بسته شعر در رثای حر بن یزید ریاحی / زهرا دعایت کرد تا برگشتی ای حر



به گزارش خبرنگار، حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، شاعران آیینی مان اشعاری درباره حر بن یزید ریاحی سرودند که در اینجا برخی از آنها را می خوانید:

غلامرضا سازگار

ای حر تو از این پیش تر بودی حسینی

حتی تو در صلب پدر بودی حسینی

دیشب دعا کردم که پیش ما بیایی

آخر تو نه حر یزیدی حر مایی

پیش از ولادت ما دلت را برده بودیم

بر تو بشارت از بهشت آورده بودیم

در کوثر رحمت شناور گشتی ای حر

زهرا دعایت کرد تا برگشتی ای حر

ما بر گنه کاران در رحمت گشودیم

روزی که تو با ما نبودی، با تو بودیم

با دست عفو خود به پایت گل فشاندیم

تو دوستی، ما دشمن خود را نراندیم

با ما شدی دیگر ز خود، خود را رها کن

خون گلویت را نثار خاک ما کن

هرچند بد کردی، خریدارت منم من

در این جهان و آن جهان یارت منم من

تو خار، نه! تو شاخه یاس من هستی

تو حر عاصی نه! تو عباس من هستی

تو جان نثار عترت پیغمبر هستی

در چشم من دیگر علی اکبر هستی

امروز، دیگر ما تو هستیم و تو مایی

تنها نه در مایی در آغوش خدایی

گفتم: برو! مادر بگرید در عزایت

مادر نه! من می گریم امروز از برایت

وصف تو را باید کنار پیکرت گفت

آری تو حری همچنان که مادرت گفت

محسن عرب خالقی

آرامشم ده تا که طوفان تو باشم

آیینه ام کن تا که حیران تو باشم

آزاده ام، اما گرفتار تو هستم

خارم که خواهم در گلستان تو باشم

من سر به زیر و سر شکسته آمدم باز

تا سر بلند لطف و احسان تو باشم

دیشب حواسم را که جمع خویش کردم

دیدم فقط باید پریشان تو باشم

ایمان چشمانت مرا بیدار کرده

باید چه گویم تا مسلمان تو باشم؟

بر گیسوانم گرد پیری هست، اما

من آمدم طفل دبستان تو باشم

دیروز کمتر از پشیزی بودم، امروز

با ارزشم، چون جنس دکان تو باشم

دیروز تحت امر شیطان بودم امروز

از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم

دیروز یک گرگ بیابان گرد و بی عار

امروز می خواهم که اصلان تو باشم

هر چه شما فرمایی، اما دوست دارم

تا در منای عشق، قربان تو باشم

شادم نمودی که قبولم کردی آقا

من آمدم تا بیت الاحزان تو باشم

خواهم که خاک پایتان باشم نه این که

چون خار در چشمان طفلان تو باشم

آقا اگر راضی نگردد زینب از من

دیگر چگونه بر سر خوان تو باشم

قاسم صرافان

سوار گمشده را از میان راه گرفتی

چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

شبیه کشتی نوحی، نه! مهربان تر از اویی

که حر بد شده را هم تو در پناه گرفتی

چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود

حسین فاطمه! می گفتم اشتباه گرفتی

من آمدم که تو را با سپاه و تیر بگیرم

مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی

بگو چرا نشوم آب که دست یخ زده ام را

دویدی و نرسیده به خیمه گاه گرفتی

چنان تبسم گرمی نشانده ای به لبانت

که از دل نگرانم مجال آه گرفتی

رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت

تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی

علی انسانی

اگر بر آستان خوانی مرا خاک درت گردم

و گر از در برانی خاک پای لشگرت کردم

به درگاهت غبار آسا نشستم بر نمی خیزم

و گر بفشانی ام، چون گرد بر گرد سرت گردم

علی شیر خدا باب تو شیر خود به قاتل داد

تو ای دلبند او مپسند نومید از درت گردم

دل و جانم ز تاب شرم هم، چون شمع می سوزد

بده پروانه تا پروانه وش خاکسترت گردم

ببین از کرده خود سر به زیرم سر بلندم کن

مرا رخصت بده تا پیش مرگ اکبرت گردم

اگر باشد به دستم اختیاری بعد سر دادن

سرم گیرم به دست و باز بر گرد سرت گردم

به صد تعظیم نام فاطمه آرم به لب یعنی

که خواهم رستگار از فیض نام مادرت گردم

مرتضی امیری اسفندقه

عاقبت جان تو در چشمه ی مهتاب افتاد

پیچشت داد خدا، در نفست تاب افتاد

نور در کاسه ی ظلمت زده ی چشمت ریخت

خواب از چشم تو ای شیفته ی خواب افتاد

چشمه شد، زمزمه شد، نور شد و نیلوفر

آن دل مرده که یک چند به مرداب افتاد

کارت از پیله ی پوسیده به پرواز کشید

عکس پروانه برون از قفس قاب افتاد

عادتت بود که تکرار کنی بودن را

از سرت زشتی این عادت ناباب افتاد

ماه را بی مدد طشت تماشا کردی

چشمت از ابروی پیوسته به محراب افتاد

چه کشش بود در آن جلوه ی مجذوب مگر -

که به یک جذبه چنین جان تو جذاب افتاد

شهد سرشار شهادت به تو ارزانی باد

آه از این مردن شیرین، دهنم آب افتاد

امشب از هرم نفس های اهورایی تو

گرم در دفتر من این غزل ناب افتاد

انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی

💬 سلام! می‌خوای درباره‌ی «بسته شعر در رثای حر بن یزید ریاحی / زهرا دعایت کرد تا برگشتی ای حر» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.