از سفر به مالزی تا توبه و بازگشت به ایران / جوانی که در اوج ناامیدی دوباره زنده شد

از لاک جیغ تا خدا رمضان ۹۸؛
به گزارش خبرنگار حوزه رادیو تلویزیون گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، سری جدید برنامه «از لاک جیغ تا خدا» در قسمت پنجم و ششم میزبان جواد زارع بود که زندگی پر فراز و فرودی را تجربه کرده بود.
جواد درباره زندگی خود گفت: در دوران نوجوانی و جوانی عاشق خارج رفتن بودم و همیشه سودای زندگی در کشور های خارجی را در ذهن می پروراندم. بالاخره برای مهاجرت و ادامه تحصیل اقدام کردم و به کشور مالزی رفتم. در آنجا واقعا زندگی طور دیگری بود و من هم پس از مدتی شبیه آن ها شدم و با آدم های مختلفی ارتباط داشتم.
وی افزود: زندگی من در مالزی طوری شده بود که تقریبا در سیاهی غرق شده بودم و هر کاری دلم می خواست انجام می دادم. از خانواده ام در ایران هم دور شده بودم و یک جورایی قطع ارتباط کرده بودم. در تباهی مطلق به سر می بردم؛ یک جایی واقعا احساس پوچی و تنهایی کردم و دیدم هیچ چیز دیگری در این دنیا ندارم. همان موقع فقط خدا را صدا کردم و ناخودآگاه به نماز ایستادم و دو رکعت نماز خواندم. زیر آن فشار روانی کمی آرامش پیدا کردم و تصمیم گرفتم ارتباطم با خدا را عمیق تر و بیشتر کنم. زندگی برایم شکل دیگری پیدا کرد و پشت هم دست خدا را در اوج ناامیدی احساس می کردم.
این جوان در ادامه اظهار کرد: ماجرا های مختلفی از آن سال در زندگی من رقم خورد تا اینکه دوباره به ایران برگشتم و تصمیم گرفتم تجربه های خودم را با هم نسل های خود در میان بگذارم.
در ادامه می توانید بخشی از فیلم این برنامه را مشاهده کنید:
به گزارش خبرنگار حوزه رادیو تلویزیون گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، سری جدید برنامه «از لاک جیغ تا خدا» در قسمت پنجم و ششم میزبان جواد زارع بود که زندگی پر فراز و فرودی را تجربه کرده بود.
جواد درباره زندگی خود گفت: در دوران نوجوانی و جوانی عاشق خارج رفتن بودم و همیشه سودای زندگی در کشور های خارجی را در ذهن می پروراندم. بالاخره برای مهاجرت و ادامه تحصیل اقدام کردم و به کشور مالزی رفتم. در آنجا واقعا زندگی طور دیگری بود و من هم پس از مدتی شبیه آن ها شدم و با آدم های مختلفی ارتباط داشتم.
وی افزود: زندگی من در مالزی طوری شده بود که تقریبا در سیاهی غرق شده بودم و هر کاری دلم می خواست انجام می دادم. از خانواده ام در ایران هم دور شده بودم و یک جورایی قطع ارتباط کرده بودم. در تباهی مطلق به سر می بردم؛ یک جایی واقعا احساس پوچی و تنهایی کردم و دیدم هیچ چیز دیگری در این دنیا ندارم. همان موقع فقط خدا را صدا کردم و ناخودآگاه به نماز ایستادم و دو رکعت نماز خواندم. زیر آن فشار روانی کمی آرامش پیدا کردم و تصمیم گرفتم ارتباطم با خدا را عمیق تر و بیشتر کنم. زندگی برایم شکل دیگری پیدا کرد و پشت هم دست خدا را در اوج ناامیدی احساس می کردم.
این جوان در ادامه اظهار کرد: ماجرا های مختلفی از آن سال در زندگی من رقم خورد تا اینکه دوباره به ایران برگشتم و تصمیم گرفتم تجربه های خودم را با هم نسل های خود در میان بگذارم.
در ادامه می توانید بخشی از فیلم این برنامه را مشاهده کنید:
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «از سفر به مالزی تا توبه و بازگشت به ایران / جوانی که در اوج ناامیدی دوباره زنده شد» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.