بسته شعر ویژه شهادت امام حسن عسکری (ع)

به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، شاعران مسلمان همواره به امامان ارادت داشته و اشعاری را برای آنها می سرایند. هشتم ربیع الاول سالروز شهادت امام حسن عسکری (ع) است و به همین بهانه اشعاری را که شاعران برای شهادت امام حسن عسکری (ع) سروده اند، برایتان آماده کرده ایم.
سید حمید رضا برقعی
یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست
سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست
یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست
زخم دندان تو و جام پر از خون آبه
ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست
بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار
خیزران نیست، ولی روضه ی دندان کم نیست
از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تا همین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست
در بقیع حرمت با دل خون می گفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست
غلامرضا سازگار
بیا و سر به روی سینه ام بگذار، مهدی جان
شرر زد بر درونم زهر آتشبار، مهدی جان
بیا تا سیر بینم وقت رفتن، ماه رویت را
که می باشد مرا این آخرین دیدار، مهدی جان
در ایام جوانی سیر گردیدم ز جان خود
ز بس بر من رسید از دشمنان آزار، مهدی جان
از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت
به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدی جان
تو در ایام طفلی بی پدر گشتی، عزیز دل
مرا شد در جوانی پاره قلب زار، مهدی جان
از آن می سوزم ای نور دو چشم خود، که می بینم
تو بهر گریه کردن هم نداری یار، مهدی جان
غم تو بیشتر باشد ز غم های پدر، آری
اگر چه دیده ام من محنت بسیار، مهدی جان
تو باید قرن ها در پردۀ غیبت کنی گریه
بود هر روز روزت مثل شام تار، مهدی جان
تو باید قرن ها، چون جد مظلومت علی باشی
به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدی جان
بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را
که بر جرم و گناه خود کند اقرار، مهدی جان
محمد جواد پرچمی
مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ایم
همچو اشک از غم یک خاطره برخاسته ایم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ایم
به هوای حرم سامره برخاسته ایم
روضه غربت تو حال عجیبی دارد
هرکه نامش حسن است ارث غریبی دارد
جان به قربان دلت جان به فدای سر او
فرق ها داشت نگاه تو و چشم تر او
که تفاوت بکند، همسر تو … همسر او
طعنه بسیار شنیده دل غم پرور او
حسن سامره صحن حرمت محترم است
حسنی بین بقیع است که او بی حرم است
یا حسن، آه تو پرداختنی می خواهد
یا حسن، داغ تو بر سرزدنی می خواهد
یا حسن، نام تو دور از وطنی می خواهد
یا حسن، روضه تو سوختنی می خواهد
دل تو تنگ مدینه است که دلگیر شدی
مادری هستی عزیزم تو اگر پیر شدی
خانه کوچک تو هیچ کم از زندان نیست
خالی از آمدن و رفتن زندانبان نیست
بین یک مشت نگهبان که بوی ایمان نیست
زندگی با زن و بچه بخدا آسان نیست
خانه ات امنیت از دست نگهبانان داشت؟
واقعا ایمنی از حمله نااهلان داشت؟
اصلا این غصه به پیمانه تو ریخته اند؟
اصلا آقا سر پروانه تو ریخته اند؟
شعله بر دامن کاشانه تو ریخته اند؟
چل نفر در وسط خانه تو ریخته اند؟
راه ناموس ترا بسته کسی در کوچه؟
همسرت را زده پیوسته کسی در کوچه؟
کوچه ای بود مدینه، که زنی خورد زمین
ناگهان مادرتان با زدنی خورد زمین
فاطمه با لگد بد دهنی خورد زمین
حسن عسکری، آنجا حسنی خورد زمین
قسمت این بود که او درد و محن جمع کند
گوشوار از وسط کوچه حسن جمع کند
قسمت این بود از این داغ تو را هم دادند
به تو هم موی سپیدی و قدی خم دادند
در جوانی پسر فاطمه را سم دادند
به لب خشک تو از جام محرم دادند
عطش پیکر مسموم تو می گفت حسین
نفس تشنه حلقوم تو می گفت حسین
پسری داشتی و آب به لب های تو ریخت
لحظه تشنگی ات گریه به غم های تو ریخت
اشک بالای سر پیکر تنهای تو ریخت
خاک ها بر سرش از ماتم عظمای تو ریخت
روی زانوی پسر بودی و عطشان نشدی
حسن فاطمه صد شکر که عریان نشدی
پسری داشتی و زود کفن کرد ترا
کفن فاخر و شایسته به تن کرد ترا
درخور شان تو تشییع بدن کرد ترا
تیرباران چه کسی مثل حسن کرد ترا؟
نیتم بود حسین و ز کفن می گفتم
ناخودآگاه همش یاد حسن می افتم
خواهری داشتی و حرمت او حفظ شده
احترام دل بی طاقت او حفظ شده
بعد تو روسری عصمت او حفظ شده
دست بسته نشده عزت او حفظ شده
خواهرت بزم شراب و سر بازار نرفت
به اسیری وسط مجلس اغیار نرفت
اسماعیل تقوایی
ربیع اول آمده شور عزا بپا شده
به روز هشتمین آن، سامره کربلا شده
خانه عسکری بود، غرق عزا به هجر او
امام شیعه در ره خدای خود فدا شده
باز دگر امامی وزهر جفای دشمنان
دوباره خونجگر کسی زنسل مرتضی شده
وقت رحیل بوده او به موسم جوانیش
زجور ظالم زمان به مرگ خود رها شده
به وقت مردنش بسی، مهدی خود صدا زده
ابن رضا شهادتش چوجد خود رضا (ع) شده
رفته کنار پرده غیبت صاحب الزمان
نماز میت پدر با پسرش ادا شده
روز شهادتش رود کفتر دل به سامرا
همره صاحب الزمان گرم غم و عزا شده
عبدالحسین مخلص آبادی
از روضه های ماه صفر تا جدا شدی
با روضه های زهر کمی آشنا شدی
اینها برای کشتن تو نقشه می کشند
از لحظه ای که وارد این سامرا شدی
اهل مدینه ای چقدر راه آمدی
اما اسیر معتمد بی حیا شدی
کم حرص این جماعت گمراه را بخور
تو برکتی که شامل همسایه ها شدی
آقا عجیب لرزه به دستت فتاده است
حالا شبیه فاطمه مشگل گشا شدی
با تشنگی لحظه ی آخر بدون شک
با پای دل روانه ی کرببلا شدی
رفتی غروب روز دهم٬سال شصدویک
گریه کن تمامی آن صحنه ها شدی
گفتی منم شبیه خودت تشنه ام حسین
همسایه ی غریبی خون خدا شد …
مهدی نظری
هرکس که رفت دیدن صحن و سرای تو
آتش گرفت سوخت و جودش برای تو
گنبد شکسته بود و ضریحی نمانده بود
افتاده بود پرچم و گلدسته های تو
یادم نمی رود صف زوار خسته را
تشنه گرسنه تا بخورند از غذای تو
آن گوشه ای که پله به سرداب می رسد
پیچیده بود زمزمه ی ربنای تو
خاکی تر ازحریم تو آقا ندیده ام
حتی پرنده پر نزند در هوای تو
حالا دوباره اشک مرا در می آورد
خاکی ترین حیاط، ولی با صفای تو
درلحظه های آخرخود میزدی صدا:
جانم به لب رسید دگر مهدی ام بیا
ناله مزن دوباره چنین روضه پانکن
مهدی رسیده است پسر را صدا نکن
خیلی عجیب ازجگرت آه می کشی
دیگربس است گریه مکن ناله ها نکن
خونی که ریخت ازلب تو ارث مادریست
ازخون دل محاسن خود را حنا نکن
یاد سر بریده نکن حال تو بد است
این خانه رابه تشنگی ات کربلا نکن
جان پسر به لب شده بادیدن رخت
درپیش چشم او سر این زخم وا نکن
بعد از تو روی شانه مهدی ست بارتو
فکرغریب ماندن اصحاب را نکن
اینجا اگر به بوی مدینه معطر است
بوی بقیع و چادر خاکی مادر است
سید رضا موید
رسانده زهر جفا تا به چرخ آه مرا
گرفته است زکف معتمد رفاه مرا
به زندگانی من نیز زهر خاتمه داد
به دست و پیکر لرزان ببین گواه مرا
رسیده بر لب بام آفتاب زندگیم
بخوان غلام من از پشت پرده ماه مرا
بیا امید دلم مهدیم دگر مگذار
تو بیش از این به رهت منتظر نگاه مرا
بیا و آب بنوشان تو بر پدر دم مرگ
که نیست تاب و توان جسم همچو کاه مرا
تو در برم بنشین تا مگر که بنشانی
ز اشک دم به دم خود شرار آه مرا
به غربت تو و مظلومی تو می سوزم
چو گیرد آتش بیداد جایگاه مرا
انتهای پیام/
سید حمید رضا برقعی
یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست
سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست
یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست
زخم دندان تو و جام پر از خون آبه
ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست
بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار
خیزران نیست، ولی روضه ی دندان کم نیست
از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تا همین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست
در بقیع حرمت با دل خون می گفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست
غلامرضا سازگار
بیا و سر به روی سینه ام بگذار، مهدی جان
شرر زد بر درونم زهر آتشبار، مهدی جان
بیا تا سیر بینم وقت رفتن، ماه رویت را
که می باشد مرا این آخرین دیدار، مهدی جان
در ایام جوانی سیر گردیدم ز جان خود
ز بس بر من رسید از دشمنان آزار، مهدی جان
از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت
به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدی جان
تو در ایام طفلی بی پدر گشتی، عزیز دل
مرا شد در جوانی پاره قلب زار، مهدی جان
از آن می سوزم ای نور دو چشم خود، که می بینم
تو بهر گریه کردن هم نداری یار، مهدی جان
غم تو بیشتر باشد ز غم های پدر، آری
اگر چه دیده ام من محنت بسیار، مهدی جان
تو باید قرن ها در پردۀ غیبت کنی گریه
بود هر روز روزت مثل شام تار، مهدی جان
تو باید قرن ها، چون جد مظلومت علی باشی
به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدی جان
بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را
که بر جرم و گناه خود کند اقرار، مهدی جان
محمد جواد پرچمی
مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ایم
همچو اشک از غم یک خاطره برخاسته ایم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ایم
به هوای حرم سامره برخاسته ایم
روضه غربت تو حال عجیبی دارد
هرکه نامش حسن است ارث غریبی دارد
جان به قربان دلت جان به فدای سر او
فرق ها داشت نگاه تو و چشم تر او
که تفاوت بکند، همسر تو … همسر او
طعنه بسیار شنیده دل غم پرور او
حسن سامره صحن حرمت محترم است
حسنی بین بقیع است که او بی حرم است
یا حسن، آه تو پرداختنی می خواهد
یا حسن، داغ تو بر سرزدنی می خواهد
یا حسن، نام تو دور از وطنی می خواهد
یا حسن، روضه تو سوختنی می خواهد
دل تو تنگ مدینه است که دلگیر شدی
مادری هستی عزیزم تو اگر پیر شدی
خانه کوچک تو هیچ کم از زندان نیست
خالی از آمدن و رفتن زندانبان نیست
بین یک مشت نگهبان که بوی ایمان نیست
زندگی با زن و بچه بخدا آسان نیست
خانه ات امنیت از دست نگهبانان داشت؟
واقعا ایمنی از حمله نااهلان داشت؟
اصلا این غصه به پیمانه تو ریخته اند؟
اصلا آقا سر پروانه تو ریخته اند؟
شعله بر دامن کاشانه تو ریخته اند؟
چل نفر در وسط خانه تو ریخته اند؟
راه ناموس ترا بسته کسی در کوچه؟
همسرت را زده پیوسته کسی در کوچه؟
کوچه ای بود مدینه، که زنی خورد زمین
ناگهان مادرتان با زدنی خورد زمین
فاطمه با لگد بد دهنی خورد زمین
حسن عسکری، آنجا حسنی خورد زمین
قسمت این بود که او درد و محن جمع کند
گوشوار از وسط کوچه حسن جمع کند
قسمت این بود از این داغ تو را هم دادند
به تو هم موی سپیدی و قدی خم دادند
در جوانی پسر فاطمه را سم دادند
به لب خشک تو از جام محرم دادند
عطش پیکر مسموم تو می گفت حسین
نفس تشنه حلقوم تو می گفت حسین
پسری داشتی و آب به لب های تو ریخت
لحظه تشنگی ات گریه به غم های تو ریخت
اشک بالای سر پیکر تنهای تو ریخت
خاک ها بر سرش از ماتم عظمای تو ریخت
روی زانوی پسر بودی و عطشان نشدی
حسن فاطمه صد شکر که عریان نشدی
پسری داشتی و زود کفن کرد ترا
کفن فاخر و شایسته به تن کرد ترا
درخور شان تو تشییع بدن کرد ترا
تیرباران چه کسی مثل حسن کرد ترا؟
نیتم بود حسین و ز کفن می گفتم
ناخودآگاه همش یاد حسن می افتم
خواهری داشتی و حرمت او حفظ شده
احترام دل بی طاقت او حفظ شده
بعد تو روسری عصمت او حفظ شده
دست بسته نشده عزت او حفظ شده
خواهرت بزم شراب و سر بازار نرفت
به اسیری وسط مجلس اغیار نرفت
اسماعیل تقوایی
ربیع اول آمده شور عزا بپا شده
به روز هشتمین آن، سامره کربلا شده
خانه عسکری بود، غرق عزا به هجر او
امام شیعه در ره خدای خود فدا شده
باز دگر امامی وزهر جفای دشمنان
دوباره خونجگر کسی زنسل مرتضی شده
وقت رحیل بوده او به موسم جوانیش
زجور ظالم زمان به مرگ خود رها شده
به وقت مردنش بسی، مهدی خود صدا زده
ابن رضا شهادتش چوجد خود رضا (ع) شده
رفته کنار پرده غیبت صاحب الزمان
نماز میت پدر با پسرش ادا شده
روز شهادتش رود کفتر دل به سامرا
همره صاحب الزمان گرم غم و عزا شده
عبدالحسین مخلص آبادی
از روضه های ماه صفر تا جدا شدی
با روضه های زهر کمی آشنا شدی
اینها برای کشتن تو نقشه می کشند
از لحظه ای که وارد این سامرا شدی
اهل مدینه ای چقدر راه آمدی
اما اسیر معتمد بی حیا شدی
کم حرص این جماعت گمراه را بخور
تو برکتی که شامل همسایه ها شدی
آقا عجیب لرزه به دستت فتاده است
حالا شبیه فاطمه مشگل گشا شدی
با تشنگی لحظه ی آخر بدون شک
با پای دل روانه ی کرببلا شدی
رفتی غروب روز دهم٬سال شصدویک
گریه کن تمامی آن صحنه ها شدی
گفتی منم شبیه خودت تشنه ام حسین
همسایه ی غریبی خون خدا شد …
مهدی نظری
هرکس که رفت دیدن صحن و سرای تو
آتش گرفت سوخت و جودش برای تو
گنبد شکسته بود و ضریحی نمانده بود
افتاده بود پرچم و گلدسته های تو
یادم نمی رود صف زوار خسته را
تشنه گرسنه تا بخورند از غذای تو
آن گوشه ای که پله به سرداب می رسد
پیچیده بود زمزمه ی ربنای تو
خاکی تر ازحریم تو آقا ندیده ام
حتی پرنده پر نزند در هوای تو
حالا دوباره اشک مرا در می آورد
خاکی ترین حیاط، ولی با صفای تو
درلحظه های آخرخود میزدی صدا:
جانم به لب رسید دگر مهدی ام بیا
ناله مزن دوباره چنین روضه پانکن
مهدی رسیده است پسر را صدا نکن
خیلی عجیب ازجگرت آه می کشی
دیگربس است گریه مکن ناله ها نکن
خونی که ریخت ازلب تو ارث مادریست
ازخون دل محاسن خود را حنا نکن
یاد سر بریده نکن حال تو بد است
این خانه رابه تشنگی ات کربلا نکن
جان پسر به لب شده بادیدن رخت
درپیش چشم او سر این زخم وا نکن
بعد از تو روی شانه مهدی ست بارتو
فکرغریب ماندن اصحاب را نکن
اینجا اگر به بوی مدینه معطر است
بوی بقیع و چادر خاکی مادر است
سید رضا موید
رسانده زهر جفا تا به چرخ آه مرا
گرفته است زکف معتمد رفاه مرا
به زندگانی من نیز زهر خاتمه داد
به دست و پیکر لرزان ببین گواه مرا
رسیده بر لب بام آفتاب زندگیم
بخوان غلام من از پشت پرده ماه مرا
بیا امید دلم مهدیم دگر مگذار
تو بیش از این به رهت منتظر نگاه مرا
بیا و آب بنوشان تو بر پدر دم مرگ
که نیست تاب و توان جسم همچو کاه مرا
تو در برم بنشین تا مگر که بنشانی
ز اشک دم به دم خود شرار آه مرا
به غربت تو و مظلومی تو می سوزم
چو گیرد آتش بیداد جایگاه مرا
انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «بسته شعر ویژه شهادت امام حسن عسکری (ع)» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.