تصدی غیر شرعی مناصب یک ظلم اجتماعی است / مراد از شرک در قرآن

به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر مشروح جلسه سی و چهارم درس خارج فرهنگ آیت الله محسن اراکی است که در ادامه می خوانید؛
مقدمه
فرهنگ یک نظام ارزشی است که همه فعالیت های ارادی انسان را در برمی گیرد؛ مجموعه ای از داوری های ارزشی به هم پیوسته و متکامل درباره کلیه رفتارهای انسانی انسان که مجموعه ساختاری هماهنگ و واحدی را شکل می دهند.از سویی فرهنگ خاستگاه رفتارهای ارادی انسانی فردی و اجتماعی است و لذا هرگونه تغییر در رفتارهای فردی و اجتماعی، دگرگونی در نظام فرهنگی را می طلبد و نیز هرگونه تغییر در نظام فرهنگی، دگرگونی در شیوه های رفتار انسانی را به دنبال دارد به همین جهت بررسی این نظام اجتماعی از منظر فقه و معارف اهل بیت علیهم السلام ضروری به نظر می رسد. در این سلسله دروس آیت الله محسن اراکی که مکتب علمی نجف و قم را توأما درک کرده است، به بررسی این مهم می پردازد.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة علی سیدنا محمد و علی أهل بیته الطیبین الطاهرین
خروج مرتکب ظلم اجتماعی از اصاله الحرمه
بحث شد که مستثنیات آیه «لا یحب الله الجهر بالسوء من القول إلا من ظلم و کان الله سمیعا علیما» قاعده عمومی اصالة الحرمة در اعراض و اموال و انفس است یعنی اصل حرمت تعرض به عنواع مختلف آن است. بحث در فقه فرهنگ بیان و گفتارهاست، لذا بیان کردیم که اصل در تعرض به سوء به هر کس و هر شیئی حرمت است. همچنین بیان شد که از این حرمت استثنائاتی داریم که از این حرمت خارج شده است. اولین استثناء همان است که در آیه آمده که «إلا من ظلم» است. منتها بحث شد که «إلا من ظلم» ظهور و اختصاص دارد در همان دایره ظلمی که به او شده است. دلیل هم همان آیه کریمه قرآن است. البته ادله روایاتی هم در این باب آمده است که نیاز به بحث آن ها نیست.
عنوان دوم، ظلم اجتماعی است؛ به این معنا که کسی که غاصب مقام حاکمیت و ولایت امر بدون حق باشد، چنین ظالمی که ظلم اجتماعی کرده است و با تصدی چنین جایگاهی به طور غاصبانه ظلم به اموال و انفس و اعراض کرده است، یعنی خود تصدی چنین است ولو اینکه عملا کاری نکند و یا کاری از دست او برنیاید خود این تصدی ظلم است. لذا ما گفته ایم که حال در مثل افرادی مانند عمر بن عبدالعزیز و برخی دیگر که بعضی مدعی هستند که عادل بوده است ما می گوییم که خیر؛ بلکه بزرگ ترین ظلم تصدی بلاحق و تصدی بدون اذن خداست. ما در محل خود و خصوصا در فقه نظام سیاسی به تفصیل مطرح کرده ایم که شرکی که در قرآن کریم که از آن به شرکی تعبیر می شود که لا یغفر الله؛ «إن الله لا یغفر أن یشرک به» آن شرک لا یغفر همان شرک در ولایت امر است. خود اینکه انسان کسی را غیر از کسی که خداوند متعال معین کرده است را ولی امر بداند شرک است. حال چه آنکه خود او این مقام را برای خود در نظر بگیرد و یا اینکه دیگران برای او چنین مقامی را در نظر بگیرند. لذا آن شرک لا یغفر همین شرک است.
مراد از عبارت «یعبدون من دون الله» در اغلب آیات قرآن اطاعت از غیر خداست
همچنین بیان کرده ایم که در قرآن کریم مراد از عبادت در همه «یعبدون من دون الله» یا اغلب قریب به اتفاق آن ها اطاعت است؛ یعنی یطیعون من دون الله، یعنی کسانی که حق اطاعت ندارند. در آیه کریمه عنوان ظالم به این افراد اطلاق می شود. در خود قرآن کریم هم عنوان ظالم به صورت مطلق همین است؛ «احشروا الذین ظلموا و أزواجهم و ما کانوا یعبدون * من دون الله فاهدوهم إلی صراط الجحیم * و قفوهم إنهم مسؤلون * ما لکم لا تناصرون» این آیات و آیاتی دیگری که در همین عرصه و همین راستا هستند که فراوانند. برای مثال؛ «و یعبدون من دون الله ما لم ینزل به سلطانا و ما لیس لهم به علم و ما للظالمین من نصیر». سلطان به معنای حجت و دلیل است و گفته ایم که این عبادت به معنای طاعت است و الا این آیه ای که می فرماید: «ألم أعهد إلیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشیطان إنه لکم عدو مبین» مگر بنی آدم برای شیطان نماز می خوانند؟! پس اگر عبادت به معنای نماز و روزه و این موارد باشد که این بین مردم رسم نبوده است که [که برای شیطان این کار را کنند] تا خداوند متعال بفرماید که عهد من با شما این بود که شیطان را نپرستید. پرستیدن در اینجا به معنای اطاعت کردن است، یعنی فرمان او را بپذیرند.
در جای دیگر هم می فرماید: «إن یدعون من دونه إلا إناثا و إن یدعون إلا شیطانا مریدا * لعنه الله و قال لأتخذن من عبادک نصیبا مفروضا * و لأضلنهم و لأمنینهم و لآمرنهم فلیبتکن آذان الأنعام و لآمرنهم فلیغیرن خلق الله و من یتخذ الشیطان ولیا من دون الله فقد خسر خسرانا مبینا» عبادت شیطان این است که او امر می کند و دیگران دستور او را اطاعت می کنند و معنای عبادت شیطان این است. خلاصه عبادت در قرآن کریم و عبادت مشرکانه این است که انسان غیر از خدا را اطاعت کند بدون اینکه خدا اذن به اطاعت او داده باشد. کسی که خداوند او را در همچنین مقامی قرار نداده است چنین شخصی در اعراض و انفس و اموال مردم تصرف کرده است آن هم به صرف همین تولی که این تولی تصرف غاصبانه است. لذا به دلیل اینکه چنین است او اصلا حرمتی ندارد، یعنی کسی بخواهد غیبت او را کند. خلاصه ادله غیبت و ادله جهر بالسوء شامل چنین ظالمی نخواهد شد.
دلایل روایی خروج غاصب ولایت و حکومت از اصاله الحرمه
حال برای تأیید این موضوع هم به چند روایت اشاره می کنیم؛ این روایت صحیحه است ولو به لحاظ یک طریق؛ مرحوم شیخ کلینی نقل می کند: «و عن محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد عن بعض أصحابه (از این به بعد طریق دیگری دارد:) و عن علی بن إبراهیم عن أبیه عن ابن أبی عمیر جمیعا (یعنی بعض اصحاب از یک سوء و ابن ابی عمیر از سوی دیگر هر دو از) عن محمد بن أبی حمزة عن حمران عن أبی عبد الله علیه السلام فی حدیث قال: أ لا تعلم أن من انتظر أمرنا و صبر علی ما یری من الأذی و الخوف فهو غدا فی زمرتنا فإذا رأیت الحق قد مات و ذهب أهله و رأیت الجور قد شمل البلاد و رأیت القرآن قد خلق و أحدث فیه ما لیس فیه و وجه علی الأهواء و رأیت الدین قد انکفأ کما ینکفئ الماء و رأیت أهل الباطل قد استعلوا علی أهل الحق و رأیت الشر ظاهرا لا ینهی عنه و یعذر أصحابه (این همان چیزی که در حال حاضر ما در جامعه خود می بینیم؛ کسی خلافی می کند، اگر کسی او را نهی از منکر کند مردم به جای این کسی که خلاف کرده است بتازند به کسی که نهی از منکر کرده است می تازند و برای خلاف کار عذرتراشی می کنند.)
و رأیت الفسق قد ظهر و اکتفی الرجال بالرجال و النساء بالنساء و رأیت المؤمن صامتا لا یقبل قوله و رأیت الفاسق یکذب و لا یرد علیه کذبه و فریته و رأیت الصغیر یستحقر الکبیر و رأیت الأرحام قد تقطعت و رأیت من یمتدح بالفسق یضحک منه و لا یرد علیه قوله و رأیت الغلام یعطی ما تعطی المرأة و رأیت النساء یتزوجن النساء و رأیت الثناء قد کثر و رأیت الرجل ینفق المال فی غیر طاعة الله فلا ینهی و لا یؤخذ علی یدیه و رأیت الناظر یتعوذ بالله مما یری المؤمن فیه من الاجتهاد و رأیت الجار یؤذی جاره و لیس له مانع و رأیت الکافر فرحا لما یری فی المؤمن مرحا لما یری فی الأرض من الفساد و رأیت الخمور تشرب علانیة و یجتمع علیها من لا یخاف الله عز و جل و رأیت الآمر بالمعروف ذلیلا و رأیت الفاسق فیما لا یحب الله قویا محمودا و رأیت أصحاب الآیات یحقرون و یحتقر من یحبهم (ظاهرا مراد از اصحاب آیات یعنی اصحاب علوم الهی) و رأیت سبیل الخیر منقطعا و سبیل الشر مسلوکا … (روایت مفصل است تا به این قسمت می رسد:)
و رأیت أعلام الحق قد درست فکن علی حذر و اطلب إلی الله النجاة و اعلم أن الناس فی سخط الله عز و جل و إنما یمهلهم لأمر یراد بهم فکن مترقبا و اجتهد لیراک الله عز و جل فی خلاف ما هم علیه فإن نزل بهم العذاب و کنت فیهم عجلت إلی رحمة الله و إن أخرت ابتلوا و کنت قد خرجت مما هم فیه من الجرأة علی الله عز و جل و اعلم أن الله لا یضیع أجر المحسنین و إن رحمت الله قریب من المحسنین.»
روایت دیگری هم در همین سبک و سیاق آمده است که عمده آنچه در این روایت مطرح شده و آنچه در این مراتبی که در روایت آمده است همه نشئت گرفته از همان «و رأیت الحدود قد عطلت و عمل فیها بالأهواء و رأیت المساجد قد زخرفت» است که همه این موارد فرع انحراف ولایت از مسیر اصلی خود است که همه این آثار بر آن بار می شود و این فسادها همه در نتیجه انحراف از مسئله ولایت است.
غصب ولایت، تصرف و تعرض ناحق در اموال و انفس و اعراض
نکته جواز تعرض این است که ظالمی که بدون داشتن حق، متصدی امر ولایت شده است این شخص به دلیل اینکه متصرف است از باب قاعده «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم» [تعدی کرده است]؛ به دلیل اینکه این کسی در این جایگاه قرار گرفته است خود تصدی این جایگاه تصرف در اموال و انفس و اعراض است بنابراین معنایی ندارد که ما برای عرض او حرمتی قائل شویم. البته نمی خواهیم بگوییم که عمومی است اما فرض کنید که دیگر او مشمول حرمت غیبت نیست اگر هم بگوییم که آیه غیبت اطلاق دارد.
البته بر سر اصل اینکه آیه غیبت اطلاق دارد حرف است به دلیل اینکه ظاهر این است که خطاب به مؤمنین بما هم مؤمنون است؛ «یا أیها الذین آمنوا اجتنبوا کثیرا من الظن إن بعض الظن إثم و لا تجسسوا و لا یغتب بعضکم بعضا أ یحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا فکرهتموه و اتقوا الله إن الله تواب رحیم» خب المؤمن اخ المؤمن است زیرا «إنما المؤمنون إخوة فأصلحوا بین أخویکم و اتقوا الله لعلکم ترحمون» پس از ظاهر آیه نمی شود اطلاق استفاده کرد. منتها ما بنا بر خروج اصل حرمت بحث می کنیم که چه چیزی موجب خروج از اصالة الحرمة می شود. برای خروج از اصالة الحرمة در کسی که ظالم است به معنای اینکه ولایت را برای خود معتقد شده و یا متصرف شده است؛ این شخص به دلیل اینکه با این تصرف خود تصرف در اعراض و انفس و اموال کرده است [دیگر حرمتی ندارد.]-به دلیل اینکه مقام ولایت مقام سلطه بر اعراض و اموال است البته سلطه در محدوده ما امرالله به است- همین تصرف در این موقعیت که خود تصرف در اموال و اعراض هم است لذا نمی توان قائل به حرمت برای او شد.
این موضوع از باب مفسده هم نیست بلکه از باب «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم» است. این موضوع را ما گفته ایم که این قاعده می گوید حرمت کسی که حرمتی را شکسته است دیگر نمی توان آن حرمت را برای او نگه داشت، یعنی این حرمت برای او به وسیله اسلام از او سلب شده است.
می فرماید: «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم» این «فاعتدوا» می فرماید همان کاری که در شرایط عادی حرام است حلال می شود و برای مثال غیبت کردن او حلال می شود. اصالة الحرمة ای که ما بیان کردیم؛ یعنی این اصالة الرحمة در حق او جریان ندارد به دلیل اینکه می فرماید: «فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم». اگر این ظالم متصرف شده است و مقام ولایت را غصب کرده است با غصب مقام ولایت تصرف کرده است، خود این تصرف، تصرف در اعراض و اموال و انفس است لذا دیگر حرمت نخواهد داشت.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله و سلم
مقدمه
فرهنگ یک نظام ارزشی است که همه فعالیت های ارادی انسان را در برمی گیرد؛ مجموعه ای از داوری های ارزشی به هم پیوسته و متکامل درباره کلیه رفتارهای انسانی انسان که مجموعه ساختاری هماهنگ و واحدی را شکل می دهند.از سویی فرهنگ خاستگاه رفتارهای ارادی انسانی فردی و اجتماعی است و لذا هرگونه تغییر در رفتارهای فردی و اجتماعی، دگرگونی در نظام فرهنگی را می طلبد و نیز هرگونه تغییر در نظام فرهنگی، دگرگونی در شیوه های رفتار انسانی را به دنبال دارد به همین جهت بررسی این نظام اجتماعی از منظر فقه و معارف اهل بیت علیهم السلام ضروری به نظر می رسد. در این سلسله دروس آیت الله محسن اراکی که مکتب علمی نجف و قم را توأما درک کرده است، به بررسی این مهم می پردازد.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة علی سیدنا محمد و علی أهل بیته الطیبین الطاهرین
خروج مرتکب ظلم اجتماعی از اصاله الحرمه
بحث شد که مستثنیات آیه «لا یحب الله الجهر بالسوء من القول إلا من ظلم و کان الله سمیعا علیما» قاعده عمومی اصالة الحرمة در اعراض و اموال و انفس است یعنی اصل حرمت تعرض به عنواع مختلف آن است. بحث در فقه فرهنگ بیان و گفتارهاست، لذا بیان کردیم که اصل در تعرض به سوء به هر کس و هر شیئی حرمت است. همچنین بیان شد که از این حرمت استثنائاتی داریم که از این حرمت خارج شده است. اولین استثناء همان است که در آیه آمده که «إلا من ظلم» است. منتها بحث شد که «إلا من ظلم» ظهور و اختصاص دارد در همان دایره ظلمی که به او شده است. دلیل هم همان آیه کریمه قرآن است. البته ادله روایاتی هم در این باب آمده است که نیاز به بحث آن ها نیست.
عنوان دوم، ظلم اجتماعی است؛ به این معنا که کسی که غاصب مقام حاکمیت و ولایت امر بدون حق باشد، چنین ظالمی که ظلم اجتماعی کرده است و با تصدی چنین جایگاهی به طور غاصبانه ظلم به اموال و انفس و اعراض کرده است، یعنی خود تصدی چنین است ولو اینکه عملا کاری نکند و یا کاری از دست او برنیاید خود این تصدی ظلم است. لذا ما گفته ایم که حال در مثل افرادی مانند عمر بن عبدالعزیز و برخی دیگر که بعضی مدعی هستند که عادل بوده است ما می گوییم که خیر؛ بلکه بزرگ ترین ظلم تصدی بلاحق و تصدی بدون اذن خداست. ما در محل خود و خصوصا در فقه نظام سیاسی به تفصیل مطرح کرده ایم که شرکی که در قرآن کریم که از آن به شرکی تعبیر می شود که لا یغفر الله؛ «إن الله لا یغفر أن یشرک به» آن شرک لا یغفر همان شرک در ولایت امر است. خود اینکه انسان کسی را غیر از کسی که خداوند متعال معین کرده است را ولی امر بداند شرک است. حال چه آنکه خود او این مقام را برای خود در نظر بگیرد و یا اینکه دیگران برای او چنین مقامی را در نظر بگیرند. لذا آن شرک لا یغفر همین شرک است.
مراد از عبارت «یعبدون من دون الله» در اغلب آیات قرآن اطاعت از غیر خداست
همچنین بیان کرده ایم که در قرآن کریم مراد از عبادت در همه «یعبدون من دون الله» یا اغلب قریب به اتفاق آن ها اطاعت است؛ یعنی یطیعون من دون الله، یعنی کسانی که حق اطاعت ندارند. در آیه کریمه عنوان ظالم به این افراد اطلاق می شود. در خود قرآن کریم هم عنوان ظالم به صورت مطلق همین است؛ «احشروا الذین ظلموا و أزواجهم و ما کانوا یعبدون * من دون الله فاهدوهم إلی صراط الجحیم * و قفوهم إنهم مسؤلون * ما لکم لا تناصرون» این آیات و آیاتی دیگری که در همین عرصه و همین راستا هستند که فراوانند. برای مثال؛ «و یعبدون من دون الله ما لم ینزل به سلطانا و ما لیس لهم به علم و ما للظالمین من نصیر». سلطان به معنای حجت و دلیل است و گفته ایم که این عبادت به معنای طاعت است و الا این آیه ای که می فرماید: «ألم أعهد إلیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشیطان إنه لکم عدو مبین» مگر بنی آدم برای شیطان نماز می خوانند؟! پس اگر عبادت به معنای نماز و روزه و این موارد باشد که این بین مردم رسم نبوده است که [که برای شیطان این کار را کنند] تا خداوند متعال بفرماید که عهد من با شما این بود که شیطان را نپرستید. پرستیدن در اینجا به معنای اطاعت کردن است، یعنی فرمان او را بپذیرند.
در جای دیگر هم می فرماید: «إن یدعون من دونه إلا إناثا و إن یدعون إلا شیطانا مریدا * لعنه الله و قال لأتخذن من عبادک نصیبا مفروضا * و لأضلنهم و لأمنینهم و لآمرنهم فلیبتکن آذان الأنعام و لآمرنهم فلیغیرن خلق الله و من یتخذ الشیطان ولیا من دون الله فقد خسر خسرانا مبینا» عبادت شیطان این است که او امر می کند و دیگران دستور او را اطاعت می کنند و معنای عبادت شیطان این است. خلاصه عبادت در قرآن کریم و عبادت مشرکانه این است که انسان غیر از خدا را اطاعت کند بدون اینکه خدا اذن به اطاعت او داده باشد. کسی که خداوند او را در همچنین مقامی قرار نداده است چنین شخصی در اعراض و انفس و اموال مردم تصرف کرده است آن هم به صرف همین تولی که این تولی تصرف غاصبانه است. لذا به دلیل اینکه چنین است او اصلا حرمتی ندارد، یعنی کسی بخواهد غیبت او را کند. خلاصه ادله غیبت و ادله جهر بالسوء شامل چنین ظالمی نخواهد شد.
دلایل روایی خروج غاصب ولایت و حکومت از اصاله الحرمه
حال برای تأیید این موضوع هم به چند روایت اشاره می کنیم؛ این روایت صحیحه است ولو به لحاظ یک طریق؛ مرحوم شیخ کلینی نقل می کند: «و عن محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد عن بعض أصحابه (از این به بعد طریق دیگری دارد:) و عن علی بن إبراهیم عن أبیه عن ابن أبی عمیر جمیعا (یعنی بعض اصحاب از یک سوء و ابن ابی عمیر از سوی دیگر هر دو از) عن محمد بن أبی حمزة عن حمران عن أبی عبد الله علیه السلام فی حدیث قال: أ لا تعلم أن من انتظر أمرنا و صبر علی ما یری من الأذی و الخوف فهو غدا فی زمرتنا فإذا رأیت الحق قد مات و ذهب أهله و رأیت الجور قد شمل البلاد و رأیت القرآن قد خلق و أحدث فیه ما لیس فیه و وجه علی الأهواء و رأیت الدین قد انکفأ کما ینکفئ الماء و رأیت أهل الباطل قد استعلوا علی أهل الحق و رأیت الشر ظاهرا لا ینهی عنه و یعذر أصحابه (این همان چیزی که در حال حاضر ما در جامعه خود می بینیم؛ کسی خلافی می کند، اگر کسی او را نهی از منکر کند مردم به جای این کسی که خلاف کرده است بتازند به کسی که نهی از منکر کرده است می تازند و برای خلاف کار عذرتراشی می کنند.)
و رأیت الفسق قد ظهر و اکتفی الرجال بالرجال و النساء بالنساء و رأیت المؤمن صامتا لا یقبل قوله و رأیت الفاسق یکذب و لا یرد علیه کذبه و فریته و رأیت الصغیر یستحقر الکبیر و رأیت الأرحام قد تقطعت و رأیت من یمتدح بالفسق یضحک منه و لا یرد علیه قوله و رأیت الغلام یعطی ما تعطی المرأة و رأیت النساء یتزوجن النساء و رأیت الثناء قد کثر و رأیت الرجل ینفق المال فی غیر طاعة الله فلا ینهی و لا یؤخذ علی یدیه و رأیت الناظر یتعوذ بالله مما یری المؤمن فیه من الاجتهاد و رأیت الجار یؤذی جاره و لیس له مانع و رأیت الکافر فرحا لما یری فی المؤمن مرحا لما یری فی الأرض من الفساد و رأیت الخمور تشرب علانیة و یجتمع علیها من لا یخاف الله عز و جل و رأیت الآمر بالمعروف ذلیلا و رأیت الفاسق فیما لا یحب الله قویا محمودا و رأیت أصحاب الآیات یحقرون و یحتقر من یحبهم (ظاهرا مراد از اصحاب آیات یعنی اصحاب علوم الهی) و رأیت سبیل الخیر منقطعا و سبیل الشر مسلوکا … (روایت مفصل است تا به این قسمت می رسد:)
و رأیت أعلام الحق قد درست فکن علی حذر و اطلب إلی الله النجاة و اعلم أن الناس فی سخط الله عز و جل و إنما یمهلهم لأمر یراد بهم فکن مترقبا و اجتهد لیراک الله عز و جل فی خلاف ما هم علیه فإن نزل بهم العذاب و کنت فیهم عجلت إلی رحمة الله و إن أخرت ابتلوا و کنت قد خرجت مما هم فیه من الجرأة علی الله عز و جل و اعلم أن الله لا یضیع أجر المحسنین و إن رحمت الله قریب من المحسنین.»
روایت دیگری هم در همین سبک و سیاق آمده است که عمده آنچه در این روایت مطرح شده و آنچه در این مراتبی که در روایت آمده است همه نشئت گرفته از همان «و رأیت الحدود قد عطلت و عمل فیها بالأهواء و رأیت المساجد قد زخرفت» است که همه این موارد فرع انحراف ولایت از مسیر اصلی خود است که همه این آثار بر آن بار می شود و این فسادها همه در نتیجه انحراف از مسئله ولایت است.
غصب ولایت، تصرف و تعرض ناحق در اموال و انفس و اعراض
نکته جواز تعرض این است که ظالمی که بدون داشتن حق، متصدی امر ولایت شده است این شخص به دلیل اینکه متصرف است از باب قاعده «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم» [تعدی کرده است]؛ به دلیل اینکه این کسی در این جایگاه قرار گرفته است خود تصدی این جایگاه تصرف در اموال و انفس و اعراض است بنابراین معنایی ندارد که ما برای عرض او حرمتی قائل شویم. البته نمی خواهیم بگوییم که عمومی است اما فرض کنید که دیگر او مشمول حرمت غیبت نیست اگر هم بگوییم که آیه غیبت اطلاق دارد.
البته بر سر اصل اینکه آیه غیبت اطلاق دارد حرف است به دلیل اینکه ظاهر این است که خطاب به مؤمنین بما هم مؤمنون است؛ «یا أیها الذین آمنوا اجتنبوا کثیرا من الظن إن بعض الظن إثم و لا تجسسوا و لا یغتب بعضکم بعضا أ یحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا فکرهتموه و اتقوا الله إن الله تواب رحیم» خب المؤمن اخ المؤمن است زیرا «إنما المؤمنون إخوة فأصلحوا بین أخویکم و اتقوا الله لعلکم ترحمون» پس از ظاهر آیه نمی شود اطلاق استفاده کرد. منتها ما بنا بر خروج اصل حرمت بحث می کنیم که چه چیزی موجب خروج از اصالة الحرمة می شود. برای خروج از اصالة الحرمة در کسی که ظالم است به معنای اینکه ولایت را برای خود معتقد شده و یا متصرف شده است؛ این شخص به دلیل اینکه با این تصرف خود تصرف در اعراض و انفس و اموال کرده است [دیگر حرمتی ندارد.]-به دلیل اینکه مقام ولایت مقام سلطه بر اعراض و اموال است البته سلطه در محدوده ما امرالله به است- همین تصرف در این موقعیت که خود تصرف در اموال و اعراض هم است لذا نمی توان قائل به حرمت برای او شد.
این موضوع از باب مفسده هم نیست بلکه از باب «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم» است. این موضوع را ما گفته ایم که این قاعده می گوید حرمت کسی که حرمتی را شکسته است دیگر نمی توان آن حرمت را برای او نگه داشت، یعنی این حرمت برای او به وسیله اسلام از او سلب شده است.
می فرماید: «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم» این «فاعتدوا» می فرماید همان کاری که در شرایط عادی حرام است حلال می شود و برای مثال غیبت کردن او حلال می شود. اصالة الحرمة ای که ما بیان کردیم؛ یعنی این اصالة الرحمة در حق او جریان ندارد به دلیل اینکه می فرماید: «فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم». اگر این ظالم متصرف شده است و مقام ولایت را غصب کرده است با غصب مقام ولایت تصرف کرده است، خود این تصرف، تصرف در اعراض و اموال و انفس است لذا دیگر حرمت نخواهد داشت.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله و سلم
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «تصدی غیر شرعی مناصب یک ظلم اجتماعی است / مراد از شرک در قرآن» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.