وقتی شیطان در جشن شادی یزید حاضر شد

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، متن پیش رو از سلسله متن های «قافله سالار؛ همراه با کاروان حسینی(ع) تا اربعین» نوشتۀ «مجتبی فرآورده» است. او تهیه کننده و کارگردان پروژه سینمایی «ثارالله» است که مدت ها پیش رهبر معظم انقلاب بر لزوم تولید این فیلم تأکید کردند. او می گوید «زمانی که به دیدار رهبر انقلاب رفته بودیم، فرمودند: «چرا فیلم امام حسین(ع) را نساختید؟»، عرض کردیم «عده ای مانع شدند و نگذاشتند این فیلم ساخته شود، اگر بدانیم که رضای قلبی شما در این است که فیلم امام حسین(ع) ساخته شود خودمان را به آب و آتش می زنیم این فیلم را بسازیم»، ایشان فرمودند: «نه تنها خودتان را به آب و آتش بزنید، بلکه بروید از زیر سنگ هم شده این کار را انجام بدهید.» بنابراین تصمیم گرفتیم ساخت فیلم را آغاز کنیم.»
فیلم «ثارالله» دربارۀ حرکت کاروان امام حسین(ع) از مکه تا کربلا و اتفاقات مسیر راه و استقرار هشت روزه در کربلا تا عصر عاشوراست. فرآورده در مجموعه یادداشت هایی که قرار است در خبرگزاری تسنیم تا روز اربعین منتشر شود، روایت هایی کوتاه و آزاد از وقایع کاروان امام حسین(ع) را بیان می کند.
*****
دوم صفر
در دار الحکومه شام، یزید لم داده بود به تخت، و مردمان صف کشیده بودند به انتظار،
پرده ها یک به یک فرو افتاد، گرد مرگ بر سرسرا پاشید.
همچون ظلمت شب، همه جا تیره و تار شد، یزید وحشت کرد.
مشعلی خاموش، یکباره شعله گرفت و شعله آن رقصان شد.
شبح پیرمردی ژولیده و کثیف، با گیسوانی بلند ظاهر شد.
یزید نگاهی به افراد حاضر کرد، کسی جم نمی خورد، گویی جملگی مرده بودند.
یزید ترسید، فریاد زد و شمشیر کشید.
گفت: تو کیستی؟
پیرمرد ژولیده و کثیف، رقصان دور او چرخید.
گفت: منم صاحب نام بزرگ و طبل بزرگ، منم صاحب آتش ابراهیم و هودج در جمل،
منم شیخ ناکثان و رکن قاسطان و ظل مارقان، منم مسافر کشتی نوح و پی کننده ناقه صالح،
منم رقاصه قتل یحیی، جادوساز و جادوپرداز با موسی، گوساله ساز اسرائیلیان،
منم معمار سقیفه، منم قرآن بر نیزه، منم بدعت در دین محمد،
منم پیشوای طاغوتیان، از قابیل و نمرود و فرعون و قارون و هرود، تا آیندگان.
یزید در ترس و هراس و وامانده،
گفت: تو را نمی شناسم.
گفت: شریک انعقاد نطفه ات را نمیشناسی؟ شیطان!
یزید گفت: از من چه می خواهی؟
گفت: دیگر هیچ! آنچه می خواستم انجام داده ای.
آمده ام در جشن تو شریک باشم.
یکباره زمان به چرخش آمد و حاضران جان گرفتند و همه چیز به روال خود برگشت.
یزید بر تخت لم داده بود و دیگران در سرسرا، صف کشیده بودند به انتظار.
نیزه داران پس کشیدند و مردی با طشت، سر سیدالشهداء را برای یزید به ارمغان آورد.
گفت: رکابم را پر از نقره و طلا کنید که من مرد بزرگی را کشتم. زمانی که عرب به قوم و نژاد فخر می کند،
من کسی را کشتم که پدر و مادرش بهترین بودند، من کسی را کشتم که نژادش از همه والاتر بود.
یزید برآشفت، برخاست و فریاد کرد.
گفت: تو که می دانستی او بهترین است، چرا کشتی؟
گفت: به امید دریافت جایزه از خلیفه!
گفت: بهر ه ای از من به تو نمی رسد، جز آنکه گردنت را بزنم. ببریدش.
نفس ها در سینه ها حبس شد، و نگاه متحیر جماعت حاضر، در رفت و آمد بین یزید و التماس مرد بود،
نگهبانان مرد را بردند، تا سرش را به دم تیغ بسپارند.
شمر و دیگران، با بازماندگان کاروان به سرسرا آمدند.
یزید، حال نزار بازماندگان را که دید، خنده ای از سر تکبر سر داد.
گفت: کاش بزرگان طایفه من که در بدر و احد کشته شدند، بودند و می دیدند،
کاش بودند و از ناله و فغان بنی هاشم شاد می شدند.
کشته های بزرگان بنی هاشم، در ازای کشته های ما در بدر.
بنی هاشم خلافت را به بازی گرفته بود، و الا، نه خبری از آسمان آمده و نه وحی نازل شده بود.
سپس مست از پیروزی، نشست و خیزران را برداشت، و بر لبان سر کوبید.
قلب و روح بازماندگان کاروان، زخم برداشت از این جسارت و چشم ها گریان شد.
در میان اشک و آه و ماتم، زینب! این یگانه زن برخاست.
حمد کرد پروردگارش را و سپاس گفت او را و بر محمد و آل محمد درود فرستاد.
گفت: ثم کان عاقبة الذین أساؤا السوای أن کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤن.(۱)
«آنگاه فرجام کسانی که بدی کردند [بسی] بدتر بود، [چرا] که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را به ریشخند می گرفتند.»
سپس ادامه داد: آهسته تر یزید! قدری درنگ کن، رسوا تویی نه ما.
زمین و آسمان را به ما تنگ گرفته ای و ما را همانند اسیران خارجی به هر شهر و دیار می بری،
گمان می کنی نزد خدا خار و خفیف شده ایم و تو در آستان او قرب و منزلت داری؟
با این تصور خام، باد به غبغب انداخته و با غرور به اطراف خود می نگری، شاد و مسروری،
مقام و منصبی را که حق خاندان ما بود غصب کرده و به خود می بالی.
ای پسر آزادشدگان، ای پسر کسانی که جدمان در فتح مکه اسیرشان و سپس آزادشان کرد،
آیا سزاوار است که زنان و کنیزان خود را در پس پرده جای دهی،
و دختران رسول خدا را در میان نامحرمان به اسارت حاضر کنی؟
یزید ساکت ماند و خموش.
زینب ادامه داد: چگونه می توان امید خیر داشت از فرزند زنی که می خواست جگر پاکان را با دهان خود ببلعد؟
چگونه می توان امید به کسی داشت که گوشت و خون او از شهیدان اسلام روییده است؟
چگونه می توان امید به کسی داشت که نگاهش همواره با بغض و کینه و دشمنی به خاندان ماست؟
یزید! بی آنکه بزرگی و گستاخی این گناه را بفهمی، و خود را گناهکار بدانی،
فریاد می کنی ای کاش پدران من بودند و شادی و سرور می کردند.
چوب بر دندان مبارک سید جوانان بهشت می کوبی؟ زهی بی حیایی و بی شرمی!
زخم های گذشته را شکافتی و دست خود را به خون پیامبر آغشتی و ستارگان روی زمین،
از آل عبدالمطلب را خاموش کردی، و اکنون پدران خود، از نسل شرک و بت پرستی را ندا می دهی،
گمان می کنی صدایت را می شنوند؟
به زودی تو نیز به آنان ملحق می شوی و در جایگاه عذاب ابدی، آرزو می کنی ای کاش دستانم شل بود،
زبانم لال بود و هرگز چنین یاوه هایی بر زبان نمی راندم، و هرگز چنین کار ناشایستی مرتکب نمی شدم.
پروردگارا! حق ما را از دشمنان ما باز ستان و از آنان که بر ما ظلم و ستم کردند انتقام بگیر،
و آتش غضب خود را بر آنانی که خون و خون حامیان ما را ریختند فرو فرست.
ای زاده معاویه! شدائد و رخدادهای ناگوار روزگار، مرا در شرایطی قرار داد که مجبور شدم با تو هم کلام شوم، اما بدان ارزش تو از نظر من ناچیز و سرزنش تو بزرگ و ملامت تو بسیار است.
چگونه سرزنش نکنم در حالی که چشم ها در فراق دوستان گریان و دل ها در دوری عزیزان سوزان است؟
آه! چه شگفت انگیز است که مردان بزرگ حزب الله به دست حزب شیطان کشته شوند!
دستان جنایتکار شما به خون خاندان رسالت آغشته است و دهانتان از گوشت ما مالامال.
شرم نداری که بدن های پاک و پاکیزه بر زمین بمانند و گرگ های بیابان آنان را دیدار کنند،
و تو مغرور و سرمست قدرت بر تخت تکیه زنی و بر خود ببالی؟
ای پسر سفیان! امروز کشتار و اسارت ما را غنیمت شمرده به آن می نازی،
اما طولی نخواهد کشید که مجبور خواهی بود تاوان آن را پس دهی.
پس هر نیرنگی که داری به کار بگیر و هر تلاشی که می توانی انجام بده.
تو هرگز توان نداری که ذکر خیر ما را از یادها برون بری.
تو هرگز قدرت نداری که وحی ما را نابود و ذکر ما را خاموش کنی.
تو هرگز به آمال و آرزوهای پلید خود نمی رسی.
تو هرگز نمی توانی ننگ و عار اعمالت را از دامن خود پاک کنی.
روزی فرا رسد که منادی حق فریاد برآورد؛ لعنت خدا بر ستمکاران و بیدادگران.
حمد می گویم خدا را که سرآغاز زندگی دودمان ما را با سعادت و آمرزش قرین کرد،
و پایان زندگی ما را با سعادت و شهادت سرشار از رحمت به پایان برد.
خدا ما را بس است که اوست وکیل و سرپرست!
۱ سوره روم/ آیه ۱۰
انتهای پیام/
فیلم «ثارالله» دربارۀ حرکت کاروان امام حسین(ع) از مکه تا کربلا و اتفاقات مسیر راه و استقرار هشت روزه در کربلا تا عصر عاشوراست. فرآورده در مجموعه یادداشت هایی که قرار است در خبرگزاری تسنیم تا روز اربعین منتشر شود، روایت هایی کوتاه و آزاد از وقایع کاروان امام حسین(ع) را بیان می کند.
*****
دوم صفر
در دار الحکومه شام، یزید لم داده بود به تخت، و مردمان صف کشیده بودند به انتظار،
پرده ها یک به یک فرو افتاد، گرد مرگ بر سرسرا پاشید.
همچون ظلمت شب، همه جا تیره و تار شد، یزید وحشت کرد.
مشعلی خاموش، یکباره شعله گرفت و شعله آن رقصان شد.
شبح پیرمردی ژولیده و کثیف، با گیسوانی بلند ظاهر شد.
یزید نگاهی به افراد حاضر کرد، کسی جم نمی خورد، گویی جملگی مرده بودند.
یزید ترسید، فریاد زد و شمشیر کشید.
گفت: تو کیستی؟
پیرمرد ژولیده و کثیف، رقصان دور او چرخید.
گفت: منم صاحب نام بزرگ و طبل بزرگ، منم صاحب آتش ابراهیم و هودج در جمل،
منم شیخ ناکثان و رکن قاسطان و ظل مارقان، منم مسافر کشتی نوح و پی کننده ناقه صالح،
منم رقاصه قتل یحیی، جادوساز و جادوپرداز با موسی، گوساله ساز اسرائیلیان،
منم معمار سقیفه، منم قرآن بر نیزه، منم بدعت در دین محمد،
منم پیشوای طاغوتیان، از قابیل و نمرود و فرعون و قارون و هرود، تا آیندگان.
یزید در ترس و هراس و وامانده،
گفت: تو را نمی شناسم.
گفت: شریک انعقاد نطفه ات را نمیشناسی؟ شیطان!
یزید گفت: از من چه می خواهی؟
گفت: دیگر هیچ! آنچه می خواستم انجام داده ای.
آمده ام در جشن تو شریک باشم.
یکباره زمان به چرخش آمد و حاضران جان گرفتند و همه چیز به روال خود برگشت.
یزید بر تخت لم داده بود و دیگران در سرسرا، صف کشیده بودند به انتظار.
نیزه داران پس کشیدند و مردی با طشت، سر سیدالشهداء را برای یزید به ارمغان آورد.
گفت: رکابم را پر از نقره و طلا کنید که من مرد بزرگی را کشتم. زمانی که عرب به قوم و نژاد فخر می کند،
من کسی را کشتم که پدر و مادرش بهترین بودند، من کسی را کشتم که نژادش از همه والاتر بود.
یزید برآشفت، برخاست و فریاد کرد.
گفت: تو که می دانستی او بهترین است، چرا کشتی؟
گفت: به امید دریافت جایزه از خلیفه!
گفت: بهر ه ای از من به تو نمی رسد، جز آنکه گردنت را بزنم. ببریدش.
نفس ها در سینه ها حبس شد، و نگاه متحیر جماعت حاضر، در رفت و آمد بین یزید و التماس مرد بود،
نگهبانان مرد را بردند، تا سرش را به دم تیغ بسپارند.
شمر و دیگران، با بازماندگان کاروان به سرسرا آمدند.
یزید، حال نزار بازماندگان را که دید، خنده ای از سر تکبر سر داد.
گفت: کاش بزرگان طایفه من که در بدر و احد کشته شدند، بودند و می دیدند،
کاش بودند و از ناله و فغان بنی هاشم شاد می شدند.
کشته های بزرگان بنی هاشم، در ازای کشته های ما در بدر.
بنی هاشم خلافت را به بازی گرفته بود، و الا، نه خبری از آسمان آمده و نه وحی نازل شده بود.
سپس مست از پیروزی، نشست و خیزران را برداشت، و بر لبان سر کوبید.
قلب و روح بازماندگان کاروان، زخم برداشت از این جسارت و چشم ها گریان شد.
در میان اشک و آه و ماتم، زینب! این یگانه زن برخاست.
حمد کرد پروردگارش را و سپاس گفت او را و بر محمد و آل محمد درود فرستاد.
گفت: ثم کان عاقبة الذین أساؤا السوای أن کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤن.(۱)
«آنگاه فرجام کسانی که بدی کردند [بسی] بدتر بود، [چرا] که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را به ریشخند می گرفتند.»
سپس ادامه داد: آهسته تر یزید! قدری درنگ کن، رسوا تویی نه ما.
زمین و آسمان را به ما تنگ گرفته ای و ما را همانند اسیران خارجی به هر شهر و دیار می بری،
گمان می کنی نزد خدا خار و خفیف شده ایم و تو در آستان او قرب و منزلت داری؟
با این تصور خام، باد به غبغب انداخته و با غرور به اطراف خود می نگری، شاد و مسروری،
مقام و منصبی را که حق خاندان ما بود غصب کرده و به خود می بالی.
ای پسر آزادشدگان، ای پسر کسانی که جدمان در فتح مکه اسیرشان و سپس آزادشان کرد،
آیا سزاوار است که زنان و کنیزان خود را در پس پرده جای دهی،
و دختران رسول خدا را در میان نامحرمان به اسارت حاضر کنی؟
یزید ساکت ماند و خموش.
زینب ادامه داد: چگونه می توان امید خیر داشت از فرزند زنی که می خواست جگر پاکان را با دهان خود ببلعد؟
چگونه می توان امید به کسی داشت که گوشت و خون او از شهیدان اسلام روییده است؟
چگونه می توان امید به کسی داشت که نگاهش همواره با بغض و کینه و دشمنی به خاندان ماست؟
یزید! بی آنکه بزرگی و گستاخی این گناه را بفهمی، و خود را گناهکار بدانی،
فریاد می کنی ای کاش پدران من بودند و شادی و سرور می کردند.
چوب بر دندان مبارک سید جوانان بهشت می کوبی؟ زهی بی حیایی و بی شرمی!
زخم های گذشته را شکافتی و دست خود را به خون پیامبر آغشتی و ستارگان روی زمین،
از آل عبدالمطلب را خاموش کردی، و اکنون پدران خود، از نسل شرک و بت پرستی را ندا می دهی،
گمان می کنی صدایت را می شنوند؟
به زودی تو نیز به آنان ملحق می شوی و در جایگاه عذاب ابدی، آرزو می کنی ای کاش دستانم شل بود،
زبانم لال بود و هرگز چنین یاوه هایی بر زبان نمی راندم، و هرگز چنین کار ناشایستی مرتکب نمی شدم.
پروردگارا! حق ما را از دشمنان ما باز ستان و از آنان که بر ما ظلم و ستم کردند انتقام بگیر،
و آتش غضب خود را بر آنانی که خون و خون حامیان ما را ریختند فرو فرست.
ای زاده معاویه! شدائد و رخدادهای ناگوار روزگار، مرا در شرایطی قرار داد که مجبور شدم با تو هم کلام شوم، اما بدان ارزش تو از نظر من ناچیز و سرزنش تو بزرگ و ملامت تو بسیار است.
چگونه سرزنش نکنم در حالی که چشم ها در فراق دوستان گریان و دل ها در دوری عزیزان سوزان است؟
آه! چه شگفت انگیز است که مردان بزرگ حزب الله به دست حزب شیطان کشته شوند!
دستان جنایتکار شما به خون خاندان رسالت آغشته است و دهانتان از گوشت ما مالامال.
شرم نداری که بدن های پاک و پاکیزه بر زمین بمانند و گرگ های بیابان آنان را دیدار کنند،
و تو مغرور و سرمست قدرت بر تخت تکیه زنی و بر خود ببالی؟
ای پسر سفیان! امروز کشتار و اسارت ما را غنیمت شمرده به آن می نازی،
اما طولی نخواهد کشید که مجبور خواهی بود تاوان آن را پس دهی.
پس هر نیرنگی که داری به کار بگیر و هر تلاشی که می توانی انجام بده.
تو هرگز توان نداری که ذکر خیر ما را از یادها برون بری.
تو هرگز قدرت نداری که وحی ما را نابود و ذکر ما را خاموش کنی.
تو هرگز به آمال و آرزوهای پلید خود نمی رسی.
تو هرگز نمی توانی ننگ و عار اعمالت را از دامن خود پاک کنی.
روزی فرا رسد که منادی حق فریاد برآورد؛ لعنت خدا بر ستمکاران و بیدادگران.
حمد می گویم خدا را که سرآغاز زندگی دودمان ما را با سعادت و آمرزش قرین کرد،
و پایان زندگی ما را با سعادت و شهادت سرشار از رحمت به پایان برد.
خدا ما را بس است که اوست وکیل و سرپرست!
۱ سوره روم/ آیه ۱۰
انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «وقتی شیطان در جشن شادی یزید حاضر شد» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.