بسته شعر ویژه محرم ۹۸



به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، ایام ماه محرم و صفر از ایامی عزیز برای مسلمانان است. واقعه عاشورا از رویدادهای عظیم تاریخ اسلام است که به یک فرهنگ غنی و مستقل برای مسلمانان تبدیل شده و سال هاست در بدنه فکری و فرهنگی جامعه اسلام مانده است. مسلمانان با شعر, موسیقی, عکاسی و … این فرهنگ بزرگ را به تصویر می کشند. به مناسبت ایام سوگواری ابا عبدالله الحسین (ع) بسته شعر زیر را از شاعران مسلمان آماده کرده ایم که آن را می خوانید:

شهریار

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین (علیه السلام)

روی دل با کاروان کربلا دارد حسین (علیه السلام)

از حریم کعبه جدش به اشکی شست دست

مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین

میبرد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم

بیش از این ها حرمت کوی منا دارد حسین

پیش رو راه دیار نیستی کافیش نیست

اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین

بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب

کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

رخت و دیباج حرم، چون گل به تاراجش برند

تا بجایی که کفن از بوریا دارد حسین

بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب

ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین

سروران، پروانگان شمع رخسارش ولی

چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین

سر به تاج زین نهاده راه پیمای عراق

می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین

او وفای عهد را با سر کند سودا ولی

خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین

دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا

با کدامین سر کند مشکل دو تا دارد حسین

سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست

هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند

عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت

داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین

بعد از اینش صحنه ها و پرده ها شکست وخون

دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین

ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای

گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز

با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا

جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار

کاندرین گوشه عزایی بی ریا دارد حسین

علیرضا قزوه

گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود

تنها تر از مسیح، کسی بر صلیب بود

سر ها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ

اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!

مولا نوشته بود: بیا ای حبیب ما

تنها همین، چقدر پیامش غریب بود

مولا نوشته بود: بیا، دیر می شود

آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود

مکتوب می رسید فراوان، ولی دریغ

خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود

اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه اش

اما حبیب، جوهرش «امن یجیب» بود

یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود

باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود

علی اکبر لطیفیان

ته گودال پیکری مانده ؟!

که بگویم برادری مانده ؟!

گفت بهتر که از جلو نبرید

بی گمان راه بهتری مانده

چقدر نامرتبت کردند

پیکری نیست پیکری مانده

چقدر غارت تو طول کشید

یک نفر رفته دیگری مانده

تازه این نیز سهم تا کوفه است

از تن تو اگر سری مانده

گرچه بیرون کشیدم از بدنت

ولی این تیر آخری مانده

فرضم این است پیرهن داری

با همین فرض ! معجری مانده

نه عقیق برادری … حتی

نه طلاهای خواهری مانده

فاضل نظری

نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش

به روی شانه ی طوفان رهاست گیسویش

ز دوردست ، سواران دوباره می آیند

که بگذرند به اسبان خویش از رویش

کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم

که باد از دل صحرا می آورد بویش

کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم

کسی چنان که به مذبح برید چاقویش

نشسته است کنارش کسی که می گرید

کسی که دست گرفته به روی پهلویش

هزار مرتبه پرسیده ام ز خود او کیست

که این غریب ، نهاده است سر به زانویش

کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است

کجای حادثه افتاده است بازویش

کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش

نشسته تیر به زیر کمان ابرویش

کسی است وارث این دردها که چون کوه است

عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش

عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان

که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش

طلوع می کند اکنون به روی نیزه سری

به روی شانه طوفان رهاست گیسویش

نادر بختیاری

گفت محمد که ز دشت بلا

بی سر آیند حسین مرا

ای لب تو تشنه ترین غنچه ها

کرده غمت با دل خونم چه ها

دل خوشی و عشق نگردند جمع

شاهد من آتش و اشک است و شمع

طوطی اگر در قفس آئینه داشت

چلچله ما غم دیرینه داشت

غصه حریف دل مشتاق نیست

هرکه کند شکوه ز عشاق نیست

افسانه سادات حسینی

می رسی با نسیم پاییزی , از شمیم شکوفه سرشاری

نفسی تازه می کند با عشق, زیر چتر تو هر سپیداری

می تکانی غبار از روی, گیسوان بلند شب, ای ماه!

برکه ها بین بازوانت باز , خواب خوش رفته اند و بیداری

خیمه خیمه دوباره دلتنگی, چشمه چشمه مقابل سنگی

صخره صخره اگرچه می جنگی, رج به رج رود در بغل داری

می روی مشک آب بر دوشت, آسمانی پرنده مدهوشت

آب, در حسرت و تو در گوشت, بانگ بی جان« العطش» جاری

می دود رود، رد پایت را , دشت گم می کند صدایت را

بذر سرسبز دستهایت را , در تن سرد خاک می کاری

دل تنگ رباب می شکند , در شب خیمه ,خواب می شکند

کمر آفتاب می شکند , قامتت را که سرخ می باری ….

از حرم بوی سیب می آید, صوت«امن یجیب»می آید

یک امام غریب می آید, سخت در اشتیاق دیداری

این تو هستی شکوه بی همتا, پرچم قله فضیلت ها

مقصد رود, حضرت دریا، تا ابد زنده ای, علمداری …

عباس براتی پور

ز بس در گلو عقده دارد دلم

به زانوی غم سر گذارد دلم

چنان داغدار توام روز و شب

که خونابه از دیده بارد دلم

تو را ای خدایی ترین آرزو

به دست خدا می سپارد دلم

تو رفتی ولی یاد تو ماندنی است

پس از تو چنین می نگارد دلم

اسیرم اسیر غم عشق تو

سرکوی تو خانه دارد دلم

احمد ده بزرگی

عشق یعنی کوچه کوچه انتظار

رؤیت خورشید در باغ بهار

عشق یعنی با جنون تا اوج ها

رفتن از ساحل به بام موج ها

عشق یعنی یک تغزل شعر ناب

مثنوی های خدای آفتاب

عشق یعنی سوختن با شعله ها

سبز گشتن در شکوه قله ها

عشق یعنی های های اشک ها

در فرات بی وفا با مشک ها

دست افشان رقص سرخی واژگون

سعی در محراب با قانون خون

گفتمان مادران داغدار

حسرت دیدار گل ها در بهار

یک نماد از قصه جام شراب

رویکردی سبز در تفسیر آب

عشق یعنی یک شهود بی کران

سینه ای با وسعت هفت آسمان

در حضور آن فروغ تابناک

سر تاویل شفق در جام تاک

پایکوبی بر فراز دار ها

یک غزل با میثم تمار ها

یا قنوتی هم صدای آب ها

در نماز صبح با مهتاب ها

عشق یعنی کهکشان در کهکشان

چشم امیدی به سوی بی نشان

عشق یعنی در فضای راز ها

عشق یعنی بی کران نور ها

اشک غم در حسرت دیدار ها

همدلی تا صبح با تبدار ها

عشق یعنی یک سرود جاودان

رقص گل ها حیرت پروانگان

عشق یعنی زینبی تا اوج ها

ناخدایی بر فراز موج ها

یک زبان در کام از سر غدیر

کهکشان آسمان های منیر

چیرگی بر خار و خس های سراب

مخزن الاسرار دخت بوتراب

انعکاس خطبه سجاد ها

یورشی جاوید بر بیداد ها

عشق یعنی رود رود مادران

در عزای خیلی از نام آوران

غرق در خون ذوالجناحی اشکبار

در غم بشکوه آن تنها سوار

همنوا با عون یا جعفر شدن

روی دستان پدر پرپر شدن

داستان خیمه های سوخته

کودکانی از عطش افروخته

عشق یعنی اربعین یاس ها

اشک سرخی در غم عباس ها

تا شهادت یک حبیب باوفا

پیر برنای کتاب کربلا

جان فشانی مرگ احلی من عسل

خوش درخشیدن فراسوی زحل

عشق گفتی کربلا آمد به یاد

هیبت خون خدا آمد به یاد

عشق گفتی نینوا آمد به یاد

عصمت لاله ها آمد به یاد

حمیر فرجی

من پرستویم و مانده ز سفر بال و پرم

گرچه خاکسترم اما ز غمت شعله ورم

من سفیر توام و بانگ انالحق زده ام

آخرین کار نمازیست که بر دار برم

ملک الموت به اعجاز سرانگشت غمت

جان طلب کرد به شوق تو فقط جان سپرم

شوق پرواز بود از قفس تنگ تنم

تا مگر همره باد از سر کویت گذرم

قاصد باد به سوی تو فرستم که میا

مهر این نامه به خون جگر و اشک ترم

سر به راه تو نهادم همه جا تا دم مرگ

که سر راه تو و خواهرت افتاده سرم

پیش مرگ توام و جان من ای دوست تویی

بی تو من شمع فنا گشته پای سحرم

غلامرضا سازگار

ما هم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره

ای اشک ها بریزید از دیده چون ستاره

جز من که همچو خورشید افروختم در این دشت

کی پاره پاره دیده اندام ماهپاره

ما هم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاک

با تیغ زخم می زد بر زخم او دوباره

در پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل من

جز اشک نیست مرهم، جز آه نیست چاره

زد خنده قاتل تو بر اشک دیده من

با آن که خون بر آمد، از قلب سنگ خاره

وقتی لبت مکیدم، آه از جگر کشیدم

جای نفس برآید، از سینه ام شراره

ای جان رفته از دست، بگشای دیده از هم

جانی بده به بابا، حتی به یک اشاره

دشمن چنین پسندد، استاده و بخندد

فرزند دیده بندد، بابا کند نظاره

چون ماه نو خمیدم، باچشم خویش دیدم

خورشیدغرق خون را، دریک فلک ستاره

دردا که پیش رویم، در باغ آرزویم

افتاد یاس خونین، با زخم بی شماره

جسم عزیز جانم، چون دامن زره شد

از زخم هر پیاده، از تیغ هر سواره

افتاده جسم صد چاک، جان حسین برخاک

میثم بر آن تن پاک، خون گریه کن هماره

محمد جواد پرچمی

سر در این خانه ها با ما و پرچم باخودت

دسته سینه زنی با ما ولی دم با خودت

روزی اشک تمام نوکران هم باخودت

واقعا دلواپسیم آقا محرم باخودت

از عزاداران آن آقای عطشانیم ما

رفته رفته ناله مظلوم دارد میرسد

مادری با کودکی معصوم دارد میرسد

آه آه خواهری مهموم دارد میرسد



خنجر کندی روی حلقوم دارد میرسد

از غم انگشترش پاره گریبانیم ما

چکمه ای آمد کنار پیکرش یابن شبیب

روی تل می زد به صورت خواهرش یابن شبیب

جای او شمر آمده بالاسرش یابن شبیب

آه آه از ضربه های آخرش یابن شبیب

محمد سهرابی

گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست

باشد محل نده قسم مرتضی که هست



وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست

چادر نماز حضرت خیر النسا که هست



یک گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم

بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست



از درد گریه تکیه نده سر به نیزه ات

زینب نمرده شانه دارالشفا که هست



قربانیان خواهر خود را قبول کن

گیرم که نیست اکبر، تو طفل ما که هست



گفتی که زن جهاد ندارد برو برو

لفظ «برو» چه داشت برادر؟ «بیا» که هست



خون را بیا به دست دو قربانی ام بکش

تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست



گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم

از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست



گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمی کنم

بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست

سید حمید رضا برقعی

قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش

یک دم سپر شوند برای برادرش



خون عقاب در جگر شیرشان پر است

از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش



این دو ز. کودکی فقط آیینه دیده اند

آیینه ای که آه نسازد مکدرش



واحیرتا که این دو جوانان زینب اند

یا ایستاده تیر دو سر در برابرش؟



با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند

یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش



یک دست، گرم اشک گرفتن ز. چشم هاش

مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش.



چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر

چشمش گدازه ریخت، ولی زیر معجرش



زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت

تا که خدا نکرده مبادا برادرش …

قیصر امین پور

چو از جان پیش پای عشق سر داد

سرش بر نی نوای عشق سر داد



به روی نیزه و شیرین زبانی!

عجب نبود ز نی شکرفشانی



اگر نی پرده ای دیگر بخواند

نیستان را به آتش می کشاند



سزد گر چشم ها در خون نشینند

چو دریا را به روی نیزه بینند



شگفتا بی سر و سامانی عشق!

به روی نیزه سرگردانی عشق!



ز دست عشق در عالم هیاهوست

تمام فتنه ها زیر سر اوست

انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی

💬 سلام! می‌خوای درباره‌ی «بسته شعر ویژه محرم ۹۸» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.