در مسیر پیاده روی توسل پیدا کردم و تدوینگر شدم / حس شنیدن صدای قدم های زائران



«میثم عرب عامری» از تدوینگران شبکه «نهال» صداوسیما، روزی که پا در مسیر پیاده روی اربعین گذاشت، اصلا کار تدوین بلد نبود. اما توسل پیدا کرد و روزها در کانکس گروه، پای میز تدوین نشست و شد تدوینگر.

مجله فارس پلاس سودابه رنجبر: سال ۱۳۹۴ بود. اواخر ماه محرم. به تازگی با یک گروه تبلیغاتی و مستندساز آشنا شده بودم. در رفت و آمد با این دوستان متوجه شدم که برای سفر اربعین آماده می شوند. دومین بار بود که به این سفر می رفتند و مرتب خاطرات سال گذشته را باهم مرور می کردند. هیجانشان مرا هم به وجد می آورد. وقتی اشتیاق من را از شنیدن خاطرات و تجربه هایشان دیدند از من هم دعوت کردند که با آن ها همراه شوم. اصلا نمی دانستم قرار است من آنجا در موکب فرهنگی کربلا چه کاری انجام دهم؟ گفتند: تو بیا آنجا کار زیاد است، مطمئن باش بیکار نمی مانی.

به عالم غیب ایمان دارید؟

«میثم عرب عامری» به اینجای حرف هایش که می رسد چند لحظه سکوت می کند. شک دارد به گفتن تجربه هایش از سفر اربعینی ادامه دهد یا نه! می پرسد: «به عالم غیب ایمان دارید؟ به معجزه ایمان دارید؟ آنچه در اولین سفر اربعین امام حسین (ع) بر من گذشت را فقط مخاطبان خاص می توانند درک کنند. مخاطبانی که به عالم غیب ایمان داشته باشند.»

تدوین بلد نبودم و تدوینگر شد

۱۴ روز مانده بود به اربعین سوار اتوبوس شدیم به مقصد کربلا. سرگروه کاروان فرهنگی همان جا در اتوبوس برایم توضیح داد: «این گروه برای شبکه نهال سازمان صداوسیما برنامه سازی می کنند. قرار است از کودکانی که در پیاده روی اربعین شرکت دارند، فیلم بگیریم و در کوتاه ترین زمان آن را تدوین کنیم و برای پخش به شبکه نهال برسانیم. من حرف هایش را می شنیدم، اما ربط آن را به خودم متوجه نمی شدم. در آخرین جمله گفت: «شما جزو نیروهای تدوینگر ما هستید. بی اختیار گفتم به روی چشم! این در حالی بود که من تابه حال پشت میز تدوین ننشسته بودم و با نرم افزارهای تدوین هیچ آشنایی ای نداشتم. هرچند که با نرم افزارهای گرافیکی کار کرده بودم. چاره ای نبود به هیچ کدام از هم سفرانم نگفتم که من نمی توانم این کار را انجام دهم. حالا نه وقت مطالعه بود و نه روی آن را داشتم که بگویم بلد نیستم.

هر لحظه که به موکب محل استقرار گروه فرهنگی نزدیک تر می شدیم، دلهره و اضطراب من هم بیشتر می شد. از یکجایی تصمیم گرفتم متوسل بشوم. شروع کردم با صاحب این راه حرف زدن. گفتم اگر شما من را به این سفر دعوت کرده اید خودتان هم از من حمایت کنید و علم این کار را به من بدهید. اصلا این کار دست شما باشد! من که فقیرم. خودم را به شما می سپارم. دلم آرام گرفته بود. شبانه به موکب «خدام الحسین» رسیدیم.

بعد منزل نبود در سفر روحانی

فردای آن روز گروه فیلم برداری به مسیر پیاده روی اعزام شدند و هرکدام در محدوده ای اتراق کردند. غروب همان روز تعداد زیادی فیلم از پیاده روی کودکان اربعینی آوردند. پشت میز که نشستم، معجزه را می دیدم. تمام عضلاتم منقبض شده بود. شش دانگ حواسم به کار بود. ناخواسته و بی هیچ تجربه قبلی همه کارها جلو می رفت. سرعت گروه فیلم بردار هر روز بیشتر می شد. روزانه چندین ساعت راش فیلم به موکب می رسید. همه توجه من روی تدوین فیلم ها بود. چند روز که گذشت دیدن حال و هوای بچه های قد و نیم قد در نقاط مختلف پیاده روی حالم را دگرگون می کرد. با خواندن این شعر تلاش می کردم خودم را آرام کنم «گر چه دوریم به یاد تو قدح می گیریم/ بعد منزل نبود در سفر روحانی»

هیچ ارتباطی با بیرون نداشتم. من بودم و چهاردیواری کانکسی که شبانه روز در آن کار می کردم و فقط می توانستم ۳ ساعت بخوابم.

خوش خرامان می روی، بی من مرو

میثم عرب عامری همین که تعریف می کند، حال و هوایش کربلایی می شود؛ از روزهایی می گوید که تنها راه ارتباطی او با بیرون از موکب، شنیدن صدای قدم های زائران از درون کانکس بود. صداهایی که حکایت از رفتن داشت؛ هر صدای پایی با روایتی متفاوت، یکی با شتاب می رفت. یکی با نوای روضه می رفت. یکی لنگان لنگان. دیگری صدای عصایش حکایت از یک پای نداشته داشت. صدای قدم های بی محابای بچه ها و این آخری ها هم حتی صدای قدم ها با پای برهنه نیز به گوشش می رسید. او با خودش زمزمه می کرد: «خوش خرامان می روی ای جان جان بی من مرو»

شاگردان مکتب امام حسین (ع)

زائر کربلا اشک را از گوشه چشمش را می گیرد و می گوید: «حسرت شنیدن آهنگ سایش قدم هایم بر سینه جاده روی دلم مانده بود. هر لحظه برای پیوستن به این جمعیت انبوه تشنه و تشنه تر می شدم. خستگی بر جانم نشسته بود. همه گروه باهم توافق کردیم ظرف دو سه روز همه کارهای روی زمین مانده را به اتمام برسانیم و یک روز مانده به اربعین خودمان را به جمعیت در حال حرکت برسانیم. عطش حضور، بی تابم کرده بود. از دریچه دوربین گروه فیلم بردارها، نقطه به نقطه کربلا را می دیدم؛ اما این کجا و آن کجا؟ دیدن این فیلم ها برای من درسی داشتند، درسی که چهار سال پیش در موکب فرهنگی خدام الحسین آموختم. با دیدن فیلم ها فهمیدم بهترین ادب، بهترین درس و بهترین دانشگاه، مکتب امام حسین (ع) است. کودکان عراقی که برخی از آن ها به خاطر فقر اقتصادی یا فقر فرهنگی در هیچ مدرسه ای تربیت نشده بودند، به اینجای زمان و مکان که می رسیدند شاگرد مکتب حسین (ع) می شدند. آن ها در احترام به زائر امام حسین (ع) به بالاترین درجه از ادب می رسیدند که وصف شدنی نیست. دوست داشتم خودم با آن ها هم کلام می شدم. وقت آن رسیده بود که مثل همه زائران از موکب بیرون بزنم.

هرچه کویت دورتر، مشتاق تر

خستگی توانم را گرفته بود. اما اشتیاق قدم هایم را تیزتر می کرد. حالا رسیده بودم به عمود عاشقی. عمودی که از آنجا می توانستی گلدسته های بارگاه حضرت عباس را ببینی. نمی توانستم چشمانم را باز نگه دارم. گاهی فکر می کردم مشاعرم از کار افتاده است. افتان و خیزان می رفتم. دوست نداشتم این چنین منگ و خسته به پابوس بروم. وارد یکی از کوچه های فرعی که به بارگاه حضرت ابوالفضل (ع) ختم می شد، رسیدم. هوا تاریک شده بود و سرد، نمی توانستم بایستم. شال مشکی دور گردنم را روی زمین پهن کردم و روی آن دراز کشیدم. از شدت سرما تنم می لرزید. بعد از چند ثانیه انگار که از دنیا خارج شده بودم. ساعت دو نیمه شب از خواب پریدم. پارچه نازکی سرتاپایم را پوشانده بود حتی روی صورتم. از شدت گرما همه بدنم عرق کرده بود. این همه گرما زیر پارچه نازکی که یکی از عابران روی من کشیده بود! دلم گرم بود و خستگی از تنم رفته بود. من شب سردی را روی زمین سرد فقط با یک پارچه نازک گذرانده بودم و چنان خواب شیرینی کرده بودم که نه احساس سرما می کردم و نه خستگی.

فقط من ماندم و ضریح

میثم عرب عامری این خاطره اش را کمتر جایی نقل کرده است. خودش می گوید، هر وقت به اینجای قصه می رسد ضربان قلبش بالا می رود مثل همان شب سردی که جانش گرم عشق جانان شده بود.

«رفتم. خودم را در صحن حضرت عباس (ع) پیدا کردم. به محض رسیدنم نیروهای امنیتی عراق داشتند زوار را از بارگاه بیرون می کردند. من به سختی خودم را تا اینجا رسانده بودم که به یک باره یاد آخرین جمله همکارها افتادم «هر جا گیر افتادید کارت خبرنگاری تان را نشان دهید.» همین کار را کردم. بعد از چند دقیقه فقط من بودم و ضریح حضرت عباس.

از همان سال بود که میثم عرب عامری کاروان و خانواده ۶۵ نفره اش را برای پیاده روی کربلا آماده می کند.

انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی

💬 سلام! می‌خوای درباره‌ی «در مسیر پیاده روی توسل پیدا کردم و تدوینگر شدم / حس شنیدن صدای قدم های زائران» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.