ایدۀ نصب؛ بنیاد فکر سیاسی امام(ره) / ایده نصب در مقابل سکولاریسم

خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه-سیدجواد طاهایی: کلیدی ترین عقیدۀ سیاسی امام خمینی که حتی بنیادی تر از ولایت فقیه است، تعیین کنندۀ آن است و قبل از آن می آید، ایده نصب است. می خواهم، اگر بتوانم، از ایدۀ نصب دفاعیه ای کمی سکولار یعنی غیرمبتنی بر مقولات حوزوی و مدرسی (اسکولاستیک) و مبتنی بر شرایط ایران صورت دهم.
تقریبا مطمئنم که امام عبارتی ریشه ای تر از اینکه خواهم آورد، بیان نکرده اند؛ عباراتی ساده، بیانیه ای، سخت معتقدانه، شفاف و بدون هیچ گونه تعارف و ملاحظه گری. پس می توان آن را مانیفست سیاسی امام خمینی هم دانست:
…اگر چنانچه فقیه درکار نباشد، ولایت فقیه درکار نباشد، طاغوت است. اگر با امر خدا نباشد، رئیس جمهور [یا هر مسئول دیگری] با نصب فقیه نباشد، غیرمشروع است. وقتی غیرمشروع شد، طاغوت است؛ اطاعت او اطاعت طاغوت است. طاغوت وقتی ازبین می رود که به امر خدای تبارک و تعالی یک کسی نصب بشود (صحیفه امام، ج .۱۰، ص ۲۲۱).
قانونی در گفتار امام (ره) وجود دارد: مطلب هرچه مهم تر باشد، رک تر بیان می شود، مانند پاسخی که ایشان به خطبۀ نمازجمعۀ آیت الله خامنه ای رئیس جمهور وقت پیرامون اختیارات ولی فقیه دادند. در بیان اهمیت نصب، قلم امام کمترین ملاحظه و نرمشی ندارد و چنین می نماید که به سختی استدلال بردار است؛ قطعا به این دلیل که با تربیت ذهنی سکولار و مفروضات تحلیلی لیبرال ما ناسازگار است.
سخن امام اما، گرچه با سلائق علمی و ذهنیت دانشگاهی ما دمساز نیست اما حقیقتی ایرانی است، به دلیل توان عینیت یافتن اش در سیاست ایران و به دلیل عمق تاریخی- فرهنگی آن. مجددا، ایده نصب از آن رو حقیقت است که بسیار پرمعنا، به راحتی درون جهان ایرانی نشست و مقاومت های سختی در گسترۀ آن برنیانگیخت. راز بزرگ آن است که این سخن امام گرچه سخت معتقدانه و ارتدوکس است اما عملیاتی می شود و نه فقط آن، بلکه گسترش می یابد و نه فقط آن، بلکه ذهنیت ها و عقول را به خود مشغول می سازد.
اینک گسترش ایدۀ ایران در منطقه، گسترش ایدۀ نصب در منطقه است. ایده نصب، آیت الله خامنه ای و پاسداران را ساخت و آنها قدرت ایران را. ایدۀ نصب اجرایی شد، نهادینه شد، گسترش یافت و همه ایران را گرفت و حتی به ناخودآگاه ذهن ایرانی کوچ کرد. اما سخن مخالفینش (سلطنت طلب ها، جبهه ملی، کمونیست ها…) را اینک باید در اعماق قفسۀ کتابخانه ها یافت، آن هم خاک خورده و بوگرفته که باید چندبار فوت شوند تا گردوخاک آن ریه را نیازارد!
با ظهور خمینی (ره) گویی در ایران تاریخ هزاران سالۀ اندیشۀ حقیقت و اندیشۀ مرد حامل حقیقت، شدت و قاطعیت یافت. وضعیتی تهدیدگونه پدید آمد: مشروعیت فقط با نصب ولایت فقیه. به عبارت دیگر، با ظهور امام خمینی (ره) ما بین خدا و طاغوت مخیر شدیم و حق انتخاب سومی برای ما باقی نماند. دوگانۀ آری، همه چیز یا نه، هیچ چیز پدید آمد: دولت «فقط» باید ازطرف خداوند باشد وگرنه طاغوت است؛ تمام.
در عبارت «طاغوت وقتی ازبین می رود که به امر خدای تبارک و تعالی یک کسی نصب بشود» تردید نیست که منظور امام از «یک کسی» خودشان [یا فردی همچون خودشان] است. عبارت منقول، اگر بخواهیم کمی صریح باشیم، تصوری از وحدت خمینی (ره) و خدا را می رساند. امام خود [و ملت ایران] را مأمور و مبعوث از طرف خداوند می دانست. به خاطر این باور مرکزی، فقاهت امام، فقاهت مبعوث یا فقاهت رستاخیزی برای اهداف سیاسی و جهانی است و بنابراین متمایز از سنت تفقهات شیعی است: وفادار به سنت، اما بسیار فراتر از سنت.
در چنین شرایطی، مجددا، همه چیز به نصب برمی گردد. از نظر امام، نصب بنیاد نظری یا مفهومی سیاست در جمهوری اسلامی است و اصلا کل تاریخ بشر محصول ایدۀ نصب است. مشخص است که امام به دلیل اهمیت ایدۀ نصب، ولایت فقیه را محتوایی می دانند که از ساختار نظام جمهوری اسلامی نهایی تر، حساس تر، ظریف تر و بنابراین مهمتر است و به همین نحو، جمهوری اسلامی از انقلاب اسلامی. از نظر امام انقلاب اسلامی همه عظمت و دوران سازی خود را از ایده یا حقیقت نصب دریافت کرده است؛ نصب محصول کبارت و عظمت رویداد ۵۷ نیست، بلکه عظمت انقلاب ایران محصول پویایی ایده نصب است: هدف انقلاب ایران استقرار یک دولت ایرانی مقدس و آزاد (مبتنی بر فردیت و ارادۀ آزاد فرد ایرانی) بود و دولت آسمانی و مقدس فقط و فقط با نصب ممکن است. دولت مقدس و آزاد؟ این تناقض سختی است اما بهتر و مفیدتر است که با آن زندگی کنیم و از مسائلش تدریجا بکاهیم تا بخواهیم بطور نظری درکش کنیم. ذهن مدرن و علوم اجتماعی مدرن اجازۀ درک این تناقض را نمی دهد.
درواقع شاید مفهومی غریب تر و نامأنوس تر از نصب برای ذهن متأخر ایرانی قابل تصور نباشد! نصب مفهومی یکسره خلاف سیاست سکولار و همه ارزش های سیاسی مدرن است. خود مفهوم «نصب» به تنهایی ثابت می کند که ج.ا. پدیده ای مدرن نیست و تاریخ جدید کشور نیز با هر میزان اشکال سیاست مدرن که به خود بگیرد ادامه تاریخ سیاست مدرن در ایران نیست. ایدۀ نصب می گوید ج.ا. در زایشش دمکراتیک نیست، بلکه در کارکردهایش چنین است؛ می گوید ج.ا. شروع و غایت دمکراتیک ندارد، میانۀ دمکراتیک دارد.
پس دمکراسی (تعیین کنندگی ارادۀ مردمی) وجه اصالی آن نیست؛ مگرآنکه تطابق اساسی بین ارادۀ مردم و دیانت آنان قائل شویم که طی آن خواست مردم، دیانت است و خواست دیانت مردمیت است. پس اگر «دمکراسی» وجه اصالی جمهوری اسلامی نیست، «جمهوریت» هست. جمهوریت عبارت از سیاست و آزادی های پیوسته و دمکراسی، سیاست و آزادی های گسسته است. در جمهوری آزادی هماهنگ و در دمکراسی یهودانۀ لیبرال، آزادی های متشتت تقدیس می شود.
هرچه ملت واحدتر و منسجم تر، سیاست آن نیز پیوسته تر و منسجم تر. ملت ایران بغایت متنوع در سطح و بغایت متحد در عمق است. پس سیاست آن نیز باید در زیر منسجم و در رو، متنوع باشد. و این اساسا معنای سیاست politics است. همچون اجتماع ایرانی، در سیاست ایرانی هم قاعدتا نباید تنوع به وحدت صدمه بزند، اما اگر بزند (مثلا درقالب تنازعات حزبی)، این علامت انحراف از فحوای اصلی تاریخ ایران است؛ تاریخی که در آن، تنوعات گسترده، وحدت بنیادین را نقض نمی کرد.
گفتیم که همه چیز به «نصب» برمی گردد، اما این مهم نیست، مهم آن است که نصب به همه چیز برمی گردد؛ نصب همه چیز را دربرمی گیرد: تناقض وار، آزادی و فردیت سیاسی و سوژگی ما از ایدۀ «نصب» آغاز شد. با نصب ما از درون تاریخ مان خارج شده، بر روی آن قرار گرفتیم. دوگانگی نصب- سوژگی (آزادی) را خمینیزم نام می نهیم. طنز یا رندی بزرگ ایران کنونی همین دوگانگی است. دراین صورت، خمینیزم نه فقط مفهومی ناگزیر در سیاست ایران است، بلکه مفهومی ناگزیر در مقیاس تاریخ ایران است، زیرا طی آن، دو مفهوم مرکزی فرهنگ و تاریخ ایران یعنی پادشاهی مقدس ایرانی (آیین شهریاری) و فردیت چیرگی ناپذیر ایرانی به هم می گرایند و جفت می شوند.
از نظر امام خمینی نصب همانا انحصار حقانیت و حقیقت در دست یک فرد برگزیده است؛ نصب، همان حقیقت و قداست است آنگاه که به سیاست و دولت می نگرد. نصب یعنی آنکه حقیقت دیگر پروسه نیست، بلکه به انتها رسیده و شکل مشخصی به خود گرفته؛ پس حقیقت نهایی در سیاست نصب است؛ امام با مخالفین ایدۀ نصب مجادله می کند: نهاد دولت نصب ازطرف خداوند است، اما اگر ازطرف خدا نباشد، پس ازطرف شما (طبقات متوسط شهرنشین) است، اما شما واقعیتی نهایی و غایی و کمال یافته نیستی! نیروی شما در اختیار خودتان نیست، در اختیار رهبران تان است و چون دوست دارید توسط رهبران میان مایۀ حرفه ای (رهبران حزبی) رهبری شوید، پس فاقد استقلال در قضاوت هستید، پس بالغ نیستید. شما هربار همچون امواجی عاطفی برخیزانیده می شوید.
بدین ترتیب، بین صفر و صد، بین نصب از جانب خداوند و عدم کمال اجتماع یا فقدان دانایی جمعی راه سوم و میانه ای وجود ندارد. یا خداوند یا نادانی: توده ها جز در مواقع خاص و استثنایی یعنی انقلابات revolutions، تابع امر فضیلت آمیز نبوده اند.
بی معنی است که خواست مردم تأسیس گر باشد؛ زیرا برخلاف تصور رایج، میان این دو فاصلۀ منطقی زیادی وجود دارد. مکتب فرانکفورت می گوید، و این فرض اساسی آن است، که دانایی همانا رهایی است. اما دانایی باید به «اراده» و آن هم در تداوم خود به «قدرت» گره بخورد تا رهایی بیافریند. این دو، اراده و قدرت، هدیه خمینی (ره) و مؤمنینش به تاریخ ایران است.
«انقلاب اسلامی» به وسیله مردم ایجاد شد، اما «جمهوری اسلامی» به وسیلۀ مردم ایجاد نشد، به وسیله امام خمینی تأسیس شد؛ مردم نیز آن را تأیید کردند و آزادانه، بستر تأسیس آن شدند. پس عادلانه آن است که نه منویات متلون مردم بلکه منویات خمینی (ره) در ج.ا. اجرا گردد؛ مبنا و معیار و هدف باشد؛ باید آدمهایی که آن را قبول دارند و خمینیست (خمینی محور) هستند درون ساختار آن وارد شوند. اگر غیرخمینیست ها وارد ساختار شوند، این کار، از نظر فلسفۀ آفرینش جمهوری اسلامی، غیرعادلانه است. چنین دولتی جمهوری اسلامی نیست و این دقیقا به خاطر فقدان نصب است.
لیبرالیزم ملت واحد را به مردم people، توده هایی گسسته با مزاج متلون، تبدیل می کند و سپس آنها نیروی اصلی تعیین جهت سیاست در کشور فرض می شوند، اما ایده نصب می گوید وقتی خدا باشد، مردم بسترند؛ آنها نمی توانند نقش خدا را ایفا کنند و خود- بنیاد باشند. مردم، آری، همه چیزند (آزاد، قدرتمند، مکرم، مستقل، دارای حق، نیرومند،…) اما بدون خدا نه فقط مردم بلکه کل هستی عدم اند؛ ؛ اساسا نیستند تا حقوقی داشته یا نداشته باشند. با نصب، مردم به اذن خداوند دوباره همه چیز می شوند؛ و آیا نشدند؟ آیا ایرانی امروز یک فاعل اندیشه ورز (سوژه) نیست؟
نصب، پیوند آسمان و زمین است؛ پیوند لطف خداوندی با ضرورت زمینی (ضرورت وجود نهادی برای تنظیم و بهبود امور اجتماع). خدا یا نیست یا اگر هست دستانش بسته نیست و می تواند کمک کار انسان ها باشد. نمی شود ما در سیاست به هدایت و نیرو و مسیر درست نیاز داشته باشیم، اما خداوند با ید مغلوله فقط نظاره گر ما باشد؛ این، با مفهوم خدا ناسازگار است. دولت مقدس و سیاست خداوندی حتی اگر عملا ناممکن باشد، منطقا نیست؛ از خود مفهوم خداوند، از نفس خداوند، تصور سیاست خداوندی و ایدۀ دولت مقدس برمی خیزد؛ این عقلا ناگزیر است و کاری اش نمی توان کرد. نصب، استلزام وجود خداوند است.
نمی شود خدا باشد اما در private sphere محبوس؛ خدایی که بتوان از حوزۀ عمومی اخراجش کرد، خدا نیست، بابابزرگ است. پدربزرگ یک واقعیت متناقض است: دوستش دارم، اما جدی اش نمی گیرم زیرا واقعیت مهم و جدی ای در زندگی ام نیست! وانگهی، خدا دقیقا به خاطر خدابودنش باید به حوزۀ عمومی بیشتر از حوزۀ خصوصی توجه کند زیرا اولی مهمتر و جدی تر است. او به خاطر خدابودنش باید دوست داشته باشد که حقیقت و درستی را در سیاست تعیین کند، آن را نشان دهد و از آن حمایت کند. پس، خدا خدا نیست اگر نصب نکند، زیرا دراین صورت عملا در زمین حضور ندارد. البته می تواند درهمین حال هم وجود داشته باشد، اما همانقدر که «خودنویس» وجود دارد و همانقدر که خدای فلسفی وجود دارد. اگر نصب نباشد خدا هم نیست؛ راحت! تمام! پس نباید و نمی توان از کلمه خدا راحت عبور کرد: خدا یا نیست یا اگر هست، شدیدا هست. خدا مفهومی به شدت گسترنده و همه- جا- حاضر-شونده است. ما ابناء بشر این حقیقت را همانقدر می دانیم که دوست داریم فراموشش کنیم.
اما بحث مفهومی را به نفع مباحث عملیاتی تر کناربگذاریم. در صحنه سیاست ایران حسب تجربه، هر میزان شکست ها و ناکامی ها دقیقا با میزان کنارنهادن ایدۀ نصب مرتبط است؛ چیزی که دیدن آن آسان اما پذیرش آن البته سخت است! آسان است که ببینیم دقیقا به میزانی که مردم وارد عرصۀ تصمیم گیری شده اند (مثلا در انتخاب رییس جمهور) مشکل پدیدار شده است، اما باور این واقعیت آسان نیست. اگر بتوان فقط یک سخن گفت که همزمان آرمانی و واقعی باشد، آن همین است: نتایج عینی وخیم ناشی از کنارگذاردن امر آرمانی.
آرمان راز است؛ ولی موضوع باورهای عامیانه قرار گرفته است. حال آن چیست که دقیقا دربرابر اندیشۀ نصب قرار دارد؟ سکولاریزم. زیرا نصب وحدت دین و سیاست و سکولاریزم جدایی آن است. سکولاریزم این اراده است که جدایی تحلیلی دین و سیاست را واقعی بیانگاریم و بخواهیم به آن نیروی اجتماعی اعطا کنیم. با نصب، تفکیک نامقتضی و مخرب بین امر دنیوی و امر دینی در کشور برداشته می شود؛ امر دینی دنیوی و امر دنیوی دینی می شود. همه سخن آن است که پیوند اعتقاد دینی و عمل سیاسی همواره در ایران وجود داشته. ایران در این معنا هیچ گاه عرصۀ اعتقاد به سکولاریزم نبوده. البته وحدت بین دین و سیاست در ایران لزوما وحدتی نهادی نبوده، بلکه وحدتی در معنای فرهنگی- ذهنی بوده است.
در سیاست گاه مفاهیم هرچه مبهم تر، قدرتمندتر و سکولاریزم یا دوگانگی دین و سیاست از آن زمره است. این نظریۀ موسع، ذهن را از درک مفید و مستقیم واقعیت ها گمراه می کند و به جای آن، توسعۀ مقولات تحلیلی مربوط به خود را می نشاند. تحلیل مبتنی بر سکولاریزم از جدایی و دوگانگی شروع می کند و بعد از طی مراحلی تجربی و عینی دوباره به تکرار اهمیت همان دوگانگی برمی گردد. تحلیل های سکولاریستی جز مصادره به مطلوب نیستند. این دوگانگی تحلیلی ذهن را عقیم می سازد. دوگانگی گرایی موصوف چون ریشۀ تاریخی ندارد، لاجرم زمینۀ عینی ضعیفی هم دارد و ازاین رو به نتایجی مطابق با واقع هم نمی انجامد. تمایل سخت به رهایی از قید اخلاقیات، نیروی تحرک سیاسی سکولاریزم است.
دربرابر این، نصب ریشه ای ترین موضوع تاریخ و فرهنگ ایران از زمان زرتشت به این سو و بنابراین ریشه ای ترین موضوع سیاست ایران است.
تقریبا مطمئنم که امام عبارتی ریشه ای تر از اینکه خواهم آورد، بیان نکرده اند؛ عباراتی ساده، بیانیه ای، سخت معتقدانه، شفاف و بدون هیچ گونه تعارف و ملاحظه گری. پس می توان آن را مانیفست سیاسی امام خمینی هم دانست:
…اگر چنانچه فقیه درکار نباشد، ولایت فقیه درکار نباشد، طاغوت است. اگر با امر خدا نباشد، رئیس جمهور [یا هر مسئول دیگری] با نصب فقیه نباشد، غیرمشروع است. وقتی غیرمشروع شد، طاغوت است؛ اطاعت او اطاعت طاغوت است. طاغوت وقتی ازبین می رود که به امر خدای تبارک و تعالی یک کسی نصب بشود (صحیفه امام، ج .۱۰، ص ۲۲۱).
قانونی در گفتار امام (ره) وجود دارد: مطلب هرچه مهم تر باشد، رک تر بیان می شود، مانند پاسخی که ایشان به خطبۀ نمازجمعۀ آیت الله خامنه ای رئیس جمهور وقت پیرامون اختیارات ولی فقیه دادند. در بیان اهمیت نصب، قلم امام کمترین ملاحظه و نرمشی ندارد و چنین می نماید که به سختی استدلال بردار است؛ قطعا به این دلیل که با تربیت ذهنی سکولار و مفروضات تحلیلی لیبرال ما ناسازگار است.
سخن امام اما، گرچه با سلائق علمی و ذهنیت دانشگاهی ما دمساز نیست اما حقیقتی ایرانی است، به دلیل توان عینیت یافتن اش در سیاست ایران و به دلیل عمق تاریخی- فرهنگی آن. مجددا، ایده نصب از آن رو حقیقت است که بسیار پرمعنا، به راحتی درون جهان ایرانی نشست و مقاومت های سختی در گسترۀ آن برنیانگیخت. راز بزرگ آن است که این سخن امام گرچه سخت معتقدانه و ارتدوکس است اما عملیاتی می شود و نه فقط آن، بلکه گسترش می یابد و نه فقط آن، بلکه ذهنیت ها و عقول را به خود مشغول می سازد.
اینک گسترش ایدۀ ایران در منطقه، گسترش ایدۀ نصب در منطقه است. ایده نصب، آیت الله خامنه ای و پاسداران را ساخت و آنها قدرت ایران را. ایدۀ نصب اجرایی شد، نهادینه شد، گسترش یافت و همه ایران را گرفت و حتی به ناخودآگاه ذهن ایرانی کوچ کرد. اما سخن مخالفینش (سلطنت طلب ها، جبهه ملی، کمونیست ها…) را اینک باید در اعماق قفسۀ کتابخانه ها یافت، آن هم خاک خورده و بوگرفته که باید چندبار فوت شوند تا گردوخاک آن ریه را نیازارد!
با ظهور خمینی (ره) گویی در ایران تاریخ هزاران سالۀ اندیشۀ حقیقت و اندیشۀ مرد حامل حقیقت، شدت و قاطعیت یافت. وضعیتی تهدیدگونه پدید آمد: مشروعیت فقط با نصب ولایت فقیه. به عبارت دیگر، با ظهور امام خمینی (ره) ما بین خدا و طاغوت مخیر شدیم و حق انتخاب سومی برای ما باقی نماند. دوگانۀ آری، همه چیز یا نه، هیچ چیز پدید آمد: دولت «فقط» باید ازطرف خداوند باشد وگرنه طاغوت است؛ تمام.
در عبارت «طاغوت وقتی ازبین می رود که به امر خدای تبارک و تعالی یک کسی نصب بشود» تردید نیست که منظور امام از «یک کسی» خودشان [یا فردی همچون خودشان] است. عبارت منقول، اگر بخواهیم کمی صریح باشیم، تصوری از وحدت خمینی (ره) و خدا را می رساند. امام خود [و ملت ایران] را مأمور و مبعوث از طرف خداوند می دانست. به خاطر این باور مرکزی، فقاهت امام، فقاهت مبعوث یا فقاهت رستاخیزی برای اهداف سیاسی و جهانی است و بنابراین متمایز از سنت تفقهات شیعی است: وفادار به سنت، اما بسیار فراتر از سنت.
در چنین شرایطی، مجددا، همه چیز به نصب برمی گردد. از نظر امام، نصب بنیاد نظری یا مفهومی سیاست در جمهوری اسلامی است و اصلا کل تاریخ بشر محصول ایدۀ نصب است. مشخص است که امام به دلیل اهمیت ایدۀ نصب، ولایت فقیه را محتوایی می دانند که از ساختار نظام جمهوری اسلامی نهایی تر، حساس تر، ظریف تر و بنابراین مهمتر است و به همین نحو، جمهوری اسلامی از انقلاب اسلامی. از نظر امام انقلاب اسلامی همه عظمت و دوران سازی خود را از ایده یا حقیقت نصب دریافت کرده است؛ نصب محصول کبارت و عظمت رویداد ۵۷ نیست، بلکه عظمت انقلاب ایران محصول پویایی ایده نصب است: هدف انقلاب ایران استقرار یک دولت ایرانی مقدس و آزاد (مبتنی بر فردیت و ارادۀ آزاد فرد ایرانی) بود و دولت آسمانی و مقدس فقط و فقط با نصب ممکن است. دولت مقدس و آزاد؟ این تناقض سختی است اما بهتر و مفیدتر است که با آن زندگی کنیم و از مسائلش تدریجا بکاهیم تا بخواهیم بطور نظری درکش کنیم. ذهن مدرن و علوم اجتماعی مدرن اجازۀ درک این تناقض را نمی دهد.
درواقع شاید مفهومی غریب تر و نامأنوس تر از نصب برای ذهن متأخر ایرانی قابل تصور نباشد! نصب مفهومی یکسره خلاف سیاست سکولار و همه ارزش های سیاسی مدرن است. خود مفهوم «نصب» به تنهایی ثابت می کند که ج.ا. پدیده ای مدرن نیست و تاریخ جدید کشور نیز با هر میزان اشکال سیاست مدرن که به خود بگیرد ادامه تاریخ سیاست مدرن در ایران نیست. ایدۀ نصب می گوید ج.ا. در زایشش دمکراتیک نیست، بلکه در کارکردهایش چنین است؛ می گوید ج.ا. شروع و غایت دمکراتیک ندارد، میانۀ دمکراتیک دارد.
پس دمکراسی (تعیین کنندگی ارادۀ مردمی) وجه اصالی آن نیست؛ مگرآنکه تطابق اساسی بین ارادۀ مردم و دیانت آنان قائل شویم که طی آن خواست مردم، دیانت است و خواست دیانت مردمیت است. پس اگر «دمکراسی» وجه اصالی جمهوری اسلامی نیست، «جمهوریت» هست. جمهوریت عبارت از سیاست و آزادی های پیوسته و دمکراسی، سیاست و آزادی های گسسته است. در جمهوری آزادی هماهنگ و در دمکراسی یهودانۀ لیبرال، آزادی های متشتت تقدیس می شود.
هرچه ملت واحدتر و منسجم تر، سیاست آن نیز پیوسته تر و منسجم تر. ملت ایران بغایت متنوع در سطح و بغایت متحد در عمق است. پس سیاست آن نیز باید در زیر منسجم و در رو، متنوع باشد. و این اساسا معنای سیاست politics است. همچون اجتماع ایرانی، در سیاست ایرانی هم قاعدتا نباید تنوع به وحدت صدمه بزند، اما اگر بزند (مثلا درقالب تنازعات حزبی)، این علامت انحراف از فحوای اصلی تاریخ ایران است؛ تاریخی که در آن، تنوعات گسترده، وحدت بنیادین را نقض نمی کرد.
گفتیم که همه چیز به «نصب» برمی گردد، اما این مهم نیست، مهم آن است که نصب به همه چیز برمی گردد؛ نصب همه چیز را دربرمی گیرد: تناقض وار، آزادی و فردیت سیاسی و سوژگی ما از ایدۀ «نصب» آغاز شد. با نصب ما از درون تاریخ مان خارج شده، بر روی آن قرار گرفتیم. دوگانگی نصب- سوژگی (آزادی) را خمینیزم نام می نهیم. طنز یا رندی بزرگ ایران کنونی همین دوگانگی است. دراین صورت، خمینیزم نه فقط مفهومی ناگزیر در سیاست ایران است، بلکه مفهومی ناگزیر در مقیاس تاریخ ایران است، زیرا طی آن، دو مفهوم مرکزی فرهنگ و تاریخ ایران یعنی پادشاهی مقدس ایرانی (آیین شهریاری) و فردیت چیرگی ناپذیر ایرانی به هم می گرایند و جفت می شوند.
از نظر امام خمینی نصب همانا انحصار حقانیت و حقیقت در دست یک فرد برگزیده است؛ نصب، همان حقیقت و قداست است آنگاه که به سیاست و دولت می نگرد. نصب یعنی آنکه حقیقت دیگر پروسه نیست، بلکه به انتها رسیده و شکل مشخصی به خود گرفته؛ پس حقیقت نهایی در سیاست نصب است؛ امام با مخالفین ایدۀ نصب مجادله می کند: نهاد دولت نصب ازطرف خداوند است، اما اگر ازطرف خدا نباشد، پس ازطرف شما (طبقات متوسط شهرنشین) است، اما شما واقعیتی نهایی و غایی و کمال یافته نیستی! نیروی شما در اختیار خودتان نیست، در اختیار رهبران تان است و چون دوست دارید توسط رهبران میان مایۀ حرفه ای (رهبران حزبی) رهبری شوید، پس فاقد استقلال در قضاوت هستید، پس بالغ نیستید. شما هربار همچون امواجی عاطفی برخیزانیده می شوید.
بدین ترتیب، بین صفر و صد، بین نصب از جانب خداوند و عدم کمال اجتماع یا فقدان دانایی جمعی راه سوم و میانه ای وجود ندارد. یا خداوند یا نادانی: توده ها جز در مواقع خاص و استثنایی یعنی انقلابات revolutions، تابع امر فضیلت آمیز نبوده اند.
بی معنی است که خواست مردم تأسیس گر باشد؛ زیرا برخلاف تصور رایج، میان این دو فاصلۀ منطقی زیادی وجود دارد. مکتب فرانکفورت می گوید، و این فرض اساسی آن است، که دانایی همانا رهایی است. اما دانایی باید به «اراده» و آن هم در تداوم خود به «قدرت» گره بخورد تا رهایی بیافریند. این دو، اراده و قدرت، هدیه خمینی (ره) و مؤمنینش به تاریخ ایران است.
«انقلاب اسلامی» به وسیله مردم ایجاد شد، اما «جمهوری اسلامی» به وسیلۀ مردم ایجاد نشد، به وسیله امام خمینی تأسیس شد؛ مردم نیز آن را تأیید کردند و آزادانه، بستر تأسیس آن شدند. پس عادلانه آن است که نه منویات متلون مردم بلکه منویات خمینی (ره) در ج.ا. اجرا گردد؛ مبنا و معیار و هدف باشد؛ باید آدمهایی که آن را قبول دارند و خمینیست (خمینی محور) هستند درون ساختار آن وارد شوند. اگر غیرخمینیست ها وارد ساختار شوند، این کار، از نظر فلسفۀ آفرینش جمهوری اسلامی، غیرعادلانه است. چنین دولتی جمهوری اسلامی نیست و این دقیقا به خاطر فقدان نصب است.
لیبرالیزم ملت واحد را به مردم people، توده هایی گسسته با مزاج متلون، تبدیل می کند و سپس آنها نیروی اصلی تعیین جهت سیاست در کشور فرض می شوند، اما ایده نصب می گوید وقتی خدا باشد، مردم بسترند؛ آنها نمی توانند نقش خدا را ایفا کنند و خود- بنیاد باشند. مردم، آری، همه چیزند (آزاد، قدرتمند، مکرم، مستقل، دارای حق، نیرومند،…) اما بدون خدا نه فقط مردم بلکه کل هستی عدم اند؛ ؛ اساسا نیستند تا حقوقی داشته یا نداشته باشند. با نصب، مردم به اذن خداوند دوباره همه چیز می شوند؛ و آیا نشدند؟ آیا ایرانی امروز یک فاعل اندیشه ورز (سوژه) نیست؟
نصب، پیوند آسمان و زمین است؛ پیوند لطف خداوندی با ضرورت زمینی (ضرورت وجود نهادی برای تنظیم و بهبود امور اجتماع). خدا یا نیست یا اگر هست دستانش بسته نیست و می تواند کمک کار انسان ها باشد. نمی شود ما در سیاست به هدایت و نیرو و مسیر درست نیاز داشته باشیم، اما خداوند با ید مغلوله فقط نظاره گر ما باشد؛ این، با مفهوم خدا ناسازگار است. دولت مقدس و سیاست خداوندی حتی اگر عملا ناممکن باشد، منطقا نیست؛ از خود مفهوم خداوند، از نفس خداوند، تصور سیاست خداوندی و ایدۀ دولت مقدس برمی خیزد؛ این عقلا ناگزیر است و کاری اش نمی توان کرد. نصب، استلزام وجود خداوند است.
نمی شود خدا باشد اما در private sphere محبوس؛ خدایی که بتوان از حوزۀ عمومی اخراجش کرد، خدا نیست، بابابزرگ است. پدربزرگ یک واقعیت متناقض است: دوستش دارم، اما جدی اش نمی گیرم زیرا واقعیت مهم و جدی ای در زندگی ام نیست! وانگهی، خدا دقیقا به خاطر خدابودنش باید به حوزۀ عمومی بیشتر از حوزۀ خصوصی توجه کند زیرا اولی مهمتر و جدی تر است. او به خاطر خدابودنش باید دوست داشته باشد که حقیقت و درستی را در سیاست تعیین کند، آن را نشان دهد و از آن حمایت کند. پس، خدا خدا نیست اگر نصب نکند، زیرا دراین صورت عملا در زمین حضور ندارد. البته می تواند درهمین حال هم وجود داشته باشد، اما همانقدر که «خودنویس» وجود دارد و همانقدر که خدای فلسفی وجود دارد. اگر نصب نباشد خدا هم نیست؛ راحت! تمام! پس نباید و نمی توان از کلمه خدا راحت عبور کرد: خدا یا نیست یا اگر هست، شدیدا هست. خدا مفهومی به شدت گسترنده و همه- جا- حاضر-شونده است. ما ابناء بشر این حقیقت را همانقدر می دانیم که دوست داریم فراموشش کنیم.
اما بحث مفهومی را به نفع مباحث عملیاتی تر کناربگذاریم. در صحنه سیاست ایران حسب تجربه، هر میزان شکست ها و ناکامی ها دقیقا با میزان کنارنهادن ایدۀ نصب مرتبط است؛ چیزی که دیدن آن آسان اما پذیرش آن البته سخت است! آسان است که ببینیم دقیقا به میزانی که مردم وارد عرصۀ تصمیم گیری شده اند (مثلا در انتخاب رییس جمهور) مشکل پدیدار شده است، اما باور این واقعیت آسان نیست. اگر بتوان فقط یک سخن گفت که همزمان آرمانی و واقعی باشد، آن همین است: نتایج عینی وخیم ناشی از کنارگذاردن امر آرمانی.
آرمان راز است؛ ولی موضوع باورهای عامیانه قرار گرفته است. حال آن چیست که دقیقا دربرابر اندیشۀ نصب قرار دارد؟ سکولاریزم. زیرا نصب وحدت دین و سیاست و سکولاریزم جدایی آن است. سکولاریزم این اراده است که جدایی تحلیلی دین و سیاست را واقعی بیانگاریم و بخواهیم به آن نیروی اجتماعی اعطا کنیم. با نصب، تفکیک نامقتضی و مخرب بین امر دنیوی و امر دینی در کشور برداشته می شود؛ امر دینی دنیوی و امر دنیوی دینی می شود. همه سخن آن است که پیوند اعتقاد دینی و عمل سیاسی همواره در ایران وجود داشته. ایران در این معنا هیچ گاه عرصۀ اعتقاد به سکولاریزم نبوده. البته وحدت بین دین و سیاست در ایران لزوما وحدتی نهادی نبوده، بلکه وحدتی در معنای فرهنگی- ذهنی بوده است.
در سیاست گاه مفاهیم هرچه مبهم تر، قدرتمندتر و سکولاریزم یا دوگانگی دین و سیاست از آن زمره است. این نظریۀ موسع، ذهن را از درک مفید و مستقیم واقعیت ها گمراه می کند و به جای آن، توسعۀ مقولات تحلیلی مربوط به خود را می نشاند. تحلیل مبتنی بر سکولاریزم از جدایی و دوگانگی شروع می کند و بعد از طی مراحلی تجربی و عینی دوباره به تکرار اهمیت همان دوگانگی برمی گردد. تحلیل های سکولاریستی جز مصادره به مطلوب نیستند. این دوگانگی تحلیلی ذهن را عقیم می سازد. دوگانگی گرایی موصوف چون ریشۀ تاریخی ندارد، لاجرم زمینۀ عینی ضعیفی هم دارد و ازاین رو به نتایجی مطابق با واقع هم نمی انجامد. تمایل سخت به رهایی از قید اخلاقیات، نیروی تحرک سیاسی سکولاریزم است.
دربرابر این، نصب ریشه ای ترین موضوع تاریخ و فرهنگ ایران از زمان زرتشت به این سو و بنابراین ریشه ای ترین موضوع سیاست ایران است.
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «ایدۀ نصب؛ بنیاد فکر سیاسی امام(ره) / ایده نصب در مقابل سکولاریسم» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.