چرا برخی از عالمان بزرگ شیعه از حلاج حمایت کرده اند؟

به گزارش خبرنگار مهر، حجت الاسلام وحید واحد جوان مدیر گروه اخلاق و منابع اسلامی دانشگاه تهران به مناسبت سالروز قتل حسین بن منصور حلاج یادداشتی را نوشته است که در آن به شبهاتی در مورد زندگی و اندیشه او پاسخ داده است:
دربارۀ اعتقادات و مذهب حلاج، تصویر روشنی در دست نیست. اقوال به قدری گوناگون و مختلف است که نمی توان نظر قطعی ارائه کرد. برخی او را به غلط معتقد به اتحاد و حلول، قرمطی، زندیق و همچنین اهل سحر و شعبده، و حتی کافر خوانده، و گفته اند که مدعی امامت، نبوت، ربوبیت و الوهیت بود.
از سوی دیگر، برخی او را سنی حنفی، گاه شیعۀ زیدی و یا اسماعیلی و نیز شیعۀ دوازده امامی دانسته اند. (برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به: مقاله حلاج در دایره المعارف بزرگ اسلامی و نیز مقاله حلاج در دانشنامه جهان اسلام)
انتساب حلاج به تشیع قابل تأمل است. مراودۀ حلاج با برخی از بزرگان شیعی و برخی نظریات کلامی و عرفانی وی سبب شده است که برخی از بزرگان شیعه، او را بزرگ و محترم بشمارند.
در مقابل، برخی از ادعاهای منسوب به وی (منسوب) از جمله دعوی بابیت و نیابت و همچنین عدم مقبولیت و محبوبیت وی نزد برخی از سران شیعه در قرن ۳ ق، مخالفت برخی علمای شیعه با وی را برانگیخته است، چندان که گفته اند شیخ مفید کتابی با عنوان الرد علی اصحاب الحلاج را در رد ادعاهای هواداران حلاج نوشت. (نجاشی، ۳۱۴؛ نیز نک: آقا بزرگ، ۱۰/۱۸۵).
برخی معتقدند مهم ترین سند امامیه در طعن حلاج، توقیع مشهور حضرت حجت، امام زمان علیه السلام است که به واسطه حسین بن روح نوبختی در طرد و لعن جماعتی از مدعیان نیابت و وکالت، و در رأس آنان محمدبن علی شلمغانی معروف به ابن عزاقر (مقتول در ۳۲۳)، صادر شد.
البته در اینکه حلاج هم مشمول خطاب توقیع بوده است یا نه، خدشه وجود دارد، زیرا اساسآ سبب صدور توقیع، رد شلمغانی و چند مدعی دیگر مهدویت بود که نامشان در پایان توقیع آمده است، اما از حلاج نامی در میان نیست.
در قدیمی ترین سند توقیع که شیخ طوسی (الغیبه، ص ۴۱۰ ۴۱۲) آن را نقل کرده است از حلاج ذکری نیست، اما در نسخه دیگر توقیع که طبرسی در احتجاج (ج ۲، ص ۴۷۴۴۷۵) آورده قبل از متن توقیع، راوی نام حلاج را در شمار مدعیان بابیت آورده است. از این قرینه حدس زده اند که عبارات پایانی توقیع «و علی من شایعه و تابعه و بلغه» در طعن هم مسلکان شلمغانی، شامل حلاج هم می شود.
باید توجه داشت که روایت طبرسی در احتجاج، سند صحیح ندارد و معتبر نیست. (در الاحتجاج، ج ۲، ص ۵۵۳، چاپ اول، انتشارات اسوه، نسخة توقیع آمده است و همین حدیث را در بحارالانوار ج ۱، ص ۳۸۰، حدیث دوم آورده است و در هیچکدام از نسخه های توقیع، نام حلاج نیست) و کسانی که در کتاب های خود قاطعانه حسین حلاج را ملعون شمرده اند و سندشان توقیعی است که در احتجاج طبرسی آمده است، کم توجهی کرده اند چون هم نام حلاج در آن نیست و هم روایت، صحیح نیست. پس اینکه برخی ناقدان تصوف گفته اند در لعن حلاج توقیعی صادر شده خطاست.
برخی از عالمان بزرگ شیعه، به ویژه از سدۀ ۷ قمری به بعد، از جمله خواجه نصیرالدین طوسی (د ۶۷۲ ق)، قاضی نور الله شوشتری، محمدعلی مؤذن خراسانی، صدرالمتالهین شیرازی (د ۱۰۵۰ ق) و قاضی سعید قمی (د ۱۱۰۷ ق)، به صراحت و یا تلویحا از حلاج حمایت کرده اند، دیدگاه های عرفانی او را (دقت شود که دیدگاه های عرفانی او را) پذیرفته اند و شطح معروف و برخی از اشعار عرفانی او را شرح کرده اند.
در بین عرفا و صوفیه، بیشتر متقدمان او را انکار می کنند جز ابوالعباس عطا که به خاطر حمایت از او کشته شد و شبلی و برخی دیگر. از طرفی بیشتر عرفای متأخر مانند ابوسعید ابوالخیر او را قبول دارند. عده ای از عرفا نیز درباره حلاج توقف کرده اند مانند خواجه عبدالله انصاری که می گوید: من وی را نپذیرم … و رد نیز نکنم، شما نیز چنین کنید و وی را موقوف گذارید و آن را که وی را بپذیرد دوستتر دارم از آنکه رد کند. (جامی، نفحات، ص ۱۵۳) البته بیشتر عرفایی که به او انتقاد داشتند به خاطر روش حلاج بود.
حلاج در سه شنبه ۲۴ ذیقعده ۳۰۹، در کنار دجله در محلی به نام باب الطاق اعدام شد.
برابر نقلی از ابن خفیف، حامد وزیر که موفق شده بود از ۸۴ فقیه حاضر در مراسم، برای قتل حلاج فتوا بگیرد، قبل از اجرای حکم، فتوا را خواند و از آنان خواست تا شهادت دهند که کشتن حلاج به صلاح مسلمانان و ریختن خون او به گردن ماست، و خلیفه و وزیر از آن بری اند. آنگاه طبق دستور خلیفه، حلاج را هزار تازیانه زدند، سپس دست و پایش را بریدند و بعد او را به دار آویختند و پیکرش را مورد آزار و اهانت قرار دادند.
با دیدن این صحنه، شبلی که تا آن زمان خاموش بود فریاد برآورد و جامه درید و در پی او جمعی از صوفیان بیهوش شدند. نزدیک بود فتنه ای آغاز شود، اما حکومت جلوگیری کرد. آنگاه سر حلاج را بریدند و پیکرش را سوزاندند و خاکسترش را به دجله ریختند و سر و دست و پایش را به پل بغداد آویختند و در پایان ذی قعده سر او را به خراسان نزد مبلغانش فرستادند.
پیداست که مجازاتی تا این اندازه توأم با شکنجه را نمی توان حکم شرع دانست و مجازات کننده ها را تأیید کرد (دقت شود) و این خود نشان دهنده آن است که حلاج قربانی فتنه ای سیاسی شد، احتمالا برای تنبیه و تحذیر دیگر فتنه جویان قربانی شد.
آنچه برای ما مهم است این است که بدانیم تاریخ و مورخان و عوامل مختلفی که اخبار و حالات گذشتگان را به ما رسانده اند معصوم نبوده و عمدا یا سهوا خطاهایی حتی بزرگ مرتکب شده اند. ما در این عصر درباره اشخاص مهم که هنوز زنده اند و اطلاعات مختلف و گوناگون درباره آنها نوشته و گفته و نشان داده می شود نمی توانیم به راحتی قضاوت کامل و همه جانبه داشته باشیم چه برسد به اشخاصی مثل حلاج که بیش از هزار سال از کشته شدن یا شهادتشان می گذرد!
حلاج چه در واقع امر، مورد تأیید باشد و چه نباشد، سخنان، اشعار و مطالبی از او به ما رسیده است - اگر درست رسیده باشد- هر تفکر، روش و سخنی از او اگر طبق موازین و مبانی و قواعد باشد می گوئیم صحیح است و گرنه دفاع نمی کنیم.
دربارۀ اعتقادات و مذهب حلاج، تصویر روشنی در دست نیست. اقوال به قدری گوناگون و مختلف است که نمی توان نظر قطعی ارائه کرد. برخی او را به غلط معتقد به اتحاد و حلول، قرمطی، زندیق و همچنین اهل سحر و شعبده، و حتی کافر خوانده، و گفته اند که مدعی امامت، نبوت، ربوبیت و الوهیت بود.
از سوی دیگر، برخی او را سنی حنفی، گاه شیعۀ زیدی و یا اسماعیلی و نیز شیعۀ دوازده امامی دانسته اند. (برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به: مقاله حلاج در دایره المعارف بزرگ اسلامی و نیز مقاله حلاج در دانشنامه جهان اسلام)
انتساب حلاج به تشیع قابل تأمل است. مراودۀ حلاج با برخی از بزرگان شیعی و برخی نظریات کلامی و عرفانی وی سبب شده است که برخی از بزرگان شیعه، او را بزرگ و محترم بشمارند.
در مقابل، برخی از ادعاهای منسوب به وی (منسوب) از جمله دعوی بابیت و نیابت و همچنین عدم مقبولیت و محبوبیت وی نزد برخی از سران شیعه در قرن ۳ ق، مخالفت برخی علمای شیعه با وی را برانگیخته است، چندان که گفته اند شیخ مفید کتابی با عنوان الرد علی اصحاب الحلاج را در رد ادعاهای هواداران حلاج نوشت. (نجاشی، ۳۱۴؛ نیز نک: آقا بزرگ، ۱۰/۱۸۵).
برخی معتقدند مهم ترین سند امامیه در طعن حلاج، توقیع مشهور حضرت حجت، امام زمان علیه السلام است که به واسطه حسین بن روح نوبختی در طرد و لعن جماعتی از مدعیان نیابت و وکالت، و در رأس آنان محمدبن علی شلمغانی معروف به ابن عزاقر (مقتول در ۳۲۳)، صادر شد.
البته در اینکه حلاج هم مشمول خطاب توقیع بوده است یا نه، خدشه وجود دارد، زیرا اساسآ سبب صدور توقیع، رد شلمغانی و چند مدعی دیگر مهدویت بود که نامشان در پایان توقیع آمده است، اما از حلاج نامی در میان نیست.
در قدیمی ترین سند توقیع که شیخ طوسی (الغیبه، ص ۴۱۰ ۴۱۲) آن را نقل کرده است از حلاج ذکری نیست، اما در نسخه دیگر توقیع که طبرسی در احتجاج (ج ۲، ص ۴۷۴۴۷۵) آورده قبل از متن توقیع، راوی نام حلاج را در شمار مدعیان بابیت آورده است. از این قرینه حدس زده اند که عبارات پایانی توقیع «و علی من شایعه و تابعه و بلغه» در طعن هم مسلکان شلمغانی، شامل حلاج هم می شود.
باید توجه داشت که روایت طبرسی در احتجاج، سند صحیح ندارد و معتبر نیست. (در الاحتجاج، ج ۲، ص ۵۵۳، چاپ اول، انتشارات اسوه، نسخة توقیع آمده است و همین حدیث را در بحارالانوار ج ۱، ص ۳۸۰، حدیث دوم آورده است و در هیچکدام از نسخه های توقیع، نام حلاج نیست) و کسانی که در کتاب های خود قاطعانه حسین حلاج را ملعون شمرده اند و سندشان توقیعی است که در احتجاج طبرسی آمده است، کم توجهی کرده اند چون هم نام حلاج در آن نیست و هم روایت، صحیح نیست. پس اینکه برخی ناقدان تصوف گفته اند در لعن حلاج توقیعی صادر شده خطاست.
برخی از عالمان بزرگ شیعه، به ویژه از سدۀ ۷ قمری به بعد، از جمله خواجه نصیرالدین طوسی (د ۶۷۲ ق)، قاضی نور الله شوشتری، محمدعلی مؤذن خراسانی، صدرالمتالهین شیرازی (د ۱۰۵۰ ق) و قاضی سعید قمی (د ۱۱۰۷ ق)، به صراحت و یا تلویحا از حلاج حمایت کرده اند، دیدگاه های عرفانی او را (دقت شود که دیدگاه های عرفانی او را) پذیرفته اند و شطح معروف و برخی از اشعار عرفانی او را شرح کرده اند.
در بین عرفا و صوفیه، بیشتر متقدمان او را انکار می کنند جز ابوالعباس عطا که به خاطر حمایت از او کشته شد و شبلی و برخی دیگر. از طرفی بیشتر عرفای متأخر مانند ابوسعید ابوالخیر او را قبول دارند. عده ای از عرفا نیز درباره حلاج توقف کرده اند مانند خواجه عبدالله انصاری که می گوید: من وی را نپذیرم … و رد نیز نکنم، شما نیز چنین کنید و وی را موقوف گذارید و آن را که وی را بپذیرد دوستتر دارم از آنکه رد کند. (جامی، نفحات، ص ۱۵۳) البته بیشتر عرفایی که به او انتقاد داشتند به خاطر روش حلاج بود.
حلاج در سه شنبه ۲۴ ذیقعده ۳۰۹، در کنار دجله در محلی به نام باب الطاق اعدام شد.
برابر نقلی از ابن خفیف، حامد وزیر که موفق شده بود از ۸۴ فقیه حاضر در مراسم، برای قتل حلاج فتوا بگیرد، قبل از اجرای حکم، فتوا را خواند و از آنان خواست تا شهادت دهند که کشتن حلاج به صلاح مسلمانان و ریختن خون او به گردن ماست، و خلیفه و وزیر از آن بری اند. آنگاه طبق دستور خلیفه، حلاج را هزار تازیانه زدند، سپس دست و پایش را بریدند و بعد او را به دار آویختند و پیکرش را مورد آزار و اهانت قرار دادند.
با دیدن این صحنه، شبلی که تا آن زمان خاموش بود فریاد برآورد و جامه درید و در پی او جمعی از صوفیان بیهوش شدند. نزدیک بود فتنه ای آغاز شود، اما حکومت جلوگیری کرد. آنگاه سر حلاج را بریدند و پیکرش را سوزاندند و خاکسترش را به دجله ریختند و سر و دست و پایش را به پل بغداد آویختند و در پایان ذی قعده سر او را به خراسان نزد مبلغانش فرستادند.
پیداست که مجازاتی تا این اندازه توأم با شکنجه را نمی توان حکم شرع دانست و مجازات کننده ها را تأیید کرد (دقت شود) و این خود نشان دهنده آن است که حلاج قربانی فتنه ای سیاسی شد، احتمالا برای تنبیه و تحذیر دیگر فتنه جویان قربانی شد.
آنچه برای ما مهم است این است که بدانیم تاریخ و مورخان و عوامل مختلفی که اخبار و حالات گذشتگان را به ما رسانده اند معصوم نبوده و عمدا یا سهوا خطاهایی حتی بزرگ مرتکب شده اند. ما در این عصر درباره اشخاص مهم که هنوز زنده اند و اطلاعات مختلف و گوناگون درباره آنها نوشته و گفته و نشان داده می شود نمی توانیم به راحتی قضاوت کامل و همه جانبه داشته باشیم چه برسد به اشخاصی مثل حلاج که بیش از هزار سال از کشته شدن یا شهادتشان می گذرد!
حلاج چه در واقع امر، مورد تأیید باشد و چه نباشد، سخنان، اشعار و مطالبی از او به ما رسیده است - اگر درست رسیده باشد- هر تفکر، روش و سخنی از او اگر طبق موازین و مبانی و قواعد باشد می گوئیم صحیح است و گرنه دفاع نمی کنیم.
پرسش و پاسخ در
چرا برخی از عالمان بزرگ شیعه از حلاج حمایت کرده اند؟
گفتگو با هوش مصنوعی