روزه داری کنار کوره!

به گزارش خبرگزاری فارس، جام جم نوشت: هوا گرم است. بعضی روزها، دمای هوا، در پایتخت به ۳۵ درجه هم می رسد، چه برسد به شهرهای جنوبی کشورمان و مردم سیل زده که هنوز سرپناه مناسبی ندارند. همه اینها روزه گرفتن را سخت میکند. شرایط روزه گرفتن برای برخی از مشاغل اما سختتر است. شغلهای خاصی که با وجود شرایط سخت شغلی، با نیت پاک، رسم پرهیزگاری، تمرین میکنند. گفته امام صادق (ع) در مورد روزه گرفتن در فصل گرما دقیقا برای آنهاست: «هر که یک روز در گرما روزه بدارد و تشنگی به او روی آورد، خدای گرامی و بزرگ هزار فرشته را بر او بگمارد که بر رخسارش دست کشند و او را مژده دهند تا آن هنگام که افطار کند؛ خدای گرامی و بزرگ فرماید: چه بوی خوشی داری! ای فرشتگانم! شمایان را گواه می گیرم که به راستی او را آمرزیدم.»
روزه کنار تنور
آتش زبانه میکشد و گودی درون تنور را روشن و قرمز میکند. سنگها آتشین شده اند. هرم گرما میخورد به صورتش و دانه های درشت عرق مانند دانه های الماس میدرخشد و از روی پیشانیاش به پایین میلغزد. صورتش از دانههای درشت، خیس شده است. چانه خمیر را روی صفحه چوبی پارو پهن میکند. از ظرف کنار دستش، مشتی آب برمیدارد و بعد روی خمیر را دوباره پهن میکند. حالا خمیر نان شکل گرفته است.
با پارو، خمیر را روی سنگهای خاکستری میگذارد و خمیر جان میگیرد و سنگک میشود. آتش که خمیر را پخت، نان هم آماده میشود. نان داغ برشته را برمیدارد و روی سطح پنجرهای جلوی صف طولانی مشتریها میگذارد. نانوای پشت دخل، زیر لب ذکری میگوید، پول را از مشتری میگیرد و در کاسه آهنی که کنار دستش است، میگذارد. دوباره ذکری میگوید و باز نان دیگری به دست مشتری میدهد. آن طرف نانوا با آتش و خمیر نان می پزد. اسمش محمد است، همه او را «اوس محمد» صدا میکنند. میانسال است. از ماه رمضان و سختی روزه گرفتن که میپرسیم نیم نگاهی میکند. بعد همان طور که با دست خمیرها را شکل میدهد، میگوید: «مسلمانیم دیگر.» دوباره از سختی روزه که میپرسیم، عرق روی پیشانیاش را پاک میکند و لبخند میزند و هیچ نمیگوید. لبهای اوس محمد خشک شده است. آرام با زبان لب تر میکند، نفس عمیق میکشد تا نان دیگری را درون تنور داغ قرار دهد. اگر گرمای ۳۰ تا ۳۵ درجه ای برای روزه داران سخت است، اوس محمد و همکارانش در دمای ۷۰ تا ۸۰ درجه ای کنار تنور داغ ۱۶، ۱۷ ساعت را روزه میگیرند.
رمضان در ذوب آهن
با اوضاع بد اقتصادی و در شرایطی که خط فقر به اندازه حدود چهار میلیون و ۵۰۰ هزار تومان است، کارگران با حقوقی که دریافت میکنند، در فقر کامل به سر می برند. بسیاری از کارگران در شرایط سخت کار میکنند. میثم دهقانی، یکی از کارگران ذوب آهن اصفهان است و در بخش ریخته گری کار میکند. بخشی که دمای محیطش به اندازه ۱۵۵۰ درجه حرارت دارد. فاصله میثم تا مواد مذاب به اندازه نیم متر تا یک متر است.
میثم از کار کردن در دمای بالا میگوید: «ما شیفت بندی هستیم. هشت ساعت در چهار شیفت کار میکنیم. شیفتهایمان روز، شب، عصر و شبکاری است. دو روز روزکار، دو روز شبکار و دو روز هم استراحت داریم. با این روند شیفت در مجموع هشت ساعت کار می کنیم.» با همه اینها اما میثم که یک دهه هفتادی است، حتی در روزهایی که شیفت است، روزه میگیرد. حرف از سختی کار که میشود، میثم از دمای بالای محیط کارش میگوید. از این که در روزهای دیگر سال که روزه نیست با آب خوردن زیاد، گرما را جبران میکند. در زمان روزه که میثم نمیتواند آب بخورد، اما تنها راه این است که بعد از نیم ساعت کار کردن، خودش را از مواد مذاب، دور و کمی استراحت کند. کارگر ذوب آهن از گرما میگوید و توضیح میدهد شش هفت سالی میشود که در این شرایط کار میکند. هرچند در روزهای گرم تابستانی، روزه گرفتن سخت است، اما میثم ترجیح میدهد که با همین شرایط و در محیط گرم و آتشین محل کارش روزه بگیرد. شرایط کار کردن در محیط داغ محل کار او، به گرما و آب خوردن خلاصه نمیشود. در این فضا، حتی نفس کشیدن هم سخت است. هرچند میثم می گوید دیگر به این شرایط عادت کرده و به خواست خودش روزه میگیرد. او توضیح میدهد: هر کسی، شغلی دارد، چون شغلم این است که نباید نماز و روزهام را کنار بگذارم. شرایط کار من هم این طور است.
جنگ با آتش با زبان روزه
سالهاست که همه از سختی کارشان و این که باید در فهرست شغلهای سخت قرار بگیرند، میگویند. هرچند حالا چند ماهی میشود که مسؤولان کمیته ای ترتیب دادهاند تا تشخیص سخت بودن کارشان را بررسی کنند. آتشنشانها اما در شرایطی که همه شهروندان میدانند تا چه حد کارشان سخت است، در روزهای گرم و طولانی ماه رمضان با زبان روزه به جنگ آتش میروند. در حیاط مرکز آتشنشانی، پرنده پر نمیزند. چند ماشین در محوطه حیاط پارک شده است. یک تور والیبال در حیاط نصب کرده اند. ساختمان با آجر قرمز تزئین شده است. برخلاف حیاط محوطه، داخل مقر آتشنشانی، شلوغ است. آتش نشانها گوشه ای نشسته اند و با هم حرف میزنند. نادر سلامی یکی از آتشنشانهاست. از همه پر جنب و جوشتر است و با این که روزه دار است، اما پرانرژی است. به گفته سلامی، خدا خودش به روزه دار، توان روزه گرفتن و کار کردن را با هم میدهد. او توضیح میدهد: «شاید در شیفت کاریمان سرمان شلوغ باشد و حتی دو تا سه بار به مأموریت برویم.» از نظر نادر که تا به حال همه روزه هایش را کامل گرفته است، خداوند توان روزه داری را به همه مؤمنانش میدهد. او داستان جالبی را تعریف میکند. داستانی که در زمان کودکی، مادرش برای او تعریف کرده است. او میگوید: «مادرم تعریف میکرد روز اول ماه رمضان، خداوند در دل همه روزه دارانش، یک دانه از گندم بهشتی میگذارد تا بتوانند روزه بگیرند.» حالا نادر به این داستان زمان کودکی اش باور دارد و میگوید خداوند حواسش به همه بندگان روزه دارش است. داستان نادر که تمام میشود، زنگ آژیر، خنده او و همکارانش را میشکند. همه بر چشم هم زدنی، سوار ماشین آتشنشانی میشوند و برای رفتن به مأموریت میشتابند. حالا ایستگاه آتشنشانی خلوت است. پرنده پر نمیزند.
گرسنه ماندن کاری ندارد!
بعد از عبور از زمینهای کشاورزی، نوک خاکی کورههای آجر پزی خودشان را نشان میدهند. کوره ها انگار که سر چرخانده اند تا ببینند چه کسی از جاده به کوره ها میرسد تا به پیشواز بیایند. جاده و زمینهای کشاورزی که تمام میشود، رنگ خاکی تنها رنگ پیشرو میشود. باد میپیچد و گرد و خاک را بلند میکند. باد داغ است، درست مانند آفتابی که از هر کجای دیگر داغتر است. خورشید انگار در این کوره ها داغتر از هر جای دیگری میتابد. از گوشه و کنار خیابانهای خاکی، از کنار خانه های کاهگلی، بچه های کوچک سرک میکشند. سکوت صدای غالب محوطه است. درست کنار اتاقکهای کوچکی که نامشان را خانه گذاشته اند، راه باریکه ای به گودال بزرگی میرسد، به جایی که ریشه کورهها از آنجا درمیآید، به گودی که کارگران کوره های آجرپزی، خشتهای آجر را چیده اند تا آفتاب بتابد و آجرها را خشک کند. کوره نیمه تعطیل، پنج شش نفر کارگر بیشتر ندارد. همه جوان هستند، دستهایشان اما پیرتر از خودشان است. یکی دو کودک هم همراه جوانها کار میکنند. صورت همه شان آفتاب سوخته است. دندانهایشان یکی در میان کنار هم نشسته است. همه شان روزه نیستند. از بینشان فقط علی است که روزه دار است. در سکوت کوره با دستهای گلی، آجرها را مرتب کنار هم می گذارد. علی کم حرف می زند. چند بار باید از او بپرسیم که رضایت بدهد و صحبت کند.
علی تازه ۲۴ ساله شده است، هرچند بیشتر از سنش به نظر میرسد. از او میپرسیم در این گرما چطور روزه میگیری؟ لبخند محوی میزند و میگوید: «کاری ندارد که.» علی و دوستانش، فقط ده هزار تومان روزانه دستمزد میگیرند. ده هزار تومانی که خرج اجاره خانه و خوراک روزانه شان میشود. آنها فقط میتوانند در روز یک وعده غذایی بخورند. حالا از نظر او، مدت زمان زیادی گرسنه ماندن کاری ندارد. علی نماز هم میخواند. اینها را دوستانش میگویند. خودش آرام است و حرف نمیزند. دوستان پر شر و شورش اما به جای او جواب میدهند. صدای خنده و شوخی دوستان علی، حالا دیگر سکوت کوره را شکسته است و خورشید میتازد و با دستان آتشینش به صورت آفتاب سوخته آنها سیلی میزند.
روزهام را با روغن موتور باز می کنم
دیوارها سیاه هستند. زمین هم سیاه و روغنی است. بوی تند روغن مانده به مشام میرسد. چند اگزوز و آچار به دیوار تیره آویزان است. یک ماشین پژو درون مغازه است. یک نفر درون چال درحال چکش کاری است. با آچارش، یکنواخت و مداوم، موسیقی گوشخراشی مینوازد. موسیقی قطع میشود. از آن پایین، بوی تند روغن به مشام میرسد، صدای خالی شدن روغن به گوش میرسد. چند دقیقه بعد، نوازنده این موسیقی، رحیم از درون چاله روغنی و سیاه بیرون میآید. صورتش هم سیاه است. آچار را روی میز کارش میاندازد و با دستان سیاه و براقش، آچار دیگری برمیدارد. لحظهای روبهروی پنکه بیرمق میایستد و دهان باز میکند تا خنک شود. عرق روی پیشانیاش را پاک میکند. رد سیاهی روی پیشانیاش نقش میبندد. رحیم هم روزه است. وقتی از سختی کار و روزه بودنش میپرسیم، لبخند میزند: «با همینهاست که روزه گرفتن ثواب پیدا میکند، وگرنه زیر کولر روزه گرفتن که کاری ندارد.» چشمان میشی و روشن رحیم وقتی از روزه گرفتن میگوید، برق میزند. عرق روی پیشانیاش را دوباره پاک و تعریف میکند بعضی مواقع، زمانی که در حال روغن موتور عوض کردن است، روغنی به درون دهانش میریزد. هرچند روزهای عادی، تعمیرکار داستان ما به روغن خوردن عادت دارد، اما در روزهایی که روزهدار است، بیشتر مراقب است. به خنده میگوید: «گاهی روزه ام را با روغن موتور باز میکنم!»
انتهای پیام/
روزه کنار تنور
آتش زبانه میکشد و گودی درون تنور را روشن و قرمز میکند. سنگها آتشین شده اند. هرم گرما میخورد به صورتش و دانه های درشت عرق مانند دانه های الماس میدرخشد و از روی پیشانیاش به پایین میلغزد. صورتش از دانههای درشت، خیس شده است. چانه خمیر را روی صفحه چوبی پارو پهن میکند. از ظرف کنار دستش، مشتی آب برمیدارد و بعد روی خمیر را دوباره پهن میکند. حالا خمیر نان شکل گرفته است.
با پارو، خمیر را روی سنگهای خاکستری میگذارد و خمیر جان میگیرد و سنگک میشود. آتش که خمیر را پخت، نان هم آماده میشود. نان داغ برشته را برمیدارد و روی سطح پنجرهای جلوی صف طولانی مشتریها میگذارد. نانوای پشت دخل، زیر لب ذکری میگوید، پول را از مشتری میگیرد و در کاسه آهنی که کنار دستش است، میگذارد. دوباره ذکری میگوید و باز نان دیگری به دست مشتری میدهد. آن طرف نانوا با آتش و خمیر نان می پزد. اسمش محمد است، همه او را «اوس محمد» صدا میکنند. میانسال است. از ماه رمضان و سختی روزه گرفتن که میپرسیم نیم نگاهی میکند. بعد همان طور که با دست خمیرها را شکل میدهد، میگوید: «مسلمانیم دیگر.» دوباره از سختی روزه که میپرسیم، عرق روی پیشانیاش را پاک میکند و لبخند میزند و هیچ نمیگوید. لبهای اوس محمد خشک شده است. آرام با زبان لب تر میکند، نفس عمیق میکشد تا نان دیگری را درون تنور داغ قرار دهد. اگر گرمای ۳۰ تا ۳۵ درجه ای برای روزه داران سخت است، اوس محمد و همکارانش در دمای ۷۰ تا ۸۰ درجه ای کنار تنور داغ ۱۶، ۱۷ ساعت را روزه میگیرند.
رمضان در ذوب آهن
با اوضاع بد اقتصادی و در شرایطی که خط فقر به اندازه حدود چهار میلیون و ۵۰۰ هزار تومان است، کارگران با حقوقی که دریافت میکنند، در فقر کامل به سر می برند. بسیاری از کارگران در شرایط سخت کار میکنند. میثم دهقانی، یکی از کارگران ذوب آهن اصفهان است و در بخش ریخته گری کار میکند. بخشی که دمای محیطش به اندازه ۱۵۵۰ درجه حرارت دارد. فاصله میثم تا مواد مذاب به اندازه نیم متر تا یک متر است.
میثم از کار کردن در دمای بالا میگوید: «ما شیفت بندی هستیم. هشت ساعت در چهار شیفت کار میکنیم. شیفتهایمان روز، شب، عصر و شبکاری است. دو روز روزکار، دو روز شبکار و دو روز هم استراحت داریم. با این روند شیفت در مجموع هشت ساعت کار می کنیم.» با همه اینها اما میثم که یک دهه هفتادی است، حتی در روزهایی که شیفت است، روزه میگیرد. حرف از سختی کار که میشود، میثم از دمای بالای محیط کارش میگوید. از این که در روزهای دیگر سال که روزه نیست با آب خوردن زیاد، گرما را جبران میکند. در زمان روزه که میثم نمیتواند آب بخورد، اما تنها راه این است که بعد از نیم ساعت کار کردن، خودش را از مواد مذاب، دور و کمی استراحت کند. کارگر ذوب آهن از گرما میگوید و توضیح میدهد شش هفت سالی میشود که در این شرایط کار میکند. هرچند در روزهای گرم تابستانی، روزه گرفتن سخت است، اما میثم ترجیح میدهد که با همین شرایط و در محیط گرم و آتشین محل کارش روزه بگیرد. شرایط کار کردن در محیط داغ محل کار او، به گرما و آب خوردن خلاصه نمیشود. در این فضا، حتی نفس کشیدن هم سخت است. هرچند میثم می گوید دیگر به این شرایط عادت کرده و به خواست خودش روزه میگیرد. او توضیح میدهد: هر کسی، شغلی دارد، چون شغلم این است که نباید نماز و روزهام را کنار بگذارم. شرایط کار من هم این طور است.
جنگ با آتش با زبان روزه
سالهاست که همه از سختی کارشان و این که باید در فهرست شغلهای سخت قرار بگیرند، میگویند. هرچند حالا چند ماهی میشود که مسؤولان کمیته ای ترتیب دادهاند تا تشخیص سخت بودن کارشان را بررسی کنند. آتشنشانها اما در شرایطی که همه شهروندان میدانند تا چه حد کارشان سخت است، در روزهای گرم و طولانی ماه رمضان با زبان روزه به جنگ آتش میروند. در حیاط مرکز آتشنشانی، پرنده پر نمیزند. چند ماشین در محوطه حیاط پارک شده است. یک تور والیبال در حیاط نصب کرده اند. ساختمان با آجر قرمز تزئین شده است. برخلاف حیاط محوطه، داخل مقر آتشنشانی، شلوغ است. آتش نشانها گوشه ای نشسته اند و با هم حرف میزنند. نادر سلامی یکی از آتشنشانهاست. از همه پر جنب و جوشتر است و با این که روزه دار است، اما پرانرژی است. به گفته سلامی، خدا خودش به روزه دار، توان روزه گرفتن و کار کردن را با هم میدهد. او توضیح میدهد: «شاید در شیفت کاریمان سرمان شلوغ باشد و حتی دو تا سه بار به مأموریت برویم.» از نظر نادر که تا به حال همه روزه هایش را کامل گرفته است، خداوند توان روزه داری را به همه مؤمنانش میدهد. او داستان جالبی را تعریف میکند. داستانی که در زمان کودکی، مادرش برای او تعریف کرده است. او میگوید: «مادرم تعریف میکرد روز اول ماه رمضان، خداوند در دل همه روزه دارانش، یک دانه از گندم بهشتی میگذارد تا بتوانند روزه بگیرند.» حالا نادر به این داستان زمان کودکی اش باور دارد و میگوید خداوند حواسش به همه بندگان روزه دارش است. داستان نادر که تمام میشود، زنگ آژیر، خنده او و همکارانش را میشکند. همه بر چشم هم زدنی، سوار ماشین آتشنشانی میشوند و برای رفتن به مأموریت میشتابند. حالا ایستگاه آتشنشانی خلوت است. پرنده پر نمیزند.
گرسنه ماندن کاری ندارد!
بعد از عبور از زمینهای کشاورزی، نوک خاکی کورههای آجر پزی خودشان را نشان میدهند. کوره ها انگار که سر چرخانده اند تا ببینند چه کسی از جاده به کوره ها میرسد تا به پیشواز بیایند. جاده و زمینهای کشاورزی که تمام میشود، رنگ خاکی تنها رنگ پیشرو میشود. باد میپیچد و گرد و خاک را بلند میکند. باد داغ است، درست مانند آفتابی که از هر کجای دیگر داغتر است. خورشید انگار در این کوره ها داغتر از هر جای دیگری میتابد. از گوشه و کنار خیابانهای خاکی، از کنار خانه های کاهگلی، بچه های کوچک سرک میکشند. سکوت صدای غالب محوطه است. درست کنار اتاقکهای کوچکی که نامشان را خانه گذاشته اند، راه باریکه ای به گودال بزرگی میرسد، به جایی که ریشه کورهها از آنجا درمیآید، به گودی که کارگران کوره های آجرپزی، خشتهای آجر را چیده اند تا آفتاب بتابد و آجرها را خشک کند. کوره نیمه تعطیل، پنج شش نفر کارگر بیشتر ندارد. همه جوان هستند، دستهایشان اما پیرتر از خودشان است. یکی دو کودک هم همراه جوانها کار میکنند. صورت همه شان آفتاب سوخته است. دندانهایشان یکی در میان کنار هم نشسته است. همه شان روزه نیستند. از بینشان فقط علی است که روزه دار است. در سکوت کوره با دستهای گلی، آجرها را مرتب کنار هم می گذارد. علی کم حرف می زند. چند بار باید از او بپرسیم که رضایت بدهد و صحبت کند.
علی تازه ۲۴ ساله شده است، هرچند بیشتر از سنش به نظر میرسد. از او میپرسیم در این گرما چطور روزه میگیری؟ لبخند محوی میزند و میگوید: «کاری ندارد که.» علی و دوستانش، فقط ده هزار تومان روزانه دستمزد میگیرند. ده هزار تومانی که خرج اجاره خانه و خوراک روزانه شان میشود. آنها فقط میتوانند در روز یک وعده غذایی بخورند. حالا از نظر او، مدت زمان زیادی گرسنه ماندن کاری ندارد. علی نماز هم میخواند. اینها را دوستانش میگویند. خودش آرام است و حرف نمیزند. دوستان پر شر و شورش اما به جای او جواب میدهند. صدای خنده و شوخی دوستان علی، حالا دیگر سکوت کوره را شکسته است و خورشید میتازد و با دستان آتشینش به صورت آفتاب سوخته آنها سیلی میزند.
روزهام را با روغن موتور باز می کنم
دیوارها سیاه هستند. زمین هم سیاه و روغنی است. بوی تند روغن مانده به مشام میرسد. چند اگزوز و آچار به دیوار تیره آویزان است. یک ماشین پژو درون مغازه است. یک نفر درون چال درحال چکش کاری است. با آچارش، یکنواخت و مداوم، موسیقی گوشخراشی مینوازد. موسیقی قطع میشود. از آن پایین، بوی تند روغن به مشام میرسد، صدای خالی شدن روغن به گوش میرسد. چند دقیقه بعد، نوازنده این موسیقی، رحیم از درون چاله روغنی و سیاه بیرون میآید. صورتش هم سیاه است. آچار را روی میز کارش میاندازد و با دستان سیاه و براقش، آچار دیگری برمیدارد. لحظهای روبهروی پنکه بیرمق میایستد و دهان باز میکند تا خنک شود. عرق روی پیشانیاش را پاک میکند. رد سیاهی روی پیشانیاش نقش میبندد. رحیم هم روزه است. وقتی از سختی کار و روزه بودنش میپرسیم، لبخند میزند: «با همینهاست که روزه گرفتن ثواب پیدا میکند، وگرنه زیر کولر روزه گرفتن که کاری ندارد.» چشمان میشی و روشن رحیم وقتی از روزه گرفتن میگوید، برق میزند. عرق روی پیشانیاش را دوباره پاک و تعریف میکند بعضی مواقع، زمانی که در حال روغن موتور عوض کردن است، روغنی به درون دهانش میریزد. هرچند روزهای عادی، تعمیرکار داستان ما به روغن خوردن عادت دارد، اما در روزهایی که روزهدار است، بیشتر مراقب است. به خنده میگوید: «گاهی روزه ام را با روغن موتور باز میکنم!»
انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «روزه داری کنار کوره!» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.