نگاهی به سیمای <a href="/fa/dashboard/ زینب(س)" class="text info">حضرت زینب(س)</a> در «<a href="/fa/dashboard/ الاسرار" class="text info">گنجینة الاسرار</a>» <a href="/fa/dashboard/ سامانی" class="text info">عمان سامانی</a>

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، هنر متعالی همواره در طول تاریخ رسانه ای برای انتقال مفاهیم و اندیشه های ناب معرفتی است و در میان تمام هنرها، شعر در جامعه ایرانی همواره بزرگترین رسالت را در این زمینه بر دوش داشته است. گواه آن هم می تواند ابیاتی باشد که واقعه ای را در دل تاریخ زنده نگاه می دارند و با ترسیم حقیقت، جبهه حق و باطل را مشخص می کنند. شاعرانی که اینگونه شعر را باور کرده اند، همواره می کوشند از قریحه خود در حساس ترین مواقع به بهترین نحو بهره ببرند و آثاری خلق کنند که بجا و تأثیرگذار باشد.
نمونه ای از این دست از شاعران در خیل کاروان شعر و ادب این سرزمین کم نبوده و نیستند؛ شاعرانی که صداقت و حقیقت را به ثمن بخس معاوضه نکردند. عمان سامانی از جمله این شاعران است که با اثر ارزشمند خود، «گنجینة الاسرار» در سپهر ادب فارسی همچون ستاره ای درخشید و ماندگار شد.
میرزا نورالله عمان سامانی ملقب به تاج الشعرا از شاعران صاحب نام و پرآوازه سال های ۱۲۵۸ تا ۱۳۲۲ قمری بود. از او آثار متعددی در ثالب شعر به دست ما رسیده است، اما از میان سروده های او در موضوعات عمدتا آیینی، مثنوی بلند «گنجینة الاسرار» یکی از تأثیرگذارترین و بهترین آنهاست. وی علاوه بر منظومه ماندگار «گنجینه اسرار» که در سرودن آن تا حدودی متأثر از آتشکده نیر تبریزی و زبدةالاسرار صفی علیشاه اصفهانی بوده است ، صاحب آثار دیگری از جمله منظومه معراج نامه، مخزن الدرر که تذکره ای است دربردارنده شرح احوال و آثار تعدادی از شاعران استان چهار محال و بختیاری که به سبک تذکره های دوره باز گشت و با نثری متکلفانه نوشته شده است ، و دیوان اشعار شاعر که در بر دارنده غزل ها ، قصاید و دیگر مثنوی های اوست و تاکنون چندین بار در ایران و هند تجدید چاپ شده است؛ ولی بی هیچ تردیدی می توان گفت که تاکنون هیچ کدام از آثار او مرتبه ای به والایی و ارجمندی گنجینةالاسرار را نیافته اند.
«گنجینة الاسرار» با نگاهی جدید به واقعه عاشورا پرداخته است. عمان در سرآغاز منظومه ماندگار عاشورایی خود، ما را با این واقعیت آشنا می سازد که سخن او در این اثر فاخر، از جنس سخن این و آن نیست، بلکه صبغه شهودی دارد:
کیست این پنهان مرا در جان و تن؟
کز زبان من همی گوید سخن
این که گوید از لب من راز کیست؟
بنگرید این صاحب آواز کیست؟
در من این سان خودنمایی می کند
ادعای آشنایی می کند
کیست این گویا و شنوا در تنم
باورم یا رب نیاید کاین منم …
محمدعلی مجاهدی در مقدمه ای که بر این مثنوی نوشته است، درباره ارزش کار عمان سامانی می گوید: گنجینه عمان سامانی که مانند زبدة الاسرار صفی مبتنی بر قرائت عرفانی از فرهنگ عاشورا است، به جهت بیان ساده و بیدلانه و نگاه زلال عارفانه و پرهیز از غموض و پیچیدگی های لفظی و معنوی توانسته است دل های شیفتگان به مکتب حسینی را مفتون خود سازد و اینک که حدود ۱۱۰ سال از درگذشت این عارف ملهم به معارف والای عاشورایی می گذرد، منظومه عاشورایی او از جلالت و منزلت بیشتری نسبت به گذشته برخوردار است و چونان تک ستاره ای تابناک در آسمان شعر فارسی و در اقلیم پر رمز و راز شعر عاشورایی دلربایی می کند.
سامانی در کتاب «گنجینة الاسرار» خود با نگاهی حماسی عرفانی به واقعه عاشورا سعی کرده تصاویری زیبا و دلنواز از صحنه های خونین جنگ ۷۲ نفر عاشقی که برای رسیدن به مقام قرب الهی از همه هستی خویش دست شسته و در رکاب سید و سالار شهدا پا به میدان نبردی نابرابر گذاشته اند، خلق کند. هیچ شاعری تاکنون به این زیبایی این صحنه را به تصویر نکشیده است. در این مثنوی عظیم صحنه های نبرد یاران عاشق اباعبدالله با سپاه جهل و تاریکی آنقدر زیباست که خواننده را شیفته این عشق و دلدادگی می کند.
یکی از جذاب ترین بخش های این مثنوی، به وداع امام حسین(ع) با بانوی کربلا اختصاص دارد که به مناسبت سالروز وفات حضرت زینب(س)، بازنشر می شود:
دیگرم شوری به آب و گل رسید
گاه میدان داری این دل رسید
نوبت پا در رکاب آوردن است
اسب عشرت را سواری کردن است
تنگ شد ساقی دل از روی صواب
زین می عشرت مرا پر کن شراب
کز سر مستی سبک سازم عنان
سر گران بر لشکر مطلب زنان
روی در میدان این دفتر کنم
شرح میدان رفتن شه، سر کنم
بازگویم آن شه دنیا و دین
سرور و سرحلقه اهل یقین
چون که خود را یکه و تنها بدید
خویشتن را دور از آن تن ها بدید
قد برای رفتن از جا راست کرد
هر تدارک خاطرش می خواست، کرد
پا نهاد از روی همت در رکاب
کرد با اسب از سر شفقت خطاب
کای سبک پر ذوالجناح تیز تک
گرد نعلت سرمه چشم ملک
ای سماوی جلوه قدسی خرام
وی ز مبدأ تا معادت نیم گام
رو به کوی دوست منهاج من است
دیده واکن وقت معراج من است
بد به شب معراج آن گیتی فروز
ای عجب معراج من باشد به روز
تو براق آسمان پیمای من
روز عاشورا شب اسرای من
پس به چالاکی به پشت زین نشست
این بگفت و برد سوی تیغ دست
ای مشعشع ذوالفقار دل شکاف
مدتی شد تا که ماندی در غلاف
آنقدر در جای خود کردی درنگ
تا گرفت آیینه اسلام، زنگ
من تو را صیقل دهم از آگهی
تا تو آن آیینه را صیقل دهی
* * *
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
سیل اشکش بست بر وی راه را
دود آهش کرد حیران شاه را
در قفای شاه رفتی هر زمان
بانگ مهلا مهلااش بر آسمان
کای سوار سرگران کم کن شتاب
جان من لختی سبک تر زن رکاب
تا ببوسم آن رخ دلجوی تو
تا ببویم آن شکنج موی تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه چشمی بدان سو کرد باز
دید مشکین مویی از جنس زنان
بر فلک دستی و دستی بر عنان
زن مگو مرد آفرین روزگار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو خاک درش نقش جبین
زن مگو دست خدا در آستین
باز دل بر عقل می گیرد عنان
اهل دل را آتش اندر جان زنان
***
پس ز جان بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد الف را دال کرد
همچو جان خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته در گوشش کشید
کای عنان گیر من آیا زینبی؟
یا که آه دردمندان در شبی؟
پیش پای شوق زنجیری مکن
راه عشق است این عنان گیری مکن
با تو هستم جان خواهر همسفر
تو به پا این راه کوبی من به سر
خانه سوزان را تو صاحب خانه باش
با زنان در همرهی مردانه باش
معجر از سر پرده از رخ وا مکن
آفتاب و ماه را رسوا مکن
با زبان زینبی شه آنچه گفت
با حسینی گوش زینب می شنفت
با حسینی لب هرآنچه گفت راز
شه به گوش زینبی بشنید باز
گوش عشق آری زبان خواهد ز عشق
فهم عشق آری بیان خواهد ز عشق
با زبان دیگر این آواز نیست
گوش دیگر محرم این راز نیست
ای سخنگو لحظه ای خاموش باش
ای زبان از پای تا سر گوش باش
تا ببینم از سر صدق و صواب
شاه را زینب چه می گوید جواب
گفت زینب در جواب آن شاه را
کای فروزان کرده مهر و ماه را
عشق را از یک مشمه زاده ایم
لب به یک پستان غم بنهاده ایم
تربیت بوده است بر یک دوشمان
پرورش در جیب یک آغوشمان
تا کنیم این راه را مستانه طی
هر دو از یک جام خوردستیم می
هر دو در انجام طاعت کاملیم
هر یکی امر دگر را حاملیم
تو شهادت جستی ای سبط رسول
من اسیری را به جان کردم قبول …
انتهای پیام/
نمونه ای از این دست از شاعران در خیل کاروان شعر و ادب این سرزمین کم نبوده و نیستند؛ شاعرانی که صداقت و حقیقت را به ثمن بخس معاوضه نکردند. عمان سامانی از جمله این شاعران است که با اثر ارزشمند خود، «گنجینة الاسرار» در سپهر ادب فارسی همچون ستاره ای درخشید و ماندگار شد.
میرزا نورالله عمان سامانی ملقب به تاج الشعرا از شاعران صاحب نام و پرآوازه سال های ۱۲۵۸ تا ۱۳۲۲ قمری بود. از او آثار متعددی در ثالب شعر به دست ما رسیده است، اما از میان سروده های او در موضوعات عمدتا آیینی، مثنوی بلند «گنجینة الاسرار» یکی از تأثیرگذارترین و بهترین آنهاست. وی علاوه بر منظومه ماندگار «گنجینه اسرار» که در سرودن آن تا حدودی متأثر از آتشکده نیر تبریزی و زبدةالاسرار صفی علیشاه اصفهانی بوده است ، صاحب آثار دیگری از جمله منظومه معراج نامه، مخزن الدرر که تذکره ای است دربردارنده شرح احوال و آثار تعدادی از شاعران استان چهار محال و بختیاری که به سبک تذکره های دوره باز گشت و با نثری متکلفانه نوشته شده است ، و دیوان اشعار شاعر که در بر دارنده غزل ها ، قصاید و دیگر مثنوی های اوست و تاکنون چندین بار در ایران و هند تجدید چاپ شده است؛ ولی بی هیچ تردیدی می توان گفت که تاکنون هیچ کدام از آثار او مرتبه ای به والایی و ارجمندی گنجینةالاسرار را نیافته اند.
«گنجینة الاسرار» با نگاهی جدید به واقعه عاشورا پرداخته است. عمان در سرآغاز منظومه ماندگار عاشورایی خود، ما را با این واقعیت آشنا می سازد که سخن او در این اثر فاخر، از جنس سخن این و آن نیست، بلکه صبغه شهودی دارد:
کیست این پنهان مرا در جان و تن؟
کز زبان من همی گوید سخن
این که گوید از لب من راز کیست؟
بنگرید این صاحب آواز کیست؟
در من این سان خودنمایی می کند
ادعای آشنایی می کند
کیست این گویا و شنوا در تنم
باورم یا رب نیاید کاین منم …
محمدعلی مجاهدی در مقدمه ای که بر این مثنوی نوشته است، درباره ارزش کار عمان سامانی می گوید: گنجینه عمان سامانی که مانند زبدة الاسرار صفی مبتنی بر قرائت عرفانی از فرهنگ عاشورا است، به جهت بیان ساده و بیدلانه و نگاه زلال عارفانه و پرهیز از غموض و پیچیدگی های لفظی و معنوی توانسته است دل های شیفتگان به مکتب حسینی را مفتون خود سازد و اینک که حدود ۱۱۰ سال از درگذشت این عارف ملهم به معارف والای عاشورایی می گذرد، منظومه عاشورایی او از جلالت و منزلت بیشتری نسبت به گذشته برخوردار است و چونان تک ستاره ای تابناک در آسمان شعر فارسی و در اقلیم پر رمز و راز شعر عاشورایی دلربایی می کند.
سامانی در کتاب «گنجینة الاسرار» خود با نگاهی حماسی عرفانی به واقعه عاشورا سعی کرده تصاویری زیبا و دلنواز از صحنه های خونین جنگ ۷۲ نفر عاشقی که برای رسیدن به مقام قرب الهی از همه هستی خویش دست شسته و در رکاب سید و سالار شهدا پا به میدان نبردی نابرابر گذاشته اند، خلق کند. هیچ شاعری تاکنون به این زیبایی این صحنه را به تصویر نکشیده است. در این مثنوی عظیم صحنه های نبرد یاران عاشق اباعبدالله با سپاه جهل و تاریکی آنقدر زیباست که خواننده را شیفته این عشق و دلدادگی می کند.
یکی از جذاب ترین بخش های این مثنوی، به وداع امام حسین(ع) با بانوی کربلا اختصاص دارد که به مناسبت سالروز وفات حضرت زینب(س)، بازنشر می شود:
دیگرم شوری به آب و گل رسید
گاه میدان داری این دل رسید
نوبت پا در رکاب آوردن است
اسب عشرت را سواری کردن است
تنگ شد ساقی دل از روی صواب
زین می عشرت مرا پر کن شراب
کز سر مستی سبک سازم عنان
سر گران بر لشکر مطلب زنان
روی در میدان این دفتر کنم
شرح میدان رفتن شه، سر کنم
بازگویم آن شه دنیا و دین
سرور و سرحلقه اهل یقین
چون که خود را یکه و تنها بدید
خویشتن را دور از آن تن ها بدید
قد برای رفتن از جا راست کرد
هر تدارک خاطرش می خواست، کرد
پا نهاد از روی همت در رکاب
کرد با اسب از سر شفقت خطاب
کای سبک پر ذوالجناح تیز تک
گرد نعلت سرمه چشم ملک
ای سماوی جلوه قدسی خرام
وی ز مبدأ تا معادت نیم گام
رو به کوی دوست منهاج من است
دیده واکن وقت معراج من است
بد به شب معراج آن گیتی فروز
ای عجب معراج من باشد به روز
تو براق آسمان پیمای من
روز عاشورا شب اسرای من
پس به چالاکی به پشت زین نشست
این بگفت و برد سوی تیغ دست
ای مشعشع ذوالفقار دل شکاف
مدتی شد تا که ماندی در غلاف
آنقدر در جای خود کردی درنگ
تا گرفت آیینه اسلام، زنگ
من تو را صیقل دهم از آگهی
تا تو آن آیینه را صیقل دهی
* * *
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
سیل اشکش بست بر وی راه را
دود آهش کرد حیران شاه را
در قفای شاه رفتی هر زمان
بانگ مهلا مهلااش بر آسمان
کای سوار سرگران کم کن شتاب
جان من لختی سبک تر زن رکاب
تا ببوسم آن رخ دلجوی تو
تا ببویم آن شکنج موی تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه چشمی بدان سو کرد باز
دید مشکین مویی از جنس زنان
بر فلک دستی و دستی بر عنان
زن مگو مرد آفرین روزگار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو خاک درش نقش جبین
زن مگو دست خدا در آستین
باز دل بر عقل می گیرد عنان
اهل دل را آتش اندر جان زنان
***
پس ز جان بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد الف را دال کرد
همچو جان خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته در گوشش کشید
کای عنان گیر من آیا زینبی؟
یا که آه دردمندان در شبی؟
پیش پای شوق زنجیری مکن
راه عشق است این عنان گیری مکن
با تو هستم جان خواهر همسفر
تو به پا این راه کوبی من به سر
خانه سوزان را تو صاحب خانه باش
با زنان در همرهی مردانه باش
معجر از سر پرده از رخ وا مکن
آفتاب و ماه را رسوا مکن
با زبان زینبی شه آنچه گفت
با حسینی گوش زینب می شنفت
با حسینی لب هرآنچه گفت راز
شه به گوش زینبی بشنید باز
گوش عشق آری زبان خواهد ز عشق
فهم عشق آری بیان خواهد ز عشق
با زبان دیگر این آواز نیست
گوش دیگر محرم این راز نیست
ای سخنگو لحظه ای خاموش باش
ای زبان از پای تا سر گوش باش
تا ببینم از سر صدق و صواب
شاه را زینب چه می گوید جواب
گفت زینب در جواب آن شاه را
کای فروزان کرده مهر و ماه را
عشق را از یک مشمه زاده ایم
لب به یک پستان غم بنهاده ایم
تربیت بوده است بر یک دوشمان
پرورش در جیب یک آغوشمان
تا کنیم این راه را مستانه طی
هر دو از یک جام خوردستیم می
هر دو در انجام طاعت کاملیم
هر یکی امر دگر را حاملیم
تو شهادت جستی ای سبط رسول
من اسیری را به جان کردم قبول …
انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «نگاهی به سیمای حضرت زینب(س) در «گنجینة الاسرار» عمان سامانی» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.