از معلمین و فرهنگیان مرند، برای استخدام رسمی من در وزارت معارف، راهی پیدا کردند؛ شهادت نامه ای نوشتند به این مضمون که گواهی می شود سواد نامبرده در حدود کلاس ششم ابتدایی است و همه را آن را امضا کردند.»
استخدام در دبستان دانش؛ در این دبستان مشغول تدریس شد و به دلیل پشتکار و دلسوزی موفق هم شد و در مهرماه ۱۲۹۹حکم او صادر شد و با ماهی ۱۵ تومان حقوق، آموزگار رسمی دبستان دانش شد.
نامگذاری مربی کودکستان به باغچه بان؛ پس از تأسیس نخستین کودکستان در تبریز نام آن را باغچه اطفال نامید و خودش به عنوان مربی آنجا را باغچه بان اسم گذاری کرد از آن تاریخ نام خود را از عسکرزاده به باغچه بان تغییر داد که تا انقلاب اسلامی این نام کمابیش رواج داشت و مربی کودکستان ها را باغچه بان می نامیدند؛ پس از تأسیس باغچه اطفال در ۱۳۰۲ در تبریز به توصیه ابوالقاسم فیوضات، رئیس اداره معارف تبریز، نام باغچه بان برای مربی کودکستان ها توسط وزارت معارف تصویب شد و پس از تأسیس باغچه اطفال تبریز، نام خانوادگی باغچه بان را برای خود انتخاب کرد.
ایجاد زبان مصور؛ او از ۱۳۰۲ به بعد برای کودکان و برای ناشنوایان واژه ها را همراه با تصویر آموزش می داد.
پذیرش بچه های کر ولال در کودکستان؛ پس از تأسیس باغچه اطفال در تبریز (۱۳۰۲) بچه های کر و لال را هم می پذیرفت.
اختراع تلفن گنگ؛ در سال ۱۳۱۲دستگاهی اختراع کرد که ناشنواها از راه دندان و حس استخوانی، قادر به شنیدن صداها می شدند و این سمعک، وسیله انتقال صدا از طریق دندان به مرکز شنوایی بود. دستگاه یاد شده پس از تکمیل، به نام «تلفن گنگ» در تاریخ ۲۲ بهمن ۱۳۱۲، به نام جبار باغچه بان در اداره ثبت اختراعات به ثبت رسید.
تالیف الفبای ویژه ناشنوایان؛ تالیف الفبای دستی ویژه ناشنوایان که در آن با وضع و حالتی از دست می توان نوع حرف را تشخیص داد. باغچه بان آموزش کر ولالها را در تبریز آغاز کرد و به تدریج و با ممارست شیوه ی الفبای دستی را ابداع کرد، در این روش حروف الفبای فارسی به سه دسته مصوت، صامت آوایی و صامت تنفسی(یا بیآوا) تقسیم می شوند.
تهیه برنامه پنج ساله ناشنوایان؛ باغچه بان، در اسفند سال ۱۳۲۸، اساسنامه و برنامه کامل و دقیق تحصیلات پنج ساله ناشنوایان برای آموزش زبان و حرفه، روش شفاهی توأم با الفبای دستی گویا، به کوشش باغچه بان، تهیه و به تصویب رسید.
محال بودن آموزش کر ولال ها و معجزه بودن آن؛ مردم و حتی نخبگان و معلمان، آموزش به کر ولالها را محال می دانستند و هرکس ادعای آموزش داشت، با عکس العمل شدید مواجه می شد. باغچه بان در این مورد می نویسد: «آن اعلان درآن زمان شبیه به دعوت پیغمبر بود فکر می کردم دوستان با دسته گل به تبریک من خواهند آمد و با شور و شعف برایفهمیدن چگونگی نقشه و روش تعلیم من دور مرا خواهند گرفت ولی اینطور نشد.»
آغاز مبارزه با کری و لالی؛ او نوشته است: «پس از مخالفت با درخواست مدرسه کر و لالها، من از پا ننشستم و با اعلانی به دیوار کودکستان، مبارزه با کری ولالی را آغاز کردم. اعلان این بود که در باغچه اطفال، کلاس رایگان برای یاد دادن، خواندن، نوشتن و حرف زدن به بچه های کر ولال افتتاح شد پس از ثبت نام سه کودک کر ولال یک امتحان در باغچه اطفال برای آن سه کودک برپا شد. تمام فرهنگیان و دانشمندان تبریز و خارجی ها و اعضای سفارت خانه ها در آن جشن شرکت داشتند. درحیاط بزرگ باغچه اطفال که محل نطق مرحوم خیابانی بود برای گذاشتن یک صندلی اضافی جا نمانده بود. دیوارهای حیاط باغچه اطفال مملو از آدم شده بود حتی روی درخت های همجوار هم افرادی بالا رفته بودند؛ خلاصه امتحان شروع شد و بچه ها برای مردم درس خواندند و روی تخته سیاه دیکته نوشتند. پس از امتحان نطق ها آغاز شد و تقدیرها و تمجیدها بود که از زمین می جوشید و از آسمان می بارید. مردم از دست زدن و هورا کشیدن سیر نمی شدند.حتی مرحوم دکتر محسنی برخلاف انتظار با زبان خاصی مرا تمجید و از من ستایش کرد.»
افتتاح کانون کر و لال های ایران؛ پس از تعطیلی نخستین کانون کر ولالها که در ۱۳۲۷ تأسیس شده بود، کانون دیگری در سال ۱۳۳۹، یعنی حدود ۱۱ سال پس از تعطیل کانون اول، توسط شادروان علی سرتیپی که خود ناشنوا بود، تأسیس شد.
الفبای گویا؛ باغچه بان طی چندین دهه سر وکار باکودکان و نوجوانان کر ولال و تعلیم و تربیت آنها، تجربه هایی آموخت؛ مبنای کارش یاد دادن تلفظ حروف و کلمات و تکلم بود. این روش را درجهان «شیوه شفاهی یا روش گفتاری» می نامند.
تاسیس مدرسه استثنایی تبریز؛ باغچه بان در سال ۱۲۹۹ به تبریز می آید و در سال ۱۳۰۳ کودکستان باغچه اطفال و در سال ۱۳۰۵ مدرسه کرولال های تبریز را تأسیس می کند ولی در سال ۱۳۰۶ بر اثرجوسازی های فراوان علیه او و تعطیل کردن مدرسه کر و لالها از تبریز به شیراز کوچ می کند اما نهالی که او در تبریز کاشته بود از رشد وحرکت باز نماند و سی سال بعد یکی از بزرگترین مراکز معلولیتی و ناشنوایی کشور در تبریز تأسیس شد. این مرکز به نام آموزشگاه استثنایی تبریز توسط آقای اصولی درسال۱۳۳۷ تأسیس شد. یکسال و نیم بعد و گروه نابینا و کودکان عقب مانده ذهنی هم در این مرکز پذیرفته شدند.
ویژگی های تدریس باغچه بان
او هرگز دوره ای مخصوص شناختن کودکان ناشنوا سپری نکرده بود. هیچ چیز از آن ها نمی دانست، اما قدرت اندیشه را به کار گرفت و شروع به نگاه کردن و مطالعه نحوه ارتباط برقرار کردن آن ها با جهان کرد. سپس موفق شد دریابد که این کودکان دو نوع صدا از زبان خودشان خارج می کنند. او این صداها را به دو دسته صداهای تنفسی و صداهای حنجره ای تقسیم کرد. سپس گفت هر یک از این دو دسته، خود به دو دسته صداهای امتداد پذیر و صداهای امتداد ناپذیر نقسیم می شوند. در شیوه ای که او ابداع کرده بود، ابتدا یک کلمه کامل را که «کلمه کلید» نام داشت، به کودک نشان می دادند، سپس حروفی که این کلمه را تشکیل داده بود به کودک می آموختند. یعنی از کل به جز می رفتند. آن زمان کودکستان واژه ای نبود که مردم چیزی درباره آن بدانند. هیچ چیز برای کودکان وجود نداشت، خبر از شعر و کاردستی نبود و وسیله ای برای آموزش آن ها ساخته نشده بود.
تالیفات و آثار جبار باغچه بان
از جبار باغچه بان آثار بسیاری را در زمینه کتاب های کودکان، نمایشنامه، روش تعلیم الفبا و آموزش و پرورش ناشنوایان به یادگار مانده است. کتاب زندگی کودکان شامل اشعار، چیستان ها و سرودهای کودکان، نخستین اثر وی به شمار می رود. باغچه بان متد آموزشی خود را تنها به مسایل درسی محدود نمی کرد و معتقد بود که در کنار آموزش کودکان باید به پرورش استعدادهای فکری و غیردرسی آنها نیز پرداخت و بدین خاطر تالیف و اجرای نمایشنامه های مختلف بر محبوبیت و شهرت این آموزگار دلسوز افزود، او نمایشنامه های پیر و ترب، گرگ و چوپان، خانم خزوک، مجادله دو پری، شیر و باغبان و بابا برفی را در کارنامه خود دارد. کتاب بابا برفی از طرف شورای جهانی کتاب کودک به عنوان بهترین کتاب کودک انتخاب شد. از دیگر آثار او بادکنک، رباعیات باغچه بان، عروسان کوه و درخت مروارید را می توان نام برد.
دیدگاه باغچه بان را در ارتباط با نحوه آموزش الفبا در کتابی با نام «دستور تعلیم الفبا» می توان دید، این کتاب که در ۱۳۱۴ خورشیدی منتشر شد و پنج فصل دارد و به عنوان یک منشور کامل می تواند مورد توجه مربیان و آموزگاران قرار گیرد. در بخشی از این کتاب به ویژگی ها شخصی معلم پرداخته می شود از منظر وی آموزگاری که می خواهد به دانش آموزانی که تازه وارد مدرسه شده اند، آموزش دهد، باید به خصوصیت هایی چون بردباری و شکیبایی، خوش رویی و فروتنی، انتظار و امید، جدیت و درست قولی، ثبات و جدیت، وقار و سنگینی و آمادگی مجهز باشد؛ وی همچنین کتاب هایی دیگر در زمینه روش ترکیبی سواد آموزی از جمله الفبای خودآموز برای سالمندان، اسرار تعلیم و تربیت یا اصول تعلیم الفبا را به رشته تحریر درآورده است.
ذوق ادبی باغچه بان
به گزارش ایسنا، مرحوم جبار باغچه بان، در سرودن شعر استعداد و قریحه شگرفی از خود نشان داده است. او با تبلیغ صلح و انسان دوستی در شعرهایش، آرزو داشت که دنیا برای همه، به ویژه کودکان محیط امن و شادابی باشد. باغچه بان که دل به تعلیم و تربیت کودک سپرده و به نیاز عمیق کودک امروز به شعر پی برده بود، خود به شعر کودکان می پرداخت. جبار طرف دار صلح و دوستی انسان ها بود و در این مورد، رباعی های زیبایی از او به جا مانده است:
بی جا نشدم عاشق و دیوانه صلح لیلی نرسد به پای افسانه صلح
ماهی است به عاشقان مساوی مهرش عشاق خوش اند در حرمخانه صلح
ای مهر به روی تابناک تو قسم ای غنچه به این سینه چاک تو قسم
بی صلح ملل شاد نگردد دل من ای بلبل من به عشق پاک تو قسم
ثمینه، دختر جبار باغچه بان و نویسنده ی کودک و نوجوان اهل ایران است و دو کتاب از او تحت عنوان «پل چوبی» و «نوروزها و بادبادک ها» به یادگار مانده است او درباره پدر خود می نویسد: «تا بیاد داریم باغچه بان روز و شب بدون اظهار خستگی و گله مندی از روزگار و بدون توقع کار می کرد. هرچه از عمرش می گذشت بر فعالیتش می افزود و وقتی به او می گفتند استراحت کن جواب می داد که مگر نمی دانید هر مسافر قبل از سفر ناچار بیشتر می کوشد تا کارهایش را سامانی بدهد. من هم مسافرم و وقتم تنگ است و کارهای ناتمامم بسیار.»
احمد آرام، نویسنده و مترجم معاصر نیز در خصوص باغچه بان نوشته است: «مرحوم باغچه بان از توریه بیزار بود و هرکس این کتاب را که در واقع زندگینامه ی او است بخواند، همه جا می بیند که این مرد صاف و پاک و بی پردا و ملاحظه، همانگونه که در زندگیش نیز چنین بود، هرچه خواسته است، گفته است؛ شاید به همین جهت راستگویی و انتظار سخن راست و درست داشتن بود که بسیار کسان او را دشمن می داشتند.
باغچه بان به گردن فرهنگ این کشور حق فراوان دارد و پس از مرحوم میرزا حسن رشدیه بسیار بیش از او کوشید و راه تعلیم الفبا را که از دشواری های تعلیم بود، بسیار آسان کرد».
نوری زاده نیز در کتاب خود گفته است: «جبار باغچه بان با اینکه با خلاقیت ها و ابداعات خود، فرهنگ ایران را تکان داد و به جنبش و تکاپو انداخت، اما هنوز بسیاری از جنبه های پدیده باغچه بان ناشناخته مانده است؛ متأسفانه باغچه بان و دیگر معماران فرهنگ معاصر ایران آنگونه که حقشان بوده مورد ملاحظه و تأمل قرار نگرفته اند. به اذعان همگان باغچه بان بینانگذارحداقل شیوه ی جدید آموزش کودکان است، اما درکتب درسی ابتدایی تا دانشگاه آیا او را شناسانده اند؟ دانش آموزان و دانشجویان، معلمان و استادان ما چقدر او را می شناسند؟»
سرانجام در ۴ آذر سال ۱۳۴۵ جبار باغچه بان در ۸۱ سالگی با آن همه تلاش و کوشش در راه گسترش و رواج علم چشم به علت کهولت سن چشم از جهان فرو بست. او را در محله چشمه علی در زمینی که متعلق به دوست صمیمی اش «اشتری» بود، به خاک سپردند؛ در واقع باغچه بان خودش از دوستش این تقاضا را داشت.
انتهای پیام
جبار باغچه بان (عسکرزاده)، در سال ۱۲۶۴ شمسی در ایروان، از ایالات قفقاز، به دنیا آمد. پدر و جد وی از اهالی تبریز بودند. پدرش قناد، معمار و مجسمه ساز بود و در نقل داستان های کهن و اشعار شاهنامه تبحر داشت. مادر بزرگش، بنفشه، زنی باکفایت، طبیب محل و شاعر بود. این دو نقش مهمی در پرورش استعدادهای هنری و خلاقیت جبار داشت.
محمد نوری، نویسنده پرآوازه کشورمان در کتاب خود درباره باغچه بان می نویسد: «زمینه های خانوادگی و تربیت در خانه نخستین خشت بنای شخصیت هر مبتکر است. پس از خانواده، محیط درس، مدرسه و محیط جامعه اهمیت دارد که این سه عامل برای باغچه بان مهیا بود. تا جوانی در قفقاز و ایروان اقامت داشت و آنجا برای جریان های آزاداندیشی و تضارب افکار مساعد بود. البته پدربزرگش به نام «رضا» اصالتا تبریزی بود. پدرش به نام «عسکر» معمار، مجسمه ساز، نقال و قوال شاهنامه فردوسی و قناد بود. تابستان ها معماری و زمستان ها قنادی و قوالی می کرد. مادربزرگش «بنفشه» شاعر و طبیب محلی بود. او نزد پدر وی شکار می کرد و خلاقیت ها و هنرورزی های او را می آموخت. علت مهاجرت پدربزرگش به ایروان، وضعیت نابسامان ایران در دوره قاجاریه و رونق اقتصادی در ایروان است. پدرش او را به مکتب خانه و نزد «شیخ اکبر» برد تا قرآن خواندن و سوادخواندن و نوشتن و بعضی دانش ها را یادگیرد. پدرش و شیخ اکبر هر دو متعصب و دارای افکارسنتی بودند. معمولا اندیشه های جدید منجر به روشنفکری می شوند. باغچه بان هم چنین شد؛ چرا که بسیاری از رفتارها و افکار پدر یا مربیانش برایش قابل هضم نبود و پرسش هایی در ذهنش داشت؛ آنها هم پرسش های او راجواب نمی دادند یا سرکوب می کردند.»
باغچه بان در کتابی که به قلم خود نوشته است در رابطه با عقاید پدرش می نویسد: «من جوان کم سن وسال وچشم وگوش بسته ای بودم تا هفده سالگی به جز حصارخانه مان و روی پدر و مادرم و مهمانانشان، جای دیگر و کس دیگری را ندیده بودم. مغزم انباشته بود از پندها، موعظه ها و تلقینات خرافات پدرم که او هم اینها را از پدرش به ارث برده بود و پدرش هم از پدرخودش. پدرم مردی درستکار و راستگو و یک مذهبی متعصب و مستبد بود. جزصداقت، کسب حلال، راستگویی و درستکاری چیز دیگری نمی دانست مگر قصه هایی از قبیل حسین کرد، نوش آفرین، اسکندر، رستم و سهراب. شغلش معماری بود و عشقش کاشیکاری دیوار و مناره های مسجد. در زمستان های سخت قفقاز که کار بنایی می خوابید، قنادی می کرد. من به نقاشی علاقه داشتم. به زحمت یک دفتر و چندتا مداد رنگی گیر آورده و نقاشی هایی کرده بودم. یکروز پدرم دفتر نقاشی ام را دید و پرسید: اینها چیست که کشیده ای؟ گفتم: این آدم است، این گل است، این بچه است. پدرم به من تشر زد و گفت مگر نمی دانی که صورت سازی در اسلام حرام است؟ خدا در روز قیامت صورت هایی را که کشیده ای به تو نشان خواهد داد و خواهد گفت حالا که اینها راکشیده ای باید به آنها جان بدهی و البته که نخواهی توانست به آنها جان بدهی چرا که جان دادن فقط در ید قدرت خداست و به جهنم خواهی رفت … زود برو این دفتر را پاره کن، مداد رنگی ها را هم بشکن و دور بریز، و ازصورت سازی توبه کن.»
دوران تحصیلی باغچه بان
باغچه بان می گوید: "پدرم مرا برای سوادآموزی و تعلیم و تربیت به شیخ اکبر سپرد. من نزد شیخ اکبر خواندن قرآن و دروس دینی را می آموختم.
باغچه بان در خصوص ترک تحصیل خود نیز می نویسد: تحصیلات من با اصول قدیمی و در مساجد بوده است. در پانزده سالگی با مختصرسواد بی ارزشی که داشتم، مجبور به ترک تحصیل شدم و از طریق حرفه های پدرم گذران زندگی می کردم."
او تا پانزده سالگی مداوم در جلسات درس شیخ حضور داشت و در پانزده سالگی به دلیل ترک تحصیل از شیخ جدا شد؛ بعدها نیز تحصیلات جدیدی را یاد نگرفت، اما به دلیل جو خانه و باسواد بودن پدرش و همچنین در مکتب و نزد مربی مکتب خانه خوب درس خوانده بود و به خوبی بر متون مسلط بود. او همچنین درباره تدریس برای دختران چنین نوشته است: «در دوران جوانی به طور قاچاق در منازل دختران درس می دادم.»
دوران زندان
در سال ۱۹۰۵ میلادی در اغتشاشات ارامنه و مسلمانان قفقاز که به علت تفتین دولت روسیه به جان هم افتاده بودند، باغچه بان نیز در این درگیری ها حضور داشت و در نتیجه گرفتار زندان شد.
جبار در زندان باجوان ارمنی به نام «وارطان» آشنا شد. وارطان، اخلاقی نیکو و معلوماتی وسیع داشت که در افکار و منش جبار تأثیر گذاشت و او را از جهل وخرافات نجات داد؛ او می نویسد: «وارطان با درس هایش برای همیشه مرا از زندان تاریک جهل و خرافات آزاده کرده بود. او باخلوص تمام، آن منابع فساد و جهل و گمراهی را که موجب بدبختی اجدادم، پدرم و خودم شده بود، از ذهن من زدود. من که تا سه ماه قبل، یک مذهبی متعصب وخرافاتی بودم و چون او را نجس می دانستم، از دست زدن به استکان او واهمه داشتم؛ روی او را با قدرشناسی و احترام و تشکر بوسیدم. اما حیف! از زندان که آزاد شدم آدم دیگری بودم. دنیا و مردمانش را با چشم دیگری می دیدم. دیگر ارمنی و مسلمان برایم فرقی نداشتند. وارطان تعصبات وخرافات را از مغزم ریشه کن کرده بود.»
خبرنگاری و روزنامه نگاری باغچه بان
باغچه بان در زندگینامه ی خود می نویسد که در دوران جوانی ازخبرنگاران روزنامه های قفقاز بود و با همکاری همزندانی اش و با استفاده از امکانات اولیه، دو نشریه «ملانهیب» و «ملاباشی» را تولید و به صورت دست نویس در تیراژ کم در بیرون زندان به فروش می رساند. این دو مجله فکاهی، با شوخی و مزاح به مسائل روز می پرداختند.
رسیدگی به آوارگان جنگ و بیچارگان
جنگ جهانی اول و جنگ محلی بین مسلمانان و ارامنه پیامدهای وخیمی داشت. جبار مسئولیت رسیدگی به مردم را بر عهده گرفت. بین بیچارگان گندم توزیع می کرد، افراد بی پناه و بی مسکن را مأوا و مسکن می داد و مردم او را به عنوان رئیس شهر می شناختند.
تنهایی و بیماری
درسال های آخر جنگ جهانی اول و تشدید منازعات بین ارامنه و مسلمانان موجب شد که جبار مثل بسیاری از اهالی ایروان به دهات پناه ببرد، اما حصبه و سرمای شدید و نداشتن مکان موجب شد تا سرحد مرگ اذیت شود.
او در خصوص دوران نجاتش از قانقاریا و قطع انگشتان پایش نوشته است: «درحالت بیماری خودم را به دکتر صفیزاده رساندم. او پس از آگاهی از سابقه نویسندگی وسرگذشت من، به خصوص اینکه فهمید من یک آموزگار هستم، با دلسوزی بی مانندی مرا معاینه کرد. تشخیص او این بود که برای نجات من از قانقاریا و مرگ احتمالی، باید چهار انگشت از هر دو پایم، از نیمه، یا کمتر یا بیشتر، قطع شود. اما این دهکده کوچک وجنگزده، نه بیمارستانی داشت و نه جراحی. دکترصفیزاده در تشخیص خود تردیدی نداشت. برای نجات من، باید این عمل فورا انجام می شد. اوچاره ای هم جز این نمی دیدکه خودش این عمل را انجام دهد.»
مهاجرت به ایران
با افزایش درگیری و منازعات در قفقاز، با خانواده ی خود به ایران کوچ کرده و در مرند سکونت کرد وضعیت شهر نوراشین تا چندماه امن و آرام بود. او گفته: «یکشب مورد تاخت و تاز ارامنه قرار گرفت و کشتار و قتل عام مجددا آغازشد. آنجا تبدیل به جهنمی شد که ناچار شدیم از آنجا فرار کنیم و من و دکتر صفیزاده به همراه خانواده اش برای فرار به سرزمین آباء و اجدادمان، ایران، خودمان را به رود ارس رساندیم. زیر تیراندازی ارامنه از رود گذشتیم و به روستای عربللر از توابع ماکو وارد شدیم.»
مبارزه باکچلی و بیماری های فراگیر و گسترش بهداشت
باغچه بان در کتاب خود نوشته است: «اغلب شاگردان کچل بودند و یا بیماری تراخم داشتند. بعدها شنیدم که درشهرهای بزرگتر هم وضع جز این نیست. درکنار تدریس، با راهنمایی پزشکان، مبارزه با این بیماری را آغازکردم. برای خرید صابون، دارو، الکل، پنبه و قطره چکان، از مردم اعانه جمع می کردم.خودم هم ماهی پانزده ریال ازحقوقم را برای این مبارزه اختصاص دادم. موهای اطراف زخم کچلی را با منقاش یاحتی با دست هایم می کندم. سر شاگردانم راخودم می شستم و دوا می مالیدم چشمهای تراخمی آنها را خودم معالجه می کردم از همان ماهی نه تومان حقوقم، که به سختی می توانستیم با آن زندگی کنیم، برای شاگردان فقیرم، لوازم التحریر می خریدم.»
دوران تدریس و خدمات او به ناشنوایان
روش ابتکاری آموزش الفبا؛ پس از آزادی از زندان ایروان، تدریس در کلاس های اول ابتدایی شهر ایروان را آغاز کرد و روش ابتکاری او برای آموزش الفبا در همین زمان پایه ریزی شد.
تأسیس مدرسه نوراشین؛ بر اثر جنگ و منع شهرها و روستاها، اوضاع به هم ریخته بود و مدارس تعطیل شده بود. جبار پس از بهبودی نسبی پاهایش با مساعدت دکتر صفیزاده مدرسه ای بازکرد و آموزش چهار فرزند صفیزاده و چهار بچه ی دیگر را آغاز کرد.
شهادت نامه و استخدام رسمی در وزارت معارف؛ او می گوید: «من مدرک نداشتم و مدیر مدرسه احمدیه، عباسعلی الفت نوبری وچند نفر از معلمین و فرهنگیان مرند، برای استخدام رسمی من در وزارت معارف، راهی پیدا کردند؛ شهادت نامه ای نوشتند به این مضمون که گواهی می شود سواد نامبرده در حدود کلاس ششم ابتدایی است و همه را آن را امضا کردند.»
استخدام در دبستان دانش؛ در این دبستان مشغول تدریس شد و به دلیل پشتکار و دلسوزی موفق هم شد و در مهرماه ۱۲۹۹حکم او صادر شد و با ماهی ۱۵ تومان حقوق، آموزگار رسمی دبستان دانش شد.
نامگذاری مربی کودکستان به باغچه بان؛ پس از تأسیس نخستین کودکستان در تبریز نام آن را باغچه اطفال نامید و خودش به عنوان مربی آنجا را باغچه بان اسم گذاری کرد از آن تاریخ نام خود را از عسکرزاده به باغچه بان تغییر داد که تا انقلاب اسلامی این نام کمابیش رواج داشت و مربی کودکستان ها را باغچه بان می نامیدند؛ پس از تأسیس باغچه اطفال در ۱۳۰۲ در تبریز به توصیه ابوالقاسم فیوضات، رئیس اداره معارف تبریز، نام باغچه بان برای مربی کودکستان ها توسط وزارت معارف تصویب شد و پس از تأسیس باغچه اطفال تبریز، نام خانوادگی باغچه بان را برای خود انتخاب کرد.
ایجاد زبان مصور؛ او از ۱۳۰۲ به بعد برای کودکان و برای ناشنوایان واژه ها را همراه با تصویر آموزش می داد.
پذیرش بچه های کر ولال در کودکستان؛ پس از تأسیس باغچه اطفال در تبریز (۱۳۰۲) بچه های کر و لال را هم می پذیرفت.
اختراع تلفن گنگ؛ در سال ۱۳۱۲دستگاهی اختراع کرد که ناشنواها از راه دندان و حس استخوانی، قادر به شنیدن صداها می شدند و این سمعک، وسیله انتقال صدا از طریق دندان به مرکز شنوایی بود. دستگاه یاد شده پس از تکمیل، به نام «تلفن گنگ» در تاریخ ۲۲ بهمن ۱۳۱۲، به نام جبار باغچه بان در اداره ثبت اختراعات به ثبت رسید.
تالیف الفبای ویژه ناشنوایان؛ تالیف الفبای دستی ویژه ناشنوایان که در آن با وضع و حالتی از دست می توان نوع حرف را تشخیص داد. باغچه بان آموزش کر ولالها را در تبریز آغاز کرد و به تدریج و با ممارست شیوه ی الفبای دستی را ابداع کرد، در این روش حروف الفبای فارسی به سه دسته مصوت، صامت آوایی و صامت تنفسی(یا بیآوا) تقسیم می شوند.
تهیه برنامه پنج ساله ناشنوایان؛ باغچه بان، در اسفند سال ۱۳۲۸، اساسنامه و برنامه کامل و دقیق تحصیلات پنج ساله ناشنوایان برای آموزش زبان و حرفه، روش شفاهی توأم با الفبای دستی گویا، به کوشش باغچه بان، تهیه و به تصویب رسید.
محال بودن آموزش کر ولال ها و معجزه بودن آن؛ مردم و حتی نخبگان و معلمان، آموزش به کر ولالها را محال می دانستند و هرکس ادعای آموزش داشت، با عکس العمل شدید مواجه می شد. باغچه بان در این مورد می نویسد: «آن اعلان درآن زمان شبیه به دعوت پیغمبر بود فکر می کردم دوستان با دسته گل به تبریک من خواهند آمد و با شور و شعف برایفهمیدن چگونگی نقشه و روش تعلیم من دور مرا خواهند گرفت ولی اینطور نشد.»
آغاز مبارزه با کری و لالی؛ او نوشته است: «پس از مخالفت با درخواست مدرسه کر و لالها، من از پا ننشستم و با اعلانی به دیوار کودکستان، مبارزه با کری ولالی را آغاز کردم. اعلان این بود که در باغچه اطفال، کلاس رایگان برای یاد دادن، خواندن، نوشتن و حرف زدن به بچه های کر ولال افتتاح شد پس از ثبت نام سه کودک کر ولال یک امتحان در باغچه اطفال برای آن سه کودک برپا شد. تمام فرهنگیان و دانشمندان تبریز و خارجی ها و اعضای سفارت خانه ها در آن جشن شرکت داشتند. درحیاط بزرگ باغچه اطفال که محل نطق مرحوم خیابانی بود برای گذاشتن یک صندلی اضافی جا نمانده بود. دیوارهای حیاط باغچه اطفال مملو از آدم شده بود حتی روی درخت های همجوار هم افرادی بالا رفته بودند؛ خلاصه امتحان شروع شد و بچه ها برای مردم درس خواندند و روی تخته سیاه دیکته نوشتند. پس از امتحان نطق ها آغاز شد و تقدیرها و تمجیدها بود که از زمین می جوشید و از آسمان می بارید. مردم از دست زدن و هورا کشیدن سیر نمی شدند.حتی مرحوم دکتر محسنی برخلاف انتظار با زبان خاصی مرا تمجید و از من ستایش کرد.»
افتتاح کانون کر و لال های ایران؛ پس از تعطیلی نخستین کانون کر ولالها که در ۱۳۲۷ تأسیس شده بود، کانون دیگری در سال ۱۳۳۹، یعنی حدود ۱۱ سال پس از تعطیل کانون اول، توسط شادروان علی سرتیپی که خود ناشنوا بود، تأسیس شد.
الفبای گویا؛ باغچه بان طی چندین دهه سر وکار باکودکان و نوجوانان کر ولال و تعلیم و تربیت آنها، تجربه هایی آموخت؛ مبنای کارش یاد دادن تلفظ حروف و کلمات و تکلم بود. این روش را درجهان «شیوه شفاهی یا روش گفتاری» می نامند.
تاسیس مدرسه استثنایی تبریز؛ باغچه بان در سال ۱۲۹۹ به تبریز می آید و در سال ۱۳۰۳ کودکستان باغچه اطفال و در سال ۱۳۰۵ مدرسه کرولال های تبریز را تأسیس می کند ولی در سال ۱۳۰۶ بر اثرجوسازی های فراوان علیه او و تعطیل کردن مدرسه کر و لالها از تبریز به شیراز کوچ می کند اما نهالی که او در تبریز کاشته بود از رشد وحرکت باز نماند و سی سال بعد یکی از بزرگترین مراکز معلولیتی و ناشنوایی کشور در تبریز تأسیس شد. این مرکز به نام آموزشگاه استثنایی تبریز توسط آقای اصولی درسال۱۳۳۷ تأسیس شد. یکسال و نیم بعد و گروه نابینا و کودکان عقب مانده ذهنی هم در این مرکز پذیرفته شدند.
ویژگی های تدریس باغچه بان
او هرگز دوره ای مخصوص شناختن کودکان ناشنوا سپری نکرده بود. هیچ چیز از آن ها نمی دانست، اما قدرت اندیشه را به کار گرفت و شروع به نگاه کردن و مطالعه نحوه ارتباط برقرار کردن آن ها با جهان کرد. سپس موفق شد دریابد که این کودکان دو نوع صدا از زبان خودشان خارج می کنند. او این صداها را به دو دسته صداهای تنفسی و صداهای حنجره ای تقسیم کرد. سپس گفت هر یک از این دو دسته، خود به دو دسته صداهای امتداد پذیر و صداهای امتداد ناپذیر نقسیم می شوند. در شیوه ای که او ابداع کرده بود، ابتدا یک کلمه کامل را که «کلمه کلید» نام داشت، به کودک نشان می دادند، سپس حروفی که این کلمه را تشکیل داده بود به کودک می آموختند. یعنی از کل به جز می رفتند. آن زمان کودکستان واژه ای نبود که مردم چیزی درباره آن بدانند. هیچ چیز برای کودکان وجود نداشت، خبر از شعر و کاردستی نبود و وسیله ای برای آموزش آن ها ساخته نشده بود.
تالیفات و آثار جبار باغچه بان
از جبار باغچه بان آثار بسیاری را در زمینه کتاب های کودکان، نمایشنامه، روش تعلیم الفبا و آموزش و پرورش ناشنوایان به یادگار مانده است. کتاب زندگی کودکان شامل اشعار، چیستان ها و سرودهای کودکان، نخستین اثر وی به شمار می رود. باغچه بان متد آموزشی خود را تنها به مسایل درسی محدود نمی کرد و معتقد بود که در کنار آموزش کودکان باید به پرورش استعدادهای فکری و غیردرسی آنها نیز پرداخت و بدین خاطر تالیف و اجرای نمایشنامه های مختلف بر محبوبیت و شهرت این آموزگار دلسوز افزود، او نمایشنامه های پیر و ترب، گرگ و چوپان، خانم خزوک، مجادله دو پری، شیر و باغبان و بابا برفی را در کارنامه خود دارد. کتاب بابا برفی از طرف شورای جهانی کتاب کودک به عنوان بهترین کتاب کودک انتخاب شد. از دیگر آثار او بادکنک، رباعیات باغچه بان، عروسان کوه و درخت مروارید را می توان نام برد.
دیدگاه باغچه بان را در ارتباط با نحوه آموزش الفبا در کتابی با نام «دستور تعلیم الفبا» می توان دید، این کتاب که در ۱۳۱۴ خورشیدی منتشر شد و پنج فصل دارد و به عنوان یک منشور کامل می تواند مورد توجه مربیان و آموزگاران قرار گیرد. در بخشی از این کتاب به ویژگی ها شخصی معلم پرداخته می شود از منظر وی آموزگاری که می خواهد به دانش آموزانی که تازه وارد مدرسه شده اند، آموزش دهد، باید به خصوصیت هایی چون بردباری و شکیبایی، خوش رویی و فروتنی، انتظار و امید، جدیت و درست قولی، ثبات و جدیت، وقار و سنگینی و آمادگی مجهز باشد؛ وی همچنین کتاب هایی دیگر در زمینه روش ترکیبی سواد آموزی از جمله الفبای خودآموز برای سالمندان، اسرار تعلیم و تربیت یا اصول تعلیم الفبا را به رشته تحریر درآورده است.
ذوق ادبی باغچه بان
به گزارش ایسنا، مرحوم جبار باغچه بان، در سرودن شعر استعداد و قریحه شگرفی از خود نشان داده است. او با تبلیغ صلح و انسان دوستی در شعرهایش، آرزو داشت که دنیا برای همه، به ویژه کودکان محیط امن و شادابی باشد. باغچه بان که دل به تعلیم و تربیت کودک سپرده و به نیاز عمیق کودک امروز به شعر پی برده بود، خود به شعر کودکان می پرداخت. جبار طرف دار صلح و دوستی انسان ها بود و در این مورد، رباعی های زیبایی از او به جا مانده است:
بی جا نشدم عاشق و دیوانه صلح لیلی نرسد به پای افسانه صلح
ماهی است به عاشقان مساوی مهرش عشاق خوش اند در حرمخانه صلح
ای مهر به روی تابناک تو قسم ای غنچه به این سینه چاک تو قسم
بی صلح ملل شاد نگردد دل من ای بلبل من به عشق پاک تو قسم
ثمینه، دختر جبار باغچه بان و نویسنده ی کودک و نوجوان اهل ایران است و دو کتاب از او تحت عنوان «پل چوبی» و «نوروزها و بادبادک ها» به یادگار مانده است او درباره پدر خود می نویسد: «تا بیاد داریم باغچه بان روز و شب بدون اظهار خستگی و گله مندی از روزگار و بدون توقع کار می کرد. هرچه از عمرش می گذشت بر فعالیتش می افزود و وقتی به او می گفتند استراحت کن جواب می داد که مگر نمی دانید هر مسافر قبل از سفر ناچار بیشتر می کوشد تا کارهایش را سامانی بدهد. من هم مسافرم و وقتم تنگ است و کارهای ناتمامم بسیار.»
احمد آرام، نویسنده و مترجم معاصر نیز در خصوص باغچه بان نوشته است: «مرحوم باغچه بان از توریه بیزار بود و هرکس این کتاب را که در واقع زندگینامه ی او است بخواند، همه جا می بیند که این مرد صاف و پاک و بی پردا و ملاحظه، همانگونه که در زندگیش نیز چنین بود، هرچه خواسته است، گفته است؛ شاید به همین جهت راستگویی و انتظار سخن راست و درست داشتن بود که بسیار کسان او را دشمن می داشتند.
باغچه بان به گردن فرهنگ این کشور حق فراوان دارد و پس از مرحوم میرزا حسن رشدیه بسیار بیش از او کوشید و راه تعلیم الفبا را که از دشواری های تعلیم بود، بسیار آسان کرد».
نوری زاده نیز در کتاب خود گفته است: «جبار باغچه بان با اینکه با خلاقیت ها و ابداعات خود، فرهنگ ایران را تکان داد و به جنبش و تکاپو انداخت، اما هنوز بسیاری از جنبه های پدیده باغچه بان ناشناخته مانده است؛ متأسفانه باغچه بان و دیگر معماران فرهنگ معاصر ایران آنگونه که حقشان بوده مورد ملاحظه و تأمل قرار نگرفته اند. به اذعان همگان باغچه بان بینانگذارحداقل شیوه ی جدید آموزش کودکان است، اما درکتب درسی ابتدایی تا دانشگاه آیا او را شناسانده اند؟ دانش آموزان و دانشجویان، معلمان و استادان ما چقدر او را می شناسند؟»
سرانجام در ۴ آذر سال ۱۳۴۵ جبار باغچه بان در ۸۱ سالگی با آن همه تلاش و کوشش در راه گسترش و رواج علم چشم به علت کهولت سن چشم از جهان فرو بست. او را در محله چشمه علی در زمینی که متعلق به دوست صمیمی اش «اشتری» بود، به خاک سپردند؛ در واقع باغچه بان خودش از دوستش این تقاضا را داشت.
انتهای پیام
پرسش و پاسخ در
باغچه بان؛ آموزگار گل های خاموش ایران زمین
گفتگو با هوش مصنوعی