خطبه حضرت در شب <span class="text danger">عاشورا</span در جمع اصحاب و برداشتن بیعت از آنها


خطبه حضرت در شب عاشورا در جمع اصحاب و برداشتن بیعت از آنها



حضرت سید الشهداء علیه السلام روز تاسوعا نزدیک غروب آفتاب اصحاب خود را جمع نمودند. و حضرت علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام می فرماید: من نزدیک رفتم تا ببینم به آنها چه می گوید؛ و من در آن وقت مریض بودم. پس شنیدم که پدرم به اصحاب خود چنین فرمود:



أثنی علی الله أحسن الثنآء. وأحمده علی السرآء والضرآء.



اللهم إنی أحمدک علی أن أکرمتنا بالنبوه، وعلمتنا القرءان؛ وفقهتنا فی الدین.



أما بعد، فإنی لا أعلم أصحابا أوفی ولا خیرا من أصحابی، ولاأهل بیت أبر ولا أوصل من أهل بیتی؛ فجزاکم الله عنی خیر الجزآء.



ألا وإنی قد أذنت لکم، فانطلقوا جمیعا فی حل؛ لیس علیکم منی ذمام. هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملا.[۱]



«ثنا و ستایش خداوند را بجا می آورم به بهترین ستایش، و او را در دو حال مسرت و خوشی و گرفتاری حمد می کنم.



بار پروردگارا! من حقا حمد و سپاس تو را بجای می آورم که ما را به نبوت بزرگوار و مکرم داشتی! و قرآن را به ما تعلیم کردی! و در دین، ما را فقیه و دانا نمودی!



اما بعد، من حقا اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم، و نه اهل بیتی نیکوکارتر و با صله و پیوندتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم؛ پس خداوند شما را از طرف من به بهترین جزائی پاداش دهد!



آگاه باشید که من در رفتن به شما اذن و اجازه دادم؛ پس همگی بروید که عقد بیعت را از شما بگسستم و نسبت به خود، بر شما عهده و ذمامی ندارم.



اینک شب در رسیده است و پوشش آن شما را در بر گرفته است؛ آن را چون شتر راهواری بگیرید و متفرق شوید!»



برادران، و فرزندان، و پسران برادر، و پسران عبدالله بن جعفر، و مسلم بن عوسجه، و زهیر بن القین، و جماعتی دیگر از اصحاب برخاستند و هر یک با زبانی اعتذار آمیز گفتند که: ما بعد از تو باقی نباشیم! و خداوند ما را پس از تو زنده نگذارد! ابدا ابدا چنین کاری نخواهیم کرد؛ بلکه آرزو داشتیم چندین جان داشتیم و همه را در راه تو فدا می کردیم!



دعای حضرت در صبح عاشورا



از حضرت سید الساجدین و زین العابدین علیه السلام روایتست که:



لما صبحت الخیل الحسین علیه السلام، رفع یدیه و قال:



اللهم أنت ثقتی فی کل کرب، وأنت رجآئی فی کل شده، وأنت لی فی کل أمر نزل بی ثقه وعده. کم من هم یضعف فیه الفؤاد، وتقل فیه الحیله، ویخذل فیه الصدیق، ویشمت فیه العدو؛ أنزلته بک، وشکوته إلیک، رغبه منی إلیک عمن سواک؛ ففرجته عنی، وکشفته، وکفیته.



فأنت ولی کل نعمه، وصاحب کل حسنه، ومنتهی کل رغبه.[۲]



«و چون صبحگاهان لشکر به نزد حسین علیه السلام آمدند، دست های خود را بلند نموده و عرضه داشت:



بار پروردگارا! در تمام غصه ها و اندوه ها، تو محل اتکاء و اعتماد من می باشی! و در هر گرفتاری و شدت، تو محل امید من هستی! و در هر حادثه ای که بر من فرود آید و هر نازله ای که بر من وارد شود، تو محل اطمینان و استعداد من می باشی!



چه بسیار از هموم و غموم خود را که دل در آن ناتوان می شد، و حیله و چاره برای رفع آن کوتاه می آمد، و دوست، انسان را تنها می گذاشت، و دشمن زبان به شماتت می گشود؛ من بار آن حوادث و هموم را بسوی تو آوردم، و شکوه آن را به تو نمودم؛ به جهت میل و رغبتی که به تو داشتم و به غیر از تو نداشتم؛ پس خداوندا تو همه آنها را برطرف نمودی! و امر مرا کفایت کردی!



بنابراین ای خدای من! تو ولی تمام نعمت ها هستی! و صاحب هر نیکوئی! و منتهای تمام رغبت ها می باشی!»



خطبه حضرت در صبح عاشورا و اتمام حجت بر کوفیان



و آنگاه حضرت مرکب خود را طلبیده و سوار شدند، و با صدای بلند بطوریکه همگی می شنیدند چنین خطبه ای ایراد نمودند:



أیها الناس! اسمعوا قولی، ولا تعجلوا حتی أعظکم بما یحق علی لکم؛ وحتی أعذر إلیکم! فإن أعطیتمونی النصف کنتم بذلک أسعد! وإن لم تعطونی النصف من أنفسکم فأجمعوا رأیکم وشرکآءکم ثم لا یکن أمرکم علیکم غمه ثم اقضوا إلی ولا تنظرون! إن ولی الله الذی نزل الکتب وهو یتولی الصلحین.



«ای مردم! گفتار مرا بشنوید! و شتاب نکنید تا آنچه حق شماست بر من از اندرز و موعظه، شما را بدان پند دهم؛ و عذر خود را در حرکت از مکه بسوی شما برای شما بیان کنم!



پس اگر از در انصاف در آئید و عذر مرا بپذیرید که البته نیکبخت باشید! و دیگر راه مقاتله و جنگ با من بر روی شما بسته می گردد!



و اگر عذر مرا نپذیرید و حجت مرا کافی ندانید، پس در آن هنگام رأی خود و شریکان خود را روی هم گرد آورده، تا اینکه کار شما و امر شما بر شما پوشیده نماند؛ و سپس بدون هیچ مهلتی به من بپردازید و کار خود را یکسره کنید!



بدانید که صاحب اختیار و ولی من خداست که قرآن کریم را بفرستاد؛ و او زمام امور مردمان صالح را در دست دارد.»



پس حمد خدای را بجا آورد، و ثنای او بگفت، و درود بر پیغمبر بفرستاد، و هیچ خطیبی دیده نشد نه قبل از او و نه بعد از او که چنین با بلاغت در گفتار خود مطالب را ادا کند.



و پس از آن فرمود: «اول نسب مرا در نظر آورید! و ببینید من کیستم؟ و سپس به افکار خود مراجعه کنید و آن را مورد عتاب و سرزنش قرار دهید! ببینید ای کشتن من برای شما سزاوار است؟! و ای پاره کردن حرمت من بر شما جائز است؟!



مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر من پسر وصی پیغمبر و پسر عموی او که اول مؤمن و تصدیق آورنده به رسول الله و به آنچه از جانب خدا بر او نازل شده بود نیستم؟



مگر حمزه سید الشهداء عموی پدر من نیست؟ مگر جعفر که به دو بال خود در بهشت پرواز می کند، عموی من نیست؟



آیا مگر به شما نرسیده است گفتار رسول خدا که درباره من و برادرم فرمود:



هذان سیدا شباب أهل الجنه.



«این دو نفر دو سید و آقای جوانان بهشتند.»؟



پس اگر مرا در این گفتار تصدیق دارید و بدانید که من راست می گویم؛ و سوگند به خدا از وقتی که دانسته ام خداوند دروغگو را دشمن مبغوض شمرده است، سخن دروغی را بر زبان نیاورده ام (از کشتن من صرف نظر کنید)!



و اگر گفتار مرا باور ندارید و این کلام را تکذیب می کنید، اینک در میان شما کسی هست که شما را خبر دهد! از جابربن عبدالله أنصاری و أبوسعید خدری و سهل بن سعد ساعدی و زید بن أرقم و أنس بن مالک سؤال کنید! آنان به شما خبر می دهند که رسول خدا درباره من و برادرم چنین فرموده است. ای این معنی مانع و حاجز از ریختن خون من نمی شود؟»



شمر گفت: «آن کسیکه بفهمد تو چه می گوئی، خدا را بر یک جانب عبادت کرده است!»



حبیب بن مظاهر در پاسخ شمر گفت: «سوگند به خدا که من می بینم تو را که خدا را بر هفتاد جانب (از شک و شبهه) عبادت می کنی! خداوند بر دل تو مهر زده است. (و دیگر یارای فهم و ادراک ندارد.)»



حضرت سید الشهداء فرمود: «اگر در این امر شک دارید، آیا در این هم شک دارید که من پسر دختر پیغمبر شما هستم؟!



سوگند به خدا در میان مشرق و مغرب عالم، پسر دختر پیغمبری غیر از من، نه در میان شما و نه در میان غیر شما نیست!



وای بر شما! آیا کسی را از شما کشته ام که به طلب قصاص گرد آمده اید؟ یا مالی را از شما تملک نموده ام، یا جراحتی و زخمی زده ام که برای تلافی آمده اید؟!»



هیچیک از آنان سخنی نگفت!



حضرت ندا در داد: «ای شبث بن ربعی! و ای حجار بن أبجر! و ای قیس بن أشعث! و ای یزید بن حارث! آیا شما به من در نامه ننوشتید که: میوه های درختان رسیده است! و اطراف زمین سرسبز گردیده است! اگر به سوی ما بیائی، به سوی لشکری آماده معاونت و کمک در تحت فرمان خود خواهی آمد؟!»



قیس بن اشعث گفت: ما نمی دانیم تو چه می گوئی! ولیکن برای حکم و فرمان پسر عمویت (یزید) تنازل کن؛ آنان برای تو نمی خواهند مگر آنچه را که تو بپسندی!



فقال الحسین علیه السلام: لا والله! لا أعطیکم



بیدی إعطآء الذلیل، و لا أقر لکم قرار العبید.[۳] ثم



نادی: یا عباد الله! إنی عذت بربی وربکم أن ترجمون؛ وأعوذ بربی وربکم من کل متکبر لایؤمن بیوم الحساب.[۴]



«حضرت سید الشهداء علیه السلام در اینحال فرمود: نه سوگند به خدا! چون ذلیلان دست ذلت به شما ندهم! و مانند بردگان بار ظلم و ستم شما را به دوش نمی کشم!»



و پس از آن فرمود: «ای بندگان خدا! من پناه می برم به پروردگار خودم و پروردگار شما از اینکه مرا سنگباران کنید! من پناه می برم به پروردگارم و پروردگار شما از هر متکبری که بروز پاداش و حساب ایمان ندارد.»



خطبه حضرت در روز عاشورا در مذمت اهل کوفه، تبری جستن از مذلت و نفرین بر کوفیان



ابن طاووس خطبه غراء زیر را از حضرت سیدالشهداء علیه السلام در روز عاشورا روایت کرده است. بدین مضمون که:



قال الراوی: ورکب أصحاب عمر بن سعد لعنهم الله، فبعث الحسین علیه السلام بریر بن خضیر فوعظهم فلم یستمعوا، وذکرهم فلم ینتفعوا.



فرکب الحسین علیه السلام ناقته وقیل فرسه- فاستنصتهم فأنصتوا. فحمدالله، و أثنی علیه، وذکره بما هو أهله، و صلی علی محمد و علی الملئکه والانبیآء والرسل، وأبلغ فی المقال؛ ثم قال:



تبا لکم أیتها الجماعه وترحا! حین استصرختمونا والهین، فأصرخناکم موجفین؛ سللتم علینا سیفا لنا فی أیمانکم! وحششتم علینا نارا اقتدحناها علی عدونا وعدوکم! فأصبحتم إلبا لاعدآئکم علی أولیآئکم بغیر عدل أفشوه فیکم، و لا أمل أصبح لکم فیهم!



فهلا- لکم الویلات- ترکتمونا؛ و السیف مشیم، و الجأش طامن، و الرأی لما یستحصف!؟ و لکن أسرعتم إلیها کطیره الدبی! وتداعیتم إلیها کتهافت الفراش!



فسحقا لکم یا عبید الامه! وشذاذ الاحزاب! ونبذه الکتاب! ومحرفی الکلم! و عصبه الاثام! ونفثه الشیطان! ومطفی السنن! أهؤلآء تعضدون؟! وعنا تتخاذلون؟!



أجل والله غدر فیکم قدیم! وشجت إلیه أصولکم! وتأزرت علیه فروعکم! فکنتم أخبث ثمر شجا للناظر! وأکله للغاصب!



ألا وإن الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین: بین السله والذله؛ وهیهات منا الذله.



یأبی الله ذلک لنا ورسوله والمؤمنون، وحجور طابت وطهرت، وأنوف حمیه، ونفوس أبیه؛ من أن نؤثر طاعه اللئام علی مصارع الکرام.



ألا وإنی زاحف بهذه الاسره مع قله العدد، وخذله الناصر. ثم أوصل کلامه بأبیات فروه بن مسیک المرادی:



فإن نهزم فهزامون قدما



|



|



و إن نغلب فغیر مغلبینا



---|---|---



و ما إن طبنا جبن ولکن



|



|



منایانا ودوله ءاخرینا



إذا ما الموت رفع عن أناس



|



|



کلاکله، أناخ باخرینا



فأفنی ذلکم سروآء قومی



|



|



کما أفنی القرون الاولینا



فلو خلد الملوک إذا خلدنا



|



|



و لو بقی الکرام إذا بقینا



فقل للشامتین بنا أفیقوا



|



|



سیلقی الشامتون کما لقینا



ثم أیم الله! لا تلبثون بعدها إلا کریثما یرکب الفرس، حتی تدور بکم دور الرحی! وتقلق بکم قلق المحور! عهد عهده إلی أبی عن جدی؛ فأجمعوا أمرکم وشرکآءکم ثم لا یکن أمرکم علیکم غمه ثم اقضوا إلی ولا تنظرون! إنی توکلت علی الله ربی وربکم ما من دآبه إلا هو ءاخذ بناصیتهآ إن ربی علی از صر از ط مستقیم.



اللهم احبس عنهم قطر السمآء! وابعث علیهم



سنین کسنی یوسف! وسلط علیهم غلام ثقیف، فیسومهم کأسا مصبره! فإنهم کذبونا وخذلونا و أنت ربنا! علیک توکلنا! وإلیک أنبنا! وإلیک المصیر![۵]



«چون اصحاب عمر بن سعد بر مرکب های خود سوار شده و آماده جنگ با حضرت سید الشهداء علیه السلام شدند، حضرت، بریر بن خضیر را برای موعظه لشکر بفرستاد.



بریر هر چه آنان را پند و اندرز داد گوش ندادند، و هر چه آنها را متذکر و متنبه نمود از آن سودی نبردند.



در این حال خود حضرت امام حسین علیه السلام بر ناقه خود - و بعضی گفته اند بر اسب خود - سوار شد، و آنها را دعوت به سکوت نمود. و چون ساکت شدند، حمد خدا را بجای آورد، و ثنا بر او فرستاد، و به آنچه موجب عظمت مقام حضرت حق بود او را بستود، و درود بر محمد و فرشتگان و انبیاء و رسولان الهی فرستاد؛ و در خطبه و گفتار بحد أتم و اکمل در رسانیدن مطلب اهتمام نمود.



و سپس فرمود: ای جماعت! زیان و هلاکت بر شما باد! و فقر و نکبت و اندوه نیز از آن شما باد؛ که ما را با شور و وله به فریاد رسی خود خواندید! و ما چون با شتاب برای فریادرسی و دادخواهی شما آمدیم، همان شمشیری را که متعلق به ما بوده، و در دست شما نهاده بودیم برهنه نموده و بر سر ما کشیدید! و همان آتشی را که برای دشمنان خود و دشمنان شما جرقه آن را افروخته بودیم بر ما افروختید! و برای سرکوبی دوستان خود، با دشمنان خود همدست و هماهنگ شدید!



با اینکه آن دشمنان، عدلی را در میان شما رواج نداده و دادی را نگستردند؛ و نه امید خیری برای خود در آنها دارید.



بنابراین، بلیه ها و رسوائیها دامنگیرتان باد! چرا در آن وقتیکه شمشیرها در غلاف بود، و نفوس آرام، و رأی ها هنوز در قتال مستحکم نگردیده بود؛ ما را رها ننمودید؟! بلکه مانند سیل ملخ بسوی فتنه گسیل شدید! و مانند پروانه در فتنه به هم ریختید!



پس هلاکت و نابودی باد بر شما ای بنده های امت ها! و ای افراد کنار زده شده و دور شده از حزب ها و جمعیت ها! و ای پس زنندگان کتاب خدا! و ای تحریف کنندگان کلمات پروردگار! و ای طائفه گناه آفرین! و ای آب و دم دهان شیطان! و ای خاموش کنندگان سنت های الهیه!



آیا شما این جماعت را یار و یاوری می نمائید و ما را مخذول و تنها و منکوب می گذارید؟!



آری! سوگند به خدا که این مکر و حیله در شما بی سابقه و تاریخچه نیست! و بر این مکر، اصول و ریشه های شما پیوسته و آمیخته شده است! و شاخه های شما بر آن پرورش یافته و نیرو گرفته است! پس شما پلیدترین ثمره این درختید، که در کام صاحبش که ناظر آنست چون خار و استخوان گلوگیر می گردید! و در کام شخص غاصب و متعدی لقمه گوارا می باشید!



آگاه باشید که این مرد بی پدر: زنازاده و پسر زنازاده (عبیدالله بن زیاد) مرا بین دو چیز ثابت و میخکوب نموده است: یا با شمشیر جنگ کردن و شربت شهادت نوشیدن، و یا تن به ذلت و خواری دادن؛ وهیهات منا الذله، چقدر ذلت از ما دور است!



خداوند بر ما زبونی و ذلت را نمی پسندد، و رسول خدا و مؤمنین نمی پسندند، و دامن های پاک و پاکیزه ای که ما را در خود پرورش داده اند، و سرهای پر حمیت، و نفس های استواریکه ابدا زیر بار ظلم و تعدی نمی روند، بر ما نمی پسندند که اطاعت فرومایگان و زشت سیرتان را بر قتلگاه کریمان و شرافتمندان ترجیح دهیم!



آگاه باشید که من با همین جماعت اندکی که با من هستند، با وجود کمی تعداد و نبودن معین و یاور آماده جنگ هستم!



و در این حال حضرت خطبه خود را به ابیات فروه بن مسیک مرادی اتصال داده و به چند بیت از آن بدین منوال تمثل نمود:



۱- اگر ما غلبه کنیم و پیروزمندانه دشمن را به هزیمت دهیم، این کار تازه مانیست؛ از قدیم الایام دأب و دیدن ما چنین بوده است. و اگر مغلوب گردیم، پس هیچگاه مغلوب شده نیستیم (به علت آنکه نیت ما و اراده ما بر صلاح و تقوی بوده، و این معنی شکست پذیر نیست)



۲- عادت و طبیعت ما ترس از مرگ نیست (و بدین جهت نیز به جنگ نیامده ایم که جان خود را دوست داریم، بلکه چون نمی خواهیم دشمن ناپاک بر ما سیطره جوید، برای این منظور آماده نبرد شده ایم؛ چون محال است که تا ما زنده ایم او بتواند.



۳- اگر مرگ سینه خود را از روی یک دسته از مردم بردارد، بدون شک روی یک دسته دیگر از مردم می خوابد؛ و ابدا انسان را از مرگ گریزی و گزیری نیست.



۴- همین مرگ، اشراف و بزرگان قوم ما را نابود کرد؛ همچنانکه اقوام و طوائف پیشین را نابود کرد.



۵- اگر پادشاهان و مقتدران عالم در این جهان جاودانه زیست می نمودند، ما هم می توانستیم مخلد بمانیم،؛ و اگر بزرگان می ماندند ما نیز باقی بودیم؛ ولی بقاء و خلودی نیست.



۶- پس به شماتت کنندگان ما بگوئید: هان بیدار شوید و به هوش آئید! که بزودی آنان نیز مانند ما به مرگ و نیستی می رسند!



و پس از این تمثل، حضرت به خطبه خود بدین طریق ادامه دادند که:



و سوگند بخدا که پس از واقعه شهادت من، بدانچه دل بسته اید نمی رسید! و درنگ نمی کنید در این جهان مگر به قدر سواری یک اسب؛ که ناگاه روزگار، همچون سنگ آسیا به دور شما بگردد و چون محور آسیا در شما گیر کند و شما را به قلق و تشویش و اضطراب اندازد!



این عهدی است که پدر من با من، از جد من نموده است. حال رأی خود و همدستان خود را روی هم گرد آورید! و مجتمعا فکر کنید و تصمیم



بگیرید که امر شما بر شما پوشیده نماند! و به کردار خود پشیمان نشده و دچار غم و اندوه و حسرت نگردید!



آنگاه پس از این تفکر بدون شتاب زدگی، بر من حمله ور شده و بدون هیچ مهلتی کار مرا تمام کنید!



من توکل بر خداوند نمودم، که پروردگار من و پروردگار شماست. هیچ جنبده ای در روی زمین نجنبد مگر آنکه تقدیراتش به دست قدرت اوست؛ و حقا پروردگار من در راه راست و طریق صواب است.



بار پروردگارا! قطرات باران آسمان را بر این قوم فرو بند! و قحط و گرسنگی را بر آنان، چون قحط زمان یوسف مقدر فرما! و جوان ثقفی را بر آنان بگمار تا آنان را از کاسه تلخ زهرآگین بچشاند! چون آنان ما را تکذیب کرده و به دروغ نسبت دادند، و ما را مخذول و منکوب نمودند!



تو هستی پروردگار ما! توکل بر تو نموده ایم! و بسوی تو انابه و بازگشت داریم! و به سوی تو است تمام بازگشت ها.»



اشعار رجزیه حضرت سیدالشهداء در روز عاشورا و ذکر فضائل خود



در کتاب «کشف الغمه» از کتاب «الفتوح» وارد است که چون لشکریان ابن زیاد آن حضرت را در پره گرفتند و از آب منع کردند و از اصحاب آن حضرت همه را کشتند، تیری به سوی طفل صغیر آن حضرت آمد و او را بکشت.



حضرت او را به خون هایش آلوده کرد، و با شمشیر حفیره ای حفر و او را در آن مدفون ساخت، و سپس در مقابل لشکر ایستاده و حمله می آورد، و این رجز را می خواند:



غدر القوم وقدما رغبوا



|



|



عن ثواب الله رب الثقلین



---|---|---



قتلوا قدم علیا وابنه



|



|



حسن الخیر کریم الطرفین



حسدا منهم وقالوا أجمعوا



|



|



نقبل الآن جمیعا بالحسین



یا لقوم لاناس رذل



|



|



جمعوا الجمع لاهلالحرمین



ثم ساروا وتواصوا کلهم



|



|



لاجتیاحی، للرضابالملحدین



لم یخافوا الله فی سفک دمی



|



|



لعبید الله نسل الفاجرین



وابن سعد قد رمانی عنوه



|



|



بجنود کوکوف الهاطلین



لا لشی ء کان منی قبل ذا



|



|



غیر فخری بضیآء الفرقدین



بعلی خیر من بعد النبی



|



|



والنبی القرشی الوالدین



خیره الله من الخلق أبی



|



|



ثم أمی فأنا ابن الخیرتین



فضه قد صفیت من ذهب



|



|



فأنا الفضه وابن الذهبین



من له جد کجدی فی الوری



|



|



أو کشیخی فأنا ابن القمرین



فاطم الزهرآء أمی وأبی



|



|



قاصم الکفر ببدر وحنین



و له فی یوم أحد وقعه



|



|



شفت الغل بفض العسکرین



ثم بالاحزاب والفتح معا



|



|



کان فیها حتف أهل القبلتین



فی سبیل الله؛ ماذا صنعت



|



|



أمه السوء معا بالعترتین



عتره البر النبی المصطفی و



|



|



علی الورد[۶] بین الجحفلین



«۱- این جماعت خیانت کردند و کافر شدند. و از زمان پیشین، از ثواب خداوند که پروردگار جن و انس است اعراض کرده و روی گردانیده اند.



۲- این گروه، علی بن ابی طالب را کشتند. و پسر او حسن را نیز که از ناحیه پدر و مادر، بزرگوار و کریم بود کشتند.



۳- از روی حقد و کینه ای که در دل داشتند، گفته اند: جمع شوید تا همگی اینک بر حسین یورش بریم.



۴- ای قوم به فریاد رسید! داد از دست مردم رذل و پستی که جماعت ها را برای جنگ با اهل حرمین (مکه و مدینه) برانگیخته اند.



۵- و سپس همه به راه افتادند و به خاطر خشنودی دو نفر ملحد و زندیق (یزید و عبیدالله بن زیاد) برای استیصال و به هلاکت رسانیدن من، یکدیگر را سفارش می کردند.



۶- در ریختن خون من، به جهت رضای خاطر عبیدالله بن زیاد که زاده دو نفر کافر است، از خداوند نترسیدند.



۷- و ابن سعد، از روی قهر و غلبه، با لشکری انبوه چون دانه های باران شدید، بر من ریخت و مرا هدف تیرباران خود نمود.



۸- این کینه توزی و سلطه جوئی آنان، نه از جهت جرم و جنایتی است که از من سرزده است؛ بلکه تنها بجهت افتخار من به نور و ضیاء دو ستاره فروزانست:



۹- یکی از آنها علی بن أبی طالب که بهترین افراد روی زمین بعد از پیغمبر است، و دیگری رسول خدا که هم از ناحیه پدر و هم از ناحیه مادر قرشی است.



۱۰- انتخاب شده و پسندیده خدا از میان همه مردمان، پدر من است، و پس از آن مادرم؛ پس من فرزند دو پسندیده ترین و برگزیده ترین مردم هستم!



۱۱- من نقره ای هستم که از طلا به دست آمده است، و بنابراین من نقره بوده و فرزند دو طلا می باشم.



۱۲- در میان تمامی مخلوقات، کیست که جدی مانند جد من داشته باشد؟ و یا مربی و معلمی مانند پدر من علی؟ پس من فرزند دو ماه تابناکم.



۱۳- فاطمه زهراء مادر من است. و پدر من کوبنده و شکننده کفر است در روز جنگ بدر و غزوه حنین.



۱۴- و از برای پدر من در واقعه احد داستانی است که به واسطه پراکنده کردن لشکر اشرار و کفار، موجبات شفای غصه و اندوه دل اهل ایمان را فراهم ساخت.



۱۵- و موقعیت و داستان دیگر او در غزوه أحزاب و واقعه فتح مکه است که در آن شدائدی که مرگ بر مسلمانان و اهل دو قبله می بارید؛ با قدم راستین او در جنگ، مرگ و شکست در هم پیچید و ظفر برای مسلمین شد.



۱۶- این کارها را پدرم در راه خدا و فی سبیل الله انجام می داد؛ و حالا ببینید این امت بدسرشت و بدکردار، با دو عترت پاک چه کردند!



۱۷- یکی عترت پیامبر نیکوی نیکوکردار محمد مصطفی، و دیگر عترت علی بن أبی طالب که در هنگام جنگ میان دو لشکر که چهره ها زرد می شد؛ پیوسته چهره اش چون گل سرخ می درخشید.»



عبدالله بن عمار بن یغوث می گوید: من هیچ مغلوبی که مورد تهاجم افراد بسیاری قرار گرفته باشد، و تمام اولاد او و اهل بیت او و اصحاب او کشته شده باشند ندیده ام، که قلبش محکمتر و دلش مطمئن تر و گامش استوارتر بوده باشد از حسین بن علی. در اینحال که به لشکر دشمن حمله می نمود تمام رجال و سپاهیان از مقابلش می گریختند و یک نفر باقی نمی ماند.[۷]



عمر بن سعد به جماعت لشکر فریاد زد: «این فرزند أنزع بطین (علی بن أبی طالب) است! این فرزند کشنده عرب است! او را در پره گیرید، و از هر جانب به او حمله ور شوید!»



سخنان حضرت با لشکریان در لحظات آخر



چهار هزار نفر تیرانداز او را احاطه کردند![۸] و بین او و بین خیام حرمش جدائی انداختند. حضرت سید الشهداء علیه السلام فریاد زدند:



یا شیعه ءال أبی سفیان! إن لم یکن لکم دین وکنتم لاتخافون المعاد، فکونوا أحرارا فی دنیاکم! وارجعوا إلی أحسابکم إن کنتم عربا کما تزعمون!



«ای شیعیان و پیروان آل أبی سفیان! اگر برای شما دینی نیست، و رویه شما اینست که از معاد نیز نمی ترسید؛ پس در زندگانی دنیای خود از آزادگان باشید! و اگر همچنانکه می پندارید، از طائفه عرب هستید، به حسب های خود برگردید (و از اعمال ناجوانمردانه احتراز کنید).»



شمر، حضرت را صدا زد که: «چه می گوئی ای پسر فاطمه؟!»



حضرت فرمود: «من با شما در جنگ هستم! بر زن ها مؤاخذه ای نیست؛ و تا وقتیکه زنده ام، این لشکریان یاغی و متعدی خود را از دستبرد به حرم من بازدارید!»



قال اقصدونی بنفسی واترکوا حرمی قد حان حینی وقد لاحت لوآئحه



فرمود: «حرم مرا رها کنید و سراغ من بشخصه بیائید! و اینک زمان شهادت من نزدیک شده و آثار و علائم آن پدیدار گشته است».



شمر گفت: «این درخواست را می پذیریم!» و آن جماعت همگی بطرف خود حضرت روی آوردند و جنگ شدت یافت و عطش بر آن حضرت بسیار شدید شد.[۹]



و برای بار دوم از برای وداع به خیمه آمد، و با اهل حرم وداع نمود، و سپس به مرکز مبارزه بازگشت؛ و بسیار می گفت:



لا حول ولا قوه إلا بالله.[۱۰]



«هیچ حرکت و تحولی نیست؛ و هیچ قوه و قدرتی نیست مگر به خداوند عز اسمه.»



و أبو الحتوف جعفی، تیری به پیشانی مبارکش زد. آن تیر را بیرون کشید، و خون بر چهره اش جاری شد؛ و گفت:



اللهم إنک تری ما أنا فیه من عبادک هؤلآء العصه! اللهم أحصهم عددا! واقتلهم بددا! و لا تذر علی الارض منهم أحدا! ولا تغفر لهم أبدا!



«بار پروردگارا! بر این حال من که از ناحیه این بندگان نافرمان تو می گذرد واقف هستی!



بار پروردگارا! یکایک آنان را بشمار! و آنان را متفرقا و متشتتا هلاک گردان! و یک تن از آنان را روی زمین باقی مگذار! و ابدا آنها را نیامرز!»



و با صوت بلند فریاد زد:



یا أمه السوء! بئسما خلفتم محمدا فی عترته!



أما إنکم لا تقتلون رجلا بعدی فتهابون قتله، بل یهون علیکم ذلک عند قتلکم إیای! وأیم الله لارجو أن یکرمنی الله بالشهاده، ثم ینتقم لی منکم من حیث لا تشعرون!



«ای امت بدسرشت و بدکردار! با محمد در عترتش به بدی رفتار کردید!



آگاه باشید که شما بعد از من کسی را نخواهید کشت که از کشتنش نگران باشید و به هراس آئید، بلکه تمام کشتن ها برای شما سهل و آسان می نماید!



و سوگند به خدا که من از خدای خودم امید دارم که مرا به شرف شهادت برساند، و از شما انتقام مرا بگیرد از جائی که خود نمی دانید!»



حصین گفت: ای پسر فاطمه! به چه چیز خداوند انتقام تو را از ما می گیرد؟



حضرت فرمودند: بأس و شدت را در میان شما می افکند، تا آنکه خون های خود را می ریزید؛ و سپس چون موجهای دریا عذاب را بر شما خواهد ریخت![۱۱]



مناجات حضرت با خداوند در لحظات آخر و حالات حضرت در هنگام شهادت در این حال، از کثرت زخمها و جراحات وارده، ضعف بر آن حضرت آنقدر شدید بود که ایستاد تا بیارامد؛ که مردی سنگ بر پیشانیش زد و خون بر صورتش جاری شد. و با لباس خود خواست تا خون را از دو چشمش پاک کند که مرد دیگری به تیر سه شعبه قلب مبارکش را هدف ساخت.



پسر رسول خدا، به خدا عرض کرد:



بسم الله وبالله وعلی مله رسول الله. ورفع رأسه إلی السمآء وقال: إلهی! إنک تعلم أنهم یقتلون رجلا لیس علی وجه الارض ابن نبی غیره!



«به نام خدا، و به خود خدا، و بر ملت و آئین رسول خدا (این شهادت روزی من می گردد). و سرش را به طرف آسمان بلند نموده و گفت: خدای من! تو می دانی که این قوم می کشند مردی را که در روی زمین پسر پیغمبری جز او نیست!»



دست برد و تیر را از پشت خود خارج کرد؛ و خون مانند ناودان فوران می کرد.[۱۲]



حضرت دست خود را زیر آن خون گرفت، و چون پر شد به آسمان پاشید و گفت: این حادثه که بر من نازل شده است چون در مقابل دیدگان خداست، بسیار سهل و ناچیز است. و یک قطره از آن خون بر زمین نریخت.



و برای بار دوم دست خود را زیر خون گرفت؛ و چون پر شد، با آن سر و صورت و محاسن شریف را متلطخ و خون آلوده نموده و گفت: با همین حال باقی خواهم بود تا خدا و جدم رسول خدا را دیدار کنم.[۱۳]



و آنقدر خون از بدن مبارکش رفته بود که قدرت و رمقی در تن نمانده بود. نشست بر روی زمین و با مشقت سر خود را بلند نگاه می داشت، که در این حال مالک بن بسر آمده و او را دشنام داد و با شمشیر بر سر آن حضرت زد.



و برنس (یعنی کلاه بلندی که بر سر آن حضرت بود) پر از خون شد. حضرت برنس را انداخت و روی قلنسوه که کلاه عادی بود عمامه بست.[۱۴] و بعضی گفته اند: دستمالی بست. که زرعه بن شریک بر کتف چپ آن حضرت ضربتی وارد ساخت. و حصین بر حلقوم آن حضرت تیری زد.[۱۵] و دیگری بر گردن مبارک ضربه ای وارد ساخت. و سنان بن أنس با نیزه در ترقوه اش زد، و پس از آن بر سینه آن حضرت زد. و سپس در گلوی آن حضرت تیری فرو برد؛[۱۶] و صالح ابن وهب در پهلویش تیری وارد کرد.[۱۷]



هلال بن نافع می گوید: من در نزدیکی حسین ایستاده بودم که او جان می داد؛ سوگند به خدا که من در تمام مدت عمرم، هیچ کشته ای ندیدم که تمام پیکرش بخون خود آلوده باشد و چون حسین صورتش نیکو و چهره اش نورانی باشد. به خدا سوگند لمعات نور چهره او مرا از تفکر در کشتن او باز می داشت![۱۸]



و در آن حالت های سخت و شدت، چشمان خود را به آسمان بلند نموده، و در دعا به درگاه حضرت رب ذوالجلال عرض می کرد:



صبرا علی قضآئک یا رب! لا إله سواک، یا غیاث المستغیثین![۱۹]



«شکیبا هستم بر تقدیرات و بر فرمان جاری تو ای پروردگار من! معبودی جز تو نیست، ای پناه پناه آورندگان!»



از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت است که اسب آن حضرت با صدای بلند شیهه می کشید،[۲۰] و پیشانی خود را به خون حضرت آلوده می نمود؛ و می بوئید؛ و می گفت:



الظلیمه! الظلیمه! من أمه قتلت ابن بنت نبیها.[۲۱]



«فریاد رس! فریاد رس! از امتی که پسر دختر پیغمبر خود را کشتند.» و متوجه خیام حرم شد.



ام کلثوم ندا در داد:



وا محمداه، وا أبتاه، وا علیاه، وا جعفراه، وا حمزتاه![۲۲]



این حسین است که در بیابان خشک کربلا بر روی زمین افتاده است.



زینب ندا در داد:



وا أخاه، وا سیداه، وا أهل بیتاه! لیت السمآء أطبقت علی الارض، ولیت الجبال تدکدکت علی السهل.[۲۳]



«ای کاش آسمان بر زمین می چسبید، و ای کاش کوه ها خرد می شد و بیابانها را پر می کرد.»



و به نزد برادرش آمد، و دید که عمر بن سعد با جمعی از یارانش به حضرت نزدیک شده اند؛ و برادرش حسین در حال جان دادن است.



فصاحت: ای عمر! أ یقتل أبو عبد الله وأنت تنظر إلیه؟



«فریاد برداشت: ای عمر بن سعد! ای أباعبدالله را می کشند و تو به او نگاه می کنی؟»



عمر صورت خود را برگردانید و اشکهایش بر روی



ریشش جاری بود.[۲۴]



زینب فریاد برداشت: ویحکم! أما فیکم مسلم؟!



«ای وای بر شما! ای در بین شما یک نفر مسلمان نیست؟!»



هیچکس جواب او را نداد[۲۵] عمر بن سعد فریاد زد: پیاده شوید و حسین را راحت کنید!



شمر مبادرت کرد، و با پایش به آن حضرت زد، و روی سینه اش نشست. و با شمشیر دوازده ضربه بر آن حضرت زد.[۲۶] و محاسن مقدسش را گرفت، و سر مقدسش را جدا کرد.



پی نوشت:






[۱] «إرشاد» مفید ص ۲۵۰



[۲] «إرشاد» مفید ص ۲۵۳



[۳] و لا أقر لکم قرار العبید یعنی من مانند بندگان، تحمل بار عبودیت شما را نمی کنم و خود را متمکن برای تمکین شما نمی نمایم.



[۴] این خطبه را مفید در «إرشاد» از ص ۲۵۳ تا ص ۲۵۵ آورده است.



[۵] این خطبه را در «لهوف» از ص ۸۵ تا ص ۸۸ آورده است.



[۶] ممکن است الورد با کسره واو باشد، و آن به معنی مرد دلیر و با جرأت است.



[۷] «لهوف» ص ۱۰۵



[۸] «مقتل مقرم» ص ۳۲۰



[۹] «لهوف» ص ۱۰۵ و ۱۰۶



[۱۰] «لهوف» ص ۱۰۵



[۱۱] «مقتل مقرم» از «مقتل العوالم» و از «نفس المهموم» و از «مقتل خوارزمی»



[۱۲] «مقتل مقرم» از «نفس المهموم» و از «مقتل خوارزمی» و از «لهوف» ص ۱۰۶ و ۱۰۷



[۱۳] «مقتل مقرم» از «مقتل خوارزمی» و از «لهوف»



[۱۴] «لهوف» ص ۱۰۷



[۱۵] «مقتل مقرم» از «الإتحاف بحب الاشراف» ص ۱۶



[۱۶] «مقتل مقرم» از «لهوف»



[۱۷] «لهوف» ص ۱۱۰؛ و «مقتل مقرم» ص ۳۲۹، از «لهوف»



[۱۸] «مقتل مقرم» ص ۳۲۹ و ۳۳۰



[۱۹] «مقتل مقرم» ص ۳۳۱



[۲۰] «مقتل مقرم» ص ۳۳۲



[۲۱] همان مصدر، از «مقتل خوارزمی» ج ۲، ص ۳۷



[۲۲] «مقتل خوارزمی» ج ۲، ص ۳۷



[۲۳] «لهوف» ص ۱۱۰؛ و «مقتل مقرم» ص ۳۳۲، از «لهوف»



[۲۴] «مقتل مقرم» ص ۳۳۳



[۲۵] «مقتل مقرم» ص ۳۳۳



[۲۶] همان مصدر، از «مقتل العوالم» ص۱۰۰



https://hawzah.net/fa/Article/View/۹۳۲۵۰


گفتگو با هوش مصنوعی

💬 سلام! می‌خوای درباره‌ی «خطبه حضرت در شب عاشورا در جمع اصحاب و برداشتن بیعت از آنها» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.