امیرالمؤمنین(ع) خودش را وقف خدمت به پیامبر(ص) کرده بود



به گزارش خبرنگار مهر، مرحوم آیت الله سیدمحمدمحسن حسینی طهرانی در کتاب ۲ جلدی «سیری در تاریخ پیامبر اکرم(ص)» بخش هایی از تاریخ پیامبر اکرم اسلام(ص) را چنین تحلیل می کند:

شدت وضعیت مسلمانان در سال های محاصره در شعب أبی طالب

پیغمبر اکرم در سنۀ چهارم، پنجم یا ششم از بعثت، آن طور کار بر ایشان و بر اصحاب سخت شد که چاره ای ندیدند جز اینکه یا هجرت کنند و یا اینکه دست از تبلیغ و رسالت بردارند. فشار مشرکین خیلی شدید شد، اذیت و آزارها خیلی زیاد شد؛ آن طور پیغمبر را در تنگنا قرار داده بودند که دائما اصحاب آن حضرت در خوف و هراس بودند و هیچ گونه تأمین جانی نداشتند. در این هنگام حضرت ابوطالب علیه السلام، پیغمبر و عدۀ زیادی از اصحاب آن حضرت را درون شعب أبی طالب که در همان خیابان حجون است و الآن معروف و مشهود است جای دادند و دور آنجا را محاصره کردند و افرادی از بنی هاشم مانند حمزه که با آن حضرت در یک مرام و مسلک بودند، از آن شعب حراست می کردند. [پس از آن کفار مکه به دور هم جمع شدند و معاهده ای امضا کردند که هیچ گونه رابطه ای اعم از خرید و فروش و ازدواج و غیره با مسلمانان نداشته باشند.] و سه سال به همین کیفیت سپری شد.

پاسداری امیرالمؤمنین(ع) از وجود رسول الله(ص) در شعب ابی طالب

امیرالمؤمنین علیه السلام در این مدت سه سال یک لحظه از چادر پیغمبر کنار نرفت، وضع خیلی وخیمی بود و در هر آن، احتمال حملۀ مشرکین داده می شد و جان پیغمبر در معرض خطر بود. شب ها پیغمبر می خوابیدند و امیرالمؤمنین تا صبح بیدار بودند. در تمام این مدت سه سال، امیرالمؤمنین خودش را وقف خدمت به پیغمبر کرده بود. حمزۀ سیدالشهدا علیه السلام هم در این مدت سه سال، واقعا از خودگذشتگی های بسیاری انجام داد. (۱)

به همین کیفیت سپری شد تا اینکه پیغمبر با اصحاب از شعب بیرون می آیند؛ در همان زمان خروج از حصر در شعب، حضرت خدیجه از دنیا می رود و به فاصلۀ کمی هم حضرت ابوطالب از دنیا می رود و پیغمبر اکرم دو حامی و یاور خود: حضرت خدیجه و حضرت ابوطالب را از دست دادند.(۲) مشرکان وقتی می بینند که مسلمانان این دو پشت وپناه را از دست دادند، به پیغمبر سهل می گیرند و می گویند: «دیگر کارش تمام می شود و مسئله ای نیست!» اما دوباره پس از گذشت مدت کوتاهی، اذیت های مشرکان شروع می شود.

اجتماع مشرکان در دارالندوه و تصمیم به قتل رسول الله(ص)

خلاصه کار به آنجا می رسد که سران قریش در دارالندوه اجتماع می کنند و به مشورت می پردازند که با پیغمبر چه کنند؛ یعنی تکلیف پیغمبر را یک سره کنند و این وجود مقدس را از میان بردارند! هر کسی حرفی می زند! شیطان به صورت پیرمردی در عالم مکاشفه و مثال می آید در عالم مثال برای آنها ظاهر می شود، نه به صورت جسمانی؛ چون این قدر از ایشان[شیطان] برمی آید و ایشان این قدر قدرت دارد که بتواند در قلوب اولیای خودش تصرف کند و کنار این مشرکین می نشیند.

یکی می گوید: «راه دفع این فتنه به این است که یک نفر برود و پیغمبر را بکشد!» شیطان می گوید: «این صحیح نیست؛ برای اینکه اگر یک نفر پیغمبر را از میان ببرد، بنی هاشم اجتماع می کنند و او را از بین می برند، چون قدرت دارند.» چند نفر می گویند: «پیغمبر را زندان می کنیم و از روزنه ای به او آب و نان می دهیم تا اینکه آنجا باشد و از دنیا برود.» شیطان می گوید: «این هم درست نیست؛ چون اگر شما چنین وجودی را که باعث جلب افراد است نگه بدارید، خب مسلمانان خبر می گیرند و سؤال می کنند، و ممکن است طرفدارانش یک شبه بریزند و او را فراری بدهند. این هم درست نیست.»

هر کسی حرفی می زند؛ آن یکی می گوید: «او را سوار شتری بکنیم و ببندیم و آن شتر را به سوی قبائل حرکت بدهیم!» او هم رد می کند و می گوید: «این هم صحیح نیست!» بالأخره ابوجهل پیشنهادی می کند.

منشأ افکار خلاف و کیفیت وحی شیطان به اولیای خود

آیۀ «ان الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم؛ به تحقیق شیاطین به دوست داران خود وحی می کنند!»(۳) به همین مطلب گویا است! ما خیال می کنیم آن افکار رحمانی که در ذهن ما می آید از ناحیۀ پروردگار است، و آن جنود رحمان در فکر انسان مسائل رحمانی وارد می کنند؛ ولی آن افکار خلافی که به ذهن انسان خطور می کند، دست خود انسان و زاییدۀ فکر خود او است. ولی این طور نیست، بلکه انسان به واسطۀ ارتباط و انسی که با أبالسه و شیاطین پیدا می کند، آنها افکار خلاف را در ذهن و نفس او وارد می کنند. انسان با همین افکار خلاف، انس می گیرد و به آنها ترتیب اثر می دهد؛ و به هر مقداری که از این مسائل در ذهن بیاید، به همان مقدار از واردات رحمانی کم می شود و آنها کم کم رسوخ پیدا می کنند و کم کم جنود رحمان را کنار می زنند تا اینکه واردات شیطانی تمام قلب انسان را فرا می گیرد؛ مسئلۀ «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة؛ خداوند بر دل ها و بر گوش آنان مهر زده است و بر روی دیدگانشان پرده و حائل فراگرفته است.» (۴) یعنی همین! آنچه که از واردات در ذهن و فکر و نفس انسان می آید، به واسطۀ ارتباط انسان است به یکی از این دو مبدأ: مبدأ رحمان و مبدأ شیطان!

لذا اگر شما دیدید که شخصی دارای افکار سالمی است، فکرش فکر صفا و مروت است، جود و سخاوت است، و مرامش بخشش و انس است، مرام خلوص و عدم خودیت و عدم انانیت است؛ بدانید که انس و ارتباط نفسانی او با مبادی رحمانی قوی است! و اگر شخصی را دیدید که در جهت مخالف این افکار حرکت می کند، به خاطر آن جهت نفسانی او است که با آن مبادی شیاطین و أبالسه در ارتباط است و از طریق آنها به او وحی می شود: «ان الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم»؛ و این واردات شیطانی در نفس آنها می آید. پول پرستی، حفظ خودیت، حفظ مقام، حفظ موقعیت، همه چیز را برای خود خواستن، دیگران را ترک کردن، حساب خود را از دیگران جدا کردن، تفرعن و امثال ذلک، اینها از اوصافی هستند که پیوسته از آن طریق به او الهام می شود و خود این بندۀ خدای مسکین نمی فهمد! خودش نمی فهمد که این حال کنونی او و این افکار فعلی او به واسطۀ ارتباطی است که با آنها دارد. هر کدام از این دو طیف، برای طرد همدیگر در تلاش هستند؛ به هر مقدار که یکی از این دو بر دیگری غلبه کند، آثار آن غلبه، در انسان پیدا می شود.

شما می روید در مسجد نماز می خوانید، و بر اثر نماز حالت صفا و سبکی و بهجتی برای شما پیدا می شود؛ الآن در اینجا جنود رحمان غلبه کرده اند و جنود شیطان را کنار زده اند. وقتی به جای دیگری می روید و حالت کدورتی برای شما پیدا می شود، بدانید که در اینجا جنود شیاطین آمده اند و بر جنود رحمان غلبه کرده اند که این حالت کدورت برای شما در آنجا پیدا شده است.

انسان در ارتباط با آن مبدأ رحمانی از ابتدا دارای یک صفا و بهجت و انبساط است، ولی بعدا به واسطۀ حرکت در جهت مخالف و ترتیب اثر دادن به وساوس آن جنود شیطان، کم کم آن حالت از او گرفته می شود و کم می شود و کم می شود تا اینکه آن مطلب و مسئلۀ اول بدون اینکه این کم شدن، ضربه ای در وجود او ایجاد کند و تنبهی را به وجود بیاورد، ناگهان انسان خودش را ملاحظه می کند و می بیند که به طورکلی با آن حالت سابق تفاوت بعید و فاصلۀ طولانی دارد که دیگر اصلا نمی تواند به آنجا برسد؛ این به خاطر دور شدن از مبادی رحمانی و استیلای جنود شیطان بر وجود انسان است.

استدراجی که تمام اولیاء و انبیاء و تمام عرفا و بزرگان و کملین، از آن ترس دارند و همیشه از او برحذر هستند، این مسئله است که کم کم به واسطۀ ترتیب اثر دادن به واردات و پیگیری کردن آنها و جدا نشدن از آنها، ارتباط نفس انسان با جنود شیطان قوی می شود، و هنگامی که نفس انسان با آنها ارتباط پیدا کرد، این ارتباط در ذهن و فکر انسان عکس العمل ایجاد می کند و لذا انسان به این واردات ترتیب اثر می دهد.

القائات شیطان بر ابوجهل برای کشتن پیغمبر اکرم(ص)

در این جلسه نیز شیطان برای مشرکین این طور مجسم شد، همان شیطانی که برای ما در هر لحظه ای از لحظات مجسم می شود ولیکن ما از او اطلاع نداریم، منتها دیگر در آنجا خیلی رک و پوست کنده آمد؛ چون می خواهد به حساب پیغمبر برسد، و خلاصه می خواهد بگوید: اگر این پیغمبر برداشته شود، دیگر نان ما در روغن است! دیگر هیچ زحمتی نداریم و دیگر احتیاجی به تلاش و کوشش نداریم! لذا آنجا به صورت برای آنها جلوه کرد و آمد راه را نشان داد؛ شیطان گفت: «من به شما راه خوبی ارائه می دهم!» و این فکر را در فکر و در ذهن ابوجهل قرار داد و وقتی که این فکر را قرار داد، خودش نیز در کناری نشست و این فکر را تأیید و تقریر کرد!

این یکی از ظرائف راه است، که چطور انسان بدون اینکه متوجه باشد، مطلبی به ذهنش می آید و نمی داند از کجا آمده است و بعدا خودش می نشیند و این را تأیید و تقریر می کند؛ حالا هم آن کسی که تأیید کرده است و هم آن کسی که آورده است، شخص دیگری است و به دو صورت مختلف می آید و جلوه می کند؛ اول فکر را در ذهن القا می کند و وقتی که دید انسان با آن ارتباط دارد، دست به امضای آن فکر می زند و بر آن صحه می گذارد.

شیطان فکر ابوجهل را تقریر کرد و ابوجهل گفت: بنی هاشم یک طایفه هستند، قوا و قدرتشان که به همۀ طوایف نمی رسد، پس اگر ما از هر طایفه یک نفر بیاوریم تا اینکه چهل نفر بشوند و این چهل نفر پیغمبر را از بین ببرند، بنابراین اینها دیگر نمی توانند از همه قصاص کنند و لابد دیه می گیرند، ما هم هر چه بخواهند به آنها می دهیم و مسئله تمام می شود! گفتند: «عجب فکر خوبی است! ای ابوجهل، قضیه را تمام کردی!»

اطلاع پیامبر از کید کافران و دستور به هجرت

منتها یک مطلب در اینجا هست و آن مطلب این است که اینها می نشینند و فکر می کنند و این طرف و آن طرف را می سنجند؛ اما از آن دستی که آن بالاست بی خبرند، از آن مشیت قاهرۀ پروردگار که فوق همۀ اراده ها است، خبر ندارند! کارها را انجام می دهند، اما آن کسی که امور را می گرداند، شخص دیگری است؛ و الا اگر این طور نباشد، معلوم است که همۀ دنیا در دست چه کسی خواهد بود!

آنها این مطلب را پذیرفتند و قرار بر این شد که در یک شب که پیغمبر در حال استراحت است، ایشان را از بین ببرند. در اینجا این آیه بر پیغمبر نازل شد: «و إذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک أو یقتلوک أو یخرجوک و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین؛ مشرکین می خواهند حیله کنند که یا تو را دستگیر کنند و در زندان قرار بدهند و یا تو را بکشند و یا تو را اخراج بکنند، درحالتی که مکر خدا بالاتر است (خدا مافوق همۀ این حیله ها است)!»(۵) «و رحمتی وسعت کل شیء؛ رحمت خدا بر همه چیز (حتی بر تمام جنود أبالسه و مشرکین) برتری دارد!»(۶) و پیغمبر اکرم به سراغ امیرالمؤمنین(ع) آمدند [و قضیه هجرت را مطرح کردند و داستان لیلة المبت پیش آمد … ….]

پی نوشت:

۱- مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج ۱، ص ۶۳ ۶۷؛ دلائل النبوة، ج ۲، ص ۳۱۱ ۳۱۵.

۲- تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۳۵؛ السیرة الحلبیة، ج ۲، ص ۴۰.

۳- سوره انعام آیه ۱۲۱.

۴- سوره بقره آیه ۷.

۵- سوره انفال آیه ۳۰.

۶- سوره اعراف آیه ۱۵۶.

پرسش و پاسخ در امیرالمؤمنین(ع) خودش را وقف خدمت به پیامبر(ص) کرده بود

گفتگو با هوش مصنوعی