ام الشهدای هرمزگان؛ زنی که صبر در برابرش زانو زد

به گزارش خبرگزاری تسنیم از بندرعباس، سالیان درازی از پیروزی انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس می گذرد و در این سال ها همه جا سخن از رشادت ها و ایثار بزرگ مردانی است که بسیاری از آنان در اوج نوجوانی و جوانی، ایثار و از خود گذشتگی را تمام و کمال معنا کردند؛ اما در بین صفحات این تاریخ معاصر، کمتر حرفی از شیرزنان این مرز و بوم زده شده است.
شاید یادمان رفته است که مادران و همسران این سرزمین چگونه عزیزان خود را به سوی جبهه حق برای دفاع از خاک این کشور راهی کردند و در راه رسیدن به آرمان ها و ارزش های انقلاب، از احساسات خود گذشتند؛ آری شاید هیچ دوربین و رسانه ای نتوانسته نقش پررنگ آنان را در پشت صحنه جنگ تحمیلی به خوبی نشان دهد، اما داستان ایثار و فداکاری آنان کمتر از رزمندگان جبهه های نبرد نبوده است.
قصه یکی از این شیرزنان، در جزیره کوچکی در جنوب کشور از پیش از پیروزی انقلاب اسلامی کلید خورد زنی که برای اطاعت از ولی امر و دفاع از مرز و بوم کشورمان از جان و دل و هر آنچه داشت، مایه گذاشت و در نهایت خود در زمره شهیدان الهی، دعوت حق را لبیک گفت.
فاطمه نیک در سال ۱۳۰۰ در جزیره هرمز به دنیا آمد، پدرش مؤذن مسجد بود و فاطمه در دامان خانواده ای مذهبی و معتقد بزرگ شد، او بعد از ازدواج صاحب چهار فرزند پسر و سه فرزند دختر شد که آنان را ولایتمدار و دوستدار خدا و اهل بیت(ع) تربیت کرد.
داستان زندگی این بانوی بزرگوار، رشادت ها و فداکاری های او، منش و اخلاقش را از زبان پسرش حاج محمود گلزاری بیان می کنیم.
گلزاری: پایه گذاران حرکت انقلابی و پیش برنده آن در جزیره هرمز، شهید موسی درویشی و خواهرش فاطمه نیک بودند، مادرم قبل از انقلاب، اعلامیه ها و سخنرانی های امام را بین بانوان پخش می کرد و همواره سعی در آگاهی دادن به مردم و مبارزه با استبداد شاهی داشت همچنین همواره از فعالین راهپیمایی های قبل از انقلاب بود.
از رهبری مبارزات مردمی با رژیم طاغوت در هرمز تا نقش زینبی او در دفاع مقدس
رشادت های مادرم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی پایان نیافت و از ابتدای شروع جنگ تحمیلی، به اطاعت امر ولی فقیه چهار فرزند پسرش را همواره به حضور مستمر در جبهه های جنگ تشویق می کرد وی دوش به دوش مردان جزیره، در پیش بردن اهداف انقلاب اسلامی نقش داشت.
بخاطر کهولت سن و مشکلات جسمانی مادر و پدرم در دوران جنگ تحمیلی، قرار بر این بود تا دو نفر از برادرانمان در جزیره و در کنار آنها بمانند و دو برادر دیگر به جبهه بروند من و برادرم غلام گلزاری، با یکدیگر به جبهه می رفتیم و بعد از برگشتمان، دو برادر دیگرم یعنی محمد و علی می رفتند.
سرانجام محمد و علی در یکم فروردین سال ۶۱ در عملیات فتح المبین در دشت عباس، هر ۲ با هم شهید شدند و روز سیزدهم فروردین هم مراسم تشییع پیکر آنها برگزار شد پس از آن دفعات بسیاری با برادرم غلام به جبهه رفتیم که در نهایت برادرم بهمن سال ۶۴ در عملیات والفجر هشت، در بندر فاو به شهادت رسید بعد از شهادت سومین برادرم، به دلیل نیاز مادر و پدرم به مراقبت، دیگر به جبهه نرفتم.
در این سال ها مادرم علاوه بر سه فرزند جوانش، پنج محرم دیگر خود یعنی برادرش سردار موسی درویشی، خواهرزاده اش محمد شفیع مدنی، داماد او شهید عبدالحمید دریانورد و برادرزاده هایش شهید حر درویشی و شهید عبدالکریم درویشی، را در فاصله سال های ۶۲ تا ۶۵ از دست داد.
مادرم به شهادت اعضای خانواده اش افتخار می کرد
با وجود اینکه مادرم فاطمه، دو فرزند خود یعنی علی و محمد را در سن ۲۵ و ۳۰ سالگی از دست داد، اما باعث نشد که بعد از آن، دو پسر دیگرش را به جبهه نفرستد چراکه تمام خواسته اش حفظ ارزش های انقلاب و اطاعت از امر ولایت فقیه بود و شهادت فرزندانش در این راه، برای او افتخار بزرگی بود.
هنگامی که خبر شهادت فرزندان و محارمش را می آوردند، از حضرت فاطمه سلام الله علیها طلب صبر می کرد و هیچگاه بیقراری و شیون در تشییع پیکر آنان نمی کرد و بسیار آرام بود به خاطرم هست که در یکی از دفعاتی که من و برادرم از جبهه بر می گشتیم و مردم هرمز برای استقبال به اسکله آمده بودند مصادف شده بود با زمانی که اولین شهید هرمز و اولین شهید دانش آموز استان یعنی موسی آزموده به شهادت رسیده بود.
مادرم بعد از دیدن ما به حرمت دل مادر و پدر شهید آزموده، هیچگونه ابراز خوشحالی نکرد و رفتاری بسیار عادی داشت. حتی در راه برگشت به ما دونفر گفت که شما دو نفر چه ناخالصی ای داشته اید که هیچ آسیبی در این جنگ ندیدید، اینگونه مادرم فاطمه همواره آماده شهادت فرزندانش در جبهه حق بود.
ناگفته های ماجرای شهادت فاطمه نیک
پدر و مادرم به همراه حاج سلیمان مدنی، یکی از برادرزاده های مادرم که خود جانباز ۷۰ درصد بود، سال ۶۶ با کاروانی متشکل از خانواده ایثارگران و شهدا، به مکه مکرمه اعزام شدند قبل از راهپیمایی در کاروان اعلام کردند که امام دستور داده اند تا افراد مسن بدلیل گرمای شدید هوا در مرداد ماه و کهولت سن، در این راهپیمایی شرکت نکنند.
پسرخاله ام، آخرین نفری بود که در راهپیمایی برائت از مشکرین با فاطمه نیک بود و او را دیده بود اینگونه ماجرای شرکت مادرم در این راهپیمایی را از زبان خودش تعریف کرده است: هنگامی که در لابی هتل نشسته بودم و از اینکه به راهپیمایی نرفته بودم غمگین بودم، در این بین خانمی که چادر احرام به تن داشت به پیشم آمد و شروع به صحبت کرد و ماجرا را برایش تعریف کردم.
آن خانم گفت اگر دوست داری در راهپیمایی شرکت کنی من مسیر آن را بلدم و به آنجا می برمت؛ من هم با او رفتم و وقتی که به کوچه منتهی به راهپیمایی رسیدیم و جمعیت را به من نشان داد، دیگر او را ندیدم که حتی از وی تشکر کنم سپس در بین جمعیت خواهرزاده ام را که روی ویلچر بود، پیدا کردم.
حاج سلیمان بعد از دیدن مادرم فاطمه از او پرسید که چگونه به راهپیمایی رسیده است و مادرم برایش داستان را توضیح داده بود. کمی بعد نیروهای آل سعود از همه جا حمله کردند و پسرخاله ام و مادرم همدیگر را در بین جمعیت گم کردند.
مادرم آنقدر زخمی شده بود که دیگر قابل تشخیص نبود و پدرم نتوانسته بود او را تشخیص دهد به همین دلیل پیکر او در بین ۶۹ نفری که مفقودالاثر بودند، وجود داشت و به ایران برنگشت.
سرانجام بنیاد شهید و سازمان حج و زیارت بعد از ۷۵ روز، کاروان ویژه ای تشکیل دادند تا افراد درجه یک این شهدا را به جده برده و هویت شان را تشخیص دهند و پیکر این شهدای ایرانی را به کشور برگردانند من برای شناسایی مادرم رفتم و از روی اثر بخیه عمل تیروئید و عمل قلبش تشخیص دادم، بسیاری از افراد هم از روی تکه های لباس، پیکر اقوام خود را تشخیص می دادند.
ام الشهدای هرمز، پیشتاز کمک و تعاون در دوران دفاع مقدس بود
در دوران دفاع مقدس، گروهی از بانوان در هرمز به سرگروهی مادرم بودند که کارهایی از قبیل جمع آوری کمک های نقدی، پخت نان و کلوچه محلی برای رزمندگان، بسته بندی مواد غذایی و مایحتاج رزمندگان انجام می دادند.
سر زدن به خانواده های شهدا و ایثارگران جهت دلگرمی و تامین مایحتاج خانواده ها از دیگر برنامه های آنان بود.
مادرم همواره پیشتاز و مشوق سایر بانوان برای انجام این فعالیت ها بود همچنین خبر شهادت جوانان را او به خانواده هایشان میرساند؛ چرا که وی مادر سه جوان شهید بود و مظهر صبر و مرهمی بر داغ این خانواده ها بود.
مادرم همواره مطیع ولی امر و مشتاق امور فرهنگی بود، به عنوان مثال وی بعد از پیروزی انقلاب در سن شصت سالگی، به نهضت سواد آموزی رفت و وقتی دلیلش را پرسیدیم گفت چون امام فرموده اند که ایران را مدرسه کنید، من بر حسب وظیفه می روم و تلاشم را می کنم تا بتوانم سواد یاد بگیرم و اگر نتوانستم هم اشکالی ندارد؛ اما در نهایت یک کلاس سواد با رفتن به نهضت یاد گرفت.
به گزارش تسنیم، فاطمه نیک در جزیره کوچکی که قبل از انقلاب از کمترین و ابتدایی ترین امکانات هم برخوردار نبود، تمام تلاش خود را در کنار خانواده اش برای سرنگونی حکومت طاغوت کرد و بعد از انقلاب هم از جان و دل و خانواده اش مایه گذاشت تا ذره ای از این خاک به دست دشمن نیفتد او بزرگ شده مکتب عاشورای حسینی بود و با مصیبت های حضرت زینب(س) آشنا بود و هیچگاه از شهادت فرزندانش در راه حق هراسی نداشت.
فاطمه نیک، آینه تمام نمای ایثار و فداکاری برای جبهه حق و تحقق آرمان انقلاب اسلامی بود و چه زیبا خود را به قافله شهدا رساند.
گفت وگو از سمانه جیشی
انتهای پیام/۸۶۸/ ع
شاید یادمان رفته است که مادران و همسران این سرزمین چگونه عزیزان خود را به سوی جبهه حق برای دفاع از خاک این کشور راهی کردند و در راه رسیدن به آرمان ها و ارزش های انقلاب، از احساسات خود گذشتند؛ آری شاید هیچ دوربین و رسانه ای نتوانسته نقش پررنگ آنان را در پشت صحنه جنگ تحمیلی به خوبی نشان دهد، اما داستان ایثار و فداکاری آنان کمتر از رزمندگان جبهه های نبرد نبوده است.
قصه یکی از این شیرزنان، در جزیره کوچکی در جنوب کشور از پیش از پیروزی انقلاب اسلامی کلید خورد زنی که برای اطاعت از ولی امر و دفاع از مرز و بوم کشورمان از جان و دل و هر آنچه داشت، مایه گذاشت و در نهایت خود در زمره شهیدان الهی، دعوت حق را لبیک گفت.
فاطمه نیک در سال ۱۳۰۰ در جزیره هرمز به دنیا آمد، پدرش مؤذن مسجد بود و فاطمه در دامان خانواده ای مذهبی و معتقد بزرگ شد، او بعد از ازدواج صاحب چهار فرزند پسر و سه فرزند دختر شد که آنان را ولایتمدار و دوستدار خدا و اهل بیت(ع) تربیت کرد.
داستان زندگی این بانوی بزرگوار، رشادت ها و فداکاری های او، منش و اخلاقش را از زبان پسرش حاج محمود گلزاری بیان می کنیم.
گلزاری: پایه گذاران حرکت انقلابی و پیش برنده آن در جزیره هرمز، شهید موسی درویشی و خواهرش فاطمه نیک بودند، مادرم قبل از انقلاب، اعلامیه ها و سخنرانی های امام را بین بانوان پخش می کرد و همواره سعی در آگاهی دادن به مردم و مبارزه با استبداد شاهی داشت همچنین همواره از فعالین راهپیمایی های قبل از انقلاب بود.
از رهبری مبارزات مردمی با رژیم طاغوت در هرمز تا نقش زینبی او در دفاع مقدس
رشادت های مادرم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی پایان نیافت و از ابتدای شروع جنگ تحمیلی، به اطاعت امر ولی فقیه چهار فرزند پسرش را همواره به حضور مستمر در جبهه های جنگ تشویق می کرد وی دوش به دوش مردان جزیره، در پیش بردن اهداف انقلاب اسلامی نقش داشت.
بخاطر کهولت سن و مشکلات جسمانی مادر و پدرم در دوران جنگ تحمیلی، قرار بر این بود تا دو نفر از برادرانمان در جزیره و در کنار آنها بمانند و دو برادر دیگر به جبهه بروند من و برادرم غلام گلزاری، با یکدیگر به جبهه می رفتیم و بعد از برگشتمان، دو برادر دیگرم یعنی محمد و علی می رفتند.
سرانجام محمد و علی در یکم فروردین سال ۶۱ در عملیات فتح المبین در دشت عباس، هر ۲ با هم شهید شدند و روز سیزدهم فروردین هم مراسم تشییع پیکر آنها برگزار شد پس از آن دفعات بسیاری با برادرم غلام به جبهه رفتیم که در نهایت برادرم بهمن سال ۶۴ در عملیات والفجر هشت، در بندر فاو به شهادت رسید بعد از شهادت سومین برادرم، به دلیل نیاز مادر و پدرم به مراقبت، دیگر به جبهه نرفتم.
در این سال ها مادرم علاوه بر سه فرزند جوانش، پنج محرم دیگر خود یعنی برادرش سردار موسی درویشی، خواهرزاده اش محمد شفیع مدنی، داماد او شهید عبدالحمید دریانورد و برادرزاده هایش شهید حر درویشی و شهید عبدالکریم درویشی، را در فاصله سال های ۶۲ تا ۶۵ از دست داد.
مادرم به شهادت اعضای خانواده اش افتخار می کرد
با وجود اینکه مادرم فاطمه، دو فرزند خود یعنی علی و محمد را در سن ۲۵ و ۳۰ سالگی از دست داد، اما باعث نشد که بعد از آن، دو پسر دیگرش را به جبهه نفرستد چراکه تمام خواسته اش حفظ ارزش های انقلاب و اطاعت از امر ولایت فقیه بود و شهادت فرزندانش در این راه، برای او افتخار بزرگی بود.
هنگامی که خبر شهادت فرزندان و محارمش را می آوردند، از حضرت فاطمه سلام الله علیها طلب صبر می کرد و هیچگاه بیقراری و شیون در تشییع پیکر آنان نمی کرد و بسیار آرام بود به خاطرم هست که در یکی از دفعاتی که من و برادرم از جبهه بر می گشتیم و مردم هرمز برای استقبال به اسکله آمده بودند مصادف شده بود با زمانی که اولین شهید هرمز و اولین شهید دانش آموز استان یعنی موسی آزموده به شهادت رسیده بود.
مادرم بعد از دیدن ما به حرمت دل مادر و پدر شهید آزموده، هیچگونه ابراز خوشحالی نکرد و رفتاری بسیار عادی داشت. حتی در راه برگشت به ما دونفر گفت که شما دو نفر چه ناخالصی ای داشته اید که هیچ آسیبی در این جنگ ندیدید، اینگونه مادرم فاطمه همواره آماده شهادت فرزندانش در جبهه حق بود.
ناگفته های ماجرای شهادت فاطمه نیک
پدر و مادرم به همراه حاج سلیمان مدنی، یکی از برادرزاده های مادرم که خود جانباز ۷۰ درصد بود، سال ۶۶ با کاروانی متشکل از خانواده ایثارگران و شهدا، به مکه مکرمه اعزام شدند قبل از راهپیمایی در کاروان اعلام کردند که امام دستور داده اند تا افراد مسن بدلیل گرمای شدید هوا در مرداد ماه و کهولت سن، در این راهپیمایی شرکت نکنند.
پسرخاله ام، آخرین نفری بود که در راهپیمایی برائت از مشکرین با فاطمه نیک بود و او را دیده بود اینگونه ماجرای شرکت مادرم در این راهپیمایی را از زبان خودش تعریف کرده است: هنگامی که در لابی هتل نشسته بودم و از اینکه به راهپیمایی نرفته بودم غمگین بودم، در این بین خانمی که چادر احرام به تن داشت به پیشم آمد و شروع به صحبت کرد و ماجرا را برایش تعریف کردم.
آن خانم گفت اگر دوست داری در راهپیمایی شرکت کنی من مسیر آن را بلدم و به آنجا می برمت؛ من هم با او رفتم و وقتی که به کوچه منتهی به راهپیمایی رسیدیم و جمعیت را به من نشان داد، دیگر او را ندیدم که حتی از وی تشکر کنم سپس در بین جمعیت خواهرزاده ام را که روی ویلچر بود، پیدا کردم.
حاج سلیمان بعد از دیدن مادرم فاطمه از او پرسید که چگونه به راهپیمایی رسیده است و مادرم برایش داستان را توضیح داده بود. کمی بعد نیروهای آل سعود از همه جا حمله کردند و پسرخاله ام و مادرم همدیگر را در بین جمعیت گم کردند.
مادرم آنقدر زخمی شده بود که دیگر قابل تشخیص نبود و پدرم نتوانسته بود او را تشخیص دهد به همین دلیل پیکر او در بین ۶۹ نفری که مفقودالاثر بودند، وجود داشت و به ایران برنگشت.
سرانجام بنیاد شهید و سازمان حج و زیارت بعد از ۷۵ روز، کاروان ویژه ای تشکیل دادند تا افراد درجه یک این شهدا را به جده برده و هویت شان را تشخیص دهند و پیکر این شهدای ایرانی را به کشور برگردانند من برای شناسایی مادرم رفتم و از روی اثر بخیه عمل تیروئید و عمل قلبش تشخیص دادم، بسیاری از افراد هم از روی تکه های لباس، پیکر اقوام خود را تشخیص می دادند.
ام الشهدای هرمز، پیشتاز کمک و تعاون در دوران دفاع مقدس بود
در دوران دفاع مقدس، گروهی از بانوان در هرمز به سرگروهی مادرم بودند که کارهایی از قبیل جمع آوری کمک های نقدی، پخت نان و کلوچه محلی برای رزمندگان، بسته بندی مواد غذایی و مایحتاج رزمندگان انجام می دادند.
سر زدن به خانواده های شهدا و ایثارگران جهت دلگرمی و تامین مایحتاج خانواده ها از دیگر برنامه های آنان بود.
مادرم همواره پیشتاز و مشوق سایر بانوان برای انجام این فعالیت ها بود همچنین خبر شهادت جوانان را او به خانواده هایشان میرساند؛ چرا که وی مادر سه جوان شهید بود و مظهر صبر و مرهمی بر داغ این خانواده ها بود.
مادرم همواره مطیع ولی امر و مشتاق امور فرهنگی بود، به عنوان مثال وی بعد از پیروزی انقلاب در سن شصت سالگی، به نهضت سواد آموزی رفت و وقتی دلیلش را پرسیدیم گفت چون امام فرموده اند که ایران را مدرسه کنید، من بر حسب وظیفه می روم و تلاشم را می کنم تا بتوانم سواد یاد بگیرم و اگر نتوانستم هم اشکالی ندارد؛ اما در نهایت یک کلاس سواد با رفتن به نهضت یاد گرفت.
به گزارش تسنیم، فاطمه نیک در جزیره کوچکی که قبل از انقلاب از کمترین و ابتدایی ترین امکانات هم برخوردار نبود، تمام تلاش خود را در کنار خانواده اش برای سرنگونی حکومت طاغوت کرد و بعد از انقلاب هم از جان و دل و خانواده اش مایه گذاشت تا ذره ای از این خاک به دست دشمن نیفتد او بزرگ شده مکتب عاشورای حسینی بود و با مصیبت های حضرت زینب(س) آشنا بود و هیچگاه از شهادت فرزندانش در راه حق هراسی نداشت.
فاطمه نیک، آینه تمام نمای ایثار و فداکاری برای جبهه حق و تحقق آرمان انقلاب اسلامی بود و چه زیبا خود را به قافله شهدا رساند.
گفت وگو از سمانه جیشی
انتهای پیام/۸۶۸/ ع
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «ام الشهدای هرمزگان؛ زنی که صبر در برابرش زانو زد» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.