لباس های فضایی برای مبارزه با <a href="/fa/dashboard/ class="text info">کرونا</a>

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، در برهه ای که بیماری «کرونا» حداقل تا زمانی که واکسیناسیون به نتیجه برسد، جزئی از زندگی روزمره بسیاری شده، نشر راه یار با انتشار پنج عنوان کتاب، به مستندگاری و روایت فعالیت مدافعان مردمی در جدال با شیوع کرونا پرداخته است. «به چند خیاط ماهر نیازمندیم»، «نوبت شماست»، «هفت خان شستن»، «نذر نفس» و «جهاد در قرنطینه» عناوین این کتاب هاست. الهام اشرفی، نویسنده، در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است، به این کتاب ها پرداخته که به این شرح است:
قرنی که گذشت، بیماری های اپیدمی بسیاری به خود دید؛ از وبا و طاعون و آنفلوانزاهای مختلف تا این آخری، کرونا. بیماریای که علاوه بر گرفتن جان مردم، در هزارتوهای لایه های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جهان تأثیر بسیاری گذاشت. از همه مهمتر به انسان مدرن و مغرور به تجهیزات امروزی فهماند که علی رغم مجهز بودن به تمام تجهیزات علمی و اینترنتی، گاهی یک ویروس بسیار کوچک وجود دارد که بتواند همۀ امور را در لحظه ای به هم بریزد و این بار این ویروس بود که افسار امور آدمی را به دست گرفت.
تا قبل از شیوع و همه گیری این ویروس جوامع جهانی در رسانه ها هرکدام مدعی دارا بودن بهترین سیستم بهداشتی و اجتماعی بودند، ولی همین ویروس به ظاهر کوچک، اما پرقدرت نشان داد که بدون برنامه ریزی های قبلی و کمک دولت ها و مردم به همدیگر کنترل امور بحرانی امکان پذیر نیست.
وقوع بحران و نوع برخورد مردم و مسئولین در هر بحرانی در دنیا به وسیلۀ رسانه های موجود در هر دوره ثبت شده است. جنگ ها، بیماری ها و بلایای طبیعی در طی سال ها روی داده اند و رسانهها آنها را ضبط و ثبت کرده اند. در دوره هایی که رسانه های امروزی وجود نداشته اند نیز بحران ها مکتوب و اغلبشان تا به امروز به صورت فیلم داستانی و یا مستندهایی ماندگار شده اند. این ثبت بحران شامل ویروس کرونا هم شد و اتفاقاتی که بر اثر ویروس کرونا در جوامع اتفاق افتاد و نوع برخورد مردم و دولت ها هم به وسیلۀ رسانههای فراوان امروزی ثبت شدند.
در پی وظیفۀ ثبت مستندات اجتماعی ناشی از بحران کرونا، ناشران بسیاری در ایران به چاپ کتاب هایی در این زمینه پرداختند. انتشارات راه یار نیز در این مورد، تاکنون پنج کتاب منتشر کرده است که در این یادداشت به بررسی این عناوین می پردازم.
به چند خیاط ماهر نیازمندیم
کتاب به چگونگی حرکت های مردمی و جهادی مردم شهر یزد در روزهای شروع بحران کرونا پرداخته است. کرونا که بعد از شایعات و تکذیب و تصدیق های فراوان جایش را در میان خبرها و در دل خانواده ها باز کرد و بعد از آنکه شروع کرد به گرفتن جان مردم و بیمارستان ها را پر کرد از مردمی سرگردان و مریض و کادر پزشکی ای که هنوز علائم بیماری ناشناخته را درست وحسابی نمی دانستند، ماسک و دستکش و گان پزشکی و مواد ضد عفونی کننده در تمام سطح کشور به طور کلی تمام شد. در واقع کسی منتظر ورود این ویروس کشنده نبود؛ در نتیجه تدارکی هم برای مقابله با آن در نظر گرفته نشده بود. خیلی زود، همان هفتۀ اول بحران جملۀ «ماسک نداریم، سؤال نفرمایید.» روی شیشۀ هر سوپرمارکت و داروخانه ای نوشته شد.
اینگونه شد که خیلی از مردم با کمک نهادها و برخی مسئولین شروع به دوختن ماسک و گان پزشکی کردند. با همان چرخ خیاطی های خانگی و البته یادگیری اصول بهداشتی و رعایت پروتکلهای بهداشتیای که وزارت بهداشت، هر روز و هر ساعت در رسانه ها تکرار می کردند.
کتاب «به چند خیاط ماهر نیازمندیم» خاطرات زنان کمک کننده در این راه را روایت میکند. ۱۰ خاطره از ۱۰ نفر از زنانی که خودشان با چرخ خیاطی های خودشان راهی مساجد و حسینیه ها شدند، حتی برخی شان در منازل خودشان کار دوخت و دوز ماسک و گان را شروع کردند. راویان تعریف می کنند که گرچه اوایل کار، دوخت ماسک و گان را بهدرستی بلد نبودند، اما با همت خودشان و آزمون و خطاهای بسیار بالاخره کار را یاد گرفتند و مشغول به کار شدند:
«چند نفری بسته ها را باز می کردند تا ماس کها را بررسی کنند. اولین ماسک را که برداشت و کش را کشید، بند دل من هم پاره شد. درز وسط ماسک باز شده بود. چند تا ماسک را امتحان کرد، همه یا کشش در می رفت یا دوخت آن باز می شد. دست هایم می لرزید. گر گرفته بودم. کسی توضیح نداده بود که حین دوخت باید درزها را بررسی کرد …» (صفحۀ ۶۷).
نکتۀ خاص خاطرات و روایات این کتاب گره زدن نیمۀ خاطرات ایام کرونا به خاطرات کمک های مردمی شهر یزد در ایام جنگ ایران و عراق است. هر خاطره به طریقی گره می خورد به خاطره شان از روزهای جنگ که مردم با همین نوع همدلی و کنار هم بودن و با همین چرخ خیاطی هایشان برای رزمندگان لباس می دوختند:
«خیاط خانه هایی که با مدیریت یک زن، تعدادشان در مدت کوتاهی از یک عدد به بیست و دو عدد رسید! بیست و دو خیاط خانۀ فعال که بخش مهمی از لباس رزمندگان سراسر کشور را تأمین می کردند … لباس رزم می دوختند، بدون اینکه ریالی دریافت کنند …» (صفحۀ ۱۰).
تمرکز عمدۀ این کتاب روی نقش مؤثر و کمک های بی دریغ بانوان یزدی است، چه در عرصۀ جنگ با دشمن و چه در عرصۀ جنگ با ویروسی منحوس. پایان کتاب تصاویری هست که قدرت تخیل خواننده را قوت می بخشد.
نوبت شماست
این کتاب هم خاطرات مردم شهر یزد است از کمکهای مردمی و جهادی شان در روزهای شروع کرونا که کمبودهایی کل شهر و البته کشور را در بر گرفته بود. تمرکز این کتاب تنها بر نقش بانوان نیست و به خاطرات و روایات مردان و زنانی پرداخته است که در روزهای بحرانی پایانی سال ۱۳۹۸ و شروع سال ۱۳۹۹ به کمک مسئولین آمدند برای تهیۀ ماسک و گان پزشکی و تهیۀ مواد ضد عفونی کننده. روزهایی از سال که به عادت دیرین همه ساله روزهایی شاد و شلوغ بود و پر از دیدوبازدیدهای فامیلی و دوستانه، حالا تبدیل شده بودند به روزهایی خلوت و راکد و ساکت و بی هیج مهمانی و دورهمی ای. ولی در این مدت عدهای به در خانه ماندن بسنده نکردند و برای اینکه گوشه ای از امور کمک به همنوع را بر عهده بگیرند وارد عمل شدند. این کمک ها فقط شامل دوختودوز ماسک و گان نمی شد.
به سبب وجود کرونا اختلال های بسیاری در خیلی از امور ایجاد شده بود؛ مدارس تعطیل شده بودند، دانشگاه ها و ادارات نیز به صورت دروکار و آنلاین برگزار میشدند. بهخاطر ویروس کرونا حتی مراسم تشییع جنازه و مجالس ترحیم اموات نیز برگزار نمی شد، عدهای شروع کردند به کمک برای برگزاری مجالس ترحیم مجازی:
«تشییع نکردن و مجلس ترحیم برگزارنکردن برای اموات کرونایی اتفاق ناخوشایندی بود. با همکاری بچه های امیر بیان یزد، مراسم ترحیم مجازی برگزار میکردیم تا کمی خانواده های متوفی را آرام کنیم. لیست اموات را به دست می آوردیم. هر روز به نیت یکی، مراسم ترحیم برگزار می کردیم. پخش مراسم از طریق سایت آپارات و اینستاگرام بود …» (صفحۀ ۹۱).
اینطور نیست که خاطرات این کتاب همه تلخ باشند، اتفاقا برخی خاطرات با طنزهایی روایت شده اند که خنده را بر لب های خواننده خواهند نشاند. یکی از خاطرات از زبان طلبه ای است که در ایام کرونا در بیمارستان ها به کادر درمان و بیماران کمک می کرده است:
«درسته در مساجد رو بستن و ما رو از مردم جدا کردن؛ ولی پوست ما کلفت تر از این حرف هاست. ما هر جا شده می اییم، مردم بخوان و نخوان از تولد تا مرگ با آخوند سروکار دارن!» (صفحۀ ۱۴۸).
و یا طلبه ای جهادگر که بعد از چند روز کار در بیمارستان ها برای استراحت در خانه مانده بوده است، اما همسرش ماندنش را در خانه تاب نمی آورد:
«صبح که همسرم دید توی خانه مانده ام، اعتراض کرد: «موندی توی خونه که چی بشه! برو دست چند تا مریض رو بگیر. دعای خیر همون ها برای زندگیمون کافیه!»» (صفحۀ ۱۵۵).
این کتاب نیز مانند کتاب قبل به تصاویری مستند از آن روزها و فعالیت راویان مزین است.
هفت خان شستن
خواندن این کتاب برای من نگارنده آمیخته بود با حسی از ترس و ایمان و میل به دنیا و آخرت! کرونا روزانه جان چندصد تن از مردم را می گرفت. در روزهای شیوع ویروس ویدئوها و تصاویری بین مردم دست به دست می شد از سرانجام اموات و جنازه هایی که در اثر کرونا فوت کرده بودند. جنازه هایی که بدون غسل واجب اموات مسلمانان و با کوهی از آهک دفن می شدند. دیدن این ویدئوها علاوه بر ترس از بیماری، حسی آمیخته به افسوس نیز برای مردم به همراه آورده بود؛ که آیا این بود سرانجام یک عمر انجام امور واجب دینی؟ که سرانجام اینگونه راهی آخرت خواهیم شد؟
کتاب «هفت خان شستن» به شرح خاطرات عده ای زن و مرد ازخودگذشته پرداخته است که در همان روزها فداکارانه داوطلب شدند تا با رعایت شدید پروتکل های بهداشتی اموات مسلمانان را غسل دهند.
این کتاب، خاطرات غسال های شهر شیراز را روایت کرده است. اینکه چطور زنان و مردانی داوطلب، راهی دارالرحمه شدند برای تغسیل و شست وشوی اموات کرونایی. زنان و مردانی جوان و اغلب تحصیل کرده که لابه لای امور روزمره و حتی امتحان دادن هایشان با ماسک و شیلد و در گرمای تابستان و عرق ریزان زیر چند لایه لباس معمولی و لباس بهداشتی به شست وشوی اموات پرداختند.
کتاب پر است از لحظات و تصاویر تکان دهنده. لحظاتی که ما به عنوان خواننده فقط خاطراتشان را می خوانیم، ولی آنها از نزدیک لمسشان کردند و با آن حس ها شب را به صبح رساندند، غذا خوردند، بچه داری کردند، امتحان دادند …: «کارمان که تمام شد، آمدم بیرون. لباس های فضایی را درآوردم، دیدم از نوک انگشت تا روسریام خیس خیس شده. اول فکر کردم لباسم سوراخ بوده و آب رفته تویش؛ اما بعد فهمیدم از شدت گرما آنقدر عرق کرده ام …» (صفحۀ ۴۲).
«معمولا پیکر پیرمردها درشت و بدقلق بود. هر طرفشان را می گرفتیم، طرف دیگر ول می شد پایین. متأسفانه هیچ یک از اموات همکاری نمی کردند!» (صفحۀ ۷۱).
کتاب «هفت خان شستن» علی رغم تم به ظاهر تکان دهنده اش کتابی بسیار خواندنی است. شاید به خاطر خاطرات اتفاقاتی که ما هرگز جایی سخنی از آنها نشنیدیم و نخواندیم. خاطراتی که شاید اگر خودمان بشخصه کنار یک غسال بنشینیم تمایلی نداشته باشیم که بشنویم، ولی خواندنشان نیرویی معنوی به خواننده خواهند بخشید.
تصاویر انتهایی این کتاب نیز خاصتر است. برای خودم به شخصه از همه بیشتر تصویر یک بانوی جوان که بین کار تغسیل جنازه ها روی یکی از سنگ قبرها لپتاپش را باز کرده تا امتحان آنلاینش را بدهد تکان دهنده و از یادنرفتنی بود.
از ته دل آرزو دارم که این بیماری مسری، آخرین بیماری اپیدمی روی کرۀ زمین باشد، چرا که وجودش باعث ایجاد اختلال های بسیاری در زندگی و روزمرگیمان شد. اما معتقدم مکتوب کردن و به تصویر درآوردن اتفاقات و حال و احوالی که همۀ مردم دنیا تجربه کردند، باعث خواهد شد که آیندگان در مواجهه با بحران هایی این چنینی آمادهتر از زمان ما باشند، تا تلفات انسانی و مادی کمتری متحمل شوند.
جهاد در قرنطینه
«آقای علما، بنر بزرگ تصویر شهید ابراهیم زاده را در کارگاه نصب کرد. زیرش نوشته بود، گروه جهادی جانباز شهید حسن ابراهیم زاده. اشک شوق توی چشم خانم سبحانی جمع شد» (صفحه ۶۷).
شنیدن نام شهر «مشهد» شما را، من را، همه ایرانی ها را یاد چه چیزی می اندازد؟ امام رضا(ع)، حرم، کبوترهای حرم، ازدحام حرم، فرش هایی که به طور منظم عصرها در صحن های حرم برای نمازگزاران پهن می شوند، بچه هایی که زیر نگاه گریان و نگران پدر و مادرهایشان روی سنگ های زیبای صحن های حرم بازی می کنند … حالا تصور کنید، این همه ازدحام و شور و هیجان و عبادت ها و زوار نباشند و سکوتی عجیب همه صحن های حرم را فرا گیرد. پرنده های حرم را تصور کنید که به تنهایی روی سنگ های صحن های حرم امام رضا(ع) دانه می خورند.
بیماری کرونا که شیوع پیدا کرد، همه، دولت و مردم، سردرگم بودند. بیماری جدید و ناشناخته بود و مسیر مبارزه با آن هم ناشناخته بود. دانشمندان و پزشکان کمکم متوجه نوع نفوذ ویروس کرونا شدند، فهمیدند که ویروس از هم جواری و نزدیکی آدمها و همنفس بودن آنهاست که منتقل می شود، پس مکان های عمومی کم کم تعطیل شدند، حرم برزگ امام رضا(ع) هم یکی از این مکان ها بود. دیگر از زوار در حرم و اطراف خیابان های حرم خبری نبود. هتل ها و مسافرخانه ها و حسینیههایی که پذیرای زوار بودند بسته و بلااستفاده شده بودند. یکی از این حسینیه های مهمان پذیر مرکز شهید ابراهیم زاده بود. خانم سبحانی طی فرآیندی و با توجه به بی سکنه بودن و سوت و کور شدن حسینیه شهید ابراهیم زاده تصمیم گرفت که حسینیه را تبدیل به کارگاه دوخت ماسک کند.
خانم سبحانی، راوی کتاب «جهاد در قرنطینه» که از همان روزهای اول شیوع بیماری، به جای بیکار نشستن و دست روی دست گذاشتن، خودش و خانواده و مادرش شروع به دوخت ماسک کرده بودند و حالا با شیوع بیشتر بیماری و کمبود بیشتر و بیشتر ماسک و گان پزشکی با کمبود جا و نیرو مواجه شده بودند، حسینیه را تبدیل به کارگاه دوخت و دوز کردند.
کم کم خانم های دوست و آشنا چرخ خیاطی هایشان را آوردند به کارگاه و بی هیچ مزد و درآمد و چشم داشتی شروع به دوخت و دوز کردند. کتاب شرح خاطرات این کارگاه است، از زبان بانی این کارگاه، خانم سبحانی، در شهر مشهد. «چقدر زیبایی می توانست توی بلا باشد و ما نمی دیدیم …»(صفحه ۳۶).
راوی، روایت می کند که چطور با وجود کمبود امکانات مالی و کمبود تعداد نیروی کار و مواد اولیه، کارها با صبر و ایثار و با نیروهای معنوی و مادی کمککنندگان جلو میرفت. همانطور که زمانی با شروع جنگ هشت ساله در ایران، کارها در پشت جبهه پیش می رفت:
«مامان قیچی قدیمی و سنگینش را آورد و با هر حرکت قیچی، بخشی از بسم الله را به زبان می آورد: بسم الله … الرحمن … الرحیم … این کار برای همه، برش دادن ماسکی ساده بود و برای من بازپخش فیلمی زنده از خاطرات ده سالگی ام. همان مامان خدیجه بود و همان قیچی؛ اما این دفعه به جای پارچه خاکی، پارچه سفید ماسک برش می خورد.» (صفحه ۳۷).
راوی در کتاب شرح می دهد که چطور از در رحمت الهی و البته لطف و مهر مردم عادی پول و وسیله های دوخت و دوز ماسک جور می شد و هیچ وقت در این زمینه دست خالی نمی ماندند.
گروه جهادی شهید ابراهیم زاده مانند دهها گروه جهادی در سراسر کشور آنقدر به کار دوخت و دوز ماسک و گان پزشکی و سایر اقلام پزشکی دوختنی پرداختند تا اینکه نیاز بهداشتی کشور را تأمین کردند. سراسر کتاب «جهاد در قرنطینه» شرح و روایت خاطرات تلخ و شیرین و گریه و شادی و کمبودها و لطف مالی و معنوی مردم است در رفع نیازهای بهداشتی مردم و بیمارستانها و کادر درمان.
انتهای کتاب مزین به عکس های این دوره و این کارگاه است، برای تصویرسازی بهتر ذهنی خوانندگان. کتاب، روایت مستندی است از این دوران پر از رنج شیوع بیماری کرونا، تا بماند برای آیندگان که بدانند حضور و همبستگی مردم چطور مایحتاج کشور را مرتفع کرد.
نذر نفس
کتاب «نذر نفس» به فعالیتهای گروه های شهر شیراز پرداخته است. در پنج بخش: «واحد تنفس»، که خاطرات کادر درمان است، «اتاق آخر»، خاطرات گروه تغسیل دارلرحمهی شهر شیراز، «شهریاران»، خاطرات همدلی مردم شهر، «مزون سلامت»، که خاطرات دوزندگان ماسک و گان پزشکی و «+دانش»، که خاطرات دانشمندان جوان شهر است برای تولید مواد و وسایل ضد عفونی کننده.
در هر بخش، ما خاطرات و روایات چند نفر فعال هر حوزه را میخوانیم که چطور اوایل شروع بیماری کرونا و بعد از شوک وارده و کمبودها، شروع به فعالیت در زمینه های تبحر خودشان کردند.
حسن کتاب، این است که کمتر به روند و چگونگی دوخت و دوز ماسک و لباس های پزشکی پرداخته است که به نظرم به حد کافی در کتاب های دیگر این مجموعه، به این مسئله پرداخته شده بود. از نظر نگارنده، بخش «+دانش» بخش نو و جذابی بود، اینکه چطور جوانان کشور با دیدن قیمت های بسیار زیاد محلول های ضد عفونی کننده شروع به تهیه همان نوع مواد ضد عفونی کننده با قیمت هایی بسیار پایین تر کردند: «جزو اولین شرکت هایی بودیم که در شیراز مواد ضدعفونی را در اوج گرانی، پنج هزار تومان فروختیم!» (صفحه ۱۴۸).
حتی تلاش های این جوانان باعث شد که اجناس وارداتی حذف شوند و به تولید مواد اولیه بپردازند. «تولیدکننده های ماسک پا پیش گذاشتند. اعتماد کردند و بهمان پیش پرداخت دادند. کار را جلو بردیم و خیلی زود بهشان پارچه ماسک با الیاف نانوی فیلتردار ۹۵درصد به بالا دادیم، زیر قیمت بازار!» (صفحه ۱۴۴).
خاطرات بخش «شهریاران» نیز بسیار جالب و بدیع بود. در این بخش به بازگویی خاطرات کسانی پرداخته شده است که در روزهایی که مغازه ها و مشاغل تعطیل شده بودند و دست خیلی از مردم برای پرداخت اجاره های خانه و مغازه هایشان خالی بود، عدهای با تشکیل گروه هایی واسطه شدند بین صاحبان املاک و مغازه ها و خیرین برای کم کردن و یا پرداخت اجاره های معوقه. حرکتی که از شهر شیراز به پا خاست و سر زبان های همه مردم کشور افتاد، تا حدی که در رسانه ها هم انعکاس پیدا کرد:
«توی ذهنمان، راضی کردن صاحب خانه ها کار آسانی نبود؛ اما به قدری صاحب خانه ها روی خوش نشان دادند که باور نمی کردیم.» (صفحه ۹۶)
در بخش «واحد تنفس»، سرپرستار بخش در گروه آموزشی بیمارستانشان می نویسد: «بچه ها، قراره بخش ما بخش بیماران کرونا مثبت باشه، هرکس احساس میکنه نمیتونه توی این محیط کار کنه، اطلاع بده.» و بعد منتظر بوده که عده ای از پرسنل انصراف بدهند، اما برخلاف انتظارش، هیچ کدام از افراد انصراف ندادند، بلکه فعالتر از قبل در بخششان فعالیت کردند. خاطرات تک تک این افراد در همه بخش های کتاب بسیار خواندنی است و خوش خوان.
در این پنج کتاب، به شرح اتفاقات و روایات سه شهر بزرگ ایران؛ یزد، شیراز و مشهد پرداخته شده است، که با خواندنشان سفری کوتاه می کنیم به سه شهر و آشنا می شویم با فعالیت های مردم و دکترها و پرستارها و دانشمندان و …
این کتاب ها همگی در عین خوشخوان بودن و نیز مزین بودن به عکس هایی از فعالیت های مردم مستنداتی هستند که باید خوانده و دیده شوند.
این پنج کتاب، توسط انتشارات راه یار چاپ و راهی بازار نشر شده است و علاقه مندان جهت تهیه آن علاوه بر کتابفروشی ها، می توانند از طریق صفحات مجازی ناشر @raheyarpub و سایت vaketab.ir نسبت به سفارش کتاب اقدام کنند.
انتهای پیام/
قرنی که گذشت، بیماری های اپیدمی بسیاری به خود دید؛ از وبا و طاعون و آنفلوانزاهای مختلف تا این آخری، کرونا. بیماریای که علاوه بر گرفتن جان مردم، در هزارتوهای لایه های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جهان تأثیر بسیاری گذاشت. از همه مهمتر به انسان مدرن و مغرور به تجهیزات امروزی فهماند که علی رغم مجهز بودن به تمام تجهیزات علمی و اینترنتی، گاهی یک ویروس بسیار کوچک وجود دارد که بتواند همۀ امور را در لحظه ای به هم بریزد و این بار این ویروس بود که افسار امور آدمی را به دست گرفت.
تا قبل از شیوع و همه گیری این ویروس جوامع جهانی در رسانه ها هرکدام مدعی دارا بودن بهترین سیستم بهداشتی و اجتماعی بودند، ولی همین ویروس به ظاهر کوچک، اما پرقدرت نشان داد که بدون برنامه ریزی های قبلی و کمک دولت ها و مردم به همدیگر کنترل امور بحرانی امکان پذیر نیست.
وقوع بحران و نوع برخورد مردم و مسئولین در هر بحرانی در دنیا به وسیلۀ رسانه های موجود در هر دوره ثبت شده است. جنگ ها، بیماری ها و بلایای طبیعی در طی سال ها روی داده اند و رسانهها آنها را ضبط و ثبت کرده اند. در دوره هایی که رسانه های امروزی وجود نداشته اند نیز بحران ها مکتوب و اغلبشان تا به امروز به صورت فیلم داستانی و یا مستندهایی ماندگار شده اند. این ثبت بحران شامل ویروس کرونا هم شد و اتفاقاتی که بر اثر ویروس کرونا در جوامع اتفاق افتاد و نوع برخورد مردم و دولت ها هم به وسیلۀ رسانههای فراوان امروزی ثبت شدند.
در پی وظیفۀ ثبت مستندات اجتماعی ناشی از بحران کرونا، ناشران بسیاری در ایران به چاپ کتاب هایی در این زمینه پرداختند. انتشارات راه یار نیز در این مورد، تاکنون پنج کتاب منتشر کرده است که در این یادداشت به بررسی این عناوین می پردازم.
به چند خیاط ماهر نیازمندیم
کتاب به چگونگی حرکت های مردمی و جهادی مردم شهر یزد در روزهای شروع بحران کرونا پرداخته است. کرونا که بعد از شایعات و تکذیب و تصدیق های فراوان جایش را در میان خبرها و در دل خانواده ها باز کرد و بعد از آنکه شروع کرد به گرفتن جان مردم و بیمارستان ها را پر کرد از مردمی سرگردان و مریض و کادر پزشکی ای که هنوز علائم بیماری ناشناخته را درست وحسابی نمی دانستند، ماسک و دستکش و گان پزشکی و مواد ضد عفونی کننده در تمام سطح کشور به طور کلی تمام شد. در واقع کسی منتظر ورود این ویروس کشنده نبود؛ در نتیجه تدارکی هم برای مقابله با آن در نظر گرفته نشده بود. خیلی زود، همان هفتۀ اول بحران جملۀ «ماسک نداریم، سؤال نفرمایید.» روی شیشۀ هر سوپرمارکت و داروخانه ای نوشته شد.
اینگونه شد که خیلی از مردم با کمک نهادها و برخی مسئولین شروع به دوختن ماسک و گان پزشکی کردند. با همان چرخ خیاطی های خانگی و البته یادگیری اصول بهداشتی و رعایت پروتکلهای بهداشتیای که وزارت بهداشت، هر روز و هر ساعت در رسانه ها تکرار می کردند.
کتاب «به چند خیاط ماهر نیازمندیم» خاطرات زنان کمک کننده در این راه را روایت میکند. ۱۰ خاطره از ۱۰ نفر از زنانی که خودشان با چرخ خیاطی های خودشان راهی مساجد و حسینیه ها شدند، حتی برخی شان در منازل خودشان کار دوخت و دوز ماسک و گان را شروع کردند. راویان تعریف می کنند که گرچه اوایل کار، دوخت ماسک و گان را بهدرستی بلد نبودند، اما با همت خودشان و آزمون و خطاهای بسیار بالاخره کار را یاد گرفتند و مشغول به کار شدند:
«چند نفری بسته ها را باز می کردند تا ماس کها را بررسی کنند. اولین ماسک را که برداشت و کش را کشید، بند دل من هم پاره شد. درز وسط ماسک باز شده بود. چند تا ماسک را امتحان کرد، همه یا کشش در می رفت یا دوخت آن باز می شد. دست هایم می لرزید. گر گرفته بودم. کسی توضیح نداده بود که حین دوخت باید درزها را بررسی کرد …» (صفحۀ ۶۷).
نکتۀ خاص خاطرات و روایات این کتاب گره زدن نیمۀ خاطرات ایام کرونا به خاطرات کمک های مردمی شهر یزد در ایام جنگ ایران و عراق است. هر خاطره به طریقی گره می خورد به خاطره شان از روزهای جنگ که مردم با همین نوع همدلی و کنار هم بودن و با همین چرخ خیاطی هایشان برای رزمندگان لباس می دوختند:
«خیاط خانه هایی که با مدیریت یک زن، تعدادشان در مدت کوتاهی از یک عدد به بیست و دو عدد رسید! بیست و دو خیاط خانۀ فعال که بخش مهمی از لباس رزمندگان سراسر کشور را تأمین می کردند … لباس رزم می دوختند، بدون اینکه ریالی دریافت کنند …» (صفحۀ ۱۰).
تمرکز عمدۀ این کتاب روی نقش مؤثر و کمک های بی دریغ بانوان یزدی است، چه در عرصۀ جنگ با دشمن و چه در عرصۀ جنگ با ویروسی منحوس. پایان کتاب تصاویری هست که قدرت تخیل خواننده را قوت می بخشد.
نوبت شماست
این کتاب هم خاطرات مردم شهر یزد است از کمکهای مردمی و جهادی شان در روزهای شروع کرونا که کمبودهایی کل شهر و البته کشور را در بر گرفته بود. تمرکز این کتاب تنها بر نقش بانوان نیست و به خاطرات و روایات مردان و زنانی پرداخته است که در روزهای بحرانی پایانی سال ۱۳۹۸ و شروع سال ۱۳۹۹ به کمک مسئولین آمدند برای تهیۀ ماسک و گان پزشکی و تهیۀ مواد ضد عفونی کننده. روزهایی از سال که به عادت دیرین همه ساله روزهایی شاد و شلوغ بود و پر از دیدوبازدیدهای فامیلی و دوستانه، حالا تبدیل شده بودند به روزهایی خلوت و راکد و ساکت و بی هیج مهمانی و دورهمی ای. ولی در این مدت عدهای به در خانه ماندن بسنده نکردند و برای اینکه گوشه ای از امور کمک به همنوع را بر عهده بگیرند وارد عمل شدند. این کمک ها فقط شامل دوختودوز ماسک و گان نمی شد.
به سبب وجود کرونا اختلال های بسیاری در خیلی از امور ایجاد شده بود؛ مدارس تعطیل شده بودند، دانشگاه ها و ادارات نیز به صورت دروکار و آنلاین برگزار میشدند. بهخاطر ویروس کرونا حتی مراسم تشییع جنازه و مجالس ترحیم اموات نیز برگزار نمی شد، عدهای شروع کردند به کمک برای برگزاری مجالس ترحیم مجازی:
«تشییع نکردن و مجلس ترحیم برگزارنکردن برای اموات کرونایی اتفاق ناخوشایندی بود. با همکاری بچه های امیر بیان یزد، مراسم ترحیم مجازی برگزار میکردیم تا کمی خانواده های متوفی را آرام کنیم. لیست اموات را به دست می آوردیم. هر روز به نیت یکی، مراسم ترحیم برگزار می کردیم. پخش مراسم از طریق سایت آپارات و اینستاگرام بود …» (صفحۀ ۹۱).
اینطور نیست که خاطرات این کتاب همه تلخ باشند، اتفاقا برخی خاطرات با طنزهایی روایت شده اند که خنده را بر لب های خواننده خواهند نشاند. یکی از خاطرات از زبان طلبه ای است که در ایام کرونا در بیمارستان ها به کادر درمان و بیماران کمک می کرده است:
«درسته در مساجد رو بستن و ما رو از مردم جدا کردن؛ ولی پوست ما کلفت تر از این حرف هاست. ما هر جا شده می اییم، مردم بخوان و نخوان از تولد تا مرگ با آخوند سروکار دارن!» (صفحۀ ۱۴۸).
و یا طلبه ای جهادگر که بعد از چند روز کار در بیمارستان ها برای استراحت در خانه مانده بوده است، اما همسرش ماندنش را در خانه تاب نمی آورد:
«صبح که همسرم دید توی خانه مانده ام، اعتراض کرد: «موندی توی خونه که چی بشه! برو دست چند تا مریض رو بگیر. دعای خیر همون ها برای زندگیمون کافیه!»» (صفحۀ ۱۵۵).
این کتاب نیز مانند کتاب قبل به تصاویری مستند از آن روزها و فعالیت راویان مزین است.
هفت خان شستن
خواندن این کتاب برای من نگارنده آمیخته بود با حسی از ترس و ایمان و میل به دنیا و آخرت! کرونا روزانه جان چندصد تن از مردم را می گرفت. در روزهای شیوع ویروس ویدئوها و تصاویری بین مردم دست به دست می شد از سرانجام اموات و جنازه هایی که در اثر کرونا فوت کرده بودند. جنازه هایی که بدون غسل واجب اموات مسلمانان و با کوهی از آهک دفن می شدند. دیدن این ویدئوها علاوه بر ترس از بیماری، حسی آمیخته به افسوس نیز برای مردم به همراه آورده بود؛ که آیا این بود سرانجام یک عمر انجام امور واجب دینی؟ که سرانجام اینگونه راهی آخرت خواهیم شد؟
کتاب «هفت خان شستن» به شرح خاطرات عده ای زن و مرد ازخودگذشته پرداخته است که در همان روزها فداکارانه داوطلب شدند تا با رعایت شدید پروتکل های بهداشتی اموات مسلمانان را غسل دهند.
این کتاب، خاطرات غسال های شهر شیراز را روایت کرده است. اینکه چطور زنان و مردانی داوطلب، راهی دارالرحمه شدند برای تغسیل و شست وشوی اموات کرونایی. زنان و مردانی جوان و اغلب تحصیل کرده که لابه لای امور روزمره و حتی امتحان دادن هایشان با ماسک و شیلد و در گرمای تابستان و عرق ریزان زیر چند لایه لباس معمولی و لباس بهداشتی به شست وشوی اموات پرداختند.
کتاب پر است از لحظات و تصاویر تکان دهنده. لحظاتی که ما به عنوان خواننده فقط خاطراتشان را می خوانیم، ولی آنها از نزدیک لمسشان کردند و با آن حس ها شب را به صبح رساندند، غذا خوردند، بچه داری کردند، امتحان دادند …: «کارمان که تمام شد، آمدم بیرون. لباس های فضایی را درآوردم، دیدم از نوک انگشت تا روسریام خیس خیس شده. اول فکر کردم لباسم سوراخ بوده و آب رفته تویش؛ اما بعد فهمیدم از شدت گرما آنقدر عرق کرده ام …» (صفحۀ ۴۲).
«معمولا پیکر پیرمردها درشت و بدقلق بود. هر طرفشان را می گرفتیم، طرف دیگر ول می شد پایین. متأسفانه هیچ یک از اموات همکاری نمی کردند!» (صفحۀ ۷۱).
کتاب «هفت خان شستن» علی رغم تم به ظاهر تکان دهنده اش کتابی بسیار خواندنی است. شاید به خاطر خاطرات اتفاقاتی که ما هرگز جایی سخنی از آنها نشنیدیم و نخواندیم. خاطراتی که شاید اگر خودمان بشخصه کنار یک غسال بنشینیم تمایلی نداشته باشیم که بشنویم، ولی خواندنشان نیرویی معنوی به خواننده خواهند بخشید.
تصاویر انتهایی این کتاب نیز خاصتر است. برای خودم به شخصه از همه بیشتر تصویر یک بانوی جوان که بین کار تغسیل جنازه ها روی یکی از سنگ قبرها لپتاپش را باز کرده تا امتحان آنلاینش را بدهد تکان دهنده و از یادنرفتنی بود.
از ته دل آرزو دارم که این بیماری مسری، آخرین بیماری اپیدمی روی کرۀ زمین باشد، چرا که وجودش باعث ایجاد اختلال های بسیاری در زندگی و روزمرگیمان شد. اما معتقدم مکتوب کردن و به تصویر درآوردن اتفاقات و حال و احوالی که همۀ مردم دنیا تجربه کردند، باعث خواهد شد که آیندگان در مواجهه با بحران هایی این چنینی آمادهتر از زمان ما باشند، تا تلفات انسانی و مادی کمتری متحمل شوند.
جهاد در قرنطینه
«آقای علما، بنر بزرگ تصویر شهید ابراهیم زاده را در کارگاه نصب کرد. زیرش نوشته بود، گروه جهادی جانباز شهید حسن ابراهیم زاده. اشک شوق توی چشم خانم سبحانی جمع شد» (صفحه ۶۷).
شنیدن نام شهر «مشهد» شما را، من را، همه ایرانی ها را یاد چه چیزی می اندازد؟ امام رضا(ع)، حرم، کبوترهای حرم، ازدحام حرم، فرش هایی که به طور منظم عصرها در صحن های حرم برای نمازگزاران پهن می شوند، بچه هایی که زیر نگاه گریان و نگران پدر و مادرهایشان روی سنگ های زیبای صحن های حرم بازی می کنند … حالا تصور کنید، این همه ازدحام و شور و هیجان و عبادت ها و زوار نباشند و سکوتی عجیب همه صحن های حرم را فرا گیرد. پرنده های حرم را تصور کنید که به تنهایی روی سنگ های صحن های حرم امام رضا(ع) دانه می خورند.
بیماری کرونا که شیوع پیدا کرد، همه، دولت و مردم، سردرگم بودند. بیماری جدید و ناشناخته بود و مسیر مبارزه با آن هم ناشناخته بود. دانشمندان و پزشکان کمکم متوجه نوع نفوذ ویروس کرونا شدند، فهمیدند که ویروس از هم جواری و نزدیکی آدمها و همنفس بودن آنهاست که منتقل می شود، پس مکان های عمومی کم کم تعطیل شدند، حرم برزگ امام رضا(ع) هم یکی از این مکان ها بود. دیگر از زوار در حرم و اطراف خیابان های حرم خبری نبود. هتل ها و مسافرخانه ها و حسینیههایی که پذیرای زوار بودند بسته و بلااستفاده شده بودند. یکی از این حسینیه های مهمان پذیر مرکز شهید ابراهیم زاده بود. خانم سبحانی طی فرآیندی و با توجه به بی سکنه بودن و سوت و کور شدن حسینیه شهید ابراهیم زاده تصمیم گرفت که حسینیه را تبدیل به کارگاه دوخت ماسک کند.
خانم سبحانی، راوی کتاب «جهاد در قرنطینه» که از همان روزهای اول شیوع بیماری، به جای بیکار نشستن و دست روی دست گذاشتن، خودش و خانواده و مادرش شروع به دوخت ماسک کرده بودند و حالا با شیوع بیشتر بیماری و کمبود بیشتر و بیشتر ماسک و گان پزشکی با کمبود جا و نیرو مواجه شده بودند، حسینیه را تبدیل به کارگاه دوخت و دوز کردند.
کم کم خانم های دوست و آشنا چرخ خیاطی هایشان را آوردند به کارگاه و بی هیچ مزد و درآمد و چشم داشتی شروع به دوخت و دوز کردند. کتاب شرح خاطرات این کارگاه است، از زبان بانی این کارگاه، خانم سبحانی، در شهر مشهد. «چقدر زیبایی می توانست توی بلا باشد و ما نمی دیدیم …»(صفحه ۳۶).
راوی، روایت می کند که چطور با وجود کمبود امکانات مالی و کمبود تعداد نیروی کار و مواد اولیه، کارها با صبر و ایثار و با نیروهای معنوی و مادی کمککنندگان جلو میرفت. همانطور که زمانی با شروع جنگ هشت ساله در ایران، کارها در پشت جبهه پیش می رفت:
«مامان قیچی قدیمی و سنگینش را آورد و با هر حرکت قیچی، بخشی از بسم الله را به زبان می آورد: بسم الله … الرحمن … الرحیم … این کار برای همه، برش دادن ماسکی ساده بود و برای من بازپخش فیلمی زنده از خاطرات ده سالگی ام. همان مامان خدیجه بود و همان قیچی؛ اما این دفعه به جای پارچه خاکی، پارچه سفید ماسک برش می خورد.» (صفحه ۳۷).
راوی در کتاب شرح می دهد که چطور از در رحمت الهی و البته لطف و مهر مردم عادی پول و وسیله های دوخت و دوز ماسک جور می شد و هیچ وقت در این زمینه دست خالی نمی ماندند.
گروه جهادی شهید ابراهیم زاده مانند دهها گروه جهادی در سراسر کشور آنقدر به کار دوخت و دوز ماسک و گان پزشکی و سایر اقلام پزشکی دوختنی پرداختند تا اینکه نیاز بهداشتی کشور را تأمین کردند. سراسر کتاب «جهاد در قرنطینه» شرح و روایت خاطرات تلخ و شیرین و گریه و شادی و کمبودها و لطف مالی و معنوی مردم است در رفع نیازهای بهداشتی مردم و بیمارستانها و کادر درمان.
انتهای کتاب مزین به عکس های این دوره و این کارگاه است، برای تصویرسازی بهتر ذهنی خوانندگان. کتاب، روایت مستندی است از این دوران پر از رنج شیوع بیماری کرونا، تا بماند برای آیندگان که بدانند حضور و همبستگی مردم چطور مایحتاج کشور را مرتفع کرد.
نذر نفس
کتاب «نذر نفس» به فعالیتهای گروه های شهر شیراز پرداخته است. در پنج بخش: «واحد تنفس»، که خاطرات کادر درمان است، «اتاق آخر»، خاطرات گروه تغسیل دارلرحمهی شهر شیراز، «شهریاران»، خاطرات همدلی مردم شهر، «مزون سلامت»، که خاطرات دوزندگان ماسک و گان پزشکی و «+دانش»، که خاطرات دانشمندان جوان شهر است برای تولید مواد و وسایل ضد عفونی کننده.
در هر بخش، ما خاطرات و روایات چند نفر فعال هر حوزه را میخوانیم که چطور اوایل شروع بیماری کرونا و بعد از شوک وارده و کمبودها، شروع به فعالیت در زمینه های تبحر خودشان کردند.
حسن کتاب، این است که کمتر به روند و چگونگی دوخت و دوز ماسک و لباس های پزشکی پرداخته است که به نظرم به حد کافی در کتاب های دیگر این مجموعه، به این مسئله پرداخته شده بود. از نظر نگارنده، بخش «+دانش» بخش نو و جذابی بود، اینکه چطور جوانان کشور با دیدن قیمت های بسیار زیاد محلول های ضد عفونی کننده شروع به تهیه همان نوع مواد ضد عفونی کننده با قیمت هایی بسیار پایین تر کردند: «جزو اولین شرکت هایی بودیم که در شیراز مواد ضدعفونی را در اوج گرانی، پنج هزار تومان فروختیم!» (صفحه ۱۴۸).
حتی تلاش های این جوانان باعث شد که اجناس وارداتی حذف شوند و به تولید مواد اولیه بپردازند. «تولیدکننده های ماسک پا پیش گذاشتند. اعتماد کردند و بهمان پیش پرداخت دادند. کار را جلو بردیم و خیلی زود بهشان پارچه ماسک با الیاف نانوی فیلتردار ۹۵درصد به بالا دادیم، زیر قیمت بازار!» (صفحه ۱۴۴).
خاطرات بخش «شهریاران» نیز بسیار جالب و بدیع بود. در این بخش به بازگویی خاطرات کسانی پرداخته شده است که در روزهایی که مغازه ها و مشاغل تعطیل شده بودند و دست خیلی از مردم برای پرداخت اجاره های خانه و مغازه هایشان خالی بود، عدهای با تشکیل گروه هایی واسطه شدند بین صاحبان املاک و مغازه ها و خیرین برای کم کردن و یا پرداخت اجاره های معوقه. حرکتی که از شهر شیراز به پا خاست و سر زبان های همه مردم کشور افتاد، تا حدی که در رسانه ها هم انعکاس پیدا کرد:
«توی ذهنمان، راضی کردن صاحب خانه ها کار آسانی نبود؛ اما به قدری صاحب خانه ها روی خوش نشان دادند که باور نمی کردیم.» (صفحه ۹۶)
در بخش «واحد تنفس»، سرپرستار بخش در گروه آموزشی بیمارستانشان می نویسد: «بچه ها، قراره بخش ما بخش بیماران کرونا مثبت باشه، هرکس احساس میکنه نمیتونه توی این محیط کار کنه، اطلاع بده.» و بعد منتظر بوده که عده ای از پرسنل انصراف بدهند، اما برخلاف انتظارش، هیچ کدام از افراد انصراف ندادند، بلکه فعالتر از قبل در بخششان فعالیت کردند. خاطرات تک تک این افراد در همه بخش های کتاب بسیار خواندنی است و خوش خوان.
در این پنج کتاب، به شرح اتفاقات و روایات سه شهر بزرگ ایران؛ یزد، شیراز و مشهد پرداخته شده است، که با خواندنشان سفری کوتاه می کنیم به سه شهر و آشنا می شویم با فعالیت های مردم و دکترها و پرستارها و دانشمندان و …
این کتاب ها همگی در عین خوشخوان بودن و نیز مزین بودن به عکس هایی از فعالیت های مردم مستنداتی هستند که باید خوانده و دیده شوند.
این پنج کتاب، توسط انتشارات راه یار چاپ و راهی بازار نشر شده است و علاقه مندان جهت تهیه آن علاوه بر کتابفروشی ها، می توانند از طریق صفحات مجازی ناشر @raheyarpub و سایت vaketab.ir نسبت به سفارش کتاب اقدام کنند.
انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «لباس های فضایی برای مبارزه با کرونا» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.