«<a href="/fa/dashboard/ خرد" class="text info">جاودان خرد</a>»؛ سرودهای از <a href="/fa/dashboard/ کدکنی" class="text info">شفیعی کدکنی</a> در ستایش <a href="/fa/dashboard/ class="text info">فردوسی</a> <a href="/fa/dashboard/ class="text info">تسنیم</a>

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، صفحه شخصی منتسب به محمدرضا شفیعی کدکنی همزمان با سالروز بزرگداشت فردوسی و پاسداشت زبان فارسی سروده ای از این شاعر و استاد نامدار زبان و ادب فارسی را در ستایش حکیم فردوسی منتشر کرده است. متن کامل «جاودان خرد» را می توانید در ادامه بخوانید:
بزرگا! جاود ان مرد ا! هشیواری و د انایی
نه د یروزی که امروزی، نه امروزی که فرد ایی
همه د یروز ما از تو، همه امروز ما با تو
همه فرد ای ما د ر تو، که بالایی و والایی
چو زینجا بنگرم، زان سوی ده قرنت همی بینم
که می گویی و می رویی و می بالی و می آیی
به گرد ت شاعران انبوه و هر یک قله ای بشکوه
تو اما د ر میان گویی د ماوند ی که تنهایی:
سر اند ر ابر اسطوره، به ژرفاژرف اند یشه
به زیر پرتو خورشید د انایی چه زیبایی!
هزاران ماه و کوکب از مد ار جان تو تابان
که د ر منظومۀ ایران، تو خورشید ی و یکتایی
ز دیگر شاعران خواندم مدیح مستی و دیدم
خرد مستی کند آن جا که در نظمش تو بستایی
اگر سر نامۀ کار هنرها د انش و د اد است
تویی رأس فضیلت ها که آغاز هنرهایی
سخن ها را همه، زیبایی لفظ است د ر معنی
تو را زیبد که معنی را به لفظ خود بیارایی
گهی د ر گونۀ ابر و گهی د ر گونۀ باران
همه از تو به تو پویند جوباران که د ریایی
چو د ست حرب بگشایند مرد ان د ر صف مید ان
به سان تند ر و تنین همه تن بانگ و هرایی
چو جای بزم بگزینند خوبان د ر گلستان ها
همه جان، چون نسیم، آرامشی و بریشم آوایی
بد ان روشن روان، قانون اشراقی که د ر حکمت
شفای پور سینایی و نور طور سینایی
پناه رستم و سیمرغ و افرید ون و کیخسرو
د لیری، بخرد ی، راد ی، توانایی و د انایی
اگر سهراب، اگر رستم، اگر اسفند یار یل
به هیجا و هجوم هر یکی شان صحنه آرایی
پناه آرند سوی تو، همه، د ر تنگنایی ها
تویی سیمرغ فرزانه که د ر هر جای ملجایی
اگر آن جاود انان د ر غبار کوچ تاریخ اند
توشان د ر کالبد جانی که ستواری و برجایی
ز بهر خیزش میهن د مید ی جانشان د ر تن
همه چون عازرند آنان و تو همچون مسیحایی
اگر جاوید ی ایران، به گیتی د ر، معمایی ست
مرا بگذار تا گویم که رمز این معمایی:
اگر خوزی، اگر رازی، وگر آتور پاتانیم
تویی آن کیمیای جان که د ر ترکیب اجزایی
طخارستان و خوارزم و خراسان و ری و گیلان
به یک پیکر همه عضویم و تو اند یشه مایی
تو گویی قصه بهر کود ک کرد و بلوچ و لر
گر از کاووس می گویی ور از سهراب فرمایی
خرد آموز و مهرآمیز و د اد آیین و د ین پرور
هشیوار و خردمرد ی، به هر اند یشه بینایی
یکی کاخ از زمین افراشته د ر آسمان ها سر
گزند از باد و از باران ند اری کوه خارایی
اگر د ر غارت غزها، وگر د ر فتنۀ تاتار
وگر د ر عصر تیمور و اگر د ر عهد این هایی،
هماره از تو گرم و روشنیم، ای پیر فرزانه!
اگر د ر صبح خرد اد و اگر د ر شام یلد ایی
حکیمان گفته اند : «آنجا که زیبایی ست، بشکوهی ست»
چو د انستم تو را، د ید م که بشکوهی که زیبایی
چو از د انایی و د اد و خرد، د اد سخن د اد ی
مرنج ار د ر چنین عهد ی، فراموش بعمد ایی
ند انیم و ند انستند قد رت را و می د انند،
هنرسنجان فرد اها، که تو فرد ی و فرد ایی
بزرگا! بخرد ا! راد ا! به د انایی که می شاید
اگر بر ناتوانی های این خرد ان ببخشایی
پی نوشت:
تنین: اژدها / هرا: بانگ و فریاد هراس آور و مهیب / عازر: در انجیل به صورت «الیعازر» آمده است و نام مردی است که مسیح بر سر گور او آمد و او را، چهار روز پس از مرگ وی، زنده کرد. حضرت مولانا فرموده است:
به جهانیان نماید تن مرده زنده کردن
چو مسیح خوبی تو سر گور عازر آمد
خوزی: خوزستانی / آتورپات: آذربایجان
انتهای پیام/
بزرگا! جاود ان مرد ا! هشیواری و د انایی
نه د یروزی که امروزی، نه امروزی که فرد ایی
همه د یروز ما از تو، همه امروز ما با تو
همه فرد ای ما د ر تو، که بالایی و والایی
چو زینجا بنگرم، زان سوی ده قرنت همی بینم
که می گویی و می رویی و می بالی و می آیی
به گرد ت شاعران انبوه و هر یک قله ای بشکوه
تو اما د ر میان گویی د ماوند ی که تنهایی:
سر اند ر ابر اسطوره، به ژرفاژرف اند یشه
به زیر پرتو خورشید د انایی چه زیبایی!
هزاران ماه و کوکب از مد ار جان تو تابان
که د ر منظومۀ ایران، تو خورشید ی و یکتایی
ز دیگر شاعران خواندم مدیح مستی و دیدم
خرد مستی کند آن جا که در نظمش تو بستایی
اگر سر نامۀ کار هنرها د انش و د اد است
تویی رأس فضیلت ها که آغاز هنرهایی
سخن ها را همه، زیبایی لفظ است د ر معنی
تو را زیبد که معنی را به لفظ خود بیارایی
گهی د ر گونۀ ابر و گهی د ر گونۀ باران
همه از تو به تو پویند جوباران که د ریایی
چو د ست حرب بگشایند مرد ان د ر صف مید ان
به سان تند ر و تنین همه تن بانگ و هرایی
چو جای بزم بگزینند خوبان د ر گلستان ها
همه جان، چون نسیم، آرامشی و بریشم آوایی
بد ان روشن روان، قانون اشراقی که د ر حکمت
شفای پور سینایی و نور طور سینایی
پناه رستم و سیمرغ و افرید ون و کیخسرو
د لیری، بخرد ی، راد ی، توانایی و د انایی
اگر سهراب، اگر رستم، اگر اسفند یار یل
به هیجا و هجوم هر یکی شان صحنه آرایی
پناه آرند سوی تو، همه، د ر تنگنایی ها
تویی سیمرغ فرزانه که د ر هر جای ملجایی
اگر آن جاود انان د ر غبار کوچ تاریخ اند
توشان د ر کالبد جانی که ستواری و برجایی
ز بهر خیزش میهن د مید ی جانشان د ر تن
همه چون عازرند آنان و تو همچون مسیحایی
اگر جاوید ی ایران، به گیتی د ر، معمایی ست
مرا بگذار تا گویم که رمز این معمایی:
اگر خوزی، اگر رازی، وگر آتور پاتانیم
تویی آن کیمیای جان که د ر ترکیب اجزایی
طخارستان و خوارزم و خراسان و ری و گیلان
به یک پیکر همه عضویم و تو اند یشه مایی
تو گویی قصه بهر کود ک کرد و بلوچ و لر
گر از کاووس می گویی ور از سهراب فرمایی
خرد آموز و مهرآمیز و د اد آیین و د ین پرور
هشیوار و خردمرد ی، به هر اند یشه بینایی
یکی کاخ از زمین افراشته د ر آسمان ها سر
گزند از باد و از باران ند اری کوه خارایی
اگر د ر غارت غزها، وگر د ر فتنۀ تاتار
وگر د ر عصر تیمور و اگر د ر عهد این هایی،
هماره از تو گرم و روشنیم، ای پیر فرزانه!
اگر د ر صبح خرد اد و اگر د ر شام یلد ایی
حکیمان گفته اند : «آنجا که زیبایی ست، بشکوهی ست»
چو د انستم تو را، د ید م که بشکوهی که زیبایی
چو از د انایی و د اد و خرد، د اد سخن د اد ی
مرنج ار د ر چنین عهد ی، فراموش بعمد ایی
ند انیم و ند انستند قد رت را و می د انند،
هنرسنجان فرد اها، که تو فرد ی و فرد ایی
بزرگا! بخرد ا! راد ا! به د انایی که می شاید
اگر بر ناتوانی های این خرد ان ببخشایی
پی نوشت:
تنین: اژدها / هرا: بانگ و فریاد هراس آور و مهیب / عازر: در انجیل به صورت «الیعازر» آمده است و نام مردی است که مسیح بر سر گور او آمد و او را، چهار روز پس از مرگ وی، زنده کرد. حضرت مولانا فرموده است:
به جهانیان نماید تن مرده زنده کردن
چو مسیح خوبی تو سر گور عازر آمد
خوزی: خوزستانی / آتورپات: آذربایجان
انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی ««جاودان خرد»؛ سرودهای از شفیعی کدکنی در ستایش فردوسی - تسنیم» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.