چرخش از «محمدرضا پهلوی» به «سیدعلی خامنه ای»



به گزارش مشرق؛ انقلاب، یک واقعیت اجتماعی کلان و ساختاری است و نباید آن را به لایه های فردی و شخصی فروکاهید؛ اما اشاره ای گذرا به تحولات فردی، به معنی تقلیل گرایی نیست. کارکردها و نتایج پهن دامنۀ انقلاب به جای خود محفوظ و درخور مطالعه است، اما تصور نمی کنم اگر اندکی هم دربارۀ برخی جابه جایی ها و دگردیسی های فردی سخن بگوییم و انقلاب را از این زاویه نیز بنگریم، دچار خطا شده باشیم. براین اساس، می خواهم به تفاوت های آشکار میان عالی ترین مقام سیاسی در پیش و پس از انقلاب، بپردازم و مشخص نمایم که از چه نقطه ای به کدام نقطه رسیدیم و در اوصاف و خصوصیات بالاترین مقام سیاسی، چه تغییری رخ داده است.

گوشه ای از تفاوت های کهکشانی میان دو حاکم:

[۱]. زندگی محمدرضا پهلوی، به معنی واقعی و تمام کلمه، اشرافی بود؛ او شاه بود و شاه نیز باید کاخ نشین و بالانشین باشد و برخلاف عموم مردم، از رفاه کامل و آنچنانی برخودار باشد. زندگی مسرفانه و تجملاتی محمدرضا پهلوی، حق او قلمداد می شد و کسی به خود اجازه نمی داد که دربارۀ دلیل آن چون وچرا کند.

کاخ هایی که او برای خود ساخته بود، لباس هایی که می پوشید، غذاهایی که می خورد، مهمان هایی که برپا می کرد، سفرهایی که می رفت، پول هایی که برای خود اندوخته بود، جواهراتی که انباشته بود، تفریحاتی که تدارک می دید و… همه وهمه، شاهانه بودند، اما به بهای دزدیدن از جیب مردم و دست اندازی های فراوان به اموال و سرمایه های عمومی. در مقابل، زندگی سیدعلی خامنه ای به صورتی دیگر است: خشت روی خشت نگذاشته است و هیچ ثروتی برای خود اندوخته نساخته است؛ خانه و خوراک و پوشاک او، همگی در سطح ضعیفان است؛ سفرهایش بسیار ساده و کم هزینه است؛ کاخ نشین نیست و…. . زندگی معیشتی او، آنچنان فقیرانه و تنگ دستانه است که اگر نمایش داده شود، شاید برخی واقعیت آن را باور نکنند! [۲]. محمدرضا پهلوی، کمترین بهره ای از اخلاق و انسانیت نداشت؛ چنان که پیش پاافتاده ترین ارزش های اخلاقی را زیرپا می نهاد و از دیگران نیز پروایی نداشت. او در خلوت و جلوت، شراب می نوشید، مهمانی های مختلط برگزار می کرد؛ ایادی و علم برای او، انبوهی از دختران و زنان را فراهم می کردند تا عیاشی های حرام، مایۀ خشنودی اش شوند؛ در مطبوعات و تلویزیون و سینماها، روابط و مناسبات نامشروع را به جریان اصلی تبدیل کرده بود؛ حتی به زنان فرماندهان ارتش خود نیز چشم طمع داشت؛ چنان که مادرش -تاج الملوک- می گوید، آنقدر در روابط جنسی، زیاده روی کرد که بیمار شد و… . در خاطرات علم، گفته های شرم آوری دراین باره درج شده است:

«دختری را ملاقات کردم که باید به حضور [شاه] برسد! بسیار عالی بود(ایرانی)!».

«[شاه] فرمودند: چیز عجیبی است که این مسألۀ دختربازی ما، هر ساله در تنزل است و هر ساله از سال قبل، دخترهای بدتری داریم! عرض کردم: […] شاهنشاه، هرساله پیرتر و بالنتیجه، مشکل پسندتر می شوید! […] به علاوه، تعداد هم زیاد شده […]. فرمودند: خوب چه باید کرد؟ من اگر همین یک تفریح را نداشته باشم که سکته می کنم!».

«[شاه] در مورد دختر خانمی که هنگام مسافرت های شاهنشاه، آن اندازه موجبات ناراحتی فراهم کرد […]، فرمودند که جوابش کنم!»

«چون شاهنشاه را قدری خسته کرده بودم، در مورد دختر خانم ها، کمی صحبت کردیم!».

اما سیدعلی خامنه ای کسی است که حتی دشمن ترین دشمنانش نیز، چنین فرض هایی را دربارۀ او مطرح نکرده اند. او از جوانی، در کار مبارزه و نهضت بود و زندان و تبعید و شکنجه را بر عیاشی های شبانه و شکستن مرزهای اخلاقی ترجیح داد. در دورۀ پس از انقلاب هم، همواره زیر ذره بین بوده و روز و شب خود را وقف تلاش و تکاپو در مسیر انقلاب کرده است.

[۳]. محمدرضا پهلوی، یک شاه مستبد بود که هیچ نظر مخالفی را برنمی تافت و کمترین اعتراض و انتقادی را تحمل نمی کرد. او برای خود، زیردستان مطیع و منقاد انتخاب می کرد که رسم اطاعت محض را بدانند. بسیار خودشیفته و مغرور بود و دیگران را نادان تصور می کرد. نه فقط در عرصۀ عمومی، بلکه حتی در محافل بسته و محدود خانوادگی نیز، کسی جرأت انتقاد از شاه را نداشت؛ هیچ خط قرمزی به اندازۀ شاه، پررنگ و غلیظ نبود، حتی دین! این پاره ها از خاطرات علم را بخوانید: «[شاه] فرمودند: همین حالا که مرخص شدی، به روزنامۀ کیهان، به مصباح زاده تلفن کن [و بگو] که مردکه! این حرف ها چیست که می نویسی؟! راجع به حزب [رستاخیز]، هر کسی هر غلطی می کند، می نویسد! من جمله [در روزنامه درج کرده اند که] یکی [از مخاطبان] پرسیده چرا در اساسنامۀ حزب، تکلیف تعیین دولت و عزل و نصب وزراء، با شخص پادشاه است و شاه، ریاست فائقۀ قوۀ مجریه را دارد؟! دیگر اینها فضولی است! [بگو] روزنامه از [جانب] خودش توضیح بدهد.».

«صبح، کنگرۀ انتصابی حزب نهضت رستاخیز برای تصویب مرام نامۀ موقت، افتتاح شد. چهارهزاروپانصد نفر از ولایات آمده بودند […]. حسب الامر شاهانه، من حضور یافتم. به صحنه سازی، بیشتر شباهت داشت تا یک جریان واقعی!».

«یک آزادی نسبی پیدا شده برای رأی دادن مردم به کاندیداهایی که مایلند انتخاب شود.». «[شاه] فرمودند: این انتخابات اخیر، به نظرم تا حدی این روشنفکران را قانع و خوشحال کرده باشد. عرض کردم: به هرحال، نقطۀ عطفی در تاریخ انتخابات ایران بود.». «[به شاه] عرض کردم: وکلا و سناتورها، دائما می پرسند که به کدام جناح بپیوندیم؟! من جوابی نمی توانم بدهم!».

اما سیدعلی خامنه ای، گوش شنوا برای شنیدن نقد دارد؛ چه در نشست های رسمی و عمومی و چه در نشست های غیررسمی و خصوصی. او از انتقاد، برآشفته نمی شود؛ می توان در مقابل او، زبان به اعتراض گشود و حرف دل را هر اندازه که تندوتیز باشد، گفت و البته در امان بود؛ او قصد شنیدن دارد و خود را مطلق و بی نقص نمی انگارد؛ جوان می تواند در برابر او بایستد و شفاف و بی پرده، از او و دفترش و نهادهای زیرنظرش انتقاد کند و از او توضیح بخواهد و او نیز توضیح بدهد؛ او خودش را به خط قرمز تبدیل نکرده و از خودش، بت مقدس نتراشیده است و… .

علامه مصباح یزدی دربارۀ ایشان می گوید آن چه که در شخصیت رهبر انقلاب، بیشتر من را جذب می کند و تحت تأثیر قرار می دهد، «وسعت نظر در مقابل مخالفان» است! ایشان آنجاکه مصلحت انقلاب در میان باشد، در برخورد با کسانی که «مخالفان صددرصد» هستند، هیچ به روی شان نمی آورند، بلکه حتی دستی هم به سروگوش شان می کشند! و استدلال ایشان دربارۀ این نحوۀ برخورد، آن است که من، نباید کاری کنم که بر دشمنی این افراد، افزوده شود. این ویژگی ایشان که می توانند در برخورد با اقشار مختلف، مصلحت اساسی اسلام و نظام را رعایت کنند و خودشان را در مقابل «احساسات منفی»، مهار می کنند، من در کمتر کسی دیده ام!(علامه محمدتقی مصباح یزدی، گفت وگو پیرامون تبیین بیانیۀ گام دوم انقلاب، پایگاه اطلاع رسانی مؤسسۀ انقلاب اسلامی، ۹ آذر ۱۳۹۸).

[۴]. محمدرضا پهلوی، با مردم و در میان مردم نبود؛ رسم کاخ نشینی را فراگرفته بود و جز برای تبلیغ و عوام فریبی، در میان مردم ظاهر نمی شد. او هرگز تصور نمی کرد که باید مردم داری کند و به جمع مردم برود و مردم را از خود راضی گرداند. در منطق شاه، مردم هیچ بودند و بی آن که حقی داشته باشند، باید قدردان موهبت حضور شاه بودند. اما سیدعلی خامنه ای، هم از مردم است و هم در کنار مردم. در زلزلۀ بم، لباس مبدل می پوشد و با پای پیاده، در میان خرابه ها راه می رود و از حال مردم جویا می شود و نان خشک زلزله زدگان را می خورد تا به درستی دریابد که بر آنها چه می گذرد. در زلزلۀ کرمانشاه نیز به میان مردم رفت و در اجتماع آنها حاضر شد و به چادرهای شان سر زد. [۵]. هیچ کس معتقد نیست که محمدرضا پهلوی، یک متفکر بود و از علم و معرفت، بهره ای داشت. توانایی فکری او در حد خطابه های سیاسی و مصاحبه بود و تازه همین هم از ذهن خود او نمی جوشید. فضل فروشی ها و عالم نمایی های او، کسی را قانع نمی کرد و به او شأن اندیشه ای و فکری نمی بخشید. او نه فقط اهل تأمل و معرفت نبود، بلکه حتی علم دوست نیز نبود؛ چنان که برخی شاهان با وجود مظالم و کاستی های خویش، دست کم بازار علم را پررونق نگاه می داشتند و به علم بها می دادند.

اطراف او را جمعی از نیروهای تکنوکرات و بوروکرات اشغال کرده بودند که جز ظواهری از غرب را درنمی یافتند و حداکثر در پی شبیه سازی نمادین ایران با غرب بودند. در مقابل، سیدعلی خامنه ای از دهۀ چهل شمسی به این سو، یک اندیشمند مسلمان انگاشته می شده و با بزرگان اهل معرفت و اصحاب فکر و علم، مأنوس و مصاحب بوده است. بدون شک، او یک عالم دینی است که در عین برخورداری از علوم اسلامی، از علوم انسانی جدید نیز اطلاع دارد و با مسأله ها و مناقشه های معاصر، از نزدیک و به صورت جدی، آشناست.

درس های خارج فقه او، کمال معرفت اسلامی اش را نشان می دهند و سخنرانی هایش، پختگی و وزانتش را در عرصه های دیگر. او قادر است از چشم انداز راهبردی به مسأله ها بنگرد و با تجزیه و تحلیل منطقی، راه تازه را بگشاید و پاسخ های نو بیافریند. بدون تعارف باید او را یک حکیم به معنای واقعی کلمه دانست. علامه مصباح یزدی دربارۀ ایشان می گوید صادرکردن بیانیۀ گام دوم انقلاب در موقعیتی با این ویژگی ها، و با ظرافت هایی که در انتخاب «الفاظ» و «جملات» و «ترکیبات» و «تصریحات» و «اشارات» و همچنین در «تنظیم مباحث»، به کار گرفته شده است، آن اندازه «حکمت» دارد که بنده و امثال بنده نمی توانیم به درستی، همه ی آن حکمت ها را بیان کنیم. شاید صدور این بیانیه، «یکی از سخت ترین کارهای رهبر انقلاب در دوران مدیریت شان» بوده باشد.

[۶]. محمدرضا پهلوی، نه حاصل انتخاب مردم بود و نه حاصل زور و غلبۀ خودش، بلکه یک شاه دست نشانده و برخاسته از توافق میان بیگانگان بود. ازاین رو، در ضعف متولد شد و با همین ضعف هم حکومت کرد. شاه، هر اندازه که در برابر مردم، زورگو و مستبد و خودرأی بود، در برابر بیگانگان، تسلیم و ذلیل و مطیع بود. او تمام تصمیم های خود را با مواضع سفیران امریکا و انگلیس در ایران هماهنگ می کرد و به عنوان یک جزء مهم، نظر آنها را جویا می شد. او به خوبی می دانست که نمی تواند به طور مستقل و بدون طلب همکاری آنها، کاری را پیش ببرد. او خود را سخت نیازمند حمایت های امریکا می پنداشت و می دانست بدون این حمایت، حتی از عهدۀ تدبیر امور داخلی نیز برنخواهد آمد.

آری، او در جلسه های شخصی اش با کسانی امثال اسدالله علم، به امریکایی ها دشنام هم می داد و از فشار و تحکم آنها، اظهار ناخشنودی نیز می کرد، اما چاره ای جز همراهی نداشت. در مقابل، سیدعلی خامنه ای، با صراحت و شفافیت، موضع گیری می کند و قاطع و صریح، تمام غرب را به چالش می کشد و اجازه نمی دهد عزت و سرافرازی ایران و ایرانی، پایمال هراس و محافظه کاری شود. او حتی از نظر دولت های غربی، به اصلی ترین مانع در برابر زیاده خواهی های آنها نسبت به ایران تبدیل شده است. این قلعۀ مستحکم و نفوذناپذیر، امکان پیشروی و زورگویی را از غرب ستانده و اوج استقلال و شجاعت سیاسی ایران را به نمایش گذاشته است.

سخن پایانی:

من به عنوان یک نسل سومی، هر اندازه که از وضع تاریخی ایران در دورۀ پهلوی، شرمنده و سرافکنده ام، از وضع تاریخی کنونی، خشنود و به آن مفتخرم. بخش عمده ای از این افتخار و اعتلاء، برخاسته از شخصیت و سیاست های آیت الله خامنه ای که موجبات پیشروی شتابان ایران را فراهم کرده است. علامه مصباح یزدی دربارۀ ایشان می گوید رهبر انقلاب، کسی است که در طول «پنجاه سال گذشته»، حتی «یک اشتباه بین» – که به طور واضح، اثبات شدنی باشد – از او سر نزده است! چنین نعمتی در اختیار ما است!(علامه محمدتقی مصباح یزدی، گفت وگو پیرامون تبیین بیانیۀ گام دوم انقلاب، پایگاه اطلاع رسانی مؤسسۀ انقلاب اسلامی، ۹ آذر ۱۳۹۸). به راستی، مقایسۀ او با شاه بی کفایت پهلوی، جفاست، ولی چه می توان کرد که برخی چشم ها، حتی حقیقت های روشن را نیز نمی بینند. صدرنشینی او در قدرت سیاسی که مایۀ مباهات است، از نتایج درخشان انقلاب است و همین یکی برای دفاع قاطع از انقلاب، کافی ست.
گفتگو با هوش مصنوعی

💬 سلام! می‌خوای درباره‌ی «چرخش از «محمدرضا پهلوی» به «سیدعلی خامنه ای»» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.