مناظره <a href="/fa/dashboard/ ir/عبدالله دیصانی" class="text info">عبدالله دیصانی</a> با <a href="/fa/dashboard/ ir/هشام بن حکم" class="text info">هشام بن حکم</a>
هشام بن حکم از شاگردان زبردست و هوشمند امام صادق (ع ) بود؛ روزی یکی از منکران خدا به نام عبدالله دیصانی با هشام ملاقات کرد و پرسید: آیا تو خدا داری ؟
- آری .
آیا خدای تو قادر است ؟
- آری ؛ هم توانا است و هم بر همه چیز مسلط است .
آیا خدای تو می تواند همه دنیا را در میان تخم مرغ بگنجاند؛ بی آنکه دنیا کوچک شود و درون تخم مرغ وسیع گردد؟
- برای پاسخ به این سؤال به من مهلت بده .
یک سال به تو مهلت می دهم .
هشام : سوار شد و به حضور امام صادق (ع ) رسید؛ و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا؛ عبدالله دیصانی نزد من آمده و سؤالی از من کرد که برای پاسخ به آن ؛ تکیه گاهی جز خدا و شما کسی نیست .
او چه سؤالی کرد؟
- او گفت : آیا خدا قدرت دارد که دنیا با آن وسعت را در درون تخم مرغ قرار دهد؛ بی آنکه دنیا را کوچک کند و تخم مرغ را بزرگ نماید؟
ای هشام ! تو دارای چند حس هستی ؟
- دارای پنج حس هستم (بینایی ؛ چشائی ؛ شنوائی ؛ بویائی و بساوائی لامسه ).
کدامیک از این پنج حس کوچکتر است ؟
- حس بینائی .
اندازه وسیله بینائی (عدسی چشم ) چقدر است ؟
- به اندازه یک عدس ؛ یا کوچکتر از آن است .
ای هشام ! جلو و بالای سرت را نگاه کن ؛ و به من بگو چه می بینی ؟
هشام نگاه کرد و گفت : آسمان ؛ زمین ؛ خانه ها، کاخها، بیابانها، کوهها و نهرها را می نگرم .
خدائی که قادر است آنچه را با آن همه وسعت که می بینی ؛ در میان عدسی چشم تو قرار دهد؛ می تواند همه جهان را در درون تخم مرغی قرار دهد؛ بی آنکه جهان کوچک گردد و تخم مرغ بزرگ شود.
در این هنگام ؛ هشام خم شد و دست و پای امام صادق (ع ) را بوسید؛ و گفت : ای پسر رسول خدا! همین پاسخ برای من بس است هشام به خانه خود بازگشت ؛ فردای آن روز عبدالله نزد هشام آمد و گفت : برای عرض سلام آمده ام نه برای گرفتن جواب آن سؤال .
هشام گفت : اگر جواب آن سؤال را می خواهی ؛ این است جواب آن (سپس جواب امام را برای او بیان کرد).
عبدالله دیصانی (تصمیم گرفت شخصا به حضور امام صادق (ع ) برسد و سؤالاتی را مطرح کند) به خانه امام صادق (ع ) رهسپار شد و اجازه ورود طلبید؛ و به او اجازه داده شد؛ او به محضر آن حضرت رسید و نشست و گفت : ای جعفر بن محمد! مرا به معبودم راهنمائی کن .
امام : نامت چیست ؟ عبدالله بیرون رفت نامش را نگفت دوستانش به او گفتند: چرا نامت را نگفتی .
او جواب داد: اگر نامم را که عبدالله (بنده خدا) است می گفتم ؛ از من می پرسید: آنکه تو بنده او هستی کیست ؟ دوستان عبدالله گفتند: نزد امام برگرد و بگو: مرا به معبودم راهنمایی کن و از نام مپرس .
عبدالله بازگشت به امام صادق (ع ) عرض کرد: مرا به معبودم راهنمائی کن و از نامم مپرس .
امام اشاره به جایی کرد و فرمود: در آنجا بنشین .
عبدالله نشست ؛ در همین هنگام ؛ یکی از کودکان امام که تخم مرغی در دست داشت و با آن بازی می کرد؛ به آنجا آمد؛ امام به کودک فرمود: آن تخم مرغ را به من بده .
کودک ؛ تخم مرغ را به امام داد.
امام آن را بدست گرفت و به عبدالله رو کرد و فرمود: ای دیصانی ! این تخم را نگاه کن که سنگری پوشیده است ؛ دارای :
۱- پوست کلفتی است .
۲- زیر پوست کلفت ؛ پوست نازکی قرار دارد.
۳- زیر آن پوست نازک ؛ (مانند) نقره ای است روان (سفیده ).
۴- سپس طلائی است آب شده (زرده ) که نه طلای آب شده با آن نقره روان بیامیزد؛ و نه آن نقره روان با آن طلای روان مخلوط گردد؛ و به همین وضع باقی است ؛ نه سامان دهنده ای از میان آمده که بگوید: من آن را آن گونه ساخته ام ؛ و نه تباه کننده ای از بیرون به درونش رفته ؛ که بگوید من آن را تباه ساختم ؛ و روشن نیست که برای تولید فرزند نر؛ درست شده یا برای تولید فرزند ماده ؛ ناگاه پس از مدتی شکافته می شود و پرنده ای مانند طاووس رنگارنگ ؛ از آن بیرون می آید؛ آیا به نظر تو چنین تشکیلات (ظریفی ) دارای تدبیر کننده ای نیست ؟ عبدالله دیصانی در برابر این سؤال ؛ مدتی سر به زیر افکند؛ سپس (در حالی که نور ایمان بر قلبش تابیده بود) سربلند کرد و گفت : گواهی می دهم که معبودی جز خدا یکتا نیست و او یکتا و بی همتا است ؛ و گواهی می دهم که محمد (ص )؛ بنده و رسول خدا است ؛ و تو امام و حجت از طرف خدا بر مردم هستی ؛ و من از عقیده باطل و کرده خود توبه کردم و پشیمان هستم.
http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/ImamSadegh/Shahadat/۸۶/Monazere-Hazrat/Deisani.aspx
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «مناظره عبدالله دیصانی با هشام بن حکم» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.