سخنرانی سال ۶۵ آیت الله خامنه ای درباره پیامبر اعظم(ص) منتشر شد



به گزارش مشرق، بیانات تحلیلی حضرت آیت الله خامنه ای در سال ۱۳۶۵ درباره ی زندگی پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) از سوی پایگاه اطلاع رسانی KHAMENEI.IR منتشر شد.

بنا بر اعلام این پایگاه، این سخنرانی در شب ۲۸ صفر سال ۱۴۰۷ قمری، مصادف با سالروز رحلت پیامبر (صلی الله علیه وآله) و شهادت امام حسن (علیه السلام) در مراسمی در کانون توحید ایراد شده است؛ کانون توحید پایگاه ابتدایی فعالیت حزب جمهوری اسلامی در تهران بوده است.

حضرت آیت الله خامنه ای در این سخنرانی، خط مستمر در سیره پیامبر(صلی الله علیه وآله) را عنصر مبارزه معرفی میکنند و میفرمایند: «آنچه در زندگی اجتماعی پیغمبر و در شخصیت آن حضرت به عنوان یک رهبر از اول تا آخر ادامه دارد، مبارزه است.»

ایشان در ادامه با برشمردن وقایعی از زندگی رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، خط جهاد فکری، سیاسی و نظامی را در این حوادث تبیین میکنند.

حضرت آیت الله خامنه ای، انقلاب اسلامی ایران را در استمرار خط مبارزه پیغمبر(صلی الله علیه وآله) معرفی کرده و میفرمایند: «امروز انقلاب ما و حرکت عمومی ملت عزیز ما در ادامه ی خط پیغمبر است، یک بعثت دوباره ای است که اسلام پیدا کرده … امروز پیغمبر نیست اما تعالیم پیغمبر، قرآن پیغمبر، معارف پیغمبر در اختیار ما است و رهبری ای از همان سبک و همان نوع، در اختیار ما و هادی و رهنمای ما است.»

ایشان در بخشی دیگر از بیاناتشان، عاطفه و مهربانی با همه مردم در عین خشونت با دشمنان متجاوز را دو خصوصیت مهم پیامبر(صلی الله علیه وآله) قلمداد کرده و نمونه هایی از این محبتهای رسول گرامی اسلام را بیان میکنند.

در پایان این سخنرانی، حضرت آیت الله خامنه ای به تعدادی از پرسش های شرکت کنندگان در مراسم پاسخ گفتند.

بیانات کامل آیت الله خامنه ای را بخوانید:

شب ۲۸ صفر سال ۱۴۰۷ ه.ق

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیین المعصومین سیما بقیة الله فی الارضین. قال الله الحکیم فی کتابه: لقد جاٰءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رءوف رحیم.(۱)

شب بسیار مهمی است، زیرا مصادف است با رحلت نبی اکرم که یکی از حوادث بسیار مهم و تعیین کننده ی تاریخ اسلام بود و با خصوصیاتی که این رحلت و درگذشت تاریخی و مؤثر و تعیین کننده داشت، میتوان گفت که مسیر تاریخ اسلام و سرنوشت امت اسلامی با شرایط و ظروف خاص این درگذشت، شکل خاص خودش را پیدا کرد؛ و همچنین مصادف است با شهادت سبط اکبر، امام مجتبیٰ، که آن هم در تاریخ اسلام یک مقطع و یک فصل قابل توجه و مهمی است. لذا جای آن است که با توجه به این دو مناسبت، یک بحث کوتاهی راجع به خصوصیات پیغمبر اسلام و اگر فرصتی باقی بماند، اشاره ای به زندگی سیاسی و سرگذشت غم انگیز امام مجتبیٰ (علیه الصلاة و السلام) بکنیم. البته من بحث دیگری را آماده کرده بودم لکن با توجه به وضع این جلسه ی محترم و این مناسبت، [کار] بهتر و شایسته تر را در این میدانم که همین موضوعی را که گفته شد -که اگر برسیم، درباره ی نبی اکرم و امام مجتبیٰ خواهد بود- دنبال کنیم.

حقیقت قضیه این است که ما شیعیان و همچنین عموم مسلمانان از تاریخ اسلام، مخصوصا آن مقداری که مربوط به ماجراهای زمان پیغمبر است، اطلاع درست و دقیقی نداریم؛ یعنی تاریخ و تاریخ اسلام در میان ما جدی گرفته نشده. منظور از تاریخ زمان پیغمبر، مجموعه ی حوادثی است که از پیش از بعثت تا بحبوحه ی ماجراهای اول بعثت شروع میشود و تا ماجرای مهم هجرت پیغمبر در سال سیزدهم بعثت و سپس در لحظه لحظه ی روزها و ساعات مهم و تعیین کننده ی ده سال اقامت مدینه ادامه پیدا میکند و با وفات پیغمبر، آن سلسله از مطالب تمام میشود؛ این بخش از تاریخ خیلی حائز اهمیت است. البته درباره ی پیغمبر روایات فراوان و نقلیات مختلف -بعضی قوی، بعضی ضعیف- گفته شده. کم و بیش [همه]، مخصوصا آن کسانی که با کتاب سر و کار داشته اند یا با مجالس و منابر و پای منبرها انس داشته اند، از زندگی پیغمبر یک گوشه هایی، یک نمونه هایی میدانند لکن باید عرض بکنم که هر حادثه ای در زندگی پیغمبر آن وقتی معنای حقیقی خودش را پیدا میکند که در مجموعه ی این تاریخ بیست وسه ساله و دوران حیات پیغمبر، مورد ملاحظه قرار بگیرد و معنای آن حادثه در جهاد مستمر رسول خدا درج بشود؛ والا بسیاری از این حوادثی که شما شنیده اید از زندگی پیغمبر، به طور مجرد و تنها، آن معنای حقیقی خودش را نمیدهد. برای همین هم هست که در ذهن مسلمانان و بخصوص در جامعه ی خود ما -که ما از نزدیک با وضع فکری مردم همواره تماس داشته ایم- سیمای رسول خدا به عنوان یک سیاستمدار، به عنوان یک حاکم، به عنوان یک انقلابی، به عنوان یک مبارز و قهرمان میدان جنگ، به عنوان یک پدر مهربان و دلسوز، یک انسان حکیم و آینده نگر شناخته نشده. درست است که در ذهن مردم ما اعتقاد به همه ی این خصوصیات و بالاتر از این خصوصیات نسبت به پیغمبر هست، اما معتقد بودن به اینکه پیغمبر فوق العاده است و با وحی الهی سر و کار دارد و معجزه میکند یک حرف است، و ترسیم شخصیت والای انسانی پیغمبر که میتواند برای ما اسوه باشد و درس باشد و از آن استفاده کنیم، یک مطلب دیگر است؛ این دومی در جامعه ی ما انجام نشده و جا نیفتاده. لذا ما احتیاج داریم که تاریخ زندگی پیغمبر را یک قدری بیشتر، دقیق تر بدانیم و بفهمیم.

من یک خلاصه ای را از یک گوشه ای از زندگی پیغمبر عرض میکنم. در زندگی رسول خدا یک چیز وجود دارد که آن مستمر است؛ بقیه ی چیزهایی که در حیات اجتماعی پیغمبر هست، غیر از خصلتها و صفات معنوی و خود پیغمبری و مانند اینها مقطعی و مربوط به زمانها است؛ آنچه در زندگی اجتماعی پیغمبر و در شخصیت آن حضرت به عنوان یک رهبر از اول تا آخر ادامه دارد، مبارزه است. همان طور که میدانید، پیغمبر اسلام از اول بعثت، مردم را به یک جامعه ی الهی و توحیدی دعوت میکرد. اصلا نباید دعوت پیغمبر را با دعوتی که فلاسفه و حکما و معلمین و مصلحین جوامع انجام میدادند، اشتباه کرد و یکی گرفت؛ نوع دعوت پیغمبر و هدف پیغمبر با آنها تفاوت داشت. از اولی که رسول خدا مبعوث شد، خط مشی آن حضرت عبارت از این بود که یک جامعه ای به وجود بیاورد و در آن جامعه امکان هدایت انسانها را برایشان فراهم کند.

سبک کار مصلحین یا حکما و فلاسفه جور دیگر است؛ تشکیل یک جامعه ی محدود به حدود و ضوابط مورد نظر برای غالب این کسانی که اسم بردم، مطرح نیست. مصلحین میخواهند جامعه را اصلاح کنند؛ یعنی چه اصلاح کنند؟ یعنی یک نقیصه ای در جامعه هست، آن را برطرف کنند؛ یک ضعفی در یک گوشه ای از جامعه هست، آن را جبران کنند؛ فسادی هست، خرابی ای هست، آن را ترمیم کنند. مثلا یک مصلح اجتماعی که انقلابی نباشد، در جامعه اگر دید فقر هست و فقرا هستند، در صدد برمی آید که با روشهای گوناگون فقر مردم را برطرف کند. فرض بفرمایید که ثروتمندان را، دارایان را، قانونگذاران را وادار کند تا قوانینی بگذارند یا ثروتی را کنار بگذارند یا صندوقی را درست کنند تا بدان وسیله فقرای جامعه از فقر نجات پیدا کنند. یا اگر یک مصلح، یک کسی که میخواهد جامعه را اصلاح کند، مشاهده میکند که «بی سوادی» در جامعه هست، ندای سواد و درس و علم و مانند این چیزها را بلند میکند. جامعه را میخواهد اصلاح کند دیگر؛ از این جهت جامعه فاسد است که در آن بی سوادی هست، جهل هست، [پس] او می آید هر کسی را که باید دید در این راه میبیند، مسئولان آن جامعه را، باسوادها را، متمکنین را، افرادی را که سواد ندارند و بایستی بدانند که سواد چیز خوبی است جمع میکند، میبیند و بالاخره وسیله ی سوادآموزی را مثلا در یک جامعه فراهم میکند، خیالش راحت میشود که این کار انجام گرفت. یا اگر چنانچه یک فسادی در جامعه هست، فحشا مثلا در جامعه هست، با گفتن، با ایراد خطبه و سخنرانی، با بیان حقایق، با نصیحت، با موعظه مردم را وادار میکند به اینکه از فحشا و فساد و مانند اینها اعراض کنند و راه درست را انتخاب کنند؛ یک مصلح دلسوز علاقه مند این جور عمل میکند. اما چهارچوب جامعه را این مصلح قبول کرده؛ یعنی نظام اجتماعی را، نظام سیاسی را، حکومت را، ارتباطات گوناگونی را که در یک جامعه وجود دارد و مناسبات اجتماعی را پذیرفته [لکن] در آنها عیبی مشاهده میکند، این عیب را میخواهد برطرف کند.

حالا این مربوط به کیست؟ این مربوط به آن کسی است که اصلاح را عملا آغاز میکند و تلاش میکند. برای مثال مصلحین زیادی را شما می بینید در جوامع گوناگون تاریخی؛ در همین زمانهای نزدیک ما در جوامع اسلامی مصلحینی پیدا شدند که بعضی مردم را در جامعه ای که در آن کینه ورزی وجود داشته به صلح دعوت میکردند، بعضی ثروتمندان را در جامعه ای که فقر وجود داشته به کمک به فقرا دعوت میکردند، بعضی از این فراتر میرفتند و ملتها را به آشتی و صلح با یکدیگر دعوت میکردند؛ البته در میان اینها کسانی بودند که صادقانه حرکت میکردند، شاید کسانی هم بودند که خیلی هم نیتهای صادقی نداشتند. در طول تاریخ هم ما این جور آدمهایی را می شناسیم؛ این تازه مصلح است اما کسان دیگری هم هستند که همین اندازه هم حرکت نمیکنند. اگر چه افکاری دارند، پیشنهادهایی برای ساخت یک جامعه ی مطلوب و ایدئال دارند، اما تلاش ندارند. فلاسفه از این قبیلند؛ بیشتر آن فلاسفه ی اجتماعی که یک طرحی را برای نظام اجتماعی ارائه دادند، از این قبیلند. در گذشته هم ما در تاریخ این جور فیلسوفانی داشته ایم، در دورانهای اخیر در بسیاری از نقاط جهان و در کشور خودمان هم داشته ایم کسانی را که می نشستند یک گوشه ای -اصلا اهل حرکت و تلاش و فعالیت هم نبودند- نصیحت میکردند، مینوشتند، طرح دنیای ایدئال خودشان را روی کاغذ می آوردند، مدینه ی فاضله ای ترسیم میکردند، این را میدادند تا در افکار و اذهان و اندیشه های بشر رسوخ کند به امید اینکه یک روزی کسانی پیدا بشوند که آن را پیاده کنند و به مرحله ی عمل دربیاورند؛ روش معلمان معمولی بشر این جوری است.

روش پیغمبران و رسول گرامی ما اصلا با این روش تفاوت دارد. اولا هدف رسول اکرم این نبود که حالا ذهن مردم را روشن کند تا یک روزی به فکر بیفتند که یک دنیای خوبی و جامعه ی خوبی را برای خودشان درست کنند؛ نه، او میخواست مردم را به حرکت مطلوبی که آنها را به آن چنان دنیایی میرساند وادار کند. ثانیا به هیچ وجه پیغمبر به نشستن و گفتن و نصیحت کردن و نوشتن و موعظه کردن هم اکتفا نمیکرد. از ساعت اول که وحی الهی بر پیغمبر نازل شد و [از زمانی که] اولین چیز به ذهن آن حضرت رسید -که توحید بود، یعنی اعتقاد به وحدانیت پروردگار- مسئولیت خودش را رسول اکرم فهمید. حالا جزئیات واقعه که چه جور پیغمبر فهمید، در روز اول بود یا فرض کنیم بعد از سه روز بود، بعد از «اقرأ» بود یا بعد از «مدثر» بود، وارد این بحثها نمیخواهم بشوم. اجمالا از اولین لحظه، تکلیف پیغمبر معلوم شد.

تکلیف او این بود که جامعه ی بشری را -نه فقط مردم مکه را- از جهالت و گمراهی ای که در آن هستند نجات بدهد. آن گمراهی چیست؟ گمراهی در فکر و تلقی و برداشت آنها از زندگی، از هدف خلقت، از آفرینش و گمراهی در عمل، در رفتار، در زندگی، در متن زندگی. این نجات چگونه است؟ نجات بشر از دیدگاه پیغمبر و از ساعات اول به ذهن پیغمبر این جور نبود که برود یکی یکی با مردم حرف بزند، دلشان را متوجه حقیقت بکند و یک دانه یک دانه آدم درست کند؛ نه، خط مشی پیغمبر از اول عبارت بود از اینکه یک جامعه ای به وجود بیاورد که آن جامعه مردم را موحد بپروراند و با ارزشهای اسلامی آنها را رشد بدهد و به تعالی مورد نظر اسلام برساند؛ ایجاد یک جامعه.

ایجاد یک جامعه یعنی چه؟ جامعه چیست که ببینیم ایجاد آن چه میخواهد؟ جامعه و اجتماع بشری به مفهوم سیاسی اش عبارت است از عده ای از مردم که با قوانین و مقررات خاصی زندگی میکنند و از یک قدرت فرماندهی مرکزی اطاعت میکنند و به سمت هدفهای خودشان با هدایت او حرکت میکنند و با دشمنهای مجموعه ی خودشان و هدفهای خودشان مبارزه میکنند؛ این معنای جامعه است. پس وقتی میگوییم پیغمبر میخواست یک جامعه ی الهی و توحیدی به سبک خودش به وجود بیاورد، اولین معنایش این است که پیغمبر میخواست قدرت را در آن جامعه در دست بگیرد و همین نکته بود که دشمنها را متوجه پیغمبر کرد و خصومتها را به سمت پیغمبر سرازیر کرد. البته مادامی که دعوت پنهان بود و کسی اطلاع نداشت که پیغمبر به چه چیزی دعوت میکند، دشمنی ای هم نبود. پیغمبر در مکه زندگی معمولی اش را میکرد، مخفیانه کسانی را رسول خدا می آورد، آنها را آگاه میکرد، آشنا میکرد، به منظور اینکه آن جمعیت مورد نظر خودش را برای یک مبارزه ی عمومی و یک حرکت عمومی درست کند و به وجود بیاورد و زمینه را برای تشکیل جامعه ی اسلامی و الهی مورد نظر خودش آماده کند. این دعوت کردن و یکی یکی با افراد صحبت کردن و اینکه ملاحظه میکنید رسول خدا یک نفریک نفر افراد را میخواست، با آنها صحبت میکرد، دعوت میکرد و آنها را هدایت میکرد، نه از باب آن کاری است که گفتیم معلمین و مصلحین و حکما و کسانی که میخواهند دانه دانه مردم را ارشاد کنند انجام میدهند؛ نه، [بلکه] زمینه را آماده میکرد برای یک حرکت عمومی. البته این حرکت عمومی در آغاز احتیاج به یک پایه های محکم و متینی داشت که این پایه ها را پیغمبر اول بایست یکی یکی میچید و آنها را مستحکم میکرد؛ دعوت افراد در آغاز بعثت به این منظور بود. البته بحث مفصل درباره ی این موضوعاتی که حالا همین طور خلاصه اشاره میکنم، یک بحث شورانگیز و جالبی است در زمینه ی نبوتها که حالا وارد آن مباحث نمیخواهیم بشویم، فقط زندگی رسول اکرم را بیان میکنیم.

بنابراین، همان طور که می بینید، زندگی رسول اکرم از اول با مبارزه شروع شد. آن خط مستمری که عرض کردم در زندگی رسول خدا از اول تا آخر ادامه دارد، همین خط است؛ خط مبارزه است. یک روز [هم] پیغمبر از مبارزه دست نکشید، منتها شکلهای مبارزه مختلف بود. مبارزه یک روز به این شکل بود که افرادی را -همان طور که اشاره شد- بیاورد و آنها را در تحت تربیت خود و نفس گرم منشأگرفته ی از وحی قرار بدهد و آماده کند آنها را برای یک حرکت بزرگ و عمومی؛ یک روز مبارزه ی پیغمبر به این بود که شعارهای اصلی دعوت را علنی کند و اعلام کند، که این [کار] در سال ششم بعثت انجام گرفت و پیغمبر دعوت خودش را و شعارهای خودش را علنی کرد. تا آن سال مخفیانه مسلمانها جمع میشدند و در جلسات پنهان می نشستند. البته خانواده ها میفهمیدند که این جوانشان یا این فرد و عضو از خانواده دگرگون شده، فکرش عوض شده، روشش عوض شده، احیانا میفهمیدند که به دین جدید گرویده، اما علنی نبود، مبارزه و پرخاشگری با شکل نظام جاهلی به صورت دسته جمعی آغاز نشده بود. در سال ششم بعثت این کار شروع شد و البته از همان وقت هم بود که اذیتها و آزارهای قریش به سمت پیغمبر سرازیر شد. تا آن وقت پیغمبر خیلی سخت نمیگذراند اما از سال ششم سخت گیری بر پیغمبر آغاز شد؛ اول بر دوستان پیغمبر که از خویشاوند و عشیره و نزدیکان زیادی برخوردار نبودند و یواش یواش بر خود پیغمبر. در سال ششم که این شکنجه ها و سختی ها روی اصحاب پیغمبر شروع شد، دو سه سالی ادامه پیدا کرد تا اینکه مسئله به خود پیغمبر سرایت کرد و پیغمبر مجبور شد زیر فشار بزرگان و رؤسای قوم در مکه، به شعب ابی طالب که در نزدیکی مکه بود پناه ببرد و آنجا زندگی جمعی خودش را با این عده مسلمانان تهیدست و تنها و غریب ادامه بدهد و آزمایش کند. بعد از آن هم که پیغمبر از شعب ابی طالب برگشت -که حالا هر کدام از اینها یک فصولی را در تاریخ اسلام تشکیل میدهد و قابل توجه است- باز هم فشار و سخت گیری بود روی پیغمبر، و پیغمبر به فکر افتاد که از مکه خارج بشود.

من سابقه ی فکر هجرت در پیغمبر را از خیلی پیش از هجرت به مدینه سراغ کردم(۲) و احساس کردم رفتن به یک نقطه ای که در زیر فشار کفار قریش نباشد، از چند سال قبل در فکر پیغمبر بود؛ یعنی تشکیل جامعه ی اسلامی به همان سبکی که خود پیغمبر از وحی الهی الهام گرفته؛ لذا رفتن پیغمبر به طائف و فرستادن عده ای از اصحاب به حبشه و حتی رفتن به شعب ابی طالب احتمالا در این روند بوده و پیغمبر میخواست آن جامعه ای را که در آن جامعه حاکم از سوی خدا است و قوانین، قوانین الهی است و ارزشها، ارزشهای اسلامی است و مردم با این ارزشها پرورش پیدا میکنند و تربیت میشوند، یک چنین جامعه ای را آزمایش کند و عمل بکند؛ نه حالا به صورت آزمایش موقت، [بلکه] یعنی عمل خودش را به آنجا برساند و استمرار وحی را که تشکیل جامعه ی اسلامی است، به این صورت تأمین کند. تا [اینکه] هجرت پیش آمد.

ماجرای هجرت را هم میدانید؛ به طور خلاصه، عده ای از مدینه که آن وقت هنوز یثرب نامیده میشد، تحت تأثیر دعوت اسلامی قرار گرفتند. اول یکی دو نفر آمدند خدمت پیغمبر و آنها مسلمان شدند؛ بعد پیغمبر نماینده ای را فرستادند آنجا که با رفتن او عده ی بیشتری ایمان آوردند. آن عده آمدند به پیغمبر پیشنهاد کردند که شما مکه را ترک بگویید بیایید مدینه و پیغمبر با مقدماتی، حرف آنها را و پیشنهاد آنها را پذیرفت و به طرف مدینه حرکت کرد و در مدینه ساکن شد. البته عده ی مسلمانها آن وقتی که پیغمبر به مدینه رسیده بودند خیلی کم بود؛ بعضی از مورخین میگویند صد نفر، یا کمتر از صد نفر. به نظر من میرسد بیش از اینها بوده؛ شاید چند صد نفر و کمتر از هزار نفر، همه ی کسانی بودند که در اوایل ورود پیغمبر به مدینه از مهاجر و انصار، مؤمنین را تشکیل میدادند؛ این شد جامعه ی اسلامی.

مبارزه باز ادامه پیدا کرد و در طول ده سالی که رسول اکرم در مدینه ساکن بودند، در حدود شصت جنگ ایشان انجام دادند؛ البته اینکه میگویم در حدود، چون بیشتر و کمتر هم در روایات گوناگونی هست. از جمع کردن روایات، عددی که به دست می آید طبعا مختلف است. مجموعا در حدود شاید شصت درگیری پیغمبر داشتند که اگر ما این شصت درگیری را به این ده سال تقسیم بکنیم، به هر سالی شش درگیری به طور متوسط میرسد؛ البته بعضی از اینها یک روز طول میکشیده، بعضی از اینها چند روز طول میکشیده، در بعضی از اینها راه های طولانی را باید پیغمبر طی میکرده و به جنگهای طولانی باید میرفته مثل جنگ حنین و از این قبیل، بعضی هم البته کوتاه تر بوده. این زندگی پیغمبر و خط مبارزه در زندگی پیغمبر است؛ یعنی یکی از خطوط اصلی این ۲۳ سال، مبارزه است.

البته همان طور که از این بیان کوتاه به دست می آید، مبارزه ی پیغمبر در همه جا مبارزه ی نظامی نیست؛ انواع و اقسام مبارزه را پیغمبر اکرم در طول این ۲۳ سال انجام داد. این آیه ی شریفه ای که به پیغمبر امر قطعی میکند که جهاد کن: یایها الن بی جٰهد الکفار و المنٰفقین واغلظ علیهم،(۳) معنای جهاد پیغمبر را هم ضمنا برای ما روشن میکند. معنای آیه این است که ای رسول خدا! با کفار و با منافقین جهاد کن و با آنها شدت عمل به خرج بده. میدانید که پیغمبر با منافقین جهاد با شمشیر نکرده. خب منافقین در زمان رسول خدا در مدینه بودند و با آن حضرت مبارزات پنهانی هم داشتند؛ هم از لحاظ فکری، هم از لحاظ سیاسی، هم از لحاظ امنیتی، منافقین آن روز مزاحمهایی در جامعه ی اسلامی بودند؛ پیغمبر هم با اینها مبارزه کرده، اما این مبارزه که در آیه ی شریفه «جهاد» از آن تعبیر شده، مبارزه ی با شمشیر نیست. معلوم میشود که مبارزه و جهاد پیغمبر به معنای مبارزه و نبرد با شمشیر فقط نیست، نبرد در میدان جنگ نیست، بلکه معنای مبارزه درگیری و نبرد به معنای عام است؛ اعم از نبرد فکری، نبرد سیاسی، نبرد تبلیغاتی و نبرد نظامی؛ همه ی انواع مبارزه در زندگی پیغمبر بود. بنابراین، مبارزه در زندگی پیغمبر یک خط مستمر است.

البته اهمیت و خطر مبارزات فکری و سیاسی برای پیغمبر کمتر از مبارزات نظامی نبود. زحمت مبارزه ای که پیغمبر در دوران قبل از هجرت در مکه انجام میدادند، کمتر نبود از خطرات و زحماتی که در جنگهای بدر و احد و خیبر و خندق و بقیه ی جنگها متوجه پیغمبر بود؛ و پیغمبر یک فرد خطرپذیر بود. در این مبارزات، موضع پیغمبر یک موضع محوری و مرکزی بود. دو جمله در نهج البلاغه من دیدم که خیلی جالب است؛ یک جمله این است که امیرالمؤمنین میفرماید: کان رسول الله اذا احمر البأس؛(۴) وقتی که جنگ گداخته میشد و تنور جنگ سرخ میشد، اصحاب خودش را به وسیله ی نزدیکان خودش و خویشاوندان خودش محفوظ نگه میداشت؛ یعنی عمو، پسرعمو، داماد -پسر که ایشان نداشت- نزدیکان خودش را به میدان جنگ میفرستاد و در خطوط مقدم، تا آنها بین دشمن و بین جنگجویان معمولی که اصحاب پیغمبر بودند فاصله بیندازند؛ یعنی نزدیکان خودش را نگه نمیداشت عقب و یارانش را بفرستد جلو؛ یارانش را به وسیله ی نزدیکانش حفظ میکرد، نه نزدیکانش را به وسیله ی یارانش. مثال هم میزند که در جنگ احد مثلا حمزه را فرستاد، در کجا چه کسی را فرستاد، در کجا چه کس [دیگری] را فرستاد و امیرالمؤمنین را میفرستاد؛ این یک جمله. یک جمله ی دیگر میفرماید که «کنا اذا احمر البأس اتقینا برسول الله »؛(۵) یعنی وقتی که کوره ی جنگ گداخته میشد، ما -«ما» یعنی مجموعه ی اصحابی که شامل امیرالمؤمنین هم میشود- به وسیله ی پیغمبر، خودمان را از حوادث هولناک نجات میدادیم و حفظ میکردیم و او نزدیک ترین ما به دشمن بود و او در مقدم صفوف حرکت میکرد؛ این وضع مبارزه جویی پیغمبر است! با اینکه خب شما میدانید، رسول اکرم فرمانده بود و در قدیم همین جور بود، آرایش نظامی جوری بود که فرمانده را در جایی قرار میدادند که او محفوظ بماند؛ علت هم واضح است، یک وجه معقول و منطقی ای هم دارد؛ چون اگر فرمانده دم دست باشد و کشته بشود در میدان جنگ، تمام دستگاه به هم میریزد؛ در حالی که اگر او عقب باشد، نصفی از سپاهیان هم اگر کشته بشوند، او میتواند نصف دیگر را، یا پیش ببرد، یا لااقل نجات بدهد و بیاورد عقب، اما فرمانده که کشته شد همه چیز به هم میریزد و ممکن است تلفات هم حتی بیشتر بشود؛ این یک کار منطقی و معقولی است، اما رسول خدا که از قدرت غیبی و فوق العاده برخوردار است، آن وقتی که کار سخت میشود و دشمن هجوم سخت می آورد و حتی نزدیکانی مثل امیرالمؤمنین و حمزه و دیگران دیگر نمیتوانند طاقت بیاورند و مقاومت کنند، به پیغمبر پناه می آورند و او جلوتر از همه ی آنها است و میجنگد؛ یک نمونه اش در جنگ احد بوده که تاریخ با خصوصیاتش ثبت کرده که رسول خدا در جنگ احد بارها و بارها امیرالمؤمنین را از روی زمین که افتاده بود و از حال رفته بود یا نزدیک بود از حال برود، بلند میکند و او را به پیشروی کردن و جنگیدن وادار میکند؛ یعنی پیغمبر به کمک علی می آید! علی ای که مظهر شجاعت و قوت و توانایی در میدان جنگ است؛ پیغمبر او را کمک میکند. در تمام مراحل مبارزه، پیغمبر همین جور در محور بود. هیچ وقت در کنار نبود که دیگران بخواهند عوض او تلاش کنند، کار کنند، مبارزه کنند، اقدام بکنند. خود او بود و همه ی مسلمانها حول محور او قرار داشتند و با استفاده ی از هدایت او و رأی او و تحریک او حرکت میکردند؛ این مبارزه جویی پیغمبر است و تا آخر هم ادامه داشته.

یکی از سخت ترین مبارزات پیغمبر، مبارزه برای حفظ انسجام جامعه ی اسلامی آن روز بود که این مبارزه به نظر من از دشوارترین مبارزات پیغمبر بود. آن روز عربستان را با امروز ایران نمیشود مقایسه کرد. خب ما مردم یک کشوری هستیم با عادات و سنن و عقاید مشترکی از قدیم. در اقصیٰ نقاط کشور هم اگر شما بروید سراغ افراد، می بینید کم و بیش عاداتشان شبیه به همدیگر است؛ اگر چه هر منطقه ای یک عادات و سنن اختصاصی هم دارد، لکن در اساسی ترین مسائل زندگی، زن و مرد و بزرگ و کوچک عادات مشترکی دارند؛ یک چیزهای مشترکی را درک میکنند؛ فهم و درک مشترکی از مسائل دارند؛ تعصب خاصی نسبت به خودشان یا نسبت به قبیله ندارند؛ البته مسائل قومی و قبیله ای در گوشه و کنار، یک جاهایی پیدا میشود، [ولی] در اکثریت مردم نیست؛ آنجاهایی هم که هست به آن شدت نیست؛ اما جامعه ی اسلامی عربستان که این جور نبود؛ یک جامعه ی قبایلی، متشکل از افراد قبایل گوناگون با تعصبهای خاص قبیله ای، با برداشتها و عادات و سنت های کاملا متفاوت، با عادت دیرینه ی به جنگ و نزاع و خون ریزی بر سر چیزهای کوچک؛ برای یک شتر بین دو قبیله چهل سال در جاهلیت جنگ بود! آن قدر آدم از گرسنگی مردند، یا در میدان جنگ کشته شدند، یا به غارت رفتند برای خاطر یک شتر! برای اهانت به یک زنی که مال یک قبیله ای بود از سوی یک جوانی از قبیله ای دیگر -که او را در بازار عکاظ مکه مسخره کرده بود و به او اهانت کرده بود- چند سال بین این دو قبیله جنگ بود؛ این مسئله، مسئله ی تعصب قبیله ای است. حالا در یک چنین جامعه ای رسول اکرم بین این جامعه باید وحدت ایجاد کند. وحدت فکر آسان است؛ خب یک معلم سر کلاسی فرضا یک درسی را، یک معرفتی را، یک حقیقتی را بیان میکند همه میفهمند، اما وحدت در عادتها و تقالید و روشها و سنت های گوناگونی که وجود داشته و حب وبغض ها، بسیار بسیار کار دشواری است؛ حتی بعد از اینکه سالها از اسلام گذشته بود و این همه کار شده بود، شما دیدید، بعد از آنکه پیغمبر نبود، در اولین روز بعد از وفات پیغمبر در سقیفه ی بنی ساعده انصار و مهاجر به جان هم افتادند؛ یعنی هنوز آن زمینه ها در اینها بکلی از بین نرفته بود و با یک چنین جامعه ی ناهماهنگ ناهمگون، رسول خدا آن حرکت عظیم را انجام داد [که نتیجه ی] قدرت فوق العاده ی پیغمبر بود و مبارزه ی شبانه روزی او.

آن قدر که پیغمبر روی [نفی] عصبیت ها(۶) تکیه کرده، روی اخلاق و اغماض و عفو و عدم تفاخر به گذشتگان و محبت به همگان و روی این چیزها در زمینه ی اخلاق اجتماعی تکیه کرده، روی کمتر چیزی تکیه کرده؛ برای اینکه بین این دلها یک هماهنگی و انسجامی را به وجود بیاورد و به وجود هم آورد و اگر نفس گرم پیغمبر بالای سر این مردم بود و چند سال دیگر ادامه پیدا میکرد، یقینا یا به احتمال زیاد آنچه ما بعد از رحلت پیغمبر شاهدش بودیم، پیش نمی آمد و این همان است که در اول صحبت گفتم که رحلت پیغمبر در آن شرایط و اوضاع خاص، یک حادثه ی تعیین کننده بود؛ یعنی رحلت پیغمبر در آن شرایط مسیر تاریخ را به همین شکلی که مشاهده میکنید، تعیین کرد و مشخص کرد.

رسول خدا این دلها را به هم وصل کرد، از آنها یک مجموعه ی مستحکم به وجود آورد، حتی مورخین دشمن اسلام هم که بنا دارند و داشتند تأثیرات معنوی اسلام را در فتوحات اسلام ندیده بگیرند -مورخینی چه عرب و چه اروپایی هستند که تاریخ اسلام و تاریخ تمدن اسلام و مانند اینها را نوشته اند؛ کوشش اینها این است که آن عامل معنوی در فتوحات اسلامی را ندیده بگیرند- نتوانسته اند منکر این نکته بشوند که مجموعه ی مسلمانها مثل یک دست که دارای انگشتانی است و مشت میشود و به صورت یک عنصر و یک عامل، حرکت میکند و عمل میکند؛ این را نتوانستند منکر بشوند. یک عنصر تفکیک ناپذیر، همان طور که در این آیه ی شریفه هست: ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله؛ صفا کانهم بنیان مرصوص؛(۷) مثل اینکه پایه های این بنا را با سرب ریخته اند! پای آن پایه ای را که بخواهند محکم بشود، سرب میریزند که دیگر به هیچ وجه تکان نخورد؛ یک چنین بنیانی را در میدانهای جنگ و مقابله با دشمن نشان میداد و ارائه میداد. و لذا بدون استثنا پیغمبر پیروز شد. درست است که در جنگ احد تعداد زیادی کشته شدند و بالاخره هم به آن نتایج نرسیدند، اما پیغمبر اول کار پیروز شد و دشمن را منهزم کرد؛ البته یک غفلت پیش آمد که این غفلت موجب تبعات بعدی شد. در تمام جنگها با وحدت و یکپارچگی مسلمین و با ایمانی که در دل یکایک اینها رسوخ داشت، پیغمبر پیش میرفت.

البته مسئله، مسئله ی جنگ هم فقط نبود؛ در تبلیغ هم همین جور، در دعوت اسلام همین جور و در قبول تصمیم های پیغمبر [هم] همین جور [بود]؛ این نتیجه ی مبارزاتی بود که پیغمبر انجام میداد با هواهای نفسانی و تعصبات درونی و پندارهای باطلی که بر ذهنهای آنها حاکم بود و میخواست آنها را از درون آنها ریشه کن کند؛ البته کمک الهی پیغمبر را در این کار قادر کرد. اهمیت این قضیه را از اینجا میشود فهمید که خدای متعال در آیه ی قرآن، بخصوص به این اشاره میکند: لو انفقت ما فی الارض جمیعا ماٰ الفت بین قلوبهم ولٰکن الله الف بینهم؛(۸) یعنی با پول ممکن نبود این طوایف و قبایل و گروه های متخاصم و آشتی ناپذیر را با هم آشتی داد و متحد کرد؛ شاید قبیله هایی که مسلمان شده بودند، هر کدام از اینها چندین خون به گردن قبیله ی دیگر داشتند یا قبیله ی دیگر از اینها چندین خون طلبکار بود؛ از هم کشته بودند. خب این یک خط مستمری است در زندگی پیغمبر که خط مبارزه است و این یک درس است. اینکه خدای متعال میفرماید «لکم فی رسول الله اسوة حسنة»،(۹) این تأسی و الگوی نیکویی که خدای متعال در این آیه از آن یاد کرده، در همه ی خصوصیات بشری پیغمبر است؛ از جمله همین است که پیغمبر مبارزه را به هیچ وجه ترک نکرد و از اول بعثت تا روزهای آخر زندگی اش این مبارزه را ادامه داد، حتی در همان بیماری [منجر به] وفاتش هم کارهایی از ایشان سر زد که در ادامه ی همان مبارزاتی بود که در این چند سال انجام داد و باید ما این را به یاد داشته باشیم.

و آن هدف، آن فکر، آن ممشائی که پیغمبر شروع کرد و برای امت خودش باقی گذاشت که امروز انقلاب ما و حرکت عظیم مردم ما بر اثر همان ممشا به وجود آمده و ادامه پیدا کرده، محتاج به یک مبارزه ی مستمر و دائمی است؛ باید تلاش کرد و مبارزه کرد. البته معنایش این نیست که این مبارزه همواره در میدانهای دشوار و جنگهای خونین خواهد بود؛ نه، یک مدتی البته انسان با سختی های دشمنان میدانهای گوناگون روبه رو است، اما این دشمنی ها تمام میشود، جامعه ی اسلامی قوام میگیرد، همان طور که ما در ادامه ی تاریخ اسلام دیدیم. با اینکه بعد از رسول خدا آن معنویت و آن جهت گیری به شکل کامل ادامه پیدا نکرد و اشتباهات و انحرافاتی در سالهای بعد، همین طور یکی پس از دیگری پیدا شد، اما اثر کار پیغمبر و حرکتی را که رسول خدا شروع کرد و ادامه داد، ما در در سالهای بعد تاریخ اسلام مشاهده میکنیم: استحکام عظیم قدرت اسلامی که دیگر محتاج این نبودند که برای بقای خودشان و حفظ خودشان به جنگ نظامی بروند؛ البته برای فتوحات میرفتند، اما اگر هم نمیرفتند جامعه ی اسلامی یک جامعه ای بود که میتوانست روی پای خودش بایستد و زندگی خودش را ادامه بدهد و به بالاترین مدارج علم و معرفت زمان خودش هم برسد. اما در عین حال مبارزه ادامه دارد؛ نه در میدانهای جنگ، [بلکه] در میدان سازندگی، در میدان تحقیق، در میدان کار. این، آن مبارزه ای است که همان طور که گفتم، در زندگی پیغمبر نیز وجود داشته؛ یعنی مبارزه ی پیغمبر فقط مبارزه ی خونین و نبرد در میدان جنگ نبود، نبرد همه جانبه بود. به هر حال، این یک درس است.

یک نکته ی دیگر در زندگی پیغمبر را عرض بکنم که مکمل آن نکته ی قبلی است، و آن عبارت است از جنبه های عاطفی و انسانی محض در زندگی ایشان در تمام مراحل. [این] نقطه ی مقابل آن خصلت اول و خصوصیت اول است، اما مکمل آن هم هست. اتفاقا روی این نکته از آن جهت باید تکیه کرد که مستشرقینی که درباره ی رسول خدا صحبت کرده اند، سعی کرده اند این نکته را مورد غفلت قرار بدهند و بپوشانند روی این نقطه ی روشن را در زندگی پیغمبر؛ [لذا] از پیغمبر یک چهره ی خشن و آشتی ناپذیر و خالی از مهربانی و عطوفت ترسیم کردند. در قرون وسطیٰ که درباره ی اسلام و رسول خدا بحث میشد، حرف زده میشد، مطلب نوشته میشد و [همین طور] در قرنهای بعد تا همین اواخر، غربی ها و اروپایی ها و مسیحی ها غالبا نسبت به پیغمبر با این دید نگاه کرده اند. مسیحی ها درباره ی حضرت مسیح روی جنبه ی محبت زیاد تکیه میکنند و آن وقتی که دعوت اسلام با دعوت مسیحیت درگیر شد و در چند نقطه ی از دنیا از جمله در شرق آسیا و در شرق و غرب و مرکز آفریقا یک موج اسلامی پیش میرفت، از آن طرف هم یک موج تبشیر و تبلیغ مسیحیت در مقابل قرار گرفت، اینها با هم درگیری داشتند و در خود اروپا هم این درگیری به وجود آمد؛ برای اینکه بتوانند پیشاپیش از دعوت اسلام جلوگیری بکنند و نگذارند که ملتها به اسلام بگروند، از پیغمبر و دعوت پیغمبر یک چهره ی خشن را ترسیم کردند و نشان دادند. دلیلشان هم همان نکته ای بود که من قبلا گفتم؛ یعنی مبارزه گری پیغمبر و ستیزه گری او با همه ی کسانی که به انحاء مختلف با دعوت او و فکر او مقابله میکردند که این هم یک واقعیتی است. اینها میگفتند خب کسی که این جور در میدانهای جنگ شرکت میکند و شمشیر میکشد و باکی از کشتن و کشته شدن ندارد، یک انسان خشنی است که در او از عاطفه و محبت هیچ اثر و خبری نیست؛ این جور تبلیغ میکردند.

درست نقطه ی مقابل این دریافت غلط، در زندگی پیغمبر مشهود است. پیغمبر این دو عامل را در کنار هم برای پیشبرد دعوت خودش به کار گرفته؛ یعنی با دشمنانی که هیچ گونه روی مسالمت و نرمش و حق پذیری ندارند و اهل خشونتند خشونت میکند، اما با انسانهایی که اهل خشونت نیستند و آماده ی پذیرشند یا از آنها ضرری متوجه نمیشود، ملایمت و نرمش میکند، آن هم نرمش همراه با عاطفه ی جوشان و احساسات پاک -که این در زندگی پیغمبر یک چیز عجیبی است و شبیه معجزه است- نه فقط نسبت به مسلمانها که پیغمبر نسبت به مسلمانها و مؤمنین آیتی از محبت و عطوفت و رحمت است، حتی نسبت به غیر مسلمانها. از توصیه هایی که پیغمبر در میدان نبرد و به افرادی که میرفتند جنگ میکرد این بود که به زنان و کودکان رحم کنند، با رزمندگان دشمن هم مردانه رفتار کنند، آب را بر روی آنها نبندند، غذا را از آنها منع نکنند، اگر کسانی تسلیم شدند تسلیم آنها را قبول کنند، حتی در بحبوحه ی میدان جنگ اگر کسی اظهار کرد که به اسلام گرویده و اسلام را قبول کرد از او قبول کنند؛ تا این حد! یعنی بکلی دور از حالت انتقام گیری و خشونت. پیغمبر با دشمنها این جور رفتار میکند. با دشمنان و کفاری -منظورم از «دشمنان»، حالا همان «کفار» است- که بدون احساس خصومت و بدون انگیزه ی دشمنی با پیغمبر به سراغ رسول خدا می آمدند، محبت و عطوفت را به حدی میرساند که آنها را شرمنده میکرد، که داستانهای مفصلش را شما شنیده اید. همان طور که گفتم، بخشهایی و جرقه هایی از زندگی پیغمبر که در این داستانها و نقلیات و بعضی احادیث درست یا ضعیف یا قوی که در دست و بال مردم هست غالبا به گوشها خورده، در این رابطه هستند؛ یعنی به صورت یک خط مشی، به صورت یک خط فکری.

عاطفه ی پیغمبر و محبت و احساس نرمش و عطوفت او نسبت به افراد انسان، به صورت یک خط مشی است، نه یک حالت زودگذر موضعی و شخصی و ناشی از ضعف. بعضی ها از روی ضعف، بدون اینکه خودشان هم بخواهند، یک جا حالت ترحم و تأثر پیدا میکنند، به حال یک نفر هم گریه میکنند؛ این ارزشی ندارد. آن عاطفه ای که در جای خودش نباشد و ناشی از یک فهم و درک درست از آن کاری که انسان میکند و حرکتی که انسان میکند و چهره ای که نشان میدهد نباشد، ارزشی ندارد. پیغمبر با آن کسانی که با اسلام مبارزه میکنند، با هدف رهایی انسانها و تکامل انسانها که هدف غایی پیغمبر است میجنگند و راه پیغمبر را به سوی این هدف میبندند، با کمال شدت رفتار میکند، خشونت هم میکند. البته این خشونت هم بدون این است که یک کینه ی زیادی به خرج بدهد؛ در میدان جنگ وقتی دشمن افتاد و کشته شد، دیگر با او کاری ندارد. عربها این جور نبودند؛ در عربها، حتی بعد از زمان پیغمبر هم در بین افرادی که ایمان ضعیف تری داشتند، این رایج بود؛ دشمن را کشته اند، در میدان جنگ افتاده، میرفتند سراغش و چشمش را درمی آوردند، بینی اش را میبریدند، لبهایش را میبریدند، گوشش را میبریدند، که اصطلاحا به این میگویند مثله کردن. پیغمبر مثله کردن را منع کرده؛ نه [مثله نکنید]، دیگر چرا کینه ورزی میکنید؟ دشمنی بود که سر راه شما را گرفته بود، مزاحم حرکت الهی شما بود، از سر راه دورش کردید، انداختیدش زمین، عبور کنید بروید. کینه ورزی و انتقام گیری در مبارزه ی پیغمبر [حتی] آنجایی که شدت و خشونت به خرج میداد، نبود؛ اما در شدت و خشونت هم پیغمبر سخت گیر بود، مجامله و تعارف نداشت، رودربایستی با کسی نداشت؛ نزدیکان خودش، دوستان خودش، عموی خودش وقتی در میدان جنگ با او روبه رو میشدند و مقابل میشدند، از دم تیغ پیغمبر بی دریغ میگذشتند، که امیرالمؤمنین در خطبه ی نهج البلاغه به همین هم اشاره میکند: و لقد کنا مع رسول الله نقتل آبائنا و ابنائنا و اخواننا و اعمامنا؛ در کنار پیغمبر که بودیم، برادرهایمان را، عموهایمان را، پدرهایمان را، پسرهایمان را اگر در جبهه ی مقابل بودند، میکشتیم و دریغ نمیکردیم و در دل هم با این کار احساس ضعف نمیکردیم: لا یزیدنا ذٰلک الا ایمانا و تسلیما و مضیا علی اللقم و صبرا علیٰ مضض الألم؛(۱۱) ایمانمان بیشتر هم میشد. این روش خود پیغمبر بود؛ پیغمبر عموی خودش عباس را در جنگ اسیر کرد، عموی دیگرش را در جنگ کشت، کسانی از خویشاوندان خودش را که با او روبه رو میشدند بی دریغ از بین میبرد؛ چرا؟ چون دشمن راه خدا بودند، چون «صاد عن سبیل الله»(۱۲) بودند؛ اما در مقابل آن بیگانه هایی که حتی عرب هم نبودند اما در راه هدف والای پیغمبر از جان و مالشان میگذشتند و مخلصانه فداکاری میکردند، خودش را کوچک میکرد، تواضع میکرد، خاکساری نشان میداد. نسبت به کوچک ترین افراد مسلمان، پیغمبر تواضع میکرد؛ مهربانی و محبت پیغمبر شامل حال همه ی افراد جامعه ی اسلامی میشد، از بزرگ و کوچک و کودک و زن و مرد، همه. و گفتم که غیر مسلمین هم آنهایی که کاری نداشتند، باز از لطف پیغمبر برخوردار میشدند: یهودی هایی که آنجا بودند، تا وقتی که موذیگری نمیکردند، پیغمبر با آنها با محبت و لطف رفتار میکرد؛ مسیحیانی که با پیغمبر ناسازگاری میکردند اما نمیجنگیدند، با آنها -نصارای نجران- مباهله کرد، نجنگید؛ مسیحیانی را که گاهی در بعضی از جنگها به اسارت مسلمین درمی آمدند -چه از قبایل عرب، چه از غیر آنها- می آوردند پیش پیغمبر، از اخلاق پیغمبر آن چنان تحت تأثیر قرار میگرفتند که اسلام می آوردند و دین پیغمبر و راه پیغمبر را قبول میکردند؛ این نرمش و عطوفت پیغمبر است.

در زندگی خانوادگی و به عنوان یک پدر، این انسان بزرگ و مبارز و زجرکشیده ی در میدانهای مبارزه، آن قدر مهربان و دل رحم و پرعاطفه بود که انسان نظیر او را در انسانهای معمولی باعاطفه هم کم مشاهده میکند. شنیده اید که نسبت به حسنین -که فرزندزادگان آن حضرت بودند- پیغمبر اکرم چگونه رفتار میکرد. البته نسبت به بچه های دیگر [نیز] همین جور بود، حتی بچه های بیگانه ها. پیغمبر اکرم در بیابان، در خیابان، در راهی میرفت به طرف مسجد، بچه ها بازی میکردند، یکی از این بچه ها به پیغمبر گفت یا رسول الله! تو حسن و حسین را روی دوش میگیری، ما را هم روی دوش بگیر؛ پیغمبر گفت مانعی ندارد؛ بچه ها را برداشت، یکی روی این دوش و یکی روی آن دوش، یک مقداری در این کوچه راه رفت، بعد آنها را گذاشت زمین، دو نفر دیگر درخواست کردند که یا رسول الله! ما را هم باید دوش بگیری، یکی یکی بچه ها را پیغمبر بنا کرد دوش گرفتن؛ وقت نماز داشت دیر میشد، حالا یا راهگذری از آنجا عبور میکرد یا از مسجد بعضی ها آمدند که مثلا بیایند دنبال پیغمبر، دیدند پیغمبر مشغول دوش کردن بچه ها است، آن وقت بچه ها را یک خرده ای تشر زدند و از دوش پیغمبر [پایین] کشیدند و پیغمبر آمدند مسجد. [این] رفتار پیغمبر با کودکان است. در خانواده ی خودش هم به عنوان یک پدر، مظهر عاطفه بود. این جوری نیست که حالا اگر ما اهل مبارزه و تلاش و کار و حرکت در میدان جنگ و تحمل مصائب هستیم، باید از عاطفه و محبت و نرمش و این پدیدارهای انسانی -که طبیعی انسان است- خودمان را معاف بدانیم؛ نه، پیغمبر در داخل خانه مظهر عاطفه و محبت و احساس جوشان بود. در یک روایتی دیدم آن وقتی که این آیه ی سوره ی نور نازل شد که «لا تجعلوا دعاٰء الرسول بینکم کدعاٰء بعضکم بعضا»(۱۳)- یعنی پیغمبر را وقتی صدا میزنید، آن جوری که همدیگر را صدا میزنید صدا نزنید؛ چون به پیغمبر میگفتند «یا محمد»؛ اسم پیغمبر را میگفتند! -به گفته ی خود پیغمبر یا به گفته ی یکی از مؤمنین که حالا درست یادم نیست، بنا شد به پیغمبر بگویند «یا رسول الله» و دیگر اسم پیغمبر را نیاورند؛ پیغمبر وارد خانه شد، فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) تا دید پدرش وارد شد، مثلا گفت یا رسول الله! سلام علیکم؛ او هم پیغمبر را به عنوان رسول الله صدا کرد؛ پیغمبر دخترش را در آغوش گرفت، او را نوازش کرد، گفت دخترم! نه، تو به من بگو پدر، نگو «یا رسول الله» -همان جور که دیگران میگفتند- این برای دل من گواراتر است. هر وقت میخواست سفر برود، آخرین کسی را که میدید فاطمه ی زهرا بود؛ از سفر هم که برمیگشت، اول به سراغ فاطمه ی زهرا می آمد. و میدانید که تقریبا هم خانه بودند؛ یعنی خانه ی پیغمبر و خانه ی امیرالمؤمنین در مجاورت مسجد بود و در کنار هم بود. با امام حسن و امام حسین، آن جور است که شنیدید که بر روی منبر، پیغمبر مشغول موعظه و بیان مطالب به مردم بود، مثلا امام حسن مجتبیٰ وارد مسجد میشد، پایش میگرفت به یک چیزی و می افتاد و گریه میکرد، پیغمبر از منبر می آمد پایین، این کودک را در آغوش میگرفت و نوازش میکرد و او را آرام میکرد، بعد میرفت روی منبر؛ یا در بعضی از روایات دارد که گاهی این کودک در آغوشش بود و با او میرفت روی منبر؛ کارهایی که به نظر مردم عادی عجیب می آید و با عرفیات و تعارفات معمولی مردم نمیسازد -امروز که نمیسازد، شاید آن روز هم نمیساخت- اما این عاطفه ی شدید پیغمبر است. اما با همین عاطفه ی شدید به دخترش فاطمه زهرا میگوید اگر بشنوم که وسایل بیت المال را به امانت گرفته ای و وارد خانه کرده ای، تو را مثل دیگران مجازات خواهم کرد: انی لم اغنی عنک من الله شیئا؛(۱۴) ای فاطمه، دخترم! در روز قیامت من به درد تو نمیخورم. با همین علاقه و محبت شدید نسبت به فرزندانش، اگر بنا بود که یک عدلی به وسیله ی آنها به هم بخورد، یک حقی پامال بشود، در مقابل آن می ایستاد. البته در مورد امام حسن و امام حسین در زمان حیات پیغمبر چیزی از این قبیل یادم نمی آید و ندیده ام؛ راجع به فاطمه ی زهرا هست، راجع به امام حسین هم در زمان امیرالمؤمنین هست؛ خب امیرالمؤمنین هم شاگرد پیغمبر است، آن هم همان روش است؛ یعنی محبت مانع از اجرای عدالت نمیشد.

و این محبت نسبت به تمام آحاد مسلمان بلکه آحاد بشریت وجود دارد. [طبق] این آیه ای که در ابتدای صحبت عرض کردم -لقد جاٰءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم- بر پیغمبر سختی های شما، رنجهای شما دشوار است، نمیتواند سختی ها و رنجهای مسلمین و جامعه ی اسلامی را براحتی تحمل کند؛ حریص علیکم، نسبت به سعادت شما و سرنوشت شما بشدت علاقه مند است، بی تفاوت نیست در مقابل سرنوشت مسلمانها؛ بالمؤمنین رءوف رحیم، و نسبت به مؤمنین دارای رأفت و رحمت است. این خصوصیت پیغمبر است و این هم یکی از چیزهای دیگری است که برای ما باید به عنوان یک الگو و اسوه باشد.

شخصیت رسول اکرم یک شخصیت بسیار عظیم، دارای دامنه های گوناگون و ابعاد مختلف و در هر بعد، [دارای] یک درس بزرگ برای جامعه ی ما و برای امروز ما و برای تربیت شخصی ما و برای اداره ی اجتماعی ما است. امیدوارم که خدای متعال به ما این توفیق را بدهد که از زندگی پیغمبر درس بگیریم و هم در عمل فردی مان بتوانیم طبق همان الگویی که پیغمبر با زندگی خودش به ما نشان داده خودمان را بسازیم و هم در زندگی اجتماعی مان، در حرکتمان، در مبارزه مان، در برخوردمان با موانع، در تعقیب آرمانها و هدفهای بزرگ، به همان سبک و همان شیوه عمل بکنیم و پیش برویم.

امروز انقلاب ما و حرکت عمومی ملت عزیز ما در ادامه ی خط پیغمبر است و همین طور که بارها گفته ایم، یک بعثت دوباره ای است که اسلام پیدا کرده. البته در صدر اول، بعثت پیغمبر اکرم بود و بر اثر بعثت پیغمبر، بعثت عمومی مسلمین و بیداری بشریت؛ [ولی] امروز پیغمبر نیست اما تعالیم پیغمبر، قرآن پیغمبر، معارف پیغمبر در اختیار ما است و رهبری ای از همان سبک و همان نوع، در اختیار ما و هادی و رهنمای ما است؛ و نمونه ای از خصوصیات آن جامعه، دوستی هایش، دشمنی هایش، جبهه گیری هایش، با ما مواجه است؛ و ملتی با همان ایده ها و با همان انگیزه ها و با همان تصمیم قاطع در این نقطه ی از جهان آماده ی به تعقیب این راه است. بنابراین، این یک بعثت دوباره و یک حرکت دوباره است، تجدید حیات اسلام است.

و من به شما عرض کنم، از نظر من کمترین تردیدی وجود ندارد که این بعثت به بیداری عمومی مسلمین منتهی خواهد شد؛ یعنی جمهوری اسلامی و این نظام دوباره ی اسلام و حیات دوباره ای که اسلام پیدا کرده و بعد از گذشت قرنهای متمادی، باز یک جامعه ای با الگوی نبوی و با همان ضوابط به وجود آمده و به سمت تکامل ان شاءالله روزبه روز به پیش میرود، یک مژده است برای اینکه دنیا با یک ایده ی جدید، با یک فکر جدید آشنا شده. البته اگر ما خوب حرکت بکنیم، خوب امتحان بدهیم و اسلام را که در زندگی ما و در حرکت ما و در خصوصیات برخوردهای ما امروز توسط مردم دنیا مطالعه(۱۵) میشود -خوب ارائه بدهیم و نشان بدهیم، این بیداری موفق تر و زودتر انجام خواهد گرفت. اگر ما هم بفرض نتوانیم راه خودمان را ادامه بدهیم، فسوف یأتی الله بقوم یحبهم ویحبونه؛(۱۵) این حرکت، یک حرکتی است که توقف ناپذیر است و پروردگار در جای دیگری، ملت دیگری، امت دیگری را برخواهد انگیخت که اسلام و قرآن را آنها بلند کنند؛ اما امروز این امانت دست ما است و امیدوارم که بتوانیم این امانت را ان شاءالله بخوبی پیش ببریم و به سرمنزل مقصود برسانیم.

خب، وقت گذشت و دیگر فرصت اینکه راجع به امام مجتبیٰ (علیه الصلاة و السلام) صحبت بکنم نیست. یک یادداشت جلوی من گذاشته اند که یکی از مستمعین سؤال کرده اند «اینکه اشاره شد مبارزه از اوصاف مستمر زندگی پیامبر است، آیا جزو رسالت پیغمبر بود یا چون موقعیت جامعه را مناسب با مبارزه دید، بخش زیادی از عمر شریفش به مبارزه گذشت؟ یعنی برخورد پیامبر مطابق رویدادها و وقایع بود یا از پیش برنامه داشت؟». خب در بحثی که من کردم پاسخ به این سؤال روشن میشود. حرکتی که پیامبر آغاز کرده بود، بدون مانع، بدون معارض نمیشد و در مقابل معارضین، بدون شک پیغمبر مأمور به مبارزه بود. البته به پیغمبر دستور داده شد که انذار کند -وانذر عشیرتک الاقربین(۱۶)- لکن خیلی معلوم بود، واضح بود، هم خدای متعال میدانست و هم هر کسی نگاه میکرد میفهمید که پیام پیغمبر برای آن جامعه ی جاهل و آن سران فاسد، قابل قبول نبود و مخالفتهایی با آن میشد؛ این در داخل عربستان بود. در خارج از محیط عربستان هم آن وقتی که این دعوت و این پیام میخواست به آفاق عالم برود، مسلما نظامهای گوناگون و حکومتهای طاغوتی و جاهلی با آن مقابله میکردند. بنابراین، مبارزه لازمه ی این رسالت بود. نمیخواهیم بگوییم که از اول خدای متعال به پیغمبر، وحی مبارزه و جهاد کرده بود؛ این را نمیخواهیم ادعا کنیم -اگر چه میتوان این را هم به یک شکلی توجیه کرد که درست باشد- اما آن پیام و آنچه پیغمبر به آن دعوت میکرد، یعنی پیام توحید و ایجاد نظام توحیدی و الهی، بدون مبارزه امکان پذیر نبود؛ پس لازمه ی حتمی دعوت پیغمبر بود.

و دنباله ی سؤال این است: «میزان درستی پیش بینی پیامبر در مورد چگونگی استقبال مردم از رسالتش چقدر بود؟ یعنی واقعا از دشواری هایی که در راه رسالت خواهد داشت، کاملا اطلاع داشت؟ آیه ی «فاستقم کماٰ امرت»(۱۷) در این رابطه چگونه توجیه میشود؟». البته به طور دقیق انسان نمیتواند ذهنیات و خواطر ذهن شریف پیغمبر را بیان کند. اگر به حسب موازین عادی نگاه کنیم و پیغمبر را یک انسان معمولی و بدون الهام پروردگار به حساب بیاوریم، باید بگوییم پیغمبر از اول، دریایی از مشکلات را در مقابل خودش میدید؛ حالا از علم غیب و الهام پروردگار صرف نظر کنیم، آن به کنار. خود ماها که انسانهای کوچک و کم تجربه ای بودیم، آن وقتی که مبارزه را شروع کردیم، از اول میدانستیم که در مقابل ما چه مشکلاتی هست، چه موانعی هست، چه سختی هایی هست. کسی که وارد این میدان میشود و آن پیام را، آن شعار را، آن هدف بزرگ را برای خودش اتخاذ میکند، میداند که یک چنین مبارزاتی هم در پیش خواهد داشت؛ چون مخالفتها را میداند. یقینا میتوان ادعا کرد که پیغمبر از اول مطمئن بود که تا بگوید «قولوا لا اله الا الله »،(۱۸) با همان معنایی که «لااله الاالله» دارد و آن ابعادی که دارد، کفار و بزرگان و سیاستمداران آن روز همان جامعه و رجال و ارکان و برخورداران از موقعیت اجتماعی و زر و زور و این قبیل چیزها نمی آیند در مقابلش تعظیم کنند، به خاک بیفتند که بله شما درست میگویید، ما حرف شما را قبول میکنیم و میشویم مثل مردم عادی و از آن امتیازات طبقاتی میگذریم؛ پیغمبر مطمئن بود که چنین چیزی پیش نمی آید، اما آیه ی «فاستقم کماٰ امرت» یک [عامل برای] تقویت معنوی پیغمبر است؛ پیغمبر همیشه به این تقویت احتیاج دارد و به طرق مختلف، خدای متعال رسول اکرم را -که یک بشری بود با همه ی خصوصیات بشری دیگران، منتها با وحی الهی سر و کار داشت- تقویت میکرد. وکذٰلک جعلنا لکل نبی عدوا من المجرمین … لنثبت به! فؤادک؛(۱۹) ما داستان پیغمبران را برای تو نقل میکنیم، مبارزات موسیٰ و ابراهیم و نوح و بقیه ی انبیا را، مخالفتهایی که با آنها شده و پیروزی های آنها را برای تو بیان میکنیم تا دل تو را محکم کنیم. یا در یک آیه ی دیگر میفرماید که اگر ما تو را حفظ نمیکردیم و حفظ ما نبود، لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا؛(۲۰) حتی ممکن بود به دشمنها گرایش پیدا کنی، اما حفظ الهی و عصمت الهی تو را نگه داشت و مانع شد.

بنابراین، پیغمبر [با اینکه] میخواهد مبارزه هم بکند، تصمیم جدی هم دارد، مأموریت الهی هم دارد، اما به هر حال یک بشری است که در میدانهای گوناگون، خواطر بشری و حالات بشری را دارد. همچنان که پیغمبر گرسنه میشود، همچنان که خسته میشود، همچنان که از بی خوابی ناراحت میشود و احتیاجات بشری را دارد، آن خواطر و تشویشهای بشری را هم دارد، لکن خدای متعال به او کمک میکند، او را آرامش میدهد. در آیات مربوط به هجرت که [میفرماید:] اذ هما فی الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سکینته علیه؛(۲۱) یعنی خدا آرامش خودش را بر دل پیغمبر نازل کرد -این «علیه» به پیغمبر برمیگردد- یعنی آرامش و اطمینان را بر دل او نازل کرد و اضطراب را از او گرفت. در جنگ حنین هم همین جور است؛ آنجا هم دارد که «ثم انزل الله سکینته علیٰ رسوله؛ و علی المؤمنین وانزل جنودا لم تروها»؛(۲۲) آنجا هم تشویش بود، اضطراب بود، ناراحتی بود، نیروهای مسلمان در مقابل نیروهای کفر تاب مقاومت نیاورده بودند، یک مقدار عقب نشینی کرده بودند، همه مضطرب بودند، خود پیغمبر هم مضطرب بود؛ آنجا خدای متعال باز آرامشش را بر دل پیغمبر نازل کرد.

و انسانهای معمولی هم میتوانند همین کار را بکنند و از پیغمبر تبعیت کنند. پیغمبر با یاد خدا و ذکر خدا اطمینان و آرامش قلبی پیدا میکرد، ما هم همین جور هستیم. البته ذکری که پیغمبر دارد با ذکر ما فرق دارد؛ خیلی بالاتر، خیلی راقی تر،(۲۳) خیلی لطیف تر است، خیلی بیشتر با عروج معنوی همراه است. آرامشی هم که او پیدا میکند با آرامش ما فرق دارد. آرامش ما زود به هم میخورد؛ با اندک چیزی سکون و آرامش قلبی ما به هم میخورد، [ولی] آرامش پیغمبر نه، یک آرامش عمیق و مستمر و بادوام است، در مقابل حوادث مثل کوه است. خود ما هم اگر امتحان کنیم، خواهیم دید در مشکلات زندگی، در سختی ها، آنجایی که دشمن نشان میدهد که قوی است و قرائن نشان میدهد که ممکن است ما دچار ضعف بشویم، آنجا با یاد خدا، با ذکر الهی، با توکل به خدا، همان آرامش بر دل انسان حکم فرما میشود و سایه می افکند، و خود این آرامش کمک میکند که انسان بتواند در این میدانها پیش برود. بنابراین، «فاستقم کماٰ امرت» در راه تقویت قلبی پیغمبر و تقویت معنوی پیغمبر است.

و در پایان این سؤال، این برادر سؤال کرده اند: «در سخنرانی اشاره کردید که از سال ششم هجرت دعوت پیامبر علنی شد؛ چندین بار هم تکرار کردید؛ با اینکه طبق تاریخ و اقوال معروف، دعوت علنی بعد از سال سوم بعثت بوده؛ لطفا توضیح دهید.» دو مرحله ی دعوت علنی هست؛ درست است. تا سال سوم، پیغمبر دعوتش را کتمان میکرد، به هیچ کس نمیگفت؛ از سال سوم دعوت را آشکار کرد، و از سال ششم پیغمبر به صورت دسته جمعی تظاهرات اسلامی میکرد؛ به مسجدالحرام می آمدند، آنجا نماز میخواندند؛ تا آن وقت پیغمبر در مسجدالحرام نماز نمیخواند. و فکر میکنم در همین سال ششم بود که حمزه اسلام آورد و پیغمبر قوی شد، و به کمک حمزه بود که پیغمبر دسته جمعی با اصحابشان می آمدند در مسجدالحرام و آنجا نماز میخواندند. قبل از آن، تظاهرات دسته جمعی به مسلمانی نمیتوانستند بکنند.

ان شاءالله که خدای متعال ما را توفیق بدهد تا بتوانیم پیروان راستین برای آن بزرگوار باشیم و شایستگی این را داشته باشیم که آن راه را ادامه بدهیم و پرچم آن دعوت را بعد از گذشت قرنها، باز در دنیا برافرازیم.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
گفتگو با هوش مصنوعی

💬 سلام! می‌خوای درباره‌ی «سخنرانی سال ۶۵ آیت الله خامنه ای درباره پیامبر اعظم(ص) منتشر شد» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.