شهید نادعلی علیجان زاده؛ از «قراخیل مازندران» تا «چذابه خوزستان »

به گزارش خبرگزاری تسنیم از قائم شهر، علی علیپور بعد از اینکه گل اول پرسپولیس را در بازی با شهردای ماهشهر به ثمر رساند شادی گل خود را با نمایش عکس شهید نادعلی علیجان زاده نشان داد. این موضوع باعث شد که کاربران شبکه های اجتماعی به دنبال صاحب این عکس باشند. شهیدی که به عشق وطن از «قراخیل مازندران» به " چذابه خوزستان» آمد تا مدفع حریم ایران اسلامی باشد.گفتگوی خبرنگار ما را با «عذرا بابان» همسر شهید علیجان زاده در ادامه بخوانید :
زندگی ما باید علی وار و فاطمه گونه باشد
سال ۶۰ با هم ازدواج کردیم . ۳ سال زندگی مشترک داشتیم. هر سه ماه که جبهه بود ۱۵ روز را به مرخصی می آمد و بیشتر وقتش را در پایگاه بسیج محل سپری می کرد. وقتی هم برای ما می گذاشت. مدام در رفت و آمد بود. فعالیت قرآنی می کرد، کلاس های قرآن، حدیث و تفسیر می گذاشت. با سن کمش در پایگاه محل مسئول سازماندهی بسیجیان جهت نگهبانی بود( به دلیل برقراری امنیت و مسائل ترور سپاهیان و حضور منافقین جهت کارشکنی که در آن زمان بسیار اتفاق می افتاد). همیشه قبل از سازماندهی افراد از آنها می خواست که چند حدیث را بخوانند و از بر کنند، بعد به سر پستهایشان بروند.
وقتی به او می گفتم ۳ ماه را در کنار ما نیستی لااقل این ۱۵ روز که برگشتی بیشتر در منزل کنار من و فرزندان بمان ، می گفت: خانم ما مگر چقدر می خواهیم در دنیا بمانیم و عمر کنیم، یه روز دیگر، یه سال یا ده سال ، ما باید برای آن دنیا تلاش کنیم تا دستمان خالی نباشد، چه در کوله بارمان خواهیم داشت! من کنار شما هم هستم ولی تکلیف خودم را نمی توانم از یاد ببرم.
به فوتبال فوق العاده علاقمند بود
ورزش می کرد، علاقه شدیدی به فوتبال داشت. غروب ها مشغول فوتبال می شد و شب ها می رفت پایگاه. گاهی ساعت ۱۰ و گاهی ساعت ۱۱ شب برمی گشت منزل.در کار خانه خیلی کمک می کرد همیشه همراهی می کرد در کار منزل، تا جائیکه پاک کردن ماهی را خودش انجام می داد. گاهی مادرش به شوخی می گفت: این کارها چیه میکنی! دیگه تمیز کردن ماهی رو بسپار به خانمت. می گفت: مادرجان! زندگی ما باید علی وار و فاطمه گونه باشد. نباید جاهلانه باشه، باید تا می تونیم کنار هم باشیم و کمک کنیم به هم.
زمانی که منزل بود، چون دخترها کوچک بودند و باشیر مادر تغذیه می شدند، شبها فقط برای اینکه من بتوانم کمی بیشتر استراحت کنم و از خواب بیدار نشوم خودش نیمه های شب با صدای بچه ها از خواب بیدار می شد و برایشان شیر کمکی حاضر می کرد و به آنها می داد.
می گفت در طول روز به بچه ها شیر می دهی لااقل شب را استراحت کن. تا وقتی که بود کمک حال خوبی برای من بود. مدت زیادی را باهم نبودیم ولی در طول این سه سال زندگی آنقدر مهربان و با محبت زندگی کرد که هنوز هم او را در کنار خود و بچه ها حس می کنم و خاطرش برایمان زنده است. حیف که زود رفت!!!
در این مدت خدا سه فرزند دختر به ما عنایت کرد که در زمان شهادت همسرم، نجمه۸ ماهه، صدیقه ۱ سال و هشت ماه و سمانه حدود سه سال سن داشتند. به بچه ها خیلی علاقه داشت دائما تکرار می کرد که اگر می خواهی فردای قیامت از تو راضی باشم بعد از من چیزی به بچه ها نگو … می دانم بزرگ کردن و تربیت سه فرزند قد و نیم قد و کار و مشکلات زندگی به تنهایی، تو را از پا در خواهد آورد ولی خواهش می کنم که هیچوقت به بچه ها سخت نگیری نکنی و بر سرشان فریاد نکشی. در جوابش می گفتم مگر می شود؛ بچه ها شلوغ می کنند، اذیت می کنند، باید درست تربیت بشوند و… نمی شود که چیزی نگفت و سکوت کرد. نمی شود که آنها را به حال خودشان بگذارم که بزرگ شوند. با خواهش می گفت می دانم اما می گویم اگر ناراحت شدی از دست بچه ها، دعوا یا تنبیه شان نکن، با آنها صحبت کن و حرف بزن.
مادر را متوجه نکن !
زمانی که مادر و برادرش «حاج کاظم» روزهای آخر(قبل از شهادت) به منطقه رفته بودند تا میرزاعلی را ببینند، شهید برادرش را به کناری کشید و گفت: " مادر را متوجه نکن، ما را به خط مقدم می برند، قرار است عملیات مهمی برگزار شود و امکان برگشت به هیچ عنوان نیست. من می دانم که شهید می شوم، اگر شهید شدم، هوای همسرم را داشته باشید، او هنوز داغدار مرگ برادر شهیدش است که سالگردش هم برگزار نشده، داغ دو عزیز در عرض یک سال برایش کمرشکن و خیلی سنگین است. اگر دیدید فشار بر او زیاد شده و بچه ها اذیتش می کنند، بچه ها را از وی دور کنید تا آرام شود. چیزی به او نگویید. وقتی آرام شد بچه ها را برگردانید پیشش».
اینها آخرین جملاتی بود که درباره من و فرزندانم از طرف شهید نقل قول گردیده است.
اهل دیانت بود، سیاست را هم دنبال می کرد، ورزش و تفریحش هم به راه بود. خانواده هم برایش جایگاه ویژه ای داشت. عاشق فوتبال و ورزش بود، وقتی خانه بود تمام برنامه های ورزشی و فوتبال ها را از تلویزیون دنبال می کرد. عکس خیلی از فوتبالیست های آن زمان را داشت، محال بود مسابقه فوتبال داشته باشد و او نبیند. عشق به فوتبالش مرا یاد خاطره ای میاندازه که فکر میکنم برای شما و خوانندگان جالب باشد.
وقتی ازدواج کردیم متوجه علاقه اش به فوتبال شدم. یک بار که از جبهه برگشت و کما فی السابق پشت سر هم می رفت فوتبال، از دستش شاکی شدم، به او گفتم: تو زن و بچه داری، تو زندگی داری، چقدر فوتبال! سه ماه که نیستی و ۱۵ روز هم که برمی گردی، بیست و چهار ساعت سر کاری(مسئول بیمارستان سپاه بود)، بیست و چهار ساعت دیگر ان را که خانه هستی. خواب نداری! آنجا که شب شیفت هستی، الان خسته ای استراحت کن. میگفت: نه، من باید برم فوتبال. هر چه می گفتم حرفم را گوش نمیداد. می گفت: خانم تو هر چه بگویی گوش می کنم ولی این مورد را از من نخواه که فوتبالم را کنار بگذارم. ازت خواهش می کنم! من دیوانه فوتبالم.
تاثیر عمل علی علیپور و عکس العمل مردم و آشنایان نسبت به این موضوع چه بود؟
کسانی که من و شهید علی جان زاده را می شناختند، وقتی مرا دیدند با خوشحالی و هیجان از این موضوع یاد میکردند و میپرسیدند که آیا عکسها را دیده ام یا خیر و اینکه در جریان این کار بودم؟ خیلی ها تماس گرفتند و گفتند که با دیدن این عکس اشک ریختند و یاد شهید برایشان زنده شد. از دوستان و آشنایان دور و نزدیک تا همکاران و هم محلیها همه خوشحال از اینکه یاد شهید و نام او با این عمل علی آقا زنده و باز نگاه ها و ذهن ها به سمت و سوی شهید و شهادت کشانده شد.
نقش رسانه ها در بازتاب این عمل ارزشمند آقای علیپور چیست؟
بیشترین مسئولیت بر دوش رسانه هاست. علی آقا کار بسیار با ارزشی انجام داد که نتنها باعث شادی دل ۳ دختر شهید، من، خانواده و دوستان و آشنایان گردید، بلکه ارزش و مقام عظمای شهدای کشور و جایگاه آنها را رونق تازه ای بخشید اما، از این با ارزش تر نقش رسانه ها در بازتاب و انعکاس این عمل است. مسئولیت رسانه ها سنگین تر از آن است. من و خانواده ام تشکر ویژه داریم از بامداد زاگرس، که با این که فرسنگ ها فاصله مکانی بین زادگاه این شهید و محل نشر این هفته نامه هست، اما مشتاقانه و پیگیر به دنبال شناساندن این شهید بزرگوار به مردم سرزمینم بودند.
آیا بعد از شهادت همسر تون به منطقه چذابه سفر کردید؟
به فاصله تقریبا دو ماه بعد از شهادت همسرم، از طرف سپاه استان، من و مادر ایشان را به شلمچه بردند، از دور محل شهادت را نشانمان دادند، ولی چون منطقه جنگی محسوب می شد و خط مقدم بود، نتوانستیم از نزدیک محل شهادت را ببینیم اما خیلی دوست داشتم که یکبار هم شده مکان دقیق شهادت همسرم را ببینم.
به نظر شماچه چیزی باعث شده که بعد از ۳۰ و اندی سال ورزشکاری مانند آقای علیپور یاد شهیدی را اینچنین پر افتخار زنده کند؟
حال جوان های ما بخاطر مسائل اقتصادی، بیکاری، مشکلات مالی و مسائلی از این دست خوب نیست، اعتقادات، مذهب و خیلی از ارزشها بین جوانان ما کمرنگ شده، ولی من همیشه می گویم که مشکلات همیشه بوده و هست، زندگی همه ما پر است از فراز و نشیب های عاطفی و عقیده ای، رسانه ها و فضای مجازی باید بیشتر تلاش کنند، باید فضایی را بسازند و فرهنگ سازی کنند تا رغبت جوانان به سمت مسائل هویتی و دینی احیاء شود.
با توجه به اینکه شما در زمان شهادت همسرتان سن کمی داشتید و به نوعی جوان آن زمان بودید و با مسائل گوناگونی دست و پنجه نرم کرده اید، چه توصیه ای به جوانان امروز و زوج های جوان دارید؟
من در سن ۲۱ سالگی همسرم را از دست دادم. سه فرزند دختر داشتم که هنوز حتی قادر به حرف زدن نبودند، مشکلات فراوانی سر راهم بود. سه سال زندگی مشترک و دلخوشی ها و خاطرات زیبا و شیرینی که همسرم در طی این مدت برایم به یادگار گذاشته بود، تمام تلخی های این سالها را برایم شیرین می کرد. ما یک روز به دنیا آمدیم و یه روز از دنیا خواهیم رفت. نباید خود را آنقدر گرفتار این مشکلات و مسائل پیش پاافتاده زندگی کنیم که آن را به کام خود و بقیه تلخ نماییم. نباید اصالت را در زندگی فدای جهالت و ناآگاهی و خودخواهی های لحظه ای مان کنیم. باید قدر داشته ها و زندگی را بدانیم، قدر لحظات کنار هم بودن را بدانیم.در گذشته پدران و مادرانمان چیزی نداشتند و با حداقل ها زندگی می کردند اما صفا و صمیمت وجود داشت، مهربانی رونق داشت، ولی در حال حاضر با این همه زرق و برق های زندگی و تجهیزات و امکانات اما دریغ…. جای داشته هامان تغییر کرده است.
از «قراخیل مازندران» تا "چذابه خوزستان»
شهید نادعلی علی جان زاده در سال ۱۳۳۶ در خانواده ای مذهبی در روستای قراخیل شهرستان قائم شهر متولد شد.در جوانی پدر را از دست داد و با حمایت مادر و برادران بزرگتر موفق به اخذ مدرک دیپلم گردید. شهید بعد از اخذ دیپلم به علت بسته بودن دانشگاهها(انقلاب فرهنگی) فعالیت وسیعی را در انجمن اسلامی و بسیج مستضعفین محل به صورت شبانه روزی شروع نمود تا این که در بهمن ماه سال ۱۳۵۹یک دوره شش ماهه امداد پزشکی را در قائم شهر گذراند. بعد از اتمام این دوره برای این که هم خود را بیازماید و هم دین خود را نسبت به اسلام و انقلاب ادا کند در مرداد ماه ۱۳۶۰ به سوی جبهه شتافت تا بتواند به برادران رزمنده خود کمک کند. شهید علی جان زاده در بهمن ماه ۱۳۶۱ با توجه به این که دو برادرش در جبهه به سر می بردند، برای دومین بار رهسپار جبهه ها شد و در عملیات والفجر مقدماتی به همراه همرزم خود شهید حسین قربانی به مداوای مجروحین عملیات پرداخت.
پاسدار شهید عاشق سپاه بود به خاطر همین عشق در مردادماه ۱۳۶۲ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. او پس از این که لباس سپاه را بر قامت خود نظاره نمود به عنوان پاسدار بر خود واجب دید به سوی جبهه ها روان شود و در بهمن ماه ۱۳۶۲ برای سومین بار به سوی میعادگاه عاشقان شهادت شتافت.
در بهمن ماه ۱۳۶۳ برای چندمین بار عازم جبهه ها شد. نادعلی علی جان زاده در تاریخ ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ ؛ یعنی، هفت روز مانده به عید در پاسگاه ترابه و عملیات بدر به درجه شهادت نائل آمد.
انتهای پیام/ ت
زندگی ما باید علی وار و فاطمه گونه باشد
سال ۶۰ با هم ازدواج کردیم . ۳ سال زندگی مشترک داشتیم. هر سه ماه که جبهه بود ۱۵ روز را به مرخصی می آمد و بیشتر وقتش را در پایگاه بسیج محل سپری می کرد. وقتی هم برای ما می گذاشت. مدام در رفت و آمد بود. فعالیت قرآنی می کرد، کلاس های قرآن، حدیث و تفسیر می گذاشت. با سن کمش در پایگاه محل مسئول سازماندهی بسیجیان جهت نگهبانی بود( به دلیل برقراری امنیت و مسائل ترور سپاهیان و حضور منافقین جهت کارشکنی که در آن زمان بسیار اتفاق می افتاد). همیشه قبل از سازماندهی افراد از آنها می خواست که چند حدیث را بخوانند و از بر کنند، بعد به سر پستهایشان بروند.
وقتی به او می گفتم ۳ ماه را در کنار ما نیستی لااقل این ۱۵ روز که برگشتی بیشتر در منزل کنار من و فرزندان بمان ، می گفت: خانم ما مگر چقدر می خواهیم در دنیا بمانیم و عمر کنیم، یه روز دیگر، یه سال یا ده سال ، ما باید برای آن دنیا تلاش کنیم تا دستمان خالی نباشد، چه در کوله بارمان خواهیم داشت! من کنار شما هم هستم ولی تکلیف خودم را نمی توانم از یاد ببرم.
به فوتبال فوق العاده علاقمند بود
ورزش می کرد، علاقه شدیدی به فوتبال داشت. غروب ها مشغول فوتبال می شد و شب ها می رفت پایگاه. گاهی ساعت ۱۰ و گاهی ساعت ۱۱ شب برمی گشت منزل.در کار خانه خیلی کمک می کرد همیشه همراهی می کرد در کار منزل، تا جائیکه پاک کردن ماهی را خودش انجام می داد. گاهی مادرش به شوخی می گفت: این کارها چیه میکنی! دیگه تمیز کردن ماهی رو بسپار به خانمت. می گفت: مادرجان! زندگی ما باید علی وار و فاطمه گونه باشد. نباید جاهلانه باشه، باید تا می تونیم کنار هم باشیم و کمک کنیم به هم.
زمانی که منزل بود، چون دخترها کوچک بودند و باشیر مادر تغذیه می شدند، شبها فقط برای اینکه من بتوانم کمی بیشتر استراحت کنم و از خواب بیدار نشوم خودش نیمه های شب با صدای بچه ها از خواب بیدار می شد و برایشان شیر کمکی حاضر می کرد و به آنها می داد.
می گفت در طول روز به بچه ها شیر می دهی لااقل شب را استراحت کن. تا وقتی که بود کمک حال خوبی برای من بود. مدت زیادی را باهم نبودیم ولی در طول این سه سال زندگی آنقدر مهربان و با محبت زندگی کرد که هنوز هم او را در کنار خود و بچه ها حس می کنم و خاطرش برایمان زنده است. حیف که زود رفت!!!
در این مدت خدا سه فرزند دختر به ما عنایت کرد که در زمان شهادت همسرم، نجمه۸ ماهه، صدیقه ۱ سال و هشت ماه و سمانه حدود سه سال سن داشتند. به بچه ها خیلی علاقه داشت دائما تکرار می کرد که اگر می خواهی فردای قیامت از تو راضی باشم بعد از من چیزی به بچه ها نگو … می دانم بزرگ کردن و تربیت سه فرزند قد و نیم قد و کار و مشکلات زندگی به تنهایی، تو را از پا در خواهد آورد ولی خواهش می کنم که هیچوقت به بچه ها سخت نگیری نکنی و بر سرشان فریاد نکشی. در جوابش می گفتم مگر می شود؛ بچه ها شلوغ می کنند، اذیت می کنند، باید درست تربیت بشوند و… نمی شود که چیزی نگفت و سکوت کرد. نمی شود که آنها را به حال خودشان بگذارم که بزرگ شوند. با خواهش می گفت می دانم اما می گویم اگر ناراحت شدی از دست بچه ها، دعوا یا تنبیه شان نکن، با آنها صحبت کن و حرف بزن.
مادر را متوجه نکن !
زمانی که مادر و برادرش «حاج کاظم» روزهای آخر(قبل از شهادت) به منطقه رفته بودند تا میرزاعلی را ببینند، شهید برادرش را به کناری کشید و گفت: " مادر را متوجه نکن، ما را به خط مقدم می برند، قرار است عملیات مهمی برگزار شود و امکان برگشت به هیچ عنوان نیست. من می دانم که شهید می شوم، اگر شهید شدم، هوای همسرم را داشته باشید، او هنوز داغدار مرگ برادر شهیدش است که سالگردش هم برگزار نشده، داغ دو عزیز در عرض یک سال برایش کمرشکن و خیلی سنگین است. اگر دیدید فشار بر او زیاد شده و بچه ها اذیتش می کنند، بچه ها را از وی دور کنید تا آرام شود. چیزی به او نگویید. وقتی آرام شد بچه ها را برگردانید پیشش».
اینها آخرین جملاتی بود که درباره من و فرزندانم از طرف شهید نقل قول گردیده است.
اهل دیانت بود، سیاست را هم دنبال می کرد، ورزش و تفریحش هم به راه بود. خانواده هم برایش جایگاه ویژه ای داشت. عاشق فوتبال و ورزش بود، وقتی خانه بود تمام برنامه های ورزشی و فوتبال ها را از تلویزیون دنبال می کرد. عکس خیلی از فوتبالیست های آن زمان را داشت، محال بود مسابقه فوتبال داشته باشد و او نبیند. عشق به فوتبالش مرا یاد خاطره ای میاندازه که فکر میکنم برای شما و خوانندگان جالب باشد.
وقتی ازدواج کردیم متوجه علاقه اش به فوتبال شدم. یک بار که از جبهه برگشت و کما فی السابق پشت سر هم می رفت فوتبال، از دستش شاکی شدم، به او گفتم: تو زن و بچه داری، تو زندگی داری، چقدر فوتبال! سه ماه که نیستی و ۱۵ روز هم که برمی گردی، بیست و چهار ساعت سر کاری(مسئول بیمارستان سپاه بود)، بیست و چهار ساعت دیگر ان را که خانه هستی. خواب نداری! آنجا که شب شیفت هستی، الان خسته ای استراحت کن. میگفت: نه، من باید برم فوتبال. هر چه می گفتم حرفم را گوش نمیداد. می گفت: خانم تو هر چه بگویی گوش می کنم ولی این مورد را از من نخواه که فوتبالم را کنار بگذارم. ازت خواهش می کنم! من دیوانه فوتبالم.
تاثیر عمل علی علیپور و عکس العمل مردم و آشنایان نسبت به این موضوع چه بود؟
کسانی که من و شهید علی جان زاده را می شناختند، وقتی مرا دیدند با خوشحالی و هیجان از این موضوع یاد میکردند و میپرسیدند که آیا عکسها را دیده ام یا خیر و اینکه در جریان این کار بودم؟ خیلی ها تماس گرفتند و گفتند که با دیدن این عکس اشک ریختند و یاد شهید برایشان زنده شد. از دوستان و آشنایان دور و نزدیک تا همکاران و هم محلیها همه خوشحال از اینکه یاد شهید و نام او با این عمل علی آقا زنده و باز نگاه ها و ذهن ها به سمت و سوی شهید و شهادت کشانده شد.
نقش رسانه ها در بازتاب این عمل ارزشمند آقای علیپور چیست؟
بیشترین مسئولیت بر دوش رسانه هاست. علی آقا کار بسیار با ارزشی انجام داد که نتنها باعث شادی دل ۳ دختر شهید، من، خانواده و دوستان و آشنایان گردید، بلکه ارزش و مقام عظمای شهدای کشور و جایگاه آنها را رونق تازه ای بخشید اما، از این با ارزش تر نقش رسانه ها در بازتاب و انعکاس این عمل است. مسئولیت رسانه ها سنگین تر از آن است. من و خانواده ام تشکر ویژه داریم از بامداد زاگرس، که با این که فرسنگ ها فاصله مکانی بین زادگاه این شهید و محل نشر این هفته نامه هست، اما مشتاقانه و پیگیر به دنبال شناساندن این شهید بزرگوار به مردم سرزمینم بودند.
آیا بعد از شهادت همسر تون به منطقه چذابه سفر کردید؟
به فاصله تقریبا دو ماه بعد از شهادت همسرم، از طرف سپاه استان، من و مادر ایشان را به شلمچه بردند، از دور محل شهادت را نشانمان دادند، ولی چون منطقه جنگی محسوب می شد و خط مقدم بود، نتوانستیم از نزدیک محل شهادت را ببینیم اما خیلی دوست داشتم که یکبار هم شده مکان دقیق شهادت همسرم را ببینم.
به نظر شماچه چیزی باعث شده که بعد از ۳۰ و اندی سال ورزشکاری مانند آقای علیپور یاد شهیدی را اینچنین پر افتخار زنده کند؟
حال جوان های ما بخاطر مسائل اقتصادی، بیکاری، مشکلات مالی و مسائلی از این دست خوب نیست، اعتقادات، مذهب و خیلی از ارزشها بین جوانان ما کمرنگ شده، ولی من همیشه می گویم که مشکلات همیشه بوده و هست، زندگی همه ما پر است از فراز و نشیب های عاطفی و عقیده ای، رسانه ها و فضای مجازی باید بیشتر تلاش کنند، باید فضایی را بسازند و فرهنگ سازی کنند تا رغبت جوانان به سمت مسائل هویتی و دینی احیاء شود.
با توجه به اینکه شما در زمان شهادت همسرتان سن کمی داشتید و به نوعی جوان آن زمان بودید و با مسائل گوناگونی دست و پنجه نرم کرده اید، چه توصیه ای به جوانان امروز و زوج های جوان دارید؟
من در سن ۲۱ سالگی همسرم را از دست دادم. سه فرزند دختر داشتم که هنوز حتی قادر به حرف زدن نبودند، مشکلات فراوانی سر راهم بود. سه سال زندگی مشترک و دلخوشی ها و خاطرات زیبا و شیرینی که همسرم در طی این مدت برایم به یادگار گذاشته بود، تمام تلخی های این سالها را برایم شیرین می کرد. ما یک روز به دنیا آمدیم و یه روز از دنیا خواهیم رفت. نباید خود را آنقدر گرفتار این مشکلات و مسائل پیش پاافتاده زندگی کنیم که آن را به کام خود و بقیه تلخ نماییم. نباید اصالت را در زندگی فدای جهالت و ناآگاهی و خودخواهی های لحظه ای مان کنیم. باید قدر داشته ها و زندگی را بدانیم، قدر لحظات کنار هم بودن را بدانیم.در گذشته پدران و مادرانمان چیزی نداشتند و با حداقل ها زندگی می کردند اما صفا و صمیمت وجود داشت، مهربانی رونق داشت، ولی در حال حاضر با این همه زرق و برق های زندگی و تجهیزات و امکانات اما دریغ…. جای داشته هامان تغییر کرده است.
از «قراخیل مازندران» تا "چذابه خوزستان»
شهید نادعلی علی جان زاده در سال ۱۳۳۶ در خانواده ای مذهبی در روستای قراخیل شهرستان قائم شهر متولد شد.در جوانی پدر را از دست داد و با حمایت مادر و برادران بزرگتر موفق به اخذ مدرک دیپلم گردید. شهید بعد از اخذ دیپلم به علت بسته بودن دانشگاهها(انقلاب فرهنگی) فعالیت وسیعی را در انجمن اسلامی و بسیج مستضعفین محل به صورت شبانه روزی شروع نمود تا این که در بهمن ماه سال ۱۳۵۹یک دوره شش ماهه امداد پزشکی را در قائم شهر گذراند. بعد از اتمام این دوره برای این که هم خود را بیازماید و هم دین خود را نسبت به اسلام و انقلاب ادا کند در مرداد ماه ۱۳۶۰ به سوی جبهه شتافت تا بتواند به برادران رزمنده خود کمک کند. شهید علی جان زاده در بهمن ماه ۱۳۶۱ با توجه به این که دو برادرش در جبهه به سر می بردند، برای دومین بار رهسپار جبهه ها شد و در عملیات والفجر مقدماتی به همراه همرزم خود شهید حسین قربانی به مداوای مجروحین عملیات پرداخت.
پاسدار شهید عاشق سپاه بود به خاطر همین عشق در مردادماه ۱۳۶۲ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. او پس از این که لباس سپاه را بر قامت خود نظاره نمود به عنوان پاسدار بر خود واجب دید به سوی جبهه ها روان شود و در بهمن ماه ۱۳۶۲ برای سومین بار به سوی میعادگاه عاشقان شهادت شتافت.
در بهمن ماه ۱۳۶۳ برای چندمین بار عازم جبهه ها شد. نادعلی علی جان زاده در تاریخ ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ ؛ یعنی، هفت روز مانده به عید در پاسگاه ترابه و عملیات بدر به درجه شهادت نائل آمد.
انتهای پیام/ ت
پرسش و پاسخ در
شهید نادعلی علیجان زاده؛ از «قراخیل مازندران» تا «چذابه خوزستان »
گفتگو با هوش مصنوعی