راوی قصه شهدای غزه به دست اسرائیل کشته شد

به گزارش مشرق، پرستو عسگرنژاد، فعال رسانه، در اینستاگرام خود با انتشار چند عکس نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز کلمه ای در غزه شهید شد.
شما دارید به عکس رفعت العریر نگاه می کنید. او نظامی نبود. اگر بخواهم کامل صدایش کنم، باید بگویم استاد دکتر رفعت العریر.
رفعت در دانشگاه ادبیات درس می داد. شعر می گفت. داستان می نوشت. رفعت کلمات را می فهمید. وزن واژه ها را حس می کرد.
در صفحه اش به میوه ها و گل ها دقیق می شد. ظرافتشان را ادراک می کرد.
رفعت زبان می دانست. به شاگردانش انگلیسی درس می داد. داستان نوشتن یادشان می داد.
رفعت، شصت روز مداوم، پشت یک صفحه ایستاده بود:
@we_are_not_numbers
این ایدهٔ او بود: «ما عدد نیستیم.»
او شصت روز، لاینقطع، قصهٔ شهدای غزه را برای دنیا تعریف می کرد. با چشم خیس می نوشت و می نوشت و می نوشت تا دنیا بداند بیست هزار نفر شهید طی دو ماه، یک گزارش آماری از غزه نیست، بیست هزار زندگی، بیست هزار روایت، بیست هزار داستان است که در گور دسته جمعی زیر خاک رفته.
امروز، دکتر رفعت العریر، تبدیل شد به شهید رفعت العریر. امروز اسرائیل خانهٔ او را بمباران کرد و رفعت و هر شش نفر عضو خانواده اش با هم شهید شدند.
امروز، تمام شاعران آزادهٔ جهان، تمام نویسندگان روشن ضمیر جهان در غزه شهید شدند. امروز کلمه ای در غزه زیر آوار ماند که مثلش نبود و نیست. واژه ای به آسمان رفت که بلند بود، خیلی بلند، آن قدر که به سرانگشت آرزو، دستم به بلندای قامت نستوهش نرسد؛ رفیع، درست مثل اسمش.
رفعت العریر، اسطورهٔ من بود. تقلا می کردم بین او و خودم قرابتی پیدا کنم از جنس ادبیات و کلمات و زبان. آرزوبه دل بودم مثل او مؤثر باشم. او نظامی نبود، اما کلمه را مثل سلاحی بی مانند میان انگشتانش می چرخاند و سمت ظالمان جهان شلیک می کرد. رفعت، حاشیه نگار رنج فلسطین بود.
عکسش را ورق بزنید. به کلماتش برسید. این شعر اوست. رفعت نوشته «اگر من باید بمیرم، پس تو باید زنده بمانی تا داستانم را برای بقیه تعریف کنی. تا خرت وپرت هایم را بفروشی… و از لباس هایم، از بند کفنم، نخ بلند بادبادکی بسازی تا بچه ای در غزه که بهشت در نگاهش خانه کرده در جست وجوی پدری که در چشم به هم زدنی شهید شده، این بادبادک را، بادبادکی را که تو از من ساختی، ببیند و شده برای لحظه ای تصور کند فرشته ای ست که عشق را به او بازگردانده. اگر من باید بمیرم، بگذار این مرگ امیدی بیافریند، بگذار این مرگ افسانه ای باشد.»
کلمهٔ عزیز من که امروز شهید شدی
تو کلمه ای. عدد نیستی.
دنیا شاید اعداد را فراموش کند، اما کلمات را هرگز از یاد نخواهد برد؛ به خصوص اگر این کلمات، حماسه ای باشند، چنان که تو بودی.
*بازنشر مطالب شبکه های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه ها منتشر می شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز کلمه ای در غزه شهید شد.
شما دارید به عکس رفعت العریر نگاه می کنید. او نظامی نبود. اگر بخواهم کامل صدایش کنم، باید بگویم استاد دکتر رفعت العریر.
رفعت در دانشگاه ادبیات درس می داد. شعر می گفت. داستان می نوشت. رفعت کلمات را می فهمید. وزن واژه ها را حس می کرد.
در صفحه اش به میوه ها و گل ها دقیق می شد. ظرافتشان را ادراک می کرد.
رفعت زبان می دانست. به شاگردانش انگلیسی درس می داد. داستان نوشتن یادشان می داد.
رفعت، شصت روز مداوم، پشت یک صفحه ایستاده بود:
@we_are_not_numbers
این ایدهٔ او بود: «ما عدد نیستیم.»
او شصت روز، لاینقطع، قصهٔ شهدای غزه را برای دنیا تعریف می کرد. با چشم خیس می نوشت و می نوشت و می نوشت تا دنیا بداند بیست هزار نفر شهید طی دو ماه، یک گزارش آماری از غزه نیست، بیست هزار زندگی، بیست هزار روایت، بیست هزار داستان است که در گور دسته جمعی زیر خاک رفته.
امروز، دکتر رفعت العریر، تبدیل شد به شهید رفعت العریر. امروز اسرائیل خانهٔ او را بمباران کرد و رفعت و هر شش نفر عضو خانواده اش با هم شهید شدند.
امروز، تمام شاعران آزادهٔ جهان، تمام نویسندگان روشن ضمیر جهان در غزه شهید شدند. امروز کلمه ای در غزه زیر آوار ماند که مثلش نبود و نیست. واژه ای به آسمان رفت که بلند بود، خیلی بلند، آن قدر که به سرانگشت آرزو، دستم به بلندای قامت نستوهش نرسد؛ رفیع، درست مثل اسمش.
رفعت العریر، اسطورهٔ من بود. تقلا می کردم بین او و خودم قرابتی پیدا کنم از جنس ادبیات و کلمات و زبان. آرزوبه دل بودم مثل او مؤثر باشم. او نظامی نبود، اما کلمه را مثل سلاحی بی مانند میان انگشتانش می چرخاند و سمت ظالمان جهان شلیک می کرد. رفعت، حاشیه نگار رنج فلسطین بود.
عکسش را ورق بزنید. به کلماتش برسید. این شعر اوست. رفعت نوشته «اگر من باید بمیرم، پس تو باید زنده بمانی تا داستانم را برای بقیه تعریف کنی. تا خرت وپرت هایم را بفروشی… و از لباس هایم، از بند کفنم، نخ بلند بادبادکی بسازی تا بچه ای در غزه که بهشت در نگاهش خانه کرده در جست وجوی پدری که در چشم به هم زدنی شهید شده، این بادبادک را، بادبادکی را که تو از من ساختی، ببیند و شده برای لحظه ای تصور کند فرشته ای ست که عشق را به او بازگردانده. اگر من باید بمیرم، بگذار این مرگ امیدی بیافریند، بگذار این مرگ افسانه ای باشد.»
کلمهٔ عزیز من که امروز شهید شدی
تو کلمه ای. عدد نیستی.
دنیا شاید اعداد را فراموش کند، اما کلمات را هرگز از یاد نخواهد برد؛ به خصوص اگر این کلمات، حماسه ای باشند، چنان که تو بودی.
*بازنشر مطالب شبکه های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه ها منتشر می شود.
پرسش و پاسخ در
راوی قصه شهدای غزه به دست اسرائیل کشته شد
گفتگو با هوش مصنوعی