روزهایی که نامه بود و تمبر …

ایسنا/اصفهان روایت این مصاحبه به دورانی برمی گردد که دوری مسافت، تنها راه ارتباطی افراد را محدود به نامه و تلگراف می کرد.
او از زمانی می گوید که اگرچه به اعتقاد عده ای ارتباطات محدود بود، اما دل ها بهم نزدیک بود و شب های عید آن قدر حجم نامه های تبریک بالا می رفت که حتی تا نیمه های شب در اداره پست می مانده تا تبریکات و نامه ها را به دست صاحبانشان برساند.
خود را علیرضا باستی متولد سال ۱۳۰۳ و کارمند پست و تلگراف و اصالتا اصفهانی معرفی می کند.
به گزارش ایسنا، جنس این گفتگوی صمیمانه با دیگر مصاحبه ها متفاوت بود و علیرضا باستی به دلیل کهولت سن صدای ما را به سختی می شنید، بنابراین به توصیه احمدرضا پسر ایشان، تمام سوالاتمان را به صورت مختصر بر روی تابلو وایت برد نوشتیم، تا او با خواندن بتواند پاسخ مان را به آرامی بدهد.
علیرضا باستی را یکی از قدیمی ترین مدیران پست اصفهان و ایران می دانند که پیش از انقلاب بازنشسته شد؛ از او درباره نحوه ورود و سال ورودش به اداره پست و تلگراف سابق می پرسیم. او بعد از نگاه بر تابلو و اندکی مکث، به صورت شمرده شمرده می گوید: شروع کارم از بندرعباس بود و مهرماه سال ۱۳۲۳ وارد اداره پست و تلگراف سابق شدم و در سال ۵۷ و بحبوحه انقلاب بازنشسته شدم.
از اینکه چرا کارش را از بندرعباس شروع کرده می پرسیم که پیش از پاسخ دادن، پسرش توضیح می دهد که پدر بزرگ و مادربزرگشان هر دو فرهنگی و مدیر دو مدرسه معروف آن زمان اصفهان به نام های اقدسیه و قدسیه بودند، اما پدربزرگ، مقطعی از زمان برای کار به بندرعباس می رود.
اما باستی بزرگ بعد از نگاه به این سوال با مکث می گوید: «به واسطه پدرم، در سال ۱۳۱۸ به آموزشگاه پست و تلگراف بندرعباس رفتم و چون سنم کم بود در آن زمان مشمول اضافه خدمت شدم و بعد از گذراندن دوره ای همان جا استخدام اداره پست و تلگراف شدم، اما درست به خاطر ندارم بعد از چند سال و شاید هم بعد از یک سال خدمت، به اصفهان منتقل شدم.»
در مورد فعالیتش در اداره پست آن زمان می پرسیم که با نگاهی به تابلو، می گوید: «در وهله اول مسئول ارسال سفارشات در بندرعباس بودم و بعد از انتقال به اصفهان نیز مسئول ارسال سفارشات پست شدم. آن زمان عبدالعلی حکمت، مدیر کل پست و تلگراف اصفهان بود.»
عبدالعلی حکمت آن زمان (سال ۱۳۲۳) گفت «من هر کدام از دانشجویانم که نتواند کار کند را از پست اخراج می کنم». اما به او گفتم «من کارمند این وزارتخانه ام و به من اجازه بده تا کار کنم و اگر نحوه فعالیتم را قبول داشتید ادامه می دهم، وگرنه از پست می روم، اما بعد از مدتی مرحوم حکمت از کارم رضایت پیدا کرد.»
باستی، با همان لحن آرام و شمرده شمرده ادامه می دهد: «بعد از مدتی که کارمند معمولی ارسال سفارشات و دریافت و پرداخت بیمه بودم، حکم ممیزی گرفتم و بعد از مدتی سرممیز شدم تا اینکه در پست جدید به سمت رئیس تجزیه و مبادلات نامه ها در پست اصفهان منصوب شدم و از زمان تجزیه و مبادله تا سال ۱۳۵۳ در پست اصفهان مشغول به فعالیت بودم و بعد آن با انتقال به نایین، رئیس پست و تلگراف شهرستان نایین شدم.»
پسرش می گوید: «پدرم به نوعی به دلیل برخی اختلافات اداری با مدیر کل پست آن زمان، به نایین تبعید شد و از سال ۵۳ تا ۵۷ به مدت چهار سال مدیر پست آن شهرستان بود و بعد از آن در بحبوحه انقلاب بازنشسته شد.»
می پرسیم آن زمان که تکنولوژی های ارتباطی امروزی نبود استقبال مردم از پست چگونه بود؟ که با مکث طولانی به پسرش نگاه می کند و او می گوید: «پدرم تعریف می کرد که حجم کاری کسانی که در پست کار می کردند بسیار بالا بود و هر شهرستان، شهر و منطقه ای در اداره پست بخش ویژه ای داشت که تمام نامه ها و بسته هایی که به آنجا می رسید، به صورت دستی جدا می شد و به خانه هر شهرستان ریخته می شد، در این شرایط نامه ها به محل های ارسال تجزیه می شد و نامه رسان هر منطقه، نامه ها و یا سفارشات مردم را با دوچرخه و این اواخر با موتور به دست صاحبانشان می رساندند.»
باستی می گوید: «شب های عید بالای ۲۰۰ هزار نامه جابجا می شد و آن زمان پرکارترین روزهای کاری بود» و پسرش نیز با تایید حرف پدر می گوید: «به خاطر دارم آن زمان پدرم تا ساعات پایانی شب و حتی بامداد در پست مشغول بود و نامه های تبریک عید، حجم مبادلات را پنج برابر می کرد به این دلیل در آن دوران به جز یکی دو روز مثل عاشورا، اداره پست تعطیل نبود و حجم مبادلات به حدی بود که هفته ای یک تریلی، مرسولات به پست می آمد و ۵۰ نفر در پست تمام امور را انجام می دادند.»
بر روی تابلو از بهترین خاطره دوران کاری اش می پرسیم که نگاهی طولانی و بعد با کلماتی شمرده، می گوید: «تمام آن روزها پر از خاطرات شیرین بود و خوشحالم در دوران خدمتم تا حد توان به همه کمک کردم، من در تمام طول خدمتم در استخدام کارمندان و نامه رسان ها هیچ دخالتی نمی کردم، چون آن زمان برخی برای استخدام ها پول (رشوه) می گرفتند، اما من اهل این کار نبودم و تنها در دوران خدمتم به همراه معاونم ۶ نفر را استخدام کردیم که آنها گل سر سبد اداره پست بودند و برای استخدام ها هیچ گونه رابطه کاری انجام ندادم. آن زمان همه می گفتند «باستی، اگه کمکی به ما نکرد، اما هول مان هم نداد.»
می نویسیم بدترین خاطره دوران کاری اش چه بوده که بعد از نگاه به ما، می گوید: «از دوران خدمتم هیچ خاطره بدی به یاد ندارم و هرچه از آن دوران دارم، خاطره خوب است.»
پسرش می گوید: «پدرم آن زمان هر کس کار اداری داشت، سعی در رفع آن داشت و این دو دلیل دارد و حتی در صحبت هایش گفت که خاطره منفی از دوران کارم ندارم، به دلیل ذات و انرژی مثبت و روابط عمومی بالایش بود که سعی در رفع کارهای اداری دیگران داشت.»
از او در مورد بازنشستگی اش می پرسیم که می گوید: «در آن زمان تجلیل از مدیران مرسوم نبود، اما شهردار نایین یک جلد قرآن نفیس به همراه یک تابلو فرش به پدرم هدیه داد»، اما باستی بزرگ با نگاهی به هدایا، می گوید:« این فرش را بعد از بازنشستگی، همکاران نایین هدیه دادند و شهردار نایین یک جلد قرآن هدیه داد و در صفحه نخست آن متنی به یادگار نوشت چون با او رابطه دوستی داشتم.»
از او در مورد خاطرات و عکس های گذشته اش می پرسیم که با برداشتن عکسی می گوید: «این عکس را مرحوم سپنتا اولین هنرپیشه سینمای ایران در مهمانی در منزلش از من گرفت.»
با مکثی طولانی توضیح می دهد: «مرحوم سپنتا دوست نزدیک من بود. او مردی بسیار پاک دست و مدیر انجمن ایران و آمریکا، ایران و روس و ایران و انگلیس بود، اما علاقه شدیدی به ایران داشت و تنها ایران را قبول داشت. او بازیگر فیلم دختر لر بود …
با نگاه از من پرسید فیلم دختر لر را دیده ای؟
سرم را به نشانه مثبت تکان دادم، لبخندی زد و دست هایش را بالا برد.
از او در مورد علاقه اش به تمبر و جمع آوری آن می پرسیم که با لبخند می گوید: «زمانی که در بندرعباس بودم به تمبر و جمع آوری آن علاقه مند شدم، آن زمان تمبرها هندی و پاکستانی بود. اما زمانی که به اصفهان منتقل شدم، شروع به جمع آوری تمبر و کلکسیون تمبر کردم و بعد از بازنشستگی به نوعی کار کلکسیونری تمبر را آغاز کردم و پس از آن برای همه فرزندان و نوه هایم از بدو تولد یک کلکسیون تمبر آماده کردم و در زمان ازدواج به آنها هدیه دادم.»
از پسرش در مورد حافظه قوی پدر و اینکه تمام اتفاقات و سال ها را به با وجود سن بالایش به خاطر دارم می پرسم، می گوید: «در اوایل انقلاب و بعد از جنگ و … بحث کلکسیون در درجه دوم و سوم اهمیت قرار می گیرد و با توجه به شرایط آن زمان با وجودی که پدر مدتی مغازه ای را برای کلکسیون تمبر در چهارباغ اجاره کرد، اما بعد از مدتی کوتاه مغازه خود را بست و دیگر به دنبال مغازه ای برای این کار نرفت، اما پدرم امروز با وجود سن بالایش در منزل هنوز هم برای اقوام و آشنایان، آلبوم تمبر آماده می کند و به نوعی این بیزنس مختصر و در حد سرگرمی برای او همچنان وجود دارد که این کار شاید موجب شده که بعد از ۹۶ سال هنوز با حافظه ای قوی تمام وقایع و سال های وقوع آنها را به خاطر داشته باشد، چراکه جمع آوری کلکسیون تمبر نیاز به محاسباتی دارد که ذهن را درگیر می کند. پدرم به طور متوسط روزانه ۳ ساعت با تمبرهای خود مشغول است و این یکی از دلایلی است که حافظه او همچنان قوی است.»
باستی دوباره با نگاهی به آلبوم تمبرها، می گوید: «به دلیل علاقه ام به تمبر، به فرزندان و نوه هایم به مناسبت ازدواج شان آلبوم تمبر هدیه می دهم.»
انتهای پیام
او از زمانی می گوید که اگرچه به اعتقاد عده ای ارتباطات محدود بود، اما دل ها بهم نزدیک بود و شب های عید آن قدر حجم نامه های تبریک بالا می رفت که حتی تا نیمه های شب در اداره پست می مانده تا تبریکات و نامه ها را به دست صاحبانشان برساند.
خود را علیرضا باستی متولد سال ۱۳۰۳ و کارمند پست و تلگراف و اصالتا اصفهانی معرفی می کند.
به گزارش ایسنا، جنس این گفتگوی صمیمانه با دیگر مصاحبه ها متفاوت بود و علیرضا باستی به دلیل کهولت سن صدای ما را به سختی می شنید، بنابراین به توصیه احمدرضا پسر ایشان، تمام سوالاتمان را به صورت مختصر بر روی تابلو وایت برد نوشتیم، تا او با خواندن بتواند پاسخ مان را به آرامی بدهد.
علیرضا باستی را یکی از قدیمی ترین مدیران پست اصفهان و ایران می دانند که پیش از انقلاب بازنشسته شد؛ از او درباره نحوه ورود و سال ورودش به اداره پست و تلگراف سابق می پرسیم. او بعد از نگاه بر تابلو و اندکی مکث، به صورت شمرده شمرده می گوید: شروع کارم از بندرعباس بود و مهرماه سال ۱۳۲۳ وارد اداره پست و تلگراف سابق شدم و در سال ۵۷ و بحبوحه انقلاب بازنشسته شدم.
از اینکه چرا کارش را از بندرعباس شروع کرده می پرسیم که پیش از پاسخ دادن، پسرش توضیح می دهد که پدر بزرگ و مادربزرگشان هر دو فرهنگی و مدیر دو مدرسه معروف آن زمان اصفهان به نام های اقدسیه و قدسیه بودند، اما پدربزرگ، مقطعی از زمان برای کار به بندرعباس می رود.
اما باستی بزرگ بعد از نگاه به این سوال با مکث می گوید: «به واسطه پدرم، در سال ۱۳۱۸ به آموزشگاه پست و تلگراف بندرعباس رفتم و چون سنم کم بود در آن زمان مشمول اضافه خدمت شدم و بعد از گذراندن دوره ای همان جا استخدام اداره پست و تلگراف شدم، اما درست به خاطر ندارم بعد از چند سال و شاید هم بعد از یک سال خدمت، به اصفهان منتقل شدم.»
در مورد فعالیتش در اداره پست آن زمان می پرسیم که با نگاهی به تابلو، می گوید: «در وهله اول مسئول ارسال سفارشات در بندرعباس بودم و بعد از انتقال به اصفهان نیز مسئول ارسال سفارشات پست شدم. آن زمان عبدالعلی حکمت، مدیر کل پست و تلگراف اصفهان بود.»
عبدالعلی حکمت آن زمان (سال ۱۳۲۳) گفت «من هر کدام از دانشجویانم که نتواند کار کند را از پست اخراج می کنم». اما به او گفتم «من کارمند این وزارتخانه ام و به من اجازه بده تا کار کنم و اگر نحوه فعالیتم را قبول داشتید ادامه می دهم، وگرنه از پست می روم، اما بعد از مدتی مرحوم حکمت از کارم رضایت پیدا کرد.»
باستی، با همان لحن آرام و شمرده شمرده ادامه می دهد: «بعد از مدتی که کارمند معمولی ارسال سفارشات و دریافت و پرداخت بیمه بودم، حکم ممیزی گرفتم و بعد از مدتی سرممیز شدم تا اینکه در پست جدید به سمت رئیس تجزیه و مبادلات نامه ها در پست اصفهان منصوب شدم و از زمان تجزیه و مبادله تا سال ۱۳۵۳ در پست اصفهان مشغول به فعالیت بودم و بعد آن با انتقال به نایین، رئیس پست و تلگراف شهرستان نایین شدم.»
پسرش می گوید: «پدرم به نوعی به دلیل برخی اختلافات اداری با مدیر کل پست آن زمان، به نایین تبعید شد و از سال ۵۳ تا ۵۷ به مدت چهار سال مدیر پست آن شهرستان بود و بعد از آن در بحبوحه انقلاب بازنشسته شد.»
می پرسیم آن زمان که تکنولوژی های ارتباطی امروزی نبود استقبال مردم از پست چگونه بود؟ که با مکث طولانی به پسرش نگاه می کند و او می گوید: «پدرم تعریف می کرد که حجم کاری کسانی که در پست کار می کردند بسیار بالا بود و هر شهرستان، شهر و منطقه ای در اداره پست بخش ویژه ای داشت که تمام نامه ها و بسته هایی که به آنجا می رسید، به صورت دستی جدا می شد و به خانه هر شهرستان ریخته می شد، در این شرایط نامه ها به محل های ارسال تجزیه می شد و نامه رسان هر منطقه، نامه ها و یا سفارشات مردم را با دوچرخه و این اواخر با موتور به دست صاحبانشان می رساندند.»
باستی می گوید: «شب های عید بالای ۲۰۰ هزار نامه جابجا می شد و آن زمان پرکارترین روزهای کاری بود» و پسرش نیز با تایید حرف پدر می گوید: «به خاطر دارم آن زمان پدرم تا ساعات پایانی شب و حتی بامداد در پست مشغول بود و نامه های تبریک عید، حجم مبادلات را پنج برابر می کرد به این دلیل در آن دوران به جز یکی دو روز مثل عاشورا، اداره پست تعطیل نبود و حجم مبادلات به حدی بود که هفته ای یک تریلی، مرسولات به پست می آمد و ۵۰ نفر در پست تمام امور را انجام می دادند.»
بر روی تابلو از بهترین خاطره دوران کاری اش می پرسیم که نگاهی طولانی و بعد با کلماتی شمرده، می گوید: «تمام آن روزها پر از خاطرات شیرین بود و خوشحالم در دوران خدمتم تا حد توان به همه کمک کردم، من در تمام طول خدمتم در استخدام کارمندان و نامه رسان ها هیچ دخالتی نمی کردم، چون آن زمان برخی برای استخدام ها پول (رشوه) می گرفتند، اما من اهل این کار نبودم و تنها در دوران خدمتم به همراه معاونم ۶ نفر را استخدام کردیم که آنها گل سر سبد اداره پست بودند و برای استخدام ها هیچ گونه رابطه کاری انجام ندادم. آن زمان همه می گفتند «باستی، اگه کمکی به ما نکرد، اما هول مان هم نداد.»
می نویسیم بدترین خاطره دوران کاری اش چه بوده که بعد از نگاه به ما، می گوید: «از دوران خدمتم هیچ خاطره بدی به یاد ندارم و هرچه از آن دوران دارم، خاطره خوب است.»
پسرش می گوید: «پدرم آن زمان هر کس کار اداری داشت، سعی در رفع آن داشت و این دو دلیل دارد و حتی در صحبت هایش گفت که خاطره منفی از دوران کارم ندارم، به دلیل ذات و انرژی مثبت و روابط عمومی بالایش بود که سعی در رفع کارهای اداری دیگران داشت.»
از او در مورد بازنشستگی اش می پرسیم که می گوید: «در آن زمان تجلیل از مدیران مرسوم نبود، اما شهردار نایین یک جلد قرآن نفیس به همراه یک تابلو فرش به پدرم هدیه داد»، اما باستی بزرگ با نگاهی به هدایا، می گوید:« این فرش را بعد از بازنشستگی، همکاران نایین هدیه دادند و شهردار نایین یک جلد قرآن هدیه داد و در صفحه نخست آن متنی به یادگار نوشت چون با او رابطه دوستی داشتم.»
از او در مورد خاطرات و عکس های گذشته اش می پرسیم که با برداشتن عکسی می گوید: «این عکس را مرحوم سپنتا اولین هنرپیشه سینمای ایران در مهمانی در منزلش از من گرفت.»
با مکثی طولانی توضیح می دهد: «مرحوم سپنتا دوست نزدیک من بود. او مردی بسیار پاک دست و مدیر انجمن ایران و آمریکا، ایران و روس و ایران و انگلیس بود، اما علاقه شدیدی به ایران داشت و تنها ایران را قبول داشت. او بازیگر فیلم دختر لر بود …
با نگاه از من پرسید فیلم دختر لر را دیده ای؟
سرم را به نشانه مثبت تکان دادم، لبخندی زد و دست هایش را بالا برد.
از او در مورد علاقه اش به تمبر و جمع آوری آن می پرسیم که با لبخند می گوید: «زمانی که در بندرعباس بودم به تمبر و جمع آوری آن علاقه مند شدم، آن زمان تمبرها هندی و پاکستانی بود. اما زمانی که به اصفهان منتقل شدم، شروع به جمع آوری تمبر و کلکسیون تمبر کردم و بعد از بازنشستگی به نوعی کار کلکسیونری تمبر را آغاز کردم و پس از آن برای همه فرزندان و نوه هایم از بدو تولد یک کلکسیون تمبر آماده کردم و در زمان ازدواج به آنها هدیه دادم.»
از پسرش در مورد حافظه قوی پدر و اینکه تمام اتفاقات و سال ها را به با وجود سن بالایش به خاطر دارم می پرسم، می گوید: «در اوایل انقلاب و بعد از جنگ و … بحث کلکسیون در درجه دوم و سوم اهمیت قرار می گیرد و با توجه به شرایط آن زمان با وجودی که پدر مدتی مغازه ای را برای کلکسیون تمبر در چهارباغ اجاره کرد، اما بعد از مدتی کوتاه مغازه خود را بست و دیگر به دنبال مغازه ای برای این کار نرفت، اما پدرم امروز با وجود سن بالایش در منزل هنوز هم برای اقوام و آشنایان، آلبوم تمبر آماده می کند و به نوعی این بیزنس مختصر و در حد سرگرمی برای او همچنان وجود دارد که این کار شاید موجب شده که بعد از ۹۶ سال هنوز با حافظه ای قوی تمام وقایع و سال های وقوع آنها را به خاطر داشته باشد، چراکه جمع آوری کلکسیون تمبر نیاز به محاسباتی دارد که ذهن را درگیر می کند. پدرم به طور متوسط روزانه ۳ ساعت با تمبرهای خود مشغول است و این یکی از دلایلی است که حافظه او همچنان قوی است.»
باستی دوباره با نگاهی به آلبوم تمبرها، می گوید: «به دلیل علاقه ام به تمبر، به فرزندان و نوه هایم به مناسبت ازدواج شان آلبوم تمبر هدیه می دهم.»
انتهای پیام
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «روزهایی که نامه بود و تمبر …» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.