واکنش امام حسین به پیشنهاد مذاکره و بیعت با یزید در شب عاشورا / جنگ بین حق و باطل، تا ظهور ادامه خواهد داشت



حسینیه مشرق - واقعه کربلا و نهضت عظیم امام حسین، همواره در خطر تحریف دشمنان و نیز مدعیان دین مداری بوده است. از جمله این تحریفات، تغییر گفتمان «هیهات من الذلۀ» امام حسین به گفتمان «مذاکره و سازش» با دشمن می باشد، امری که چند صباحی است، ترویج می شود. و تنها مستمسک این گروه، صرف ملاقات و دیدار امام حسین و عمرسعد، می باشد که برخی تلاش داشته و دارند تا این دیدار را به عنوان یک مذاکره دوستانه و توافق جامع، معرفی نمایند. اما ماجرا به اینجا نیز ختم نمی شود و مدافعان گفتمان مذاکره، پا را از این نیز فراتر گذاشته و اخیرا، مدعی درخواست و پیشنهاد مذاکره امام حسین با یزید، نیز شدند. موضوعی که در طول تاریخ اسلام، بی سابقه است و هدف قیام امام حسین را لغو و چنین وانمود می کند که گویی امام بعد از سرباز زدن از بیعت با یزید، در میانه راه، به اشتباه خویش آگاه شده و از اینرو، موضوع مذاکره با یزید را در آخرین مرحله و در کربلا، مطرح فرمودند. در این نوشتار، به بررسی ادعای مذاکره امام حسین با دشمن، پرداخته و با استناد به سیره و رفتار امام، خط بطلانی بر این گفتمان، کشیده خواهد شد.

آیا کربلا و عاشورای امام حسین، درس تعامل و مذاکره بود؟

واقعه کربلا و نهضت عظیم امام حسین، همواره در خطر تحریف دشمنان و نیز مدعیان دین مداری بوده است. از جمله این تحریفات، تغییر گفتمان «هیهات من الذلۀ» امام حسین به گفتمان «مذاکره و سازش» با دشمن می باشد، امری که چند صباحی است، ترویج می شود. و تنها مستمسک این گروه، صرف ملاقات و دیدار امام حسین و عمرسعد، می باشد که برخی تلاش داشته و دارند تا این دیدار را به عنوان یک مذاکره دوستانه و توافق جامع، معرفی نمایند.

مذاکره در کربلا و دیدگاه سروش محلاتی

این سخن و گفتمان که امام حسین(ع) حاضر به سازش و مذاکره شده بود، پیشتر، نیز مطرح و چنین بیان شده بود که: «درس کربلا، درس تعامل سازنده و مذاکره بود»[۱] ، اما ماجرا به اینجا نیز ختم نمی شود و مدافعان گفتمان مذاکره اخیرا، مدعی درخواست و پیشنهاد مذاکره امام حسین با یزید، نیز شدند. موضوعی که در طول تاریخ اسلام، بی سابقه است و هدف قیام امام حسین را لغو و چنین وانمود می کند که گویی امام بعد از سرباز زدن از بیعت با یزید، در میانه راه، به اشتباه خویش آگاه شده و از اینرو، موضوع مذاکره با یزید را در آخرین مرحله و در کربلا، مطرح فرمودند.

اخیرا و توسط آقای سروش محلاتی، در ایام محرم و عاشورای حسینی، با استناد به کتب تاریخی و نه سخن و سیره اهل بیت، ادعای مذاکره در کربلا، مجددا مطرح و سعی گردید، رنگ و لعاب علمی نیز به آن داده شود. حتی، ایشان پا را از این نیز فراتر گذاشته و مدعی تمایل و پیشنهاد مذاکره امام حسین با یزید، نیز شدند:

« … در دهه های اخیر گویا علمای ما، خجالت می کشند، بگویند که امام حسین(ع) قصد مذاکره داشت … امام حسین، می دانست، یزید انعطاف پذیرتر از عبیدالله است و راحت تر می تواند با او کنار بیاید … این تحلیل که گفته می شود امام حسین (با عمرسعد)، ملاقات کردند نه مذاکره؛ و اخطار و موعظه اخلاقی دادند، شاهد تاریخی ندارد، بلکه شاهد عکس هم دارد. » سپس وی در ادامه بیان خویش و ادعای طرح مساله مذاکره در کربلا، نتیجه می گیرد که امام حسین، قصد جنگ نداشته، بلکه قصد بازگشت را داشته است. [۲]

ادعای سروش بر تقدم صلح با حکومت بر جنگ در سیره امام حسین

آقای سروش در گفتاری، چنین ادعا می کند که از دیدگاه امام حسین، صلح با حکومت بنی امیه بر جنگ، تقدم و اصالت داشته و امام حسین از ابتدا قصدی برای مبارزه و قیام علیه حکومت یزید را نداشته است:

«به هر حال به لحاظ سلوک اخلاقی، اول صلح است و بعد جنگ. در سیره اباعبدالله الحسین(ع) نیز همین نکته دیده می شود. امام حسین(ع) برای جنگیدن، حرکت نکرده بود. بله! حضرت برای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت جد خود حرکت کرد. »[۳]

با این توصیف، همگان، نیک می دانند که زندگی امام حسین، تنها به کربلا، محدود نمی شود. بلکه زندگی و قیام امام حسین، از اواخر حکومت معاویه آغاز و در محرم ۶۱ هجری، به اوج می رسد. بنابراین صرف استناد به ملاقات امام با عمرسعد در محرم، نمی توان نتیجه گرفت که امام، صلح و مذاکره را بر جنگ و قیام با حکومت یزید، اصالت بخشیده بودند. گویا آقای سروش، تنها به یک قطعه از سریال عظیم زندگی امام حسین، التفات داشته اند و از اینرو، دچار خطا در فهم، شده اند. البته، هرچند بخش دوم و پایانی گفتار آقای سروش، صحیح و مبتنی بر سخن امام حسین، می باشد، لکن، آیا ادعای صلح، با واقعیات تاریخی نیز منطبق است؟؛ خیر، زیرا، تاریخ چنین عنوان می دارد که امام حسین، مترصد مرگ معاویه و آغاز قیام علیه حاکمیت یزید، بوده است:

إنی لأرجو أن یکون رأی أخی رحمه الله فی الموادعة، ورأیی فی جهاد الظلمة رشدا وسدادا، فالصقوا بالأرض وأخفوا الشخص، واکتموا الهوی، واحترسوا من الأظناء ما دام ابن هند حیا. [۴]

من امید دارم که رأی برادرم در صلح، و رأی من در جهاد با ستمگران، استوار باشد. پس، حرکتی نکنید، خود را پنهان و قصدتان را پوشیده بدارید و خود را از شک جاسوسان، مصمون نگه دارید تا اینکه معاویه، بمیرد.

حتی فراتر از این، امام حسین در گفتاری دیگر، و در اواخر حکومت معاویه که وی برای فرزند خویش، یزید در حال اخذ بیعت بود، جهاد با ظالمین و حکومت بنی امیه را رسما اعلام و افتخار خویش عنوان می فرمایند:

إنی أرجو أن یعطی الله أخی علی نیته فی حبه الکف، وأن یعطینی علی نیتی فی حبی جهاد الظالمین. [۵]

من امید می برم که خداوند به برادرم برای نیت دوست داشتن صلح، و به من برای نیت دوست داشتن جهاد با ستمگران و ظالمین زمان خویش (حکومت بنی امیه)، پاداش دهد.

البته گمان نرود که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام، با هم اختلاف نظر داشته اند؛ بلکه تصمیم هر دو امام، بر اساس مقتضیات زمان بود. امام حسین علیه السلام در این سخن خویش، بر این نکته پا می فشرد که تفاوت عملکرد ائمه، تابع شرایط مختلف در زمان های متفاوت می باشد.

و نیز امام حسین، بعد از مرگ معاویه و آغاز حکومت یزید نیز بر جنگ، پافشاری کردند، امام هنگام حضور در مکه و در مسیر حرکت به سمت عراق، درپاسخ ابن عباس، چنین می فرماید:

وقد وجب علی المسیر لقتال أعداء الله. فبکی ابن عباس، وقال: واحسیناه. [۶]

و بر من واجب است که به جنگ دشمنان خدا بروم. پس ابن عباس گریست و گفت: وای از مصیبت حسین!

حال، با این توصیف، چگونه است که آقای سروش، ادعا می کنند که: «امام حسین(ع) برای جنگیدن، حرکت نکرده بود» در حالیکه خلاف این مطلب در تاریخ، گزارش شده است؟

حتی، امام بعد از مرگ معاویه و هنگام شروع اخذ بیعت اجباری برای حکومت یزید، صریحا حکومت اسلام را حق خاندان رسول الله می داند و بر «عدم بیعت با یزید تا ابد»، پافشاری می کند:

أنی لا ابایع له أبدا؛ لأن الأمر إنما کان لی من بعد أخی الحسن علیه السلام، فصنع معاویة ما صنع، وحلف لأخی الحسن علیه السلام أنه لا یجعل الخلافة لأحد من بعده من ولده، وأن یردها إلی إن کنت حیا، فإن کان معاویة قد خرج من دنیاه ولم یف لی ولا لأخی الحسن علیه السلام بما کان ضمن فقد والله أتانا ما لا قوام لنا به. انظر ابا بکر أنی ابایع لیزید، ویزید رجل فاسق معلن الفسق، یشرب الخمر ویلعب بالکلاب والفهود، ویبغض بقیة آل الرسول، لا والله لا یکون ذلک أبدا. [۷]

هرگز با یزید، بیعت نمی کنم؛ چرا که حکومت، پس از برادرم حسن، حق من است. معاویه هر چه خواست کرد، با این که برای برادرم حسن، سوگند یاد کرده بود که پس از خود، خلافت را به کسی از فرزندانش نسپارد و چنانچه من زنده بودم، به من باز گرداند. حال اگر معاویه از دنیا رفته و به عهد خود با من و برادرم حسن، وفا نکرده، به خدا سوگند با ما کاری کرده که ما را توان تحملش نیست. ای ابو بکر! من با یزید، که فسق و فجورش آشکار است، شراب می خورد، سگباز و بوزینه باز است و با خاندان پیامبر، دشمنی می کند، بیعت کنم!؟ به خدا سوگند، هرگز بیعت نمی کنم.

حال چگونه است که امام با قطعیت می فرمایند: هرگز با یزید بیعت نمی کنم اما آقای سروش، با استناد به نامه دروغین عمرسعد، مدعی می شوند که امام درصدد این بود که با یزید نیز مذاکره کند؟

و اما استناد آقای سروش به بخشی از وصیت امام حسین به برادری خویش، محمد بن حنفیه، و به فراموش سپردن بخشی دیگر، شایسته مقام علمی ایشان نیست. وی در سخن خویش، به هدف قیام امام حسین اشاره، اما از ادامه حدیث و بازگو کردن سخن امام، چشم پوشی می کنند:

«بله! حضرت برای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت جد خود حرکت کرد. »[۸]

و إنما خرجت لطلب النجاح و الصلاح فی امة جدی محمد صلی الله علیه و آله، ارید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر

لکن آقای سروش، بهتر است به ادامه جمله معروف امام حسین نیز توجه کنند که امام در ادامه می فرمایند:

و أسیر بسیرة جدی محمد صلی الله علیه و آله، و سیرة أبی علی بن أبی طالب. [۹]

و به سیره جدم حضرت محمد و سیره پدر خویش امام علی بن ابیطالب، رفتار نمایم.

حال سوالی که مطرح می شود و مدافعین گفتمان مذاکره باید بدان پاسخ دهند، اینکه: آیا با پذیرش فرض حامیان مذاکره امام حسین با دشمن و قبول شروط حاکمیت یزید، عمل به هدف امام حسین یعنی رفتار و عمل حکومت بر طبق سیره و سنت پیامبر و سیره امام علی، وجود داشت؟ آیا حکومت یزید، به این امر راضی می شد؟ آیا اصولا، عمل به سنت پیامبر و سیره امام علی، با پذیرش بیعت و مذاکره با یزید، سازگار بود؟ مضاف بر اینکه، اگر امام حسین، قصد مذاکره داشت، این ادعا، با ادامه سخن آقای سروش که همانا هدف امام، امر به معروف و خروج بر علیه حاکمیت یزید، بود، نیز منافات دارد.

بنابراین، با مجموع آنچه که ذکر شد، شالوده فکری آقای سروش، مبنی بر اراده امام حسین، برای صلح با حکومت بنی امیه و مذاکره با شخص فاسق و مشروب خواری چون یزید، فرو می ریزد و شاهدی تاریخی بر این امر، استوار نیست. و بر فرض محال، نیز اگر در کتب تاریخی، شواهدی نیز بر این مدعا یافت میشد، که چنین نیست، ساخته و پرداخته حاکمیت آن زمان و اقدامات عمرسعد، می باشد که نه تنها با «اهداف قیام امام حسین»، منافات دارد و در ادامه به تفصیل، ذکر خواهد شد، بلکه اصحاب امام، خلاف آن را نیز گزارش کرده اند و در تاریخ، نیز ثبت شده است.

ملاقات امام حسین و نامه عمرسعد به ابن زیاد مبنی بر پذیرش مذاکره امام حسین با یزید

شایعه دروغین پذیرش مذاکره امام حسین با یزید

در ملاقات امام حسین با عمرسعد، که گویا در شب عاشورا و در وسط دو لشکر، شکل گرفت، مواردی قابل ذکر است:

مقدمه اول: ملاقات امام حسین با عمرسعد، ملاقات خصوصی بود و کسی نیز نمی شنید و از محتوای گفتگو بین عمرسعد و امام حسین، آگاه نبود: فانکشفنا عنهما بحیث لا نسمع أصواتهما ولا کلامهما.

مقدمه دوم: اما با این حال، در زبان و افواه مردم، چنین شایع شد که امام در ملاقات با عمرسعد، درخواست مذاکره با یزید را نیز مطرح کرده است: تحدث الناس فیما بینهما ظنا یظنونه أن حسینا علیه السلام قال لعمر بن سعد: اخرج معی إلی یزید بن معاویة.

مقدمه سوم: نقل شده است که امام حسین علیه السلام فرمود: اختاروا منی خصالا ثلاثا : إما أن أرجع إلی المکان الذی أقبلت منه، وإما أن أضع یدی فی ید یزید بن معاویة، فیری فیما بینی وبینه رأیه، وإما أن تسیرونی إلی أی ثغر من ثغور المسلمین شئتم، فأکون رجلا من أهله، لی ما لهم، وعلی ما علیهم . «یکی از سه پیشنهاد مرا بپذیرید: یا به همان جایی که از آن جا آمده ام، باز گردم یا دستم را در دست یزید بن معاویه بگذارم و میان من و خود، حکم کند یا مرا به هر یک از مرزهای مسلمانان که می خواهید، بفرستید و من هم مانند یکی از ساکنان همان جا می شوم، با همان وظایف و حقوق».[۱۰]

حال، سوالی مطرح میشود، چه کسانی، اقدام به پخش این شایعه دوم و اصرار برگنجاندن آن داشتند؟ آیا عمرسعد، خود چنین دروغی را منتشر کرده است؟ بعید به نظر می رسد، زیرا عمرسعد در نامه ارسالی خویش به ابن زیاد، به هیچ عنوان چنین پیشنهادی را به قول از امام مطرح نمی کند. پس آیا دستگاه و حاکمیت بنی امیه، نقش اصلی در گسترش این شایعه، ایفا کرد؟ چه شواهدی می توان بر آن، اقامه کرد؟

دقیقا، می توان سرنخ شایعه را در ادامه نقل کتاب تاریخ الطبری، جستجو و شناسایی کرد. زیرا، در نامه عمرسعد به ابن زیاد، چنین عنوان می شود:

تاریخ الطبری عن حسان بن فائد بن بکیر العبسی :أشهد أن کتاب عمر بن سعد جاء إلی عبید الله بن زیاد وأنا عنده، فإذا فیه: بسم الله الرحمن الرحیم، أما بعد، فإنی حیث نزلت بالحسین بعثت إلیه رسولی، فسألته عما أقدمه، وماذا یطلب ویسأل، فقال: کتب إلی أهل هذه البلاد وأتتنی رسلهم، فسألونی القدوم ففعلت؛ فأما إذ کرهونی، فبدا لهم غیر ما أتتنی به رسلهم، فأنا منصرف عنهم. [۱۱]

تاریخ الطبری به نقل از حسان بن فائد بن بکیر عبسی : گواهی می دهم وقتی نامه عمر بن سعد به عبید الله بن زیاد رسید، من آن جا بودم. در آن، نوشته بود : «به نام خداوند بخشنده مهربان. اما بعد، هنگامی که بر حسین علیه السلام فرود آمدم، پیکم را به سوی او فرستادم و از کار و مقصود و خواسته اش، جویا شدم. او گفت: اهالی این سرزمین، به من نامه نوشته اند و فرستادگان آنها نزد من آمده، از من خواسته اند که بیایم و من، آمده ام؛ اما اکنون، اگر آمدن مرا خوش نمی دارند و از تصمیمی که فرستادگانشان برایم آورده بودند، منصرف شده اند، من نیز باز می گردم».

همانطور که ملاحظه می کنید، هیچ سخنی از پذیرش بیعت با یزید توسط امام در نامه ارسالی عمرسعد به ابن زیاد، مشاهده نمی شود. بلکه، برعکس، این نماینده حکومت بنی امیه (ابن زیاد) است که در نامه خویش به عمرسعد، دستور میدهد که حتما باید در محتوای ملاقات های عمرسعد با امام حسین، گزینه پذیرش بیعت با یزید، نیز گنجانده شود:

فلما قرئ الکتاب علی ابن زیاد قال: … وکتب إلی عمر بن سعد: بسم الله الرحمن الرحیم، أما بعد، فقد بلغنی کتابک، وفهمت ما ذکرت، فاعرض علی الحسین أن یبایع لیزید بن معاویة هو وجمیع أصحابه، فإذا فعل ذلک رأینا رأینا، والسلام. [۱۲]

هنگامی که نامه را برای ابن زیاد خواندند، گفت : اکنون که چنگال هایمان در او فرو رفته استامید نجات دارد؛ ولی هیچ راه گریزی نیست. آن گاه عبید الله بن زیاد، به عمر بن سعد، نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان. اما بعد، نامه ات به من رسید و آنچه را گفتی، فهمیدم. به حسین، پیشنهاد بده که خودش و همه یارانش با یزید، بیعت کنند. چون چنین کرد، تصمیم خود را می گیریم. والسلام»

حتی این موضوع به عنوان یک شایعه در بین مردم و نقل قول در افواه مردم، پخش می گردد تا فراگیر شود:

فتحدث الناس بذلک، وشاع فیهم من غیر أن یکونوا سمعوا من ذلک شیئا ولا علموه. [۱۳]

مردم، این نقل قول ها را می گویند و میان آنان، رواج و شایع یافته است، بدون آن که چیزی از محتوای ملاقات بین امام و عمرسعد، را شنیده باشند و یا دانسته باشند.

بنابراین، آنجا که به دروغ و از قول امام، پیشنهاد می شود که: حاضرم دستم را در دست یزید بگذارم. در حالیکه هیچ سخنی از این موضوع، در نامه ارسالی عمرسعد برای ابن زیاد، مشاهده نگردید؛ ردپای حکومت یزید و ابن زیاد، مشاهده میشود و آنچه که این دیدگاه را تقویت می کند، ادعای مذاکره با یزید به عنوان یکی از مفاد ملاقات، در هر دو مورد، (در زبان و افواه مردم و هم در نامه ارسالی ابن زیاد به عمرسعد)، مشترک است و این ظن را تقویت می کند، که منشا شایعه، حاکمیت بنی امیه و شخص ابن زیاد، می باشد که قبل از آغاز جنگ، اقدام به شایعه پراکنی و سخن دروغ نموده اند. زیرا حاکمیت بنی امیه و ابن زیاد، به خوبی می دانند که از یک طرف عمرسعد، از ابتدا قصد جنگ با حسین بن علی را ندارد (فقال له عمر: أیها الأمیر! إن أردت أن تعفینی من قتال الحسین بن علی فافع) و به دلیل حب دنیا و حکومت ری، به اجبار و تهدید به مرگ (ان لم تقاتل القوم، ان یضرب عنقک) به جنگ فرزند پیامبر آمده است و از طرفی، امام حسین نیز به دفعات و متعدد، عدم بیعت با یزید را به عنوان خط قرمز خویش، معرفی کرده است (أنی لا ابایع له أبدا / مثلی لا یبایع لمثله / الخلافة محرمة علی آل أبی سفیان و …).

شاهد بر تقویت این دیدگاه و جنگ روانی و شایعه حکومت قبل از آغاز جنگ بین لشکر عمرسعد و اصحاب امام حسین، سخن طلایی «عقبۀ بن سمعان» می باشد که شاه کلید اصلی ختم غائله پذیرش بیعت امام با یزید می باشد که نقشه دشمن را حداقل برای آینده و برای ثبت در تاریخ، برملا و رسوا ساخت:

عن عقبة بن سمعان قال : صحبت حسینا، فخرجت معه من المدینة إلی مکة، ومن مکة إلی العراق، ولم افارقه حتی قتل، ولیس من مخاطبته الناس کلمة بالمدینة، ولا بمکة، ولا فی الطریق، ولا بالعراق، ولا فی عسکر إلی یوم مقتله إلا وقد سمعتها. ألا والله، ما أعطاهم ما یتذاکر الناس وما یزعمون؛ من أن یضع یده فی ید یزید بن معاویة، ولا أن یسیروه إلی ثغر من ثغور المسلمین، ولکنه قال : دعونی فلأذهب فی هذه الأرض العریضة حتی ننظر ما یصیر أمر الناس. [۱۴]

عقبة بن سمعان نقل کرد که: همراه حسین علیه السلام بودم و با او از مدینه به مکه، و از مکه به عراق آمدم و تا هنگام شهادتش از او جدا نشدم و کلمه ای با مردم، چه در مدینه، چه در مکه، چه در راه، چه در عراق و چه در میان لشکر تا روز شهادتش، سخن نگفت، جز آن که من، آن را شنیدم. بدانید که به خدا سوگند ، حسین علیه السلام، آنچه را که مردم می گویند و می پندارند، به آنان، واگذار نکرد. حسین، نه گفت که [می خواهد] دست در دست یزید بن معاویه بگذارد، و نه خواست که او را به مرزی از مرزهای مسلمانان بفرستند؛ بلکه فرمود: «مرا وا بگذارید که در این زمین پهناور بروم تا ببینم که کار مردم، به کجا می انجامد».

مولف کتاب تذکرۀ الخواص از علمای اهل سنت، نیز مضمون همین مطلب را تایید می کند. [۱۵]

از اینرو، آنچه که به نقل از مجاهد بن سعید و صقعب بن زهیر در کتاب تاریخ طبری، نقل شده است[۱۶] ، برخلاف نقل طبری از ابی مخنف می باشد و همگان می دانند که نقل ابی مخنف، از اعتبار بیشتری نسبت به دیگران، برخوردار است. و همین نقل طبری از ابومخنف در کتب شیعی همچون کتاب المناقب ابن شهر آشوب[۱۷] نیز منعکس شده است.

اما در کتاب الارشاد شیخ مفید، محتوای نامه ابن زیاد به عمرسعد، مطابق نقل از مجاهد بن سعید و صقعب بن زهیر در کتاب تاریخ طبری، می باشد که پیشنهاد مذاکره امام حسین با یزید، نیز در آن گنجانده شده است. [۱۸]

از اینرو، دو دیدگاه مطرح می شود: دیدگاه اول، که مطابق نقل ابی مخنف در کتاب طبری و کتاب دلائل الامامۀ میباشد و در آن هیچ خبری از سخن امام مبنی بر پذیرش مذاکره با یزید، مشاهده نمی شود؛ و دیدگاه دوم مطابق نقل مجاهد و صقعب در کتاب طبری و کتاب الارشاد شیخ مفید است که به تمایل امام به مذاکره با یزید، اشاره شده است؛ لکن در ابتدای امر و موقتا و به دلیل تعارض اقوال، هر دو دیدگاه، تساقط کرده و به سخنان امام حسین بعد از ملاقات و گفتگو با عمرسعد، مراجعه می شود؛ زیرا بیان امام حسین حجت شرعی می باشد و نه نامه ابن زیاد و عمرسعد. آنگاه یکی از این دو دیدگاه که مطابق با سیره و سخن امام حسین، می باشد، به عنوان رای نهایی و قول صحیح، انتخاب می شود.

امام حسین، در سخنرانی اول روز عاشورا و بعد از گفتگو با عمرسعد، چنین بیان می دارد:

لا والله! لا اعطیکم بیدی إعطاء الذلیل، و لا أفر فرار العبید. [۱۹]

نه، به خدا سوگند! من دست ذلت به شما نمی دهم و همانند بردگان، نمی گریزم.

و امام حسین در سخنرانی دوم خود در روز عاشورا، نیز فرمودند:

ألا و إن الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین: بین السلة و الذلة، و هیهات منا الذلة! یأبی الله لنا ذلک و رسوله و المؤمنون، و حجور طابت، و حجور طهرت، و أنوف حمیة، و نفوس أبیة، من أن تؤثر طاعة اللئام علی مصارع الکرام. [۲۰]

بدانید که بی نسب پسر بی نسب، مرا میان دو چیز، مخیر کرده است: شمشیر و جنگ و [تن دادن به] ذلت خواری؛ و خواری، از ما دور است! خدا و پیامبرش و مؤمنان و دامن های پاک و پاکیزه و دل های غیرتمند و جان های بزرگ منش، این را بر نمی تابند که فرمانبری از فرومایگان، بر مرگ شرافتمندانه، ترجیح داده شود.

گویی امام حسین، بعد از گفتگو و ملاقات با عمرسعد، چنین متوجه شده اند و به گونه ای صحبت می فرمایند که دو راه پیش روی ایشان، قرار داده شده است: پذیرش شروط ذلت بار حکومت یزید و یا جنگ و شهادت و هیهات من الذلۀ؛ این سخنان و احادیث فوق، به روشنی ادعای ابن زیاد و ادعای احتمالی عمرسعد در نامه به ابن زیاد مبنی بر پذیرش بیعت با یزید را کاملا زیر سوال می برد. حال، آقای سروش، باید پاسخ دهند که چگونه برای اثبات ادعای واهی خویش، به سخن و نامه عمرسعد در کتب تاریخی استناد جسته و سخن صریح امام حسین در احادیث فوق را نادیده می گیرند؟ و آیا برای وی، سخنان امام حسین بعد از گفتگو با عمرسعد، حجت است یا ادعا و نامه عمرسعد به ابن زیاد؟

بنابراین با انضمام سخن امام حسین و مقایسه بین دو دیدگاه، متوجه می شویم که دیدگاه اول یعنی وجود شایعه در بین مردم، صحیح و با سیره و سخن امام، نیز مطابقت دارد؛ حتی در نقلی دیگر و در کتاب مقتل الحسین خوارزمی از علمای اهل سنت، به صراحت به نصیحت و اندرز امام حسین به عمرسعد، اشاره و امام به وی پیشنهاد می دهد که به ایشان بپیوندد و لشکر یزید را رها کند:

فقال الحسین علیه السلام لابن سعد : ویحک! أما تتقی الله الذی إلیه معادک؟ أتقاتلنی وأنا ابن من علمت یا هذا؟ ذر هؤلاء القوم وکن معی.[۲۱]

امام حسین به ابن سعد گفت : «وای بر تو! آیا از خدایی که بازگشتت به سوی اوست، پروا نمی کنی؟ ای مرد! آیا با من می جنگی، در حالی که می دانی من، فرزند چه کسی هستم؟ این قوم را وا گذار و با من باش.

بنابراین، از مجموع آنچه ذکر شد، خط بطلانی بر ادعای تمایل مذاکره امام با یزید، که اخیرا و توسط آقای سروش محلاتی، مطرح گردیده و مبنی بر این است که، «امام حسین، می دانست، یزید انعطاف پذیرتر از عبیدالله است و راحت تر می تواند با او کنار بیاید»، کشیده می شود. و امید است، این شخصیت علمی، قدر خویش را دانسته و همواره در مدار سخنان اهل بیت، مشی فرمایند. البته، گویا آقای سروش محلاتی، در جایی دیگر، متوجه اشتباه خویش گردیده و گفتار قبلی خویش را تصحیح و به باور غلط خویش، با دیده شک و تردید، نگریسته اند:

«البته برخی از اصحاب حضرت، این نکته را تکذیب کردند که حضرت فرموده باشند من حاضرم به شام بروم و با یزید بن معاویه مصالحه کنند. بخصوص این مورد از نظر تاریخی مورد تردید است. »[۲۲]

شخصیت شناسی عمر سعد

و اما هرچند توضیحات فوق، بنظر می رسد کافی باشد اما برای پی بردن به دروغ دستگاه بنی امیه مبنی بر پذیرش امام حسین برای مذاکره با یزید، و نیز سعی و تلاش امام برای هدایت عمرسعد، ناگزیر باید ابتدا به معرفی شخصیت عمرسعد، اشاره ای گذارا، شود:

عمرسعد از آینده خبر داشت

عمرسعد، از مدت ها پیش و توسط امام علی از آینده خویش آگاه بود:

قال علی علیه السلام لعمر بن سعد: کیف أنت إذا قمت مقاما تخیر فیه بین الجنة والنار، فتختار النار؟ [۲۳]

علی علیه السلام به عمر بن سعد فرمود: تو در چه حالی هستی، هنگامی که در دوراهی بر گزیدن بهشت یا دوزخ، قرار می گیری و دوزخ را بر می گزینی؟

بنابراین، وی از ابتدا شقی نبوده بلکه در زمره خواص دنیازده بوده و از اینرو، امام سعی و تلاش کرد که با وی اتمام حجت کند اما عمرسعد با اختیار خویش، جهنم را برگزید؛ شاهد بر این امر، امتناع اولیه وی از پذیرش جنگ با امام حسین، بوده است ولی وقتی به اصرار ابن زیاد، مواجه شد، مهلت خواست و آنگاه بین امارت ری و جنگ با حسین، محبت دنیا و حکومت ری را برگزید:

جمع [ابن زیاد] أصحابه وقال: أیها الناس! من منکم تولی قتال الحسین بن علی ولی ولایة أی بلد شاء؟ فلم یجبه أحد بشیء. قال: فالتفت إلی عمر بن سعد بن أبی وقاص، وقد کان عمر بن سعد قبل ذلک بأیام قد عقد له عبید الله بن زیاد عقدا وولاه الری ودستبی، وأمره بحرب الدیلم، فأراد أن یخرج إلیها، فلما کان ذلک الیوم أقبل علیه ابن زیاد، فقال: ارید أن تخرج إلی قتال الحسین بن علی، فإذا نحن فرغنا من شغله سرت إلی عملک إن شاء الله. فقال له عمر: أیها الأمیر! إن أردت أن تعفینی من قتال الحسین بن علی فافع! فقال: قد أعفیتک، فاردد إلینا عهدنا الذی کتبناه لک، واجلس فی منزلک نبعث غیرک. فقال له عمر: أمهلنی الیوم حتی أنظر فی أمری. قال: قد أمهلتک. [۲۴]

ابن زیاد، یارانش را گرد آورد و گفت: ای مردم! چه کسی جنگیدن با حسین بن علی علیه السلام را به عهده می گیرد و من هم فرمانداری هر جایی را که بخواهد، به او بدهم؟ هیچ کس به او پاسخی نداد. ابن زیاد، به عمر بن سعد بن ابی وقاص، توجه کرد که چند روز پیش، فرمان حکومت ری و دستبی را برایش صادر کرده و فرمان جنگ با دیلم را به او داده بود و قصد راه افتادن به سوی آن جا را داشت. چون چنین شد، به او رو کرد و گفت: می خواهم که به سوی جنگ با حسین بن علی علیه السلام بروی، و چون ما از گرفتاری او آسوده شدیم، به سوی فرمانداری خود می روی، إن شاء الله! عمر به او گفت: ای امیر! اگر می توانی که مرا از جنگ با حسین بن علی علیه السلام معاف داری، معاف دار! ابن زیاد گفت: تو را معاف داشتم. فرمانی را که [برای حکومت] برایت نوشته بودیم، به ما باز گردان و در خانه ات بنشین تا کسی جز تو را روانه کنیم! عمر به او گفت: پس امروز را به من، مهلت بده تا در کارم بیندیشم. ابن زیاد گفت : به تو مهلت می دهم.

سرانجام وی با چهار هزار نفر به سمت کربلا حرکت کرد و فردای روز رسیدن امام به کربلا (یعنی سوم محرم)، وی نیز به آنجا رسید. [۲۵] تا اینکه در روز ششم محرم، با ملحق شدن لشکر اعزامی شمر و دیگر افراد به کربلا، مجموع تعداد لشکر یزید به بیش از بیست هزارنفر رسید. [۲۶]

هرچند عمرسعد، در کربلا و هنگام اولین رویارویی با امام، بر حقانیت امام حسین و جهنمی بودن قاتل وی، تاکید میکند، لکن در نهایت حب دنیا، مانع از پذیرش سخن و کلام امام می شود:

إنی والله أعلمه یا بریر علما یقینا، أن کل من قاتلهم وغصبهم علی حقوقهم فی النار لا محالة، ولکن ویحک یا بریر! أتشیر علی أن أترک ولایة الری فتصیر لغیری؟ ما أجد نفسی تجیبنی إلی ذلک أبدا. [۲۷]

به خدا سوگند، من، این را به یقین می دانم که هر کس با آنان بستیزد و حقشان را غصب کند، ناگزیر، در دوزخ خواهد بود؛ اما وای بر تو، ای بریر! آیا نظرت این است که فرمانداری ری را رها کنم تا به کسی جز من برسد؟! در خود نمی بینم که بتوانم از این ملک ری، در گذرم .

با همه این توصیفات، بعد از این نیز، عمر بن سعد همچنان به دنبال این بود که کار وی با حضرت سیدالشهداء به جنگ و خونریزی نکشد، بنابراین، وی نماینده ای را به سوی امام فرستاد و نماینده ابن سعد از امام میپرسد: چرا به این سرزمین آمده ای؟ و حضرت سیدالشهداء نیز در نهایت احترام به فرستاده پاسخ می دهند:

کتب الی اهل مصرکم هذا ان اقدم، فاما اذ کرهونی فانا انصرف عنهم.

مردمان شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده اند و اگر از آمدن من ناخشنودند بازخواهم گشت!

عمرسعد از پاسخ امام حسین، خوشحال می شود و می گوید:

إنی لأرجو أن یعافینی الله من حربه وقتاله [۲۸] .

امیدوارم خداوند مرا از جنگ با حسین نجات بدهد.

این چندمین مرحله ای است که عمرسعد از عدم جنگ با امام حسین، خشنود است، لکن این خوشحال چند روزی بیشتر، تداوم نمی یابد.

آغاز اندرز و نصیحت عمر سعد

بعد از این امام حسین، در شب عاشورا و در میان دو لشکر، عمر بن سعد را احضار می کنند. متن گفت وگوهای امام و عمر بن سعد، هم دلالت می کند که امام در مقام انذار، روشنگری و اتمام حجت با ابن سعد گفت وگو کردند؛ کلام امام حسین، خطاب به عمرسعد با واژه «ویلک» آغاز میشود: «ویلک یابن سعد اما تتقی الله الذی الیه معادک؟ اتقاتلنی و انا ابن من علمت؟ ذر هولاء القوم و کن معی، فانه اقرب لک الی الله تعالی؛ وای بر تو ای پسر سعد! آیا از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، نمی ترسی؟ آیا با من وارد جنگ می شوی در حالی که می دانی من فرزند چه کسی هستم. این جماعت را رها کن که اگر با ما باشی به خدا نزدیک شده ای».خود ابن سعد هم انگیزه امام را می شناخت و عبارت های ایشان را درک می کرد ولی بین حب دنیا و آخرت گرفتار شده بود، لذا پاسخ داد: خانه ام را ویران می کنند!؟ امام فرمود: «انا ابنیها لک؛ من بهتر از آن را برای تو می سازم». ابن سعد در حالی که درمانده بود گفت اموالم را مصادره می کنند. امام کریمانه فرمودند: «انا اخلف علیک خیرا منها من مالی بالحجاز» من از اموال خودم در حجاز، با بهتر از آنها برای تو جبران می کنم». ابن سعد گفت: نگران خانواده ام هستم، سلامت آنها به مخاطره خواهد افتاد. امام فرمودند من سلامتی انها را تضمین می کنم. لکن امام دانستند در پایان امیدی به هدایت عمر سعد نیست لذا با نگاهی تاسف آمیز و عبارتی تکان دهنده فرمود: مالک، ذبحک الله علی فراشک عاجلا، و لا غفر لک یوم حشرک، چه بلایی سر تو آمده است، خدا جانت را در بستر بگیرد و آمرزش او مشمول حال تو نشود. «فوالله انی لارجوا الا تاکل من بر العراق الا یسیرا؛ به خدا سوگند! من امید دارم که از گندم عراق، جز مقدار ناچیزی، نخوری».[۲۹]

در واقع، خیرخواهی و اتمام حجت امام حسین با عمرسعد در کربلا، همچون خیرخواهی و اتمام حجت امام علی برای زیبر در جنگ جمل، بود و اگر هدف مذاکره بود، پس چرا امام حسین در پایان، عمرسعد را نفرین نمود؟ بنابراین، قصد امام حسین از مذاکره با عمر سعد برای رسیدن به یک تفاهم و تعامل نبوده، بلکه برای اتمام حجت و هدایت بوده است که در نهایت، عمرسعد، نیز نپذیرفت و امام حسین نیز او را نفرین کرد.

بنابر آنچه که در بخش ملاقات امام حسین و عمرسعد، به تفصیل بیان کردید، دیدگاه صحیح و قرائت رسمی شیعه از گفتگوی امام حسین، همین جملات فوق است، لکن قرائت رسمی روحانیون درباری و جیره خوار حکومت بنی امیه، گزارش های دیگری را نیز بدان افزوده اند که متاسفانه در برخی از کتب شیعی نیز سرایت کرده و شگفت آنکه، با اینکه راوی و ناقل این گفتمان، نیز عمرسعد، فرمانده لشکر یزید، می باشد اما با این حال، توسط برخی از شیعیان نیز، به این قرائت برای تقویت گفتمان سیاسی خویش، استناد جسته می شود. لکن همانگونه که بیان شد، علاوه بر مخالفت آن با سخن و سیره امام حسین، حتی برخی از مورخین اهل سنت، نیز بر نادرستی آن، تاکید کرده اند:

قد وقع فی بعض النسخ، أن الحسین علیه السلام قال لعمر بن سعد : دعونی أمضی إلی المدینة أو إلی یزید، فأضع یدی فی یده، ولا یصح ذلک عنه، فإن عقبة بن سمعان قال : صحبت الحسین علیه السلام من المدینة إلی العراق، ولم أزل معه إلی أن قتل، والله، ما سمعته قال ذلک.[۳۰]

تذکرة الخواص : در برخی نسخه ها آمده است که حسین علیه السلام به عمر بن سعد فرمود : «یا بگذارید که به مدینه باز گردم، یا نزد یزید بروم و دست در دستش بگذارم». این، سخن درستی نیست؛ زیرا عقبة بن سمعان، گفته است : من از مدینه تا عراق، همراه حسین علیه السلام بودم و همواره تا هنگام شهادتش، او را همراهی کردم؛ اما - به خدا سوگند -، این سخن را از او نشنیدم.

عمرسعد در رقابت با شمر زمان خویش

روز نهم محرم روز تاسوعا شمر بن ذی الجوشن همراه چهار هزار نفر به سرزمین کربلا وارد شد. [۳۱] او حامل نامه ای از سوی عبیدالله بن زیاد خطاب به عمر بن سعد بود، در این نامه، ابن زیاد از ابن سعد خواسته بود یا امام حسین(ع) را مجبور به پذیرش بیعت کند و یا با او بجنگد، عبیدالله همچنین در این نامه عمر بن سعد را تهدید کرد که اگر از فرمان او سرباز زند از لشکر کناره بگیرد و مسئولیت آن را به شمر بن ذی الجوشن واگذار می کند و حتی عمرسعد، تهدید به مرگ شد[۳۲] ، از اینرو، ابن سعد با خواندن نامه، به شمر گفت: «فرماندهی لشکر را به تو واگذار نخواهم کرد، من در تو شایستگی این کار را نمی بینم پس خود این کار را به پایان خواهم رساند، تو فرمانده پیاده نظام لشکر باش. [۳۳] و به همین دلیل عمرسعد، روز عاشورا گفت: شاهد باشید اولین تیر به سمت امام حسین (ع) را من پرتاب کردم.

پایان عمرسعد و عبرت سازش امروز

امام حسین، گرچه می دانستند در کربلا شهید می شوند ولی برای اتمام حجت و عبرت در تاریخ، با عمرسعد ملاقات کردند و به وی، پیشنهاداتی داشتند کردند ولی عمرسعد به دلیل رقابت با شمر و نامه ابن زیاد، اصرار داشت که حضرت با یزید بیعت کنند اما حضرت نپذیرفتند و شهادت را بر بیعت با یزید مقدم کردند. بنابراین، نه تنها مذاکره و بیعت با دشمن در قاموس زندگی سراسر افتخار سالار شهیدان امام حسین، نمی گنجد، بلکه اگر تنها شخصی در کربلا، قائل به مذاکره بود، شخص عمر سعد بود و بس. وی گمان میکرد، با نوشتن نامه و همراهی با شایعه دستگاه بنی امیه از محتوای ملاقات خویش با امام حسین، می تواند عبیدالله بن زیاد را فریب دهد و یا این احتمال که وی متوهم بود که می تواند با نسبت دادن دروغ بزرگی به نام «بیعت حسین با یزید» از زبان امام، هم به حکومت ری برسد و هم دست وی به خون فرزند رسول خدا، آغشته نشود. اما افسوس که وی بین دنیا و آخرت، مخیر شده بود. و به هیچکدام نیز نرسید.

به دیگر سخن، عمرسعد تنها کسی بود که در واقعه کربلا هم تمایل داشت حسین را به بیعت با حکومت فاسق یزید راضی کند و هم عبیدالله بن زیاد را به نریختن خون فرزند رسول، هم امارات و حکومت ری را می خواهد، هم احترام فرزند پیامبر را، هم دنیا را می خواهد و هم آخرت؛ و دست آخر او تنها کسی است که به هیچکدام از چیزهایی که می خواست، نمی رسد.

بزرگنمایی ملاقات و فرار از پاسخگویی به اهداف قیام امام حسین

وانگهی به گفته آقای سروش، اگر امام حسین، برای اصلاح امت جد خود و امر به معروف، حرکت کرده بود، آیا این امر، تنها و فقط با مذاکره حاصل می شد یا قیام؟ اگر چنین است، پس چرا امام در منزلگاه های مختلف همچون مدینه و مکه، و قبل از کربلا، چنین اقدامی نفرمودند بلکه امان نامه و پیشنهادهای افراد سرشناس و خواص همچون ابن عباس، ابن زبیر و ابن عمر، مبنی بر بیعت با یزید را رد کردند؟ با نگاهی به ادوار و مراحل زندگی امام حسین، در می یابیم که: امام حسین، در مدینه، از بیعت با یزید امتناع کرد، آن گاه به سوی مکه رو آورد و به حرم امن الهی و بیت الله الحرام، پناه برد. سپس افراد معتبری متوجه ایشان شدند و دور وی حلقه زدند و به سخنان پسر پیامبر که از سیره جدش برای آنان سخن می گفت، گوش فرا می دادند. امام، انحراف خلیفه را از این سیره، بازگو می کرد. سپس به شهرها، نامه نوشت و امت اسلام را به قیام مسلحانه در برابر خلیفه و تغییر وضعیت شان، فرا خواند. بعد از نامه های فراوان، تکلیف امام، اجابت دعوت مردم و به قصد امر به معروف و اصلاح امت محمد، بود. البته امام از ابتدا، سرانجام کار و شهادت خویش را می دانست:

عن عبد الله بن عباس: لقیت الحسین بن علی علیه السلام وهو یخرج إلی العراق، فقلت له: یا بن رسول الله، لا تخرج، قال: فقال لی: یا بن عباس، أما علمت أن منیتی من هناک، وأن مصارع أصحابی هناک؟ [۳۴]

ابن عباس، چنین نقل می کند که حسین بن علی علیه السلام را هنگامی که به سوی عراق می رفت، دیدم. گفتم: ای پسر پیامبر خدا! نرو. به من فرمود : ای ابن عباس! مگر نمی دانی که مرگ من، در آن جاست؟ و قتلگاه یاران من، نیز آن جاست؟

در کتاب کامل الزیارات، نیز از نامه امام به بنی هاشم و خبر وی از آینده و شهادت خویش، نقل شده است:

بسم الله الرحمن الرحیم، من الحسین بن علی إلی محمد بن علی ومن قبله من بنی هاشم، أما بعد، فإن من لحق بی استشهد، ومن لم یلحق بی لم یدرک الفتح، والسلام [۳۵] .

به نام خدای بخشنده مهربان. از حسین بن علی، به محمد بن علی و خویشاوندان او از بنی هاشم. اما بعد، همانا هر کس به من بپیوندد، شهید می شود و هر کس به من نپیوندد، فتح نخواهد یافت. و السلام.

حتی امام، در منزل گاه های مختلف، شهادت خویش را به شهادت یحیی بن زکریا، تشبیه می کرد:

عن علی بن الحسین [زین العابدین] علیه السلام: خرجنا مع الحسین علیه السلام، فما نزل منزلا ولا ارتحل منه، إلا ذکر یحیی بن زکریا علیه السلام وقتله. وقال یوما: ومن هوان الدنیا علی الله، أن رأس یحیی بن زکریا علیه السلام اهدی إلی بغی من بغایا بنی إسرائیل. [۳۶]

از امام زین العابدین علیه السلام : با حسین علیه السلام حرکت کردیم. ایشان در هیچ منزلی فرود نیامد و از آن جا بر نخاست، جز آن که از یحیی بن زکریا علیه السلام و شهادت او، یاد کرد. روزی فرمود : «از پستی دنیا در نزد خدا، این که سر یحیی بن زکریا به بدکاره ای از بدکارگان بنی اسرائیل، هدیه شد».

و حق هم همین بود؛ چرا که هر یک از آن دو، در برابر طغیان و فساد طاغوت زمان خود ایستادند و پایداری کردند تا کشته شدند و سرشان به نزد طاغوت، برده شد. این کار را یحیی علیه السلام به تنهایی انجام داد و حسین علیه السلام با یاران و پیروان و خانواده اش.

علاوه بر این، «شئون امامت»، نیز اعمال و رفتاری را که امام حسین علیه السلام در پیش گرفته بود، چنین اقتضا می کرد. به عبارت دیگر، امام حسین علیه السلام، برای تبیین دین و حفظ آن از نابودی و تحریف، اجرای دین و الگو بودن، حائز مقام امامت شده بود و این شئون، می بایست بر تمام رفتار و گفتار و اندیشه های ایشان سایه می افکند، و اصولا چگونه حادثه ای به این بزرگی را می توان جدا از اهداف قیام امام حسین، تحلیل کرد؟

اهداف قیام امام حسین

در تشریح اهداف قیام امام حسین، به اجمال می توان بیان داشت که: امام حسین علیه السلام از شهادت خویش آگاه بود، ولی شهادت را مقصد می دانست، و نه مقصود (هدف)؛ توضیح اینکه: امام حسین علیه السلام، در سخنان، خطابه ها و نامه های خود، اهدافی را به صراحت بیان می دارد. برخی از این اهداف، در مرحله امتناع از بیعت با یزید، بازگو می شود و برخی، در مرحله حرکت از مدینه به سمت مکه و برخی، در مرحله حرکت از مکه به سوی کوفه.

در بخش نخست از اهداف قیام، امام حسین علیه السلام، فسق یزید و حق خود برای حکومت را مطرح می کند:

أنی لا ابایع له أبدا؛ لأن الأمر إنما کان لی من بعد أخی الحسن علیه السلام، فصنع معاویة ما صنع، وحلف لأخی الحسن علیه السلام أنه لا یجعل الخلافة لأحد من بعده من ولده، وأن یردها إلی إن کنت حیا، فإن کان معاویة قد خرج من دنیاه ولم یف لی ولا لأخی الحسن علیه السلام بما کان ضمن فقد والله أتانا ما لا قوام لنا به. انظر ابا بکر أنی ابایع لیزید، ویزید رجل فاسق معلن الفسق، یشرب الخمر ویلعب بالکلاب والفهود، ویبغض بقیة آل الرسول، لا والله لا یکون ذلک أبدا. [۳۷]

هرگز با یزید، بیعت نمی کنم؛ چرا که حکومت، پس از برادرم حسن، حق من است. معاویه هر چه خواست کرد، با این که برای برادرم حسن، سوگند یاد کرده بود که پس از خود، خلافت را به کسی از فرزندانش نسپارد و چنانچه من زنده بودم، به من باز گرداند. حال اگر معاویه از دنیا رفته و به عهد خود با من و برادرم حسن، وفا نکرده، به خدا سوگند با ما کاری کرده که ما را توان تحملش نیست. ای ابو بکر! من با یزید، که فسق و فجورش آشکار است، شراب می خورد، سگباز و بوزینه باز است و با خاندان پیامبر، دشمنی می کند، بیعت کنم!؟ به خدا سوگند، هرگز بیعت نمی کنم.

حال چگونه است که امام با قطعیت می فرمانید: هرگز با یزید بیعت نمی کنم اما آقای سروش، با استناد به نامه دروغین عمرسعد، مدعی می شوند که امام درصدد این بود که با یزید نیز مذاکره کند؟ از اینرو، ادعای موهوم دیگر آقای سروش مبنی بر اینکه: «امام حسین، می دانست، یزید انعطاف پذیرتر از عبیدالله است و راحت تر می تواند با او کنار بیاید»، از اساس فرو می ریزد؛ چراکه امام به هچ عنوان، قصد بیعت و سازش با یزید را قبول نکرد.

و نیز آنجا که امام علیه السلام، خطاب به ولید، فرماندار مدینه می فرماید:

إنا أهل بیت النبوة، و معدن الرسالة، و مختلف الملائکة، و محل الرحمة، و بنا فتح الله وبنا ختم، و یزید رجل فاسق شارب خمر، قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق، مثلی لا یبایع لمثله. [۳۸]

ما خاندان نبوت، و معدن رسالت، و محل آمد و شد فرشتگان، و جایگاه رحمت هستیم. خداوند، امور را با ما می گشاید و با ما می بندد؛ و یزید، مردی فاسق، باده گسار، آدمکش و اهل فسق و فجور آشکار است. همانند من، با کسی همانند او، بیعت نمی کند.

امام حسین، در دیدار با مروان، نیز بعد از دعوت به پذیرش بیعت با یزید، ابتدا استرجاع می فرماید (إنا لله و إنا إلیه راجعون می گویند) و چنین بیان می کنند:

علی الإسلام السلام إذ بلیت الامة براع مثل یزید … و قد سمعت جدی رسول الله صلی الله علیه و آله یقول: الخلافة محرمة علی آل أبی سفیان الطلقاء و أبناء الطلقاء، فإذا رأیتم معاویة علی منبری فابقروا بطنه، و لقد رآه أهل المدینة علی منبره فلم یفعلوا به ما امروا، فابتلاهم بابنه یزید. [۳۹]

زمانی که امت، گرفتار حاکمی چون یزید شود، … باید فاتحه اسلام را خواند. از جدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «خلافت، بر خاندان ابوسفیان، آن آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان، حرام است. زمانی که معاویه را بر فراز منبر من دیدید، شکمش را بدرید». مردم مدینه، وقتی او را بر منبر پیامبر دیدند، به آنچه به آن مأمور شده بودند، عمل نکردند. پس خداوند، آنان را گرفتار پسرش یزید کرد.

در بخش دوم، از اهداف قیام امام حسین، اصلاح امت، احیای سنت، امر به معروف و نهی از منکر، مبارزه با سلطان ستمگر، و عزت و آزادگی را مطرح می سازد، چنان که در این باره از امام حسین و در وصیت ایشان به محمد بن حنفیه، روایت شده که می فرماید:

إنی لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و إنما خرجت لطلب النجاح و الصلاح فی امة جدی محمد صلی الله علیه و آله، ارید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر، و أسیر بسیرة جدی محمد صلی الله علیه و آله، و سیرة أبی علی بن أبی طالب. [۴۰]

به درستی که من از روی سرمستی و سرکشی و فسادانگیزی و ستمگری، قیام نکرده ام؛ بلکه برای تحقق رستگاری و صلاح در امت جدم محمد صلی الله علیه و آله قیام کرده ام. می خواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیره جدم محمد صلی الله علیه و آله و پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام، رفتار کنم.

بنابراین، هر شخص آگاه، که این احادیث و گفتارهای امام حسین را بخواند و در آنها، تدبر نماید، ادعای واهی گفتمان مذاکره در قیام امام حسین را نفی خواهد کرد. زیرا، چگونه امکان دارد به یک باره و ناگهان امام حسین از تمام اهداف خویش دست کشیده و پای مذاکره با یزید را به میان بکشد؟

وانگهی، آیا در مذاکره، شروط امام مبنی بر اصلاح روش حکومت بر مبنای سیره پیامبر و امام علی، پذیرفته می شد و یزید از شراب خواری و فسق و فجور دست می کشید؟؛ گفتار امام حسین در کربلا و هنگام رویارویی با لشکر یزید، خلاف این موضوع را ثابت می کند و امام می دانست که یزید، همچنان بر خلاف سنت پیامبر، رفتار خواهد کرد:

من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناکثا لعهد الله، مخالفا لسنة رسول الله صلی الله علیه و آله، یعمل فی عباد الله بالاءثم والعدوان، فلم یغیر علیه بفعل و لا قول، کان حقا علی الله أن یدخله مدخله.

هر کس ببیند که حاکمی، حرام های خدا را حلال می شمارد و پیمان خدا را می شکند و با سنت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مخالفت می کند و در میان بندگان خدا، به گناه و دشمنی رفتار می کند و با عمل یا سخنش به او اعتراضی نکند، بر خدا رواست که او را به همان جایی ببرد که آن حاکم ستمگر را می برد.

همچنین، امام حسین، در سخنرانی اول روز عاشورا و بعد از گفتگو با عمرسعد، چنین بیان می دارد:

لا والله! لا اعطیکم بیدی إعطاء الذلیل، و لا أفر فرار العبید. [۴۱]

نه، به خدا سوگند! من دست ذلت به شما نمی دهم و همانند بردگان، نمی گریزم.

و در سخنرانی دوم خود در روز عاشورا نیز فرمودند:

ألا و إن الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین: بین السلة و الذلة، و هیهات منا الذلة! یأبی الله لنا ذلک و رسوله و المؤمنون، و حجور طابت، و حجور طهرت، و أنوف حمیة، و نفوس أبیة، من أن تؤثر طاعة اللئام علی مصارع الکرام. [۴۲]

بدانید که بی نسب پسر بی نسب، مرا میان دو چیز، مخیر کرده است: شمشیر و جنگ و [تن دادن به] ذلت خواری؛ و خواری، از ما دور است! خدا و پیامبرش و مؤمنان و دامن های پاک و پاکیزه و دل های غیرتمند و جان های بزرگ منش، این را بر نمی تابند که فرمانبری از فرومایگان، بر مرگ شرافتمندانه، ترجیح داده شود.

حال، آقای سروش باید پاسخ دهند که در مورد جمله «هیهات من الذلۀ»، چه چیزی برای امام حسین(ع) مصداق ذلت بوده است؟ گویی امام حسین، بعد از گفتگو و ملاقات با عمرسعد، چنین متوجه شده اند و به گونه ای صحبت می فرمایند که دو راه پیش روی ایشان، قرار داده شده است: پذیرش شروط ذلت بار حکومت یزید و یا جنگ و شهادت و هیهات من الذلۀ؛ این سخنان و احادیث فوق، به روشنی ادعای ابن زیاد و ادعای احتمالی عمرسعد در نامه به ابن زیاد مبنی بر پذیرش بیعت با یزید را کاملا زیر سوال می برد. حال، آقای سروش، باید پاسخ دهند که چگونه برای اثبات ادعای واهی خویش، به سخن و نامه عمرسعد در کتب تاریخی استناد جسته و سخن صریح امام حسین در احادیث فوق را نادیده می گیرند؟ و آیا برای وی، سخنان امام حسین بعد از گفتگو با عمرسعد، حجت است یا ادعا و نامه عمرسعد به ابن زیاد؟

بنابراین، برخی از مدافعین گفتمان مذاکره در کربلا، زیرکانه، از بیان و تشریح هدف نهضت و قیام امام حسین، طفره می روند. و خود، نیک می دانند که اگر این گفتگوها و به زعم خویش، مذاکره ها را در کنار، هدف خروج و قیام امام حسین علیه حاکمیت یزید، بیان و تشریح کنند، هرآنچه که بافته اند، پنبه خواهد شد و خود به ابتذال گفتمان خویش، واقف خواهند شد. به دیگر سخن، قبول گفتمان «مذاکره» به جای گفتمان «خروج و قیام علیه حاکمیت جور بنی امیه»، بدین معنا خواهد بود، که امام حسین در مراحل پایانی قیام خویش علیه حاکمیت یزید، به اشتباه خویش پی برد و تغییر مسیر داد. آیا به راستی، چنین بود؟ بنابراین، هدف قیام نهضت امام حسین با قبول و پذیرش گفتمان مذاکره و صلح -به عنوان گفتمان غالب در زندگی امام حسین-، لغو و عصمت امام از خطا و اشتباه، نیز زیر سوال می رود و این امر با عقاید و مبانی کلامی شیعه، ناسازگار است.

اگر امام حسین، مذاکره و بیعت را می پذیرفت

سوالی که مطرح میشود و ذهن بسیاری را به خود مشغول ساخته است، اگر امام حسین، بیعت و مذاکره با حکومت یزید را می پذیرفت، و همانطور که طرفداران مذاکره، عنوان می کنند و در نامه ادعایی عمرسعد، نیز منعکس شده است، آیا مسیر تاریخ، تغییر میکرد و امام به شهادت نمی رسید؟ بهتر است، پاسخ این سوال را از خود امام بشنوید و نه همچون قائلین به گفتمان مذاکره از زبان عمرسعد.

امام حسین، در پاسخ به ام سلمه، همسر پیامبر، می فرماید:

إنی والله مقتول کذلک، وإن لم أخرج إلی العراق یقتلونی أیضا. [۴۳]

به خدا سوگند، من، کشته می شوم، و اگر به عراق هم نروم، مرا می کشند.

و نیز به عبدالله بن جعفر، در مقطعی، تلاش می کند امان نامه برای امام حسین، و تمام فرزندان و دودمان اهل بیت، از حکومت یزید، بگیرید:

فلا تعجل بالمسیر إلی العراق، فإنی آخذ لک الأمان من یزید وجمیع بنی امیة، علی نفسک ومالک وولدک وأهل بیتک. [۴۴]

در رفتن به عراق، شتاب مکن تا من از یزید و همه بنی امیه برای تو، دارایی، فرزندان و دودمانت امان بگیرم.

تواریخ، نیز به سرانجام رسیدن تلاش عبدالله بن جعفر در گرفتن امان نامه از عمرو بن سعید، فرماندار مکه را نیز گزارش کرده اند که حاکی از نامه مهر و موم شده حاکمیت برای مصونیت امام می باشد، اما با این حال امام در پاسخ به نامه فرماندار مکه، پاسخ رد داده و چنین بیان می کند:

إن لک عندی الأمان والصلة، والبر وحسن الجوار لک، الله علی بذلک شهید وکفیل، و مراع و وکیل، والسلام علیک. قال: وکتب إلیه الحسین علیه السلام: أما بعد، فإنه لم یشاقق الله ورسوله من دعا إلی الله عز و جل، وعمل صالحا وقال إننی من المسلمین، وقد دعوت إلی الأمان والبر والصلة، فخیر الأمان أمان الله …[۴۵]

(بخشی از محتوای نامه فرماندار حکومت یزید به امام حسین، چنین است) نزد من، امان داری و پاداش و نیکی و مصاحبت شایسته. خدا را بر این، شاهد و ضامن و مراقب و وکیل می گیرم. درود بر تو باد!». اما امام حسین علیه السلام به او نوشت: «اما بعد، هر که به سوی خدای عز و جل دعوت کند و عمل نیک انجام دهد و بگوید من از مسلمانانم، بر خلاف خدا و پیامبر او رفتار نکرده است. مرا به امان و نیکی و پاداش خوانده ای. بهترین امان، امان خداست … والسلام.

اما با این حال امام تلاش های عبدالله بن جعفر، را نیز نادیده نمی گیرد و خطاب به وی از سرنوشت محتوی خویش، خبر می دهد که عوامل حکومت یزید در هر حالتی، چه بیعت و چه عدم بیعت، امام را به شهادت خواهند رساند:

أما بعد، فإن کتابک ورد علی فقرأته، وفهمت ما ذکرت … لو کنت فی جحر هامة من هوام الأرض لاستخرجونی ویقتلونی. [۴۶]

و اما بعد، نامه ات به دست ام رسید و آنچه که تلاش کرده بودی را متوجه شدم … اگر در لانه جنبنده ای هم باشم، مرا بیرون می آورند و می کشند.

بنابراین، امام حسین علیه السلام از یک سو، با تشبیه خویش به یحیی بن زکریا، در مسیر مدینه تا کربلا، شهادت و سرنوشت این سفر را می دانست و از خطرهای آن، کاملا آگاه بود و از سوی دیگر، نمی توانست همه آنچه را می داند، برای همه بیان کند. از این رو، پاسخ های امام، به کسانی که سفر به کوفه را خطرناک، توصیف می کردند، متفاوت بود، لکن همانگونه که ذکر شد، امام حسین تنها و در پاسخ به برخی از خواص، نتیجه قیام خویش را آشکار ساختند.

امام حسین از سرنوشت خویش در حکومت یزید، آگاه بود و می دانست در هر حالتی، چه با بیعت و مذاکره و چه با عدم بیعت، سرنوشت یکسانی خواهد داشت و آن شهادت می باشد:

إن القوم لا یترکونی، وإن أصابونی وإن لم یصیبونی فلا یزالون حتی ابایع وأنا کاره، أو یقتلونی …[۴۷]

حکومت یزید، چه به من دست یابند و چه به من دست نیابند، مرا رها نمی کنند و پیوسته بر آن اند تا من بیعت کنم در حالیکه من مخالف بیعت با یزید هستم و یا مرا بکشند …

بنابراین امام، بهترین مسیر را انتخاب فرمودند و آن همانا، حرکت به سمت عراق همراه با افشاگری بر علیه حاکمیت یزید در منزلگاه های مختلف، بود.

ترور امام حسین در حرم امن الهی

شاهد بر این امر، تلاش های متعدد مسوولین حکومت یزید، برای ترور امام حسین در منزلگاه های مختلف و در طول مسیر بود تا مرگ امام را عادی و کم خطر و بدون هزینه، جلوه نمایند:

فلما کان یوم الترویة، قدم عمرو بن سعید بن العاص إلی مکة فی جند کثیف، قد أمره یزید أن یناجز الحسین علیه السلام القتال إن هو ناجزه، أو یقاتله إن قدر علیه …[۴۸]

چون روز ترویه شد، عمرو بن سعید بن عاص با سپاهی گران، وارد مکه شد. یزید به او دستور داده بود که اگر حسین علیه السلام جنگید، با او بجنگد و اگر بر او دست یافت، او را بکشد …

علامه مجلسی، چنین می نگارد که: یزید، عمرو بن سعید بن عاص را با سپاهی عظیم، راهی کرد و او را مسئول حج قرار داد و امیر حج گزاران کرد، در حالی که به او سفارش کرده بود که امام حسین علیه السلام را پنهانی دستگیر کند و اگر نشد، ترور کند. عمرو بن سعید بن عاص، سی تن از امویان شیطان صفت را در لا به لای حج گزاران فرستاد و دستور داد که در هر حال و وضعیتی که ممکن شد، امام حسین علیه السلام را بکشند. [۴۹]

معنا و قواعد مذاکره

و اما شبهه و ادعای دیگری که جناب آقای سروش مطرح کردند و البته دو سال قبل نیز مطرح گردید، چنین است که:

« … در دهه های اخیر گویا علمای ما، خجالت می کشند، بگویند که امام حسین(ع) قصد مذاکره داشت … این تحلیل که گفته می شود امام حسین (با عمرسعد)، ملاقات کردند نه مذاکره؛ و اخطار و موعظه اخلاقی دادند، شاهد تاریخی ندارد، بلکه شاهد عکس هم دارد. »

شایسته است ابتدا مذاکره به معنای امروزی ان را مورد بحث و کنکاش قرار دهیم تا مخاطب خود بداند که امام در این ملاقات آیا معامله ای کردند ویا صرفا دیدار و حتی نهیب و هشدار و نصیحت بوده است؟

مذاکره یعنی این که طرفین بر سر منافعی اختلاف دارند و صحبت می کنند که هرکدام، از منافعی دست بکشند تا به نتیجه برسند. مساله اولی که در مذاکره مطرح است، مذاکره، یعنی بده بستان، اما در صحنه کربلا، چنین معامله ای صورت نگرفت. در غیر اینصورت، فرزند خردسال امام، با لبان تشنه، به شهادت نمی رسید. مسئله دومی که در مذاکره مطرح است؛ «ادبیات مذاکره»، است، وقتی عمر سعد، نصیحت امام حسین(ع) را قبول نمی کند؛ امام او را نفرین می کنند و می فرمایند: از خدا می خواهم تو در خانه ات و جلو چشم زن و بچه ات، سر از تن ات جدا شود.

امام حسین(ع) با عمر سعد به مذاکره و توافق ننشست بلکه تنها خیرخواهانه او را دعوت نمود، زیرا عمر سعد، فرزند یکی از مجاهدان و نیروهای انقلابی بود، امام حسین(ع) دوست نداشت وی مسیر شقاوت و جهنم ابدی، را در پیش بگیرد. اما با این وجود عمر سعد، بهانه های مختلفی برای عدم همراهی امام حسین(ع) ذکر کرد و وقتی امام مشاهده کردند که عمر سعد دعوت را نمی پذیرد به او فرمودند: «به گندم ری، جز اندکی نیز نخواهی رسید»

بنابراین، هدف از ملاقات و گفتگو، دست یابی به یک توافق جامع نبود، آن چنانکه برخی پنداشته اند. و اگر واقعا چنین بود، چرا امام از پذیرش آن سرباز زد؟ و آیا امام، توانایی تشخیص مصلحت خویش را نداشتند؟

کربلا و سه شخصیت متفاوت

در حادثه کربلا و روز عاشورا، با سه نمونه شخصیت متفاوت، روبرو هستیم:

اول: امام حسین(ع)، ایشان حاضر نیست تسلیم حرف زور شود وتا آخر می ایستد؛ خودش و فرزندانش کشته می شوند. هزینه انتخابش را می دهد و به چیزی که نمی خواهد، تن نمی دهد. از آب می گذرد، از آبرو نه.

دوم: یزید؛ همه را تسلیم می خواهد. مخالف را تحمل نمی کند. سر حرفش می ایستد. نوه پیغمبر را سر میبرد. بی آبرویی را به جان میخرد و به چیزی که می خواهد، می رسد.

سوم: عمر سعد؛ به روایت تاریخ تا روز ٨ محرم در تردید است. هم دنیا را می خواهد هم آخرت. هم می خواهد حسین را راضی کند هم یزید را. هم امارات ری را می خواهد، هم احترام مردم را. نه حاضر است از قدرت بگذرد، نه از خوشنامی. هم آب می خواهد هم آبرو. دست آخر اما عمر سعد تنها کسی است که به هیچکدام از چیزهایی که می خواهد نمی رسد. نه سهمی از قدرت می برد و نه از خوشنامی در تاریخ.

دعوت امام حسین به عمرسعد، اتمام حجت بود و نه مذاکره

حال آیا امام حسین با آن شخصیت و با این تیپ و ویژگی شخصیتی عمر سعد، به مذاکره نشست؟ آیا صرف دیدار و ملاقات امام با دشمن، به معنای مذاکره است؟ در شب عاشورا، بین امام حسین و عمرسعد، گفتگوی برای اتمام حجت با ایشان، رخ داد. امام حسین، در بخشی از سخنان خویش، میفرمایند: ویلک یابن سعد أما تتقی الله الذی إلیه معادک؟ أتقاتلنی و أنا ابن من علمت؟ ذر هؤلاء القوم و کن معی، فإنه أقرب لک إلی الله تعالی. وای بر تو، ای پسر سعد، آیا از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، هراس نداری؟ آیا با من می جنگی در حالی که می دانی من پسر چه کسی هستم؟ این گروه را رها کن و با ما باش که این موجب نزدیکی تو به خداست … ت. امام حسین(ع) هنگامی که مشاهده کرد، ابن سعد از تصمیم خود باز نمی گردد، سکوت کرد و پاسخی نداد و از وی رو برگرداند و در حالی که از جا بر می خاست، فرمود: مالک، ذبحک الله علی فراشک عاجلا، و لا غفر لک یوم حشرک، فوالله إنی لارجوا ألا تأکل من بر العراق إلا یسیرا. تو را چه می شود! خداوند به زودی در بسترت جانت را بگیرد و تو را در روز رستاخیز نیامرزد. به خدا سوگند! من امیدوارم که از گندم عراق، جز مقدار ناچیزی، نخوری. [۵۰]

با این توصیف، و با این جمله امام، آیا عمر سعد از درگیری و جنگ با حق، اکراه داشت؟ و آیا عمرسعد هم، به دنبال مذاکره بود؟ خیر، بلکه در گرماگرم جنگ در روز عاشورا، عمر سعد به لشکریان یزید، می گوید: شهادت دهید که من اولین تیر را به سمت خیمه حسین و فرزند پیامبر، پرتاب کردم.

اتمام حجت امام حسین با معاویه

قبل از کربلا، نیز درس ها و اهداف نهضت امام حسین، نمونه های فراوانی دارد؛ امام، هیچگاه به مذاکره و تعامل با حکومت جور و ظلم و دستگاه نامشروع بنی امیه، نپرداخت. در مکاتبه و نامه ای که بین امام حسین و معاویه، پدر یزید، صورت میگیرد، امام به صراحت، بنی امیه را عامل نابسامانی انقلاب پیامبر و به ثمر نرسیدن، اهداف عالیه حکومت اسلام، معرفی و اسلام بنی امیه را رسوا، می سازد. امام حسین، در بخشی از نامه خویش به معاویه، چنین می نویسد:

«آیا تو همان معاویه ای نیستی که زنازاده ای چون زیاد را بر عراق و بصره مسلط کردی تا دست و پاهای مردم را قطع نماید، چشم های آنان را از کاسه درآورد، ایشان را بر فراز شاخه های درخت خرما به دار بزند. گویا، تو از این امت نیستی و آنان هم از تو نیستند. اما اینکه نوشته بودی: من به خودم و دین حضرت محمد(ص) و امت آن بزرگوار نظری کنم و از تفرقه این امت و اینکه به وسیله من دچار فتنه گردند، بپرهیزم، و إنی لا أعلم فتنة أعظم علی هذه الأمة من ولایتک علیها و لا أعلم نظرا لنفسی و لدینی و لأمة محمد ص علینا أفضل من أن أجاهدک، من برای این امت، فتنه ای بزرگ تر از این نمی بینم که تو خلیفه آنان باشی. من نظری را برای خودم و دینم و امت حضرت محمد بهتر از این نمی بینم که با تو بجنگم؛ اگر من با تو جهاد کنم، قربه الی الله تعالی جهاد می کنم و اگر جهاد با تو را ترک کنم، باید برای این گناه از پروردگارم طلب مغفرت کرده و از او بخواهم که مرا هدایت کند.»[۵۱]

طبق همین منطق صحیح اسلامی، امام حسین(ع) در حادثه کربلا، فرمودند: إنما خرجت لطلب الاصلاح فی أمة جدی، أرید أن آمر بالمعروف وأنهی عن المنکر وأسیر بسیرة جدی وأبی علی بن أبیطالب.[۵۲] این جمله تا ابد، ماندگارشد و به عنوان شعار اصلی قیام عاشورا و کربلا، جاودانه شد. و به راستی، آیا این جمله، به معنای مذاکره با دشمن بود؟ امام حسین(ع) در حالی «قیام» کرد و با افتخار بر یزید زمان خود «خروج» نمود که قبل از کربلا، «قادر» به مذاکره بود.

امام حسین و ایستادگی بر خطوط قرمز اسلام

بعد از مرگ معاویه، نیز امام حسین، بر عدم مشروعیت بنی امیه، پافشاری کرد. از جمله، زمانی که ولید بن عتبه، امام حسین(ع) را به استانداری مدینه احضار کرد و بیعت با یزید را به وی پیشنهاد نمود. امام(ع) در این برخورد -که سرفصل اصلی مبارزات حضرت است و قبل از انتشار رسمی خبر مرگ معاویه شروع شد- بعد از ذکر فضایل و کمالات خود و تذکر خصال زشت یزید به عنوان خلیفه جهان اسلام، فرمود: «مثلی لایبایع مثله»؛ مثل من با مثل یزید بیعت نمی کند. و نیز فرمودند: و لقد سمعت جدی رسول الله یقول إن الخلافة محرمة علی ولد أبی سفیان و کیف أبایع أهل بیت قد قال فیهم رسول الله هذا. خلافت بر فرزندان ابوسفیان، حرام است، چگونه با یزید بیعت کنم؟ [۵۳]

مروانیان امت اسلام، دست نیرنگ یهود و مدافعین سازش با یزید

از طرفی دسیسه گران داخلی امت اسلام، همواره در خدمت یهود، کوشش ها، می نمودند. مروان و بنی مروان ها، در تاریخ اسلام، به خیانت و سازش و اجبار امام حسیبن به بیعت با یزید، مشهور و چهره شده بودند. مروان به عنوان سرسلسله این خاندان، در جنگ جمل، اسیر و سپس با وساطت آزاد شد، پس از آزادی او، فرزندان پیامبر، خدمت امام علی، بیان میکنند: مروان، می خواهد بیعت کند. امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ، چنین می فرمایید: مگر در مدینه بعد از قتل عثمان با من بیعت نکرد؟ احتیاجی به بیعتش ندارم، إنها کف یهودیة لو بایعنی بکفه لغدر بسبته : چون دست او، دست نیرنگ یهود در امت اسلام است که اگر با دستش بیعت کند با نشیمنگاهش، خیانت می کند. او به اندازه ای که سگ پوزه خود را با زبانش پاک می کند، حکومت و ریاست، خواهد کرد. [۵۴]

سخن امام حسین در برابر پیشنهاد مذاکره و بیعت با یزید

حال و با اینکه مروان، به عنوان پیر بنی امیه و دست مخفی یهود در امت اسلام بود، در شهر مدینه و قبل از حادثه کربلا، این شخص، به امام حسین(ع) پیشنهاد مذاکره و بیعت با یزید را می کند، اما امام حسین، می فرمایند: «اذا بلیت الاسلام براع مثل یزید فعلی الاسلام السلام» در زمانی که اسلام مبتلا به حاکم جائری همچون زید شده است باید فاتحه اسلام را خواند و به صراحت می فرمایند: کسی چون من با فردی چون یزید بیعت نمی کند. لذا هرگز برای امام حسین(ع) بحث تعامل و مذاکره مطرح نبود. حال با چه رویی، امام حسین را طرفدار مذاکره با یزید، معرفی می کنند؟ اگر چنین است، چرا امام حسین، پیشنهاد مذاکره با یزید را در مدینه و قبل از کربلا، رد کردند؟ فاین تذهبون؟

در کتاب مقتل الحسین خوارزمی و الفتوح ابن عثم از عالمان اهل سنت، چنین نقل شده است: مروان در مقام نصیحت و خیرخواهی، پیشنهاد بیعت امام حسین با یزید را مطرح می کند. اما امام حسین(ع) با جدیت تمام و بدون کوچکترین عقب نشینی چنین پاسخ می دهد: إنا لله وإنا إلیه راجعون وعلی الإسلام، السلام؛ إذا بلیت الأمة براع مثل یزید یا مروان أترشدنی لبیعة یزید ویزید رجل فاسق؟ لقد قلت شططا من القول وزللا ولا ألومک فإنک اللعین الذی لعنک رسول الله وأنت فی صلب أبیک الحکم بن العاص ومن لعنه رسول الله فلا ینکر منه أن یدعو لبیعة یزید. إلیک عنی یا عدو الله، فإنا أهل بیت رسول الله ألحق فینا ینطق علی ألسنتنا … اگر امت اسلامی به سرپرست و حاکمی مثل یزید، مبتلا شود با اسلام باید وداع کرد (یعنی با حاکمیت یزید، اسلام خواهد مرد. لذا کلمه استرجاع را که هنگام شنیدن خبر مرگ کسی می گویند، باید بر زبان جاری کرد). ای مروان، مرا ارشاد و راهنمایی به بیعت با یزید می کنی در حالی که او مرد فاسقی است؟ پراکنده گویی کردی و حرف نامربوطی زدی و من به خاطر این کلام سرزنشت نمی کنم چون تو همان ملعونی هستی که هنوز در صلب پدرت (حکم بن عاص) بودی و پیامبر خداتو را لعنت کرد. و کسی که مورد لعن رسول خدا قرار گرفت از او بعید نیست که به بیعت با یزید فرا بخواند. از من دور شو ای دشمن خدا، که مرا با تو سنخیتی نیست. چون من از اهل بیت رسول الله هستم، حق در میان ماست و از زبان ما جاری می شود. [۵۵]

در کتاب لهوف سید ابن طاووس، اضافه دیگری نیز وجود دارد که به مثابه جمله طلایی امام، می باشد که گفتمان مذاکره را از اساس، به چالش می کشد:

… فقال الحسین: إنا لله و إنآ إلیه راجعون، وعلی الإسلام السلام … الخلافة محرمة علی آل أبی سفیان. [۵۶]

… با حاکمیت یزید، اسلام خواهد مرد. لذا کلمه استرجاع را که هنگام شنیدن خبر مرگ کسی می گویند، باید بر زبان جاری کرد … خلافت و جانشینی پیامبر بر بنی امیه و آل ابی سفیان، حرام است.

حال، چگونه است که امام حسین که خلافت بنی امیه را از اساس، نامشروع می داند، در عین حرام بودن حکومت یزید، تن به مذاکره و بیعت با وی دهد؟ مدافیعین مذاکره با یزید، این تناقض را چگونه پاسخ می دهند؟

عدم پذیرش امان نامه یزید قبل از کربلا

همانطور که ذکر گردید، عبدالله بن جعفر، در مقطعی، تلاش می کند، امان نامه برای امام حسین و تمام فرزندان و دودمان اهل بیت، از حکومت یزید بگیرید:

فلا تعجل بالمسیر إلی العراق، فإنی آخذ لک الأمان من یزید وجمیع بنی امیة، علی نفسک و مالک و ولدک و أهل بیتک. [۵۷]

در رفتن به عراق، شتاب مکن تا من از یزید و همه بنی امیه برای تو، دارایی، فرزندان و دودمانت امان بگیرم.

تواریخ، نیز به سرانجام رسیدن تلاش عبدالله بن جعفر در گرفتن امان نامه از عمرو بن سعید، فرماندار مکه را نیز گزارش کرده اند که حاکی از نامه مهر و موم شده حاکمیت برای مصونیت امام می باشد، اما با این حال امام در پاسخ به نامه فرماندار مکه، پاسخ رد داده و چنین بیان می کند:

إن لک عندی الأمان والصلة، والبر وحسن الجوار لک، الله علی بذلک شهید وکفیل، و مراع و وکیل، والسلام علیک. قال: وکتب إلیه الحسین علیه السلام: أما بعد، فإنه لم یشاقق الله ورسوله من دعا إلی الله عز و جل، وعمل صالحا وقال إننی من المسلمین، وقد دعوت إلی الأمان والبر والصلة، فخیر الأمان أمان الله …[۵۸]

(بخشی از محتوای نامه فرماندار حکومت یزید به امام حسین، چنین است) نزد من، امان داری و پاداش و نیکی و مصاحبت شایسته. خدا را بر این، شاهد و ضامن و مراقب و وکیل می گیرم. درود بر تو باد!». اما امام حسین علیه السلام به او نوشت: «اما بعد، هر که به سوی خدای عز و جل دعوت کند و عمل نیک انجام دهد و بگوید من از مسلمانانم، بر خلاف خدا و پیامبر او رفتار نکرده است. مرا به امان و نیکی و پاداش خوانده ای. بهترین امان، امان خداست … والسلام.

اما با این حال امام تلاش های عبدالله بن جعفر، را نیز نادیده نمی گیرد و خطاب به وی از سرنوشت محتوی خویش، خبر می دهد که عوامل حکومت یزید در هر حالتی، چه بیعت و چه عدم بیعت، امام را به شهادت خواهند رساند:

أما بعد، فإن کتابک ورد علی فقرأته، وفهمت ما ذکرت … لو کنت فی جحر هامة من هوام الأرض لاستخرجونی ویقتلونی. [۵۹]

و اما بعد، نامه ات به دست ام رسید و آنچه که تلاش کرده بودی را متوجه شدم … اگر در لانه جنبنده ای هم باشم، مرا بیرون می آورند و می کشند.

حال آقای سروش پاسخ بفرمایند: وقتی امام حسین، از قبول امان نامه حکومت یزید، قبل از وقوع حادثه کربلا، سرباز میزند و بیعت با یزید را رد می کند، چگونه در کربلا، حاضر به پذیرش مذاکره با یزید می شود، در حالیکه قبل از این، حکومت یزید، حاضر به امان و مصونیت امام و فرزندانش شده بود؟

درس قیام امام حسین، ایستادگی در برابر ظلم

بنابراین، درس قیام امام حسین(ع) در ادوار مختلف زندگی ایشان، مذاکره و پذیرش بیعت و امان نامه نیست، بلکه عزت و ایستادگی در برابر ظالمین زمان خویش، است. امام حسین، اگر می خواست مذاکره کند در همان شهر مدینه و قبل از کربلا، مذاکره می کرد، و رفاه و آرامش خویش را فراهم میکرد. آیا جای دیگری غیر از وسط بیابان کرب و بلا، برای مذاکره وجود نداشت؟، آیا برای مذاکره با زن و فرزند، پیر و کهنسال، می روند؟ وکمال تعجب است که افرادی برای رسیدن به اهداف خویش، تاریخ کربلا و واقعه عاشورا را به مذاکره با دشمن، تحریف می کنند.

امام حسین(ع) در کجای تاریخ کربلا، از اصول و خطوط قرمز اسلام، صرفنظر کردند؟ بلکه، شهادت امام حسین، نتیجه ایستادگی بر سر اصول و خطوط قرمز اسلام، بود وگرنه جبهه یزیدیان، بارها تضمین دادند که اگر بیعت کنید، در امان خواهید بود.

بنابراین، از اول تا آخر پیام کربلا و عاشورا، این بود که امام حسین، میفرمودند: بیعت با یزید، حرام است. استدلال امام حسین، چنین بود که با پذیرش بیعت یزید، انقلاب پیامبر، از بین خواهد رفت و اگر گفته شود، یکی از درس های کربلا، مذاکره سازنده است، منطق و کلام امام حسین، به صراحت بر این دیدگاه، خط بطلانی می کشد و میفرمایند: «مثلی لایبایع مثل یزید». من، فرزند پیامبر، هیچ معامله و بیعتی با یزید زمان، خویش ندارم.

حضرت ابوالفضل، شهید تحریم

علاوه بر این، مدافعین مذاکره در کربلا، باید به ابهامات و سوالات فراوانی پاسخ دهند، از جمله، چگونه خیمه جبهه حق، امام حسین(ع) و یارانش در تحریم آب بودند. اما با این حال، امام حسین، فرمانده خویش، قمر بنی هاشم، را برای شکست این تحریم، روانه میدان می کند؟ آیا چشمانشان، تیر سه شعبه بر حضرت ابالفضل و دستان بریده او را در شکستن تحریم آب بر روی جبهه حق، را ندیده اند؟ و درس آن را نیاموخته اند که عباس(ع) شهید تحریم شد تا اینکه دعوت نامه و امان نامه جبهه باطل، را نپذیرد؟

در کربلا، مذاکره که هیچ، امان نامه هم، جایی نداشت

حتی وقتی مستکبرین زمان چون شمر، عباس بن علی را مخاطب قرار میدهند، بی اذن ولی امر خویش، به شمر نگاه هم نمی کند و آن گاه هم که امام حسین به عباس اذن می دهند که جوابش را بده هرچند فاسق باشد: أجیبوه و إن کان فاسقا[۶۰] و وقتی شمر، برای علمدار کربلا امان نامه می آورد، حضرت عباس(ع) که کانون غیرت، حمیت و وفاداری است، بر شمر، بانگ و فریاد میزند و میفرماید: لعنک الله و لعن أمانک أ تؤمننا و ابن رسول الله لا أمان له. بریده باد دستان تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه تو ای دشمن خدا، ما را فرمان می دهی که از یاری برادر و مولایمان حسین(ع) دست برداریم و سر در طاعت ملعونان و ناپاکان درآوریم آیا ما را امان می دهی ولی برای فرزند رسول خدا(ص) امانی نیست؟ عباس بن علی، چنان با قاطعیت سخن می گوید، که دشمن نامیدانه، به خیمه خویش، باز میگردد. [۶۱]

در اینجا، نیز صحبتی از قهقه های مستانه با دشمن و مذاکره و تعامل نیست. پس، آنجا که دشمن با دادن امان نامه تلاش برای مذاکره می کرده است، هدفی جز نفوذ و متلاشی کردن جبهه حق نداشته است و همگان میدانند شمر، قاتل امام حسین، هیچ خیرخواهی نسبت به جبهه حق نداشته است.

صلح حسنی و قیام حسینی

پیش از این و حتی قبل از امام حسین، برادر بزرگوار ایشان، امام حسن مجتبی(ع) نیز خطاب به مردان بی بصیرت دنیازده، فرموده بودند: «اگر شما مرگ با عزت می خواهید، بروید و با معاویه مبارزه کنید و با او بجنگید» اما وقتی تزلزل مردم بی بصیرت و دنیادوست را مشاهده می کنند، می فرماید: «اگر دنیا را ترجیح می دهید و آن را می خواهید، رضای خدا و مرگ با عزت را نمی خواهید، با معاویه کنار بیایید». بنابراین، جای تعجبی نیست، با صلح حسنی، و در پی آن، قیام حسینی، اتفاق خواهد افتاد. لکن امام حسین، حکومت یزید را تحمل نکرد؛ سوالی مطرح شود و آن اینکه چرا امام حسن، مجبور به پذیرش صلح با حکومت معاویه گردید؟ پاسخ روشن است: سپاهیان لشکر جبهه حق، صحنه را به جبهه باطل باختند. لکن در کربلا، ۷۲ نفر از اصحاب و یاران جبهه حق، تا آخرین نفس جنگیدند و این است رمز جاودانگی عاشورا:

إن هؤلاء أصحابی من عالم الذر و بهم وعدنی جدی رسول الله. [۶۲]

اصحاب من، از عالم ذر (روز ألست) جزو یاران من بودند و جدم رسول الله نسبت به آنها به من وعده داده بود.

جنگ بین حق و باطل، تا ظهور ادامه خواهد داشت

و البته جنگ بین حق و باطل بین اسلام اهل بیت و اسلام بین امیه، قدمتی به درازای تاریخ اسلام، دارد. بنی امیه به عنوان نماد جبهه باطل و نفاق داخلی در میان امت اسلام از یک طرف، و از طرف دیگر، اسلام اهل بیت به عنوان نماد جبهه حق، از ابتدای اسلام، با یکدیگر، در حال ستیز و نزاع بودند و این درگیری، به معنای مذاکره نبوده و نخواهد بود، بلکه منشاء این نزاع به سر اعتلای کلمه الله هی العلیاء (تعادینا فی الله)، بوده است و نه تعامل و مذاکره. امام صادق(ع) در این خصوص فرموده اند:

إنا و آل أبی سفیان أهل بیتین تعادینا فی الله قلنا صدق الله و قالوا کذب الله قاتل أبو سفیان رسول الله و قاتل معاویة علی بن أبی طالب و قاتل یزید بن معاویة الحسین بن علی و السفیانی یقاتل القائم. ما و خاندان ابوسفیان، دو خانواده هستیم که به جهت خداوند با یکدیگر دشمنی کردیم. ما خداوند را تصدیق کردیم و آنها تکذیبش کردند. ابوسفیان با پیامبر جنگید و معاویه با علی بن ابیطالب علیه السلام و یزید با حسین بن علی علیه السلام. سفیانی نیز با قائم و مهدی موعود، خواهد جنگید. [۶۳]

جمع بندی

حادثه عظیم عاشورا، مفاهیم و ماهیت آن یک سد بزرگ برابر تحریف مبانی دینی است، باعث شده جریان سازش اخیرا به دنبال تحریف و قبل واقعیات مفاهیم نهضت امام حسین، باشد. در همین راستا یکی از روحانیون، در اظهارنظری مدعی شد در جریان ماجرای توصیه های امام حسین به عمر سعد، امام حسین، پیشنهاد مذاکره با یزید را نیز مطرح کردند.

بنظر میرسد اتاق فکرهای جریان سازش، با به خط کردن عوامل میانی، میخواهند با برچسب زدن اینگونه اتهامات به امام حسین، شکست های خویش را توجیه نمایند.

سخنی که نه تنها در اصل آن شک و تردید وجود دارد و راوی آن عمرسعد، می باشد، بلکه از اساس با مبانی کلامی شیعه مبنی بر هدف قیام امام حسین بر علیه حاکمیت جور و فاسق یزید، نیز منافات دارد.

واقعه عاشورا، تنها چیزی که نداشت، مذاکره بود، زیرا مذاکره و تعامل در کربلا، اصلا معنا نداشت. بلکه صف آرایی تمام قد، بین لشکر حق و باطل بود. تاکنون و در طول هزارسال و در میان قرون متمادی، بشریت و مسلمانان، با واژه هایی چون: قیام امام حسین، پیروزی خون، و اسارت خاندان پیامبر و …، آشنا و مانوس بودند و نه با مفاهیمی چون مذاکره و تعامل در کربلا. آیا به راستی امام حسین، در کربلا، تعامل کردند؟ آیا امام حسین با قدرت های آن زمان اسلام، به مذاکره نشستند؟ در غیر اینصورت، فرزند خردسال امام، با لبان تشنه، به شهادت نمی رسید. تاکنون در تاریخ بشریت و حتی در میان اهل سنت، سابقه نداشته است که کربلا را به مذاکره، ربط بدهند. باید مدافعین این نظر، پاسخ دهند که تاکنون کدام شخص برای مذاکره امام حسین در کربلا، اشک ریخته است؟

باید پرسید: آیا کربلا، مکان مذاکره بود؟ آیا جنگ و عطش، بیشتر وجود داشت یا گفتگو و قهقه های بین لشکر عمرسعد با اصحاب امام حسین؟ آیا بعد از هزارسال، صدای نفرین و رجزهای عاشورایی بیشتر به گوش می رسد یا سخن از تعامل؟ آیا صدای هل من ناصر ینصرنی حسین، تا قیامت، بر دل ها طنین انداز شد یا پذیرش امان نامه؟

نکته پایانی

شایسته است خون حسین بن علی، را مال التجاره برای توجیه سخنان دیگران، مقام و منصب این و آن قرار ندهیم؛ و اما حسن ختام این نوشتار، به سخنانی از مقام معظم رهبری، ایران زمینه ساز ظهور امام عصر، با عنوان «عاشورا، پیام ها و درس ها»، اختصاص دارد:

«عاشورا درس میدهد که برای حفظ دین، باید فداکاری کرد. درس میدهد که در راه قرآن، از همه چیز باید گذشت. درس میدهد که در میدان نبرد حق و باطل، کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان، شریف و وضیع و امام و رعیت، با هم در یک صف قرار میگیرند. درس میدهد که جبهه دشمن با همه تواناییهای ظاهری، بسیار آسیب پذیر است. درس میدهد که در ماجرای دفاع از دین، از همه چیز بیشتر، برای انسان، بصیرت لازم است. بی بصیرتها فریب میخورند. بی بصیرتها در جبهه باطل قرار میگیرند؛ بدون این که خود بدانند. همچنان که در جبهه ابن زیاد و عمرسعد، کسانی بودند که از فساق و فجار نبودند، ولی از بی بصیرتها بودند»

و در پایان، سوگمندانه باید چنین نوشت:

برکدامین مصیبت باید گریست؟ بر توطئه سقیفه!؟ یا شورای ساختگی خلیفه؟ بر نفوذ کعب الاحبار، ابوهریره یهودی، تیم الدار و سرجون مسیحی؟ یا برحاکمیت سرشاخه حزب طلقاء معاویة بن ابی سفیان؟ بر حاکمیت اشراری چون یزید و عبیدالله؟ بر اشرافیگری عبدالله بن زبیر؟ بر تجمل گرایی و عافیت طلبی مردم مدینه و مکه؟ یا بر نادانی و ناداری مردم کوفه؟ بر یزیدی شدن شریح قاضی و عمر بن سعد؟ و یا حسینی شدن وهب مسیحی، زهیر عثمانی و حر یزیدی؟ بر موضع گیری دیر هنگام عبدالله بن حنظله و سلیمان بن صرد خزاعی؟ یا وقت شناسی عبدالله بن عفیف و سفیر روحی؟ بر لشگرکشی عبیدالله بن زیاد؟ و مثله شدن بدن سیدالشهدا؟ و یا بر اسارت آل الله؟ و یا بر پیوند مذاکره و کربلا؟ به راستی، بر کدامین مصیبت باید گریست؟

*مصطفی امیری - رجا

پرسش و پاسخ در واکنش امام حسین به پیشنهاد مذاکره و بیعت با یزید در شب عاشورا / جنگ بین حق و باطل، تا ظهور ادامه خواهد داشت

گفتگو با هوش مصنوعی