<a href="/fa/dashboard/ مطلق" class="text info">خالقی مطلق</a>: <a href="/fa/dashboard/ class="text info">فردوسی</a> مفصل ترین بحث فلسفی را در دیباچه کتابش کرده است اخبار دین ، قرآن و اندیشه اخبار فرهنگی <a href="/fa/dashboard/ class="text info">تسنیم</a>

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، در وبینار تخصصی «شاهنامه و حکمت فهلوی» که صبح امروز (یکشنبه ۷ آذر ۱۴۰۰) آغاز شد، جلال خالقی مطلق، ایران شناس و شاهنامه پژوه، در پیامی مکتوب به «بیان فلسفی در شاهنامه» پرداخت که متن کامل آن را در زیر می خوانیم:
در شاهنامه ما با چند گونه شیوه بیان سر و کار داریم:
۱ بیان حماسی. برای مثال، آنجا که شاعر می گوید:
نگه کن مرا تا ببینی یه جنگ
اگر زنده مانی، مترس از پلنگ!
یا :
درفش مرا گر ببیند ز دور
دلش ماتم آرد به هنگام سور!
یا :
مرا مادرم نام˚ مرگ تو کرد!
زمانه مرا پتک ترگ تو کرد!
و ده ها و صدها نمونه دیگر.
۲ بیان تغزلی که در توصیف طبیعت و حال دلدادگان و مرثیه و حدیث نفس آمده است. برای مثال آنجا که در توصیف حال سودابه در عشق او به سیاوش می خوانیم:
چنان شد که گفتی طراز نخ ست
و گر پیش آتش نهاده یخ ست!
یا در توصیف ستارگان در شب در آسمان حصار آمده است:
تو گفتی که شمعست سیصدهزار
بیاویخته زآسمان حصار
یا سراینده در شکایت از روزگار می گوید:
دل شاد و خرم پر از درد شد
چنین روز ما ناجوانمرد شد
یا شاعر در سوگ بر مرگ فرزند خود سروده است:
مرا بود نوبت، برفت آن جوان
ز دردش منم چون تنی بی روان
و نمونه های بسیار دیگر.
۳- بیان اندرزی که در تذهیب اخلاق و معنویات و نیز سیاست مدن و تدبیر منزل و آیینه خسروان گفته شده که اگر آن ها را یک جا جمع کنیم، کتابی به حجم بوستان سعدی خواهد شد.
۴ بیان گزارشی که شاعر در شرح رویدادها، به ویژه در گزارش تاریخ ساسانیان به کار برده است. مطالب این بخش مانند مطالب بخش پیشین عمدتا در مأخذ شاعر بود، ولی شیوه بیان از اوست.
۵- بیان علمی که کمابیش محدود به شرح دانش اخترشناسی و گه گاه پزشکی می گردد.
۶.بیان فلسفی. در همان دیباچه شاهنامه به بعضی بحث های فلسفی پرداخته شده، همچون آفرینش چهار عنصر، کون و مکان، پیدایش جهان، عقل کلی و عقل جزوی و نفس، آفرینش انسان و حیوان و گیاه، سرانجام کار جهان، رستاخیز و بازخواست و غیره. ولی همه اصطلاحات فلسفی چه در دیباچه و چه در متن اصلی کتاب به زبان فارسی است.
همچون خرد به معنی «عقل» که منظور از آن « خرد کوشا » یا «عقل فعال » یا «عقل بالفعل» است که جنبه فاعلیت دارد، در برابر جان یا روان یعنی «نفس» که «عقل بالقوه» است و جنبه قابلیت دارد و در زبان آلمانی Geist نامیده می شود.
یا اصطلاحات دیگری همچون جان سخنگوی به معنی «نفس ناطقه»، جان روشن و روشن˚روان به معنی «نفس لوامه»، جان آگاه به معنی «نفس مطمئنه»، جان تاریک و تیره˚روان یعنی «نفس اماره»، نام و جای/ جایگاه به معنی «کون و مکان». در اینجا نام یک عرض لازم است که چون هیچ گاه از ذات جدا نیست، مجازا به معنی «کون، هستی» به کار رفته است. در این باره من در یادداشت های شاهنامه توضیح داده و گواه آورده ام.
به ویژه وابستگی و نیاز روان و جان یا نفس به خرد یا عقل، موضوعی است که شاعر چه در دیباچه و چه در متن اصلی کتاب بدان پرداخته است. او در دیباچه کتاب می گوید: اگر کسی دارای روان روشن، یعنی نفس لوامه باشد، ولی از خرد روشن، یعنی عقل عالیه برخوردار نباشد، لحظه ای هم به سعادت نمی رسد:
خرد تیره و مرد روشن روان؟
نباشد همی شادمان یک زمان!
زیرا:
خرد چشم جان ست، چون بنگری
تو بی چشم، شادان جهان نسپری!
در متن اصلی شاهنامه نیز بارها به این وابستگی جان و روان به خرد و نیاز آن ها به راهنمایی خرد اشاره شده است:
چو برگشت بهرام با طوس گفت
که با جان پاکت خرد باد جفت!
یعنی: عقل عالیه راهنمای نفس لوامه تو باد! در اینجا بهرام به جای آن که در ستایش طوس بگوید: شاد و خرم باشی، جاوید باشی و غیره و غیره، این ستایش را در یک بیان فلسفی اظهار می کند. یا مثلا در ستایش یک مرد فرزانه، نفس او را به پایه عقل می رساند:
چنین گفت با من یکی هوشمند
که جانش خرد بود و رایش بلند!
و:
به دانای پیشی نگر تا چه گفت
بدانگه که جان با خرد بود جفت!
فردوسی حتی در توصیف زیبایی رودابه از اصطلاحات فلسفی بهره می گیرد:
روانش خرد بود و تن جان پاک
توگفتی که بهره ندارد ز خاک!
در مصراع اول به ضرورت وزن و قافیه اجزای جمله پس و پیش شده است. می گوید: تن او در لطافت همسنگ نفس و نفس او در تعقل به درجه عقل بود.
اصطلاحات فلسفی در شاهنامه کاربرد وسیعی دارد، ولی چون این اصطلاحات، چنان که نمونه هایی از آن را دیدیم، در شاهنامه به فارسی سره اند، اما در زبان فارسی عموما خیلی زود جای خود را به برابرهای آن ها در عربی داده اند، معنی اصلی آن ها فراموش شده و از این رو در بیشتر فرهنگ های شاهنامه نیز در معنی اصلی خود ثبت نشده اند.
برای مثال جان تنها به معنی «حیات»، روان تنها به معنی «روح»، روشن˚روان تنها به معنی «دانا ؛ شاد و خرم » گرفته شده، یعنی به معانی انتزاعی آن ها بسنده شده است.
وقت اندک مجال بحث بیشتر درباره جایگاه بیان فلسفی در شاهنامه را نمی دهد. تنها به این نکته اشاره کنم که هر کس هنگام مطالعه شاهنامه به ارتباط میان جان و روان با خرد پی برده باشد، تردیدی ندارد که در نخستین مصراع شاهنامه، به نام خداوند جان و خرد، نیز جان نه به معنی «حیات»، بلکه به معنی «نفس» است. یعنی فردوسی شاهکار خود را با یک بیان فلسفی در ستایش خداوند آغاز کرده است.
در پایان، در پاسخ این پرسش که آیا مطالب فلسفی کتاب در مأخذ شاعر بوده و یا از خود شاعر است، باید گفت که چون فردوسی مفصل ترین بحث فلسفی را در دیباچه کتابش کرده است، پس آن چه در متن اصلی کتاب در همان راستا آمده، از خود اوست که مانند بسیاری از توصیف های دیگر کتاب در پرورش ادبی مطالب مأخذ خود سروده است.
از سوی دیگر، به کار بردن این همه اصطلاحات فلسفی را در اثری منظوم که موضوع آن فلسفه نیست، باید برخاسته از آگاهی گسترده شاعر در فلسفه دانست.
انتهای پیام/
در شاهنامه ما با چند گونه شیوه بیان سر و کار داریم:
۱ بیان حماسی. برای مثال، آنجا که شاعر می گوید:
نگه کن مرا تا ببینی یه جنگ
اگر زنده مانی، مترس از پلنگ!
یا :
درفش مرا گر ببیند ز دور
دلش ماتم آرد به هنگام سور!
یا :
مرا مادرم نام˚ مرگ تو کرد!
زمانه مرا پتک ترگ تو کرد!
و ده ها و صدها نمونه دیگر.
۲ بیان تغزلی که در توصیف طبیعت و حال دلدادگان و مرثیه و حدیث نفس آمده است. برای مثال آنجا که در توصیف حال سودابه در عشق او به سیاوش می خوانیم:
چنان شد که گفتی طراز نخ ست
و گر پیش آتش نهاده یخ ست!
یا در توصیف ستارگان در شب در آسمان حصار آمده است:
تو گفتی که شمعست سیصدهزار
بیاویخته زآسمان حصار
یا سراینده در شکایت از روزگار می گوید:
دل شاد و خرم پر از درد شد
چنین روز ما ناجوانمرد شد
یا شاعر در سوگ بر مرگ فرزند خود سروده است:
مرا بود نوبت، برفت آن جوان
ز دردش منم چون تنی بی روان
و نمونه های بسیار دیگر.
۳- بیان اندرزی که در تذهیب اخلاق و معنویات و نیز سیاست مدن و تدبیر منزل و آیینه خسروان گفته شده که اگر آن ها را یک جا جمع کنیم، کتابی به حجم بوستان سعدی خواهد شد.
۴ بیان گزارشی که شاعر در شرح رویدادها، به ویژه در گزارش تاریخ ساسانیان به کار برده است. مطالب این بخش مانند مطالب بخش پیشین عمدتا در مأخذ شاعر بود، ولی شیوه بیان از اوست.
۵- بیان علمی که کمابیش محدود به شرح دانش اخترشناسی و گه گاه پزشکی می گردد.
۶.بیان فلسفی. در همان دیباچه شاهنامه به بعضی بحث های فلسفی پرداخته شده، همچون آفرینش چهار عنصر، کون و مکان، پیدایش جهان، عقل کلی و عقل جزوی و نفس، آفرینش انسان و حیوان و گیاه، سرانجام کار جهان، رستاخیز و بازخواست و غیره. ولی همه اصطلاحات فلسفی چه در دیباچه و چه در متن اصلی کتاب به زبان فارسی است.
همچون خرد به معنی «عقل» که منظور از آن « خرد کوشا » یا «عقل فعال » یا «عقل بالفعل» است که جنبه فاعلیت دارد، در برابر جان یا روان یعنی «نفس» که «عقل بالقوه» است و جنبه قابلیت دارد و در زبان آلمانی Geist نامیده می شود.
یا اصطلاحات دیگری همچون جان سخنگوی به معنی «نفس ناطقه»، جان روشن و روشن˚روان به معنی «نفس لوامه»، جان آگاه به معنی «نفس مطمئنه»، جان تاریک و تیره˚روان یعنی «نفس اماره»، نام و جای/ جایگاه به معنی «کون و مکان». در اینجا نام یک عرض لازم است که چون هیچ گاه از ذات جدا نیست، مجازا به معنی «کون، هستی» به کار رفته است. در این باره من در یادداشت های شاهنامه توضیح داده و گواه آورده ام.
به ویژه وابستگی و نیاز روان و جان یا نفس به خرد یا عقل، موضوعی است که شاعر چه در دیباچه و چه در متن اصلی کتاب بدان پرداخته است. او در دیباچه کتاب می گوید: اگر کسی دارای روان روشن، یعنی نفس لوامه باشد، ولی از خرد روشن، یعنی عقل عالیه برخوردار نباشد، لحظه ای هم به سعادت نمی رسد:
خرد تیره و مرد روشن روان؟
نباشد همی شادمان یک زمان!
زیرا:
خرد چشم جان ست، چون بنگری
تو بی چشم، شادان جهان نسپری!
در متن اصلی شاهنامه نیز بارها به این وابستگی جان و روان به خرد و نیاز آن ها به راهنمایی خرد اشاره شده است:
چو برگشت بهرام با طوس گفت
که با جان پاکت خرد باد جفت!
یعنی: عقل عالیه راهنمای نفس لوامه تو باد! در اینجا بهرام به جای آن که در ستایش طوس بگوید: شاد و خرم باشی، جاوید باشی و غیره و غیره، این ستایش را در یک بیان فلسفی اظهار می کند. یا مثلا در ستایش یک مرد فرزانه، نفس او را به پایه عقل می رساند:
چنین گفت با من یکی هوشمند
که جانش خرد بود و رایش بلند!
و:
به دانای پیشی نگر تا چه گفت
بدانگه که جان با خرد بود جفت!
فردوسی حتی در توصیف زیبایی رودابه از اصطلاحات فلسفی بهره می گیرد:
روانش خرد بود و تن جان پاک
توگفتی که بهره ندارد ز خاک!
در مصراع اول به ضرورت وزن و قافیه اجزای جمله پس و پیش شده است. می گوید: تن او در لطافت همسنگ نفس و نفس او در تعقل به درجه عقل بود.
اصطلاحات فلسفی در شاهنامه کاربرد وسیعی دارد، ولی چون این اصطلاحات، چنان که نمونه هایی از آن را دیدیم، در شاهنامه به فارسی سره اند، اما در زبان فارسی عموما خیلی زود جای خود را به برابرهای آن ها در عربی داده اند، معنی اصلی آن ها فراموش شده و از این رو در بیشتر فرهنگ های شاهنامه نیز در معنی اصلی خود ثبت نشده اند.
برای مثال جان تنها به معنی «حیات»، روان تنها به معنی «روح»، روشن˚روان تنها به معنی «دانا ؛ شاد و خرم » گرفته شده، یعنی به معانی انتزاعی آن ها بسنده شده است.
وقت اندک مجال بحث بیشتر درباره جایگاه بیان فلسفی در شاهنامه را نمی دهد. تنها به این نکته اشاره کنم که هر کس هنگام مطالعه شاهنامه به ارتباط میان جان و روان با خرد پی برده باشد، تردیدی ندارد که در نخستین مصراع شاهنامه، به نام خداوند جان و خرد، نیز جان نه به معنی «حیات»، بلکه به معنی «نفس» است. یعنی فردوسی شاهکار خود را با یک بیان فلسفی در ستایش خداوند آغاز کرده است.
در پایان، در پاسخ این پرسش که آیا مطالب فلسفی کتاب در مأخذ شاعر بوده و یا از خود شاعر است، باید گفت که چون فردوسی مفصل ترین بحث فلسفی را در دیباچه کتابش کرده است، پس آن چه در متن اصلی کتاب در همان راستا آمده، از خود اوست که مانند بسیاری از توصیف های دیگر کتاب در پرورش ادبی مطالب مأخذ خود سروده است.
از سوی دیگر، به کار بردن این همه اصطلاحات فلسفی را در اثری منظوم که موضوع آن فلسفه نیست، باید برخاسته از آگاهی گسترده شاعر در فلسفه دانست.
انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «خالقی مطلق: فردوسی مفصل ترین بحث فلسفی را در دیباچه کتابش کرده است- اخبار دین ، قرآن و اندیشه - اخبار فرهنگی تسنیم» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.