تفرقه، جدایی و کشمکش؛ مایۀ خواری و نابودی / داستانی جوامع الحکایات



به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از مصطفی دلشاد تهرانی است که در ادامه می خوانید؛

هیچ گروه و سازمان و جامعه ای در پرتو تشتت و جدایی، تفرقه و ناهمراهی، و ستیزه و کشمکش و درگیری راه به مقصد نمی برد؛ فرقی نمی کند که آن گروه و سازمان و جامعه بر مسیر حق باشند یا باطل، در پی مقاصد درست باشند یا نادرست. رسیدن به مقاصد و اهداف با چنین اموری ناممکن است. قرآن کریم در آیۀ ۴۶ سورۀ انفال مسلمانان را از این امور برحذر داشته و چنین هشدار داده است:

(و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم)

و با یکدیگر ستیزه و کشمکش مکنید که سست شوید و نیرو و دولتتان برود.

امیرمؤمنان علی (ع) در خطبۀ قاصعه، خطبۀ شماره ۱۹۲ مطابق شماره گذاری نسخۀ دکتر صبحی صالح، وضع مردمان یکپارچه و همراه، و جوامع پراکنده و ناهمراه را در پیش روی همگان قرار می دهد تا این توجه فراهم شود که هر یک از این امور چه حاصلی دارد، و با عبرت از گذشتگان به درستی رفتار و عمل نمود:

«و احذروا ما نزل بالأمم قبلکم من المثلات بسوء الأفعال، و ذمیم الأعمال؛ فتذکروا فی الخیر و الشر أحوالهم، و احذروا أن تکونوا أمثالهم.»

و بپرهیزید از کیفر بد رفتاری ها و ناشایسته کاری هایی که بر سر مردمان پیش از شما فرود آمد؛ و پیوسته نیک و بد احوال ایشان را به یاد آرید، و از اینکه همانند آنان باشید خود را برحذر دارید.

«فإذا تفکرتم فی تفاوت حالیهم، فالزموا کل أمر لزمت العزة به شأنهم، و زاحت الأعداء له عنهم، و مدت العافیة به علیهم، و انقادت النعمة له معهم، و وصلت الکرامة علیه حبلهم؛ من الاجتناب للفرقة، و اللزوم للألفة، و التحاض علیها و التواصی بها؛ و اجتنبوا کل أمر کسر فقرتهم، و أوهن منتهم؛ من تضاغن القلوب، و تشاحن الصدور، و تدابر النفوس، و تخاذل الأیدی.»

پس چون در دو گونه احوال ایشان اندیشیدید، همیشه به آن گونه رفتاری دست یازید که با آن رفتار نیرومندی سایه بر سرشان گسترانید، و سایۀ دشمنان را از سرشان دور گردانید، و روزگاربی عافیت و بی گزندی را بر ایشان به درازا کشانید، و نعمت و بهره مندی بدان وسیله خود را فرمانبردار ایشان گردانید، و کرامت و بزرگواری خود را تنگاتنگ آنان گردانید؛ و آن رفتارها: از پراکندگی دوری نمودن بود، و همبستگی را حفظ نمودن، و یکدیگر را بدان برانگیختن و سفارش کردن؛ و بپرهیزید از هر گونه رفتاری که پشت آنان را شکست، و نیرومندی شأن را سست کرد و از هم گسست؛ همچون: کینۀ هم را در دل داشتن، و دشمنی با یکدیگر را در سینه ها انباشتن، و پشت کردن به یکدیگر، و دست از یاری هم کشیدن و دست های یکدیگر را به خواری کشاندن.

امام علی (ع) دربارۀ ناهمراهی یاران عراقی خود در برابر تجاوزها و دست اندازی های ستم پیشگان شامی شکوه ها نموده و خطر پراکندگی در جبهۀ حق و همراهی در جبهۀ باطل را گوشزد کرده است، از جمله در خطبه ۲۷ و ۲۵ نهج البلاغه:

«فیا عجبا! عجبا! و الله یمیت القلب و یجلب الهم من اجتماع هؤلاء القوم علی باطلهم و تفرقکم عن حقکم.»

شگفتا! شگفتا! سوگند به خدا که همراهی این گروه در باطل خویش و پراکندگی شما در حق خود، دل را می میراند و اندوه را تازه می گرداند.

«و انی و الله لأظن هؤلاء القوم سیدالون منکم باجتماعهم علی باطلهم، و تفرقکم عن حقکم.»

به خدا سوگند می بینم که این مردم به زودی بر شما چیره می شوند، که آنان بر باطل خود همراهند و شما در حق خود پراکنده.

بنابر این همبستگی و همراهی در هر جهت که باشد توانایی و چیرگی و ارجمندی می آورد، و پراکندگی و ناهمراهی موجب ناتوانی و شکست پذیری و خواری می گردد. ملای روم این واقعیت را در داستانی بر گرفته از جوامع الحکایات عوفی به سبک خویش بیان کرده است. گوید: باغبانی وارد باغ خود شد و ناگاه دید سه نفر که عبارت بودند از یک فقیه و یک سید و یک صوفی چونان دزدان آنجا می گردند. با خود گفت: من می توانم ثابت کنم که این سه نفر بی اجازه و دزدانه وارد باغ من شده اند ولی نمی توانم یک تنه با ایشان مقابله کنم چون آنان سه تن همبسته و همراهند و با یک جمع همبسته و همراه به راحتی نمی شود مقابله کرد. پس باید این سه را از هم جدا کنم و با هر یک به تنهایی مقابله کنم و حقش را کف دستش بگذارم.

باغبانی چون نظر در باغ کرد

دید چون دزدان به باغ خود سه مرد



یک فقیه و یک شریف و صوفیی

هر یکی شوخی، بدی، لا یوفیی

گفت: با این ه ا مرا صد ججت است

لیک جمع اند و جماعت قوت است

بر نیایم یک تنه با سه نفر

پس ببرمشان نخست از همدگر

هر یکی را من به سویی افکنم

چون که تنها شد، سبیلش بر کنم

پس ابتدا به سراغ صوفی رفت و با خوشرویی به او گفت: برای اینکه از گردش در این باغ بیش تر لذت ببرید، برو و از اتاق من در انتهای باغ برای دوستانت یک گلیم بردار و بیار. صوفی از این استقبال و مهمان نوازی خوشحال شد و بی درنگ به انتهای باغ رفت. باغبان از این فرصت استفاده کرد و به فقیه و سید روی کرد و گفت: تو فقیه مایی و ما به برکت فتواهای تو زندگی را در آسودگی به سر می بریم و به وسیلۀ پر و بال دانش تو پرواز می کنیم. این سید علوی هم که از سلالۀ خاندان پیامبر است و نزد ما بس محترم و ارجمند، ولی این صوفی شکم پرست فرومایه کیست که با شما بزرگان همنشینی کند؟ به محض اینکه به این جام آمد او را چنان بزنید که دمار از روزگارش درآید و مانند پنبه شود. آن وقت به پاداش این کار یک هفته در باغ و بوستان من خوش بگذرانید. چون وسوسه اش مؤثر افتاد و تأیید آن دو را گرفت، خود چوبی ستبر برگرفت و در پی صوفی جدا افتاده رفت و دشنام ها نثارش کدر و چندان زدش که نیمه جان بر زمین افتاد. صوفی جدا افتاده و کتک خورده، در آن حال خراب با خود گفت: از من که گذشت، ولی ای دوستان، شما خود را بپایید که این مصیبتی که بر سر من آمد، به شما نیز خواهد رسید و این گونه پذیرای بلا شدن و شربت مصیبت نوشیدن و کیفر دیدن پاداش هر آن کسانی که فرومایگی کنند و از یکدیگر جدایی گزینند.

حیله کرد و کرد صوفی را به راه

تا کند یارانش را با او تباه

گفت صوفی را برو سوی وثاق

یک گلیم آور برای ای رفاق

رفت صوفی، گفت خلوت با دو یار

تو فقیهی، وین شریف نامدار

ما به فتوی تو نانی می خوریم

ما به پر دانش تو می پریم

وین دگر شه زاده و سلطان ماست

سیدست از خاندان مصطفاست



کیست آن صوفی، شکم خوار خسیس

تا بود با چون شما شاهان جلیس؟

چون بیاید مر ورا پنبه کنید

هفته یی بر باغ و راغ من زنید

باغ چه بود؟ جان من آن شماست

ای شما بوده مرا چون چشم راست

وسوسه کرد و مریشان را فریفت

آه کز یاران نمی باید شکیفت

چون به ره کردند صوفی را و رفت

خصم شد اندر پیش با چوب زفت

گفت ای سگ! صوفیی باشد که تیز

اندر آیی باغ ما تو از ستیز؟

این جنیدت ره نمود و بایزید؟

از کدامین شیخ و پیرت این رسید؟

کوفت صوفی را چو تنها یافتش

نیم کشتش کرد و سر بشکافتش

گفت صوفی: آن من بگذشت، لیک

ای رفیقان، پاس خود دارید نیک

این چه من خوردم شما را خوردنی است

وین چنین شربت جزای هر دنی است

باغبان چون صوفی را از سر راه برداشت و از جانب او آسوده گشت، با همان نقشۀ جدایی افکندن به سراغ آن دو دیکر رفت و به سید گفت: به خانۀ من برو و به خدمتکارم بگو تا نان نازک و خوراک را بیاورد. سید که رفت، باغبان به خراب کردن ذهن فقیه دربارۀ او پرداخت که از کجا معلوم است او به واقع سید باشد! در روزگار ما بسیاری از ابلهان خود را به پیامبر (ص) و علی (ع) نسبت می هند و برای خود شأنی می سازند؛ و چندان دربارۀ آن سید بد گفت که فقیه باورش آمد و این آمادگی پیدا شد که هر بلایی بر سر آن سید بیاید، فقیه پذیرا باشد. پس باغبان به سراغ سید رفت و بعد از بد و بیراه گفتن بسیار بدو، سخت مضروبش ساخت. سید کتک خورده و بر زمین افتاده گفت: ای فقیه! بر من گذشت آنچه گذشت و کارم تمام شد، اکنون نوبت توست. پس خود را که یکه و تنها مانده ای برای کتک خوردن آماده کن که چون طبلی که بکوبندش تو را خواهد کوبید.



چون ز صوفی گشت فارغ باغبان

یک بهانه کرد زان پس جنس آن

کای شریف من برو سوی وثاق

که ز بهر چاشت پختم من رقاق

بر در خانه بگو قیماز را

تا بیارد آن رقاق و قاز را

چون به ره کردش، بگفت ای تیز بین

تو فقیهی، ظاهرست این و یقین

خویشتن را بر عی و بر نبی

بسته است اندر زمانه بس غبیچ



خواند افسون ها، شنید آن را فقیه

در پیش رفت آن ستمکار سفیه

گفت: آخر ای خر! اندرین باغت که خواند

دزدی از پیغامبر میراث ماند؟

شیر را بچه همی ماند بدو

تو به پیغامبر به چه مانی؟ بگو

شد شریف از زخم آن ظالم خراب

با فقیه او گفت: ما جستیم از آب

پای دار اکنون که ماندی فرد و کم

چون دهل شو، زخم می خور در شکم

همی که باغبان خیالش از سید هم آسوده گشت به سراغ فقیه رفت تا خدمت او برسد که تک و تنها مانده بود. پس به او گفت: تو چه فقیهی هستی! ای که مایۀ ننگ و عار هر نادانی! دستت بریده باد! این فتوای تو است که وارد باغ شوی و نپرسی که اجازه ای در کار هست یا نه! یا چنین اجازه ای را د رکتاب های فقهی وسیط و محیط خوانده ای؟ فقیه گفت:

حق با توست! پس بزن که اکنون تو چیره ای و این سزای کسانی است که از یاران خود جدا شوند و متفرق گردند!

شد ازو فارغ، بیامد کای فقیه

چه فقیهی ای تو ننگ هر سفیه؟

فتوی ات این است ای ببریده دست

کاندر آیی و نگویی امر هست؟

این چنین رخصت بخواندی در وسیط

یا بدست این مسأله اندر محیط؟

گفت حق است بزن، دستت رسید

این سزای آنکه از یاران برید
گفتگو با هوش مصنوعی

💬 سلام! می‌خوای درباره‌ی «تفرقه، جدایی و کشمکش؛ مایۀ خواری و نابودی / داستانی جوامع الحکایات» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.