صاحب یکی از پرجمعیت ترین قلب های دنیا

به گزارش مشرق، عباس حسین نژاد طی یادداشتی در روزنامه صبح نو نوشت:
نام دیگرش قاسم سلیمانی بود
کوه بود
نامش کوه بود و رنج در برابر او دست و پایش را گم می کرد.
و این کلمات کم اند و در برابر بزرگی روح مردی چنین!
سنگ روی سنگ و زخم روی زخم، آمد تا رسید به آن جا که کوه شد و شد قله ی بلندی از شجاعت و غرور و مردانگی، که حالا دستیابی به او آسان نیست و نخواهد بود.
دریا بود
نامش دریا بود، درست مثل دلش، عمیق، آرام و مهیب.
مسیر همه آب های جهان را پیمود تا شد آن دریا که نشانی اش را همه رودهای جهان از هم می پرسند و تا به او برسند فرسنگ ها راه است و اگر برسند …
آفتاب بود
نامش آفتاب بود، به همه می تابید، بی دریغ و بی منت، تا می توانست یار بود نه بار. حضورش مایه ی رشد بود و بقا.
به جایی رسید که دیگر نمی توانست نتابد و همه او را به انگشت نشان می دادند و زمین عرصه عمل او شد، بی مرز و بی ترس، تا آن جا که اربابان تاریکی از او می ترسیدند و همیشه نقشه خاموش کردن او را داشتند.
باران بود
نامش باران بود، آن قدر لطیف بود که نسبت باران به او گاه کم و ضعیف می شد آن هنگام که به یتیمی می رسید، به مظلومی می رسید، به پابرهنه ای می رسید … آبی که راهش را به قلب های خشکیده پیدا می کرد و گل می دادند و شکوفا می شدند و مسیر تازه ای را می یافتند برای بزرگ شدن …
قاسم سلیمانی بود
نام دیگرش قاسم سلیمانی بود؛ صاحب یکی از پرجمعیت ترین قلب های دنیا، پدری که یاد گرفته بود مثل مولایش باشد و درست جای پایش قدم بگذارد، و «للظالم خصما و للمظلوم عونا» بود.
کی بشود که مادر گیتی چنین پسری بزاید و جهان چنین مردی را دوباره به چشم ببیند که قلب کافران از او بلرزد و دل مؤمنان از او آرام شود.
و پایان سخن این که:
در چشم های او
رازی بود که
شب را اندوهگین
روز را تازه تر
گل ها را امیدوارتر
عامی را عارف
و شعر را به سکوت تبدیل می کرد!
نام دیگرش قاسم سلیمانی بود
کوه بود
نامش کوه بود و رنج در برابر او دست و پایش را گم می کرد.
و این کلمات کم اند و در برابر بزرگی روح مردی چنین!
سنگ روی سنگ و زخم روی زخم، آمد تا رسید به آن جا که کوه شد و شد قله ی بلندی از شجاعت و غرور و مردانگی، که حالا دستیابی به او آسان نیست و نخواهد بود.
دریا بود
نامش دریا بود، درست مثل دلش، عمیق، آرام و مهیب.
مسیر همه آب های جهان را پیمود تا شد آن دریا که نشانی اش را همه رودهای جهان از هم می پرسند و تا به او برسند فرسنگ ها راه است و اگر برسند …
آفتاب بود
نامش آفتاب بود، به همه می تابید، بی دریغ و بی منت، تا می توانست یار بود نه بار. حضورش مایه ی رشد بود و بقا.
به جایی رسید که دیگر نمی توانست نتابد و همه او را به انگشت نشان می دادند و زمین عرصه عمل او شد، بی مرز و بی ترس، تا آن جا که اربابان تاریکی از او می ترسیدند و همیشه نقشه خاموش کردن او را داشتند.
باران بود
نامش باران بود، آن قدر لطیف بود که نسبت باران به او گاه کم و ضعیف می شد آن هنگام که به یتیمی می رسید، به مظلومی می رسید، به پابرهنه ای می رسید … آبی که راهش را به قلب های خشکیده پیدا می کرد و گل می دادند و شکوفا می شدند و مسیر تازه ای را می یافتند برای بزرگ شدن …
قاسم سلیمانی بود
نام دیگرش قاسم سلیمانی بود؛ صاحب یکی از پرجمعیت ترین قلب های دنیا، پدری که یاد گرفته بود مثل مولایش باشد و درست جای پایش قدم بگذارد، و «للظالم خصما و للمظلوم عونا» بود.
کی بشود که مادر گیتی چنین پسری بزاید و جهان چنین مردی را دوباره به چشم ببیند که قلب کافران از او بلرزد و دل مؤمنان از او آرام شود.
و پایان سخن این که:
در چشم های او
رازی بود که
شب را اندوهگین
روز را تازه تر
گل ها را امیدوارتر
عامی را عارف
و شعر را به سکوت تبدیل می کرد!
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «صاحب یکی از پرجمعیت ترین قلب های دنیا» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.