عاشورا می آموزد که منفعل نباشیم / حسین ماند و محافظه کاران رفتند

مهدی جمشیدی نوشت: حسین در سال ۶۱هجری رفت و بی طرف هاماندند، اما نه! اگر همۀ زمان ها عاشورا و همۀ زمین ها کربلاست، باید گفت حسین ماند و اینان رفتند. قافلۀ حسین از حرکت بازنایستاده و همچنان درتاریخ حیات باطنی انسان، سیر می کند.
به گزارش خبرگزاری فارس، مهدی جمشیدی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در یادداشتی نوشت:
عاشورا می آموزد که منفعل و محافظه کار نباشیم
۱- عاشورا، «شوریدن» است و ازاین رو، نقطه مقابل «بی تفاوتی»، «انفعال» و «نظاره گری» است. عاشورا، رسم «خروشیدن» و«جوشیدن» می آموزد و «محافظه کاری» و «مصلحت اندیشی» را بدنام و منفور می سازد. در منطق عاشورا، باید از همه چیز خویش گذشت و فانی در حق شد؛ باید به بیابان بلا رفت و در گرداب خون، غوطه ور شد؛ باید تمام محاسبه های معطوف به خود را کنار نهاد و به حکم «عقل سرخ»، دل به دریای شمشیر سپرد؛ باید «آداب عافیت» را نادیده انگاشت و هزینه گزاف مقاومت را پرداخت؛ باید میان «تسلیم» و «مرگ»، از جان گذشت و با زندگی در سایه حقارت، بدرود گفت؛ و ….
مردگانی که زندگی را در تنفس در اکنون می دیدند
۲- در میانه این ابتلاء عظیم، بسیار بودند آنان که نه در این سو بودند و نه در آن سو، اما در آن «زمانه» بودند و می توانستند حسین را در کربلا تنها نگذارند؛ حتی به بهای جان خویش، اما چنین نکردند و اندکی بیش زندگی کردن را بر این همراهی ترجیح دادند. آنان، سالیانی بیشتر زیستند و طعم دنیا را چشیدند، اما بی اثر و خنثی. مردگانی بودند که زندگی را در تنفس در اکنون می دیدند و شهامت دست کشیدن از اکنون برای «آفریدن یک تاریخ جدید» را نداشتند. کوته اندیشانی که خواسته ها و تمنیات شان، از زندگی روزمره شان فراتر نمی رفت و دین داری را به بازی گرفته بودند.
بی طرف ها بی شرف های تاریخ اند
۳- نمی توان از تنهایی و غربت حسین، پرسش نکرد. مردمان مسلمان از قیام حسین، بی خبر نبودند؛ نه از قیام او، نه از حقانیت و فضیلت او. شاید راه او را باور نداشتند و شاید با وجود باور به انتخاب دشوار او، نتوانستند مخاطره همراهی با او را بپذیرند. هرچه که هست، حسین در طول دوران امامت خویش، تنها توانست هفتاد و اندی را با خود در کربلا همراه کند. دیگران یا در جبهه مخالف او بودند یا «بی طرفان» و «خاموشانی» بودند سر به مرداب زندگی خویش فرو بردند و او را در آن معرکۀ تاریخی، تنها نهادند. چرا حسین، تنها ماند؟ چرا جامعه اسلامی، جانب او را نگرفت؟ آری، پس از کربلا، غوغاها برخاست، اما مسأله این است که چرا در آن لحظه تاریخی که او پرچم اعتراض و مقاومت برافراشت، نه فریادی به حمایت از او، سکوت را شکست و نه شمشیری در کنار او از نیام سر بر کشید؟! درد و داغ غربت و تنهایی حسین، کمتر از شهادت او نیست. نبرد نابرابر کربلا، حاصل کناره گیری مردمان مسلمان از این نزاع بود، وگرنه تقدیر دیگری رقم می خورد. مردمان، حق را شنیدند، اما به یاری اش نشتافتند و باطل را دریافتند، اما در برابر آن صف نکشیدند. همگان، «نظاره گر» و «خاموش» ماندند و حسین در تراکم سکوت اینان، به مسلخ رفت و جرعه زهرآگین غربت را نوشید.
حسین ماند و باقی رفتند
۴- حسین در سال ۶۱ هجری رفت و اینان ماندند، اما نه! اگر همۀ زمان ها عاشورا و همۀ زمین ها" کربلاست، پس باید گفت حسین ماند و اینان رفتند. قافله حسین از حرکت بازنایستاده است و همچنان در متن تاریخ حیات باطنی انسان، سیر می کند و تکرار می شود و حماسه ها و خیزش ها و صیرورت های قدسی می آفریند. این او بود که به تاریخ، معنای تازه بخشید و خوبان هر نسل و عصر را از تاریک خانه تعلقات زندگی برگزید و به قافله خویش افزود. او در «دل تاریخ»، جاری ست؛ همچون چشمه ای زلال، می جوشد و جان اصحاب حقیقت را سیراب می کند. و این «مقاومت» است که تاریخ می آفریند، نه «محافظه کاری». محافظه کاران از زمانه خویش فراتر نمی روند و در فردای تاریخ، به شمار نمی آیند.
انتهای پیام/
به گزارش خبرگزاری فارس، مهدی جمشیدی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در یادداشتی نوشت:
عاشورا می آموزد که منفعل و محافظه کار نباشیم
۱- عاشورا، «شوریدن» است و ازاین رو، نقطه مقابل «بی تفاوتی»، «انفعال» و «نظاره گری» است. عاشورا، رسم «خروشیدن» و«جوشیدن» می آموزد و «محافظه کاری» و «مصلحت اندیشی» را بدنام و منفور می سازد. در منطق عاشورا، باید از همه چیز خویش گذشت و فانی در حق شد؛ باید به بیابان بلا رفت و در گرداب خون، غوطه ور شد؛ باید تمام محاسبه های معطوف به خود را کنار نهاد و به حکم «عقل سرخ»، دل به دریای شمشیر سپرد؛ باید «آداب عافیت» را نادیده انگاشت و هزینه گزاف مقاومت را پرداخت؛ باید میان «تسلیم» و «مرگ»، از جان گذشت و با زندگی در سایه حقارت، بدرود گفت؛ و ….
مردگانی که زندگی را در تنفس در اکنون می دیدند
۲- در میانه این ابتلاء عظیم، بسیار بودند آنان که نه در این سو بودند و نه در آن سو، اما در آن «زمانه» بودند و می توانستند حسین را در کربلا تنها نگذارند؛ حتی به بهای جان خویش، اما چنین نکردند و اندکی بیش زندگی کردن را بر این همراهی ترجیح دادند. آنان، سالیانی بیشتر زیستند و طعم دنیا را چشیدند، اما بی اثر و خنثی. مردگانی بودند که زندگی را در تنفس در اکنون می دیدند و شهامت دست کشیدن از اکنون برای «آفریدن یک تاریخ جدید» را نداشتند. کوته اندیشانی که خواسته ها و تمنیات شان، از زندگی روزمره شان فراتر نمی رفت و دین داری را به بازی گرفته بودند.
بی طرف ها بی شرف های تاریخ اند
۳- نمی توان از تنهایی و غربت حسین، پرسش نکرد. مردمان مسلمان از قیام حسین، بی خبر نبودند؛ نه از قیام او، نه از حقانیت و فضیلت او. شاید راه او را باور نداشتند و شاید با وجود باور به انتخاب دشوار او، نتوانستند مخاطره همراهی با او را بپذیرند. هرچه که هست، حسین در طول دوران امامت خویش، تنها توانست هفتاد و اندی را با خود در کربلا همراه کند. دیگران یا در جبهه مخالف او بودند یا «بی طرفان» و «خاموشانی» بودند سر به مرداب زندگی خویش فرو بردند و او را در آن معرکۀ تاریخی، تنها نهادند. چرا حسین، تنها ماند؟ چرا جامعه اسلامی، جانب او را نگرفت؟ آری، پس از کربلا، غوغاها برخاست، اما مسأله این است که چرا در آن لحظه تاریخی که او پرچم اعتراض و مقاومت برافراشت، نه فریادی به حمایت از او، سکوت را شکست و نه شمشیری در کنار او از نیام سر بر کشید؟! درد و داغ غربت و تنهایی حسین، کمتر از شهادت او نیست. نبرد نابرابر کربلا، حاصل کناره گیری مردمان مسلمان از این نزاع بود، وگرنه تقدیر دیگری رقم می خورد. مردمان، حق را شنیدند، اما به یاری اش نشتافتند و باطل را دریافتند، اما در برابر آن صف نکشیدند. همگان، «نظاره گر» و «خاموش» ماندند و حسین در تراکم سکوت اینان، به مسلخ رفت و جرعه زهرآگین غربت را نوشید.
حسین ماند و باقی رفتند
۴- حسین در سال ۶۱ هجری رفت و اینان ماندند، اما نه! اگر همۀ زمان ها عاشورا و همۀ زمین ها" کربلاست، پس باید گفت حسین ماند و اینان رفتند. قافله حسین از حرکت بازنایستاده است و همچنان در متن تاریخ حیات باطنی انسان، سیر می کند و تکرار می شود و حماسه ها و خیزش ها و صیرورت های قدسی می آفریند. این او بود که به تاریخ، معنای تازه بخشید و خوبان هر نسل و عصر را از تاریک خانه تعلقات زندگی برگزید و به قافله خویش افزود. او در «دل تاریخ»، جاری ست؛ همچون چشمه ای زلال، می جوشد و جان اصحاب حقیقت را سیراب می کند. و این «مقاومت» است که تاریخ می آفریند، نه «محافظه کاری». محافظه کاران از زمانه خویش فراتر نمی روند و در فردای تاریخ، به شمار نمی آیند.
انتهای پیام/
پرسش و پاسخ در
عاشورا می آموزد که منفعل نباشیم / حسین ماند و محافظه کاران رفتند
گفتگو با هوش مصنوعی