مروری بر تلاش های عمار یاسر در جنگ صفین



به گزارش خبرنگار مهر، نهم صفر در تقویم اسلامی سالروز شهادت عمار بن یاسر یکی از صحابی پیامبر (ص) است. او از نخستین مسلمانانی بود که بعد از وفات پیامبر (ص) از امیرالمومنین (ع) حمایت کرد و در جنگ صفین در رکاب ایشان جنگید و به دست لشکریان معاویه شهید شد.

پس از رحلت پیامبر (ص)، عمار همچنان در راه دفاع از حق و ولایت و اهل بیت، استوار ماند و دچار انحرافات سیاسی یا دنیاطلبی های شیطانی و جاه طلبی نگشت. او چون بارها شاهد نادیده گرفته شدن توصیه های روشن رسول خدا (ص) درباره اهل بیت و امیرالمومنین (ع) بود، در راه دین و حمایت از علی (ع) مصمم تر شد و هرگز از او جدا نشد.

رهبر انقلاب در سخنان ۵ مرداد ۱۳۸۸ خود در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولی امر، به نقش نخبگان با بصیرت در تبیین حقایق در فضای جامعه اشاره کرده و برای نمونه از مجاهدت عمار یاسر در برابر جنگ روانی معاویه در نبرد صفین یاد کردند.

از این رو به بهانه سالروز شهادت این صحابی با بصیرت ولایت، گوشه ای از تلاش های عمار یاسر در این جنگ را به روایت مرحوم حجت الاسلام و المسلمین محمد محمدی اشتهاردی از کتاب زندگی پرافتخار عمار یاسر از نظرتان می گذرد.

گفتار قاطع عمار در مجلس مشورت برای جنگ



هنگامی که امیرمؤمنان علی علیه السلام در کوفه تصمیم گرفت که برای سرکوبی معاویه و سپاه او به سوی صفین حرکت کند، مهاجران و انصار را که با آن حضرت بودند، طلبید و با آن ها درباره ی جنگ با معاویه به مشورت پرداخت و از آن ها نظرخواهی کرد. آن ها هر کدام جداگانه برخاستند و نظر خود را بیان نموند. عمار یاسر نیز در میان آن جمع بود و برخاست و پس از حمد و ثنای الهی چنین گفت: «ای امیرمؤمنان! اگر می توانی حتی یک روز به دشمن مهلت ندهی، این کار را انجام بده. ما را قبل از آن که آتش دشمنان بدکار شعله ور گردد و برای دوری و جدایی از ما هم رأی شوند، همراه خود روانه ی جبهه کن. آن گاه مخالفان را به سوی راه هدایت و رشد فراخوان. اگر پذیرفتند که سعادتمند شده اند وگرنه، ناگزیر با آن ها می جنگیم. فوالله ان سفک دمائهم، والجد فی جهادهم لقربه عندالله و کرامه منه: سوگند به خدا! قطعا ریختن خون آن ها و تلاش برای جهاد و نبرد با آن ها، موجب تقرب و کرامت در پیشگاه الهی خواهد بود.»



وجود عمار، وسیله تشخیص حق از باطل



ابو نوح حمیری پسرعموی «ذوالکلاع» حمیری بود؛ ولی ابونوح جز سپاه امیرمؤمنان علی علیه السلام بود و ذوالکلاع از سران لشکر معاویه بود. ذوالکلاع علاوه بر شجاعت و سرداری، رئیس فامیل خود بود و اعضا فامیلش به خاطر او به سپاه معاویه پیوسته بودند و همراه او با سپاه امیرمؤمنان علی علیه السلام می جنگیدند. ذوالکلاع از عمروعاص شنیده بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به عمار یاسر فرموده است: «تقتلک الفئة الباغیه: گروه متجاوز و ستمگر تو را می کشد! »



از این رو شک و تردید به دلش راه یافته بود که عمار در میان کدام سپاه است، تا از این راه به دست آورد که آیا حق با سپاه علی علیه السلام است یا با سپاه معاویه. ذوالکلاع تصمیم گرفت این موضوع را توسط پسرعمویش ابونوح که از سربازان سپاه علی علیه السلام بود، پی جویی کند.



گفتگوی ابونوح با ذوالکلاع

در یکی از روزهای جنگ، حضرت علی علیه السلام در میان سپاه خود برای جنگ آماده می شدند که ناگاه دیدند یک نفر از سپاه معاویه پیش آمد و صدا زد: «چه کسی مرا به ابونوح راهنمایی می کند؟ » یکی از سربازان علی علیه السلام گفت: «من او را دیده ام. به او چه کار داری؟ » در این هنگام ذوالکلاع، نقاب روی خود را کنار زد و سپاهیان علی علیه السلام او را شناختند که پسرعموی ابونوح است. پس ابونوح را به او راهنمایی نمودند. ذوالکلاع از ابونوح خواست که من نیازی به تو دارم، از صف بیرون بیا تا با هم صحبت کنیم.



ابونوح گفت: «هرگز تنها نزد تو نمی آیم. شاید حیله ای در کار باشد که می خواهی مرا به قتل برسانی. من با گروه خود می آیم.» ذوالکلاع پیشنهاد او را پذیرفت و به او اطمینان و ضمانت داد که در حفظ جان او بکوشد. سرانجام ذوالکلاع و ابونوح در گوشه ای از جبهه، با هم خلوت کردند. ذوالکلاع به او گفت: «آمده ام در مورد چیزی که مرا به شک انداخته، از تو سوال کنم. من از قدیم در عصر خلافت عمر بن خطاب، از عمروعاص شنیدم که می گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به عمار فرمود: گروه ستمگر تو را می کشند. هم اکنون، این سخن را به یاد »عمروعاص« آوردم. او در پاسخ من گفت: از پیامبر شنیدم که فرمود: »یلتقی اهل الشام و اهل العراق و فی احدی الکتیبتین الحق و امام الهدی و معه عماربن یاسر؛ مردم شام با مردم عراق برای جنگ رو در روی هم قرار می گیرند و حق و امام هدایت گر در میان یکی از آن دو سپاه است. آن سپاهی که عمار یاسر در میان آن است، حق می باشد."



ابونوح: آری سوگند به خدا عمار در میان سپاه ما (سپاه عراق) است.



ذوالکلاع: تو را به خدا سوگند می دهم، آیا عمار در جنگ با ما جدی است؟



ابونوح: آری، به پروردگار کعبه سوگند! او در جنگ با شما از من سخت تر است، با توجه به این که من دوست دارم که همه شما به صورت یک نفر بودید و من گردن شما را می زدم و تو را که پسرعمویم هستی جلوتر از همه می کشتم.



ذوالکلاع: وای بر تو! با این که از خویشان نزدیک ما هستی، چنین آرزویی داری! سوگند به خدا! من چنان نیستم که نسبت به تو قطع رحم کنم و تو را بکشم.



ابونوح: خداوند به وسیله ی اسلام، خویشاوندی نزدیک را برید و خویشاوندی دور را نزدیک کرد. (میزان اسلام است، نه خویشاوندی) من با تو و اصحاب تو می جنگم؛ زیرا ما بر حق هستیم و شما بر باطل می باشید.



ذوالکلاع: آیا ممکن است با من بیایی تا نزدیک سپاه شام برویم و در آن جا موضوع وجود عمار یاسر در سپاه علی و جدیت او برای جنگ را به عمروعاص خبر دهی، تا شاید همین ملاقات موجب صلح بین دو سپاه گردد و من به تو امان می دهم و تحت ضمانت خودم تو را می برم تا کسی به تو آسیب نرساند …



ابونوح همراه ذوالکلاع نزد عمروعاص رفتند. ذوالکلاع به عمروعاص گفت: «آیا می خواهی با مردی که ناصح و مهربان و واعظ و خردمند باشد، دیدار کنی تا از عمار یاسر تو را خبر دهد و به تو دروغ نگوید؟ » عمروعاص گفت: آری.



ذوالکلاع: آن مرد پسرعموی من، این شخص (اشاره به ابونوح) است. عمروعاص به ابونوح رو کرد و (از روی طنز) گفت: «چهره ی ابوتراب (علی) را در سیمای تو می نگرم.»

ابونوح: من دارای سیمای محمد صلی الله علیه و آله و سلم و اصحابش هستم؛ ولی تو دارای سیمای ابوجهل و فرعون می باشی.



در این هنگام یکی از افراد سپاه شام تصمیم گرفت تا ابونوح را بکشد، ولی ذوالکلاع نگذاشت… در این وقت عمروعاص به ابونوح گفت: «تو را به خدا به من راست بگو! آیا عمار یاسر در میان شما است؟ » ابونوح: من پاسخ تو را نمی دهم مگر این که به من بگویی چرا این سوال را می کنی؟ با این که در میان ما از اصحاب محمد بسیارند که با جدیت با شما می جنگند؟



عمروعاص: از این رو تنها از عمار می پرسم که از رسول خدا شنیدم فرمود: «ان عمارا تقتلک الفئه الباغیه، و انه لیس لعمار ان یفارق الحق و لن تأکل النار من عمار شیئا؛ همانا عمار را گروه ستمگر و متجاوز می کشند و عمار هرگز از حق جدا نگردد و آتش دوزخ چیزی از وجود عمار را نمی خورد! »



ابونوح: سوگند به خدای بزرگ! عمار در میان ما است و در جنگ با شما جدی است. عمروعاص: به راستی او برای جنگ با ما جدی است؟ ابونوح: آری به خدا سوگند! او در جنگ جمل به من خبر داد که ما به زودی بر سپاه جمل پیروز می گردیم و دیروز به من گفت: «اگر سپاه شما (شام) آنقدر ما را سرکوب کنند و تعقیب کنند که تا نخل های سرزمین هجر (بحرین) عقب برانند، اطمینان داریم که ما بر حق هستیم و شما بر باطل می باشید. کشته های ما در بهشتند و کشته های شما در آتش دوزخ می باشند.»



در این هنگام عمروعاص از ابونوح تقاضا کرد تا عمار یاسر را در مکانی نزدیک بیاورد تا با هم به صحبت بنشینند… سرانجام با میانجی گری ابونوح، جلسه ای بین عمار یاسر و عمروعاص، برقرار شد. در آن مجلس گفتگوی بسیار به میان آمد. عمار فریب چرب زبانی های عمروعاص را نخورد.



در فرازی از این گفتگو آمده: عمار به عمروعاص گفت: «آیا می توانی یک نمونه شاهد بیاوری که برای من روزی آمده باشد که در آن خدا و رسولش را نافرمانی کرده باشم! انسان کریم، آن کسی است که خدا او را گرامی بدارد. من ناچیز بودم، خداوند مرا ارجمند کرد. برده بودم، خداوند مرا آزاد نمود. ناتوان بودم، خداوند مرا نیرومند کرد. فقیر بودم، خداوند مرا بی نیاز کرد.»



خوشحالی عمروعاص از کشته شدن عمار و ذوالکلاع



سرانجام ذوالکلاع با این که حق برایش روشن شد، دنبال حق نرفت و در سپاه شام ماند و به دست سپاه علی علیه السلام کشته شد و بعد عمار نیز کشته شد. در روایت آمده: هنگامی که خبر شهادت عمار یاسر و کشته شدن ذوالکلاع به عمروعاص رسید، بسیار خوشحالی کرده و به معاویه گفت: «والله یا معاویه ما ادری بقتل ایهما انا اشد فرحا…؛ سوگند به خدا ای معاویه! نمی دانم از کشته شدن کدامیک از این دو نفر (ذوالکلاع و عمار) بیشتر خوشحالی کنم. اگر ذوالکلاع زنده می ماند تا عمار کشته می شد، با همه ی قوم و فامیل خود، به سپاه علی علیه السلام می پیوست و شیرازه ی سپاه ما را از هم می گسست.»



بگومگوی شدید عمروعاص و معاویه و جدا شدن عمروعاص از وی



عبدالله بن سوید از فامیل های نزدیک ذوالکلاع بود. او از عابدان زاهد عصرش بود ولی بر اثر ناآگاهی و فریب، در صف سپاه معاویه قرار داشت. او حدیث عمروعاص را از ذوالکلاع شنیده بود که پیامبر (ص) فرموده: گروه متجاوز عمار را می کشند. عبدالله پس از شهادت عمار دریافت که گروه متجاوز همان سپاه معاویه است. از این رو شبانه به سپاه امیرمؤمنان علی علیه السلام پیوست.



معاویه، برای عمروعاص پیام فرستاد و او را احضار کرد و به او گفت: «آیا هر چیزی که از پیامبر شنیده ای، باید نقل کنی؟ تو با نقل حدیث از پیامبر، سپاه مرا تباه و حیران کرده ای.» عمروعاص گفت: «من که علم غیب نمی دانم. من قبل از جنگ صفین، این حدیث را نقل کردم. در آن هنگام تو نیز در شأن عمار سخن می گفتی.» معاویه از سخن عمروعاص خشمگین شد و به عمروعاص بی اعتنایی کرد و تصمیم گرفت که او را از عطایای خود محروم نماید؛ عمروعاص نیز به فرزند و اصحابش گفت: «همدم شدن با معاویه، خیری ندارد، بعد از جنگ از او جدا خواهم شد.»

یادآور می شود، مرقد مطهر عمار یاسر و اویس قرنی که در سوریه واقع شده، چند سال پیش توسط گروه تروریستی داعش تخریب شد.
گفتگو با هوش مصنوعی

💬 سلام! می‌خوای درباره‌ی «مروری بر تلاش های عمار یاسر در جنگ صفین» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.