گفت وگو با نامزد قلم زرین: روایت مردی را نوشتم که اقدامش آغاز بیداری ایرانیان بود

حکیمیان درباره نام رمان «خواب پلنگ» گفت: هدف از انتخاب این اسم اشاره به روحیه جسارت و سرکشی میرزارضای کرمانی است. وی سال ها مورد ظلم هیئت حاکمه بوده و ناگاه همچون پلنگی از خواب بیدار می شود و درصدد گرفتن حق و حقوق خود برمی آید.
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، در روزهای منتهی به اختتامیه قلم زرین و معرفی برگزیدگان این جایزه ادبی، گفت وگویی با هادی حکیمیان نویسنده کتاب «خواب پلنگ» صورت گرفت که در ادامه می خوانید.
آنچه در ادامه می آید مشروح گفت وگو با حکیمیان است؛
*برای سوال اول خوب است برویم سراغ انتخاب خوب اسم. اشاره به «خواب و پلنگ» در اسم باعث می شود منظری خاص به تاریخ شکل بگیرد. در حالی که روایت کاملا واقع گرایانه است، توجه دادن به سرنوشت پلنگ و اهمیت خواب جالب است.
در انتخاب کتاب و رمان اولین چیزی که مخاطب با آن برخورد می کند اسم کتاب است. می خواستم اسمی باشد که تا حدی برای خواننده نوجوان جذابیت داشته باشد. به علاوه داستان اصلی را لو ندهد. انتخاب پلنگ به عنوان حیوانی که مظهر حیات وحش ایران به ویژه در نقاط کویری است آگاهانه بود. هدف از انتخاب این اسم اشاره به روحیه جسارت و سرکشی شخصیتی مثل میرزارضای کرمانی است. وی سالها مورد ظلم هیئت حاکمه بوده و ناگاه همچون پلنگی از خواب بیدار شده درصدد گرفتن حق و حقوق خود برمی آید. مرد بزرگی که اقدامش را می توان به آغاز بیداری ایرانیان تعبیر کرد. علاوه بر این ما در داستان پلنگی داریم که شکار می شود. سرنوشت اندوهناکی دارد و تا حدی باعث برخورد و آشنایی شخصیت های نوجوان داستان با برخی شازده های قجری و همین طور کنسول انگلیس می شود.
نوجوان راوی در برهه ای از داستان دائم خواب پلنگ می بیند. پلنگی که به دست پدرش شکار شده و از قضا سرنوشت بدی پیدا کرده. پلنگ در بند می تواند اشاره داشته باشد به برخی شخصیت های آزادی خواه. افرادی همچون میرزارضا که روحیه اصلاحگری جامعه را دارند اما در بند شکارچیان اسیر و گرفتارند.
*چه عمدی بوده که این دو پسر همواره با هم باشند. به نظر می رسید می شود در برخی صحنه ها، راوی و حسینعلی از هم جدا شوند (همان طور که در فصل آخر اتفاق می افتد) ولی این دو در کتاب سفت کنار هم قرار گرفتند. این طوری تعلیق پایین نیامد و دست شما برای بسط حوادث مختلف بسته نشد؟
سنگ بنای داستان دوستی این دو دو نوجوان است. اصلا بنا نبود از هم جدا شوند. قبول دارم که راوی بعضی جاها صرفا یک روایتگر است و حتی نقش دوستش یعنی حسینعلی در پیشبرد برخی صحنه ها بیشتر است. مساله دیگر اینکه این دو نوجوان از یک روستای دورافتاده وارد تهران عصر ناصری می شوند. شهری که آغازگر عصر مدرنیته و تحولات ایران جدید است. البته کم کم حسینعلی به واسطه روحیه جستجوگر خویش به راه دیگر رفته پی کسب و کار و پول درآوردن می رود. اینکه داستان تعلیق دارد یا نه باید مخاطب به ویژه مخاطب نوجوان بگوید. ولی من در نگارش داستان دوست داشتم که این دو نوجوان همه جا با هم باشند. اساسا جدا شدن و تنهایی شان را نمی خواستم. به نظرم با هم بودن شان بیشتر کارکرد داشت تا تنهایی شان.
*موقعیت خیلی خوبی در رمان ایجاد شد که می توانست زندگی راوی را بیشتر به ایران گره بزند. اگر این راوی با تدریس میرزارضا بیشتر گره می خورد و حتی به مکتب می رفت، مخاطب بیشتر برای تصمیم پایانی میرزارضا قانع نمی شد؟
درخصوص میرزارضا من سعی داشتم زیاد تخیل خودم را دخیل نکنم. بالاخره این یک شخصیت تاریخی است ما به ازای بیرونی داشته و به نظرم نویسنده باید به مستندات تاریخی هم وفادار باشد. متاسفانه ما از زندگی شخصی میرزارضا اطلاعات کمی داریم. اصلا همه او را همراه با ناصرالدین شاه می شناسند. راوی می توانست مدت بیشتری را با میرزا رضا بگذراند حتی به قول شما به مکتب رفته نزد او شاگردی کند یا اصلا می شد بخش بیشتری از داستان در تهران بگذرد که آن وقت ما مجبور بودیم برای روایت یک حادثه تاریخی مثل اعدام انقلابی ناصرالدین شاه که اتفاقا از جمله نقاط عطف تاریخ معاصرمان هم هست به میزان بیشتری به تخیل تکیه کنیم که به نظر من جالب نبود.
مسأله دیگر اینکه مخاطب این کار نوجوان است و از ابتدا هم بنا نبود بحث ترور و اعدام و کشتن یک آدم دیگر ولو فرد مستبدی مثل ناصرالدین شاه به صورت علنی برای مخاطب مطرح شود. یعنی من این طور نمی خواستم. میرزارضا برای اقدام انقلابی اش توجیه دارد اما اینکه دو تا نوجوان راه بیفتند بروند برای کشتن یک نفر دیگر، این به نظر من توجیه نداشت. برای همین هم تا صحنه آخر داستان راوی نوجوان از تصمیم میرزارضا برای اعدام انقلابی شاه اطلاع ندارد. حتی او صحنه تیراندازی به شاه را هم نمی بیند. توی صحن حضرت عبدالعظیم قاطی مردم ایستاده و تنها خبرش را می شنود.
*فکر نمی کنید روای بیش از اندازه زیر سایه پدرش و میرزارضا قرار گرفته؟ می شد کمی آزادترش تا رفتارهای شخصی تری هم داشته باشد که برای نوجوانان امروز جذاب تر است.
این حرف شما را قبول دارم. چنانکه قبلا هم گفتم حتی بعضی جاها نقش و کارکرد حسینعلی یعنی دوست راوی هم از او بیشتر است. راوی داستان یعنی کوچک علی شخصیتی است درونگرا، تا حدی جستجوگر و پرسشگر که به اقتضای سن و سال خود کم کم دارد با اقلیم های جدیدتر آشنا می شود. واقعیت اواسط کار نگارش داستان به ذهنم آمد که همه ماجراها در تهران اتفاق بیفتد که در آن صورت ماجرای شکار پلنگ، ظلم خان ها و از همه مهم تر سفر میرزارضا از کرمان به سوی پایتخت دچار مشکل می شد و باید فکر دیگری برای آن می کردم. شخصیت های پدر و همین طور میرزارضا از این جهت درشت اند چون که هر دو قهرمان هایی هستند در ذهن راوی نوجوان به ویژه میرزارضا که بناست دست به کار بزرگی بزند. پدر راوی همه تلاشش را می کند که برای زن و بچه اش زندگی خوبی درست کند اما ظلم و بی عدالتی موجود در جامعه این اجازه را به او نمی دهد. اینجاست که میرزارضا سر می رسد و یک راهکار تازه دارد؛ مبارزه آن هم نه با کدخدا و خان و شازده ها که با شخص شاه، چون او را سرمنشأ تمام این فسادها می داند. به هر حال امیدوارم مخاطب نوجوان ضمن خواندن این کتاب با یکی از شخصیت های تاریخی موثر در زندگی تمام آدم های زیسته در یک قرن اخیر ایران آشنا بشود.
مصاحبه از: محمد قائم خانی
در ادامه اسامی نامزدهای بخش نوجوان جایزه قلم زرین می آید؛
بخش داستان کودک و نوجوان؛
– خواب پلنگ/ نوشته هادی حکیمیان/ از انتشارات شهرستان ادب
– ضامن های معتبر/ نوشته سیدسعید هاشمی/ از انتشارات جمکران
– دو روایت از یک عکس/ نوشته ابراهیم حسن بیگی/ از انتشارات سوره مهر
انتهای پیام/
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، در روزهای منتهی به اختتامیه قلم زرین و معرفی برگزیدگان این جایزه ادبی، گفت وگویی با هادی حکیمیان نویسنده کتاب «خواب پلنگ» صورت گرفت که در ادامه می خوانید.
آنچه در ادامه می آید مشروح گفت وگو با حکیمیان است؛
*برای سوال اول خوب است برویم سراغ انتخاب خوب اسم. اشاره به «خواب و پلنگ» در اسم باعث می شود منظری خاص به تاریخ شکل بگیرد. در حالی که روایت کاملا واقع گرایانه است، توجه دادن به سرنوشت پلنگ و اهمیت خواب جالب است.
در انتخاب کتاب و رمان اولین چیزی که مخاطب با آن برخورد می کند اسم کتاب است. می خواستم اسمی باشد که تا حدی برای خواننده نوجوان جذابیت داشته باشد. به علاوه داستان اصلی را لو ندهد. انتخاب پلنگ به عنوان حیوانی که مظهر حیات وحش ایران به ویژه در نقاط کویری است آگاهانه بود. هدف از انتخاب این اسم اشاره به روحیه جسارت و سرکشی شخصیتی مثل میرزارضای کرمانی است. وی سالها مورد ظلم هیئت حاکمه بوده و ناگاه همچون پلنگی از خواب بیدار شده درصدد گرفتن حق و حقوق خود برمی آید. مرد بزرگی که اقدامش را می توان به آغاز بیداری ایرانیان تعبیر کرد. علاوه بر این ما در داستان پلنگی داریم که شکار می شود. سرنوشت اندوهناکی دارد و تا حدی باعث برخورد و آشنایی شخصیت های نوجوان داستان با برخی شازده های قجری و همین طور کنسول انگلیس می شود.
نوجوان راوی در برهه ای از داستان دائم خواب پلنگ می بیند. پلنگی که به دست پدرش شکار شده و از قضا سرنوشت بدی پیدا کرده. پلنگ در بند می تواند اشاره داشته باشد به برخی شخصیت های آزادی خواه. افرادی همچون میرزارضا که روحیه اصلاحگری جامعه را دارند اما در بند شکارچیان اسیر و گرفتارند.
*چه عمدی بوده که این دو پسر همواره با هم باشند. به نظر می رسید می شود در برخی صحنه ها، راوی و حسینعلی از هم جدا شوند (همان طور که در فصل آخر اتفاق می افتد) ولی این دو در کتاب سفت کنار هم قرار گرفتند. این طوری تعلیق پایین نیامد و دست شما برای بسط حوادث مختلف بسته نشد؟
سنگ بنای داستان دوستی این دو دو نوجوان است. اصلا بنا نبود از هم جدا شوند. قبول دارم که راوی بعضی جاها صرفا یک روایتگر است و حتی نقش دوستش یعنی حسینعلی در پیشبرد برخی صحنه ها بیشتر است. مساله دیگر اینکه این دو نوجوان از یک روستای دورافتاده وارد تهران عصر ناصری می شوند. شهری که آغازگر عصر مدرنیته و تحولات ایران جدید است. البته کم کم حسینعلی به واسطه روحیه جستجوگر خویش به راه دیگر رفته پی کسب و کار و پول درآوردن می رود. اینکه داستان تعلیق دارد یا نه باید مخاطب به ویژه مخاطب نوجوان بگوید. ولی من در نگارش داستان دوست داشتم که این دو نوجوان همه جا با هم باشند. اساسا جدا شدن و تنهایی شان را نمی خواستم. به نظرم با هم بودن شان بیشتر کارکرد داشت تا تنهایی شان.
*موقعیت خیلی خوبی در رمان ایجاد شد که می توانست زندگی راوی را بیشتر به ایران گره بزند. اگر این راوی با تدریس میرزارضا بیشتر گره می خورد و حتی به مکتب می رفت، مخاطب بیشتر برای تصمیم پایانی میرزارضا قانع نمی شد؟
درخصوص میرزارضا من سعی داشتم زیاد تخیل خودم را دخیل نکنم. بالاخره این یک شخصیت تاریخی است ما به ازای بیرونی داشته و به نظرم نویسنده باید به مستندات تاریخی هم وفادار باشد. متاسفانه ما از زندگی شخصی میرزارضا اطلاعات کمی داریم. اصلا همه او را همراه با ناصرالدین شاه می شناسند. راوی می توانست مدت بیشتری را با میرزا رضا بگذراند حتی به قول شما به مکتب رفته نزد او شاگردی کند یا اصلا می شد بخش بیشتری از داستان در تهران بگذرد که آن وقت ما مجبور بودیم برای روایت یک حادثه تاریخی مثل اعدام انقلابی ناصرالدین شاه که اتفاقا از جمله نقاط عطف تاریخ معاصرمان هم هست به میزان بیشتری به تخیل تکیه کنیم که به نظر من جالب نبود.
مسأله دیگر اینکه مخاطب این کار نوجوان است و از ابتدا هم بنا نبود بحث ترور و اعدام و کشتن یک آدم دیگر ولو فرد مستبدی مثل ناصرالدین شاه به صورت علنی برای مخاطب مطرح شود. یعنی من این طور نمی خواستم. میرزارضا برای اقدام انقلابی اش توجیه دارد اما اینکه دو تا نوجوان راه بیفتند بروند برای کشتن یک نفر دیگر، این به نظر من توجیه نداشت. برای همین هم تا صحنه آخر داستان راوی نوجوان از تصمیم میرزارضا برای اعدام انقلابی شاه اطلاع ندارد. حتی او صحنه تیراندازی به شاه را هم نمی بیند. توی صحن حضرت عبدالعظیم قاطی مردم ایستاده و تنها خبرش را می شنود.
*فکر نمی کنید روای بیش از اندازه زیر سایه پدرش و میرزارضا قرار گرفته؟ می شد کمی آزادترش تا رفتارهای شخصی تری هم داشته باشد که برای نوجوانان امروز جذاب تر است.
این حرف شما را قبول دارم. چنانکه قبلا هم گفتم حتی بعضی جاها نقش و کارکرد حسینعلی یعنی دوست راوی هم از او بیشتر است. راوی داستان یعنی کوچک علی شخصیتی است درونگرا، تا حدی جستجوگر و پرسشگر که به اقتضای سن و سال خود کم کم دارد با اقلیم های جدیدتر آشنا می شود. واقعیت اواسط کار نگارش داستان به ذهنم آمد که همه ماجراها در تهران اتفاق بیفتد که در آن صورت ماجرای شکار پلنگ، ظلم خان ها و از همه مهم تر سفر میرزارضا از کرمان به سوی پایتخت دچار مشکل می شد و باید فکر دیگری برای آن می کردم. شخصیت های پدر و همین طور میرزارضا از این جهت درشت اند چون که هر دو قهرمان هایی هستند در ذهن راوی نوجوان به ویژه میرزارضا که بناست دست به کار بزرگی بزند. پدر راوی همه تلاشش را می کند که برای زن و بچه اش زندگی خوبی درست کند اما ظلم و بی عدالتی موجود در جامعه این اجازه را به او نمی دهد. اینجاست که میرزارضا سر می رسد و یک راهکار تازه دارد؛ مبارزه آن هم نه با کدخدا و خان و شازده ها که با شخص شاه، چون او را سرمنشأ تمام این فسادها می داند. به هر حال امیدوارم مخاطب نوجوان ضمن خواندن این کتاب با یکی از شخصیت های تاریخی موثر در زندگی تمام آدم های زیسته در یک قرن اخیر ایران آشنا بشود.
مصاحبه از: محمد قائم خانی
در ادامه اسامی نامزدهای بخش نوجوان جایزه قلم زرین می آید؛
بخش داستان کودک و نوجوان؛
– خواب پلنگ/ نوشته هادی حکیمیان/ از انتشارات شهرستان ادب
– ضامن های معتبر/ نوشته سیدسعید هاشمی/ از انتشارات جمکران
– دو روایت از یک عکس/ نوشته ابراهیم حسن بیگی/ از انتشارات سوره مهر
انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «گفت وگو با نامزد قلم زرین: روایت مردی را نوشتم که اقدامش آغاز بیداری ایرانیان بود» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.