کرامات و معجزاتی از حضرت ابوالفضل (ع) / وساطت حضرت عباس (ع) برای شفای بیماری ناعلاج

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، حضرت ابوالفضل عباس (ع) فرزند گرامی امام علی (ع) و حضرت ام البنین (س) صاحب کرامات و معجزات زیادی است. آن حضرت (ع) ارادت خاصی به امام حسین (ع) داشت و علمدار نهضت و قیام امام حسین (ع) در کربلا و واقعه عاشورا بود.
در ادامه گزیده ای از کرامات و معجزات آن حضرت (ع) را بخوانید.
وساطت حضرت عباس (ع) برای شفای بیماری ناعلاج
مرحوم آیت الله العظمی اراکی به نقل از آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی رضی الله عنه گفت:من برای زیارت مرقد امام حسین (ع) از سامرا به کربلا روانه شدم در مسیر به یکی از طوایفی که در آن جا سکونت داشتند رسیدم.
رئیس طایفه به من احترام خاصی گذاشت در همین هنگام زنی نزد من آمد و گفت: السلام علیک یا خادم العباس؛ سلام بر تو ای خادم عباس!
من از سلام کردن آن زن تعجب کردم. از رئیس طایفه پرسیدم: این زن کیست؟
او گفت:خواهر من است.
از اوپرسیدم: چرا او این گونه به من سلام کرد؟ آیا علتی دارد؟
گفت: بله
گفتم: علتش چیست؟
گفت: من سخت بیمار بودم به طوری که همه بستگان از درمان و ادامه زندگی من ناامید شدند و مرگ هر لحظه به من نزدیکتر می شد. در حال احتضار بودم که ناگهان منظرهایی در برابر چشمانم آشکار شد. دیدم خواهرم بالای تپه هایی که در مقابل طایفه ما قرار دارد رفت و رو به بارگاه حضرت عباس (ع) کرد و با گیسوی پریشان و دیده گریان گفت: یا ابوالفضل (ع) از خدا بخواه برادرم را شفا دهد.
ناگاه دیدم دو نفر بزرگوار به بالین من آمدند یکی از آنها به دیگری گفت: برادرم حسین (ع)! ببین این زن مرا برای شفای برادرش واسطه قرار داده است پس از خدا بخواه او را شفا دهد.
امام حسین (ع) فرمودند: برادرم! این شخص نزدیک است که از دنیا برود کار از کار گذشته است.
باز خواهرم برای دومین بار و سومین بار از حضرت عباس (ع) تقاضای عنایت و لطف کرد ناگهان دیدم حضرت عباس (ع) با دیده گریان به امام حسین (ع) عرض کرد: برادرم! از خدا بخواه یا این بیمار را شفا دهد یا این که لقب باب الحوائج را از من بگیرد.
امام حسین (ع) با توجهی کامل فرمودند:ای برادر خدایت سلام می رساند و می فرماید: این لقب و موقعیت گرانبها برای تو تا قیامت برقرار و برجاست و ما به احترام تو این بیمار را شفا دادیم.
من خود را بازیافتم و از آن پس خواهرم هر کس که ارادت خاص داشته باشد و مقام نورانی او در قلبش جای گیرد او را خادم العباس (ع) می خواند و این راز سلام کردن خواهرم بود.
منبع: پرچمدار نینوا، ص ۲۲۱، اقتباس از الوقایع و الحوادث، ج ۳، ص ۳۶ - ۳۷
شفای زبان بریده مادر و دست بریده پسر به دستان مبارک حضرت زهرا (س) و حضرت عباس(ع)
عالم جلیل القدر محدث متقی، حضرت آیه الله آملا حبیب الله کاشانی رضوان الله تعالی علیه فرمود: یک عده از شیعیان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع می شوند و شبیه حضرت عباس (ع) را در می آورند هر چه دنبال شخص تنومند و رشید گشتند تا نقش حضرت(ع) را روی صحنه در آورد پیدا نکردند.
بعد از جستجوی زیاد جوانی را پیدا کردند ولی متأ سفانه پدرش از دشمنان سرسخت اهل بیت (ع) بود بناچار او را در آن روز شبیه کردند وقتی که شب فرا رسید و جوان راهی منزل می شود موضوع را به پدرش می گوید.
پدرش می گوید: مگر عباس (ع) را دوست داری؟
جوان می گوید: چرا دوست نداشته باشم، جانم را فدای او می کنم.
پدرش می گوید: اگر اینطور است بیا تا دستهای تو را به یاد دست بریده عباس(ع) قطع کنم.
جوان دست خود را دراز می کند.
پدر ملعون بدون ترس دست جوانش را می برد،
مادر جوان گریان و ناراحت می شود و گوید: ای مرد تو از حضرت فاطمه زهرا (س) شرم نمی کنی؟
مرد می گوید: اگر فاطمه(س) را دوست داری بیا تا زبان تو را هم ببرم،
خلاصه زبان آن زن را هم قطع می کند و در همان شب هر دو را از خانه بیرون می اندازد و می گوید: بروید شکایت مرا پیش عباس(ع) بکنید.
مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد می آیند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه می زنند آن زن می گوید: نزدیکیهای صبح بود که چند بانوی مجلله ای را دیدم که آثار عظمت و بزرگی از چهره هایشان ظاهر بود. یکی از آن ها آب دهان روی زخم زبان من مالید فوری شفا یافتم.
دامنش را گرفتم و گفتم: جوانم دستش بریده و بی هوش افتاد بفریادش برسید.
آن بانوی مجلله فرموده بود آن هم صاحبی دارد.
گفتم: شما کیستید؟
فرمود: من فاطمه (س) مادر حسین (ع) هستم. این را فرمود و از نظرم غایب شد.
پیش پسرم آمدم، دیدم دستش خوب و سلامت است. گفتم: چطور شفا یافتی؟
گفت: در آن موقع که بی هوش افتاده بودم، جوانی نقاب دار بر سر بالینم آمد و فرمود: دستت را سر جای خود بگذار وقتی که نگاه کردم هیچ اثری از زخم ندیدم و دستم را سالم یافتم.
گفتم: آقا می خواهم دست شما را ببوسم یک وقت اشکهایش جاری شد و فرمود: ای جوان عذرم را بپذیر، چون دستم را کنار نهر علقمه جدا کردند.
گفتم آقا شما کی هستید؟
فرمود: من عباس بن علی (ع) هستم یک وقت دیدم کسی نیست.
کرامات العباسیه معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت
امداد غیبی حضرت عباس (ع) و کاروانی در یزد
مرحوم آقا میرزا حسن یزدی رحمه الله علیه از مرحوم پدرش نقل کرد: یک سالی از یزد با اموال زیادی به همراه کاروان بزرگی به کربلا مشرف شدیم، قریب به نیمه های شب به یک سری از دزدان و سارقان و طریق القطاع برخورد کردیم، من سکه های طلای زیادی داشتم که فورا آن ها را توی قنداقه کودک که همین میرزا حسن باشد، گذاشتم و او را به مادرش دادم در این هنگام دزدان ریختند و همه را غارت کردند، فریاد استغاثه زوار کربلا بلند شد که دل هر بیننده ای را می سوزانید و گریانش می کرد.
مردم صدا زدند: یا ابوالفضل یا قمربنی هاشم یا حضرت عباس یا باب الحوائج بفریادمان برس و گریه می کردند.
ناگهان در آن موقع شب متوجه شدیم، سواری با اسب از دامنه کوهی که در نزدیکی ما بود. سرازیر شد، جمال دل ربایش زیر نقاب بود ولی نور صورت انورش از زیر نقاب همه جا را منور و روشن کرده بود، شمشیرش مانند ذوالفقار پدرش امیرالمؤ منین علیه السلام بود.
فریادی مانند صدای رعد و برق، تمام صحرا را پر کرد و به سارقان و دزدان حمله نمود و فرمود: دست از این قافله بردارید و از اینجا بروید، دور شوید و گرنه همه شما را هلاک و به جهنم می فرستم.
همه اهل کاروان و سارقان درخشندگی نور جمال آن ستاره آسمان ولایت را مشاهده کردند و صدای دلربای آن حضرت را شنیدند.
دزد ها و سارقان فورا دست از قافله کشیدند و پا به فرار گذاشتند.
آن حضرت در همان محل که ایستاده بودند غیب شدند.
تمام اهل قافله وقتی که این معجزه را دیدند همانجا تا صبح به ساحت مقدس قمر بنی هاشم علیه السلام توسل و دعا و زیارت و روضه خوانی و گریه و زاری پرداختند.
بعد که سر اثاثیه خودشان آمدند دیدند همه چیز سر جایش است الا آن مقدار چیزی که دزد ها برده بودند و کنار انداخته بودند و فرار کرده بودند؛ و سیدی در قافله ما بود که سال ها گنگ بود وقتی آن گیر و دار و پرتوی از نور خدا وقامت زیبای پسر علی علیه السلام را دیده بود زبانش باز شد و همه اش صلوات می فرستاد.
کرامات العباسیه معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت
انتهای پیام/
در ادامه گزیده ای از کرامات و معجزات آن حضرت (ع) را بخوانید.
وساطت حضرت عباس (ع) برای شفای بیماری ناعلاج
مرحوم آیت الله العظمی اراکی به نقل از آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی رضی الله عنه گفت:من برای زیارت مرقد امام حسین (ع) از سامرا به کربلا روانه شدم در مسیر به یکی از طوایفی که در آن جا سکونت داشتند رسیدم.
رئیس طایفه به من احترام خاصی گذاشت در همین هنگام زنی نزد من آمد و گفت: السلام علیک یا خادم العباس؛ سلام بر تو ای خادم عباس!
من از سلام کردن آن زن تعجب کردم. از رئیس طایفه پرسیدم: این زن کیست؟
او گفت:خواهر من است.
از اوپرسیدم: چرا او این گونه به من سلام کرد؟ آیا علتی دارد؟
گفت: بله
گفتم: علتش چیست؟
گفت: من سخت بیمار بودم به طوری که همه بستگان از درمان و ادامه زندگی من ناامید شدند و مرگ هر لحظه به من نزدیکتر می شد. در حال احتضار بودم که ناگهان منظرهایی در برابر چشمانم آشکار شد. دیدم خواهرم بالای تپه هایی که در مقابل طایفه ما قرار دارد رفت و رو به بارگاه حضرت عباس (ع) کرد و با گیسوی پریشان و دیده گریان گفت: یا ابوالفضل (ع) از خدا بخواه برادرم را شفا دهد.
ناگاه دیدم دو نفر بزرگوار به بالین من آمدند یکی از آنها به دیگری گفت: برادرم حسین (ع)! ببین این زن مرا برای شفای برادرش واسطه قرار داده است پس از خدا بخواه او را شفا دهد.
امام حسین (ع) فرمودند: برادرم! این شخص نزدیک است که از دنیا برود کار از کار گذشته است.
باز خواهرم برای دومین بار و سومین بار از حضرت عباس (ع) تقاضای عنایت و لطف کرد ناگهان دیدم حضرت عباس (ع) با دیده گریان به امام حسین (ع) عرض کرد: برادرم! از خدا بخواه یا این بیمار را شفا دهد یا این که لقب باب الحوائج را از من بگیرد.
امام حسین (ع) با توجهی کامل فرمودند:ای برادر خدایت سلام می رساند و می فرماید: این لقب و موقعیت گرانبها برای تو تا قیامت برقرار و برجاست و ما به احترام تو این بیمار را شفا دادیم.
من خود را بازیافتم و از آن پس خواهرم هر کس که ارادت خاص داشته باشد و مقام نورانی او در قلبش جای گیرد او را خادم العباس (ع) می خواند و این راز سلام کردن خواهرم بود.
منبع: پرچمدار نینوا، ص ۲۲۱، اقتباس از الوقایع و الحوادث، ج ۳، ص ۳۶ - ۳۷
شفای زبان بریده مادر و دست بریده پسر به دستان مبارک حضرت زهرا (س) و حضرت عباس(ع)
عالم جلیل القدر محدث متقی، حضرت آیه الله آملا حبیب الله کاشانی رضوان الله تعالی علیه فرمود: یک عده از شیعیان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع می شوند و شبیه حضرت عباس (ع) را در می آورند هر چه دنبال شخص تنومند و رشید گشتند تا نقش حضرت(ع) را روی صحنه در آورد پیدا نکردند.
بعد از جستجوی زیاد جوانی را پیدا کردند ولی متأ سفانه پدرش از دشمنان سرسخت اهل بیت (ع) بود بناچار او را در آن روز شبیه کردند وقتی که شب فرا رسید و جوان راهی منزل می شود موضوع را به پدرش می گوید.
پدرش می گوید: مگر عباس (ع) را دوست داری؟
جوان می گوید: چرا دوست نداشته باشم، جانم را فدای او می کنم.
پدرش می گوید: اگر اینطور است بیا تا دستهای تو را به یاد دست بریده عباس(ع) قطع کنم.
جوان دست خود را دراز می کند.
پدر ملعون بدون ترس دست جوانش را می برد،
مادر جوان گریان و ناراحت می شود و گوید: ای مرد تو از حضرت فاطمه زهرا (س) شرم نمی کنی؟
مرد می گوید: اگر فاطمه(س) را دوست داری بیا تا زبان تو را هم ببرم،
خلاصه زبان آن زن را هم قطع می کند و در همان شب هر دو را از خانه بیرون می اندازد و می گوید: بروید شکایت مرا پیش عباس(ع) بکنید.
مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد می آیند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه می زنند آن زن می گوید: نزدیکیهای صبح بود که چند بانوی مجلله ای را دیدم که آثار عظمت و بزرگی از چهره هایشان ظاهر بود. یکی از آن ها آب دهان روی زخم زبان من مالید فوری شفا یافتم.
دامنش را گرفتم و گفتم: جوانم دستش بریده و بی هوش افتاد بفریادش برسید.
آن بانوی مجلله فرموده بود آن هم صاحبی دارد.
گفتم: شما کیستید؟
فرمود: من فاطمه (س) مادر حسین (ع) هستم. این را فرمود و از نظرم غایب شد.
پیش پسرم آمدم، دیدم دستش خوب و سلامت است. گفتم: چطور شفا یافتی؟
گفت: در آن موقع که بی هوش افتاده بودم، جوانی نقاب دار بر سر بالینم آمد و فرمود: دستت را سر جای خود بگذار وقتی که نگاه کردم هیچ اثری از زخم ندیدم و دستم را سالم یافتم.
گفتم: آقا می خواهم دست شما را ببوسم یک وقت اشکهایش جاری شد و فرمود: ای جوان عذرم را بپذیر، چون دستم را کنار نهر علقمه جدا کردند.
گفتم آقا شما کی هستید؟
فرمود: من عباس بن علی (ع) هستم یک وقت دیدم کسی نیست.
کرامات العباسیه معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت
امداد غیبی حضرت عباس (ع) و کاروانی در یزد
مرحوم آقا میرزا حسن یزدی رحمه الله علیه از مرحوم پدرش نقل کرد: یک سالی از یزد با اموال زیادی به همراه کاروان بزرگی به کربلا مشرف شدیم، قریب به نیمه های شب به یک سری از دزدان و سارقان و طریق القطاع برخورد کردیم، من سکه های طلای زیادی داشتم که فورا آن ها را توی قنداقه کودک که همین میرزا حسن باشد، گذاشتم و او را به مادرش دادم در این هنگام دزدان ریختند و همه را غارت کردند، فریاد استغاثه زوار کربلا بلند شد که دل هر بیننده ای را می سوزانید و گریانش می کرد.
مردم صدا زدند: یا ابوالفضل یا قمربنی هاشم یا حضرت عباس یا باب الحوائج بفریادمان برس و گریه می کردند.
ناگهان در آن موقع شب متوجه شدیم، سواری با اسب از دامنه کوهی که در نزدیکی ما بود. سرازیر شد، جمال دل ربایش زیر نقاب بود ولی نور صورت انورش از زیر نقاب همه جا را منور و روشن کرده بود، شمشیرش مانند ذوالفقار پدرش امیرالمؤ منین علیه السلام بود.
فریادی مانند صدای رعد و برق، تمام صحرا را پر کرد و به سارقان و دزدان حمله نمود و فرمود: دست از این قافله بردارید و از اینجا بروید، دور شوید و گرنه همه شما را هلاک و به جهنم می فرستم.
همه اهل کاروان و سارقان درخشندگی نور جمال آن ستاره آسمان ولایت را مشاهده کردند و صدای دلربای آن حضرت را شنیدند.
دزد ها و سارقان فورا دست از قافله کشیدند و پا به فرار گذاشتند.
آن حضرت در همان محل که ایستاده بودند غیب شدند.
تمام اهل قافله وقتی که این معجزه را دیدند همانجا تا صبح به ساحت مقدس قمر بنی هاشم علیه السلام توسل و دعا و زیارت و روضه خوانی و گریه و زاری پرداختند.
بعد که سر اثاثیه خودشان آمدند دیدند همه چیز سر جایش است الا آن مقدار چیزی که دزد ها برده بودند و کنار انداخته بودند و فرار کرده بودند؛ و سیدی در قافله ما بود که سال ها گنگ بود وقتی آن گیر و دار و پرتوی از نور خدا وقامت زیبای پسر علی علیه السلام را دیده بود زبانش باز شد و همه اش صلوات می فرستاد.
کرامات العباسیه معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت
انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «کرامات و معجزاتی از حضرت ابوالفضل (ع) / وساطت حضرت عباس (ع) برای شفای بیماری ناعلاج» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.