داستانی از یک مادر شهید در «تنها گریه کن»

«محکم تر زدم شاید به هوش بیاید؛ فایده نداشت.دست انداختم و بچه را از شکم پاره زن بیرون آوردم، به این امید که حداقل بتوانم طفل معصومش را نجات دهم؛ولی بدن سرخ و سفید نوزاد ماند روی دستم؛بی اینکه مجال داشته باشد گریه کند.»
به گزارش ایسنا، کتاب «تنها گریه کن» ؛ روایت زندگی اشرف سادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان است.
نام اکرم اسلامی به عنوان نویسنده بر این کتاب به چشم می خورد و انتشارات حماسه یاران کتاب «تنها گریه کن» را در ۲۶۴ صفحه به چاپ رسانده است.
با مطالعه این اثر کتاب متوجه می شویم نویسنده کوشیده است تا تصویری کوتاه و مختصر از یک عمر زندگی و ولایت پذیری و فرمان برداری زنی را نمایش دهد که در تاریخ انقلاب رشد کرد و اثرگذار بوده است.
در سطری هایی از کتاب «تنها گریه کن» می خوانیم: «مچ دست هایش را گرفتم، قدرتم را جمع کردم و همانطور که عقب عقب میرفتم، به زحمت می کشیدمش سمت خودم.
پاهایش تکان میخورد و رد خون می ماند روی زمین. نگاهش از خاطرم دور نمی شود. مات شده بود. زدم توی صورتش و فریاد کشیدم:«نفس بکش!» ولی بی جان تر از این حرف ها بود.
محکم تر زدم شاید به هوش بیاید؛ فایده نداشت.دست انداختم و بچه را از شکم پاره زن بیرون آوردم، به این امید که حداقل بتوانم طفل معصومش را نجات دهم؛ولی بدن سرخ و سفید نوزاد ماند روی دستم؛بی اینکه مجال داشته باشد گریه کند یا حتی یک نفس در این دنیا بکشد!»
انتهای پیام
به گزارش ایسنا، کتاب «تنها گریه کن» ؛ روایت زندگی اشرف سادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان است.
نام اکرم اسلامی به عنوان نویسنده بر این کتاب به چشم می خورد و انتشارات حماسه یاران کتاب «تنها گریه کن» را در ۲۶۴ صفحه به چاپ رسانده است.
با مطالعه این اثر کتاب متوجه می شویم نویسنده کوشیده است تا تصویری کوتاه و مختصر از یک عمر زندگی و ولایت پذیری و فرمان برداری زنی را نمایش دهد که در تاریخ انقلاب رشد کرد و اثرگذار بوده است.
در سطری هایی از کتاب «تنها گریه کن» می خوانیم: «مچ دست هایش را گرفتم، قدرتم را جمع کردم و همانطور که عقب عقب میرفتم، به زحمت می کشیدمش سمت خودم.
پاهایش تکان میخورد و رد خون می ماند روی زمین. نگاهش از خاطرم دور نمی شود. مات شده بود. زدم توی صورتش و فریاد کشیدم:«نفس بکش!» ولی بی جان تر از این حرف ها بود.
محکم تر زدم شاید به هوش بیاید؛ فایده نداشت.دست انداختم و بچه را از شکم پاره زن بیرون آوردم، به این امید که حداقل بتوانم طفل معصومش را نجات دهم؛ولی بدن سرخ و سفید نوزاد ماند روی دستم؛بی اینکه مجال داشته باشد گریه کند یا حتی یک نفس در این دنیا بکشد!»
انتهای پیام
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «داستانی از یک مادر شهید در «تنها گریه کن»» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.