<a href="/fa/dashboard/ class="text info">دلانه</a> شاعر <a href="/fa/dashboard/ class="text info">افغانستانی</a> برای هموطنان داغ دیده اش



به گزارش خبرنگار حوزه اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان، طی دو روز اخیر انفجار بمب در نزدیکی مدرسه سیدالشهدا(ع) در غرب شهر کابل افغانستان داغ تازه ای بر دل همگان گذاشت به طوریکه صفحات مجازی با عکس ها و مطالب دردآوری درباره این موضوع پر شد.

سیده تکتم حسینی یکی از شعرای برجسته افغانستانی دلنوشته خواندنی را در حساب شخصی خود منتشر کرد و نوشت:

"عمریست در اجابت خود سنگ می خوریم

نفرین به این دعا که به جایی نمی رسد …

دستم تمام شده خون بند آمده در مچم.. در آرنجم، کتفم.. در چشمهایم که این دیوار به سرخی می زند.. اتاق به سرخی می زند و بهاری که پشت پنجره خوابیده است

پرنده ام اوفلیا! اوفلیا!

صدایم به شیشه می خورد برمی گردد توی سرم درخت ها در سرم تکان می خورند، سیم های برق تکان می خورند. کلاغ ها غار غار تکان می خورند …

کلاغ ها! کلاغ ها!

کلاغ ها رفته اند و صدایم شیشه را می شکند

صدایم زخم می شود.. کلمات، سرخ از دهانم شره می کنند.. صدایم تمام می شود..

مادر! مادر!

دلت صدایم را می شنود تکان می خورد به در و دیوار می زند شیشه ها را می شکند دلت را شیشه ها زخم می کند دلت سرخ، سرخ سرخ راه می افتد دلت عطرم را می شناسد صدایم می زند: پرنده ام.. پرنده ام …

صدایم نگاه می کند تکان.. تکان.. تکان نمی خورد

صدایم مرده است .. من مرده ام مادر و پرنده ای در چشمهایم پلک نمی زند"

بیشتر بخوانید

همسر شهید محمدجعفر حسینی شهید مدافع حرم تیپ فاطمیون نیز برای شهدای حادثه تروریستی کابل، متن تلخی را در صفحه خود منتشر کرد که در ادامه آن را می خوانید.

"دخترم! عروسکت بی تاب بود.

لالایی که برایش میخواندی را از بر شده بودم …

آهسته بغلش کردم با همان ظرافتی که تو در آغوشت میکشدی!

برایش لالایی خواندم.

نگران نباش عزیزکم! روی پایم خواباندمش!

عروسکت عادت داشت …

اسمش چی بود؟

یادم آمد! بهار …

نازدانه ی من قول میدهم دیگر اسمش را فراموش نکنم.

وقتی از مکتب میرسیدی سری به قابلمه و بشقاب پلاستیکی ات هم میزدی.

امروز کمی نامرتب بود …

به سلیقه خودت چیدمشان!

لباس های چین دار صورتی و گلدارت را هم بوییدم …

بوی تو هنوز در خانه ام هست.

کاش وقتی روسری نویی که چند روزیست برایت خریدم را سرت میکردم …

روسری آبی به صورت زیبایت چقدر می آمد …

من که نمیدانستم دیگر نمی آیی دختر مادر!

میخواستم عید فطر سرت کنم که عید یک ماه بندگی ات بود.

یکی از کتابهایت را جا گذاشته بودی! چه خوب که کتابت را یادگاری دارم …

برای پس شو (سحر) صدایت زدم، چقدر معصومانه خوابیده بودی!

محبت مادرانه ام میگفت بیدارش نکن طفلکم را؛ میگویم فردا را روزه نگیر!

دختر با ایمانم روزه ات را گرفتی.

هم زبان روزه هم بدون خوردن پس شوی (سحری) شهیده ات کردند …

در خیالاتم زبان حال مادران غم دیده …

صابرم! صبرشان به سر رسیده، اما خودت مرهمشان باش"

انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی

💬 سلام! می‌خوای درباره‌ی «دلانه شاعر افغانستانی برای هموطنان داغ دیده اش» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.