رئیسی و چرخش حکمرانی جمهوری اسلامی

به گزارش مشرق، «علیرضا معاف» طی یادداشتی نوشت:
تا چند روز آینده، نظام جمهوری اسلامی شاهد یکی از بزرگترین «چرخشهای حکمرانی» و «پیچهای حاکمیتی» در تاریخ ۴۲ ساله خود خواهد بود و علاوه بر تغییرات بنیادین در روشها و منشهای دولتمردان، چهار هزار مدیر ارشد و سی هزار مدیر میانی در فاصله چندماه ابتدایی دولت تغییر خواهند کرد و یا خود را با راهبردها و رویکردهای جدید دولت تطبیق خواهند داد. کشور ما در آستانه یک «انتقال حکمرانی» مهم قرار دارد. انتقال حکمرانی از حکمرانی بد، فاجعه بار، بی انگیزه، بی اندیشه، بی انگیخته و ناطرازمند و نامتعادل غربگرایان غرب پرست که به بی عدالتیهای تصاعدی، بحرانهای فزاینده، ناکارآمدیهای اشباع شده و نابسندگیهای ساختارمند منجرشد، به دوره و عصر جدید جمهوری اسلامی که وعده دولت عدالت گستر، فسادستیز، علم خواه و اندیشه پیشه به مردم داده شده است، نخبگان و مردم سوالات مهم و زیادی پیرامون دوره پیش رو دارند:
حجت الاسلام سیدابراهیم رئیسی چگونه حکومت خواهد کرد؟
کارگزاران دولت او و زمامداران جدید کشور واجد چه ویژگیهایی هستند؟
خط قرمزهای حکمروایی و زمامداری رئیسی چیست؟
رئیسی چگونه مرز انتظارات به حق مردم و تواناییهای حکومت را به هم نزدیک خواهد کرد؟
ایده مرکزی رئیسی برای حکمرانی کارآمد چیست؟
آیا رئیسی می تواند دولت را بهتر و منطقی تر اداره کند؟
آیا هیئت دولت رئیسی مجموعه ای از عناصر باتقوا، ساده زیست، فسادستیز و تبعیض پرهیز، پرتلاش، دردمند برای درد مردم و کاردان است و یا طیفی از عناصر پرحرف، سیاس، چاپلوس، همه کاره و هیچکاره و رسانه باز، هیئت دولت او را تشکیل خواهند داد؟
آیا رئیسی می تواند همزمان سه ضلع:
الف) پیوند ارگانیستی-دینامیستی (زنده و پویا) با مستضعفین و صاحبان انقلاب
ب) عدم لکنت در پیگیری آزادیهای اجتماعی و فرهنگی مردم و جوانان.
ج) رویکرد حل المسائلی به مسائل اساسی و راهبردی کشور را در دولت خود پیاده سازی کند؟
آیا رئیسی می تواند نظام تجویز مریض و سیستم تدبیر علیل کشور را درمان کند؟
آیا رئیسی به دلیل آنکه از دستگاه عدلیه و قوه قضائیه آمده است می تواند نظارتهای پسینی کم خاصیت و دیراثر را به نظارتهای پیشینی موثر و کنترلهای آنلاین پرخاصیت در قوه مجریه تبدیل کند؟
آیا رئیسی می تواند با در اختیارداشتن «سرمایه ایدئولوژیک بالا» و «سرمایه سیاسی فراوان» که با اعتماد و حمایت رهبر حکیم انقلاب در اختیار او قرارگرفته است، «سرمایه اجتماعی» حکومت را احیاء کند؟
آیا رئیسی می تواند در برابر جریان آریستوکراسی الیگارشیک (اشرافیت آهنین) و در مواجهه با طبقه بروکرات-تکنوکرات که اصلی ترین گلوگاهها و امضاهای طلایی کشور را در اختیار دارند بایستد و استقامت کند و صدای مردم باشد؟
آیا مچ اندازی رئیسی با جریان اشرافی که به «اسراف، اتراف و اتلاف» مشغولند، به بهیودمعیشت و اقتصاد طبقات زحمتکش و ناراضی منجر خواهد شد؟
آیا رئیسی می تواند در برابر «هم آیندی بحرانها» که مسائل اجتماعی به راحتی و با کمترین عملیات رسانه ای دشمن به مسائل امنیتی تبدیل می شود و حکومت را دچار آنتروپی و مردم را درگیر آنارشیسم می کند، طرح و برنامه قابل اجرا ارائه دهد و دولتمردان برنامه مند و دغدغه مند را به درستی گزینش و در مناصب حساس بگمارد؟
رئیسی باید هم بخواهد و هم بداند تا بتواند. او باید بتواند ظرفیتهای عظیم دانشگاهی، پژوهشگاهی، اندیشگاهی و مهارت گاهی کشور را در خدمت اهداف دولت خود به کار گیرد. آیا رئیسی می تواند؟
رئیسی با تجربه و اقتداری که از او سراغ داریم، باید حکمرانی فشل، پرکسالت و آمیخته با بی عملیها، بدعملیها، دیرعملیها و کم عملیها را به حکمرانی خوب، کارآمد، کاربلد، کارآ و کارساز برای مردم تبدیل کند.
رئیسی چگونه می تواند این حجم از کارهای سخت و پیچیده را سامان و سازمان دهد؟
آیا دولت رئیسی می تواند «نشاط ملی» و «شور اجتماعی» را جایگزین «افسردگی ملی» و «تلخی اجتماعی» که محصول حکمرانی نامتناسب و نامناسب غربزدگان در سالهای اخیر است، نماید؟
نگارنده معتقد است اکنون که پس از عبور از یک انتخابات تاریخ ساز در یک مرحلۀ تعیین کننده و جهت بخش از تاریخ انقلاب اسلامی قرارگرفته ایم و انتخاب آیت الله رئیسی به عنوان رئیس جمهور منتخب مردم، ما را در یک موقعیت حساس و تاریخی و در یک وضعیت بسیار دلهره آور و در عین حال امیدوارکننده قرار داده است، مطلقا و هرگز فرصت اشتباه کردن و حتی شاید فرصت جبران اشتباه را هم نداریم.
برای بازگشت دولت به مسیر انقلاب و مردم، مبنایی ترین کار رئیسی در آغاز کار، درک دقیق از «اصلی ترین مسأله ها و دردهای ملی» و داشتن تصویری اجمالی از «راه حل ها» و «راهکارها»ست تا در طول دوران خدمت با عمل به راهکارهای تفصیلی، دولت به سمت درمان این دردها و حل این مسائل حرکت کند. این که «معضله ها و مشکله های اصلی» چه هستند و چه دردهایی، «اولویت» دارند و «گره های کانونی» را تشکیل می دهند و «ریشه» و «خاستگاه» آنها چه هستند و در مقابل شان «چه باید کرد»، پرسش هایی هستند که اگر هر ایرانی بصیر و زیرک، از هر دولتمرد انقلابی و مردمی پاسخ صریح و شفاف به آنها را طلب کند و به سخنان «شعاری» و «فریبنده» راضی نگردد، «روزگار شیرین تر» و «مشکلات کمتری» خواهیم داشت. در واقع می توان این صورتبندی از مسائل و دردها و راهکارهای اجمالی آنها را در قالب یک «منشور حکمرانی» برای «دولت مردمی، ایرانی قوی» که شعار رئیسی بوده، تلقی کرد.
[۱]. دولت رئیسی اگر انقلابی نباشد همه چیز را باخته است. دولت انقلابی رئیسی باید فرزند خلف انقلاب اسلامی باشد و همه ویژگیها و خصایص انقلاب اسلامی را در وجنات و سکنات دولت رئیسی ببینیم. انقلاب اسلامی مردم ایران در سال ۵۷ یکی انقلاب خدابنیان و مردم باور بود. انقلاب اسلامی ایران با رهبری حضرت امام خمینی(ره) و با الهام از آیه شریفه «قل إنما أعظکم بواحدة أن تقوموا لله مثنی و فرادی» (سبأ: ۴۶) شکل گرفت. امام(ره) با اتکاء به «خداوند» نهضت انقلابی را آغازکرد و از آنجا که حرکت امام(ره) سرشار از «صداقت» و «اخلاص» بود، خداوند نیز محبت او را به دلهای مردم القاء نمود:
«إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا؛ کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند، خداوند رحمن محبت آنها را در دلها میافکند.» (مریم: ۹۶)
و سرانجام با تعامل و همراهی که میان «امام» و «مردم» شکل گرفت، انقلاب به پیروزی رسید؛ و این همان سنت الهی است که فرمود:
«هو الذی أیدک بنصره و بالمؤمنین؛ او همان کسی است که تو را با یاری خود و مؤمنان تقویت کرد.» (انفال: ۶۲)
و درآیه¬ای دیگر فرمود:
«یا أیها النبی حسبک الله و من اتبعک من المؤمنین؛ ای پیامبر! خداوند و مؤمنانی که از تو پیروی می کنند، برای حمایت تو کافی است.» (انفال: ۶۴)
این همه، نشان می دهد که در شکل گیری هر قیام و نهضتی، بدون «یاری خداوند» و «همراهی مردم»، هیچ اتفاق تحول خواهانه ای رخ نخواهد داد.
بدون همراهی مردم هیچ قسط و عدلی برپا نخواهد شد:
«لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛ ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستادیم، و با آنها «کتاب» و «میزان» نازل کردیم، تا «مردم» قیام به «عدالت» کنند.»(حدید: ۲۵)
و بدون همراهی مردم هیچ امنیت و پیشرفتی نیز محقق نخواهد شد:
«فأعینونی بقوة أجعل بینکم و بینهم ردما؛ (ذوالقرنین به مردم گفت:) مرا با نیرویی یاری کنید، تا میان شما و آنان(دشمنان) سد محکمی ایجاد کنم.» (کهف: ۹۵)
از آن سو، همراهی مردم با کارگزاران نیز شروطی دارد:
اول، احساس مسئولیت و تلاش شبانه روزی برای مردم؛ مسئول انقلابی باید همچون پیامبراکرم(ص)، برای اصلاح جامعه سر از پا نشناسد:
«لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم؛ به یقین، رسولی از جنس خودتان بسویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است؛ و نسبت به هدایت شما حریص است؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است!»(توبه: ۱۲۸)
و دوم، مدارا و نرمخویی با مردم؛ آنگونه که خطاب به پیامبراکرم(ص) می فرماید:
«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک؛ پس به [برکت] رحمت الهی، با آنان نرمخو [و پر مهر] شدی، و اگر تندخو و سختدل بودی، قطعا از پیرامون تو پراکنده میشدند.» (آل عمران: ۱۵۹)
و در آیاتی دیگر خطاب به پیامبراکرم(ص) فرمود:
«و اخفض جناحک للمؤمنین؛ و بال (مهر و محبت) خویش را برای مؤمنان فرو گستر.»(حجر: ۸۸)
و این توصیه امام امیرالمؤمنین(ع) به همه کارگزاران حکومت اسلامی درباره مردم است که فرمودند:
«وأشعر قلبک الرحمة للرعیة، والمحبة لهم، واللطف بهم، ولا تکونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم أکلهم، فإنهم صنفان: إما أخ لک فی الدین، وإما نظیر لک فی الخلق؛ و قلب خویش را کانون رحمت و محبت و لطف به رعیت قرار ده و در مورد آنان همچون درندهای مباش که خوردنشان را غنیمت شماری، زیرا آنها دو گروهند یا برادر دینی تواند و یا انسانهایی که در آفرینش شبیه تو هستند (در هر حال باید حقوق آنها را محترم بشماری و بدان).»(نهج البلاغه؛ نامه ۵۳)
و در نامه¬ای دیگر خطاب به کارگزارانش فرمود:
«فاخفض لهم جناحک، و ألن لهم جانبک، و ابسط لهم وجهک؛ بالهای محبت و حمایتت را برای آنها بگستران و در برابر همه متواضع باش، چهره خویش را برای آنها گشاده دار.» (نهج البلاغه؛ نامه ۲۷)
[۲]. دولت رئیسی، اولین دولت گام دوم انقلاب اسلامی است. درونمایه اصلی و دال مرکزی بیانیه فاخر و فخیم گام دوم که توسط رهبر شجاع، اندیشمند و حکیم انقلاب اسلامی صادر شد امیدآفرینی، امیدزایی و یاس زدایی است و دولت رئیسی باید یک دولت گام دومی به معنای حقیقی کلمه باشد. متاسفانه مدت درخور توجهی است که همۀ مردم در «احساس ناخوشایند و تلخی» که درون شان را می رنجاند و زندگی شان را به چالش می کشد، سهیم و شریک هستند، و آن «احساس جمعی»، این است که وضعیت موجود، «خرسندکننده» و «رضایت بخش» نیست و حکمرانی، گرفتار «حفره ها و کاستی های تکرارشونده» است.
آری، به هیچ رو نباید «خدمات» و «حسنات» را نادیده انگاشت و چشم بر روی «پیشرفت ها» و «موفقیت ها» فروبست و دست به عمل ناجوانمردانۀ «سیاه نمایی» و «منفی بافی» زد، بلکه باید برای جلوگیری از ایجاد یأس و ناامیدی در مردم، دائما موفقیت¬ها را به مردم یادآور شد: «و أما بنعمة ربک فحدث» (ضحی: ۱۱)
اما در کنار این، «واقعیت های تلخ» را نیز نباید نادیده انگاشت و نباید «ضعف ها» و «نقص ها» را از دامنۀ تحلیل و داوری خویش، بیرون راند. واقعیت، ترکیبی از همۀ اینهاست؛ چه «کامیابی ها» و «پیشروی ها» و چه «شکست ها» و «عقب ماندگی ها». ندیدن یکی از این دو، «خوش خیالی» و «ساده نگری» است.
براین اساس باید گفت که چندی ست زخم ها و دردهای مردم، بیش از همیشه «آزاردهنده» و «رنج زا» شده و «فریادهای اعتراض» را در آنها برانگیخته اند. به طور خاص، ندانم کاری ها و بی عملی ها در دولت اخیر، وضعی را پدید آورده است که مردم از آن دفاع نمی کند و آن را مطلوب و خوشایند نمی انگارند.
از طرف دیگر، «امراض دیرینه» و «مشکلات مزمن»، به اعتماد و اطمینان مردم، آسیب رسانده اند؛ به این معنی که ما با پاره ای از «زخم های چرکین شده» و «مسأله های پایان نیافته» روبرو هستیم که از دوره ای به دورۀ دیگر و از دولتی به دولت دیگر «منتقل» شده اند، بی آن که «گشوده» و «برطرف» شوند. وجود این قبیل مشکلات مزمن، برخی را به سوی «تحلیل ها و تفسیرهای نومیدانه» سوق داده و آنها را گرفتار «مرداب نشینی» و «بی تفاوتی» کرده است، حال آن که هیچ «بن بست» و «انسدادی» در میان نیست و مشکلات مزمن، بر عجز و ضعف انقلاب، دلالت ندارند. مشکلات مزمن، از «دمل های بزرگ» و «دردهای انباشته» حکایت می کنند، اما هرگز به معنی «نشدن» و «نتوانستن» نیستند.
به هرحال، قدم نخست این است که شفاف و بی پرده، بپذیریم که چنین زخم ها و امراضی وجود دارند و اینها، مردم را به صورت جدی و گسترده، «آزار» می دهند و برخی از آنها را «بدبین» و «منفعل» کرده اند. طبیعی انگاشتن این وضع و حکم کردن به اینکه «مرضی» و «آسیب گونه» نیست، نه فقط گرهی را نمی گشاید، بلکه «گره های کور» می آفریند و بر «تراکم» و «انباشتگی» زخم ها و دردها می افزاید.
[۳]. در برابر این وضع، چاره ای جز به دست گرفتن پرچم «تحول خواهی» نداریم. هرگونه «محافظه کاری» و «مصلحت اندیشی»، ما را در «حصار وضع موجود» نگاه می دارد، بلکه به «عقب» می راند و دستاوردها و فتوحات انقلاب را می بلعد. پس باید «شجاعانه» و «قاطعانه»، پرچم تحول خواهی را برافراشت و از تغییر و دگرگونی، نهراسید.
آنان که به وضعیت موجود، «خو» گرفته اند و «تداوم» آن را طلب می کنند، تحولی را رقم نمی زنند، حتی اگر در زبان، خود را تحول خواه معرفی کنند و کارگزار تغییر بنمایانند. اینان نه فقط نسبتی با تحول خواهی ندارند، بلکه «عاملان» و «بانیان» وضع موجود هستند و با «همراهی منفعت جویانه» یا «سکوت سیاسی کارانۀ» خویش، آن را رقم زده اند. پس باید مراقب «فریب ها» و «خدعه ها» بود و اجازه نداد که جای «متهم» و «شاکی» عوض شود و بدهکاران، طلب کارانه سخن بگویند.
به هرحال، مسألۀ «راهگشا» و «پیش برنده»، تحول خواهی است و راضی شدن به هر آنچه که «کمتر» و «فروتر» از این باشد، روا و بجا نیست. مردم از «تکرار» و «تداوم» مشکلات مزمن، خسته و فرسوده اند و از خود می پرسند آیا این مشکلات دیرینه و دیرپا، حل شدنی نیستند و ما باید به وجود آزاردهندۀ آنها عادت کنیم؟! آیا کسی نیست که یکبار برای همیشه، آستین های همت و قاطعیت خویش را بالا بزند و به میدان مجاهدت پا بگذارد و مردانه، از پس آنها برآید؟! آیا هیچ راه حلی وجود ندارد و مشکلات مزمن، اجتناب ناپذیر و بی علاج هستند؟!
یا اینکه پدید آمدن مشکلات مزمن، ناشی از اهمال کاری ها و نسنجیده کاری ها هستند و خو کنندگان به وضع موجود، آنها را به عنوان بخشی قهری و حتمی از واقعیت پذیرفته اند و قصد برطرف کردن آنها را ندارند؟! آری، در اینجاست که نیروهای سیاسی و مدیران، دو دسته می شوند: یکی کسانی که «تحول» را طلب کرده اند و دیگری، آنان که حامی «تداوم» هستند.
این در حالی است که راه برون رفت و چارۀ کار، «تحول» است و تحول نیز به معنی «جهش مبتکرانه» است. در جهش مبتکرانه نباید به «روندهای رایج» و «سازوکارهای جاری»، تکیه کرد و در درون آنها، محدود شد، بلکه باید راه حل را در «خلاقیت های روشی» و «بازاندیشی های ساختاری» جستجو نمود و ذهن خود را از اسارت «کلیشه ها» و «تکرارها» و «تداوم ها» خالی کرد. تحول خواهی یعنی در طلب «اتفاق های بزرگ» بودن و «گام های بلند» برداشتن و بر «تحرکات چالشی» تکیه کردن.
به این ترتیب، چنانچه بخواهیم از مشکلات مزمن عبور کنیم و وارد دورۀ تاریخی جدید شویم، چاره ای جز استقبال جمعی از قافلۀ تحول نداریم.
[۴]. برای تحول چه باید کرد؟ و تحول، چه معنایی دارد؟ «پاسخ ها» و «نسخه ها» دراین باره، یکسان نیستند. کسانی گشاده دستانه و بی پروا، سخن از «تغییر قانون اساسی» می گویند و می خواهند به این بهانه، «انقلاب» را به «ضدانقلاب» تبدیل کنند و «جمهوری اسلامی تقلبی و ظاهری» بسازند، درحالی که قانون اساسی، نه تنها کفایت و بضاعت دارد، بلکه به جای تغییر آن، باید در پی استفاده از ظرفیت ها و قابلیت های «به کارگرفته نشدۀ» آن بود.
دسته ای نیز، «سیاست های کلی نظام» را به چالش می کشند و این سیاست ها را نادرست معرفی می کنند و معتقدند این سیاست ها، هزینه های بیهوده بر جامعه تحمیل کرده و چرخۀ باطل پدید آورده اند، درحالی که کژی ها و ضعف های وضع موجود، برخاسته از «فاصله گیری» از سیاست های کلی نظام و نگاه «غیرمتعهدانه» و «صوری» به آنهاست، نه «عملیاتی شدن»شان.
منصفانه نیست که تیغ نقد و نفی بر چهرۀ امری کشیده شود که مهجور و مظلوم بوده و در شکل گیری وضع موجود، نقش آفرین نبوده است. عده ای دیگر، تصور می کنند که باید «ساختارها» و «سازوکارها» را اصلاح کنند و آنها را هرچه بیشتر و جدی تر به خدمت آرمان ها درآورند؛ چراکه معتقدند چنین نیست که نهادها و روندها با تمام قابلیت ها و استعدادهای خود، در راستای مقاصد و غایات قرار داشته باشد و تحقق آنها را تسهیل کنند، بلکه حتی گاه، «بازدارنده» و «مزاحم» نیز هستند و «سد راه» می شوند.
این سخن، بجاست و از واقعیت، حکایت می کند؛ به طوری که آشکارا مشاهده می کنیم که ساختارها و سازوکارها، در بسیاری مواقع، مسیری متفاوت را در پیش گرفته اند و در برابر هدف ها و ارزش های انقلابی و مردمی، «سرکش» و «عصیان گر» هستند. پس باید بخشی از تحول را به ساختارها و سازوکارها نسبت داد و موانع بازدارندۀ نهادی و روشی را از سر راه برداشت؛ هر چند سالیان سال، جاگیر و تثبیت شده باشند و در برابر موج تحول، سرکشی کنند.
پاره ای دیگر از تحلیل گران، سخت بر این باورند که چاره ای جز «تجدیدنظرهای مدیریتی» و «دگرگونی های کارگزاری» در میان نیست و باید «حلقۀ بستۀ مدیریتی» را شکست و به طور خاص و برجسته، از «نیروهای جوان مؤمن انقلابی» بهره گرفت و «مسئولیت های مهم» را به آنها سپرد. «انقلاب» در ابتدای حرکت خویش، بر روی شانه های جوانان قرار داشت و در «دفاع مقدس» نیز گره های دشوار و بزرگ، به دست همت و مجاهدت جوانان، گشوده شد، اما «تکرارها» و «تداوم ها»، یکنواختی به همراه آورد و قدرت سیاسی و مسئولیت های مدیریتی را در چنگ عده ای اندک، محدود کرد و اجازه نداد «چرخش نخبگان» رخ بدهد.
ازاین رو، سال ها و بلکه دهه هاست که کسانی در عرصه های مدیریتی، جابجا می شوند و از این کرسی به آن کرسی منتقل می گردند و قدرت را میان خود، دست به دست می کنند. این وضع ناخوشایند، هم موجب گردیده است که هم ناکارآمدی ها و فسادهای مدیریتی، فزونی یابند و هم از ظرفیت ها و توانمندی های جوانان استفاده نشود و آنها همچنان «نظاره گر» و «حاشیه نشین» باشند. باید اینان را به عرصه های مهم مدیریتی فراخواند و زمام و عنان ایران را به دست آنها سپرد.
«اعتماد» به جوانان و «به کارگرفتن» آنها، یک ضرورت تاریخی است، نه شعار سیاسی و انتخاباتی برای تفاخر و وعده فروشی. این یک «راه حل قطعی و حتمی» است و چنانچه در دولت پیش رو، آن را محقق نکنیم و به جوانان، میدان «مدیریت» و «عمل رسمی» ندهیم، بسیار از شتاب حرکت انقلاب کاسته ایم.
نسل قبلی، هرآنچه که در توان داشت را به کار گرفت و خدمت کرد و اینک باید «تجربه ها» و «دانش دیرینۀ» خود را در صحنه نگاه دارد و در اختیار نیروهای جوان قرار دهد تا آنها در گام دوم انقلاب، پرچم دار حرکت تکاملی و پیش روندۀ انقلاب شوند.
[۵]. باید راه را از بیراهه بازشناخت و هرچه غیر از «استحکام ساخت درونی نظام» است، بیراهه است. «استحکام ساخت درونی نظام» به این معنی است که باید خویش را از «درون»، قوی و مقاوم سازیم تا در برابر تکانه ها و تنش ها، دچار تلاطم و گزند نشویم و اقتدار و اعتبار خویش را از دست ندهیم. آنچه که دشمن را از دشمنی کردن، منصرف و ناامید می کند، «مذاکره» و «سازش» و «توافق» نیست؛ هدف دشمن از پیشنهاد مذاکره و سازش چیزی جز فریب نیست:
«فإن العدو ربما قارب لیتغفل فخذ بالحزم و اتهم فی ذلک حسن الظن؛ چه بسا دشمن نزدیک میشود تا غافلگیر کند؛ پس دوراندیش و محتاط باش و خوشبینی خود را (به دشمن) متهم کن.» (نهج البلاغه؛ نامه۵۳)
بنابراین نباید فریب لبخندها و وعده¬های آنان را خورد؛ دولت های غربی و بیش از همه، «شیطان بزرگ» (آمریکا)، هیچ تعهدی به آنچه می گویند ندارند و به آسانی، همۀ «وعده ها» و «قول ها»ی خود را زیر پا می گذارند؛ و هرکس به وعده¬های این شیطان بزرگ اعتماد کند، بی¬تردید خسارت خواهد دید:
«و من یتخذ الشیطان ولیا من دون الله فقد خسر خسرانا مبینا * یعدهم و یمنیهم و ما یعدهم الشیطان إلا غرورا؛ و آنان که شیطان را به جای خدا ولی خود برگزینند، زیان آشکاری کردهاند. * شیطان به آنها وعدهها(ی دروغین) میدهد و به آرزوها سرگرم میسازد و جز فریب و نیرنگ به آنها وعده نمیدهد.»(نساء: ۱۲۰-۱۱۹)
در جهان کنونی که ارزش های غربی بر آن حاکم شده است، «اخلاق» و «راستی» و «وفاداری» بر مناسبات بین المللی دولت های غربی با دیگران حاکم نیست، بلکه تنها «قدرت» و برتری مبتنی بر قدرت، تعیین کننده و بازدارنده است. ما در طول سال های اخیر، این واقعیت را بیش از گذشته، به صورت آشکار مشاهده کردیم و از آن، ضربه های بزرگ و خسارت های تلخ خوردیم. پس نباید به «گفتگوها» و «وعده ها» و «توافق ها» دلخوش کنیم، بلکه باید بر «قدرت داخلی» خویش بیفزاییم و ایران را از لحاظ «عناصر قدرت»، به پیش ببریم. هر چه عناصر قدرت درونی در ایران بیشتر و متراکم تر باشند، دولت های غربی نیز به ناچار، محدودتر و محافظه کارتر و پایبندتر به تعهدات خود خواهند بود، و در غیر این صورت، هر لحظه ممکن است تمام تلاش هایی که در بستر مذاکره و گفتگو انجام پذیرفته است، نقش بر آب شود و به واسطۀ «فشار» و «تهدید» و «زورگویی» آنها، منافع ملی ما مخدوش گردد. این در حالی است که وجود و انباشتگی «قدرت» ما، بسیار بازدارنده است و آنها را از «تقابل» و «تعارض» و «کارشکنی»، پرهیز می دهد. ملتی که قوی باشد، هم دشمن را از تهاجم منصرف خواهد کرد و هم اجازه نخواهد داد، به او ظلم کنند و حق او را غصب نمایند:
«و أعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم و آخرین من دونهم لا تعلمونهم الله یعلمهم و ما تنفقوا من شیء فی سبیل الله یوف إلیکم و أنتم لا تظلمون؛ (در برابر دشمنان) هرچه می¬توانید، از «قدرت» آماده سازید و(همچنین) اسبهای ورزیده (برای میدان نبرد) تا به وسیله آن دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید؛ و (همچنین) دشمنان دیگری غیر از اینها را (بترسانید) که شما آنان را نمیشناسید و خدا میشناسد؛ و هر چه در راه خدا انفاق کنید، به شما بازگردانده میشود و به شما ظلم نخواهد شد.» (انفال: ۶۰)
تجربه های عملی و واقعی ما، شاهدی بر این تحلیل است. پس هرچند «مذاکره» و «گفتگو» را به طور کل، نفی و نهی نمی کنیم، اما در عین حال، بر این باوریم که مذاکره با «دست های خالی» و از «موضع ضعف» و «بدون داشته های پیشینی»، به معنای پذیرش «نسخه» و «دیکته» دشمنان است، که حاصلش، تماما «خسارت»، «پسرفت» و «عقبگرد» است:
«یا أیها الذین آمنوا إن تطیعوا الذین کفروا یردوکم علی أعقابکم فتنقلبوا خاسرین؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید اگر از کسانی که کافر شدهاند اطاعت کنید، شما را به «عقب» باز میگردانند و سرانجام «زیانکار» خواهید شد.» (آل عمران: ۱۴۹)
به این ترتیب، کاری که امروز باید انجام داد، عبارت است از «تقویت عناصر قدرت درونی و ملی»، نه واگذار کردن سخاوتمندانه و بی پروای این عناصر در بستر مذاکره برای رفع تحریم. ما در روند مذاکره های سال های اخیر، بخشی از «اندوخته ها» و «داشته ها»ی خود را به دشمن بخشیدیم تا از تحریم عبور کنیم، اما نه فقط «قدرت» خویش را فروختیم و واگذار کردیم، بلکه «تحریم» نیز هرگز برطرف نشد. این تجربه نشان می دهد که کسانی، ایران را به بیراهه سوق دادند و ندانم کارانه و نسنجیده و خام اندیشانه، بیراهۀ مذاکره را پیش روی مردم نهادند. ازاین رو، مسأله و دغدغۀ اصلی عبارت است از «قوی شدن ایران» و رسیدن به «ایران قوی».
[۶]. سال هاست که در میان تمام مسأله ها، «اقتصاد» به اولویت اصلی تبدیل شده است و هر چند قدم هایی برداشته شده اند، اما همچنان اقتصاد، گرفتار «چالش های مزمن» است و سفرۀ معیشت مردم، با «دشواری های ناگوار» روبروست. می بینیم که روزگار بر «طبقات محروم»، اما نجیب و باآبرو، بسیار سخت می گذرد و اینان از هر جهت و به شدت، با «چاله ها و چاه های معیشتی» دست به گریبان هستند، بلکه امر معیشت حتی بر قشر متوسط مردم نیز، سخت و تلخ است.
گذشته از این، «چرخ تولید» نیز با دشواری حرکت می کند و حتی در زمینه هایی، با شتاب اندک می گردد یا از حرکت بازایستاده است. آری، اقتصاد و معیشت، مسألۀ نخست و قطعی عموم مردم است و مردم از عملکرد دولت در این زمینه، بسیار ناخرسند هستند و گلایه های فراوان دارند. آنچه که وضع موجود را پدید آورده است، «تحریم» به تنهایی نیست، بلکه باید گفت، نقش تحریم، «نقش حداقلی» است و درصد محدودی از تنگناهای اقتصادی، به تحریم بازمی گردد.
ریشۀ اصلی و عمدۀ مشکل، «ضعف های مدیریتی آشکار» است که به حرکت طبیعی «چرخ های معیشت و تولید»، گزندهای فراوان رسانده و همگان را ناخرسند و معترض کرده است. مدیریت های «اشرافی» و «تکنوکرات» که نگاه از بالا به پایین دارند و خودشان، قطب های اقتصادی و کانون های ثروت پدید آورده و به «ثروت اندوزان حاکمیتی» تبدیل شده اند، هرگز نمی توانند گره از کار فروبستۀ اقتصاد بگشایند.
مدیریت های «تنبل» و «گزارش خوان» و «غیرمیدانی» که دردها را از نزدیک احساس نمی کنند و از حضور در میدان مواجهه با «مردم و واقعیت های معیشتی شان» بیگانه هستند، درک درستی از آنچه که می گذرد ندارند. اگر اقتصاد مردم به دست «سفیهان» اداره شود، آنگاه «قوام زندگی» مردم نیز به هم خواهد خورد:
«و لا تؤتوا السفهاء أموالکم التی جعل الله لکم قیاما؛ و اموال خود را- که خداوند آن را وسیله قوام [زندگی] شما قرار داده- به دست سفیهان نسپارید.» (نساء: ۵)
مدیریت اقتصادی باید به افراد «عالم»، «امانتدار» و «پاکدست» سپرده شود، تا بتوانند از زندگی مردم گره¬گشایی نمایند:
«قال اجعلنی علی خزائن الأرض إنی حفیظ علیم؛ (یوسف) گفت: مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرار ده، چرا که من نگهبان و دانایم.» (یوسف: ۵۵)
مدیریت هایی که سهم «تحریم» را در وضع اقتصادی، به صورتی «غیرواقعی» و «مبالغه آمیز»، عمده و بزرگ تصویر می کنند و «آب» و «نان» مردم را به تحریم گره می زنند و همه چیز را از دریچۀ تنگ تحریم می بینند، طرح مستقلی برای گشایش اقتصادی ندارند. مدیریت های عادت کرده به «روندهای جاری»، قادر نیستند از «اقتصاد نفتی» عبور کنند و نفت را به یک عنصر فرعی و حاشیه ای که «نقطۀ ضعف» ما نیست، تبدیل نمایند، بلکه بر نفت تکیه می کنند تا کاستی ها و کم کاری های خود را پنهان نگاه دارند.
مدیریت هایی که از «ظرفیت های درونی» و «استعدادهای اینجایی» بی اطلاعند و همواره چشم به «بیرون» دوخته اند و از «بیگانه» انتظار کمک دارند، هیچ اتفاق ماندگار و پایداری را رقم نمی زنند و «اقتصاد درون زا و مستحکم» پدید نمی آورند، بلکه اقتصاد را گرفتار بیماری «شرطی شدن» نسبت به اراده های متغیر بیگانگان می کنند و آن را معطل «مذاکره های فرسایشی و بی حاصل» نگاه می دارند. از دل «اقتصاد شرطی شده به بیگانگان» نیز، هیچ نتیجۀ راهگشایی برنخواهد خاست، جز پاره ای «بهبودهای موقتی و صوری و پوشالی» که طعم شیرین شان، ماندگار نیست.
توقع مردم، شکل گیری یک «اقتصاد بومی قوی و باثبات» است که از «درون»، مایه بگیرد، و ریشه در «اراده های بومی» و «سیاست های ملی» داشته باشد، نه این که از این توافق خارجی به آن توافق خارجی ارجاع داده شود و وابسته به فرجام «گفتگوهای طولانی» و «مذاکره های بی بازده» با بیگانگان باشد. آری، هرگز نباید ایران را به شبه جزیره ای بریده از خارج تبدیل کرد و از «امکان ها و فرصت های بیرونی» بهره نگرفت و دچار «خودتحریمی» شد، اما ازآن سو، نباید در «مرداب ارادۀ بیگانگان» نیز غرق شد و وضع سفرۀ مردم و حال معیشت آنها را زیر سایۀ «سیاست های زیاده خواهانه و باج گیرانۀ دیگران» قرار داد.
تجربۀ خسارت بار و خسران زدۀ مذاکرات شکست خوردۀ هشت سال اخیر، در عمل نشان داد که از «نگاه به بیرون» و «چشم دوختن به اغیار»، میوه ای به دست نمی آید و آفتابی جلوه گر نمی شود، بلکه ذهن مردم به صورت روزانه، درگیر «وعده های خیال اندود» و «سراب های دروغینی» می شود که چون تحقق نمی یابند، جز به «سرخوردگی» و «دلسردی» نمی افزایند. به راستی، توان و حوصلۀ عصبی جامعۀ ما در طول این سال ها، بسیار فرسوده شده و «مشروط شدگی حداکثری» و «وابستگی تمام عیار»، ذهن ها را خسته کرده است. باید به این روند، پایان داد و از نو آغاز کرد؛ آغازی که بر «خویشتن ملی مان» مبتنی باشد. باید بر روی پای خویش بایستیم و ایران را از «دورن» بسازیم و به آن «قدرت هرچه بیشتر» ببخشیم.
آنچه که در اختیار ماست، همین «ظرفیت های درونی» و «قابلیتهای وطنی» هستند و ما می توانیم با تکیه بر همین «بضاعت های در دسترس» و «فرصت های نقد»، گام های بلند برداریم و «وعده های واقعی» بدهیم و در کوتاه مدت، «نشاط» و «تحرک» و «طراوت» را به اقتصاد و معیشت بازگردانیم.
تنها در این صورت است که تحریم ها، «خنثی» و «بی اثر» می شوند و «کارایی» خود را برای فلج کردن و بازدارندگی از دست می دهند و دشمن نیز با مشاهدۀ این وضع، عقب شینی خواهد کرد. پس، راه رفع تحریم ها، «استحکام ساخت داخلی اقتصاد» و رقم زدن «اقتصادی مقاومتی» است؛ نه آرزوپردازی دربارۀ نتیجۀ مذاکرات و شرطی کردن اقتصاد به خواست و ارادۀ بی قاعدۀ بیگانگان.
[۷]. ساختار اجرایی نباید به گونه ای باشد که به دلیل «سستی نظارت ها» و «سیاسی کاری ها» و «سهل انگاری ها» و «خویشاوندسالاری ها»، به کارخانۀ تولید فسادهای مالی و پرونده های اقتصادی تبدیل شود و موجب بی اعتبارشدن مدیریت های اجرایی و دولتی در دیدۀ مردم گردد. باید آب را از «سرچشمه» گرفت و سرچشمه، «دولت» است؛ دولت باید به صورت «پیشگیرانه» و «قاطع» عمل کند تا فساد و قانون شکنی و ویژه خواری، اقلی و ناچیز شود و مفسدان و دست اندازان به بیت المال، هراسان و لرزان، از دولت و مدیریت های دولتی بگریزند، نه این که میان «ثروت» و «قدرت»، پیوندهای نامشروع و ناپاک ایجاد کنند و دولت را به «حاشیۀ امن» برای تحصیل «ثروت های بادآورده» تبدیل نمایند. باید روحیۀ «قناعت» و «ساده زیستی» را در دولت بازسازی کرد و «زهد علوی» را میان مدیران و کارگزاران، برجسته ساخت. همچنان که در سالهای نخست انقلاب و در دهۀ شصت، «ثروت اندوزی» و «سرمایه سالاری»، سبب ساز شرمساری و خجلت بود، اینک نیز باید «فضیلت ثروت و سرمایه» را زدود و از «زندگی مردمی و متوسط»، الگوپردازی کرد. آنان که غرق در «رفاه های آنچنانی» هستند و «ثروت های انبوه» اندوخته اند، هرگز شایستگی حکمرانی ندارند و در طراز نظام اسلامی نیستند. باید کسانی بر سرکار بیایند که از «جنس مردم» باشند تا درد مردم را بفهمند وبا آنان همراه و همدل شوند:
«لقد جاءکم رسول من أنفسکم؛ به یقین، رسولی از جنس خودتان بسویتان آمد.» (توبه: ۱۲۸)
باید «پاکی» و «پاک دستی» اقتصادی، به رسم رایج تبدیل شود و «حرام خواری» و «خیانت به بیت المال»، شنیع ترین رفتارها تصور گردد. در طول سال های گذشته، آنچه که بیش از هر چیز، داغ بر دل مردم نهاد و به اعتماد سیاسی آنها ضربه زد، «اشرافیت دولتی» و «ثروت اندوزی حاکمیتی» بود؛ مردم، تاب آوری فراوانی دارند و آبروی فقر و قناعت را نمی برند، اما چگونه می توان توقع داشت که در کنار سفره های کوچک شده شان، مشاهده کنند که برخی از مدیران دولتی یا اطرافیان آنها، بی پروا و ناجوانمردانه به جان بیت المال بیفتند و به واسطۀ ارتباط و اطلاع و نفوذ، «ثروت های افسانه ای» به چنگ آورند و یک شبه، ره صدساله را بپیمایند؟! اگر طعم «فقر» و «نداری»، تلخ است، «فساد» و «تبعیض» و «بی عدالتی»، همچون زهر، کشنده و مهلک است و صدای اعتراض مردم را بلند می کند.
«إن الله تعالی فرض علی أئمة العدل أن یقدروا أنفسهم بضعفة الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره؛ خداوند بر پیشوایان عادل واجب کرده که خود را با مردم ناتوان همسو کنند، تا فقر و نداری، تنگدست را به هیجان و سرکشی نیاورد.» (نهج البلاغه؛ خطبه ۲۰۹)
دراین باره نباید کمترین مدارا و تساهلی در میان باشد و نباید هیچ گونه فسادی برتابیده شود. باید تمام دست های آلوده و ناپاک، از عرصۀ مدیریت اجرایی قطع شوند و آبرو و اعتبار انقلاب، فدای منزلت سیاسی این کارگزار و آن آقازاده نشود. سهل انگاری در برابر مفسدان، «همراهی» و «همدستی» با آنها و خیانت آشکار به مردم است.
[۸]. از جمله لطمه های ترورهای دهۀ شصت این بود که موجب فاصله افتادن های نسبی میان مردم و مسئولان شد و چه بسا برخی که دچار غرور و خودخواهی های مدیریتی بودند، این امر را به بهانه و دستاویزی برای «گسستن از مردم» و «بسنده کردن به گزارش ها و روایت ها» و «انزوای از جامعه» تبدیل کردند و به این واسطه، از «واقعیت ها» و «عینیت ها» دور افتادند.
این در حالی است که مردم به حق، خواهان «ارتباط نزدیک و صمیمانه» با کارگزاران هستند و می خواهند منتخبان و برگزیدگان خویش را ببیند و با آنها سخن بگویند و حرف ها و دردهای خود را بی واسطه و چهره به چهره به آنها انتقال دهند.
«کاخ نشینی» و «گزارش خوانی»، رسم و مرامی نیست که مردم آن را بپسندند. باید به میان مردم رفت و در کنار مردم زیست تا دغدغه ها و مسأله های آنها، آنچنان که هستند، فهمیده و درک شوند. باید «از نزدیک»، با انتقاد و اعتراض و ناخشنودی مردم مواجه شد و حرف ها را «گزینش نشده» و «مستقیم» شنید. باید به «میدان واقعیت ها» پا نهاد و «زندگی روزمرۀ مردم» را لمس کرد. اگر چنین شود، مردم احساس خواهند کرد که ساختار سیاسی نسبت به مشکلات و دشواری های آنها، «بی اطلاع» یا «بی تفاوت» نیست، بلکه «از آنها» و «در کنار آنها» است و حقایق را «از زبان خود مردم» و «در متن زندگی مردم»، می یابد و می فهمد:
«واجعل لذوی الحاجات منک قسما تفرغ لهم فیه شخصک، وتجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فیه لله الذی خلقک، وتقعد عنهم جندک وأعوانک من أحراسک وشرطک؛ حتی یکلمک متکلمهم غیر متتعتع، فإنی سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول فی غیر موطن، لن تقدس أمة لایؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متتعتع؛ برای کسانی که به تو نیاز دارند وقتی مقرر کن که شخصا به نیاز آنها رسیدگی کنی و مجلسی عمومی و همگانی برای آنها تشکیل ده؛ در آن مجلس برای خدایی که تو را آفریده است تواضع کن و لشکریان و معاونانت اعم از پاسداران و نیروی انتظامی را از آنها دور ساز تا هر کس بخواهد بتواند با صراحت و بدون ترس و لکنت زبان، سخن خود را با تو بگوید زیرا من بارها از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این سخن را شنیدم که میفرمود: «امتی که در آن حق ضعیف از زورمند با صراحت گرفته نشود هرگز روی قداست و پاکی را نخواهد دید.» (نهج البلاغه؛ نامه۵۳)
دوری از مردم، عواقب جبران ناپذیری برای جامعه اسلامی به دنبال خواهد داشت. مهمترین آنها، تغییر اولویت¬ها و عدم آگاهی از مشکلات واقعی مردم است:
«وأما بعد فلا تطولن احتجابک عن رعیتک، فإن احتجاب الولاة عن الرعیة شعبة من الضیق، وقلة علم بالأمور؛ والاحتجاب منهم یقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فیصغر عندهم الکبیر، ویعظم الصغیر، ویقبح الحسن، ویحسن القبیح ویشاب الحق بالباطل؛ و اما بعد! هیچگاه خود را در زمانی طولانی از مردم پنهان مدار، زیرا پنهان ماندن زمامداران از چشم مردم موجب نوعی کماطلاعی نسبت به امور (مردم و کشور) میشود و آنها را از آنچه نسبت به آن پنهان ماندهاند بیخبر میسازد؛ در نتیجه مسائل بزرگ نزد آنان کوچک و امور کوچک در نظر آنها بزرگ میشود؛ کار خوب، زشت جلوه میکند و کار زشت، خوب؛ و حق و باطل با یکدیگر آمیخته میشود.» (نهج البلاغه؛ نامه۵۳)
مدیریتی که به چنین منش و مرامی علاقه ندارد و از صندلی خویش برنمی خیزد و از اتاق کارش خارج نمی شود و وظیفه ای جز گزارش خوانی و جلسه نشینی را برای خود در نظر نمی گیرد، لیاقت حکمرانی ندارد و باید کناره گیری کند. هیچ توجیهی برای فاصله گیری از مردم و بسنده کردن به روندهای رایج اداری، پذیرفتنی نیست.
آنان که پای رفتن به میدان واقعیت ها را ندارند و می خواهند از «بالا» و «پشت میز»، امور را سامان دهند، راه تازه ای را نخواهند گشود و دردهای مردم را نخواهند ساخت. دولت مردمی، سخن تبلیغی و شعار پوشالی نیست، بلکه سبک مدیریتی خاصی است که در آغاز انقلاب رواج داشته است و اینک نیز باید دوباره احیا و متداول گردد.
از طرف دیگر، در دولت مردمی، «مردم» نیز به عرصۀ حکمرانی راه می یابند و آنها در همۀ امور، «مشارکت» داده می شوند و چنین نیست که تدبیر مسائل، در «حلقه های بستۀ مدیریتی» صورت بپذیرد و مردم، تنها از تصمیم ها، «مطلع» گردند. تصمیم گیری برای مردم، نباید «آمرانه» و «از بالا» باشد و بدین جهت، «خواسته ها» و «نیازها» و «دغدغه ها»ی آنها در تصمیم های حاکمیتی دیده نشود.
دولت مردمی، از مردم می خواهد که دولت را «از خود» و «برای خود» بدانند و «هم افزایانه» و «همدلانه»، در متن آن حضور و تأثیر داشته باشند. و نه فقط «می خواهد»، بلکه به گونه ای «رفتار» می کند که چنین حس و برداشتی در ذهن مردم پدید آید و «فاصله ها» و «زوایه ها»ی به وجود آمده میان «دولت» و «ملت»، برطرف شوند. «دولت جدا افتاده از مردم»، تصمیم می گیرد اما تصمیم هایش به اجرا و عمل نزدیک نمی شوند؛ چون متن جامعه با آن هماهنگ و همسو نیستند و سیاست هایش از عمق مطالبه های جامعه برنخواسته است.
مردم از «دیده نشدن» و «در حاشیه ماندن»، گله های فراوان دارند و رنجیده خاطر شده اند. باید بی درنگ، گذشتۀ غیرمردمی را جبران کرد؛ باید به جامعه و بدنۀ اجتماعی بازگشت و مردم کوچه و بازار را در آغوش گرفت و در چهارچوب دردها و دغدغه های واقعی و روزمره اشان، سیاست گذاری کرد.
[۹]. نباید با «برداشت های سلیقه ای و تنگ نظرانه از قانون»، آزادی را محدود کرد؛ و نیز نباید به نام آزادی، «هرج ومرج» و «ولنگاری» را رواج داد. نباید از آزادی، هراسید و از خویش، «قداست سازی» کرد؛ و نیز نباید «اخلاق» و «انصاف» را از آزادی زدود. نباید آزادی را در برابر «دین» قرار داد؛ و نیز نباید «آزادی های نامشروع» را تأیید کرد.
نباید جامعه را بر اساس «زور» و «جبر» اداره کرد و آزادی را مختل نمود؛ و نیز نباید به «هنجارشکنان اندک»، اجازه داد که حقوق معنوی و ارزشی جامعه را زیر پا بگذارند. نباید آزادی را در «مکتب های غربی» جست و اسلام را فاقد توصیه به آزادی شمرد؛ و نباید از آزادی، «روایت سکولار و ضددینی» داشت.
نباید جامعه را از «تجربه های آزادانه» و «انتخاب های آگاهانه» محروم کرد و همگان را «مهار» و «متمرکز» کرد؛ و نیز نباید جامعه را در «گرداب دست اندازی بددلان و بدخواهان» رها نمود.
نباید همواره خود را «حق محض» انگاشت و همگان را «طرد» و «تخطئه» کرد؛ و نیز نباید حقایق را «نسبی» و «دلبخواهانه» انگاشت. نباید جامعه را «یکدست» و «یکنواخت» انگاشت و آن را «پیوستاری» و «متنوع» ندید؛ و نیز نباید «ارزش ها» را به «سلایق» فروکاست و «خطوط قرمز» را درنوردید.
نباید همواره در پی «راه حل های سخت و آمرانه» بود و از «اقناع» و «گفتگو» غفلت کرد؛ و نیز نباید از «امکان ها و اهرم های حاکمیتی» برای هدایت جامعه دست کشید و تنها «توصیه» کرد. نباید «انقلاب» و «نظام» را مساوی با «چند شخصیت سیاسی» انگاشت و «نقادی» آنها را «جرم» انگاشت؛ و نیز نباید «اخلاق» و «ادب» و «حرمت» را کنار زد و «پردهدری» و «هتاکی» کرد.
نباید همواره از «منع» و «محدودیت» سخن گفت و دامنۀ عمل مردم را تنگ کرد و از «مصونیت بخشی» غفلت نمود؛ و نیز نباید «امنیت اجتماعی» را نادیده انگاشت و مردم را در مقابل هنجارشکنان لجوج و اراذل قلدر، تنها نهاد. چنانچه بخواهیم به آزادی از چشم اندازی واقع بینانه و انسانی بنگریم، به چنین برداشتی دست خواهیم یافت که دولت اسلامی باید با تمام وجود خویش، «حافظ» و «حامی» آن باشد و آن را به معنی واقعی کلمه، یک «ارزش عالی» و «حقیقت قدسی» قلمداد نماید.
[۱۰]. هدایت فرهنگی جامعه به سوی «اخلاق» و «معنویت»، وظیفۀ قطعی دولت اسلامی است و دولت اسلامی از آن جهت که اسلامی است، نمی تواند نسبت به «فضیلت» و «دیانت»، بی طرف و بی تفاوت باشد. باید نسبت به «سلامت معنوی» و «سعادت اخروی» مردم، حساس بود و احساس مسئولیت کرد.
چراکه اصولا فلسفه تشکیل حکومت اسلامی جز این نبوده و نیست:
«الذین إن مکناهم فی الأرض أقاموا الصلاة و آتوا الزکاة و أمروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و لله عاقبة الأمور؛ یاران خدا کسانی هستند که هرگاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم، نماز را برپا میدارند و زکات را ادا میکنند و امر به معروف و نهی از منکر مینمایند و پایان همه کارها از آن خداست.» (حج: ۴۱)
جامعۀ دینی، جامعه ای است که در آن، خیر و صلاح و رستگاری، «جریان غالب» و «رودخانۀ خروشان» است و هر کسی که در طلب کمال و انسانیت است، باید بتواند راه خود را در آن بیابد و ساختارها و نهادها و فضای عمومی را، «کمک کننده» و «تسهیل کننده» ببیند. این همه به معنی آن است که باید از امکان ها و توانمندی های دولت در راستای زمینه سازی برای «ارتقای فرهنگ دینی» و «رونق ارزش های الهی» در جامعه بهره گرفت، نه آن که مسیر بی نتیجۀ «تحمیل» و «تحکم» و «فشار» را انتخاب کرد و با «بدرفتاری» نسبت به مردم، آنها را از دین و ارزش ها، «گریزان» و «متنفر» ساخت. پس، سخن در «زمینه سازی» است، نه «زور».
کسانی که می خواهند خود را از این «وظیفۀ هدایتی» برکنار دارند و مردم را در «تندبادهای فرهنگی»، به حال خویش رها کنند، صورت مسأله را تغییر می دهند و دخالت دولت در فرهنگ و ارزش ها را، تنها به معنی استفادۀ از «قوۀ قهریه» و «خشونت» تفسیر می کنند، درحالی که تلاش و برنامه ریزی فرهنگی دولت، می تواند شکل های مختلفی داشته باشد و این گونه نیست که هر اقدام دولتی در قلمروی فرهنگ، فقط از «اجبار» و «اکراه» برخاسته باشد.
هرگز نمی توان ادعا که همۀ کم حجاب ها، «مغرض» و «لجوج» اند؛ هرگز نمی توان گفت همۀ موسیقی ها و کنسرت ها، «مبتذل» و «نامشروع» اند؛ هرگز نباید تصور کرد که همۀ سلبریتی ها، با «اخلاق» و «دیانت» بیگانه اند؛ هرگز راه حل گسترش بخشیدن به عفاف و حیا در جامعه، «دیوار کشیدن» و «بازداشت» و «بازجویی» و «مداخله در حریم خصوصی» نیست؛ هرگز نباید «فضای مجازی» را نفی کرد و فرصت ارتباط سالم و تعامل بهینه را از مردم گرفت؛ هرگز «خفقان» و «انسداد» و «استبداد»، معبر رسیدن به جامعۀ اسلامی نیست؛ و … .
هرگز و هرگز! چرا باید این همه «خوبی» و «صفا» و «صداقت» و «زلالی» و «پاکی» را در میان مردم ندید و بر اساس «لکه های کوچک»، دربارۀ جامعه داوری کرد و جامعه و سبک زندگی مردم را «فاسد» و «تباه» و «سیاه» و «آلوده» تصور کرد؟! و حتی دربارۀ ضعف ها و کاستی های فرهنگی، آیا باید گریبان «مدیران» و «کارگزاران» فرهنگی را گرفت، یا «مردم» و «جوانان» را؟! در منطق فرهنگی اسلام، باید از «دعوت» آغاز کرد و با «زبان فطرت» سخن گفت و ذهن را با «استدلال» و «گفتگوی عالمانه»، متقاعد و خاضع ساخت، و این امر، سازوکاری کامیاب و راه گشا نخواهد بود، مگر این که «ساختارهای رسمی فرهنگی»، به تکالیف فرهنگی خود عمل کنند و فضای فرهنگی را در اختیار جبهۀ کمین کردۀ دشمن قرار ندهند.
اگر ما خاموش بنشینیم و نظاره گر اوضاع و احوال فرهنگی جامعه باشیم، دشمنان ارزش ها و فضیلت ها، بیکار نخواهند ماند و از این عرصۀ خالی از رقیب و مزاحم، به نفع خود بهره خواهند برد و جامعه و مردم را با دیانت و تقوا، بیگانه خواهند ساخت.
[۱۱]. دولت انقلابی باید خود را موظف بداند مشکلات کشور را با همراهی و مشورت دائمی با نخبگان و اندیشمندان در حوزه های مختلف، برطرف نماید. بدون دخالت نخبگان و اندیشمندان هیچ تحول اساسی در اقتصاد و فرهنگ مردم رخ نخواهد داد. و این توصیه مولایمان امیرالمؤمنین(ع) به جناب مالک اشتر است که فرمود:
«و أکثر مدارسة العلماء و مناقشة الحکماء فی تثبیت ما صلح علیه أمر بلادک و إقامة ما استقام به الناس قبلک؛ با دانشمندان زیاد گفتگو کن و با حکیمان زیاد بحث نما؛ این گفتگوها و بحثها باید درباره اموری باشد که بوسیله آن وضع کشورت را اصلاح میکند و برپایی آنچه موجب قوام کار مردم پیش از تو بوده است.»(نهج البلاغه؛ نامه ۵۳)
آنچه که در این متن راهبردی و مدیریتی ارائه شد، پیشنهادی از جنس مانیفست حکمرانی و منشور حکومتی برای سالهای آتی انقلاب اسلامی است. طبعا همه محققان و اندیشه وران می توانند نکاتی از این دست را به دولت تحول و عدالت ارائه نمایند. مهم آن است که رئیسی سریعا و قاطعانه به آنچه که با مردم عهد بسته است، وفا کند.
تا چند روز آینده، نظام جمهوری اسلامی شاهد یکی از بزرگترین «چرخشهای حکمرانی» و «پیچهای حاکمیتی» در تاریخ ۴۲ ساله خود خواهد بود و علاوه بر تغییرات بنیادین در روشها و منشهای دولتمردان، چهار هزار مدیر ارشد و سی هزار مدیر میانی در فاصله چندماه ابتدایی دولت تغییر خواهند کرد و یا خود را با راهبردها و رویکردهای جدید دولت تطبیق خواهند داد. کشور ما در آستانه یک «انتقال حکمرانی» مهم قرار دارد. انتقال حکمرانی از حکمرانی بد، فاجعه بار، بی انگیزه، بی اندیشه، بی انگیخته و ناطرازمند و نامتعادل غربگرایان غرب پرست که به بی عدالتیهای تصاعدی، بحرانهای فزاینده، ناکارآمدیهای اشباع شده و نابسندگیهای ساختارمند منجرشد، به دوره و عصر جدید جمهوری اسلامی که وعده دولت عدالت گستر، فسادستیز، علم خواه و اندیشه پیشه به مردم داده شده است، نخبگان و مردم سوالات مهم و زیادی پیرامون دوره پیش رو دارند:
حجت الاسلام سیدابراهیم رئیسی چگونه حکومت خواهد کرد؟
کارگزاران دولت او و زمامداران جدید کشور واجد چه ویژگیهایی هستند؟
خط قرمزهای حکمروایی و زمامداری رئیسی چیست؟
رئیسی چگونه مرز انتظارات به حق مردم و تواناییهای حکومت را به هم نزدیک خواهد کرد؟
ایده مرکزی رئیسی برای حکمرانی کارآمد چیست؟
آیا رئیسی می تواند دولت را بهتر و منطقی تر اداره کند؟
آیا هیئت دولت رئیسی مجموعه ای از عناصر باتقوا، ساده زیست، فسادستیز و تبعیض پرهیز، پرتلاش، دردمند برای درد مردم و کاردان است و یا طیفی از عناصر پرحرف، سیاس، چاپلوس، همه کاره و هیچکاره و رسانه باز، هیئت دولت او را تشکیل خواهند داد؟
آیا رئیسی می تواند همزمان سه ضلع:
الف) پیوند ارگانیستی-دینامیستی (زنده و پویا) با مستضعفین و صاحبان انقلاب
ب) عدم لکنت در پیگیری آزادیهای اجتماعی و فرهنگی مردم و جوانان.
ج) رویکرد حل المسائلی به مسائل اساسی و راهبردی کشور را در دولت خود پیاده سازی کند؟
آیا رئیسی می تواند نظام تجویز مریض و سیستم تدبیر علیل کشور را درمان کند؟
آیا رئیسی به دلیل آنکه از دستگاه عدلیه و قوه قضائیه آمده است می تواند نظارتهای پسینی کم خاصیت و دیراثر را به نظارتهای پیشینی موثر و کنترلهای آنلاین پرخاصیت در قوه مجریه تبدیل کند؟
آیا رئیسی می تواند با در اختیارداشتن «سرمایه ایدئولوژیک بالا» و «سرمایه سیاسی فراوان» که با اعتماد و حمایت رهبر حکیم انقلاب در اختیار او قرارگرفته است، «سرمایه اجتماعی» حکومت را احیاء کند؟
آیا رئیسی می تواند در برابر جریان آریستوکراسی الیگارشیک (اشرافیت آهنین) و در مواجهه با طبقه بروکرات-تکنوکرات که اصلی ترین گلوگاهها و امضاهای طلایی کشور را در اختیار دارند بایستد و استقامت کند و صدای مردم باشد؟
آیا مچ اندازی رئیسی با جریان اشرافی که به «اسراف، اتراف و اتلاف» مشغولند، به بهیودمعیشت و اقتصاد طبقات زحمتکش و ناراضی منجر خواهد شد؟
آیا رئیسی می تواند در برابر «هم آیندی بحرانها» که مسائل اجتماعی به راحتی و با کمترین عملیات رسانه ای دشمن به مسائل امنیتی تبدیل می شود و حکومت را دچار آنتروپی و مردم را درگیر آنارشیسم می کند، طرح و برنامه قابل اجرا ارائه دهد و دولتمردان برنامه مند و دغدغه مند را به درستی گزینش و در مناصب حساس بگمارد؟
رئیسی باید هم بخواهد و هم بداند تا بتواند. او باید بتواند ظرفیتهای عظیم دانشگاهی، پژوهشگاهی، اندیشگاهی و مهارت گاهی کشور را در خدمت اهداف دولت خود به کار گیرد. آیا رئیسی می تواند؟
رئیسی با تجربه و اقتداری که از او سراغ داریم، باید حکمرانی فشل، پرکسالت و آمیخته با بی عملیها، بدعملیها، دیرعملیها و کم عملیها را به حکمرانی خوب، کارآمد، کاربلد، کارآ و کارساز برای مردم تبدیل کند.
رئیسی چگونه می تواند این حجم از کارهای سخت و پیچیده را سامان و سازمان دهد؟
آیا دولت رئیسی می تواند «نشاط ملی» و «شور اجتماعی» را جایگزین «افسردگی ملی» و «تلخی اجتماعی» که محصول حکمرانی نامتناسب و نامناسب غربزدگان در سالهای اخیر است، نماید؟
نگارنده معتقد است اکنون که پس از عبور از یک انتخابات تاریخ ساز در یک مرحلۀ تعیین کننده و جهت بخش از تاریخ انقلاب اسلامی قرارگرفته ایم و انتخاب آیت الله رئیسی به عنوان رئیس جمهور منتخب مردم، ما را در یک موقعیت حساس و تاریخی و در یک وضعیت بسیار دلهره آور و در عین حال امیدوارکننده قرار داده است، مطلقا و هرگز فرصت اشتباه کردن و حتی شاید فرصت جبران اشتباه را هم نداریم.
برای بازگشت دولت به مسیر انقلاب و مردم، مبنایی ترین کار رئیسی در آغاز کار، درک دقیق از «اصلی ترین مسأله ها و دردهای ملی» و داشتن تصویری اجمالی از «راه حل ها» و «راهکارها»ست تا در طول دوران خدمت با عمل به راهکارهای تفصیلی، دولت به سمت درمان این دردها و حل این مسائل حرکت کند. این که «معضله ها و مشکله های اصلی» چه هستند و چه دردهایی، «اولویت» دارند و «گره های کانونی» را تشکیل می دهند و «ریشه» و «خاستگاه» آنها چه هستند و در مقابل شان «چه باید کرد»، پرسش هایی هستند که اگر هر ایرانی بصیر و زیرک، از هر دولتمرد انقلابی و مردمی پاسخ صریح و شفاف به آنها را طلب کند و به سخنان «شعاری» و «فریبنده» راضی نگردد، «روزگار شیرین تر» و «مشکلات کمتری» خواهیم داشت. در واقع می توان این صورتبندی از مسائل و دردها و راهکارهای اجمالی آنها را در قالب یک «منشور حکمرانی» برای «دولت مردمی، ایرانی قوی» که شعار رئیسی بوده، تلقی کرد.
[۱]. دولت رئیسی اگر انقلابی نباشد همه چیز را باخته است. دولت انقلابی رئیسی باید فرزند خلف انقلاب اسلامی باشد و همه ویژگیها و خصایص انقلاب اسلامی را در وجنات و سکنات دولت رئیسی ببینیم. انقلاب اسلامی مردم ایران در سال ۵۷ یکی انقلاب خدابنیان و مردم باور بود. انقلاب اسلامی ایران با رهبری حضرت امام خمینی(ره) و با الهام از آیه شریفه «قل إنما أعظکم بواحدة أن تقوموا لله مثنی و فرادی» (سبأ: ۴۶) شکل گرفت. امام(ره) با اتکاء به «خداوند» نهضت انقلابی را آغازکرد و از آنجا که حرکت امام(ره) سرشار از «صداقت» و «اخلاص» بود، خداوند نیز محبت او را به دلهای مردم القاء نمود:
«إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا؛ کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند، خداوند رحمن محبت آنها را در دلها میافکند.» (مریم: ۹۶)
و سرانجام با تعامل و همراهی که میان «امام» و «مردم» شکل گرفت، انقلاب به پیروزی رسید؛ و این همان سنت الهی است که فرمود:
«هو الذی أیدک بنصره و بالمؤمنین؛ او همان کسی است که تو را با یاری خود و مؤمنان تقویت کرد.» (انفال: ۶۲)
و درآیه¬ای دیگر فرمود:
«یا أیها النبی حسبک الله و من اتبعک من المؤمنین؛ ای پیامبر! خداوند و مؤمنانی که از تو پیروی می کنند، برای حمایت تو کافی است.» (انفال: ۶۴)
این همه، نشان می دهد که در شکل گیری هر قیام و نهضتی، بدون «یاری خداوند» و «همراهی مردم»، هیچ اتفاق تحول خواهانه ای رخ نخواهد داد.
بدون همراهی مردم هیچ قسط و عدلی برپا نخواهد شد:
«لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛ ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستادیم، و با آنها «کتاب» و «میزان» نازل کردیم، تا «مردم» قیام به «عدالت» کنند.»(حدید: ۲۵)
و بدون همراهی مردم هیچ امنیت و پیشرفتی نیز محقق نخواهد شد:
«فأعینونی بقوة أجعل بینکم و بینهم ردما؛ (ذوالقرنین به مردم گفت:) مرا با نیرویی یاری کنید، تا میان شما و آنان(دشمنان) سد محکمی ایجاد کنم.» (کهف: ۹۵)
از آن سو، همراهی مردم با کارگزاران نیز شروطی دارد:
اول، احساس مسئولیت و تلاش شبانه روزی برای مردم؛ مسئول انقلابی باید همچون پیامبراکرم(ص)، برای اصلاح جامعه سر از پا نشناسد:
«لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم؛ به یقین، رسولی از جنس خودتان بسویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است؛ و نسبت به هدایت شما حریص است؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است!»(توبه: ۱۲۸)
و دوم، مدارا و نرمخویی با مردم؛ آنگونه که خطاب به پیامبراکرم(ص) می فرماید:
«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک؛ پس به [برکت] رحمت الهی، با آنان نرمخو [و پر مهر] شدی، و اگر تندخو و سختدل بودی، قطعا از پیرامون تو پراکنده میشدند.» (آل عمران: ۱۵۹)
و در آیاتی دیگر خطاب به پیامبراکرم(ص) فرمود:
«و اخفض جناحک للمؤمنین؛ و بال (مهر و محبت) خویش را برای مؤمنان فرو گستر.»(حجر: ۸۸)
و این توصیه امام امیرالمؤمنین(ع) به همه کارگزاران حکومت اسلامی درباره مردم است که فرمودند:
«وأشعر قلبک الرحمة للرعیة، والمحبة لهم، واللطف بهم، ولا تکونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم أکلهم، فإنهم صنفان: إما أخ لک فی الدین، وإما نظیر لک فی الخلق؛ و قلب خویش را کانون رحمت و محبت و لطف به رعیت قرار ده و در مورد آنان همچون درندهای مباش که خوردنشان را غنیمت شماری، زیرا آنها دو گروهند یا برادر دینی تواند و یا انسانهایی که در آفرینش شبیه تو هستند (در هر حال باید حقوق آنها را محترم بشماری و بدان).»(نهج البلاغه؛ نامه ۵۳)
و در نامه¬ای دیگر خطاب به کارگزارانش فرمود:
«فاخفض لهم جناحک، و ألن لهم جانبک، و ابسط لهم وجهک؛ بالهای محبت و حمایتت را برای آنها بگستران و در برابر همه متواضع باش، چهره خویش را برای آنها گشاده دار.» (نهج البلاغه؛ نامه ۲۷)
[۲]. دولت رئیسی، اولین دولت گام دوم انقلاب اسلامی است. درونمایه اصلی و دال مرکزی بیانیه فاخر و فخیم گام دوم که توسط رهبر شجاع، اندیشمند و حکیم انقلاب اسلامی صادر شد امیدآفرینی، امیدزایی و یاس زدایی است و دولت رئیسی باید یک دولت گام دومی به معنای حقیقی کلمه باشد. متاسفانه مدت درخور توجهی است که همۀ مردم در «احساس ناخوشایند و تلخی» که درون شان را می رنجاند و زندگی شان را به چالش می کشد، سهیم و شریک هستند، و آن «احساس جمعی»، این است که وضعیت موجود، «خرسندکننده» و «رضایت بخش» نیست و حکمرانی، گرفتار «حفره ها و کاستی های تکرارشونده» است.
آری، به هیچ رو نباید «خدمات» و «حسنات» را نادیده انگاشت و چشم بر روی «پیشرفت ها» و «موفقیت ها» فروبست و دست به عمل ناجوانمردانۀ «سیاه نمایی» و «منفی بافی» زد، بلکه باید برای جلوگیری از ایجاد یأس و ناامیدی در مردم، دائما موفقیت¬ها را به مردم یادآور شد: «و أما بنعمة ربک فحدث» (ضحی: ۱۱)
اما در کنار این، «واقعیت های تلخ» را نیز نباید نادیده انگاشت و نباید «ضعف ها» و «نقص ها» را از دامنۀ تحلیل و داوری خویش، بیرون راند. واقعیت، ترکیبی از همۀ اینهاست؛ چه «کامیابی ها» و «پیشروی ها» و چه «شکست ها» و «عقب ماندگی ها». ندیدن یکی از این دو، «خوش خیالی» و «ساده نگری» است.
براین اساس باید گفت که چندی ست زخم ها و دردهای مردم، بیش از همیشه «آزاردهنده» و «رنج زا» شده و «فریادهای اعتراض» را در آنها برانگیخته اند. به طور خاص، ندانم کاری ها و بی عملی ها در دولت اخیر، وضعی را پدید آورده است که مردم از آن دفاع نمی کند و آن را مطلوب و خوشایند نمی انگارند.
از طرف دیگر، «امراض دیرینه» و «مشکلات مزمن»، به اعتماد و اطمینان مردم، آسیب رسانده اند؛ به این معنی که ما با پاره ای از «زخم های چرکین شده» و «مسأله های پایان نیافته» روبرو هستیم که از دوره ای به دورۀ دیگر و از دولتی به دولت دیگر «منتقل» شده اند، بی آن که «گشوده» و «برطرف» شوند. وجود این قبیل مشکلات مزمن، برخی را به سوی «تحلیل ها و تفسیرهای نومیدانه» سوق داده و آنها را گرفتار «مرداب نشینی» و «بی تفاوتی» کرده است، حال آن که هیچ «بن بست» و «انسدادی» در میان نیست و مشکلات مزمن، بر عجز و ضعف انقلاب، دلالت ندارند. مشکلات مزمن، از «دمل های بزرگ» و «دردهای انباشته» حکایت می کنند، اما هرگز به معنی «نشدن» و «نتوانستن» نیستند.
به هرحال، قدم نخست این است که شفاف و بی پرده، بپذیریم که چنین زخم ها و امراضی وجود دارند و اینها، مردم را به صورت جدی و گسترده، «آزار» می دهند و برخی از آنها را «بدبین» و «منفعل» کرده اند. طبیعی انگاشتن این وضع و حکم کردن به اینکه «مرضی» و «آسیب گونه» نیست، نه فقط گرهی را نمی گشاید، بلکه «گره های کور» می آفریند و بر «تراکم» و «انباشتگی» زخم ها و دردها می افزاید.
[۳]. در برابر این وضع، چاره ای جز به دست گرفتن پرچم «تحول خواهی» نداریم. هرگونه «محافظه کاری» و «مصلحت اندیشی»، ما را در «حصار وضع موجود» نگاه می دارد، بلکه به «عقب» می راند و دستاوردها و فتوحات انقلاب را می بلعد. پس باید «شجاعانه» و «قاطعانه»، پرچم تحول خواهی را برافراشت و از تغییر و دگرگونی، نهراسید.
آنان که به وضعیت موجود، «خو» گرفته اند و «تداوم» آن را طلب می کنند، تحولی را رقم نمی زنند، حتی اگر در زبان، خود را تحول خواه معرفی کنند و کارگزار تغییر بنمایانند. اینان نه فقط نسبتی با تحول خواهی ندارند، بلکه «عاملان» و «بانیان» وضع موجود هستند و با «همراهی منفعت جویانه» یا «سکوت سیاسی کارانۀ» خویش، آن را رقم زده اند. پس باید مراقب «فریب ها» و «خدعه ها» بود و اجازه نداد که جای «متهم» و «شاکی» عوض شود و بدهکاران، طلب کارانه سخن بگویند.
به هرحال، مسألۀ «راهگشا» و «پیش برنده»، تحول خواهی است و راضی شدن به هر آنچه که «کمتر» و «فروتر» از این باشد، روا و بجا نیست. مردم از «تکرار» و «تداوم» مشکلات مزمن، خسته و فرسوده اند و از خود می پرسند آیا این مشکلات دیرینه و دیرپا، حل شدنی نیستند و ما باید به وجود آزاردهندۀ آنها عادت کنیم؟! آیا کسی نیست که یکبار برای همیشه، آستین های همت و قاطعیت خویش را بالا بزند و به میدان مجاهدت پا بگذارد و مردانه، از پس آنها برآید؟! آیا هیچ راه حلی وجود ندارد و مشکلات مزمن، اجتناب ناپذیر و بی علاج هستند؟!
یا اینکه پدید آمدن مشکلات مزمن، ناشی از اهمال کاری ها و نسنجیده کاری ها هستند و خو کنندگان به وضع موجود، آنها را به عنوان بخشی قهری و حتمی از واقعیت پذیرفته اند و قصد برطرف کردن آنها را ندارند؟! آری، در اینجاست که نیروهای سیاسی و مدیران، دو دسته می شوند: یکی کسانی که «تحول» را طلب کرده اند و دیگری، آنان که حامی «تداوم» هستند.
این در حالی است که راه برون رفت و چارۀ کار، «تحول» است و تحول نیز به معنی «جهش مبتکرانه» است. در جهش مبتکرانه نباید به «روندهای رایج» و «سازوکارهای جاری»، تکیه کرد و در درون آنها، محدود شد، بلکه باید راه حل را در «خلاقیت های روشی» و «بازاندیشی های ساختاری» جستجو نمود و ذهن خود را از اسارت «کلیشه ها» و «تکرارها» و «تداوم ها» خالی کرد. تحول خواهی یعنی در طلب «اتفاق های بزرگ» بودن و «گام های بلند» برداشتن و بر «تحرکات چالشی» تکیه کردن.
به این ترتیب، چنانچه بخواهیم از مشکلات مزمن عبور کنیم و وارد دورۀ تاریخی جدید شویم، چاره ای جز استقبال جمعی از قافلۀ تحول نداریم.
[۴]. برای تحول چه باید کرد؟ و تحول، چه معنایی دارد؟ «پاسخ ها» و «نسخه ها» دراین باره، یکسان نیستند. کسانی گشاده دستانه و بی پروا، سخن از «تغییر قانون اساسی» می گویند و می خواهند به این بهانه، «انقلاب» را به «ضدانقلاب» تبدیل کنند و «جمهوری اسلامی تقلبی و ظاهری» بسازند، درحالی که قانون اساسی، نه تنها کفایت و بضاعت دارد، بلکه به جای تغییر آن، باید در پی استفاده از ظرفیت ها و قابلیت های «به کارگرفته نشدۀ» آن بود.
دسته ای نیز، «سیاست های کلی نظام» را به چالش می کشند و این سیاست ها را نادرست معرفی می کنند و معتقدند این سیاست ها، هزینه های بیهوده بر جامعه تحمیل کرده و چرخۀ باطل پدید آورده اند، درحالی که کژی ها و ضعف های وضع موجود، برخاسته از «فاصله گیری» از سیاست های کلی نظام و نگاه «غیرمتعهدانه» و «صوری» به آنهاست، نه «عملیاتی شدن»شان.
منصفانه نیست که تیغ نقد و نفی بر چهرۀ امری کشیده شود که مهجور و مظلوم بوده و در شکل گیری وضع موجود، نقش آفرین نبوده است. عده ای دیگر، تصور می کنند که باید «ساختارها» و «سازوکارها» را اصلاح کنند و آنها را هرچه بیشتر و جدی تر به خدمت آرمان ها درآورند؛ چراکه معتقدند چنین نیست که نهادها و روندها با تمام قابلیت ها و استعدادهای خود، در راستای مقاصد و غایات قرار داشته باشد و تحقق آنها را تسهیل کنند، بلکه حتی گاه، «بازدارنده» و «مزاحم» نیز هستند و «سد راه» می شوند.
این سخن، بجاست و از واقعیت، حکایت می کند؛ به طوری که آشکارا مشاهده می کنیم که ساختارها و سازوکارها، در بسیاری مواقع، مسیری متفاوت را در پیش گرفته اند و در برابر هدف ها و ارزش های انقلابی و مردمی، «سرکش» و «عصیان گر» هستند. پس باید بخشی از تحول را به ساختارها و سازوکارها نسبت داد و موانع بازدارندۀ نهادی و روشی را از سر راه برداشت؛ هر چند سالیان سال، جاگیر و تثبیت شده باشند و در برابر موج تحول، سرکشی کنند.
پاره ای دیگر از تحلیل گران، سخت بر این باورند که چاره ای جز «تجدیدنظرهای مدیریتی» و «دگرگونی های کارگزاری» در میان نیست و باید «حلقۀ بستۀ مدیریتی» را شکست و به طور خاص و برجسته، از «نیروهای جوان مؤمن انقلابی» بهره گرفت و «مسئولیت های مهم» را به آنها سپرد. «انقلاب» در ابتدای حرکت خویش، بر روی شانه های جوانان قرار داشت و در «دفاع مقدس» نیز گره های دشوار و بزرگ، به دست همت و مجاهدت جوانان، گشوده شد، اما «تکرارها» و «تداوم ها»، یکنواختی به همراه آورد و قدرت سیاسی و مسئولیت های مدیریتی را در چنگ عده ای اندک، محدود کرد و اجازه نداد «چرخش نخبگان» رخ بدهد.
ازاین رو، سال ها و بلکه دهه هاست که کسانی در عرصه های مدیریتی، جابجا می شوند و از این کرسی به آن کرسی منتقل می گردند و قدرت را میان خود، دست به دست می کنند. این وضع ناخوشایند، هم موجب گردیده است که هم ناکارآمدی ها و فسادهای مدیریتی، فزونی یابند و هم از ظرفیت ها و توانمندی های جوانان استفاده نشود و آنها همچنان «نظاره گر» و «حاشیه نشین» باشند. باید اینان را به عرصه های مهم مدیریتی فراخواند و زمام و عنان ایران را به دست آنها سپرد.
«اعتماد» به جوانان و «به کارگرفتن» آنها، یک ضرورت تاریخی است، نه شعار سیاسی و انتخاباتی برای تفاخر و وعده فروشی. این یک «راه حل قطعی و حتمی» است و چنانچه در دولت پیش رو، آن را محقق نکنیم و به جوانان، میدان «مدیریت» و «عمل رسمی» ندهیم، بسیار از شتاب حرکت انقلاب کاسته ایم.
نسل قبلی، هرآنچه که در توان داشت را به کار گرفت و خدمت کرد و اینک باید «تجربه ها» و «دانش دیرینۀ» خود را در صحنه نگاه دارد و در اختیار نیروهای جوان قرار دهد تا آنها در گام دوم انقلاب، پرچم دار حرکت تکاملی و پیش روندۀ انقلاب شوند.
[۵]. باید راه را از بیراهه بازشناخت و هرچه غیر از «استحکام ساخت درونی نظام» است، بیراهه است. «استحکام ساخت درونی نظام» به این معنی است که باید خویش را از «درون»، قوی و مقاوم سازیم تا در برابر تکانه ها و تنش ها، دچار تلاطم و گزند نشویم و اقتدار و اعتبار خویش را از دست ندهیم. آنچه که دشمن را از دشمنی کردن، منصرف و ناامید می کند، «مذاکره» و «سازش» و «توافق» نیست؛ هدف دشمن از پیشنهاد مذاکره و سازش چیزی جز فریب نیست:
«فإن العدو ربما قارب لیتغفل فخذ بالحزم و اتهم فی ذلک حسن الظن؛ چه بسا دشمن نزدیک میشود تا غافلگیر کند؛ پس دوراندیش و محتاط باش و خوشبینی خود را (به دشمن) متهم کن.» (نهج البلاغه؛ نامه۵۳)
بنابراین نباید فریب لبخندها و وعده¬های آنان را خورد؛ دولت های غربی و بیش از همه، «شیطان بزرگ» (آمریکا)، هیچ تعهدی به آنچه می گویند ندارند و به آسانی، همۀ «وعده ها» و «قول ها»ی خود را زیر پا می گذارند؛ و هرکس به وعده¬های این شیطان بزرگ اعتماد کند، بی¬تردید خسارت خواهد دید:
«و من یتخذ الشیطان ولیا من دون الله فقد خسر خسرانا مبینا * یعدهم و یمنیهم و ما یعدهم الشیطان إلا غرورا؛ و آنان که شیطان را به جای خدا ولی خود برگزینند، زیان آشکاری کردهاند. * شیطان به آنها وعدهها(ی دروغین) میدهد و به آرزوها سرگرم میسازد و جز فریب و نیرنگ به آنها وعده نمیدهد.»(نساء: ۱۲۰-۱۱۹)
در جهان کنونی که ارزش های غربی بر آن حاکم شده است، «اخلاق» و «راستی» و «وفاداری» بر مناسبات بین المللی دولت های غربی با دیگران حاکم نیست، بلکه تنها «قدرت» و برتری مبتنی بر قدرت، تعیین کننده و بازدارنده است. ما در طول سال های اخیر، این واقعیت را بیش از گذشته، به صورت آشکار مشاهده کردیم و از آن، ضربه های بزرگ و خسارت های تلخ خوردیم. پس نباید به «گفتگوها» و «وعده ها» و «توافق ها» دلخوش کنیم، بلکه باید بر «قدرت داخلی» خویش بیفزاییم و ایران را از لحاظ «عناصر قدرت»، به پیش ببریم. هر چه عناصر قدرت درونی در ایران بیشتر و متراکم تر باشند، دولت های غربی نیز به ناچار، محدودتر و محافظه کارتر و پایبندتر به تعهدات خود خواهند بود، و در غیر این صورت، هر لحظه ممکن است تمام تلاش هایی که در بستر مذاکره و گفتگو انجام پذیرفته است، نقش بر آب شود و به واسطۀ «فشار» و «تهدید» و «زورگویی» آنها، منافع ملی ما مخدوش گردد. این در حالی است که وجود و انباشتگی «قدرت» ما، بسیار بازدارنده است و آنها را از «تقابل» و «تعارض» و «کارشکنی»، پرهیز می دهد. ملتی که قوی باشد، هم دشمن را از تهاجم منصرف خواهد کرد و هم اجازه نخواهد داد، به او ظلم کنند و حق او را غصب نمایند:
«و أعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم و آخرین من دونهم لا تعلمونهم الله یعلمهم و ما تنفقوا من شیء فی سبیل الله یوف إلیکم و أنتم لا تظلمون؛ (در برابر دشمنان) هرچه می¬توانید، از «قدرت» آماده سازید و(همچنین) اسبهای ورزیده (برای میدان نبرد) تا به وسیله آن دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید؛ و (همچنین) دشمنان دیگری غیر از اینها را (بترسانید) که شما آنان را نمیشناسید و خدا میشناسد؛ و هر چه در راه خدا انفاق کنید، به شما بازگردانده میشود و به شما ظلم نخواهد شد.» (انفال: ۶۰)
تجربه های عملی و واقعی ما، شاهدی بر این تحلیل است. پس هرچند «مذاکره» و «گفتگو» را به طور کل، نفی و نهی نمی کنیم، اما در عین حال، بر این باوریم که مذاکره با «دست های خالی» و از «موضع ضعف» و «بدون داشته های پیشینی»، به معنای پذیرش «نسخه» و «دیکته» دشمنان است، که حاصلش، تماما «خسارت»، «پسرفت» و «عقبگرد» است:
«یا أیها الذین آمنوا إن تطیعوا الذین کفروا یردوکم علی أعقابکم فتنقلبوا خاسرین؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید اگر از کسانی که کافر شدهاند اطاعت کنید، شما را به «عقب» باز میگردانند و سرانجام «زیانکار» خواهید شد.» (آل عمران: ۱۴۹)
به این ترتیب، کاری که امروز باید انجام داد، عبارت است از «تقویت عناصر قدرت درونی و ملی»، نه واگذار کردن سخاوتمندانه و بی پروای این عناصر در بستر مذاکره برای رفع تحریم. ما در روند مذاکره های سال های اخیر، بخشی از «اندوخته ها» و «داشته ها»ی خود را به دشمن بخشیدیم تا از تحریم عبور کنیم، اما نه فقط «قدرت» خویش را فروختیم و واگذار کردیم، بلکه «تحریم» نیز هرگز برطرف نشد. این تجربه نشان می دهد که کسانی، ایران را به بیراهه سوق دادند و ندانم کارانه و نسنجیده و خام اندیشانه، بیراهۀ مذاکره را پیش روی مردم نهادند. ازاین رو، مسأله و دغدغۀ اصلی عبارت است از «قوی شدن ایران» و رسیدن به «ایران قوی».
[۶]. سال هاست که در میان تمام مسأله ها، «اقتصاد» به اولویت اصلی تبدیل شده است و هر چند قدم هایی برداشته شده اند، اما همچنان اقتصاد، گرفتار «چالش های مزمن» است و سفرۀ معیشت مردم، با «دشواری های ناگوار» روبروست. می بینیم که روزگار بر «طبقات محروم»، اما نجیب و باآبرو، بسیار سخت می گذرد و اینان از هر جهت و به شدت، با «چاله ها و چاه های معیشتی» دست به گریبان هستند، بلکه امر معیشت حتی بر قشر متوسط مردم نیز، سخت و تلخ است.
گذشته از این، «چرخ تولید» نیز با دشواری حرکت می کند و حتی در زمینه هایی، با شتاب اندک می گردد یا از حرکت بازایستاده است. آری، اقتصاد و معیشت، مسألۀ نخست و قطعی عموم مردم است و مردم از عملکرد دولت در این زمینه، بسیار ناخرسند هستند و گلایه های فراوان دارند. آنچه که وضع موجود را پدید آورده است، «تحریم» به تنهایی نیست، بلکه باید گفت، نقش تحریم، «نقش حداقلی» است و درصد محدودی از تنگناهای اقتصادی، به تحریم بازمی گردد.
ریشۀ اصلی و عمدۀ مشکل، «ضعف های مدیریتی آشکار» است که به حرکت طبیعی «چرخ های معیشت و تولید»، گزندهای فراوان رسانده و همگان را ناخرسند و معترض کرده است. مدیریت های «اشرافی» و «تکنوکرات» که نگاه از بالا به پایین دارند و خودشان، قطب های اقتصادی و کانون های ثروت پدید آورده و به «ثروت اندوزان حاکمیتی» تبدیل شده اند، هرگز نمی توانند گره از کار فروبستۀ اقتصاد بگشایند.
مدیریت های «تنبل» و «گزارش خوان» و «غیرمیدانی» که دردها را از نزدیک احساس نمی کنند و از حضور در میدان مواجهه با «مردم و واقعیت های معیشتی شان» بیگانه هستند، درک درستی از آنچه که می گذرد ندارند. اگر اقتصاد مردم به دست «سفیهان» اداره شود، آنگاه «قوام زندگی» مردم نیز به هم خواهد خورد:
«و لا تؤتوا السفهاء أموالکم التی جعل الله لکم قیاما؛ و اموال خود را- که خداوند آن را وسیله قوام [زندگی] شما قرار داده- به دست سفیهان نسپارید.» (نساء: ۵)
مدیریت اقتصادی باید به افراد «عالم»، «امانتدار» و «پاکدست» سپرده شود، تا بتوانند از زندگی مردم گره¬گشایی نمایند:
«قال اجعلنی علی خزائن الأرض إنی حفیظ علیم؛ (یوسف) گفت: مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرار ده، چرا که من نگهبان و دانایم.» (یوسف: ۵۵)
مدیریت هایی که سهم «تحریم» را در وضع اقتصادی، به صورتی «غیرواقعی» و «مبالغه آمیز»، عمده و بزرگ تصویر می کنند و «آب» و «نان» مردم را به تحریم گره می زنند و همه چیز را از دریچۀ تنگ تحریم می بینند، طرح مستقلی برای گشایش اقتصادی ندارند. مدیریت های عادت کرده به «روندهای جاری»، قادر نیستند از «اقتصاد نفتی» عبور کنند و نفت را به یک عنصر فرعی و حاشیه ای که «نقطۀ ضعف» ما نیست، تبدیل نمایند، بلکه بر نفت تکیه می کنند تا کاستی ها و کم کاری های خود را پنهان نگاه دارند.
مدیریت هایی که از «ظرفیت های درونی» و «استعدادهای اینجایی» بی اطلاعند و همواره چشم به «بیرون» دوخته اند و از «بیگانه» انتظار کمک دارند، هیچ اتفاق ماندگار و پایداری را رقم نمی زنند و «اقتصاد درون زا و مستحکم» پدید نمی آورند، بلکه اقتصاد را گرفتار بیماری «شرطی شدن» نسبت به اراده های متغیر بیگانگان می کنند و آن را معطل «مذاکره های فرسایشی و بی حاصل» نگاه می دارند. از دل «اقتصاد شرطی شده به بیگانگان» نیز، هیچ نتیجۀ راهگشایی برنخواهد خاست، جز پاره ای «بهبودهای موقتی و صوری و پوشالی» که طعم شیرین شان، ماندگار نیست.
توقع مردم، شکل گیری یک «اقتصاد بومی قوی و باثبات» است که از «درون»، مایه بگیرد، و ریشه در «اراده های بومی» و «سیاست های ملی» داشته باشد، نه این که از این توافق خارجی به آن توافق خارجی ارجاع داده شود و وابسته به فرجام «گفتگوهای طولانی» و «مذاکره های بی بازده» با بیگانگان باشد. آری، هرگز نباید ایران را به شبه جزیره ای بریده از خارج تبدیل کرد و از «امکان ها و فرصت های بیرونی» بهره نگرفت و دچار «خودتحریمی» شد، اما ازآن سو، نباید در «مرداب ارادۀ بیگانگان» نیز غرق شد و وضع سفرۀ مردم و حال معیشت آنها را زیر سایۀ «سیاست های زیاده خواهانه و باج گیرانۀ دیگران» قرار داد.
تجربۀ خسارت بار و خسران زدۀ مذاکرات شکست خوردۀ هشت سال اخیر، در عمل نشان داد که از «نگاه به بیرون» و «چشم دوختن به اغیار»، میوه ای به دست نمی آید و آفتابی جلوه گر نمی شود، بلکه ذهن مردم به صورت روزانه، درگیر «وعده های خیال اندود» و «سراب های دروغینی» می شود که چون تحقق نمی یابند، جز به «سرخوردگی» و «دلسردی» نمی افزایند. به راستی، توان و حوصلۀ عصبی جامعۀ ما در طول این سال ها، بسیار فرسوده شده و «مشروط شدگی حداکثری» و «وابستگی تمام عیار»، ذهن ها را خسته کرده است. باید به این روند، پایان داد و از نو آغاز کرد؛ آغازی که بر «خویشتن ملی مان» مبتنی باشد. باید بر روی پای خویش بایستیم و ایران را از «دورن» بسازیم و به آن «قدرت هرچه بیشتر» ببخشیم.
آنچه که در اختیار ماست، همین «ظرفیت های درونی» و «قابلیتهای وطنی» هستند و ما می توانیم با تکیه بر همین «بضاعت های در دسترس» و «فرصت های نقد»، گام های بلند برداریم و «وعده های واقعی» بدهیم و در کوتاه مدت، «نشاط» و «تحرک» و «طراوت» را به اقتصاد و معیشت بازگردانیم.
تنها در این صورت است که تحریم ها، «خنثی» و «بی اثر» می شوند و «کارایی» خود را برای فلج کردن و بازدارندگی از دست می دهند و دشمن نیز با مشاهدۀ این وضع، عقب شینی خواهد کرد. پس، راه رفع تحریم ها، «استحکام ساخت داخلی اقتصاد» و رقم زدن «اقتصادی مقاومتی» است؛ نه آرزوپردازی دربارۀ نتیجۀ مذاکرات و شرطی کردن اقتصاد به خواست و ارادۀ بی قاعدۀ بیگانگان.
[۷]. ساختار اجرایی نباید به گونه ای باشد که به دلیل «سستی نظارت ها» و «سیاسی کاری ها» و «سهل انگاری ها» و «خویشاوندسالاری ها»، به کارخانۀ تولید فسادهای مالی و پرونده های اقتصادی تبدیل شود و موجب بی اعتبارشدن مدیریت های اجرایی و دولتی در دیدۀ مردم گردد. باید آب را از «سرچشمه» گرفت و سرچشمه، «دولت» است؛ دولت باید به صورت «پیشگیرانه» و «قاطع» عمل کند تا فساد و قانون شکنی و ویژه خواری، اقلی و ناچیز شود و مفسدان و دست اندازان به بیت المال، هراسان و لرزان، از دولت و مدیریت های دولتی بگریزند، نه این که میان «ثروت» و «قدرت»، پیوندهای نامشروع و ناپاک ایجاد کنند و دولت را به «حاشیۀ امن» برای تحصیل «ثروت های بادآورده» تبدیل نمایند. باید روحیۀ «قناعت» و «ساده زیستی» را در دولت بازسازی کرد و «زهد علوی» را میان مدیران و کارگزاران، برجسته ساخت. همچنان که در سالهای نخست انقلاب و در دهۀ شصت، «ثروت اندوزی» و «سرمایه سالاری»، سبب ساز شرمساری و خجلت بود، اینک نیز باید «فضیلت ثروت و سرمایه» را زدود و از «زندگی مردمی و متوسط»، الگوپردازی کرد. آنان که غرق در «رفاه های آنچنانی» هستند و «ثروت های انبوه» اندوخته اند، هرگز شایستگی حکمرانی ندارند و در طراز نظام اسلامی نیستند. باید کسانی بر سرکار بیایند که از «جنس مردم» باشند تا درد مردم را بفهمند وبا آنان همراه و همدل شوند:
«لقد جاءکم رسول من أنفسکم؛ به یقین، رسولی از جنس خودتان بسویتان آمد.» (توبه: ۱۲۸)
باید «پاکی» و «پاک دستی» اقتصادی، به رسم رایج تبدیل شود و «حرام خواری» و «خیانت به بیت المال»، شنیع ترین رفتارها تصور گردد. در طول سال های گذشته، آنچه که بیش از هر چیز، داغ بر دل مردم نهاد و به اعتماد سیاسی آنها ضربه زد، «اشرافیت دولتی» و «ثروت اندوزی حاکمیتی» بود؛ مردم، تاب آوری فراوانی دارند و آبروی فقر و قناعت را نمی برند، اما چگونه می توان توقع داشت که در کنار سفره های کوچک شده شان، مشاهده کنند که برخی از مدیران دولتی یا اطرافیان آنها، بی پروا و ناجوانمردانه به جان بیت المال بیفتند و به واسطۀ ارتباط و اطلاع و نفوذ، «ثروت های افسانه ای» به چنگ آورند و یک شبه، ره صدساله را بپیمایند؟! اگر طعم «فقر» و «نداری»، تلخ است، «فساد» و «تبعیض» و «بی عدالتی»، همچون زهر، کشنده و مهلک است و صدای اعتراض مردم را بلند می کند.
«إن الله تعالی فرض علی أئمة العدل أن یقدروا أنفسهم بضعفة الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره؛ خداوند بر پیشوایان عادل واجب کرده که خود را با مردم ناتوان همسو کنند، تا فقر و نداری، تنگدست را به هیجان و سرکشی نیاورد.» (نهج البلاغه؛ خطبه ۲۰۹)
دراین باره نباید کمترین مدارا و تساهلی در میان باشد و نباید هیچ گونه فسادی برتابیده شود. باید تمام دست های آلوده و ناپاک، از عرصۀ مدیریت اجرایی قطع شوند و آبرو و اعتبار انقلاب، فدای منزلت سیاسی این کارگزار و آن آقازاده نشود. سهل انگاری در برابر مفسدان، «همراهی» و «همدستی» با آنها و خیانت آشکار به مردم است.
[۸]. از جمله لطمه های ترورهای دهۀ شصت این بود که موجب فاصله افتادن های نسبی میان مردم و مسئولان شد و چه بسا برخی که دچار غرور و خودخواهی های مدیریتی بودند، این امر را به بهانه و دستاویزی برای «گسستن از مردم» و «بسنده کردن به گزارش ها و روایت ها» و «انزوای از جامعه» تبدیل کردند و به این واسطه، از «واقعیت ها» و «عینیت ها» دور افتادند.
این در حالی است که مردم به حق، خواهان «ارتباط نزدیک و صمیمانه» با کارگزاران هستند و می خواهند منتخبان و برگزیدگان خویش را ببیند و با آنها سخن بگویند و حرف ها و دردهای خود را بی واسطه و چهره به چهره به آنها انتقال دهند.
«کاخ نشینی» و «گزارش خوانی»، رسم و مرامی نیست که مردم آن را بپسندند. باید به میان مردم رفت و در کنار مردم زیست تا دغدغه ها و مسأله های آنها، آنچنان که هستند، فهمیده و درک شوند. باید «از نزدیک»، با انتقاد و اعتراض و ناخشنودی مردم مواجه شد و حرف ها را «گزینش نشده» و «مستقیم» شنید. باید به «میدان واقعیت ها» پا نهاد و «زندگی روزمرۀ مردم» را لمس کرد. اگر چنین شود، مردم احساس خواهند کرد که ساختار سیاسی نسبت به مشکلات و دشواری های آنها، «بی اطلاع» یا «بی تفاوت» نیست، بلکه «از آنها» و «در کنار آنها» است و حقایق را «از زبان خود مردم» و «در متن زندگی مردم»، می یابد و می فهمد:
«واجعل لذوی الحاجات منک قسما تفرغ لهم فیه شخصک، وتجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فیه لله الذی خلقک، وتقعد عنهم جندک وأعوانک من أحراسک وشرطک؛ حتی یکلمک متکلمهم غیر متتعتع، فإنی سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول فی غیر موطن، لن تقدس أمة لایؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متتعتع؛ برای کسانی که به تو نیاز دارند وقتی مقرر کن که شخصا به نیاز آنها رسیدگی کنی و مجلسی عمومی و همگانی برای آنها تشکیل ده؛ در آن مجلس برای خدایی که تو را آفریده است تواضع کن و لشکریان و معاونانت اعم از پاسداران و نیروی انتظامی را از آنها دور ساز تا هر کس بخواهد بتواند با صراحت و بدون ترس و لکنت زبان، سخن خود را با تو بگوید زیرا من بارها از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این سخن را شنیدم که میفرمود: «امتی که در آن حق ضعیف از زورمند با صراحت گرفته نشود هرگز روی قداست و پاکی را نخواهد دید.» (نهج البلاغه؛ نامه۵۳)
دوری از مردم، عواقب جبران ناپذیری برای جامعه اسلامی به دنبال خواهد داشت. مهمترین آنها، تغییر اولویت¬ها و عدم آگاهی از مشکلات واقعی مردم است:
«وأما بعد فلا تطولن احتجابک عن رعیتک، فإن احتجاب الولاة عن الرعیة شعبة من الضیق، وقلة علم بالأمور؛ والاحتجاب منهم یقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فیصغر عندهم الکبیر، ویعظم الصغیر، ویقبح الحسن، ویحسن القبیح ویشاب الحق بالباطل؛ و اما بعد! هیچگاه خود را در زمانی طولانی از مردم پنهان مدار، زیرا پنهان ماندن زمامداران از چشم مردم موجب نوعی کماطلاعی نسبت به امور (مردم و کشور) میشود و آنها را از آنچه نسبت به آن پنهان ماندهاند بیخبر میسازد؛ در نتیجه مسائل بزرگ نزد آنان کوچک و امور کوچک در نظر آنها بزرگ میشود؛ کار خوب، زشت جلوه میکند و کار زشت، خوب؛ و حق و باطل با یکدیگر آمیخته میشود.» (نهج البلاغه؛ نامه۵۳)
مدیریتی که به چنین منش و مرامی علاقه ندارد و از صندلی خویش برنمی خیزد و از اتاق کارش خارج نمی شود و وظیفه ای جز گزارش خوانی و جلسه نشینی را برای خود در نظر نمی گیرد، لیاقت حکمرانی ندارد و باید کناره گیری کند. هیچ توجیهی برای فاصله گیری از مردم و بسنده کردن به روندهای رایج اداری، پذیرفتنی نیست.
آنان که پای رفتن به میدان واقعیت ها را ندارند و می خواهند از «بالا» و «پشت میز»، امور را سامان دهند، راه تازه ای را نخواهند گشود و دردهای مردم را نخواهند ساخت. دولت مردمی، سخن تبلیغی و شعار پوشالی نیست، بلکه سبک مدیریتی خاصی است که در آغاز انقلاب رواج داشته است و اینک نیز باید دوباره احیا و متداول گردد.
از طرف دیگر، در دولت مردمی، «مردم» نیز به عرصۀ حکمرانی راه می یابند و آنها در همۀ امور، «مشارکت» داده می شوند و چنین نیست که تدبیر مسائل، در «حلقه های بستۀ مدیریتی» صورت بپذیرد و مردم، تنها از تصمیم ها، «مطلع» گردند. تصمیم گیری برای مردم، نباید «آمرانه» و «از بالا» باشد و بدین جهت، «خواسته ها» و «نیازها» و «دغدغه ها»ی آنها در تصمیم های حاکمیتی دیده نشود.
دولت مردمی، از مردم می خواهد که دولت را «از خود» و «برای خود» بدانند و «هم افزایانه» و «همدلانه»، در متن آن حضور و تأثیر داشته باشند. و نه فقط «می خواهد»، بلکه به گونه ای «رفتار» می کند که چنین حس و برداشتی در ذهن مردم پدید آید و «فاصله ها» و «زوایه ها»ی به وجود آمده میان «دولت» و «ملت»، برطرف شوند. «دولت جدا افتاده از مردم»، تصمیم می گیرد اما تصمیم هایش به اجرا و عمل نزدیک نمی شوند؛ چون متن جامعه با آن هماهنگ و همسو نیستند و سیاست هایش از عمق مطالبه های جامعه برنخواسته است.
مردم از «دیده نشدن» و «در حاشیه ماندن»، گله های فراوان دارند و رنجیده خاطر شده اند. باید بی درنگ، گذشتۀ غیرمردمی را جبران کرد؛ باید به جامعه و بدنۀ اجتماعی بازگشت و مردم کوچه و بازار را در آغوش گرفت و در چهارچوب دردها و دغدغه های واقعی و روزمره اشان، سیاست گذاری کرد.
[۹]. نباید با «برداشت های سلیقه ای و تنگ نظرانه از قانون»، آزادی را محدود کرد؛ و نیز نباید به نام آزادی، «هرج ومرج» و «ولنگاری» را رواج داد. نباید از آزادی، هراسید و از خویش، «قداست سازی» کرد؛ و نیز نباید «اخلاق» و «انصاف» را از آزادی زدود. نباید آزادی را در برابر «دین» قرار داد؛ و نیز نباید «آزادی های نامشروع» را تأیید کرد.
نباید جامعه را بر اساس «زور» و «جبر» اداره کرد و آزادی را مختل نمود؛ و نیز نباید به «هنجارشکنان اندک»، اجازه داد که حقوق معنوی و ارزشی جامعه را زیر پا بگذارند. نباید آزادی را در «مکتب های غربی» جست و اسلام را فاقد توصیه به آزادی شمرد؛ و نباید از آزادی، «روایت سکولار و ضددینی» داشت.
نباید جامعه را از «تجربه های آزادانه» و «انتخاب های آگاهانه» محروم کرد و همگان را «مهار» و «متمرکز» کرد؛ و نیز نباید جامعه را در «گرداب دست اندازی بددلان و بدخواهان» رها نمود.
نباید همواره خود را «حق محض» انگاشت و همگان را «طرد» و «تخطئه» کرد؛ و نیز نباید حقایق را «نسبی» و «دلبخواهانه» انگاشت. نباید جامعه را «یکدست» و «یکنواخت» انگاشت و آن را «پیوستاری» و «متنوع» ندید؛ و نیز نباید «ارزش ها» را به «سلایق» فروکاست و «خطوط قرمز» را درنوردید.
نباید همواره در پی «راه حل های سخت و آمرانه» بود و از «اقناع» و «گفتگو» غفلت کرد؛ و نیز نباید از «امکان ها و اهرم های حاکمیتی» برای هدایت جامعه دست کشید و تنها «توصیه» کرد. نباید «انقلاب» و «نظام» را مساوی با «چند شخصیت سیاسی» انگاشت و «نقادی» آنها را «جرم» انگاشت؛ و نیز نباید «اخلاق» و «ادب» و «حرمت» را کنار زد و «پردهدری» و «هتاکی» کرد.
نباید همواره از «منع» و «محدودیت» سخن گفت و دامنۀ عمل مردم را تنگ کرد و از «مصونیت بخشی» غفلت نمود؛ و نیز نباید «امنیت اجتماعی» را نادیده انگاشت و مردم را در مقابل هنجارشکنان لجوج و اراذل قلدر، تنها نهاد. چنانچه بخواهیم به آزادی از چشم اندازی واقع بینانه و انسانی بنگریم، به چنین برداشتی دست خواهیم یافت که دولت اسلامی باید با تمام وجود خویش، «حافظ» و «حامی» آن باشد و آن را به معنی واقعی کلمه، یک «ارزش عالی» و «حقیقت قدسی» قلمداد نماید.
[۱۰]. هدایت فرهنگی جامعه به سوی «اخلاق» و «معنویت»، وظیفۀ قطعی دولت اسلامی است و دولت اسلامی از آن جهت که اسلامی است، نمی تواند نسبت به «فضیلت» و «دیانت»، بی طرف و بی تفاوت باشد. باید نسبت به «سلامت معنوی» و «سعادت اخروی» مردم، حساس بود و احساس مسئولیت کرد.
چراکه اصولا فلسفه تشکیل حکومت اسلامی جز این نبوده و نیست:
«الذین إن مکناهم فی الأرض أقاموا الصلاة و آتوا الزکاة و أمروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و لله عاقبة الأمور؛ یاران خدا کسانی هستند که هرگاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم، نماز را برپا میدارند و زکات را ادا میکنند و امر به معروف و نهی از منکر مینمایند و پایان همه کارها از آن خداست.» (حج: ۴۱)
جامعۀ دینی، جامعه ای است که در آن، خیر و صلاح و رستگاری، «جریان غالب» و «رودخانۀ خروشان» است و هر کسی که در طلب کمال و انسانیت است، باید بتواند راه خود را در آن بیابد و ساختارها و نهادها و فضای عمومی را، «کمک کننده» و «تسهیل کننده» ببیند. این همه به معنی آن است که باید از امکان ها و توانمندی های دولت در راستای زمینه سازی برای «ارتقای فرهنگ دینی» و «رونق ارزش های الهی» در جامعه بهره گرفت، نه آن که مسیر بی نتیجۀ «تحمیل» و «تحکم» و «فشار» را انتخاب کرد و با «بدرفتاری» نسبت به مردم، آنها را از دین و ارزش ها، «گریزان» و «متنفر» ساخت. پس، سخن در «زمینه سازی» است، نه «زور».
کسانی که می خواهند خود را از این «وظیفۀ هدایتی» برکنار دارند و مردم را در «تندبادهای فرهنگی»، به حال خویش رها کنند، صورت مسأله را تغییر می دهند و دخالت دولت در فرهنگ و ارزش ها را، تنها به معنی استفادۀ از «قوۀ قهریه» و «خشونت» تفسیر می کنند، درحالی که تلاش و برنامه ریزی فرهنگی دولت، می تواند شکل های مختلفی داشته باشد و این گونه نیست که هر اقدام دولتی در قلمروی فرهنگ، فقط از «اجبار» و «اکراه» برخاسته باشد.
هرگز نمی توان ادعا که همۀ کم حجاب ها، «مغرض» و «لجوج» اند؛ هرگز نمی توان گفت همۀ موسیقی ها و کنسرت ها، «مبتذل» و «نامشروع» اند؛ هرگز نباید تصور کرد که همۀ سلبریتی ها، با «اخلاق» و «دیانت» بیگانه اند؛ هرگز راه حل گسترش بخشیدن به عفاف و حیا در جامعه، «دیوار کشیدن» و «بازداشت» و «بازجویی» و «مداخله در حریم خصوصی» نیست؛ هرگز نباید «فضای مجازی» را نفی کرد و فرصت ارتباط سالم و تعامل بهینه را از مردم گرفت؛ هرگز «خفقان» و «انسداد» و «استبداد»، معبر رسیدن به جامعۀ اسلامی نیست؛ و … .
هرگز و هرگز! چرا باید این همه «خوبی» و «صفا» و «صداقت» و «زلالی» و «پاکی» را در میان مردم ندید و بر اساس «لکه های کوچک»، دربارۀ جامعه داوری کرد و جامعه و سبک زندگی مردم را «فاسد» و «تباه» و «سیاه» و «آلوده» تصور کرد؟! و حتی دربارۀ ضعف ها و کاستی های فرهنگی، آیا باید گریبان «مدیران» و «کارگزاران» فرهنگی را گرفت، یا «مردم» و «جوانان» را؟! در منطق فرهنگی اسلام، باید از «دعوت» آغاز کرد و با «زبان فطرت» سخن گفت و ذهن را با «استدلال» و «گفتگوی عالمانه»، متقاعد و خاضع ساخت، و این امر، سازوکاری کامیاب و راه گشا نخواهد بود، مگر این که «ساختارهای رسمی فرهنگی»، به تکالیف فرهنگی خود عمل کنند و فضای فرهنگی را در اختیار جبهۀ کمین کردۀ دشمن قرار ندهند.
اگر ما خاموش بنشینیم و نظاره گر اوضاع و احوال فرهنگی جامعه باشیم، دشمنان ارزش ها و فضیلت ها، بیکار نخواهند ماند و از این عرصۀ خالی از رقیب و مزاحم، به نفع خود بهره خواهند برد و جامعه و مردم را با دیانت و تقوا، بیگانه خواهند ساخت.
[۱۱]. دولت انقلابی باید خود را موظف بداند مشکلات کشور را با همراهی و مشورت دائمی با نخبگان و اندیشمندان در حوزه های مختلف، برطرف نماید. بدون دخالت نخبگان و اندیشمندان هیچ تحول اساسی در اقتصاد و فرهنگ مردم رخ نخواهد داد. و این توصیه مولایمان امیرالمؤمنین(ع) به جناب مالک اشتر است که فرمود:
«و أکثر مدارسة العلماء و مناقشة الحکماء فی تثبیت ما صلح علیه أمر بلادک و إقامة ما استقام به الناس قبلک؛ با دانشمندان زیاد گفتگو کن و با حکیمان زیاد بحث نما؛ این گفتگوها و بحثها باید درباره اموری باشد که بوسیله آن وضع کشورت را اصلاح میکند و برپایی آنچه موجب قوام کار مردم پیش از تو بوده است.»(نهج البلاغه؛ نامه ۵۳)
آنچه که در این متن راهبردی و مدیریتی ارائه شد، پیشنهادی از جنس مانیفست حکمرانی و منشور حکومتی برای سالهای آتی انقلاب اسلامی است. طبعا همه محققان و اندیشه وران می توانند نکاتی از این دست را به دولت تحول و عدالت ارائه نمایند. مهم آن است که رئیسی سریعا و قاطعانه به آنچه که با مردم عهد بسته است، وفا کند.
پرسش و پاسخ در
رئیسی و چرخش حکمرانی جمهوری اسلامی
گفتگو با هوش مصنوعی