تجلی باطن قدسی امام خمینی (ره) در دفاع مقدس

به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر یادداشتی است که توسط مهدی جمشیدی عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی به بهانه سخنرانی رهبر معظم انقلاب اسلامی در جمع فرماندهان، رزمندگان و پیشکسوتان جهاد و شهادت در دوران دفاع مقدس نوشته است:
از جمله مطالبی که رهبر انقلاب در سخنرانی اخیر خویش در سالگرد آغاز هفتۀ دفاع مقدس مطرح کرد، اشاره به «نقش شگفت انگیز رهبری و فرماندهی امام خمینی در جنگ» بود. ایشان ضمن گلایه از این که چندان به نقش امام خمینی پرداخته نشده، گفت کار بزرگ امام خمینی این بود که: اولا، از آغاز، «حجم و معنی واقعی این کارزار» را فهمید و آن را یک درگیری عادی میان دو همسایه قلمداد نکرد و دانست که صدام، تنها یک ابزار است که به پیش رانده شده است؛ ثانیا، دریافت که این مسأله را تنها با تکیه بر «نیروهای نظامی» نمی توان حل کرد، بلکه باید «ملت» به صحنه بیایند، همچنان که اصل انقلاب، با حضور مردم، شکل گرفت؛ ثالثا، «نکات تعجب برانگیزی دربارۀ جنگ» مطرح کرد و برخی از «هدف های به ظاهر نشدنی» را به طور قاطع، خواست.
ما در این یادداشت، از چشم انداز مطالعات اشراقی انقلاب اسلامی – که شهید سید مرتضی آوینی، مبدع و گشایندۀ آن بود – به این مسألۀ ناگفته و در حاشیه می پردازیم.
[۱]. آیت الله قاضی و حکایت قیام امام خمینی در برابر سلطان؛ آغاز تاریخ دیگر
آیت الله سیداحمد نجفی می گوید: در نجف، آیت الله شیخ عباس قوچانی، بعضی از مسائلی را که می خواست برای امام خمینی رخ بدهد، از قبل می دانست و به من هم می گفت! به ایشان عرض کردم شما از کجا این مسائل را می دانید؟! ایشان قضیه ای را نقل کردند که: ما هر روز به محضر آیت الله سیدعلی قاضی می رفتیم و استفاده می کردیم. یک روز، دو نفر از شاگردها خبر دادند که حاج آقا روح الله خمینی به نجف آمده اند و می خواهند با شما ملاقات کنند. روزی معین شد و امام تشریف آوردند. ما در کتابخانۀ آقای قاضی نشسته بودیم. روش آقای قاضی این بود که هر کس به ایشان وارد می شد، جلوی او بلند می شد و به بعضی هم، جای مخصوصی را تعارف می کرد که بنشیند، ولی وقتی امام وارد شد، آقای قاضی جلوی امام، بلند نشد و به ایشان تعارف نکرد که جایی بنشیند! امام هم در کمال ادب، دو زانو در کنار در اتاق ایشان نشست. طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند، ناراحت شدند که چرا آقای قاضی در برابر این مرد بزرگ و فاضل و وارستۀ حوزۀ قم، بلند نشدند! بیش از یک ساعت، مجلس به سکوت تام گذشت و هیچ کس صحبتی نکرد! امام هم در تمام این مدت، سرشان پایین بود و به دست شان نگاه می کردند!
مرحوم قاضی هم همین طور ساکت بود و سرش را پایین انداخته بود! بعد از این مدت، ناگهان مرحوم قاضی رو کرد به من و فرمود: آقای حاج شیخ عباس! آن کتاب را بیاور! من به تمام کتاب های ایشان آشنا بودم؛ چون بعضی از این کتاب ها را شاید صد مرتبه یا بیشتر خدمت آقای قاضی آورده بودم و مباحثی را که لازم بود، بررسی کرده بودم، اما تا ایشان گفت آن کتاب را بیاور، حتی از آقای قاضی نپرسیدم کدام کتاب را بیاورم و دستم بی اختیار، به طرف کتابی رفت که تا آن وقت، آن کتاب را در آن کتابخانه ندیده بودم! آن گاه، آقای قاضی فرمود: آن را باز کن! گفتم: آقا! چه صفحه ای را باز کنم؟ فرمود: هر کجایش که باشد! من هم به طور تصادفی، کتاب را باز کردم، اما دیدم که آن کتاب، به زبان فارسی است و بیشتر تعجب کردم! کتاب را که باز کردم، دیدم اول صفحه نوشته شده حکایت. گفتم: آقا! نوشته شده حکایت. فرمود: باشد، بخوان! مضمون آن حکایت، این بود که یک مملکتی بود که در آن، سلطانی حکومت می کرد و این سلطان، به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیۀ خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد، به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد. در مقابل، عالم بزرگوار و مردی روحانی و الهی، بر ضد آن سلطان، قیام کرد. چون این مرد روحانی، هرچه آن سلطان را نصیحت کرد، به نتیجه ای نرسید، مجبور شد بر ضد سلطان، اقدام شدیدتری کند. پس از این شدت عمل، سلطان نیز آن عالم دینی را دستگیر و زندانی، و سپس او را به یکی از ممالک مجاور، تبعید کرد.
بعد از مدتی که آن عالم در مملکتی که در مجاور مملکت خودش بود، در حال تبعید به سر می برد، آن سلطان، او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدس (قبور ائمۀ اطهار) در آن بودند، تبعید کرد. این عالم، مدتی در آن شهری که از اعتاب مقدس بود، زندگی کرد تا این که ارادۀ خداوند بر این قرار گرفت که این عالم، به مملکت خودش وارد شد. آن سلطان نیز فرار کرد و در خارج از مملکت خودش از دنیا رفت و زمام آن مملکت، به دست آن عالم جلیل القدر افتاد و به تدریج، به مدینۀ فاضله ای تبدیل شد، به طوری که فساد تا ظهور حضرت بقیه الله، به آن راه نخواهد یافت! مطلب که به اینجا رسید، حکایت هم تمام شد. عرض کردم: آقا! حکایت تمام شد. فرمود: کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش. آن دو نفری که امام را همراهی می کردند، وقتی با امام از جلسه بیرون آمدند، به ایشان عرض کردند: آقای قاضی را چگونه یافتید؟ امام، سه بار فرمود: «من ایشان را فردی بسیار بزرگ یافتم؛ بیشتر از آن مقداری که فکر می کردم!» بعدها آقای قوچانی در جریان مقدمات انقلاب، هر حادثه ای که پیش می آمد، می فرمود: این قضیه هم در آن حکایت بود! پس از پیروزی انقلاب نیز، مرحوم قوچانی از اولین کسانی بود که به ایران آمد و با امام بیعت کرد (پا به پای آفتاب، ج ۶، صص ۸۵-۸۳).
اول این که در این نقل، آن سکوت یک ساعته، در ظاهر، «سکوت» بوده و در باطن، «گفتگو»، اما جز اهل معنا را راهی به این «گفتگوی باطنی» نیست و ما نمی دانیم که در این مدت، بر آن دو چه گذشته است:
دانش آن را ستاند جان ز جان
نه ز راه دفتر و نه از زبان
(مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۴).
و دربارۀ شروع کلام از جانب آیت الله قاضی، باز نمی دانیم که امام خمینی از ایشان، توضیحی خواسته و نوری طلبیده، یا خود آیت الله قاضی، اراده کرده که «آیندۀ تاریخ» را به ایشان بنمایاند. به هرحال، سخن آیت الله قاضی، آن اندازه گویا و روشن بود که نشان داد امام خمینی در تاریخ پیش رو، چه نقشی را بر عهده خواهد داشت و باید چه کند.
دوم این که آیت الله قاضی، خبر از «غیب» می دهد؛ خبر از «تقدیر قدسی تاریخ». «توجه» و «تنبه» به این رسالت رسولانه، مستقل از هر قصد و غرض دیگری، به خودی خود، موضوعیت دارد. آیت الله قاضی در پی این بوده که به امام خمینی بگوید ایشان برای ایفای این نقش تاریخی عظیم، «انتخاب» شده و تقدیر تاریخ، این گونه رقم خورده که او از میان علمای شیعه و نایبان امام غایب، او پرچم «قیام» و «انقلاب» را به دست گرفته و دولت اسلامی و شیعی برپا کند. امام خمینی باید از «رسالت تاریخی» اش آگاه شود و اگر آگاه است، باید نسبت به آن، بسیار «حساس» و «قاطع» باشد و بداند که «ارادۀ الهی»، به این امر تعلق گرفته و هیچ عذری، پذیرفته نخواهد بود.
این «انتخاب»، یک «انتخاب الهی» است، نه حاصل «تشخیص شخصی» یا «تصادف بی حساب» یا «معادلات و محاسبات زمینی و بشر ساخته». این بار قرار است تاریخ از جایی بیرون از قلمرو مناسبات انسانی رقم بخورد و یک «پیچ تاریخی قدسی» پدید آید که جهان دیگری را پیش روی انسان معاصر بنشاند. ازاین رو، باید تحلیل را به سطحی فراتر از «ظواهر» و «مادیات» و «کنشگری آدمیان» سوق داد و باور کرد که این تاریخ، در جایی بیرون از معادلات «طبیعی» و «این جهانی» ساخته می شود. این که امام خمینی، بارها و بارها تصریح کرد که «دست قدرت الهی» را در سیر رویدادها می بیند و این که ایشان به صراحت اعلام کرد که انقلاب اسلامی، یک «هدیۀ غیبی» و «تحفۀ الهی» است، سخنی از سر تعارف یا ذوق شاعرانه نبوده، بلکه ذات و جوهر «واقعیت»، چیزی جز این نبود. و کسی که برای «رهبری» این چرخش عظیم تاریخی انتخاب شده، «سیدروح الله موسوی خمینی» است. بار بسیار سنگین این انقلاب، بر روی شانه های او خواهد بود و او باید ظرفیت متناسب با چنین تکلیف طاقت فرسایی را کسب نماید.
[۲]. آیت الله شاه آبادی و اسرار مسیر انقلاب امام خمینی؛ کشف مراحل و منازل
آیت الله نصرالله شاه آبادی می گوید: قبل از آمدن امام خمینی به نجف، شبی در خواب دیدم که در ایران، به خصوص در خوزستان، آشوب و جنگ برپاست، و در این جنگ، یکی از نزدیکان من شهید شده است! سرانجام، جنگ که خیلی طولانی شده بود، با پیروزی ایران تمام شد. همچنین در تمام مدت خواب، من چنین تصور می کردم که جنگ، میان حضرت سیدالشهدا و دشمنانش است! پس از آمدن امام خمینی به نجف، این خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان تبسمی کرد و فرمود: «این جریان، واقع خواهد شد!» عرض کردم: چطور آقا؟! فرمود: «بالاخره معلوم می شود این بساط!» من دوباره اصرار کردم و سرانجام ایشان فرمود: «به تو می گویم ولی باید تا زمانی که من زنده هستم، جایی بیان نشود!» قبول کردم و ایشان ادامه داد: «من زمانی که در قم، در خدمت مرحوم والدت بودم، بسیار به ایشان علاقه داشتم، به طوری که تقریبا، نزدیک ترین فرد به ایشان بودم و ایشان هم مرا، نامحرم نسبت به اسرار نمی دانستند. بدین جهت، ایشان روزی برای من، مسیر حرکت و کار را بیان کردند! البته حالا زود است که این مسیر شروع شود، اما می رسد!» من که سال ها، این خواب و توضیح امام خمینی را فراموش کرده بودم، پس از انقلاب و در میانۀ جنگ، به یاد آن افتادم؛ همچنان که با شهادت برادرم حاج آقا مهدی در سال شصت وسه، دوباره در ذهنم زنده شد (پا به پای آفتاب، ج ۴، صص ۲۴۹-۲۴۸).
اول این که هیچ شخصیتی همچون آیت الله محمدعلی شاه آبادی، بر روی امام خمینی اثر نگذاشته است، چنان که باید گفت «بنیان» و «اساس» هویت امام خمینی را ایشان، پی ریزی و طراحی کرده است. نه فقط جهات «معنوی» و «باطنی» امام خمینی، بلکه حتی «عمل سیاسی» و «موضع انقلابی» امام خمینی نیز، مشابه آیت الله شاه آبادی است. و اگر آیت الله شاه آبادی، جامع «علم» و «تقوا» و «بصیرت» بود و به راستی باید ایشان را «حکیم الهی» دانست، امام خمینی نیز چنین حکمی دارد.
دوم این که ازآنجاکه اسرار عالم بر «انسان کامل»، مخفی نیست و او به باطن عالم، دسترسی دارد، آنچه را که از دیدۀ ظاهربین چشم ها و عقل ها دور است و دیگران، حتی از گمانه زنی دربارۀ آن نیز محروم هستند، او «به عیان» و «به وضوح»، می بیند و می یابد. متعلق شهود وی، آنچنان آشکار است که او می تواند دربارۀ آینده، نظر «قطعی» و «حتمی» بدهد. سخن او، «تحلیل» نیست؛ چون در تحلیل، آن هم در این گسترۀ بسیار وسیع و سرشار از متغیرهای متعدد و بازیگران شناور و رویدادهای سیال، هرگز چنین قطعیتی به چشم نمی خورد و این چنین قطعیتی، سخت از وادی از تحلیل، دور است. پس پای «خبر»، در میان است؛ خبری که از چشمۀ عوالم باطنی و ملکوت الهی، جوشیده و به زبان و بیان آیت الله شاه آبادی درآمده است.
دوم این که «مسیر» و «مدار» حرکت انقلاب، برای امام خمینی روشن شده است و ایشان از سال ها پیش از شروع جریان نهضت و قیام، می دانسته که انقلاب، چه «مراحل» و «منازلی» را خواهد پیمود و با چه «دشواری ها» و «ابتلائاتی» مواجه خواهد شد. پس قافله سالار انقلاب، نه فقط راه بلد بوده، بلکه «مواقف و منازل انقلاب» و «احوال و اوضاع انقلاب در هر مرحله» و «آغاز و فرجام امر»، یک به یک به او گفته شده و او می دانسته که چه رخ خواهد داد.
از راه نمودن تو باشد
آن رفتن راهوار عاشق
(دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۰۷).
البته این دانستن و آگاه بودن، هر چند به سبب لطف الهی بوده و بار دشوار وی را سبک تر کرده، اما از قدرت «رهبری» و «تدبیر» وی نکاسته و او را به مجری محض و بی اراده تبدیل نکرده است؛ چراکه حتی با وجود چنین علمی نیز، تدبیر و هدایت کاروان انقلاب در تندبادهای مردافکن حوادث بزرگ، کار ساده ای نیست و وقوع ده ها خطا و لغزش در آن، متحمل است. می توانیم به گلوگاه ها و تنگه های تاریخی گوناگونی اشاره کنیم که چنانچه در آنها، امام خمینی گرفتار اشتباه و لغزش می شد و موضع ناصوابی می گرفت، اتفاق های ناخوشایند و ویران گری به وقوع می پیوستند که تمام اندوخته های انقلاب را به باد می دادند.
سوم این که «دفاع مقدس»، یکی از مواقف و منازل جدی انقلاب بوده که آیت الله شاه آبادی دربارۀ آن، با امام خمینی سخن گفت و ایشان را از آنچه که خواهد شد، آگاه کرد.
نخستین موضع گیری ایشان دربارۀ جنگ تحمیلی در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ را باید در همین چارچوب فهمید:
[الف]. «این صدام حسین، من از اول وقتی که روی کار آمد، تنبه دادم که […] دیوانه است، [… و] عقلش درست کار نمی کند، و لهذا، با دیوانگی دارد عمل می کند و خودش را به هلاکت می رساند!» (امام خمینی، صحیفۀ امام، ج ۱۳، ص ۲۲۲).
[ب]. «ابدا مسئله ای نیست! […] یک دزدی آمده است یک سنگی انداخته و فرار کرده، رفته است سرجایش! دیگر قدرت این که تکرار بکند إن شاء الله ندارد. […] ملت ایران […]، خونسردی خودشان را حفظ کنند و ابدا توجه به این معنا که یک قضیه ای واقع شده است، […] نکنند [… تا] اغتشاشی از این راه، [به] بار نیاید.» (همان، ص ۲۲۳).
[پ]. «کارتر، این نوکرهای خودش را مثل صدام حسین […] وادار کرده است که به ایران حمله بکنند.» (همان، ص ۲۲۵).
[ت]. «به ملت ما، او که نمی تواند صدمه ای بزند! او بر ملت عراق، خطرناک است!» (همان، ص ۲۲۵).
[۳]. اشارات گره گشای امام خمینی در جنگ؛ ارجاع به حقایق مستور
محسن رضایی می گوید: ما هر وقت مشکلی در جنگ و عملیات ها داشتیم، این امام خمینی بود که با آن روح مطمئن و بزرگی که داشت، به کمک ما می آمد و مشکل ما را مرتفع می نمود، از جمله این که چون تک عراق، قبل از عملیات فتح المبین، باعث نگرانی شدید و تردید فرماندهان برای آغاز این عملیات شده بود، به دیدار امام خمینی آمدم و مشکل را مطرح کردم و گفتم ممکن است عراق از عملیات ما مطلع شده باشد! در مقابل، امام خمینی با یک دنیا آرامش و امید و اطمینان فرمود: «شما مطمئن باشید که در این عملیات، پیروز می شوید! بروید و هیچ تردیدی به خودتان راه ندهید!» در عمل نیز مشاهده کردیم که این عملیات، نه تنها موفق شد، بلکه نتایج افتخارآفرین در پی داشت (برداشت هایی از سیرۀ امام خمینی، ج ۳: حالات معنوی، صص ۱۶۱-۱۶۲).
اول این که بجاست که دربارۀ قطعیت نظر امام خمینی، پرسش کنیم و تأمل نمائیم که او با وجود این که کارشناس نظامی نیست، چطور اظهار نظر کرده و سخن از کامیابی به میان آورده است؟! این خود، فرماندهی جنگ است، اما گویا ریشه در عالم دیگری دارد که با محاسبات و معادلات رایج، هیچ تناسبی ندارد! نمی توان نسبت به این قبیل اظهارنظرها، بی تفاوت گذشت و دربارۀ ماهیت آنها، درنگ نکرد. سنگی بی هدف پرتاب نشده که از قضا، به نشانه خورده باشد! دانستن این دسته از حقیقت های پنهان و مکتوم، نباید به اندازۀ حقیقت های مادی و محسوس، مهم باشند و ما را در پی پاسخ برانگیزانند؟! این، کدام سنخ از عقلانیت است که چنین تجویزها و توصیه هایی دارد؟!
دوم این که اگر همه چیز را به «عقل و تجربۀ بشری» ارجاع دهیم، پس میان مؤمن و غیرمؤمن، چه تفاوتی وجود خواهد داشت؟! مؤمن، «علل و اسباب ظاهری» را کنار نمی نهد و از «مادیات»، صرف نظر نمی کند، اما درعین حال، خود را به آنها نیز مقید و محدود نمی سازد و تصور نمی کند به قدر بهره مندی ها و امکان های این چنینی، توفیق خواهد داشت، بلکه بر امر دیگری تکیه دارد و آن، خدای متعال است. از این رو، آنجا که «عقل» و «تجربه» درمی ماندند و نمی توانند گره گشایی کنند، به «عوالم باطنی و غیبی» رجوع می کند. در اینجاست که «انسان کامل» و «ولی حق»، به واسطۀ فیض تبدیل می شود و اوست که به قاعدۀ لطف الهی، مشمول «الهامات رحمانی» و «القائات ملکوتی» می شود. او، «به خود وانهاده» و «رهاشده» نیست، بلکه دست تصرف و هدایت الهی، او را که امام امت است، یاری می رساند، چنان که حتی تدبیرهای وی نیز تهی از هدایت الهی نیستند:
این سخن هایی که از عقل کل است
بوی آن گلزار و سرو و سنبل است
(مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۹۹).
خدای متعال، صورت باطن انسان را همانند صورت خویش آفرید، و این بدان معنی است که انسان کامل، جامع اسماءی الهی است. خلافت انسان نیز، ازاین جهت است که اسماءی الهی در انسان، جمع شده اند. پس انسان، متصف به صفات و کمالات الهی است و براین اساس، افزون بر عبودیت، دارای خصلت ربوبیت نیز هست، اما به گونۀ تبعی و بالغیر؛ چنان که عرفای اسلامی گفته اند: «فهو عبدلله و رب بالنسبه الی العالم و لذلک جعله خلیفه و ابناءه خلفاء» (ابن عربی، رسائل ابن عربی، ص ۵۱۴).
[۴]. امام خمینی و جامعۀ انسی در جنگ؛ عاشقی بر مدار روح الله
آیت الله خامنه ای می گوید: حدیثی در کتاب «کشف المحجوب فی سیره ارباب القلوب» هست که عجیب است! روایتش این هست که رسول اکرم به اصحاب خودش، خبر می دهد که در آینده، کسانی می آیند که «یتحابون بروح الله»؛ یعنی به روح خدا، با یکدیگر تحبب می جویند و به برکت روح خدا، همدیگر را دوست می دارند. یک وقتی حدیث را خدمت امام بردم و برای خود امام هم حدیث را خواندم. ایشان نه رد کردند و نه اثبات کردند که معنایش این است؛ بلکه گوش کردند و یک تبسمی کردند! (آیت الله خامنه ای، تفسیر سورۀ مجادله، ص ۱۳۷).
مقام ولایت، مقام جمع و اجتماع است؛ چون ولی، نقطۀ کانونی و گرانیگاهی است که مؤمنان را گرد هم می آورد. اگر دین، حبل المتین است، ولی نیز چنین است؛ او نیز پراکندگی ها و تشتت ها را می زداید و مؤمنان را در کنار یکدیگر می نشاند. به بیان دیگر، اوست که کثرت مؤمنان را به وحدت تبدیل می کند؛ چنان که «کثرت مؤمنان» در «وحدت ولی»، هضم و مستحیل می شود و جملگی، «روح واحد» می گردند. آنچه که مایه و پایۀ این اتحاد و چسبندگی است، چیزی نیست جر «محبت» و «مودت» و «انس» و «الفت».
جان گرگان و سگان، هر یک جداست
متحد، جان های شیران خداست
(مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱۴).
در اینجا، سخن از «یگانگی» و «وحدت» است، نه «تعدد» و «تکثر»؛ «عشق» و «فطرت عشق»، حاکم است، نه «منافع» و «مطامع»؛ «دیگری» ترجیح دارد، نه «خود»؛ «تعاون» برقرار است، نه «تغلب»؛ و …. این همه، در سایۀ هماهنگی روحی و باطنی با ولی حق، پدید می آید و جامعه، به پاره ای از «بهشت»، تبدیل می شود. رزمندگان ما در دفاع مقدس، به واسطۀ آن مرکز و مبدأ قدسی، به چنین وضعی دست یافته بودند؛ بلکه حتی در شهر نیز، رنگی از این فرهنگ به چشم می خورد.
ارجاع ها:
ابن عربی، محی الدین، رسائل ابن عربی، بیروت: دار صاد، ۱۹۹۷٫
برداشت هایی از سیرۀ امام خمینی، ج ۳، گردآوری و تدوین از غلام علی رجایی، تهران: عروج، ۱۳۷۷٫
پا به پای آفتاب: گفته ها و ناگفته ها از زندگی امام خمینی، ج ۴، گردآوری و تدوین از امیررضا ستوده، تهران: پنجره، ۱۳۸۰٫
پا به پای آفتاب: گفته ها و ناگفته ها از زندگی امام خمینی، ج ۶، گردآوری و تدوین از امیررضا ستوده، تهران: پنجره، ۱۳۸۰٫
خامنه ای، سیدعلی، بیان قرآن: تفسیر سورۀ مجادله، تهران: انقلاب اسلامی، ۱۳۹۶
از جمله مطالبی که رهبر انقلاب در سخنرانی اخیر خویش در سالگرد آغاز هفتۀ دفاع مقدس مطرح کرد، اشاره به «نقش شگفت انگیز رهبری و فرماندهی امام خمینی در جنگ» بود. ایشان ضمن گلایه از این که چندان به نقش امام خمینی پرداخته نشده، گفت کار بزرگ امام خمینی این بود که: اولا، از آغاز، «حجم و معنی واقعی این کارزار» را فهمید و آن را یک درگیری عادی میان دو همسایه قلمداد نکرد و دانست که صدام، تنها یک ابزار است که به پیش رانده شده است؛ ثانیا، دریافت که این مسأله را تنها با تکیه بر «نیروهای نظامی» نمی توان حل کرد، بلکه باید «ملت» به صحنه بیایند، همچنان که اصل انقلاب، با حضور مردم، شکل گرفت؛ ثالثا، «نکات تعجب برانگیزی دربارۀ جنگ» مطرح کرد و برخی از «هدف های به ظاهر نشدنی» را به طور قاطع، خواست.
ما در این یادداشت، از چشم انداز مطالعات اشراقی انقلاب اسلامی – که شهید سید مرتضی آوینی، مبدع و گشایندۀ آن بود – به این مسألۀ ناگفته و در حاشیه می پردازیم.
[۱]. آیت الله قاضی و حکایت قیام امام خمینی در برابر سلطان؛ آغاز تاریخ دیگر
آیت الله سیداحمد نجفی می گوید: در نجف، آیت الله شیخ عباس قوچانی، بعضی از مسائلی را که می خواست برای امام خمینی رخ بدهد، از قبل می دانست و به من هم می گفت! به ایشان عرض کردم شما از کجا این مسائل را می دانید؟! ایشان قضیه ای را نقل کردند که: ما هر روز به محضر آیت الله سیدعلی قاضی می رفتیم و استفاده می کردیم. یک روز، دو نفر از شاگردها خبر دادند که حاج آقا روح الله خمینی به نجف آمده اند و می خواهند با شما ملاقات کنند. روزی معین شد و امام تشریف آوردند. ما در کتابخانۀ آقای قاضی نشسته بودیم. روش آقای قاضی این بود که هر کس به ایشان وارد می شد، جلوی او بلند می شد و به بعضی هم، جای مخصوصی را تعارف می کرد که بنشیند، ولی وقتی امام وارد شد، آقای قاضی جلوی امام، بلند نشد و به ایشان تعارف نکرد که جایی بنشیند! امام هم در کمال ادب، دو زانو در کنار در اتاق ایشان نشست. طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند، ناراحت شدند که چرا آقای قاضی در برابر این مرد بزرگ و فاضل و وارستۀ حوزۀ قم، بلند نشدند! بیش از یک ساعت، مجلس به سکوت تام گذشت و هیچ کس صحبتی نکرد! امام هم در تمام این مدت، سرشان پایین بود و به دست شان نگاه می کردند!
مرحوم قاضی هم همین طور ساکت بود و سرش را پایین انداخته بود! بعد از این مدت، ناگهان مرحوم قاضی رو کرد به من و فرمود: آقای حاج شیخ عباس! آن کتاب را بیاور! من به تمام کتاب های ایشان آشنا بودم؛ چون بعضی از این کتاب ها را شاید صد مرتبه یا بیشتر خدمت آقای قاضی آورده بودم و مباحثی را که لازم بود، بررسی کرده بودم، اما تا ایشان گفت آن کتاب را بیاور، حتی از آقای قاضی نپرسیدم کدام کتاب را بیاورم و دستم بی اختیار، به طرف کتابی رفت که تا آن وقت، آن کتاب را در آن کتابخانه ندیده بودم! آن گاه، آقای قاضی فرمود: آن را باز کن! گفتم: آقا! چه صفحه ای را باز کنم؟ فرمود: هر کجایش که باشد! من هم به طور تصادفی، کتاب را باز کردم، اما دیدم که آن کتاب، به زبان فارسی است و بیشتر تعجب کردم! کتاب را که باز کردم، دیدم اول صفحه نوشته شده حکایت. گفتم: آقا! نوشته شده حکایت. فرمود: باشد، بخوان! مضمون آن حکایت، این بود که یک مملکتی بود که در آن، سلطانی حکومت می کرد و این سلطان، به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیۀ خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد، به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد. در مقابل، عالم بزرگوار و مردی روحانی و الهی، بر ضد آن سلطان، قیام کرد. چون این مرد روحانی، هرچه آن سلطان را نصیحت کرد، به نتیجه ای نرسید، مجبور شد بر ضد سلطان، اقدام شدیدتری کند. پس از این شدت عمل، سلطان نیز آن عالم دینی را دستگیر و زندانی، و سپس او را به یکی از ممالک مجاور، تبعید کرد.
بعد از مدتی که آن عالم در مملکتی که در مجاور مملکت خودش بود، در حال تبعید به سر می برد، آن سلطان، او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدس (قبور ائمۀ اطهار) در آن بودند، تبعید کرد. این عالم، مدتی در آن شهری که از اعتاب مقدس بود، زندگی کرد تا این که ارادۀ خداوند بر این قرار گرفت که این عالم، به مملکت خودش وارد شد. آن سلطان نیز فرار کرد و در خارج از مملکت خودش از دنیا رفت و زمام آن مملکت، به دست آن عالم جلیل القدر افتاد و به تدریج، به مدینۀ فاضله ای تبدیل شد، به طوری که فساد تا ظهور حضرت بقیه الله، به آن راه نخواهد یافت! مطلب که به اینجا رسید، حکایت هم تمام شد. عرض کردم: آقا! حکایت تمام شد. فرمود: کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش. آن دو نفری که امام را همراهی می کردند، وقتی با امام از جلسه بیرون آمدند، به ایشان عرض کردند: آقای قاضی را چگونه یافتید؟ امام، سه بار فرمود: «من ایشان را فردی بسیار بزرگ یافتم؛ بیشتر از آن مقداری که فکر می کردم!» بعدها آقای قوچانی در جریان مقدمات انقلاب، هر حادثه ای که پیش می آمد، می فرمود: این قضیه هم در آن حکایت بود! پس از پیروزی انقلاب نیز، مرحوم قوچانی از اولین کسانی بود که به ایران آمد و با امام بیعت کرد (پا به پای آفتاب، ج ۶، صص ۸۵-۸۳).
اول این که در این نقل، آن سکوت یک ساعته، در ظاهر، «سکوت» بوده و در باطن، «گفتگو»، اما جز اهل معنا را راهی به این «گفتگوی باطنی» نیست و ما نمی دانیم که در این مدت، بر آن دو چه گذشته است:
دانش آن را ستاند جان ز جان
نه ز راه دفتر و نه از زبان
(مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۴).
و دربارۀ شروع کلام از جانب آیت الله قاضی، باز نمی دانیم که امام خمینی از ایشان، توضیحی خواسته و نوری طلبیده، یا خود آیت الله قاضی، اراده کرده که «آیندۀ تاریخ» را به ایشان بنمایاند. به هرحال، سخن آیت الله قاضی، آن اندازه گویا و روشن بود که نشان داد امام خمینی در تاریخ پیش رو، چه نقشی را بر عهده خواهد داشت و باید چه کند.
دوم این که آیت الله قاضی، خبر از «غیب» می دهد؛ خبر از «تقدیر قدسی تاریخ». «توجه» و «تنبه» به این رسالت رسولانه، مستقل از هر قصد و غرض دیگری، به خودی خود، موضوعیت دارد. آیت الله قاضی در پی این بوده که به امام خمینی بگوید ایشان برای ایفای این نقش تاریخی عظیم، «انتخاب» شده و تقدیر تاریخ، این گونه رقم خورده که او از میان علمای شیعه و نایبان امام غایب، او پرچم «قیام» و «انقلاب» را به دست گرفته و دولت اسلامی و شیعی برپا کند. امام خمینی باید از «رسالت تاریخی» اش آگاه شود و اگر آگاه است، باید نسبت به آن، بسیار «حساس» و «قاطع» باشد و بداند که «ارادۀ الهی»، به این امر تعلق گرفته و هیچ عذری، پذیرفته نخواهد بود.
این «انتخاب»، یک «انتخاب الهی» است، نه حاصل «تشخیص شخصی» یا «تصادف بی حساب» یا «معادلات و محاسبات زمینی و بشر ساخته». این بار قرار است تاریخ از جایی بیرون از قلمرو مناسبات انسانی رقم بخورد و یک «پیچ تاریخی قدسی» پدید آید که جهان دیگری را پیش روی انسان معاصر بنشاند. ازاین رو، باید تحلیل را به سطحی فراتر از «ظواهر» و «مادیات» و «کنشگری آدمیان» سوق داد و باور کرد که این تاریخ، در جایی بیرون از معادلات «طبیعی» و «این جهانی» ساخته می شود. این که امام خمینی، بارها و بارها تصریح کرد که «دست قدرت الهی» را در سیر رویدادها می بیند و این که ایشان به صراحت اعلام کرد که انقلاب اسلامی، یک «هدیۀ غیبی» و «تحفۀ الهی» است، سخنی از سر تعارف یا ذوق شاعرانه نبوده، بلکه ذات و جوهر «واقعیت»، چیزی جز این نبود. و کسی که برای «رهبری» این چرخش عظیم تاریخی انتخاب شده، «سیدروح الله موسوی خمینی» است. بار بسیار سنگین این انقلاب، بر روی شانه های او خواهد بود و او باید ظرفیت متناسب با چنین تکلیف طاقت فرسایی را کسب نماید.
[۲]. آیت الله شاه آبادی و اسرار مسیر انقلاب امام خمینی؛ کشف مراحل و منازل
آیت الله نصرالله شاه آبادی می گوید: قبل از آمدن امام خمینی به نجف، شبی در خواب دیدم که در ایران، به خصوص در خوزستان، آشوب و جنگ برپاست، و در این جنگ، یکی از نزدیکان من شهید شده است! سرانجام، جنگ که خیلی طولانی شده بود، با پیروزی ایران تمام شد. همچنین در تمام مدت خواب، من چنین تصور می کردم که جنگ، میان حضرت سیدالشهدا و دشمنانش است! پس از آمدن امام خمینی به نجف، این خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان تبسمی کرد و فرمود: «این جریان، واقع خواهد شد!» عرض کردم: چطور آقا؟! فرمود: «بالاخره معلوم می شود این بساط!» من دوباره اصرار کردم و سرانجام ایشان فرمود: «به تو می گویم ولی باید تا زمانی که من زنده هستم، جایی بیان نشود!» قبول کردم و ایشان ادامه داد: «من زمانی که در قم، در خدمت مرحوم والدت بودم، بسیار به ایشان علاقه داشتم، به طوری که تقریبا، نزدیک ترین فرد به ایشان بودم و ایشان هم مرا، نامحرم نسبت به اسرار نمی دانستند. بدین جهت، ایشان روزی برای من، مسیر حرکت و کار را بیان کردند! البته حالا زود است که این مسیر شروع شود، اما می رسد!» من که سال ها، این خواب و توضیح امام خمینی را فراموش کرده بودم، پس از انقلاب و در میانۀ جنگ، به یاد آن افتادم؛ همچنان که با شهادت برادرم حاج آقا مهدی در سال شصت وسه، دوباره در ذهنم زنده شد (پا به پای آفتاب، ج ۴، صص ۲۴۹-۲۴۸).
اول این که هیچ شخصیتی همچون آیت الله محمدعلی شاه آبادی، بر روی امام خمینی اثر نگذاشته است، چنان که باید گفت «بنیان» و «اساس» هویت امام خمینی را ایشان، پی ریزی و طراحی کرده است. نه فقط جهات «معنوی» و «باطنی» امام خمینی، بلکه حتی «عمل سیاسی» و «موضع انقلابی» امام خمینی نیز، مشابه آیت الله شاه آبادی است. و اگر آیت الله شاه آبادی، جامع «علم» و «تقوا» و «بصیرت» بود و به راستی باید ایشان را «حکیم الهی» دانست، امام خمینی نیز چنین حکمی دارد.
دوم این که ازآنجاکه اسرار عالم بر «انسان کامل»، مخفی نیست و او به باطن عالم، دسترسی دارد، آنچه را که از دیدۀ ظاهربین چشم ها و عقل ها دور است و دیگران، حتی از گمانه زنی دربارۀ آن نیز محروم هستند، او «به عیان» و «به وضوح»، می بیند و می یابد. متعلق شهود وی، آنچنان آشکار است که او می تواند دربارۀ آینده، نظر «قطعی» و «حتمی» بدهد. سخن او، «تحلیل» نیست؛ چون در تحلیل، آن هم در این گسترۀ بسیار وسیع و سرشار از متغیرهای متعدد و بازیگران شناور و رویدادهای سیال، هرگز چنین قطعیتی به چشم نمی خورد و این چنین قطعیتی، سخت از وادی از تحلیل، دور است. پس پای «خبر»، در میان است؛ خبری که از چشمۀ عوالم باطنی و ملکوت الهی، جوشیده و به زبان و بیان آیت الله شاه آبادی درآمده است.
دوم این که «مسیر» و «مدار» حرکت انقلاب، برای امام خمینی روشن شده است و ایشان از سال ها پیش از شروع جریان نهضت و قیام، می دانسته که انقلاب، چه «مراحل» و «منازلی» را خواهد پیمود و با چه «دشواری ها» و «ابتلائاتی» مواجه خواهد شد. پس قافله سالار انقلاب، نه فقط راه بلد بوده، بلکه «مواقف و منازل انقلاب» و «احوال و اوضاع انقلاب در هر مرحله» و «آغاز و فرجام امر»، یک به یک به او گفته شده و او می دانسته که چه رخ خواهد داد.
از راه نمودن تو باشد
آن رفتن راهوار عاشق
(دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۰۷).
البته این دانستن و آگاه بودن، هر چند به سبب لطف الهی بوده و بار دشوار وی را سبک تر کرده، اما از قدرت «رهبری» و «تدبیر» وی نکاسته و او را به مجری محض و بی اراده تبدیل نکرده است؛ چراکه حتی با وجود چنین علمی نیز، تدبیر و هدایت کاروان انقلاب در تندبادهای مردافکن حوادث بزرگ، کار ساده ای نیست و وقوع ده ها خطا و لغزش در آن، متحمل است. می توانیم به گلوگاه ها و تنگه های تاریخی گوناگونی اشاره کنیم که چنانچه در آنها، امام خمینی گرفتار اشتباه و لغزش می شد و موضع ناصوابی می گرفت، اتفاق های ناخوشایند و ویران گری به وقوع می پیوستند که تمام اندوخته های انقلاب را به باد می دادند.
سوم این که «دفاع مقدس»، یکی از مواقف و منازل جدی انقلاب بوده که آیت الله شاه آبادی دربارۀ آن، با امام خمینی سخن گفت و ایشان را از آنچه که خواهد شد، آگاه کرد.
نخستین موضع گیری ایشان دربارۀ جنگ تحمیلی در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ را باید در همین چارچوب فهمید:
[الف]. «این صدام حسین، من از اول وقتی که روی کار آمد، تنبه دادم که […] دیوانه است، [… و] عقلش درست کار نمی کند، و لهذا، با دیوانگی دارد عمل می کند و خودش را به هلاکت می رساند!» (امام خمینی، صحیفۀ امام، ج ۱۳، ص ۲۲۲).
[ب]. «ابدا مسئله ای نیست! […] یک دزدی آمده است یک سنگی انداخته و فرار کرده، رفته است سرجایش! دیگر قدرت این که تکرار بکند إن شاء الله ندارد. […] ملت ایران […]، خونسردی خودشان را حفظ کنند و ابدا توجه به این معنا که یک قضیه ای واقع شده است، […] نکنند [… تا] اغتشاشی از این راه، [به] بار نیاید.» (همان، ص ۲۲۳).
[پ]. «کارتر، این نوکرهای خودش را مثل صدام حسین […] وادار کرده است که به ایران حمله بکنند.» (همان، ص ۲۲۵).
[ت]. «به ملت ما، او که نمی تواند صدمه ای بزند! او بر ملت عراق، خطرناک است!» (همان، ص ۲۲۵).
[۳]. اشارات گره گشای امام خمینی در جنگ؛ ارجاع به حقایق مستور
محسن رضایی می گوید: ما هر وقت مشکلی در جنگ و عملیات ها داشتیم، این امام خمینی بود که با آن روح مطمئن و بزرگی که داشت، به کمک ما می آمد و مشکل ما را مرتفع می نمود، از جمله این که چون تک عراق، قبل از عملیات فتح المبین، باعث نگرانی شدید و تردید فرماندهان برای آغاز این عملیات شده بود، به دیدار امام خمینی آمدم و مشکل را مطرح کردم و گفتم ممکن است عراق از عملیات ما مطلع شده باشد! در مقابل، امام خمینی با یک دنیا آرامش و امید و اطمینان فرمود: «شما مطمئن باشید که در این عملیات، پیروز می شوید! بروید و هیچ تردیدی به خودتان راه ندهید!» در عمل نیز مشاهده کردیم که این عملیات، نه تنها موفق شد، بلکه نتایج افتخارآفرین در پی داشت (برداشت هایی از سیرۀ امام خمینی، ج ۳: حالات معنوی، صص ۱۶۱-۱۶۲).
اول این که بجاست که دربارۀ قطعیت نظر امام خمینی، پرسش کنیم و تأمل نمائیم که او با وجود این که کارشناس نظامی نیست، چطور اظهار نظر کرده و سخن از کامیابی به میان آورده است؟! این خود، فرماندهی جنگ است، اما گویا ریشه در عالم دیگری دارد که با محاسبات و معادلات رایج، هیچ تناسبی ندارد! نمی توان نسبت به این قبیل اظهارنظرها، بی تفاوت گذشت و دربارۀ ماهیت آنها، درنگ نکرد. سنگی بی هدف پرتاب نشده که از قضا، به نشانه خورده باشد! دانستن این دسته از حقیقت های پنهان و مکتوم، نباید به اندازۀ حقیقت های مادی و محسوس، مهم باشند و ما را در پی پاسخ برانگیزانند؟! این، کدام سنخ از عقلانیت است که چنین تجویزها و توصیه هایی دارد؟!
دوم این که اگر همه چیز را به «عقل و تجربۀ بشری» ارجاع دهیم، پس میان مؤمن و غیرمؤمن، چه تفاوتی وجود خواهد داشت؟! مؤمن، «علل و اسباب ظاهری» را کنار نمی نهد و از «مادیات»، صرف نظر نمی کند، اما درعین حال، خود را به آنها نیز مقید و محدود نمی سازد و تصور نمی کند به قدر بهره مندی ها و امکان های این چنینی، توفیق خواهد داشت، بلکه بر امر دیگری تکیه دارد و آن، خدای متعال است. از این رو، آنجا که «عقل» و «تجربه» درمی ماندند و نمی توانند گره گشایی کنند، به «عوالم باطنی و غیبی» رجوع می کند. در اینجاست که «انسان کامل» و «ولی حق»، به واسطۀ فیض تبدیل می شود و اوست که به قاعدۀ لطف الهی، مشمول «الهامات رحمانی» و «القائات ملکوتی» می شود. او، «به خود وانهاده» و «رهاشده» نیست، بلکه دست تصرف و هدایت الهی، او را که امام امت است، یاری می رساند، چنان که حتی تدبیرهای وی نیز تهی از هدایت الهی نیستند:
این سخن هایی که از عقل کل است
بوی آن گلزار و سرو و سنبل است
(مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۹۹).
خدای متعال، صورت باطن انسان را همانند صورت خویش آفرید، و این بدان معنی است که انسان کامل، جامع اسماءی الهی است. خلافت انسان نیز، ازاین جهت است که اسماءی الهی در انسان، جمع شده اند. پس انسان، متصف به صفات و کمالات الهی است و براین اساس، افزون بر عبودیت، دارای خصلت ربوبیت نیز هست، اما به گونۀ تبعی و بالغیر؛ چنان که عرفای اسلامی گفته اند: «فهو عبدلله و رب بالنسبه الی العالم و لذلک جعله خلیفه و ابناءه خلفاء» (ابن عربی، رسائل ابن عربی، ص ۵۱۴).
[۴]. امام خمینی و جامعۀ انسی در جنگ؛ عاشقی بر مدار روح الله
آیت الله خامنه ای می گوید: حدیثی در کتاب «کشف المحجوب فی سیره ارباب القلوب» هست که عجیب است! روایتش این هست که رسول اکرم به اصحاب خودش، خبر می دهد که در آینده، کسانی می آیند که «یتحابون بروح الله»؛ یعنی به روح خدا، با یکدیگر تحبب می جویند و به برکت روح خدا، همدیگر را دوست می دارند. یک وقتی حدیث را خدمت امام بردم و برای خود امام هم حدیث را خواندم. ایشان نه رد کردند و نه اثبات کردند که معنایش این است؛ بلکه گوش کردند و یک تبسمی کردند! (آیت الله خامنه ای، تفسیر سورۀ مجادله، ص ۱۳۷).
مقام ولایت، مقام جمع و اجتماع است؛ چون ولی، نقطۀ کانونی و گرانیگاهی است که مؤمنان را گرد هم می آورد. اگر دین، حبل المتین است، ولی نیز چنین است؛ او نیز پراکندگی ها و تشتت ها را می زداید و مؤمنان را در کنار یکدیگر می نشاند. به بیان دیگر، اوست که کثرت مؤمنان را به وحدت تبدیل می کند؛ چنان که «کثرت مؤمنان» در «وحدت ولی»، هضم و مستحیل می شود و جملگی، «روح واحد» می گردند. آنچه که مایه و پایۀ این اتحاد و چسبندگی است، چیزی نیست جر «محبت» و «مودت» و «انس» و «الفت».
جان گرگان و سگان، هر یک جداست
متحد، جان های شیران خداست
(مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱۴).
در اینجا، سخن از «یگانگی» و «وحدت» است، نه «تعدد» و «تکثر»؛ «عشق» و «فطرت عشق»، حاکم است، نه «منافع» و «مطامع»؛ «دیگری» ترجیح دارد، نه «خود»؛ «تعاون» برقرار است، نه «تغلب»؛ و …. این همه، در سایۀ هماهنگی روحی و باطنی با ولی حق، پدید می آید و جامعه، به پاره ای از «بهشت»، تبدیل می شود. رزمندگان ما در دفاع مقدس، به واسطۀ آن مرکز و مبدأ قدسی، به چنین وضعی دست یافته بودند؛ بلکه حتی در شهر نیز، رنگی از این فرهنگ به چشم می خورد.
ارجاع ها:
ابن عربی، محی الدین، رسائل ابن عربی، بیروت: دار صاد، ۱۹۹۷٫
برداشت هایی از سیرۀ امام خمینی، ج ۳، گردآوری و تدوین از غلام علی رجایی، تهران: عروج، ۱۳۷۷٫
پا به پای آفتاب: گفته ها و ناگفته ها از زندگی امام خمینی، ج ۴، گردآوری و تدوین از امیررضا ستوده، تهران: پنجره، ۱۳۸۰٫
پا به پای آفتاب: گفته ها و ناگفته ها از زندگی امام خمینی، ج ۶، گردآوری و تدوین از امیررضا ستوده، تهران: پنجره، ۱۳۸۰٫
خامنه ای، سیدعلی، بیان قرآن: تفسیر سورۀ مجادله، تهران: انقلاب اسلامی، ۱۳۹۶
پرسش و پاسخ در
تجلی باطن قدسی امام خمینی (ره) در دفاع مقدس
گفتگو با هوش مصنوعی