سوءقصد به جان آیت الله یزدی و مصاحبه با خبرنگاران خارجی

گروهی از خبرنگاران خارجی همراه یک مترجم به منزل آقای پسندیده آمدند و پرسیدند: «آیا امام بعد از بازگشت به ایران، به قم خواهند آمد و در همین خانه سکنی خواهند گزید و اینجا را به عنوان مرکز حکومت خود انتخاب خواهند کرد؟» گفتم: «مگر اشکالی دارد؟»
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، کتاب خاطرات آیت الله محمد یزدی سال ۱۳۸۰ از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شد.
بر اساس این گزارش، در پی درگذشت عالم مجاهد آیت الله حاج شیخ محمد یزدی (ره) عضو فقید شورای نگهبان قانون اساسی و مجلس خبرگان رهبری بخشی از این کتاب برای خوانندگان در ادامه منتشر می شود.
مصاحبه با خبرنگاران خارجی
وقتی به منزل آقای پسندیده رسیدم، مشاهده کردم که گروهی از خبرنگاران خارجی همراه یک مترجم به آنجا آمده اند؛ تا از منزل امام بازدید کنند. من نزد آقای پسندیده رفتم و گفتم: «با من چه کار دارید؟» گفتند: «این خبرنگاران راجع به امام و انقلاب ایشان سؤالاتی دارند و من دیدم که شما از پس آنها بهتر برمی آیی. تو را صدا کردیم؛ تا خودت جواب آنها را بدهی.» من نزد خبرنگاران رفتم و گفتم که من آماده ام.
خبرنگاران سؤالات خود را مطرح کردند و از جمله گفتند: «ما در این شهر وقتی گشت زدیم، دیدیم که تعدادی بچه چوب به دست در خیابان ها هستند و به نظر می رسد که شما با همین افراد، شهر را اداره می کنید. سؤال ما این است که شهری با این اهمیت، چگونه با این وضعیت اداره می شود؟» من در جواب گفتم: «این بچه ها از مردم هستند و مردم هم با آنها هستند. در مقابل اینها قوای دولتی قرار دارند و جبهه گرفته اند که گرچه مجهزند؛ ولی از حمایت مردمی بی بهره اند و همین امر آنان را بی پناه جلوه می دهد.
بچه های ما دلگرمند؛ به خالق و به خلق، و از همین رو در اداره شهر و پیشبرد انقلاب به مشکل برنمی خورند.» یکی دیگر از سؤالاتشان این بود: «آیا امام بعد از بازگشت به ایران، به قم خواهند آمد و در همین خانه سکنی خواهند گزید و اینجا را به عنوان مرکز حکومت خود انتخاب خواهند کرد؟» گفتم: «مگر اشکالی دارد؟» گفتند: «فوق العاده کوچک است.» گفتم: «واقعیت این است که اینجا مرکز حکومت امام نخواهد بود. امام بر قلبها حکومت می کند و دل توده ها دارالاماره او خواهد بود. امام در قم هم که بودند، تشکیلات عریض و طویل نداشتند و از همین خانه مردم را برای خیزش علیه دستگاه شاهنشاهی آماده کردند.»
سوء قصد به جان حقیر
بعد از این ماجرا یک شب حدود ساعت یک بعد از نیمه شب، زنگ منزل ما به صدا در آمد. همین جا عرض کنم که عادت بنده این بوده و هست که اگر خودم در منزل باشم و کسی در بزند، خودم مستقیما پشت در می روم و در را باز می کنم. اما استثنائآ در آن شب این کار را نکردم. گویی نیرویی به من می گفت که نباید در را باز کنم. بنابر این «اف.اف» را برداشتم و پرسیدم: «کیست؟» صدایی که از پشت آیفون آمد، شبیه صدای همان فردی بود که من با او درگیری لفظی پیدا کرده بودم و از امام هم خواستم که از ورودش به دفتر ایشان جلوگیری کند. فرد مزبور از من خواست که دو سه دقیقه دم در بیایم. من گفتم: «این موقع شب که وقت صحبت نیست.»
آن شخص همچنان اصرار داشت که مرا حضوری ملاقات کند و من هم هر چه بیشتر اصرار او را میدیدم، قاطعتر میشدم که این پیشنهاد را نپذیرم. خانواده ما با توجه به این که در آن ایام هنوز قضیه ترور شخصیتها باب نشده بود، چندان ذهنیت آن را نداشتند که از رفتن من به دم در منزل، جلوگیری کنند و تنها گمان میکردند که من به دلیل نامناسب بودن زمان ملاقات به آن شخص جواب رد میدهم. لذا وقتی اصرار او و انکار مرا دیدند، گفتند: «اگر ول کن نیست، شما رهایش کن»
من هم چنین کردم. صبح روز بعد، به من اطلاع دادند که آقای اشراقی به اتفاق یک فرد دیگر در حالی که مسلح بودند، مقابل منزل شما آمدند و ما به چشم خود دیدیم که در حال گفتگو با آیفون منزل شما هستند. من برایم مسلم شد که توطئه تروری در کار بوده است، منتهی با کمک و امدادهای حضرت حق ما از این نقشه ترور جان سالم بدر بردیم.
منافقین و توطئه ای دیگر
یک خاطره دیگر هم از منافقین و توطئه سوء قصد، در ذهن دارم که آن را برای شما نقل می کنم. فصل تابستان بود و ما برای خواب به حیاط خانه رفتیم. حاج آقای مدنی هم همراه ما بود. در جوار منزلی که ما اقامت داشتیم، منزل آقای بهشتی سیدالمحدثین قرار داشت که دختر و داماد ایشان هم در شمار منافقین درجه یک بودند و هنوز هم هستند. البته در آن مقطع منافقین هنوز در ایران پایگاه و جایگاه داشتند و عمده تشکیلاتشان در داخل ایران بود. پسر آقای بهشتی، همین سیدالمحدثینی است که بعد از مسعود رجوی شخص دوم سیاسی این سازمان محسوب می شود.
در آن شب که ما در آن منزل در جوار منزل سیدالمحدثین اقامت داشتیم، آنها طرح سوءقصد به ما را ریخته بودند که از طریق دیوار، خودشان را به محل سکنای ما برسانند و اقدام مسلحانه شان را به رهبری سیدالمحدثین انجام دهند. بنده هم در آن مقطع مسلح نبودم و اساسآ تا قبل از این که نماینده مجلس شوم، دستم به اسلحه نخورده بود. در واقع برای خیلی ها سلاح تهیه کرده بودم، ولی خودم اسلحه به دست نگرفته بودم. ظاهرا فرد سوءقصدکننده به بالای دیوار می رود و نگاهی به داخل حیاط منزل می اندازد و می بیند که بچه های ما خوابیده اند، ولی من با اراده الهی در آن وقت منزل نبودم در آن زمان تابستان بود و به علت گرمی هوا ما شب ها در حیاط می خوابیدیم. او جایش را عوض می کند تا بلکه مرا ببیند.
در همین احوال بچه های ما متوجه می شوند و سروصدا راه می اندازند. او هم به بالای پشت بام ما می رود. به هر تقدیر فرد سوءقصدکننده از طریق راه پله های منزل ما موفق می شود که خودش را به کوچه برساند. در همین احوال، حاج آقای مدنی که صحبتش را کردم، او را در حالی که مسلح بوده، میبیند و تعقیبش می کند و او هم پا به فرار می گذارد.
این کتاب، مشتمل بر ۷ فصل است. در فصل نخست، دوران کودکی آیت الله محمد یزدی با اشاره به دوران تحصیل وی در اصفهان و حوزه علمیه قم بازگو می شود. در فصل دوم نامبرده با شرح فعالیت های تحقیقی و تالیفی خود اذعان می دارد که بخش عمده آثار خود را در زندان به رشته تحریر درآورده است. در فصل سوم برخی از اقدامات آیت الله بروجردی در زمینه اصلاح حوزه علمیه قم و نظم بخشیدن به امور حوزه علمیه تشریح شده است. در فصل چهارم نگارنده به فعالیت های سیاسی خود در مبارزه با رژیم شاه اشاره می کند. خاطرات مربوط به مبارزات حضرت امام خمینی (ره)، فعالیت های امام خمینی (ره) در دوران تبعید و وقایع اولیه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران عناوین دیگر مباحث کتاب است.
یکی از نخستین تجربیات در زمینه انتشار تاریخ شفاهی، کتاب «خاطرات آیت الله محمد یزدی» است. این کتاب را انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی در سال ۱۳۸۰ با شمارگان ۳ هزار نسخه، ۷۲۴ صفحه منتشر کرده است.
انتهای پیام/
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، کتاب خاطرات آیت الله محمد یزدی سال ۱۳۸۰ از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شد.
بر اساس این گزارش، در پی درگذشت عالم مجاهد آیت الله حاج شیخ محمد یزدی (ره) عضو فقید شورای نگهبان قانون اساسی و مجلس خبرگان رهبری بخشی از این کتاب برای خوانندگان در ادامه منتشر می شود.
مصاحبه با خبرنگاران خارجی
وقتی به منزل آقای پسندیده رسیدم، مشاهده کردم که گروهی از خبرنگاران خارجی همراه یک مترجم به آنجا آمده اند؛ تا از منزل امام بازدید کنند. من نزد آقای پسندیده رفتم و گفتم: «با من چه کار دارید؟» گفتند: «این خبرنگاران راجع به امام و انقلاب ایشان سؤالاتی دارند و من دیدم که شما از پس آنها بهتر برمی آیی. تو را صدا کردیم؛ تا خودت جواب آنها را بدهی.» من نزد خبرنگاران رفتم و گفتم که من آماده ام.
خبرنگاران سؤالات خود را مطرح کردند و از جمله گفتند: «ما در این شهر وقتی گشت زدیم، دیدیم که تعدادی بچه چوب به دست در خیابان ها هستند و به نظر می رسد که شما با همین افراد، شهر را اداره می کنید. سؤال ما این است که شهری با این اهمیت، چگونه با این وضعیت اداره می شود؟» من در جواب گفتم: «این بچه ها از مردم هستند و مردم هم با آنها هستند. در مقابل اینها قوای دولتی قرار دارند و جبهه گرفته اند که گرچه مجهزند؛ ولی از حمایت مردمی بی بهره اند و همین امر آنان را بی پناه جلوه می دهد.
بچه های ما دلگرمند؛ به خالق و به خلق، و از همین رو در اداره شهر و پیشبرد انقلاب به مشکل برنمی خورند.» یکی دیگر از سؤالاتشان این بود: «آیا امام بعد از بازگشت به ایران، به قم خواهند آمد و در همین خانه سکنی خواهند گزید و اینجا را به عنوان مرکز حکومت خود انتخاب خواهند کرد؟» گفتم: «مگر اشکالی دارد؟» گفتند: «فوق العاده کوچک است.» گفتم: «واقعیت این است که اینجا مرکز حکومت امام نخواهد بود. امام بر قلبها حکومت می کند و دل توده ها دارالاماره او خواهد بود. امام در قم هم که بودند، تشکیلات عریض و طویل نداشتند و از همین خانه مردم را برای خیزش علیه دستگاه شاهنشاهی آماده کردند.»
سوء قصد به جان حقیر
بعد از این ماجرا یک شب حدود ساعت یک بعد از نیمه شب، زنگ منزل ما به صدا در آمد. همین جا عرض کنم که عادت بنده این بوده و هست که اگر خودم در منزل باشم و کسی در بزند، خودم مستقیما پشت در می روم و در را باز می کنم. اما استثنائآ در آن شب این کار را نکردم. گویی نیرویی به من می گفت که نباید در را باز کنم. بنابر این «اف.اف» را برداشتم و پرسیدم: «کیست؟» صدایی که از پشت آیفون آمد، شبیه صدای همان فردی بود که من با او درگیری لفظی پیدا کرده بودم و از امام هم خواستم که از ورودش به دفتر ایشان جلوگیری کند. فرد مزبور از من خواست که دو سه دقیقه دم در بیایم. من گفتم: «این موقع شب که وقت صحبت نیست.»
آن شخص همچنان اصرار داشت که مرا حضوری ملاقات کند و من هم هر چه بیشتر اصرار او را میدیدم، قاطعتر میشدم که این پیشنهاد را نپذیرم. خانواده ما با توجه به این که در آن ایام هنوز قضیه ترور شخصیتها باب نشده بود، چندان ذهنیت آن را نداشتند که از رفتن من به دم در منزل، جلوگیری کنند و تنها گمان میکردند که من به دلیل نامناسب بودن زمان ملاقات به آن شخص جواب رد میدهم. لذا وقتی اصرار او و انکار مرا دیدند، گفتند: «اگر ول کن نیست، شما رهایش کن»
من هم چنین کردم. صبح روز بعد، به من اطلاع دادند که آقای اشراقی به اتفاق یک فرد دیگر در حالی که مسلح بودند، مقابل منزل شما آمدند و ما به چشم خود دیدیم که در حال گفتگو با آیفون منزل شما هستند. من برایم مسلم شد که توطئه تروری در کار بوده است، منتهی با کمک و امدادهای حضرت حق ما از این نقشه ترور جان سالم بدر بردیم.
منافقین و توطئه ای دیگر
یک خاطره دیگر هم از منافقین و توطئه سوء قصد، در ذهن دارم که آن را برای شما نقل می کنم. فصل تابستان بود و ما برای خواب به حیاط خانه رفتیم. حاج آقای مدنی هم همراه ما بود. در جوار منزلی که ما اقامت داشتیم، منزل آقای بهشتی سیدالمحدثین قرار داشت که دختر و داماد ایشان هم در شمار منافقین درجه یک بودند و هنوز هم هستند. البته در آن مقطع منافقین هنوز در ایران پایگاه و جایگاه داشتند و عمده تشکیلاتشان در داخل ایران بود. پسر آقای بهشتی، همین سیدالمحدثینی است که بعد از مسعود رجوی شخص دوم سیاسی این سازمان محسوب می شود.
در آن شب که ما در آن منزل در جوار منزل سیدالمحدثین اقامت داشتیم، آنها طرح سوءقصد به ما را ریخته بودند که از طریق دیوار، خودشان را به محل سکنای ما برسانند و اقدام مسلحانه شان را به رهبری سیدالمحدثین انجام دهند. بنده هم در آن مقطع مسلح نبودم و اساسآ تا قبل از این که نماینده مجلس شوم، دستم به اسلحه نخورده بود. در واقع برای خیلی ها سلاح تهیه کرده بودم، ولی خودم اسلحه به دست نگرفته بودم. ظاهرا فرد سوءقصدکننده به بالای دیوار می رود و نگاهی به داخل حیاط منزل می اندازد و می بیند که بچه های ما خوابیده اند، ولی من با اراده الهی در آن وقت منزل نبودم در آن زمان تابستان بود و به علت گرمی هوا ما شب ها در حیاط می خوابیدیم. او جایش را عوض می کند تا بلکه مرا ببیند.
در همین احوال بچه های ما متوجه می شوند و سروصدا راه می اندازند. او هم به بالای پشت بام ما می رود. به هر تقدیر فرد سوءقصدکننده از طریق راه پله های منزل ما موفق می شود که خودش را به کوچه برساند. در همین احوال، حاج آقای مدنی که صحبتش را کردم، او را در حالی که مسلح بوده، میبیند و تعقیبش می کند و او هم پا به فرار می گذارد.
این کتاب، مشتمل بر ۷ فصل است. در فصل نخست، دوران کودکی آیت الله محمد یزدی با اشاره به دوران تحصیل وی در اصفهان و حوزه علمیه قم بازگو می شود. در فصل دوم نامبرده با شرح فعالیت های تحقیقی و تالیفی خود اذعان می دارد که بخش عمده آثار خود را در زندان به رشته تحریر درآورده است. در فصل سوم برخی از اقدامات آیت الله بروجردی در زمینه اصلاح حوزه علمیه قم و نظم بخشیدن به امور حوزه علمیه تشریح شده است. در فصل چهارم نگارنده به فعالیت های سیاسی خود در مبارزه با رژیم شاه اشاره می کند. خاطرات مربوط به مبارزات حضرت امام خمینی (ره)، فعالیت های امام خمینی (ره) در دوران تبعید و وقایع اولیه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران عناوین دیگر مباحث کتاب است.
یکی از نخستین تجربیات در زمینه انتشار تاریخ شفاهی، کتاب «خاطرات آیت الله محمد یزدی» است. این کتاب را انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی در سال ۱۳۸۰ با شمارگان ۳ هزار نسخه، ۷۲۴ صفحه منتشر کرده است.
انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «سوءقصد به جان آیت الله یزدی و مصاحبه با خبرنگاران خارجی» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.