خاطرات روزهای جنگی یک پرستار در «نعمت جان» منتشر شد

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از روابط عمومی انتشارات راه یار، کتاب «نعمت جان» نوشته سمانه نیکدل، شامل خاطرات صغری بستاک پرستار و امدادگر دفاع مقدس به تازگی توسط انتشارات راه یار منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب سومین عنوان از مجموعه تاریخ شفاهی «زنان انقلاب» و دومین کتاب مجموعه «پشتیبانی جنگ» است که این ناشر منتشر می کند.
صغری بستاک، راوی خاطرات این کتاب سال ۱۳۳۷ در اندیمشک متولد شد و فعالیت هایش را پیش از پیروزی انقلاب شروع کرد. پس از انقلاب هم در نهادهای انقلابی همچون بنیاد مستضعفین، نهضت سوادآموزی، کمیته امداد و نهایتا بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک خدمت کرد و اواخر سال ۱۳۶۶ با دعوت نامه ای از طرف تعاون سپاه، در کنار امدادگری، مسئول گروه انصارالمجاهدین شد.
در بخشی از این کتاب آمده است:
دست تنها بودم. همه پرستارها سرشان شلوغ بود و کسی نبود کمکم کند. تا آن موقع چنین کاری نکرده بودم. خیلی می ترسیدم. زیرلب صلوات می فرستادم تا آرام شوم. به امام زمان(عج) توسل کردم. گازاستریل و قیچی و باند و پنس و بتادین و چند تا وسیله دیگر را برداشتم. تلفن زنگ خورد. آقای عسکری از تبلیغات پشت خط بود. پرسید: «توی بخش کمک می خواید؟» گفتم: «خدا خیرت بده. زود بلند شو بیا.» رفتم بالای سر مجروح. بهش گفتم: «مجبوریم همین جا ترکش رو دربیاریم. نمی تونم بیهوشت کنم. تحمل درد رو داری؟» چشم هایش بی رمق بود. نگاهی انداخت بهم و گفت: «آره … فقط درش بیارید … سینه ام داره می سوزه.»
این کتاب با ۲۰۸ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۲۵ هزار تومان منتشر شده است.
صغری بستاک، راوی خاطرات این کتاب سال ۱۳۳۷ در اندیمشک متولد شد و فعالیت هایش را پیش از پیروزی انقلاب شروع کرد. پس از انقلاب هم در نهادهای انقلابی همچون بنیاد مستضعفین، نهضت سوادآموزی، کمیته امداد و نهایتا بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک خدمت کرد و اواخر سال ۱۳۶۶ با دعوت نامه ای از طرف تعاون سپاه، در کنار امدادگری، مسئول گروه انصارالمجاهدین شد.
در بخشی از این کتاب آمده است:
دست تنها بودم. همه پرستارها سرشان شلوغ بود و کسی نبود کمکم کند. تا آن موقع چنین کاری نکرده بودم. خیلی می ترسیدم. زیرلب صلوات می فرستادم تا آرام شوم. به امام زمان(عج) توسل کردم. گازاستریل و قیچی و باند و پنس و بتادین و چند تا وسیله دیگر را برداشتم. تلفن زنگ خورد. آقای عسکری از تبلیغات پشت خط بود. پرسید: «توی بخش کمک می خواید؟» گفتم: «خدا خیرت بده. زود بلند شو بیا.» رفتم بالای سر مجروح. بهش گفتم: «مجبوریم همین جا ترکش رو دربیاریم. نمی تونم بیهوشت کنم. تحمل درد رو داری؟» چشم هایش بی رمق بود. نگاهی انداخت بهم و گفت: «آره … فقط درش بیارید … سینه ام داره می سوزه.»
این کتاب با ۲۰۸ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۲۵ هزار تومان منتشر شده است.
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «خاطرات روزهای جنگی یک پرستار در «نعمت جان» منتشر شد» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.