منظومه بازدارنگی اسرائیل دچار فروپاشی اساسی شده است

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از دفتر حفظ و نشر حضرت آیت الله العظمی خامنه ای، حسین جابری انصاری کار خود را سه دهه پیش در میز فلسطین وزارت امور خارجه آغاز کرد و در این سه دهه می توان گفت هیچ وقت از مسئله فلسطین جدا نبوده و از ابتدای شروع عملیات طوفان الاقصی و جنگ غزه نیز مجدانه و البته دقیق و عمیق در میدان تحلیل و تببین این رویداد تاریخی حضور داشته است.
مشاور معاونت عربی و آفریقایی، مدیر کل خاورمیانه عربی و شمال آفریقا، سخنگو و رئیس مرکز دیپلماسی عمومی و رسانه ای، معاون عربی و آفریقایی، مشاور ارشد وزیر در امور ویژه سیاسی و معاون کنسولی، مجلس و ایرانیان وزارت امور خارجه از جمله مسئولیت های او در این سال ها بوده است.
به تازگی کتابی از او روانه بازار شده است؛ «اخگر به گریبان» که ترجمه خاطرات منیر شفیق، اندیشمند و استراتژیست فلسطنی است.
آنچه می خوانید متن کامل مصاحبه تفصیلی رسانه KHAMENEI.IR با دکتر حسین جابری انصاری درباره ترورهای اخیر رژیم صهیونیستی، شناخت شخصی او از مجاهد بزرگ شهید اسماعیل هنیه و چرایی لزوم خونخواهی جمهوری اسلامی ایران است.
به نظر شما ترورهای اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان و تهران، می تواند این رژیم را از بن بستی که در غزه گرفتار آن شده، خارج سازد؟
جابری انصاری: بسم الله الرحمن الرحیم. توفیقی است که در خدمت شما و مخاطبین شما باشیم. واقعیت این است که به دو معنای درازمدت استراتژیک و تاریخی، و کوتاه مدت ناظر به جنگ غزه، چنین امکانی وجود ندارد. آن بحث درازمدتی که حتما باید به آن توجه بکنیم این است که مسئله ی اصلی در فلسطین اشغالی، اشغال فلسطین و نقض حقوق بدیهی و طبیعی یک ملت است؛ ملتی که تسلیم نشده. گاهی مثال های تاریخی ای زده می شود که در جاهای دیگری از دنیا هم اتفاقاتی از این قبیل افتاده؛ کلنی های استعماری شکل گرفته و بعد، بومیان یا کشتار وسیع شدند و حذف شدند یا بقایایشان هم جذب آن ساختار استعماری جدیدی شد که ایجاد شده بود؛ می گویند در فلسطین هم این گونه خواهد شد. منتها در فلسطین مهم این است که علی رغم گذشت دهه ها از اشغال فلسطین، اراده ی یک ملتی برای رهایی از اشغال و برای وصول و میل به حقوق طبیعی و بدیهی و اولیه ی خودش وجود دارد.
بنابراین، در مقیاس تاریخی، مسئله اصلی رژیم صهیونیستی مسئله ی اشغال است و هیچیک از این راه حل ها نه جنگ غزه، نه رجوع به زنجیره ی ترور و نه تاکتیک های دیگری که قبلا در طول تاریخ به کار گرفته اند و اینک هم ممکن است به کار بگیرند رافع مشکل و بن بست اسرائیل نیست. بن بست اساسی پروژه ی صهیونیسم و رژیم صهیونیستی و اسرائیل این است که بر بنیاد نقض حقوق بدیهی و طبیعی یک ملت دیگری پروژه ی استعماری را شکل داده اند و این پروژه دچار مشکل است؛ زیرا آن ملتی که صاحب این سرزمین است، بر سرزمین خودش ایستاده و حاضر است بمیرد و شهید بشود، اما سرزمین خودش را ترک نکند و در برابر این پروژه استعماری تسلیم نشود. این یک نگاه درازمدت و تاریخی است.
اما با یک دید کوتاه مدت هم اگر نگاه بکنیم یعنی همین دوره ده ماهه و موضوع جنگ غزه که موضوع سؤال شما بود باز منطق خودش را دارد. واقعیت این است که اسرائیل ده ماه است که با اعلام یک سری اهدافی وارد غزه شده. یک سه گانه ای را به عنوان اهداف خودشان اعلام کردند که اولینش آزادی اسرا بود و معلوم شد که این یک بهانه ای بیش نیست و دوم پایان دادن به سیطره ی حماس بر غزه و سوم غیرنظامی کردن و غیرمقاومتی کردن غزه. خب، اسرا که آزاد نشدند؛ بخش عمده ی آن ها را اسرائیلی ها در بمباران هایی که انجام دادند کشتند، و بخش دیگرشان هم همچنان در اختیار مقاومت هستند.
سیطره حماس بر نوار غزه هم از بین نرفته؛ در این ده ماه، هر منطقه ای که این ها ترک می کنند، بعد از مدتی دوباره می گویند لشکرهای نظامی شان وارد این منطقه یا آن منطقه شدند برای اینکه مجدد دیدند که سیطره حماس برگشته. و غیرنظامی شدن و غیر مقاومتی شدن غزه نیز محقق نشد، چرا که تا همین لحظه مقاومت ادامه دارد؛ عملا همان تعبیری است که نویسنده ی هاآرتص دیروز یا پریروز در یادداشت مهمی اعلام کرده بود که ده ماه است ارتشمان در کوچه پس کوچه های نوار غزه دارد تلوتلو می خورد، می چرخد و می جنگد، ولی هنوز این نبرد پایان پیدا نکرده.
بنابراین، اسرائیل گرفتار یک نبرد بی پایان و یک درگیری فرسایشی است. به لحاظ نظامی، هم در جبهه ای که اسرائیلی ها اسمش را «جبهه ی جنوبی» می گذارند یعنی جبهه ی نوار غزه و هم در جبهه ی شمالی با حزب الله و لبنان، دچار بن بست و قفل شدگی هستند؛ ماه ها است که هیچ گشایشی در این قفل شدگی ایجاد نشده و بن بست کامل نظامی برقرار است. به لحاظ استراتژیک هم به جنگی با میزان تخریب بالا و کشتار آدم های عادی نمره ای داده نمی شود.
موفقیت جنگ های این گونه بر اساس میزان تحقق اهداف استراتژیک آن جنگ ارزیابی می شود. اگر از این زاویه نگاه کنیم، اسرائیلی ها تقریبا هیچیک از اهداف سه گانه شان در غزه را نتوانسته اند محقق کنند و جمع این سه عامل هم به نقطه ای نرسیده که بتواند فیصله بخش باشد تا بگویند ما جنگ را انجام دادیم، تمام شد و از این رویارویی فرسایشی بیرون بیاییم. در جنوب لبنان هم با انواع تاکتیک هایی که به کار گرفته اند، نتوانسته اند عامل این «شمشیر داموکلس »(۱) و این شمشیر فرودآمده و تأثیرگذار در جبهه ی شمالی را متوقف بکنند.
بنابراین، به نظر می رسد اسرائیلی ها می خواهند بن بست در جنگ را از طریق رجوع به مزیت نسبی خودشان در حوزه ی عملیات های ویژه ی امنیتی و ترور جبران کنند، که تخصص ویژه ی نهادهای اسرائیلی در طول دهه های گذشته از هنگام تأسیس اسرائیل تا کنون است. در حقیقت، اسرائیل به دنده ی کمکی رجوع کرده، به تعبیر عامیانه دچار بکس باد شده و خودروی جنگی اش در این گلزار نوار غزه گیر کرده؛ همان گونه که استراتژیست ها و تحلیلگران راهبردی این ارزیابی را از ابتدای جنگ داشتند که بعد از ورود اسرائیلی ها به غزه و بعد از همه ی تخریب ها و کشتارهایی که خواهند کرد، گردوخاک واقعیت به تنشان خواهد نشست. بنابراین، در آنجا گیر کرده اند و دنده ی کمکی زده اند.
آیا این دنده ی کمکی گره نظامی را باز خواهد کرد؟ خیر؛ البته بخشی از موضوع هم به مجموعه ی کنش ها و واکنش های بعدی و نوع بازی بازیگران مقابل بستگی دارد. صحنه ی جنگ مثل صحنه ی سیاست است، یک صحنه ی ایستا نیست، بلکه صحنه ی پویا و در حال حرکتی است. دقت به اهداف استراتژیک، بازی در قاب های استراتژیک و گم نکردن هدف های استراتژیک از سوی بازیگران مقابل هم بسیار مهم است که سرنوشت جنگ و مجموعه برآیند نبرد غزه را روشن خواهد کرد.
برخی از تحلیلگرها می گویند هدف اسرائیل از ترورهای اخیر، برگرداندن معادله ی بعد از عملیات وعده ی صادق و ایجاد نوعی بازدارندگی است. نظر شما در مورد این گزاره چیست؟ آیا این ترورها و به خصوص تروری که رژیم در تهران انجام داد، می تواند بازدارندگی را برایش حاصل کند یا نه؟
جابری انصاری: رویداد ترور در تهران یک سطح بالاتری از این مسئله است، مرتبط است با مجموعه ی شرایط منطقه، موازنه های منطقه ای و موضوع بازدارندگی بین منظومه ی بازدارندگی اسرائیل از یک سو و مفهوم بازدارندگی و موازنه های قدرت بین رژیم صهیونیستی با جمهوری اسلامی ایران که سطح دیگری از این منازعه و رویداد بزرگ است. آنچه ما گفتیم در رابطه با سطح فلسطینی موضوع بود و یک اشاره ای هم به حلقه لبنانی اش کردیم که البته نیاز به بحث دارد. در ارتباط با این موضوع، باید یک مقدار به عقب برگردیم. بعد از هفتم اکتبر، منظومه ی بازدارنگی اسرائیل دچار فروپاشی اساسی شد و حفره های بسیار بزرگی در آن ایجاد شد، به این دلیل که یک شکست بزرگ نظامی و امنیتی و سیاسی برای مجموعه ی ساختارهای صهیونیستی بود، از این نظر که اسرائیلی ها همیشه پیش از آنکه بازدارندگی مادی ایجاد بکنند، بازدارندگی معنوی و، به تعبیر دقیق تر، بازدارندگی ذهنی ایجاد کرده بودند؛ به این معنا که انسان فلسطینی و عرب و مسلمان، تسلیم در برابر اسرائیل را به عنوان یک امر واقع بپذیرد و این کاری بود که مثلا با سازمان آزادی بخش فلسطین و با دولت های عربی کردند؛ یعنی در تحمیل شکست به طرف های عربی در جنگ های کلاسیک، ابتدا یک معادله ی نظامی ای ایجاد کردند و بعد این را تبدیل کردند به یک موضوع معنایی و یک موضوع ذهنی و شناختی، یک موضوع ته نشین شده در ذهن طراحان، مدیران، نخبگان عرب و مسلمان و فلسطینی و توده های عادی مردم، به این معنا که این یک تقدیر، یک امر لامحاله و یک امر اجباری است. اگرچه اسرائیل در ذهن انسان عرب و مسلمان شر است، اما شر لابدمنه است؛ یعنی راه گریزی از او نیست، باید تسلیم امر واقع شد و کاری با آن نمی شود کرد.
آنجا که خدشه اساسی در این ذهنیت ایجاد شد، پیروزی استثنائی سال ۲۰۰۰ در تحمیل نخستین عقب نشینی بی قیدوشرط به اسرائیل در یکی از حلقه های منازعه ی عربی صهیونیستی یا اسلامی صهیونیستی در لبنان بود؛ یعنی برای نخستین بار، ارتش تا دندان مسلح اسرائیل و مستظهر به پشتیبانی قدرت های بین المللی که همه جا را فتح کرده بود و پیش رفته بود، مجبور به عقب نشینی شد.
تنها جایی که ارتش رژیم صهیونیستی عقب آمده بود صحرای سینای مصر بود، با هزار قیدوشرط تحمیلی و ذلالتی که متأسفانه به دولت و ملت مصر تحمیل کردند که آثارش تا کنون هم باقی است. یکی از نتایج کمپ دیوید این است که مصر با همه ی اهمیتی که دارد، با کمال تأسف تبدیل شده به زندانبان فلسطینی ها در غزه! این ها همه تعهدات کمپ دیوید است؛ یعنی دست وپای دولت و ارتش شرافتمند مصر در قیدوبند تعهدات کمپ دیویدی گرفتار است؛ این واقعیتی است که به موجب قرارداد کمپ دیوید اتفاق افتاده. تنها جایی که اسرائیلی ها عقب نشینی کرده بودند صحرای سینا بود، با هزار شرط وشروط مذلت آمیز بر طرف مقابل؛ اما برای اولین بار، در لبنان از قطعه ای از قطعات اشغال شده ی سرزمین های عربی و اسلامی مجبور به عقب نشینی شدند، بدون قیدوشرط، بدون هیچ قراردادی، بدون تحمیل کوچک ترین شرطی به طرف مقابل. این یک پیروزی بسیار استثنائی بود که در ذهن و روان انسان عرب و مسلمان ته نشین شد یا داشت ته نشین می شد، به این معنا که می شود ایستاد، آن هم ایستادن و مقاومت نه به معنای عدمی اش، بلکه به معنای ایجابی و مثبتش؛ یعنی از طریق مقاومت می شود پروژه ای را پیش برد و رهایی از اشغال را محقق کرد. آن روزی که این اتفاق افتاد، محافلی که در درون سرزمین های فلسطینی دنبال صلح یا سازش با مفهوم اسرائیلی اش هستند اعلام کردند این خارج از فلسطین بود که اتفاق افتاد، چون این اتفاق در درون فلسطین شدنی نیست! این جوری توجیه می کردند که حالا دلایلی هم دارد؛ یعنی واقعا می شود دلایلی هم آورد که مثلا این قطعه ی سرزمین، از دید یهودیان و صهیونیست ها مقدس است و یک وجبش هم قابل معامله نیست، اما خارج از این مرزها قابل مناقشه است. البته مشخص است که این تحلیل یک تحلیل دقیق و درستی نیست؛ مگر اسرائیلی ها خودشان از جنوب لبنان عقب رفتند؟ فعل متراکم مقاومتی هدفمند و استراتژیک با مجموعه ی امدادها و پشتیبانی های درون لبنانی، منطقه ای و بین المللی در حداقل هایی که ممکن بود فراهم شد و یک فئه ی قلیله ای پیشتاز امت شد، شهادت و ایثارگری را پذیرفت، خون داد و شهید شد و ایستاد و ایستاد و ایستاد تا در نهایت، پیروزی سال ۲۰۰۰ با بهره برداری از مجموعه ی امکانات و امدادهایی که وجود داشت محقق شد.
تقریبا بیست سال هم طول کشید.
جابری انصاری: بله، از ۱۹۸۲ تا ۲۰۰۰، نزدیک به دو دهه طول کشید؛ یعنی هجده سال تمام، شهادت، ایستادگی، مقاومت، فعل متراکم، ادامه ی حرکت، اراده و ایستادگی مداوم، در نهایت به نقطه ای رسید که ایهود باراک، نخست وزیر وقت اسرائیل که یک ژنرال ارتش اسرائیل بود، احساس کرد و جمع بندی استراتژیک پیدا کرد که راه چاره ای جز بیرون رفتن نیست. البته خیلی تلاش کردند که یک معادله ی صلح مذلت آمیزی را به سوری ها تحمیل بکنند در آن مقطع تاریخی، سیطره ی نسبی بر امور لبنان در اختیار سوریه و مرحوم حافظ اسد بود اما نتوانستند آن فرمول صلح تحمیلی خودشان را به اسد و حکومت سوریه تحمیل بکنند؛ دیدند چاره ای نیست، آن قدر خسارت هایشان در لبنان بالا است که باید عقب نشینی بی قیدوشرط را انتخاب بکنند.
عملیات طوفان الاقصیٰ و مجموعه متراکم مقاومت و نبردهایی که در طول ده پانزده سال قبل از عملیات طوفان الاقصیٰ از غزه علیه رژیم صهیونیستی انجام شد، باز یک تجربه ی جدیدی را فراروی انسان فلسطینی و انسان مسلمان و عرب قرار داد؛ و آن این است که در درون فلسطین هم شدنی است، نشدنی وجود ندارد، منوط به وجود یک فئه ی قلیله ای به تعبیر قرآنی به عنوان پیشتاز امت که بایستد و خون بدهد و راه شهادت و ایثار را انتخاب بکند و از حداقل امکانات و پشتیبانی های درون فلسطینی، منطقه ای و بین المللی حداکثر بهره برداری استراتژیک را بکند و در یک مسیر متراکم، این کار را پیش ببرد. این اتفاق هفتم اکتبر، در واقع، کل منظومه معنایی و ذهنی ساخته وپرداخته ی اسرائیلی در طول چند دهه را با چالش مواجه کرد، با حفره های عمیق و بزرگی مواجه کرد. این از زاویه ی غیرمادی موضوع است.
از زاویه ی مادی موضوع هم یک جمع کوچکی از فلسطینی ها در یک قطعه ی زمین کوچک ساحلی که از زمین و دریا و هوا، از همه طرف در محاصره و زیر رادارها و زیر همه ی کنترل های نظارتی و ابزارهای تکنولوژیک اسرائیلی و قدرت های جهانی هم پیمان اسرائیل هستند، این ها در شهر زیرزمینی غزه، در زیر زمین، مدت ها برنامه ریزی کردند، یک عملیات بزرگی در اندازه ی هفتم اکتبر را طراحی کردند و در یک پیشروی سریع، آمدند دو برابر نوار غزه را گرفتند! این یعنی فروپاشی منظومه ی بازدارندگی اسرائیل به تمام معنی کلمه، حتی در مفهوم مادی اش. خب اسرائیلی ها برای اینکه این شکست را مدیریت بکنند، دو سه کار کردند؛ یکی اینکه در صحنه ی جنگ غزه، شروع کردند به تخریب وسیع و ویرانی و تحمیل یک شرایط جدید؛ در حقیقت، آن قدر هزینه را بالا ببرند تا انسان فلسطینی به این جمع بندی برسد که نمی تواند در برابر اسرائیل و آتش پرشتاب اسرائیلی بایستد و این عملیات ها و این فکر و این ایده ی مقاومت و استراتژی مقاومت، مفید فایده نیست، پاسخگو نیست.
ظاهرا خیلی هم موفق نبوده؛ چون نظرسنجی ها نشان می دهد در همان غزه، حمایت مردم از عملیات طوفان الاقصیٰ و حماس همچنان درصد خیلی بالایی دارد.
جابری انصاری: حتما همین طور است. بالاتر از نظرسنجی ها، واقعیت میدان غزه است. هیچ نیروی مقاومتی و قوی ترین و زبده ترین نیروهای مقاومتی بدون پشتوانه ی مردمی امکان تنفس و ادامه ی حیات ندارند. اگر حزب الله لبنان و متحدانش در لبنان مجموعه ی مقاومت ملی و اسلامی لبنان از ۱۹۸۲ تا ۲۰۰۰ آن پیروزی بزرگ را در یک بازه ی زمانی دودهه ای خلق می کند، بدون پشیبانی مردم لبنان مطلقا چنین امکانی وجود نداشت.
بنابراین، حزب الله دو ویژگی داشت: یکی اراده و آمادگی برای شهادت و ایثار و مسلح بودن به یک برنامه و استراتژی درازمدت مقاومت فرسایشی ناظر به نتیجه و مستمر؛ و یکی پشتوانه و پوشش حمایتی گسترده مردمی در مناطق جنوب لبنان در درجه ی نخست، که نگهدارنده ی این ها بودند، و بعد در معنای وسیع تر، علی رغم نظام طایفه ای لبنان، در مفهوم عام ترش هم اکثریت غالب جامعه ی لبنانی از مقاومت حمایت می کردند؛ مجموعه ی این شرایط به پیروزی منجر شد. اینکه جنبش مقاومت اسلامی فلسطین حماس و جنبش جهاد اسلامی و مجموعه جنبش های مقاومتی دیگر در نوار غزه، آتش بار وحشتناک رژیم صهیونیستی و ده ها و صدها و هزاران تن بمباران و انواع بمب هایی که در غزه فرو ریخته شده و کشتار وسیعی که انجام شده و چهل هزار نفر شهید و چند برابر این چهل هزار نفر مجروح را توانسته تحمل بکند و کار را پیش ببرد و این وضعیت ادامه داشته باشد، بدون پشتوانه ی عمومی مردمی چنین امری به هیچ وجه ممکن نبود.
می خواهم به شما بگویم نظرسنجی یک قرینه است، یک شاهد است، اما ایستادگی اسطوره ای و تقریبا بی نظیر تاریخی مقاومت فلسطین در غزه، نه قرینه، بلکه یک امر قطعی و یک امر واقعی است که بیش از دو میلیون و دویست هزار فلسطینی در غزه ایستاده اند و اکثریت قاطع و غالبشان پشتوانه ی مقاومت هستند؛ والا بدون ایستادگی مردمی مگر مقاومت می توانست این گونه بایستد؟ هم به لحاظ نظامی دچار مشکل می شد، هم به لحاظ مجموعه ی کلان استراتژی دچار بحران می شد و مجبور می شد پرچم تسلیم را بالا ببرد و کوتاه بیاید و اتفاقات دیگری بیفتد. مشخص است که این استراتژی جواب نداده؛ اما اسرائیل، در حقیقت، به شکل گسترده ای تخریب کور کرده و این نگرانی را ایجاد کرده که زیست بوم فلسطینی را از بین ببرد. ساختن دوباره ی نوار غزه برای ادامه ی حیات عادی انسان فلسطینی بسیار سخت است و این یکی از مسئولیت هایی است که الان فراروی مقاومت و مجموعه ی فلسطینی ها و مجموعه ی امت اسلامی است که دریچه هایی باز بشود به روی اینکه امکان زیست فلسطینی ها بعد از شرایط جنگ فراهم بشود.
در سطح کلان تر، مرتبط با ایران و منطقه، عملیات وعده ی صادق یک بالانس قدرت جدیدی ایجاد کرد، یک موازنه ی قدرت جدیدی ایجاد کرد. اسرائیل چه کار می کرد؟ اول اینکه از سه کنج غزه باز به دنده های کمکی رجوع می کرد، به این معنا که خط امداد مقاومت را در لبنان، در سوریه و در مناطق دیگر، کور بکند و قیچی بکند؛ حتی با حرکت به سمت عراق، این خط تواصل و خط امداد و لجستیک مقاومت را قطع بکند. دوم اینکه به پشتیبانان مقاومت ضرب شست نشان بدهد. سوم اینکه بگوید اگر من دچار مشکل هستم، کسانی که از مقاومت حمایت می کنند هم دچار مشکل خواهند شد؛ یعنی من اجازه نمی دهم که خودم دچار مشکل باشم، اما محیط پیرامونی آرام باشد، هزینه تحمیل می کنم. با ترورهایی که علیه اهداف ایرانی انجام دادند، یک چنین خط استراتژیکی را دنبال می کردند. در نهایت، کار به یک نقطه ی ریسک رسید.
چون در سال های گذشته عادت کرده بودند که ایران مستقیم پاسخ نمی دهد من این صبر استراتژیک ایران را همیشه می گویم مدل و الگوی قالیبافی ایرانی که در واقع، ذره ذره پیش می رود، یکباره حرکت نمی کند و استراتژی خودش را به آرامی و در مقیاس درازمدت دنبال می کند شرط بندی این ها این بود که ما داریم می زنیم و ایران پاسخ نمی دهد؛ بنابراین، دست ما باز است برای اینکه مرزها را جلوتر ببریم و مفهوم جدیدی از بازدارندگی و موازنه ی قدرت را به ایران تحمیل بکنیم.
اتفاق حمله به سفارت ایران در دمشق منجر به این شد که ایران عملیات وعده ی صادق را انجام بدهد که یک عملیات حساب شده بود؛ بنا نبود تلفات داشته باشد، بلکه بنا بود نشان داده بشود که ایران اراده دارد، منظومه ی قدرت دارد، از خودش دفاع می کند، اجازه نمی دهد بازدارندگی اش خدشه دار بشود و همچنین به رژیم صهیونیستی اجازه نمی دهد که مفهوم خودش از موازنه ی قدرت و بازدارندگی را به ایران تحمیل بکند. آن عملیات در آن مقیاس با اهداف استراتژیک مشخصی بدون تلفات انجام شد، اما در واقع یک قدرت نمایی بزرگ و یک موازنه ی جدیدی را خلق کرد.
عملیات های جدید، از جمله زنجیره ی ترور و ترور خاص در تهران، یک هدف گیری اش به هم زدن دوباره ی این بازی است؛ یعنی در نتایج استراتژیک عملیات وعده ی صادق خدشه ایجاد بشود و باز یک موازنه ی جدیدی به نفع اسرائیل شکل بگیرد که قدرت مانور و بازیگری اسرائیل پیش برود. طبیعتا، این هدف گیری آن ها است؛ اینکه چه خواهد شد، نیاز به بحث دارد.
آقای دکتر! سیدحسن نصرالله در سخنرانی اخیرش گفت که «ما وارد مرحله ی جدیدی از نبرد شده ایم.» می خواهم این را یک مقدار تشریح بکنید که این مرحله ی جدید، چه ویژگی ها و چه مختصاتی دارد و آیا در این مرحله ی جدید، «ما» یی که سیدحسن از آن نام می برد، صرفا «ما» حزب الله است یا فراتر از حزب الله است؟
جابری انصاری: فکر می کنم مجموعه شرایط است که دچار یک وضعیت جدید شده. اشاره کردم که جنگ ها هم مثل خود مفهوم عام سیاست، پویا و در حال حرکت است. ما با یک صحنه ی ثابت مواجه نیستیم؛ مجموعه ی بازی کنش ها و واکنش ها است که روند جنگ را شکل می دهد. گاهی آغاز جنگ به نفع یک طرف است و پایان جنگ به نفع طرف دیگری می شود؛ این به دلیل پویایی شرایط جنگ است؛ هم شرایط درونی جنگ، هم شرایط بیرونی جنگ و ناظر به جنگ، هم مجموعه ی مسائل سیاسی و بین المللی ناظر به هر جنگی. تشریح کردیم که اسرائیل در سه کنج نظامی غزه گیر کرده، در جبهه ی جنوب لبنان گیر کرده، جبهه ی شرقی یمنی و عراقی هم در یک سطح و سقف مشخصی وارد معادله شده. درست است که این جبهه ی شرقی به اندازه ی آنچه اسرائیلی ها جبهه ی جنوبی می نامند یعنی غزه و جبهه ی شمالی یعنی حزب الله و لبنان تیر برنده ی مستقیم در ارتباط با رژیم صهیونیستی ندارد، اما جزئی از این معادله ی استراتژیک شده و به ویژه در حلقه ی یمنی خودش، تأثیرات ماندگار استراتژیکی ایجاد کرده و اصلا یمن را از یک بازیگر حاشیه نشین در جهان عرب به یک بازیگر خاورمیانه ای مؤثر و تأثیرگذار تبدیل کرده. البته طبیعی است که جزئی از این رویداد هم محبوبیت گسترده در مجموعه ی جهان عرب و جهان اسلام است که برای انصارالله ایجاد شده. علی رغم همه ی کارهایی که در سال های گذشته شد برای اینکه یک تصویر طایفه ای و مذهبی خاص و جهت گیری سیاسی ای تحمیل بشود و این ها حتی در درون یمن در قرنطینه قرار بگیرند، اما شرایط نبرد فلسطین و جنگ غزه و جسارت و ایستادگی و نگاه استراتژیک بلندمدت رهبری انصارالله و دولت صنعا خالق روندهای جدیدی شد و بازیگر یمنی را از یک کشور حاشیه نشینی که گرفتار یک جنگ درونی است و بر اثر جنگی که همسایگانش به آن تحمیل کرده اند به شدت فرسوده شده، تبدیل کرد به یک بازیگر مؤثر در سطوح استراتژیک در منطقه ی غرب آسیا، خاورمیانه و در بحران اصلی و مسئله ی تاریخی این منطقه که مسئله ی فلسطین و اشغال فلسطین است و در برابر بحران صهیونیسم.
به هرحال، اسرائیل در این سه کنج استراتژیک به دنبال این است که راه های جدیدی به روی خودش باز کند؛ لذا از جمله مراجعه کرده به گزینه عملیات های امنیتی ویژه به عنوان یک راه دررو، یک راه فرار، یک دنده ی کمکی که شرایط خودش را بهبود ببخشد، هم در کل وضعیت جنگ غزه، هم در وضعیت تیم حاکم و دولت حاکم در اسرائیل و خطراتی که قبل از تحولات اخیر، ائتلاف حاکم را تهدید می کرد.
از آن طرف، سطح بین المللی موضوع را باید نگاه بکنیم. به نظر می رسد که شخص نتانیاهو نیم نگاهی به انتخابات آمریکا هم دارد و بر روی کار آمدن جمهوری خواهان شرط بندی دارد و می خواهد یار کمکی آن ها باشد و کمک بکند برای اینکه جمهوری خواهان و شخص ترامپ به عنوان نامزد جمهوری خواهان، در آمریکا روی کار بیایند. در آستانه ی این تحولات و قبل از کنار رفتن بایدن، ما مسئله ی آخرین دور مذاکرات آتش بس را داشتیم و تلاش آمریکایی ها برای اینکه یک توافق آتش بس انجام بشود. احتمالا تیم حاکم در آمریکا و دولت آن به دنبال این بود که با یک پیروزی در سیاست خارجی و یک دستاورد در سیاست خارجی، برای کمپین انتخاباتی اش هم یک دنده ی کمکی بگیرد، اضافه بر اهداف استراتژیکی که در سطح خارجی و در سطح خاورمیانه دنبال می کند؛ به هرحال، یک امداد و یک کمکی هم به کمپین انتخاباتی اش بشود به عنوان اینکه این یک موفقیت است، یک دستاورد است. و در درون اسرائیل، توسط احزاب متحد تندرو نتانیاهو صراحتا اعلام شد که چرا ما باید این نان قرضی را به بایدن و به دموکرات ها بدهیم؛ در شرایطی که آمریکا دارد به سمت انتخابات می رود، این توافق یعنی امتیاز دادن به تیم حاکم در آمریکا، و هیچ ضرورتی ندارد ما یک چنین کاری بکنیم.
البته وقتی ما این حرف را می زنیم که «اسرائیل دچار بن بست است»، با کمال تأسف، برخی لبخند می زنند و می گویند چه جور این همه تخریب کرده و کشتار کرده و شما می گویید در بن بست است. اگر کسی می خواهد بداند، بالاترین نشانه ی این بن بست این است که اسرائیل توافق آتش بس را نمی پذیرد. اگر اسرائیل در جنگ غزه برنده شده و به اهداف اسراتژیک خودش رسیده، منطقا و قاعدتا، به لحاظ منطق استراتژیک باید به این جنگ فرسایشی خاتمه بدهد، برای اینکه او است که دچار فرسایش و دچار جنگ است. اگر اهدافش در غزه محقق شده، چرا به جنگ خاتمه نمی دهد؟ بنابراین، بالاترین نشانه ی اینکه اسرائیل در جنگ غزه همچنان گرفتار بحران و قفل شدگی است، همین است که اسرائیلی ها علی رغم همه ی تلاش های منطقه ای و بین المللی که انجام شد و فرمول های توافق آتش بسی که بارها انجام شد و رفت وآمد هیئت ها و چانه زنی ها و همه ی مسائلی که اتفاق افتاد، حاضر نیستند توافق آتش بس را انجام بدهند. یک جزئش مربوط به مصلحت تیم حاکم در اسرائیل و شخص نتانیاهو است که معتقد است اگر جنگ خاتمه پیدا بکند، ابتدای حسابرسی اش خواهد بود؛ این هم هست، ولی این تنها نیست. بالاتر از این، این گونه نیست که ساختارهای اسرائیلی و دولت عمیق در اسرائیل و ارتش اسرائیل اجازه بدهد که یک بازیگر سیاسی با او و با سرنوشت رژیم بازی بکند. اگر جمع بندی ارتش و مؤسسه و دولت اسرائیل این باشد که ما در جنگ غزه برده ایم، نتانیاهو را با همه ی بازیگری های تاکتیکی و استراتژیکی ای که بلد است مهار خواهد کرد. اگر این کار را نمی کند، چون جمع بندی مؤسسه ی اسرائیلی این است که ما هنوز به اهدافمان در جنگ نرسیده ایم و در این شرایط، پذیرش آتش بس یعنی پذیرش وضعیت موجود غزه بدون تغییر استراتژیک در آن. بنابراین، اسرائیلی ها زمان می خرند و جنگ را کش می دهند.
از آن طرف، جنگ دچار گرفتاری است و باید دنده های کمکی بزنند؛ لذا می آیند بیرون برای اینکه انواع تاکتیک های و عملیات های استراتژیک دیگری را در خدمت استراتژیک کلان خودشان انجام بدهند. اینکه آقاسیدحسن می گویند «ما وارد یک مرحله ی جدیدی شده ایم»، علت اساسی اش این است که اسرائیل در بن بست خود مجبور است دریچه های جدیدی به روی خودش باز کند و جنگ و رویارویی را وارد فازهای جدیدی کند. با عملیات اخیر ترور شهید فؤاد شکر، اسرائیل در واقع دارد معادله ی پیشین جنگ را می شکند. معادله ی جنگ، در ده ماه گذشته، در منطقه ی مرزی حاکم بوده؛ یعنی طرفین در دو سوی منطقه ی مرزی بین لبنان و فلسطین اشغالی، عملیات انجام می دادند و یک محدوده ی مشخصی داشته. وقتی اسرائیل جنگ را می برد به بیروت، یکباره دامنه ی عملیاتی خودش را به چند برابر تبدیل می کند و می برد تا پایتخت و می برد تا مربع امنیتی حزب الله. بنابراین، عملا مرزهای جنگ و قواعد حاکم بر جنگ را دارد تغییر می دهد.
اسرائیل می آید در تهران عملیات ترور انجام می دهد؛ در چه زمانی؟ در زمانی که تنها چند ساعت از بزرگ ترین مراسم رسمی و تشریفاتی جمهوری اسلامی ایران که مراسم سوگند رئیس جمهور جدید است گذشته؛ علیه چه هدفی؟ علیه یکی از مهم ترین مهمانان این مراسم و یک چهره ی مقاومتی درجه یک و از افتخارات امت اسلامی؛ خب معنای این عملیات در تهران این است که دایره ی عملیات را او دارد گسترده می کند. بنابراین، شما به عنوان طرف مقابل نمی توانی شاهد و تماشاگر باشی. شرط بندی اسرائیل این است. اینجا برخی بلافاصله می گویند حواستان جمع باشد که نتانیاهو و اسرائیل می خواهند جنگ بزرگ راه بیندازند و از طریق وارد کردن آمریکایی ها و غربی ها به این جنگ و رویارویی با ایران و متحدان ایران، در صحنه ی گرفتگی و قفل شدگی غزه و قفل شدگی خودشان گشایش ایجاد کنند. سؤال این است که آیا نتانیاهو به دنبال جنگ بزرگ تر است؟ درست است که نتانیاهو همیشه به دنبال این بوده که آمریکایی ها مستقیم با ایران درگیر بشوند، اما نه به بهای درگیر شدن خود اسرائیل در یک جنگ بزرگ؛ بین این دو تفاوت وجود دارد و در تحلیل ها باید دقت بکنیم.
جغرافیای فلسطین اشغالی ۲۷ هزار کیلومتر مربع است؛ یعنی یک چیزی مثلا در اندازه ی استان البرز ما یا منطقه ی کرج ما. بفهمیم از چه جغرافیایی حرف می زنیم. این جغرافیا عمق ندارد، امتداد ندارد؛ کل فلسطین اشغالی این مقدار است. یادمان نرود در همین فلسطین اشغالی، شش میلیون فلسطینی زندگی می کنند که این ها نمی خواهند سر به تن اسرائیل باشد؛ یعنی این ها متحد اسرائیل نیستند. این ها در کرانه ی باختری و در غزه، در شرق و غرب و در درون رژیم صهیونیستی، در مناطق اشغالی ۱۹۴۸، به عنوان فلسطینی های عربی که شهروندی اسرائیل را دارند، در همان خانه و کاشانه ی خودشان بودند که این موجودیت صهیونیستی شکل گرفته و تابعیت گرفته اند؛ اسرائیلی ها نتوانستند همه را بیرون بریزند. این ها گاهی عملیات هایی هم داشته اند و تاریخی از مبارزه دارند؛ مبارزه ی مدنی و حتی مبارزه ی نظامی. شرایط آنجا واقعا یک شرایط خاصی است. نمی شود از بیرون به فلسطینی هایی که داخل هستند حکم داد که چگونه کار کنند؛ ولی آن ها غالب شهروندان عرب و فلسطینی در درون رژیم صهیونیستی در سطوح مختلف، در آن حدی که توانسته اند، مبارزه کرده اند و هویت ملی خودشان را حفظ کرده اند.
خب، این به ما چه می گوید؟ می گوید این جغرافیای کوچک، امکان این را ندارد که جنگی در آنجا اتفاق بیفتد. در جنگ، فقط طرف های مقابل نیستند که صدمه خواهند دید. اگر جنگی اتفاق بیفتد، لبنان یا ایران یا هر کسی که در این جنگ، طرف درگیری باشد، بی تردید صدمات بزرگی خواهد دید. جنگ های بزرگ صدمات اساسی هم دارد؛ به همین دلیل هم هست که هیچ کشور و هیچ ملتی به سمت جنگ نمی رود. حتی انسان فلسطینی هم دنبال جنگ نیست؛ من این را در دوران جنگ غزه بارها گفته ام و دوباره تکرار می کنم؛ این خیلی مهم است. انسان فلسطینی بالاترین اشتیاق به زندگی و حیات کرامتمند را دارد اما نمی تواند زندگی بکند، چون تحت اشغال است و همه ی حقوق بدیهی و طبیعی اش نقض شده، لذا چاره ای جز مبارزه ندارد؛ مبارزه برای او یک انتخاب نیست، یک امر ناگزیر است، یک امری است که به او تحمیل شده؛ نبرد و جنگ و درگیری انتخاب او نیست، اجبار او است و راه دیگری در برابر او نیست. همه ی ملت ها می خواهند در صلح و ثبات زندگی بکنند و هیچ دولت و ملتی خودخواسته به سمت جنگ و به سمت رویارویی نمی رود؛ چرا؟ برای اینکه جنگ ها هزینه های بالا دارد، خسارت های بالا دارد؛ این مشخص است، این قاعده است.
یکی از امتیازات بزرگ رهبری جمهوری اسلامی ایران و به طور مشخص آیت الله خامنه ای، این است که با توجه به تجربه ی جنگ تحمیلی و جنگی که بعد از انقلاب به ایران تحمیل شد، در تمام دوران سه دهه و اندی رهبری خودشان، این خط استراتژیک را داشته اند که جنگ جدیدی به ایران تحمیل نشود؛ این یک قاعده ی استراتژیک در سیاست ورزی و حکمرانی ایران بوده. البته در چند مقطع اتفاقاتی افتاده که استعداد این را داشته که ایران را وارد یک درگیری بزرگ و یک جنگ بزرگ بکند، اما این کار انجام نشده، برای اینکه عقلانیت و عزت و حکمت و مصلحت قاعده های حاکم بر سیاست ایران و منطق استراتژیک مورد توجه رهبری انقلاب اسلامی است و همه ی این مسائل به دقت مورد توجه قرار داشته.
برگردیم به بحثی که می کردیم. جنگ ها را ملت ها انتخاب نمی کنند اما از ترس جنگ و از ترس تب، خودشان را هم دار نمی زنند. اگر ملتی از ترس جنگ، وا بدهد و به منطق استراتژیک تحمیلی طرف مقابل توسعه گر، توسعه طلب و جنگجوی اشغالگری مثل رژیم صهیونیستی تن بدهد، بدون جنگ، خسارت های جنگ و بلکه بزرگ تر از خسارت های جنگ بر او تحمیل خواهد شد. در این لحظه ی جاری، قطعا ایران به دنبال جنگ نیست، همان گونه که خط استراتژیک چند دهه ی ایران بوده. جنگ تحمیلی عراق هم به ایران تحمیل شد؛ چند سده است که ایران هیچ گاه آغازگر هیچ جنگی نبوده، و این سیاست ثابت ایران و رهبری انقلاب اسلامی است و همیشه این سیاست باقی بوده. اما معنایش این نیست که در برابر یک دشمن افزون خواه، توسعه طلب، جنگ طلب و اشغالگری مثل رژیم صهیونیستی، وا داده بشود و کارهایی انجام بشود که به معنای پیشروی او باشد.
به اعتقاد من، منطق اسرائیلی این است: پیشروی بدون ورود به جنگ؛ چون می داند که ورود به جنگ، اولین خسارت های بزرگ را به رژیم صهیونیستی تحمیل خواهد کرد. آن جغرافیای با مساحت ۲۷ هزار کیلومتر مربع و آن جمعیتش با روان شناسی و جامعه شناسی ای که دارد، برای جنگ آماده نیست. این جمعیت یاد گرفته همیشه جنگ های چندروزه را طی بکند که با پیروزی باشد و یاد گرفته بچه ی نونور قدرت های بین المللی است که همیشه امداد بین المللی برای او آماده است. جنگ های دوران جدید مقاومت، وضعیت جدیدی را به اسرائیل تحمیل کرد. در لبنان و بعد در درون فلسطین و در هفتم اکتبر، اسرائیل به جنگ های فرسایشی طولانی مدت مجبور شده. اسرائیل نمی تواند در جنگ کوتاه مدت پیروز بشود؛ وقتی نمی تواند پیروز بشود و طرف مقابلش تسلیم نمی شود، مجبور است به یک رویارویی فرسایشی ادامه بدهد. این وضعیتی است که اسرائیل الان در آن گرفتار است. چه کار می خواهد بکند؟ می خواهد از طریق کارویژه ی مزیت نسبی تاریخی خودش که عملیات های ترور است و گسترده کردن دامنه ی بحران و تحمیل هزینه ها به بازیگران دیگر و ترس آن ها از گزینه ی جنگ بزرگ، منطق استراتژیک و بازدارندگی و قدرت خودش را به بازیگران دیگر تحمیل بکند. در واقع، جبهه های بیرونی را آرام بکند و به بازیگران دیگر تحمیل بکند که از ترس این جنگ، کنار بکشند تا بتواند شرایط فلسطین را در یک قرنطینه ای تدبیر کند و یک جوری بتواند به این شب سیاه خودش، یعنی درگیری غزه، پایان بدهد. درحالی که در چند جبهه مستهلک و گرفتار است و جبهه ی غزه هم به تنهایی ایستادگی اسطوره ای انجام داده، اسرائیل دچار یک رویارویی بی پایان فرسایشی است؛ بنابراین، ناچار است به گزینه های دیگری رجوع بکند.
و اینجا با رجوع به عقل استراتژیک مدیریت بحران، بدون اینکه به منطق بازدارندگی و موازنه ی قدرت اسرائیل در ذیل گزینه جنگ بزرگ تن داده بشود، امکان بازی های متقابلی وجود دارد. فهم این منطق استراتژیک در این لحظه ی حساس، بسیار مهم و تعیین کننده است. اگر این منطق فهم نشود، معرکه ی آغازنشده ممکن است به باخت منجر بشود؛ اما اگر این منطق استراتژیک درک بشود، در بین کف و سقفی که بازیگری وجود دارد و امکان بازی استراتژیک وجود دارد، ایران می تواند مجموعه ی تاکتیک ها و استراتژی های خودش را تنظیم بکند و بدون اینکه اسرائیل را از سه کنج خارج بکند، بدون اینکه به نقطه ی جنگ و درگیری بزرگ برسد، اجازه ندهد که منظومه ی بازدارندگی یا مفهوم جدید بازدارندگی اسرائیل به بازیگران بیرونی و به ایران و حزب الله تحمیل بشود. از این لحاظ، به نظر می رسد ما وارد مرحله ی جدیدی شده ایم به معنای کل این صحنه ی منازعه و رویارویی و هم حزب الله، هم بازیگران دیگر، هم جمهوری اسلامی ایران، در واقع، در برابر این لحظه ای هستند که باید بدون اینکه در ذیل منطق اسرائیلی بازی بکنند و گل به دروازه ی خودی بزنند، بتوانند این قطعه از نبرد و رویارویی را هم به نحو مناسبی با منطق استراتژیک درست مدیریت بکنند و اجازه ندهند که این اتفاق در سمت اسرائیلی بیفتد.
آقای دکتر! رهبر معظم انقلاب در یکی از سخنرانی های اخیرشان فرمودند که در مسائل مهم کشور، لازم است صدای واحدی شنیده بشود. آیا این اتفاقی که افتاد و پاسخی که ایران وعده اش را داده، از آن بزنگاه ها است که باید صدای واحدی از کشور شنیده بشود؟ داشتن این صدای واحد در آن ها چه تأثیری دارد و اگر این صدای واحد خدشه دار بشود و دچار انشقاق و چندصدایی بشویم، ممکن است چه تبعاتی داشته باشد؟
جابری انصاری: بی تردید این گونه است. لحظات استراتژیک در این سطح از حساسیت و بسیاری از موضوعات پایین تر از این موضوع که شما در سؤالتان اشاره کردید، از مسائلی است که با امنیت ملی و منافع ملی کشور مرتبط است، از مسائل ملی است و در همه ی مسائل ملی باید یک صدا از مجموعه ی نظام و مجموعه ی کشور بیرون بیاید. از این زاویه، فکر می کنم یکی از مسائلی هم که به دقت باید به آن توجه بشود این است که بازیگری که بیشترین منفعت را از افزایش رویارویی در درون جامعه ی ایران و افزایش رویارویی در درون ساختارهای حاکمیتی جمهوری اسلامی ایران می برد، رژیم صهیونیستی است؛ یعنی اگر بخواهیم یک بازیگر در صف مقدم بازیگران منفعت بر از تشدید هر گونه درگیری و رویارویی و ستیزه ی سیاسی و تند شدن فضای اجتماعی و سیاسی ایران را نام ببریم، بدون هیچ تردیدی و بدون هیچ فکر و تأملی، رژیم صهیونیستی خواهد بود؛ یعنی اولین بازیگری است که منفعت می برد. بنابراین، در دو سطح اجتماعی و سطح حاکمیتی ایران، تشدید اختلافات، رویارویی ها و ستیزه ها به نفع رژیم صهیونیستی است.
از این زاویه، من فکر می کنم اتفاقی که در انتخابات اخیر افتاد ضربه ای به رژیم صهیونیستی بود. با اینکه این انتخابات به صورت ناگهانی برگزار شد یعنی یک امر پیش بینی شده و برنامه ریزی شده نبود، بلکه یک سال زودتر از پایان دوره ی ریاست جمهوری مرحوم جناب آقای رئیسی، با حادثه ی تلخ سقوط هلیکوپتر، در واقع بر ما تحمیل شد و رقابت بسیار سنگینی هم انجام شد که دو کارزار انتخاباتی، با همه ی شعارها و اولویت ها و نگاه ها و رویکردهایی که داشتند، با هم ستیزه ی سیاسی انتخاباتی کردند، اما مهم این است که انتخابات وقتی برگزار شد و نتیجه مشخص شد، از رئیس جمهور منتخب تا رقبای ایشان تا بالاتر و بسیار مهم تر، شخص مقام معظم رهبری به عنوان عالی ترین مقام کشور، یک ادبیات وفاقی مبتنی بر وفاق ملی شنیده شد؛ نوعی از وفاق ملی و اتحاد ملی و نگاه مشترک و رویکرد مشترک بر بنیاد آن چیزی که رئیس جمهور منتخب هم بارها در انتخابات تکرار کرد که ما به جای اینکه با هم ستیزه بکنیم، باید در چهارچوب سند چشم انداز جمهوری اسلامی و هدف گیری های کلان برنامه ی هفتم توسعه، با نوعی وفاق ملی و همکاری جمعی امور کشور را پیش ببریم. لذا این سم مهلکی برای اسرائیلی ها و رژیم صهیونیستی است و من معتقدم یکی از جنبه های زمان بندی ترور هم همین مطلب است.
البته نمی خواهم موضوع را فقط به این مسئله فروبکاهم ما به ابعاد دیگر موضوع در مجموعه شرایط استراتژیک و گرفتاری های اسرائیل و منطق های حاکم بر جنگ غزه و نبردهای پیرامونی آن، قبلا در مباحثمان مفصل اشاره کردیم اما رژیم صهیونیستی یک نیم نگاهی به صحنه ی سیاست داخلی ایران هم داشت، به این معنا که این میزی که دارد چیده می شود و این نشانه های وفاق ملی ای که دارد شکل می گیرد، با فرازونشیب هایی که دارد و با شذوذاتی که احیانا این طرف و آن طرف اتفاق می افتد، در برآیندش نشانه های وفاق مشاهده می شود و این سم مهلکی برای اسرائیل است. هرچه در درون جامعه ی ایران اتحاد بیشتری بین اجزای ملت ایران باشد و هرچه در درون ساختارهای حاکمیتی بر بنیاد یک تقسیم کار ملی و نوعی شبه اجماع ملی کارها روان بشود و نهادها و مجموعه های سیاسی و حاکمیتی در چهارچوب اهداف کلان انقلاب و جمهوری اسلامی با هم سیاست ورزی کنند، شرایط بازی برای اسرائیل سخت تر و بدتر خواهد شد و لذا یک نیم نگاهی به این ترور و توقیدها (۲) هم دارند که در واقع، اگر می توانند، یک مقدار خدشه در این بازی ایجاد کنند و آن را به هم بزنند.
بنابراین، در پاسخی که ایران می دهد، اضافه بر همه ی منطق های استراتژیکی که به آن اشاره کردیم، منطق درونی هم باید مورد توجه قرار بگیرد و سیاست داخلی ما با حفظ وحدت ملی و حرکت وفاقی که آغاز شده و تقسیم کار ملی و صدای واحد شنیدن یک صدای واحد متفق از سوی نهادهای حاکمیتی و اجزای سیاسی مختلف پیش برود؛ همه ی این مقتضیات باید در طراحی استراتژیک مورد توجه قرار بگیرد. و من مطمئن هستم که عقل استراتژیک جمهوری اسلامی همچنان در این لحظه ی حساس هم با همان منطق استراتژیک و عقلانیت قوی ان شاءالله نیازهای کشور را مدیریت خواهد کرد.
آقای دکتر! آیا می توان وضعیت فعلی را از منظر تاریخی و روندهای ریشه دار هم تحلیل کرد؟
جابری انصاری: در این لحظه ای که داریم با هم حرف می زنیم، فکر می کنم خوب است که این نگاه مورد توجه سیاست گذاران ما قرار بگیرد و امیدوار هستم که این دیده بشود و شنیده بشود. همه ی این فعل وانفعالات و تحولات نبرد هفتم اکتبر و پس از هفتم اکتبر و مرحله ی جدید این نبرد تا الان که به ابعادی از آن پرداختیم و به منطق درونی آن هم اشاره کردیم در یک ظرف بزرگ تری دارد اتفاق می افتد که به اعتقاد من، خود ما که ایجادکنندگان این ظرف بزرگ تر هستیم، متأسفانه کمتر به آن توجه می کنیم. آن ظرف بزرگ تر این است که در حال حاضر، ایران بر فراز چند سده ی گذشته ی تاریخ خودش قرار دارد.
ما الان در مرداد ۱۴۰۳ هستیم و در سال ۸۹۳ هجری شمسی، دقیقا ۵۱۰ سال قبل، جنگ چالدران با آن نتیجه ی معروفی که همه ی ما می دانیم اتفاق افتاد. در جنگ چالداران، به دلیل اینکه فاصله ی فاحش تکنولوژیک بین سپاه ایران و سپاه عثمانی وجود داشت به لحاظ تسلیحات و امکانات، آن ها مسلح به سلاح های جدید شده بودند ولی شاکله ی ارتش ایران هنوز سنتی بود و گرچه یک مقدار سلاح های جدید هم پیدا کرده بود، اما بسیار ضعیف بود و به دلایل دیگری مانند نوع فرماندهی و مدیریت و مجموعه ی شرایطی که وجود داشت، ایران در آن جنگ شکست خورد. شکست در این جنگ، در واقع، مرز غربی ایران را بست و یک شرایط تاریخی ای را برای ایران خلق کرد که سال ها ادامه پیدا کرد. البته از آن طرف هم یک معادله ای ایجاد شد که عثمانی ها فهمیدند باید دست از سر ایران بردارند. تا قبل از جنگ چالدران و رویدادهای بعدی چند دهه ی بعد از آن، عثمانی ها دنبال این بودند که ایران را هم جزئی از اراضی امپراتوری خودشان بکنند؛ یعنی به ایران به عنوان یک سرزمین جدا از مجموعه ی امپراتوری عثمانی نگاه نمی کردند، بلکه خودشان را امپراتوری اسلامی فراگیر می دیدند. جنگ چالدران و تحولات بعدی آن، در مجموع، یک معادله ای ایجاد کرد که عراق مرز غربی ایران شد، اما از سویی دیگر عثمانی ها هم کمابیش پذیرفتند که ایران خارج از سیطره ی آن ها است و یک وضعیت مستقلی دارد. این منطق تاریخی تا چند سده ادامه پیدا کرد.
در تحولات بعد از انقلاب اسلامی ایران در بیش از چهار دهه ی گذشته و، به طور مشخص و ویژه و بارز و ملموس، در بیش از سه دهه ی گذشته، ایران یک استراتژی مداوم متراکمی را دنبال کرده. اگر می گوییم مقاومت فلسطین یا مقاومت لبنان چند دهه با فعل متراکمی وضعیت جدیدی خلق کردند، درعین حال، یک وضعیت مادر بزرگ تری را جمهوری اسلامی ایران و انقلاب اسلامی ایران خلق کرده. یک فعل متراکم در چهارچوب یک استراتژی منطقه ای مشخص، ایران را تبدیل کرده به یک قدرت بازیگر درجه یک در منطقه ی پیرامونی خودش، به طور مشخص در غرب آسیا و آنچه در تعریف هایی که اروپایی ها وضع کرده اند، با تسامح «خاورمیانه» نامیده می شود. این شرایط، یک شرایط تاریخی جدید است و نیاز دارد به اینکه ایران یک استراتژی متکامل همه جانبه ای داشته باشد که بتواند این موفقیت را ادامه دهد. این موفقیت، برای نخستین بار بعد از قرن ها، نفوذ ایران را در غرب تا مدیترانه و در جنوب تا باب المندب و دریای سرخ برده؛ و نه فقط نفوذ، بلکه سطوحی از حضور مستقیم را هم برای ایران ایجاد کرده، در بستر همین دولت کشورها و دولت ملت ها و قواعدی که وجود دارد. البته این دوره ی فعلی دوره ی امپراتوری ها نیست، دوره ی کشورگشایی ها نیست؛ ما بر اساس منطق دولت کشور، با هم پیمانی با دولت ها و ملت ها در منطقه، در واقع توانسته ایم اسباب این نفوذ و این حضور را فراهم بکنیم.
این اتفاق برای اولین بار بعد از جنگ چالدران افتاده؟
جابری انصاری: برداشت تاریخی و استراتژیک من این است. البته معنایش این نیست که ما هیچ گاه سیاست منطقه ای و نفوذ منطقه ای نداشتیم؛ چرا، ما حتی بعد از چالدران هم در مقاطعی این مرز را می شکنیم و جلو می رویم. مثلا در دوران شاه عباس بزرگ، جلوتر در دوران نادرشاه و حتی در دوره ی زندیه، حرکت هایی را در محدوده ی عراق داریم. در دوران پهلوی هم ما در منطقه یک درجه ای از سیاست و نفوذ را داریم، حتی توجهی به شیعیان و به مسائلی در منطقه و مجموعه ی اسلامی داریم، اما در قالب سیاست بازیگری در ذیل بازی شبکه ی قدرت جهانی با نزدیکی به غرب و ایالات متحده ی آمریکا. ویژگی اتفاقی که بعد از انقلاب می افتد این است که ایران یک بازیگر مستقل است که در ذیل منطق تقسیم قدرت جهانی قرار نگرفته، جزئی از منظومه ی قدرت غرب نیست و حتی جزئی از منظومه ی قدرت شرق ایدئولوژیک سابق و شرق جغرافیایی امروز هم نیست؛ یک بازیگر مستقل است.
بازی اش را هم خودش طراحی می کند.
جابری انصاری: هم بازی اش را خودش طراحی می کند، هم اهدافش را خودش طراحی می کند. سیاست ایران در مورد فلسطین بزرگ ترین نشانه ی این استقلال است. تمام دولت های منطقه ی ما و قبل از انقلاب، دولت پهلوی در دوره ی رژیم شاه، سیاستی که در ارتباط با فلسطین اشغالی و اسرائیل دنبال می کردند بر اساس تعهدات بین المللی و قرار گرفتن در مجموعه ی سیاست بین المللی و منظومه ی غرب بود. امروز گرفتاری کشورهای عربی چیست؟ آن چنان در قیدوبند شبکه ی روابط و منافع خودشان با ایالات متحده ی آمریکا و غربی ها و قدرت های جهانی گرفتار هستند که از امکان داشتن یک سیاست مستقل در ارتباط با فلسطین و موضوع فلسطین و اشغال فلسطین برخوردار نیستند. بنابراین، ایران بعد از انقلاب دو کار می کند:
اولا این نفوذ گسترده تا مدیترانه و تا باب المندب و دریای سرخ، از زمان چالدران به بعد، هیچ گاه سابقه ندارد؛ حتی بخشی از آن، در رابطه با جنوب ایران، تقریبا بازگشت به قبل از دوران صفویه است. در دوره ی صفویه هم حوزه ی نفوذ ایران دیگر تا آن قسمت از جنوب نیست، تا یمن و تا باب المندب نیست؛ این ها واقعیت های تاریخی است. بنابراین، این گستره و عمق مردمی تکرارناپذیر برای اولین بار اتفاق افتاده، حضور و نفوذ در این اندازه و در این ابعاد برای اولین بار است که اتفاق افتاده.
ثانیا و مهم تر از همه، ایران دوباره به دوران استقلال خودش به عنوان یک دولت ملی و مستقل برگشته، بازیگری زائده و ذیل سیاست بین المللی نیست، بازیگری مستقل است که در تهران تصمیم گرفته می شود. درست یا غلط، هرچه هست، هر مشکلی داریم، مربوط به خودمان است؛ اگر دعوایی داریم، باید با هم حل کنیم. ایران دولتی نیست که سفرای ایالات متحده و بریتانیا برایش تصمیم بگیرند و به او دستور بدهند، آن گونه که به شاه ایران ابلاغ می کنند که برای مهار امواج انقلاب، باید تهران را ترک بکند و برود؛ و یا انواع رویدادهای دیگری که در تاریخ همین دوره ی معاصر ایران اتفاق افتاده. دوره ی قاجار هم که مشخص است؛ در واقع، دوره ی به هم ریختگی ایران است، دوره ای است که مرزهای ایران در شمال و در شرق دارد کوچک تر می شود و تراشیده می شود، به شکل بزرگ و فاحشی در جنگ ها شکست می خوریم، دو سفارت روسیه و انگلستان در تهران همه کاره هستند و شبکه ی نخبگان ایرانی بین این دو قدرت توزیع شده، برخی «روسوفیل» هستند و برخی «انگلوفیل»؛ در واقع، ایران گوشت قربانی بین دو قدرت جهانی است. در دوره ی پهلوی هم با همه ی فرازونشیب ها، حتی در اوج قدرتش و در آن دوره ای که نام سیاست مستقل ملی بر آن می گذارد، در ده سال منتهی به سقوط رژیم پهلوی، ایران در منظومه و شبکه ی قدرت بین المللی دارد بازی می کند، یک قدرت مستقل نیست و نشانه های مختلفش هم مشخص است.
بنابراین، ما با یک رویداد تاریخی و یک تحول بزرگ به معنای واقعی کلمه مواجه هستیم. ایران، به عنوان یک قدرت مستقل، توانسته قدرتی فراهم بکند و نفوذ و گستره ی نفوذ و حضوری پیدا بکند، نه فقط در خدمت منافع ملی خودش، بلکه بر بنیاد یک سیاست هویت محور که من نامش را می گذارم «سیاست هویت محور چندلایه» که اهداف ملی ایران و اهداف تشیع و اهداف اسلام با هم پیگیری شده و هم پوشانی بین این سه سطح وجود دارد. موفقیت ایران فقط موفقیت ایران نیست، بلکه موفقیت منطقه ی عربی و اسلامی در عمق هم هست. ایران هیچ گاه موفقیت های خودش را به بهای هزینه کرد از جیب مجموعه ی امت اسلامی انجام نداده؛ در برآیند چند دهه ی گذشته، ایران قدرت گرفته، تشیع قدرت گرفته، اما هیچیک به قدرت امت اسلامی صدمه نزده. و مهم ترین مسئله ی امت اسلامی و مرکزی ترین و محوری ترین مسئله که مسئله ی فلسطین است، تا کنون قلب سیاست ایران باقی مانده و هر قدرتی که ایران فراهم کرده نیز در معادله ی قدرت در فلسطین اشغالی منعکس شده. بنابراین، اضافه بر آن دو کار مهمی که عرض کردم ایران کرده، یک کار بزرگ تر و یک کار کارستان کرده که قدرت خودش را به بهای تضعیف دیگران به دست نیاورده و مجموعه ی شرایط منطقه هم به لحاظ بالانس قدرت، بهبود پیدا کرده.
به نظر شما برای تثبیت این دستاورد مهم چه باید کرد؟
جابری انصاری: برای اینکه این وضعیت از دو ویژگی برخوردار بشود، یکی اینکه تثبیت بشود و یکی اینکه تداوم پیدا بکند و موقتی نباشد، ایران باید یک کلان استراتژی داشته باشد که بتواند این لحظه ی تاریخی را پشت سر بگذارد و این موفقیت ها را از موقتی بودن به موفقیت های تاریخی و مداوم تبدیل بکند. خوب است که در همین لحظه ای که دولت جدید ما کار خودش را شروع کرده، توجه سیاست گذاران عالی، همه ی جناح ها و جریان ها، دولت و مجلس و همه ی نهادهای کشور، به این امر مهم استراتژیک معطوف باشد که ایران شرایط جدیدی را خلق کرده و برای تثبیت و تداومش باید یک استراتژی کلان ملی بر بستر وفاق ملی، بر بستر اجماع ملی و بر بستر تقسیم کار ملی داشته باشد. و من معتقدم این لحظه ی تاریخی را اگر ما با اختلافات درونی خودمان، با دچار فرسایش کردن نهادهای کشورمان در درگیری های درون اجتماعی و درون سیاسی کشور چه در سطح ساختارها، چه در سطح اجتماعی از دست بدهیم، یک لحظه ی بزرگ تاریخی را برای ایران، برای تشیع و برای امت اسلامی از دست داده ایم و خودمان را با خطرات مختلف و مجموعه ی تشیع و امت اسلامی را با خطرات بزرگی مواجه می کنیم. در این لحظه ی تاریخی، ایران به دو امر مهم نیاز دارد که باید در دستور کار همه ی جریان ها و جناح ها و نهادهای کشوری باشد: اجماع سازی درونی و توافق سازی خارجی. البته این مسئله بسط بیشتری دارد که الان دیگر نمی رسیم، اما می تواند موضوع یک بحث مستقلی باشد. برویم به آن سؤالی که جنابعالی پرسیدید بپردازیم.
آقای دکتر! کمی هم ماجرای اخیر را از منظر نقش آمریکا بررسی کنیم. اساسا بدون هماهنگی و همکاری تاکتیکی و استراتژیک آمریکا، ترورهای اخیر از سوی رژیم صهیونیستی ممکن بود؟
جابری انصاری: در بحث رابطه ی رژیم صهیونیستی با آمریکا، دو سطح را باید تفکیک کرد: سطح تاکتیکی موضوع و سطح استراتژیک موضوع. در سطح استراتژیک، غیر از پیوند تاریخی که از لحظه ی تأسیس اسرائیل و قبل از تأسیس اسرائیل و بعد از تأسیس اسرائیل بین ایالات متحده ی آمریکا با این رژیم و با جنبش صهیونیستی وجود داشته و دارد، یک منطق و یک قاعده ی استراتژیک هم از جنگ ۱۹۵۶ میلادی، یعنی جنگ دوم عربی اسرائیلی یا جنگ کانال سوئز، بر رابطه ی رژیم صهیونیستی با آمریکا حاکم است. در جنگ کانال سوئز، اسرائیلی ها زیرآبی رفتند و با بریتانیا و فرانسه بستند، با آمریکا هماهنگ نکردند و رفتند که در جریان ملی کردن کانال سوئز، شرایطی را به مصر تحمیل بکنند؛ چون ذی نفع و ذی ضررش بریتانیایی ها و فرانسوی ها و اروپایی ها بودند، این ها با هم بستند و جلو رفتند. به لحاظ استراتژیک، اسرائیل در این جنگ شکست خورد. این تنها جنگ کلاسیک عربی اسرائیلی است که اسرائیل در آن پیروز نمی شود؛ در همه ی جنگ های کلاسیک دیگر، اسرائیلی ها با فاصله ی چند روز توانستند معادله ی خودشان را به طرف مقابل تحمیل بکنند. این شکست، این تجربه ی تلخ، برای اسرائیلی ها یک آسیب شناسی و یک عبرتی شد و یک قاعده ی استراتژیک در اسرائیل ایجاد کرد که هیچ اقدام استراتژیک بزرگی را از آن لحظه به بعد، بدون هماهنگی استراتژیک با ایالات متحده ی آمریکا انجام ندهند. بنابراین، در سطح استراتژیک، اسرائیل کارهای جنگی و یا کارهایی را که ریسک ورود به جنگ دارد یعنی احتمال اینکه یک امر استراتژیکی باشد و تبعات استراتژیک از نوع جنگ یا رویارویی داشته باشد بدون هماهنگی با ایالات متحده ی آمریکا انجام نمی دهد؛ یعنی این طور نیست که خود اسرائیلی ها تصمیم بگیرند، ببرند و بدوزند؛ دوخت ودوزی اگر کرده اند، همیشه رفته اند با آمریکایی ها هماهنگ کرده اند و بعد از اینکه با آن ها هماهنگی کلان را انجام داده اند، دست به اقدام زده اند. تقریبا در تمام دهه های گذشته، این منطق بر کنش های استراتژیک اسرائیل از نوع جنگ یا نزدیک به جنگ حاکم بوده. با این منطق اگر نگاه بکنیم، قاعدتا عملیاتی در اندازه ی زنجیره ی ترور از درون فلسطین تا لبنان تا بغداد تا تهران و به ویژه عملیات در تهران در این توقیت خاص یعنی ساعاتی بعد از سوگند ریاست جمهوری در تهران و در لحظه ای که مجموعه ای از تحولات در جریان است و می تواند به اتفاقات بزرگ تری منجر بشود منطقا باید با هماهنگی ایالات متحده ی آمریکا انجام شده باشد؛ یعنی این احتمال خیلی ضعیف است که اسرائیلی ها در هیچ سطحی از سطوح با آمریکایی ها هماهنگی نکرده باشند.
در این دو سه روز گذشته، مطابق معمول، خود آمریکایی ها اخباری را از مکالمه ی تلفنی بین بایدن و نتانیاهو در رسانه هایشان درز دادند که پیام هایی را منتقل بکنند، هم به اسرائیلی ها و هم به بازیگران دیگر؛ حالا اینجا یک بحثی مطرح می شود که مفهوم این ها چیست و چه جوری تحلیل می شود. اگر ما می گوییم طبق منطق استراتژیک، منطقا باید بین آن ها هماهنگی انجام شده باشد، پس چه جور گفته می شود که بایدن به نتانیاهو گفته «این دفعه بدون هماهنگی کار کردی اما اگر دوباره بخواهی پاسخ بدهی، دفعه ی بعد ما با شما همراهی نخواهیم کرد» یا «الان چتر حمایتی در برابر واکنش ایران برای شما ایجاد خواهیم کرد، اما نمی گذاریم این فعل وانفعال ادامه پیدا بکند» یا «اگر بخواهی دوباره بازی دیگری بکنی، ما ادامه نخواهیم داد»؟ خب این یعنی اعلام نارضایتی، این یعنی اعلام عدم هماهنگی. با فرض اینکه این گزارش درزداده شده دقیق است و واقعا همین امر اتفاق افتاده که بایدن در جریان نیست، اینجا یک تحلیل درون ساختاری ایالات متحده ی آمریکا به ما کمک می کند و آن این است که در آمریکا هم ما سطوحی از نهادهای تصمیم گیری داریم؛ این جوری نیست که مفهومی به نام «دولت عمیق» فقط در برخی از کشورهای جهان وجود داشته باشد؛ «دولت عمیق»، هم در اسرائیل وجود دارد، هم در ایالات متحده ی آمریکا وجود دارد؛ یعنی ساختارهای اصلی قدرت مؤسسه ی حاکمه که تصمیمات اساسی و حیاتی را می گیرد، در ایالات متحده ی آمریکا نیز وجود دارد. لذا بر اساس منطق و شواهد و مجموعه ی قرائن و همه ی روندهای دهه های گذشته، تقریبا برای من یقینی است که در خصوص اتفاقی که افتاده، به احتمال غالب نمی گویم صددرصد با آمریکا هماهنگی انجام شده، اما نه الزاما با کاخ سفید و شخص بایدن یا با وزارت خارجه یا جهات رسمی حکومتی، بلکه با جهات نظامی و با پنتاگون هماهنگی صورت گرفته.
یک نمونه ی دیگر هم ما در همین تاریخ نزدیک و سال های نزدیک داریم و آن کودتایی است که در مصر علیه مرحوم محمدمرسی و دولتی که بخشی از آن را اخوان المسلمین مصر در اختیار داشت انجام شد. مجموعه ی گزارش هایی که آن زمان داشتیم، حاکی از این بود که این هماهنگی با رئیس جمهور آمریکا یا نهادهای سیاسی دولت انجام نگرفت، اما با جهات نظامی و با پنتاگون هماهنگی انجام شده بود و کودتا انجام شد؛ بدون هماهنگی با پنتاگون، کودتا در مصر و در قاهره ممکن نبود. به نظر می رسد این دفعه هم این گونه است.
بنابراین، دو سطح را باید تفکیک بکنیم و جزئیات را هم مورد توجه قرار بدهیم. در سطح استراتژیک، هماهنگی بین اسرائیل و آمریکا بالا است. در سطح تاکتیکی همواره اختلافاتی وجود داشته، در لحظه ی جاری هم وجود دارد، در ده ماه جنگ غزه هم وجود داشته، در مدیریت همین لحظه ی جاری هم که ما داریم با هم حرف می زنیم سطوحی از اختلافات وجود دارد، اما در رابطه با منطق کلان استراتژیک و اقدامات اصلی استراتژیک، هماهنگی استراتژیک بین اسرائیلی ها با دولت عمیق در ایالات متحده ی آمریکا سر جای خودش هست. این دو امر با هم تناقض ندارد و در کنار هم معنا پیدا می کند.
آقای دکتر! شما سال ها در مدیریت های مختلف وزارت امور خارجه مسئولیت های کلانی داشتید و حدس می زنیم که احتمالا مراودات و دیدارهایی با شهید اسماعیل هنیه داشته اید؛ اگر نکته ای، ویژگی ای یا خاطره ای از ایشان در ذهن دارید، برای ما بیان بفرمایید.
جابری انصاری: خب من به اعتبارات مختلفی، در طول سه دهه ی گذشته، همیشه با فلسطینی ها تماس داشتم. من به عنوان کارشناس فلسطین، بیش از سه دهه ی قبل، کار خودم را در اداره ی خاورمیانه ی وزارت امور خارجه آغاز کردم و مسئله ی فلسطین، به معنای کارشناسی اش، همواره مسئله ی ثابت من بوده، جدای از اینکه کجا کار می کنم و چه مسئولیتی دارم. البته بخش عمده ی کار و فعالیتم هم در مرکز و نمایندگی ها ناظر به مسائل همین منطقه بوده و مسئله ی فلسطین یکی از اجزای اساسی آن بوده. به این اعتبار، من با بسیاری از رهبران جنبش حماس و جنبش مقاومت فلسطین، جنبش جهاد اسلامی، جنبش فتح، جبهه ی خلق، جبهه ی دموکراتیک و مجموعه ی جریان های فلسطینی، از دوره ی کارشناسی خودم تا دوره ی مسئولیت های مختلف خودم، سال ها نشست وبرخاست داشتم. شاید یکی دو جا در برخی مصاحبه ها اشاره کرده ام که ویژگی های مشترکی بین رهبران مقاومت فلسطینی هست، اما یک سری ویژگی های خاص هم در رهبران فلسطینی هست؛ این در بخشی از خاطراتم هم ثبت شده که حالا به اعتبار سؤالی که شما پرسیدید، اینجا عرض می کنم.
شهید عزیز و مجاهد بزرگ، آقای اسماعیل هنیه، و بخش مهمی از رهبران صف اول جنبش حماس که در طول سه دهه ی گذشته با آن ها تماس و ارتباط و ملاقات های پی درپی داشتم، از یک سری ویژگی های شخصیتی و تربیتی خاص و منحصربه فرد خودشان برخوردار بودند. این ها واقعا تربیت شده ی اسلامند و، در کنش فردی و اجتماعی و تعاملی خودشان با آدم ها، مسلمانند؛ یعنی شما در همنشینی با صف اول جنبش حماس و شخص آقای اسماعیل هنیه، بشارت یک چهره ی بهشتی را در قالب آن ها می بینید. من نمی خواهم حکم عام و همگانی بدهم، اما تجربه ام را دارم عرض می کنم. این تجربه فراتر از مطالعه ی از دور است؛ تجربه ی شخصی خودم را می گویم. من چون این سال ها مسئولیت مستقیم نداشتم و در کار نبودم، ملاقات هایم در این سال ها با آقای هنیه کم بوده؛ ولی آخرین بار مثلا حدود یک سال و نیم قبل، در دوحه، توفیق داشتم که در ملاقاتی که انجام شد، یکی دو ساعتی با ایشان باشم. شما وقتی با این ها می نشستی، با شهید اسماعیل هنیه می نشستی، احساس روان بودن و راحت بودن می کردی؛ یعنی احساس می کردی با یک انسان مسلمان تربیت شده در مکتب و مدرسه ی اسلام به معنای عمیق وجودی اش مواجه هستی، نه با یک سیاستمداری که مثلا به انواع حیله ها و مکرها و بازی ها مسلح است که متأسفانه یا خوشبختانه طبیعت کار سیاسی و امر واقعی در سراسر جهان است.
بله، او سیاستمدار بود، او منافع جنبش حماس و منافع ملت خودش را دنبال می کرد، او به عنوان رهبر یک جنبش مقاومتی و نهضت آزادی بخش، مفاهیم مورد نظر خودش را دنبال می کرد، اما درعین حال او یک انسان بود، او یک مسلمان واقعی بود که شما احساس راحتی می کردی وقتی با او می نشستی، با دیدن وجه زیبای او، چهره ی همراه با لبخند همیشگی او، آرامش و قرار او در سخت ترین شرایط؛ و همین طور غالب رهبران جنبش حماس. این ها یک ویژگی هایی بود که حقیقتا من گاهی تعبیر می کنم که در برخی از رهبران دیگر فلسطینی ندیده ام؛ یعنی این ها برآمدگان یک مدرسه و مکتب تربیتی اسلامی هستند و این خیلی به ایشان کمک کرد. فرق می کند شما به عنوان یک سیاستمدار، چقدر تربیت اسلامی و انسانی در مدرسه ی تربیتی اسلامی داشته باشی. ما در ایران همین را داریم؛ سیاستمداران ما که تربیت عمیق اسلامی دارند، این را شما در کنش سیاسی آن ها می بینی. سیاستمداری که هیچ دروپیکری ندارد و هیچ قاعده مندی ای ندارد و هیچ حدومرزی ندارد، حتی اگر نام مسلمان و نام یک کنشگر اسلامی را هم همراه خودش داشته باشد و یدک بکشد، تربیت اسلامی ندارد و شما این را در ایران و در خارج از ایران بعینه می بینید. چیزی که در نشست وبرخاست با رهبران صف نخست جنبش حماس برای من خیلی ملموس و محسوس بود، آرامش، متانت، دریادلی، پشتوانه ی ایمان و اراده و باور عمیق بود.
این حادثه ی بسیار تلخ که در تهران اتفاق افتاد و حالا من آن را تحلیل می کنم و حرف می زنم من شب اول خیلی گریه کردم و همین الان هم آماده هستم برای اینکه بروم به سمت اشک ریختن. به هرحال، تلخ ترین حادثه ای بود که در تهران اتفاق افتاد و کاش به هیچ وجه این اتفاق در تهران نمی افتاد، گرچه شهادت آرزوی همه ی مردان خدا و هنر مردان خدا است و دریچه هایی را به روی مبارزان اسلامی باز می کند که هیچ گاه به روی دیگران باز نمی شود. به تعبیر قرآن، شهادت «احدی الحسنیین »(۳) است؛ این یک منطق است، این یک باور است که شما اگر شهید هم بشوی، پیروز هستی. شما نگاه کنید خانواده ی شهید اسماعیل هنیه همسر ایشان، فرزندان ایشان، دختر ایشان، پسران ایشان، بستگان ایشان چگونه با این حادثه ی تلخ و با این رویداد بزرگ مواجه شدند. خود شهید هنیه را نگاه کنید که حدود شصت نفر از اعضای خانواده اش، چند نفر از فرزندانش، نوه هایش، در همین ماه های جنگ غزه و قبل از آن شهید شدند؛ ببینید ایشان با تلخ ترین شرایط و مظلومیت کامل، چگونه با امر مرگ مواجه می شد. انسانی که با مرگ به عنوان لحظه ی پایان این جهان و با این درجه ی از باور و ایمان و عقیده و اخلاق مندی و انسانیت و درک عمیق مواجه می شود، علی رغم همه ی فرازونشیب ها، شکست ناپذیر است؛ و این برکتی است که در خون و در ایمان و باور و عقیده نهفته است.
و من ذره ای تردید ندارم که مقاومتی و ملتی که رهبرانش از این جنس آدم ها هستند تربیت شدگان مکتب و مدرسه ی اسلام و مسلمانی، دارای تربیت عمیق انسانی و اخلاقی، باورمندی و ایمان و عقیده و اراده و ایستادگی و شهادت چنین ملتی و چنین مقاومتی محال است شکست بخورد؛ پیروزی و موفقیتش دیروزود دارد، اما سوخت وسوز ندارد.
درود می فرستیم به روان پاک شهید بزرگ، شهید اسماعیل هنیه که حقیقتا جای او در این لحظات و پس از این خالی است و به روان پاک همه ی شهدای مقاومت فلسطین، جنبش حماس، جنبش جهاد اسلامی، جنبش فتح و دیگر جنبش های مقاومت فلسطین و همه ی مبارزان و مجاهدان امت اسلامی و مبارزان و مجاهدان انقلاب اسلامی ایران که با خون خود و شهادت خود و ایثارگری و فدا کردن هستی و همه ی حیات و زندگی خودشان، مقدمات موفقیت هایی را فراهم کردند و خالق روندهایی شدند که امروز ما در این نقطه هستیم. و ان شاءالله با این خون های جدید و با اراده و با فهم استراتژیک و با مدیریت صحیح صحنه ها و تناقض ها و شرایط درونی و خارجی، به لطف و اراده ی خداوند قادر متعال، پیروزی های بعدی در پیش خواهد بود بأذن الله تعالی.
ان شاءالله. ممنونم آقای دکتر؛ خیلی لطف کردید.
جابری انصاری: سلامت باشید؛ ممنونم از شما و گفتگوی خوبی که انجام دادید.
مشاور معاونت عربی و آفریقایی، مدیر کل خاورمیانه عربی و شمال آفریقا، سخنگو و رئیس مرکز دیپلماسی عمومی و رسانه ای، معاون عربی و آفریقایی، مشاور ارشد وزیر در امور ویژه سیاسی و معاون کنسولی، مجلس و ایرانیان وزارت امور خارجه از جمله مسئولیت های او در این سال ها بوده است.
به تازگی کتابی از او روانه بازار شده است؛ «اخگر به گریبان» که ترجمه خاطرات منیر شفیق، اندیشمند و استراتژیست فلسطنی است.
آنچه می خوانید متن کامل مصاحبه تفصیلی رسانه KHAMENEI.IR با دکتر حسین جابری انصاری درباره ترورهای اخیر رژیم صهیونیستی، شناخت شخصی او از مجاهد بزرگ شهید اسماعیل هنیه و چرایی لزوم خونخواهی جمهوری اسلامی ایران است.
به نظر شما ترورهای اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان و تهران، می تواند این رژیم را از بن بستی که در غزه گرفتار آن شده، خارج سازد؟
جابری انصاری: بسم الله الرحمن الرحیم. توفیقی است که در خدمت شما و مخاطبین شما باشیم. واقعیت این است که به دو معنای درازمدت استراتژیک و تاریخی، و کوتاه مدت ناظر به جنگ غزه، چنین امکانی وجود ندارد. آن بحث درازمدتی که حتما باید به آن توجه بکنیم این است که مسئله ی اصلی در فلسطین اشغالی، اشغال فلسطین و نقض حقوق بدیهی و طبیعی یک ملت است؛ ملتی که تسلیم نشده. گاهی مثال های تاریخی ای زده می شود که در جاهای دیگری از دنیا هم اتفاقاتی از این قبیل افتاده؛ کلنی های استعماری شکل گرفته و بعد، بومیان یا کشتار وسیع شدند و حذف شدند یا بقایایشان هم جذب آن ساختار استعماری جدیدی شد که ایجاد شده بود؛ می گویند در فلسطین هم این گونه خواهد شد. منتها در فلسطین مهم این است که علی رغم گذشت دهه ها از اشغال فلسطین، اراده ی یک ملتی برای رهایی از اشغال و برای وصول و میل به حقوق طبیعی و بدیهی و اولیه ی خودش وجود دارد.
بنابراین، در مقیاس تاریخی، مسئله اصلی رژیم صهیونیستی مسئله ی اشغال است و هیچیک از این راه حل ها نه جنگ غزه، نه رجوع به زنجیره ی ترور و نه تاکتیک های دیگری که قبلا در طول تاریخ به کار گرفته اند و اینک هم ممکن است به کار بگیرند رافع مشکل و بن بست اسرائیل نیست. بن بست اساسی پروژه ی صهیونیسم و رژیم صهیونیستی و اسرائیل این است که بر بنیاد نقض حقوق بدیهی و طبیعی یک ملت دیگری پروژه ی استعماری را شکل داده اند و این پروژه دچار مشکل است؛ زیرا آن ملتی که صاحب این سرزمین است، بر سرزمین خودش ایستاده و حاضر است بمیرد و شهید بشود، اما سرزمین خودش را ترک نکند و در برابر این پروژه استعماری تسلیم نشود. این یک نگاه درازمدت و تاریخی است.
اما با یک دید کوتاه مدت هم اگر نگاه بکنیم یعنی همین دوره ده ماهه و موضوع جنگ غزه که موضوع سؤال شما بود باز منطق خودش را دارد. واقعیت این است که اسرائیل ده ماه است که با اعلام یک سری اهدافی وارد غزه شده. یک سه گانه ای را به عنوان اهداف خودشان اعلام کردند که اولینش آزادی اسرا بود و معلوم شد که این یک بهانه ای بیش نیست و دوم پایان دادن به سیطره ی حماس بر غزه و سوم غیرنظامی کردن و غیرمقاومتی کردن غزه. خب، اسرا که آزاد نشدند؛ بخش عمده ی آن ها را اسرائیلی ها در بمباران هایی که انجام دادند کشتند، و بخش دیگرشان هم همچنان در اختیار مقاومت هستند.
سیطره حماس بر نوار غزه هم از بین نرفته؛ در این ده ماه، هر منطقه ای که این ها ترک می کنند، بعد از مدتی دوباره می گویند لشکرهای نظامی شان وارد این منطقه یا آن منطقه شدند برای اینکه مجدد دیدند که سیطره حماس برگشته. و غیرنظامی شدن و غیر مقاومتی شدن غزه نیز محقق نشد، چرا که تا همین لحظه مقاومت ادامه دارد؛ عملا همان تعبیری است که نویسنده ی هاآرتص دیروز یا پریروز در یادداشت مهمی اعلام کرده بود که ده ماه است ارتشمان در کوچه پس کوچه های نوار غزه دارد تلوتلو می خورد، می چرخد و می جنگد، ولی هنوز این نبرد پایان پیدا نکرده.
بنابراین، اسرائیل گرفتار یک نبرد بی پایان و یک درگیری فرسایشی است. به لحاظ نظامی، هم در جبهه ای که اسرائیلی ها اسمش را «جبهه ی جنوبی» می گذارند یعنی جبهه ی نوار غزه و هم در جبهه ی شمالی با حزب الله و لبنان، دچار بن بست و قفل شدگی هستند؛ ماه ها است که هیچ گشایشی در این قفل شدگی ایجاد نشده و بن بست کامل نظامی برقرار است. به لحاظ استراتژیک هم به جنگی با میزان تخریب بالا و کشتار آدم های عادی نمره ای داده نمی شود.
موفقیت جنگ های این گونه بر اساس میزان تحقق اهداف استراتژیک آن جنگ ارزیابی می شود. اگر از این زاویه نگاه کنیم، اسرائیلی ها تقریبا هیچیک از اهداف سه گانه شان در غزه را نتوانسته اند محقق کنند و جمع این سه عامل هم به نقطه ای نرسیده که بتواند فیصله بخش باشد تا بگویند ما جنگ را انجام دادیم، تمام شد و از این رویارویی فرسایشی بیرون بیاییم. در جنوب لبنان هم با انواع تاکتیک هایی که به کار گرفته اند، نتوانسته اند عامل این «شمشیر داموکلس »(۱) و این شمشیر فرودآمده و تأثیرگذار در جبهه ی شمالی را متوقف بکنند.
بنابراین، به نظر می رسد اسرائیلی ها می خواهند بن بست در جنگ را از طریق رجوع به مزیت نسبی خودشان در حوزه ی عملیات های ویژه ی امنیتی و ترور جبران کنند، که تخصص ویژه ی نهادهای اسرائیلی در طول دهه های گذشته از هنگام تأسیس اسرائیل تا کنون است. در حقیقت، اسرائیل به دنده ی کمکی رجوع کرده، به تعبیر عامیانه دچار بکس باد شده و خودروی جنگی اش در این گلزار نوار غزه گیر کرده؛ همان گونه که استراتژیست ها و تحلیلگران راهبردی این ارزیابی را از ابتدای جنگ داشتند که بعد از ورود اسرائیلی ها به غزه و بعد از همه ی تخریب ها و کشتارهایی که خواهند کرد، گردوخاک واقعیت به تنشان خواهد نشست. بنابراین، در آنجا گیر کرده اند و دنده ی کمکی زده اند.
آیا این دنده ی کمکی گره نظامی را باز خواهد کرد؟ خیر؛ البته بخشی از موضوع هم به مجموعه ی کنش ها و واکنش های بعدی و نوع بازی بازیگران مقابل بستگی دارد. صحنه ی جنگ مثل صحنه ی سیاست است، یک صحنه ی ایستا نیست، بلکه صحنه ی پویا و در حال حرکتی است. دقت به اهداف استراتژیک، بازی در قاب های استراتژیک و گم نکردن هدف های استراتژیک از سوی بازیگران مقابل هم بسیار مهم است که سرنوشت جنگ و مجموعه برآیند نبرد غزه را روشن خواهد کرد.
برخی از تحلیلگرها می گویند هدف اسرائیل از ترورهای اخیر، برگرداندن معادله ی بعد از عملیات وعده ی صادق و ایجاد نوعی بازدارندگی است. نظر شما در مورد این گزاره چیست؟ آیا این ترورها و به خصوص تروری که رژیم در تهران انجام داد، می تواند بازدارندگی را برایش حاصل کند یا نه؟
جابری انصاری: رویداد ترور در تهران یک سطح بالاتری از این مسئله است، مرتبط است با مجموعه ی شرایط منطقه، موازنه های منطقه ای و موضوع بازدارندگی بین منظومه ی بازدارندگی اسرائیل از یک سو و مفهوم بازدارندگی و موازنه های قدرت بین رژیم صهیونیستی با جمهوری اسلامی ایران که سطح دیگری از این منازعه و رویداد بزرگ است. آنچه ما گفتیم در رابطه با سطح فلسطینی موضوع بود و یک اشاره ای هم به حلقه لبنانی اش کردیم که البته نیاز به بحث دارد. در ارتباط با این موضوع، باید یک مقدار به عقب برگردیم. بعد از هفتم اکتبر، منظومه ی بازدارنگی اسرائیل دچار فروپاشی اساسی شد و حفره های بسیار بزرگی در آن ایجاد شد، به این دلیل که یک شکست بزرگ نظامی و امنیتی و سیاسی برای مجموعه ی ساختارهای صهیونیستی بود، از این نظر که اسرائیلی ها همیشه پیش از آنکه بازدارندگی مادی ایجاد بکنند، بازدارندگی معنوی و، به تعبیر دقیق تر، بازدارندگی ذهنی ایجاد کرده بودند؛ به این معنا که انسان فلسطینی و عرب و مسلمان، تسلیم در برابر اسرائیل را به عنوان یک امر واقع بپذیرد و این کاری بود که مثلا با سازمان آزادی بخش فلسطین و با دولت های عربی کردند؛ یعنی در تحمیل شکست به طرف های عربی در جنگ های کلاسیک، ابتدا یک معادله ی نظامی ای ایجاد کردند و بعد این را تبدیل کردند به یک موضوع معنایی و یک موضوع ذهنی و شناختی، یک موضوع ته نشین شده در ذهن طراحان، مدیران، نخبگان عرب و مسلمان و فلسطینی و توده های عادی مردم، به این معنا که این یک تقدیر، یک امر لامحاله و یک امر اجباری است. اگرچه اسرائیل در ذهن انسان عرب و مسلمان شر است، اما شر لابدمنه است؛ یعنی راه گریزی از او نیست، باید تسلیم امر واقع شد و کاری با آن نمی شود کرد.
آنجا که خدشه اساسی در این ذهنیت ایجاد شد، پیروزی استثنائی سال ۲۰۰۰ در تحمیل نخستین عقب نشینی بی قیدوشرط به اسرائیل در یکی از حلقه های منازعه ی عربی صهیونیستی یا اسلامی صهیونیستی در لبنان بود؛ یعنی برای نخستین بار، ارتش تا دندان مسلح اسرائیل و مستظهر به پشتیبانی قدرت های بین المللی که همه جا را فتح کرده بود و پیش رفته بود، مجبور به عقب نشینی شد.
تنها جایی که ارتش رژیم صهیونیستی عقب آمده بود صحرای سینای مصر بود، با هزار قیدوشرط تحمیلی و ذلالتی که متأسفانه به دولت و ملت مصر تحمیل کردند که آثارش تا کنون هم باقی است. یکی از نتایج کمپ دیوید این است که مصر با همه ی اهمیتی که دارد، با کمال تأسف تبدیل شده به زندانبان فلسطینی ها در غزه! این ها همه تعهدات کمپ دیوید است؛ یعنی دست وپای دولت و ارتش شرافتمند مصر در قیدوبند تعهدات کمپ دیویدی گرفتار است؛ این واقعیتی است که به موجب قرارداد کمپ دیوید اتفاق افتاده. تنها جایی که اسرائیلی ها عقب نشینی کرده بودند صحرای سینا بود، با هزار شرط وشروط مذلت آمیز بر طرف مقابل؛ اما برای اولین بار، در لبنان از قطعه ای از قطعات اشغال شده ی سرزمین های عربی و اسلامی مجبور به عقب نشینی شدند، بدون قیدوشرط، بدون هیچ قراردادی، بدون تحمیل کوچک ترین شرطی به طرف مقابل. این یک پیروزی بسیار استثنائی بود که در ذهن و روان انسان عرب و مسلمان ته نشین شد یا داشت ته نشین می شد، به این معنا که می شود ایستاد، آن هم ایستادن و مقاومت نه به معنای عدمی اش، بلکه به معنای ایجابی و مثبتش؛ یعنی از طریق مقاومت می شود پروژه ای را پیش برد و رهایی از اشغال را محقق کرد. آن روزی که این اتفاق افتاد، محافلی که در درون سرزمین های فلسطینی دنبال صلح یا سازش با مفهوم اسرائیلی اش هستند اعلام کردند این خارج از فلسطین بود که اتفاق افتاد، چون این اتفاق در درون فلسطین شدنی نیست! این جوری توجیه می کردند که حالا دلایلی هم دارد؛ یعنی واقعا می شود دلایلی هم آورد که مثلا این قطعه ی سرزمین، از دید یهودیان و صهیونیست ها مقدس است و یک وجبش هم قابل معامله نیست، اما خارج از این مرزها قابل مناقشه است. البته مشخص است که این تحلیل یک تحلیل دقیق و درستی نیست؛ مگر اسرائیلی ها خودشان از جنوب لبنان عقب رفتند؟ فعل متراکم مقاومتی هدفمند و استراتژیک با مجموعه ی امدادها و پشتیبانی های درون لبنانی، منطقه ای و بین المللی در حداقل هایی که ممکن بود فراهم شد و یک فئه ی قلیله ای پیشتاز امت شد، شهادت و ایثارگری را پذیرفت، خون داد و شهید شد و ایستاد و ایستاد و ایستاد تا در نهایت، پیروزی سال ۲۰۰۰ با بهره برداری از مجموعه ی امکانات و امدادهایی که وجود داشت محقق شد.
تقریبا بیست سال هم طول کشید.
جابری انصاری: بله، از ۱۹۸۲ تا ۲۰۰۰، نزدیک به دو دهه طول کشید؛ یعنی هجده سال تمام، شهادت، ایستادگی، مقاومت، فعل متراکم، ادامه ی حرکت، اراده و ایستادگی مداوم، در نهایت به نقطه ای رسید که ایهود باراک، نخست وزیر وقت اسرائیل که یک ژنرال ارتش اسرائیل بود، احساس کرد و جمع بندی استراتژیک پیدا کرد که راه چاره ای جز بیرون رفتن نیست. البته خیلی تلاش کردند که یک معادله ی صلح مذلت آمیزی را به سوری ها تحمیل بکنند در آن مقطع تاریخی، سیطره ی نسبی بر امور لبنان در اختیار سوریه و مرحوم حافظ اسد بود اما نتوانستند آن فرمول صلح تحمیلی خودشان را به اسد و حکومت سوریه تحمیل بکنند؛ دیدند چاره ای نیست، آن قدر خسارت هایشان در لبنان بالا است که باید عقب نشینی بی قیدوشرط را انتخاب بکنند.
عملیات طوفان الاقصیٰ و مجموعه متراکم مقاومت و نبردهایی که در طول ده پانزده سال قبل از عملیات طوفان الاقصیٰ از غزه علیه رژیم صهیونیستی انجام شد، باز یک تجربه ی جدیدی را فراروی انسان فلسطینی و انسان مسلمان و عرب قرار داد؛ و آن این است که در درون فلسطین هم شدنی است، نشدنی وجود ندارد، منوط به وجود یک فئه ی قلیله ای به تعبیر قرآنی به عنوان پیشتاز امت که بایستد و خون بدهد و راه شهادت و ایثار را انتخاب بکند و از حداقل امکانات و پشتیبانی های درون فلسطینی، منطقه ای و بین المللی حداکثر بهره برداری استراتژیک را بکند و در یک مسیر متراکم، این کار را پیش ببرد. این اتفاق هفتم اکتبر، در واقع، کل منظومه معنایی و ذهنی ساخته وپرداخته ی اسرائیلی در طول چند دهه را با چالش مواجه کرد، با حفره های عمیق و بزرگی مواجه کرد. این از زاویه ی غیرمادی موضوع است.
از زاویه ی مادی موضوع هم یک جمع کوچکی از فلسطینی ها در یک قطعه ی زمین کوچک ساحلی که از زمین و دریا و هوا، از همه طرف در محاصره و زیر رادارها و زیر همه ی کنترل های نظارتی و ابزارهای تکنولوژیک اسرائیلی و قدرت های جهانی هم پیمان اسرائیل هستند، این ها در شهر زیرزمینی غزه، در زیر زمین، مدت ها برنامه ریزی کردند، یک عملیات بزرگی در اندازه ی هفتم اکتبر را طراحی کردند و در یک پیشروی سریع، آمدند دو برابر نوار غزه را گرفتند! این یعنی فروپاشی منظومه ی بازدارندگی اسرائیل به تمام معنی کلمه، حتی در مفهوم مادی اش. خب اسرائیلی ها برای اینکه این شکست را مدیریت بکنند، دو سه کار کردند؛ یکی اینکه در صحنه ی جنگ غزه، شروع کردند به تخریب وسیع و ویرانی و تحمیل یک شرایط جدید؛ در حقیقت، آن قدر هزینه را بالا ببرند تا انسان فلسطینی به این جمع بندی برسد که نمی تواند در برابر اسرائیل و آتش پرشتاب اسرائیلی بایستد و این عملیات ها و این فکر و این ایده ی مقاومت و استراتژی مقاومت، مفید فایده نیست، پاسخگو نیست.
ظاهرا خیلی هم موفق نبوده؛ چون نظرسنجی ها نشان می دهد در همان غزه، حمایت مردم از عملیات طوفان الاقصیٰ و حماس همچنان درصد خیلی بالایی دارد.
جابری انصاری: حتما همین طور است. بالاتر از نظرسنجی ها، واقعیت میدان غزه است. هیچ نیروی مقاومتی و قوی ترین و زبده ترین نیروهای مقاومتی بدون پشتوانه ی مردمی امکان تنفس و ادامه ی حیات ندارند. اگر حزب الله لبنان و متحدانش در لبنان مجموعه ی مقاومت ملی و اسلامی لبنان از ۱۹۸۲ تا ۲۰۰۰ آن پیروزی بزرگ را در یک بازه ی زمانی دودهه ای خلق می کند، بدون پشیبانی مردم لبنان مطلقا چنین امکانی وجود نداشت.
بنابراین، حزب الله دو ویژگی داشت: یکی اراده و آمادگی برای شهادت و ایثار و مسلح بودن به یک برنامه و استراتژی درازمدت مقاومت فرسایشی ناظر به نتیجه و مستمر؛ و یکی پشتوانه و پوشش حمایتی گسترده مردمی در مناطق جنوب لبنان در درجه ی نخست، که نگهدارنده ی این ها بودند، و بعد در معنای وسیع تر، علی رغم نظام طایفه ای لبنان، در مفهوم عام ترش هم اکثریت غالب جامعه ی لبنانی از مقاومت حمایت می کردند؛ مجموعه ی این شرایط به پیروزی منجر شد. اینکه جنبش مقاومت اسلامی فلسطین حماس و جنبش جهاد اسلامی و مجموعه جنبش های مقاومتی دیگر در نوار غزه، آتش بار وحشتناک رژیم صهیونیستی و ده ها و صدها و هزاران تن بمباران و انواع بمب هایی که در غزه فرو ریخته شده و کشتار وسیعی که انجام شده و چهل هزار نفر شهید و چند برابر این چهل هزار نفر مجروح را توانسته تحمل بکند و کار را پیش ببرد و این وضعیت ادامه داشته باشد، بدون پشتوانه ی عمومی مردمی چنین امری به هیچ وجه ممکن نبود.
می خواهم به شما بگویم نظرسنجی یک قرینه است، یک شاهد است، اما ایستادگی اسطوره ای و تقریبا بی نظیر تاریخی مقاومت فلسطین در غزه، نه قرینه، بلکه یک امر قطعی و یک امر واقعی است که بیش از دو میلیون و دویست هزار فلسطینی در غزه ایستاده اند و اکثریت قاطع و غالبشان پشتوانه ی مقاومت هستند؛ والا بدون ایستادگی مردمی مگر مقاومت می توانست این گونه بایستد؟ هم به لحاظ نظامی دچار مشکل می شد، هم به لحاظ مجموعه ی کلان استراتژی دچار بحران می شد و مجبور می شد پرچم تسلیم را بالا ببرد و کوتاه بیاید و اتفاقات دیگری بیفتد. مشخص است که این استراتژی جواب نداده؛ اما اسرائیل، در حقیقت، به شکل گسترده ای تخریب کور کرده و این نگرانی را ایجاد کرده که زیست بوم فلسطینی را از بین ببرد. ساختن دوباره ی نوار غزه برای ادامه ی حیات عادی انسان فلسطینی بسیار سخت است و این یکی از مسئولیت هایی است که الان فراروی مقاومت و مجموعه ی فلسطینی ها و مجموعه ی امت اسلامی است که دریچه هایی باز بشود به روی اینکه امکان زیست فلسطینی ها بعد از شرایط جنگ فراهم بشود.
در سطح کلان تر، مرتبط با ایران و منطقه، عملیات وعده ی صادق یک بالانس قدرت جدیدی ایجاد کرد، یک موازنه ی قدرت جدیدی ایجاد کرد. اسرائیل چه کار می کرد؟ اول اینکه از سه کنج غزه باز به دنده های کمکی رجوع می کرد، به این معنا که خط امداد مقاومت را در لبنان، در سوریه و در مناطق دیگر، کور بکند و قیچی بکند؛ حتی با حرکت به سمت عراق، این خط تواصل و خط امداد و لجستیک مقاومت را قطع بکند. دوم اینکه به پشتیبانان مقاومت ضرب شست نشان بدهد. سوم اینکه بگوید اگر من دچار مشکل هستم، کسانی که از مقاومت حمایت می کنند هم دچار مشکل خواهند شد؛ یعنی من اجازه نمی دهم که خودم دچار مشکل باشم، اما محیط پیرامونی آرام باشد، هزینه تحمیل می کنم. با ترورهایی که علیه اهداف ایرانی انجام دادند، یک چنین خط استراتژیکی را دنبال می کردند. در نهایت، کار به یک نقطه ی ریسک رسید.
چون در سال های گذشته عادت کرده بودند که ایران مستقیم پاسخ نمی دهد من این صبر استراتژیک ایران را همیشه می گویم مدل و الگوی قالیبافی ایرانی که در واقع، ذره ذره پیش می رود، یکباره حرکت نمی کند و استراتژی خودش را به آرامی و در مقیاس درازمدت دنبال می کند شرط بندی این ها این بود که ما داریم می زنیم و ایران پاسخ نمی دهد؛ بنابراین، دست ما باز است برای اینکه مرزها را جلوتر ببریم و مفهوم جدیدی از بازدارندگی و موازنه ی قدرت را به ایران تحمیل بکنیم.
اتفاق حمله به سفارت ایران در دمشق منجر به این شد که ایران عملیات وعده ی صادق را انجام بدهد که یک عملیات حساب شده بود؛ بنا نبود تلفات داشته باشد، بلکه بنا بود نشان داده بشود که ایران اراده دارد، منظومه ی قدرت دارد، از خودش دفاع می کند، اجازه نمی دهد بازدارندگی اش خدشه دار بشود و همچنین به رژیم صهیونیستی اجازه نمی دهد که مفهوم خودش از موازنه ی قدرت و بازدارندگی را به ایران تحمیل بکند. آن عملیات در آن مقیاس با اهداف استراتژیک مشخصی بدون تلفات انجام شد، اما در واقع یک قدرت نمایی بزرگ و یک موازنه ی جدیدی را خلق کرد.
عملیات های جدید، از جمله زنجیره ی ترور و ترور خاص در تهران، یک هدف گیری اش به هم زدن دوباره ی این بازی است؛ یعنی در نتایج استراتژیک عملیات وعده ی صادق خدشه ایجاد بشود و باز یک موازنه ی جدیدی به نفع اسرائیل شکل بگیرد که قدرت مانور و بازیگری اسرائیل پیش برود. طبیعتا، این هدف گیری آن ها است؛ اینکه چه خواهد شد، نیاز به بحث دارد.
آقای دکتر! سیدحسن نصرالله در سخنرانی اخیرش گفت که «ما وارد مرحله ی جدیدی از نبرد شده ایم.» می خواهم این را یک مقدار تشریح بکنید که این مرحله ی جدید، چه ویژگی ها و چه مختصاتی دارد و آیا در این مرحله ی جدید، «ما» یی که سیدحسن از آن نام می برد، صرفا «ما» حزب الله است یا فراتر از حزب الله است؟
جابری انصاری: فکر می کنم مجموعه شرایط است که دچار یک وضعیت جدید شده. اشاره کردم که جنگ ها هم مثل خود مفهوم عام سیاست، پویا و در حال حرکت است. ما با یک صحنه ی ثابت مواجه نیستیم؛ مجموعه ی بازی کنش ها و واکنش ها است که روند جنگ را شکل می دهد. گاهی آغاز جنگ به نفع یک طرف است و پایان جنگ به نفع طرف دیگری می شود؛ این به دلیل پویایی شرایط جنگ است؛ هم شرایط درونی جنگ، هم شرایط بیرونی جنگ و ناظر به جنگ، هم مجموعه ی مسائل سیاسی و بین المللی ناظر به هر جنگی. تشریح کردیم که اسرائیل در سه کنج نظامی غزه گیر کرده، در جبهه ی جنوب لبنان گیر کرده، جبهه ی شرقی یمنی و عراقی هم در یک سطح و سقف مشخصی وارد معادله شده. درست است که این جبهه ی شرقی به اندازه ی آنچه اسرائیلی ها جبهه ی جنوبی می نامند یعنی غزه و جبهه ی شمالی یعنی حزب الله و لبنان تیر برنده ی مستقیم در ارتباط با رژیم صهیونیستی ندارد، اما جزئی از این معادله ی استراتژیک شده و به ویژه در حلقه ی یمنی خودش، تأثیرات ماندگار استراتژیکی ایجاد کرده و اصلا یمن را از یک بازیگر حاشیه نشین در جهان عرب به یک بازیگر خاورمیانه ای مؤثر و تأثیرگذار تبدیل کرده. البته طبیعی است که جزئی از این رویداد هم محبوبیت گسترده در مجموعه ی جهان عرب و جهان اسلام است که برای انصارالله ایجاد شده. علی رغم همه ی کارهایی که در سال های گذشته شد برای اینکه یک تصویر طایفه ای و مذهبی خاص و جهت گیری سیاسی ای تحمیل بشود و این ها حتی در درون یمن در قرنطینه قرار بگیرند، اما شرایط نبرد فلسطین و جنگ غزه و جسارت و ایستادگی و نگاه استراتژیک بلندمدت رهبری انصارالله و دولت صنعا خالق روندهای جدیدی شد و بازیگر یمنی را از یک کشور حاشیه نشینی که گرفتار یک جنگ درونی است و بر اثر جنگی که همسایگانش به آن تحمیل کرده اند به شدت فرسوده شده، تبدیل کرد به یک بازیگر مؤثر در سطوح استراتژیک در منطقه ی غرب آسیا، خاورمیانه و در بحران اصلی و مسئله ی تاریخی این منطقه که مسئله ی فلسطین و اشغال فلسطین است و در برابر بحران صهیونیسم.
به هرحال، اسرائیل در این سه کنج استراتژیک به دنبال این است که راه های جدیدی به روی خودش باز کند؛ لذا از جمله مراجعه کرده به گزینه عملیات های امنیتی ویژه به عنوان یک راه دررو، یک راه فرار، یک دنده ی کمکی که شرایط خودش را بهبود ببخشد، هم در کل وضعیت جنگ غزه، هم در وضعیت تیم حاکم و دولت حاکم در اسرائیل و خطراتی که قبل از تحولات اخیر، ائتلاف حاکم را تهدید می کرد.
از آن طرف، سطح بین المللی موضوع را باید نگاه بکنیم. به نظر می رسد که شخص نتانیاهو نیم نگاهی به انتخابات آمریکا هم دارد و بر روی کار آمدن جمهوری خواهان شرط بندی دارد و می خواهد یار کمکی آن ها باشد و کمک بکند برای اینکه جمهوری خواهان و شخص ترامپ به عنوان نامزد جمهوری خواهان، در آمریکا روی کار بیایند. در آستانه ی این تحولات و قبل از کنار رفتن بایدن، ما مسئله ی آخرین دور مذاکرات آتش بس را داشتیم و تلاش آمریکایی ها برای اینکه یک توافق آتش بس انجام بشود. احتمالا تیم حاکم در آمریکا و دولت آن به دنبال این بود که با یک پیروزی در سیاست خارجی و یک دستاورد در سیاست خارجی، برای کمپین انتخاباتی اش هم یک دنده ی کمکی بگیرد، اضافه بر اهداف استراتژیکی که در سطح خارجی و در سطح خاورمیانه دنبال می کند؛ به هرحال، یک امداد و یک کمکی هم به کمپین انتخاباتی اش بشود به عنوان اینکه این یک موفقیت است، یک دستاورد است. و در درون اسرائیل، توسط احزاب متحد تندرو نتانیاهو صراحتا اعلام شد که چرا ما باید این نان قرضی را به بایدن و به دموکرات ها بدهیم؛ در شرایطی که آمریکا دارد به سمت انتخابات می رود، این توافق یعنی امتیاز دادن به تیم حاکم در آمریکا، و هیچ ضرورتی ندارد ما یک چنین کاری بکنیم.
البته وقتی ما این حرف را می زنیم که «اسرائیل دچار بن بست است»، با کمال تأسف، برخی لبخند می زنند و می گویند چه جور این همه تخریب کرده و کشتار کرده و شما می گویید در بن بست است. اگر کسی می خواهد بداند، بالاترین نشانه ی این بن بست این است که اسرائیل توافق آتش بس را نمی پذیرد. اگر اسرائیل در جنگ غزه برنده شده و به اهداف اسراتژیک خودش رسیده، منطقا و قاعدتا، به لحاظ منطق استراتژیک باید به این جنگ فرسایشی خاتمه بدهد، برای اینکه او است که دچار فرسایش و دچار جنگ است. اگر اهدافش در غزه محقق شده، چرا به جنگ خاتمه نمی دهد؟ بنابراین، بالاترین نشانه ی اینکه اسرائیل در جنگ غزه همچنان گرفتار بحران و قفل شدگی است، همین است که اسرائیلی ها علی رغم همه ی تلاش های منطقه ای و بین المللی که انجام شد و فرمول های توافق آتش بسی که بارها انجام شد و رفت وآمد هیئت ها و چانه زنی ها و همه ی مسائلی که اتفاق افتاد، حاضر نیستند توافق آتش بس را انجام بدهند. یک جزئش مربوط به مصلحت تیم حاکم در اسرائیل و شخص نتانیاهو است که معتقد است اگر جنگ خاتمه پیدا بکند، ابتدای حسابرسی اش خواهد بود؛ این هم هست، ولی این تنها نیست. بالاتر از این، این گونه نیست که ساختارهای اسرائیلی و دولت عمیق در اسرائیل و ارتش اسرائیل اجازه بدهد که یک بازیگر سیاسی با او و با سرنوشت رژیم بازی بکند. اگر جمع بندی ارتش و مؤسسه و دولت اسرائیل این باشد که ما در جنگ غزه برده ایم، نتانیاهو را با همه ی بازیگری های تاکتیکی و استراتژیکی ای که بلد است مهار خواهد کرد. اگر این کار را نمی کند، چون جمع بندی مؤسسه ی اسرائیلی این است که ما هنوز به اهدافمان در جنگ نرسیده ایم و در این شرایط، پذیرش آتش بس یعنی پذیرش وضعیت موجود غزه بدون تغییر استراتژیک در آن. بنابراین، اسرائیلی ها زمان می خرند و جنگ را کش می دهند.
از آن طرف، جنگ دچار گرفتاری است و باید دنده های کمکی بزنند؛ لذا می آیند بیرون برای اینکه انواع تاکتیک های و عملیات های استراتژیک دیگری را در خدمت استراتژیک کلان خودشان انجام بدهند. اینکه آقاسیدحسن می گویند «ما وارد یک مرحله ی جدیدی شده ایم»، علت اساسی اش این است که اسرائیل در بن بست خود مجبور است دریچه های جدیدی به روی خودش باز کند و جنگ و رویارویی را وارد فازهای جدیدی کند. با عملیات اخیر ترور شهید فؤاد شکر، اسرائیل در واقع دارد معادله ی پیشین جنگ را می شکند. معادله ی جنگ، در ده ماه گذشته، در منطقه ی مرزی حاکم بوده؛ یعنی طرفین در دو سوی منطقه ی مرزی بین لبنان و فلسطین اشغالی، عملیات انجام می دادند و یک محدوده ی مشخصی داشته. وقتی اسرائیل جنگ را می برد به بیروت، یکباره دامنه ی عملیاتی خودش را به چند برابر تبدیل می کند و می برد تا پایتخت و می برد تا مربع امنیتی حزب الله. بنابراین، عملا مرزهای جنگ و قواعد حاکم بر جنگ را دارد تغییر می دهد.
اسرائیل می آید در تهران عملیات ترور انجام می دهد؛ در چه زمانی؟ در زمانی که تنها چند ساعت از بزرگ ترین مراسم رسمی و تشریفاتی جمهوری اسلامی ایران که مراسم سوگند رئیس جمهور جدید است گذشته؛ علیه چه هدفی؟ علیه یکی از مهم ترین مهمانان این مراسم و یک چهره ی مقاومتی درجه یک و از افتخارات امت اسلامی؛ خب معنای این عملیات در تهران این است که دایره ی عملیات را او دارد گسترده می کند. بنابراین، شما به عنوان طرف مقابل نمی توانی شاهد و تماشاگر باشی. شرط بندی اسرائیل این است. اینجا برخی بلافاصله می گویند حواستان جمع باشد که نتانیاهو و اسرائیل می خواهند جنگ بزرگ راه بیندازند و از طریق وارد کردن آمریکایی ها و غربی ها به این جنگ و رویارویی با ایران و متحدان ایران، در صحنه ی گرفتگی و قفل شدگی غزه و قفل شدگی خودشان گشایش ایجاد کنند. سؤال این است که آیا نتانیاهو به دنبال جنگ بزرگ تر است؟ درست است که نتانیاهو همیشه به دنبال این بوده که آمریکایی ها مستقیم با ایران درگیر بشوند، اما نه به بهای درگیر شدن خود اسرائیل در یک جنگ بزرگ؛ بین این دو تفاوت وجود دارد و در تحلیل ها باید دقت بکنیم.
جغرافیای فلسطین اشغالی ۲۷ هزار کیلومتر مربع است؛ یعنی یک چیزی مثلا در اندازه ی استان البرز ما یا منطقه ی کرج ما. بفهمیم از چه جغرافیایی حرف می زنیم. این جغرافیا عمق ندارد، امتداد ندارد؛ کل فلسطین اشغالی این مقدار است. یادمان نرود در همین فلسطین اشغالی، شش میلیون فلسطینی زندگی می کنند که این ها نمی خواهند سر به تن اسرائیل باشد؛ یعنی این ها متحد اسرائیل نیستند. این ها در کرانه ی باختری و در غزه، در شرق و غرب و در درون رژیم صهیونیستی، در مناطق اشغالی ۱۹۴۸، به عنوان فلسطینی های عربی که شهروندی اسرائیل را دارند، در همان خانه و کاشانه ی خودشان بودند که این موجودیت صهیونیستی شکل گرفته و تابعیت گرفته اند؛ اسرائیلی ها نتوانستند همه را بیرون بریزند. این ها گاهی عملیات هایی هم داشته اند و تاریخی از مبارزه دارند؛ مبارزه ی مدنی و حتی مبارزه ی نظامی. شرایط آنجا واقعا یک شرایط خاصی است. نمی شود از بیرون به فلسطینی هایی که داخل هستند حکم داد که چگونه کار کنند؛ ولی آن ها غالب شهروندان عرب و فلسطینی در درون رژیم صهیونیستی در سطوح مختلف، در آن حدی که توانسته اند، مبارزه کرده اند و هویت ملی خودشان را حفظ کرده اند.
خب، این به ما چه می گوید؟ می گوید این جغرافیای کوچک، امکان این را ندارد که جنگی در آنجا اتفاق بیفتد. در جنگ، فقط طرف های مقابل نیستند که صدمه خواهند دید. اگر جنگی اتفاق بیفتد، لبنان یا ایران یا هر کسی که در این جنگ، طرف درگیری باشد، بی تردید صدمات بزرگی خواهد دید. جنگ های بزرگ صدمات اساسی هم دارد؛ به همین دلیل هم هست که هیچ کشور و هیچ ملتی به سمت جنگ نمی رود. حتی انسان فلسطینی هم دنبال جنگ نیست؛ من این را در دوران جنگ غزه بارها گفته ام و دوباره تکرار می کنم؛ این خیلی مهم است. انسان فلسطینی بالاترین اشتیاق به زندگی و حیات کرامتمند را دارد اما نمی تواند زندگی بکند، چون تحت اشغال است و همه ی حقوق بدیهی و طبیعی اش نقض شده، لذا چاره ای جز مبارزه ندارد؛ مبارزه برای او یک انتخاب نیست، یک امر ناگزیر است، یک امری است که به او تحمیل شده؛ نبرد و جنگ و درگیری انتخاب او نیست، اجبار او است و راه دیگری در برابر او نیست. همه ی ملت ها می خواهند در صلح و ثبات زندگی بکنند و هیچ دولت و ملتی خودخواسته به سمت جنگ و به سمت رویارویی نمی رود؛ چرا؟ برای اینکه جنگ ها هزینه های بالا دارد، خسارت های بالا دارد؛ این مشخص است، این قاعده است.
یکی از امتیازات بزرگ رهبری جمهوری اسلامی ایران و به طور مشخص آیت الله خامنه ای، این است که با توجه به تجربه ی جنگ تحمیلی و جنگی که بعد از انقلاب به ایران تحمیل شد، در تمام دوران سه دهه و اندی رهبری خودشان، این خط استراتژیک را داشته اند که جنگ جدیدی به ایران تحمیل نشود؛ این یک قاعده ی استراتژیک در سیاست ورزی و حکمرانی ایران بوده. البته در چند مقطع اتفاقاتی افتاده که استعداد این را داشته که ایران را وارد یک درگیری بزرگ و یک جنگ بزرگ بکند، اما این کار انجام نشده، برای اینکه عقلانیت و عزت و حکمت و مصلحت قاعده های حاکم بر سیاست ایران و منطق استراتژیک مورد توجه رهبری انقلاب اسلامی است و همه ی این مسائل به دقت مورد توجه قرار داشته.
برگردیم به بحثی که می کردیم. جنگ ها را ملت ها انتخاب نمی کنند اما از ترس جنگ و از ترس تب، خودشان را هم دار نمی زنند. اگر ملتی از ترس جنگ، وا بدهد و به منطق استراتژیک تحمیلی طرف مقابل توسعه گر، توسعه طلب و جنگجوی اشغالگری مثل رژیم صهیونیستی تن بدهد، بدون جنگ، خسارت های جنگ و بلکه بزرگ تر از خسارت های جنگ بر او تحمیل خواهد شد. در این لحظه ی جاری، قطعا ایران به دنبال جنگ نیست، همان گونه که خط استراتژیک چند دهه ی ایران بوده. جنگ تحمیلی عراق هم به ایران تحمیل شد؛ چند سده است که ایران هیچ گاه آغازگر هیچ جنگی نبوده، و این سیاست ثابت ایران و رهبری انقلاب اسلامی است و همیشه این سیاست باقی بوده. اما معنایش این نیست که در برابر یک دشمن افزون خواه، توسعه طلب، جنگ طلب و اشغالگری مثل رژیم صهیونیستی، وا داده بشود و کارهایی انجام بشود که به معنای پیشروی او باشد.
به اعتقاد من، منطق اسرائیلی این است: پیشروی بدون ورود به جنگ؛ چون می داند که ورود به جنگ، اولین خسارت های بزرگ را به رژیم صهیونیستی تحمیل خواهد کرد. آن جغرافیای با مساحت ۲۷ هزار کیلومتر مربع و آن جمعیتش با روان شناسی و جامعه شناسی ای که دارد، برای جنگ آماده نیست. این جمعیت یاد گرفته همیشه جنگ های چندروزه را طی بکند که با پیروزی باشد و یاد گرفته بچه ی نونور قدرت های بین المللی است که همیشه امداد بین المللی برای او آماده است. جنگ های دوران جدید مقاومت، وضعیت جدیدی را به اسرائیل تحمیل کرد. در لبنان و بعد در درون فلسطین و در هفتم اکتبر، اسرائیل به جنگ های فرسایشی طولانی مدت مجبور شده. اسرائیل نمی تواند در جنگ کوتاه مدت پیروز بشود؛ وقتی نمی تواند پیروز بشود و طرف مقابلش تسلیم نمی شود، مجبور است به یک رویارویی فرسایشی ادامه بدهد. این وضعیتی است که اسرائیل الان در آن گرفتار است. چه کار می خواهد بکند؟ می خواهد از طریق کارویژه ی مزیت نسبی تاریخی خودش که عملیات های ترور است و گسترده کردن دامنه ی بحران و تحمیل هزینه ها به بازیگران دیگر و ترس آن ها از گزینه ی جنگ بزرگ، منطق استراتژیک و بازدارندگی و قدرت خودش را به بازیگران دیگر تحمیل بکند. در واقع، جبهه های بیرونی را آرام بکند و به بازیگران دیگر تحمیل بکند که از ترس این جنگ، کنار بکشند تا بتواند شرایط فلسطین را در یک قرنطینه ای تدبیر کند و یک جوری بتواند به این شب سیاه خودش، یعنی درگیری غزه، پایان بدهد. درحالی که در چند جبهه مستهلک و گرفتار است و جبهه ی غزه هم به تنهایی ایستادگی اسطوره ای انجام داده، اسرائیل دچار یک رویارویی بی پایان فرسایشی است؛ بنابراین، ناچار است به گزینه های دیگری رجوع بکند.
و اینجا با رجوع به عقل استراتژیک مدیریت بحران، بدون اینکه به منطق بازدارندگی و موازنه ی قدرت اسرائیل در ذیل گزینه جنگ بزرگ تن داده بشود، امکان بازی های متقابلی وجود دارد. فهم این منطق استراتژیک در این لحظه ی حساس، بسیار مهم و تعیین کننده است. اگر این منطق فهم نشود، معرکه ی آغازنشده ممکن است به باخت منجر بشود؛ اما اگر این منطق استراتژیک درک بشود، در بین کف و سقفی که بازیگری وجود دارد و امکان بازی استراتژیک وجود دارد، ایران می تواند مجموعه ی تاکتیک ها و استراتژی های خودش را تنظیم بکند و بدون اینکه اسرائیل را از سه کنج خارج بکند، بدون اینکه به نقطه ی جنگ و درگیری بزرگ برسد، اجازه ندهد که منظومه ی بازدارندگی یا مفهوم جدید بازدارندگی اسرائیل به بازیگران بیرونی و به ایران و حزب الله تحمیل بشود. از این لحاظ، به نظر می رسد ما وارد مرحله ی جدیدی شده ایم به معنای کل این صحنه ی منازعه و رویارویی و هم حزب الله، هم بازیگران دیگر، هم جمهوری اسلامی ایران، در واقع، در برابر این لحظه ای هستند که باید بدون اینکه در ذیل منطق اسرائیلی بازی بکنند و گل به دروازه ی خودی بزنند، بتوانند این قطعه از نبرد و رویارویی را هم به نحو مناسبی با منطق استراتژیک درست مدیریت بکنند و اجازه ندهند که این اتفاق در سمت اسرائیلی بیفتد.
آقای دکتر! رهبر معظم انقلاب در یکی از سخنرانی های اخیرشان فرمودند که در مسائل مهم کشور، لازم است صدای واحدی شنیده بشود. آیا این اتفاقی که افتاد و پاسخی که ایران وعده اش را داده، از آن بزنگاه ها است که باید صدای واحدی از کشور شنیده بشود؟ داشتن این صدای واحد در آن ها چه تأثیری دارد و اگر این صدای واحد خدشه دار بشود و دچار انشقاق و چندصدایی بشویم، ممکن است چه تبعاتی داشته باشد؟
جابری انصاری: بی تردید این گونه است. لحظات استراتژیک در این سطح از حساسیت و بسیاری از موضوعات پایین تر از این موضوع که شما در سؤالتان اشاره کردید، از مسائلی است که با امنیت ملی و منافع ملی کشور مرتبط است، از مسائل ملی است و در همه ی مسائل ملی باید یک صدا از مجموعه ی نظام و مجموعه ی کشور بیرون بیاید. از این زاویه، فکر می کنم یکی از مسائلی هم که به دقت باید به آن توجه بشود این است که بازیگری که بیشترین منفعت را از افزایش رویارویی در درون جامعه ی ایران و افزایش رویارویی در درون ساختارهای حاکمیتی جمهوری اسلامی ایران می برد، رژیم صهیونیستی است؛ یعنی اگر بخواهیم یک بازیگر در صف مقدم بازیگران منفعت بر از تشدید هر گونه درگیری و رویارویی و ستیزه ی سیاسی و تند شدن فضای اجتماعی و سیاسی ایران را نام ببریم، بدون هیچ تردیدی و بدون هیچ فکر و تأملی، رژیم صهیونیستی خواهد بود؛ یعنی اولین بازیگری است که منفعت می برد. بنابراین، در دو سطح اجتماعی و سطح حاکمیتی ایران، تشدید اختلافات، رویارویی ها و ستیزه ها به نفع رژیم صهیونیستی است.
از این زاویه، من فکر می کنم اتفاقی که در انتخابات اخیر افتاد ضربه ای به رژیم صهیونیستی بود. با اینکه این انتخابات به صورت ناگهانی برگزار شد یعنی یک امر پیش بینی شده و برنامه ریزی شده نبود، بلکه یک سال زودتر از پایان دوره ی ریاست جمهوری مرحوم جناب آقای رئیسی، با حادثه ی تلخ سقوط هلیکوپتر، در واقع بر ما تحمیل شد و رقابت بسیار سنگینی هم انجام شد که دو کارزار انتخاباتی، با همه ی شعارها و اولویت ها و نگاه ها و رویکردهایی که داشتند، با هم ستیزه ی سیاسی انتخاباتی کردند، اما مهم این است که انتخابات وقتی برگزار شد و نتیجه مشخص شد، از رئیس جمهور منتخب تا رقبای ایشان تا بالاتر و بسیار مهم تر، شخص مقام معظم رهبری به عنوان عالی ترین مقام کشور، یک ادبیات وفاقی مبتنی بر وفاق ملی شنیده شد؛ نوعی از وفاق ملی و اتحاد ملی و نگاه مشترک و رویکرد مشترک بر بنیاد آن چیزی که رئیس جمهور منتخب هم بارها در انتخابات تکرار کرد که ما به جای اینکه با هم ستیزه بکنیم، باید در چهارچوب سند چشم انداز جمهوری اسلامی و هدف گیری های کلان برنامه ی هفتم توسعه، با نوعی وفاق ملی و همکاری جمعی امور کشور را پیش ببریم. لذا این سم مهلکی برای اسرائیلی ها و رژیم صهیونیستی است و من معتقدم یکی از جنبه های زمان بندی ترور هم همین مطلب است.
البته نمی خواهم موضوع را فقط به این مسئله فروبکاهم ما به ابعاد دیگر موضوع در مجموعه شرایط استراتژیک و گرفتاری های اسرائیل و منطق های حاکم بر جنگ غزه و نبردهای پیرامونی آن، قبلا در مباحثمان مفصل اشاره کردیم اما رژیم صهیونیستی یک نیم نگاهی به صحنه ی سیاست داخلی ایران هم داشت، به این معنا که این میزی که دارد چیده می شود و این نشانه های وفاق ملی ای که دارد شکل می گیرد، با فرازونشیب هایی که دارد و با شذوذاتی که احیانا این طرف و آن طرف اتفاق می افتد، در برآیندش نشانه های وفاق مشاهده می شود و این سم مهلکی برای اسرائیل است. هرچه در درون جامعه ی ایران اتحاد بیشتری بین اجزای ملت ایران باشد و هرچه در درون ساختارهای حاکمیتی بر بنیاد یک تقسیم کار ملی و نوعی شبه اجماع ملی کارها روان بشود و نهادها و مجموعه های سیاسی و حاکمیتی در چهارچوب اهداف کلان انقلاب و جمهوری اسلامی با هم سیاست ورزی کنند، شرایط بازی برای اسرائیل سخت تر و بدتر خواهد شد و لذا یک نیم نگاهی به این ترور و توقیدها (۲) هم دارند که در واقع، اگر می توانند، یک مقدار خدشه در این بازی ایجاد کنند و آن را به هم بزنند.
بنابراین، در پاسخی که ایران می دهد، اضافه بر همه ی منطق های استراتژیکی که به آن اشاره کردیم، منطق درونی هم باید مورد توجه قرار بگیرد و سیاست داخلی ما با حفظ وحدت ملی و حرکت وفاقی که آغاز شده و تقسیم کار ملی و صدای واحد شنیدن یک صدای واحد متفق از سوی نهادهای حاکمیتی و اجزای سیاسی مختلف پیش برود؛ همه ی این مقتضیات باید در طراحی استراتژیک مورد توجه قرار بگیرد. و من مطمئن هستم که عقل استراتژیک جمهوری اسلامی همچنان در این لحظه ی حساس هم با همان منطق استراتژیک و عقلانیت قوی ان شاءالله نیازهای کشور را مدیریت خواهد کرد.
آقای دکتر! آیا می توان وضعیت فعلی را از منظر تاریخی و روندهای ریشه دار هم تحلیل کرد؟
جابری انصاری: در این لحظه ای که داریم با هم حرف می زنیم، فکر می کنم خوب است که این نگاه مورد توجه سیاست گذاران ما قرار بگیرد و امیدوار هستم که این دیده بشود و شنیده بشود. همه ی این فعل وانفعالات و تحولات نبرد هفتم اکتبر و پس از هفتم اکتبر و مرحله ی جدید این نبرد تا الان که به ابعادی از آن پرداختیم و به منطق درونی آن هم اشاره کردیم در یک ظرف بزرگ تری دارد اتفاق می افتد که به اعتقاد من، خود ما که ایجادکنندگان این ظرف بزرگ تر هستیم، متأسفانه کمتر به آن توجه می کنیم. آن ظرف بزرگ تر این است که در حال حاضر، ایران بر فراز چند سده ی گذشته ی تاریخ خودش قرار دارد.
ما الان در مرداد ۱۴۰۳ هستیم و در سال ۸۹۳ هجری شمسی، دقیقا ۵۱۰ سال قبل، جنگ چالدران با آن نتیجه ی معروفی که همه ی ما می دانیم اتفاق افتاد. در جنگ چالداران، به دلیل اینکه فاصله ی فاحش تکنولوژیک بین سپاه ایران و سپاه عثمانی وجود داشت به لحاظ تسلیحات و امکانات، آن ها مسلح به سلاح های جدید شده بودند ولی شاکله ی ارتش ایران هنوز سنتی بود و گرچه یک مقدار سلاح های جدید هم پیدا کرده بود، اما بسیار ضعیف بود و به دلایل دیگری مانند نوع فرماندهی و مدیریت و مجموعه ی شرایطی که وجود داشت، ایران در آن جنگ شکست خورد. شکست در این جنگ، در واقع، مرز غربی ایران را بست و یک شرایط تاریخی ای را برای ایران خلق کرد که سال ها ادامه پیدا کرد. البته از آن طرف هم یک معادله ای ایجاد شد که عثمانی ها فهمیدند باید دست از سر ایران بردارند. تا قبل از جنگ چالدران و رویدادهای بعدی چند دهه ی بعد از آن، عثمانی ها دنبال این بودند که ایران را هم جزئی از اراضی امپراتوری خودشان بکنند؛ یعنی به ایران به عنوان یک سرزمین جدا از مجموعه ی امپراتوری عثمانی نگاه نمی کردند، بلکه خودشان را امپراتوری اسلامی فراگیر می دیدند. جنگ چالدران و تحولات بعدی آن، در مجموع، یک معادله ای ایجاد کرد که عراق مرز غربی ایران شد، اما از سویی دیگر عثمانی ها هم کمابیش پذیرفتند که ایران خارج از سیطره ی آن ها است و یک وضعیت مستقلی دارد. این منطق تاریخی تا چند سده ادامه پیدا کرد.
در تحولات بعد از انقلاب اسلامی ایران در بیش از چهار دهه ی گذشته و، به طور مشخص و ویژه و بارز و ملموس، در بیش از سه دهه ی گذشته، ایران یک استراتژی مداوم متراکمی را دنبال کرده. اگر می گوییم مقاومت فلسطین یا مقاومت لبنان چند دهه با فعل متراکمی وضعیت جدیدی خلق کردند، درعین حال، یک وضعیت مادر بزرگ تری را جمهوری اسلامی ایران و انقلاب اسلامی ایران خلق کرده. یک فعل متراکم در چهارچوب یک استراتژی منطقه ای مشخص، ایران را تبدیل کرده به یک قدرت بازیگر درجه یک در منطقه ی پیرامونی خودش، به طور مشخص در غرب آسیا و آنچه در تعریف هایی که اروپایی ها وضع کرده اند، با تسامح «خاورمیانه» نامیده می شود. این شرایط، یک شرایط تاریخی جدید است و نیاز دارد به اینکه ایران یک استراتژی متکامل همه جانبه ای داشته باشد که بتواند این موفقیت را ادامه دهد. این موفقیت، برای نخستین بار بعد از قرن ها، نفوذ ایران را در غرب تا مدیترانه و در جنوب تا باب المندب و دریای سرخ برده؛ و نه فقط نفوذ، بلکه سطوحی از حضور مستقیم را هم برای ایران ایجاد کرده، در بستر همین دولت کشورها و دولت ملت ها و قواعدی که وجود دارد. البته این دوره ی فعلی دوره ی امپراتوری ها نیست، دوره ی کشورگشایی ها نیست؛ ما بر اساس منطق دولت کشور، با هم پیمانی با دولت ها و ملت ها در منطقه، در واقع توانسته ایم اسباب این نفوذ و این حضور را فراهم بکنیم.
این اتفاق برای اولین بار بعد از جنگ چالدران افتاده؟
جابری انصاری: برداشت تاریخی و استراتژیک من این است. البته معنایش این نیست که ما هیچ گاه سیاست منطقه ای و نفوذ منطقه ای نداشتیم؛ چرا، ما حتی بعد از چالدران هم در مقاطعی این مرز را می شکنیم و جلو می رویم. مثلا در دوران شاه عباس بزرگ، جلوتر در دوران نادرشاه و حتی در دوره ی زندیه، حرکت هایی را در محدوده ی عراق داریم. در دوران پهلوی هم ما در منطقه یک درجه ای از سیاست و نفوذ را داریم، حتی توجهی به شیعیان و به مسائلی در منطقه و مجموعه ی اسلامی داریم، اما در قالب سیاست بازیگری در ذیل بازی شبکه ی قدرت جهانی با نزدیکی به غرب و ایالات متحده ی آمریکا. ویژگی اتفاقی که بعد از انقلاب می افتد این است که ایران یک بازیگر مستقل است که در ذیل منطق تقسیم قدرت جهانی قرار نگرفته، جزئی از منظومه ی قدرت غرب نیست و حتی جزئی از منظومه ی قدرت شرق ایدئولوژیک سابق و شرق جغرافیایی امروز هم نیست؛ یک بازیگر مستقل است.
بازی اش را هم خودش طراحی می کند.
جابری انصاری: هم بازی اش را خودش طراحی می کند، هم اهدافش را خودش طراحی می کند. سیاست ایران در مورد فلسطین بزرگ ترین نشانه ی این استقلال است. تمام دولت های منطقه ی ما و قبل از انقلاب، دولت پهلوی در دوره ی رژیم شاه، سیاستی که در ارتباط با فلسطین اشغالی و اسرائیل دنبال می کردند بر اساس تعهدات بین المللی و قرار گرفتن در مجموعه ی سیاست بین المللی و منظومه ی غرب بود. امروز گرفتاری کشورهای عربی چیست؟ آن چنان در قیدوبند شبکه ی روابط و منافع خودشان با ایالات متحده ی آمریکا و غربی ها و قدرت های جهانی گرفتار هستند که از امکان داشتن یک سیاست مستقل در ارتباط با فلسطین و موضوع فلسطین و اشغال فلسطین برخوردار نیستند. بنابراین، ایران بعد از انقلاب دو کار می کند:
اولا این نفوذ گسترده تا مدیترانه و تا باب المندب و دریای سرخ، از زمان چالدران به بعد، هیچ گاه سابقه ندارد؛ حتی بخشی از آن، در رابطه با جنوب ایران، تقریبا بازگشت به قبل از دوران صفویه است. در دوره ی صفویه هم حوزه ی نفوذ ایران دیگر تا آن قسمت از جنوب نیست، تا یمن و تا باب المندب نیست؛ این ها واقعیت های تاریخی است. بنابراین، این گستره و عمق مردمی تکرارناپذیر برای اولین بار اتفاق افتاده، حضور و نفوذ در این اندازه و در این ابعاد برای اولین بار است که اتفاق افتاده.
ثانیا و مهم تر از همه، ایران دوباره به دوران استقلال خودش به عنوان یک دولت ملی و مستقل برگشته، بازیگری زائده و ذیل سیاست بین المللی نیست، بازیگری مستقل است که در تهران تصمیم گرفته می شود. درست یا غلط، هرچه هست، هر مشکلی داریم، مربوط به خودمان است؛ اگر دعوایی داریم، باید با هم حل کنیم. ایران دولتی نیست که سفرای ایالات متحده و بریتانیا برایش تصمیم بگیرند و به او دستور بدهند، آن گونه که به شاه ایران ابلاغ می کنند که برای مهار امواج انقلاب، باید تهران را ترک بکند و برود؛ و یا انواع رویدادهای دیگری که در تاریخ همین دوره ی معاصر ایران اتفاق افتاده. دوره ی قاجار هم که مشخص است؛ در واقع، دوره ی به هم ریختگی ایران است، دوره ای است که مرزهای ایران در شمال و در شرق دارد کوچک تر می شود و تراشیده می شود، به شکل بزرگ و فاحشی در جنگ ها شکست می خوریم، دو سفارت روسیه و انگلستان در تهران همه کاره هستند و شبکه ی نخبگان ایرانی بین این دو قدرت توزیع شده، برخی «روسوفیل» هستند و برخی «انگلوفیل»؛ در واقع، ایران گوشت قربانی بین دو قدرت جهانی است. در دوره ی پهلوی هم با همه ی فرازونشیب ها، حتی در اوج قدرتش و در آن دوره ای که نام سیاست مستقل ملی بر آن می گذارد، در ده سال منتهی به سقوط رژیم پهلوی، ایران در منظومه و شبکه ی قدرت بین المللی دارد بازی می کند، یک قدرت مستقل نیست و نشانه های مختلفش هم مشخص است.
بنابراین، ما با یک رویداد تاریخی و یک تحول بزرگ به معنای واقعی کلمه مواجه هستیم. ایران، به عنوان یک قدرت مستقل، توانسته قدرتی فراهم بکند و نفوذ و گستره ی نفوذ و حضوری پیدا بکند، نه فقط در خدمت منافع ملی خودش، بلکه بر بنیاد یک سیاست هویت محور که من نامش را می گذارم «سیاست هویت محور چندلایه» که اهداف ملی ایران و اهداف تشیع و اهداف اسلام با هم پیگیری شده و هم پوشانی بین این سه سطح وجود دارد. موفقیت ایران فقط موفقیت ایران نیست، بلکه موفقیت منطقه ی عربی و اسلامی در عمق هم هست. ایران هیچ گاه موفقیت های خودش را به بهای هزینه کرد از جیب مجموعه ی امت اسلامی انجام نداده؛ در برآیند چند دهه ی گذشته، ایران قدرت گرفته، تشیع قدرت گرفته، اما هیچیک به قدرت امت اسلامی صدمه نزده. و مهم ترین مسئله ی امت اسلامی و مرکزی ترین و محوری ترین مسئله که مسئله ی فلسطین است، تا کنون قلب سیاست ایران باقی مانده و هر قدرتی که ایران فراهم کرده نیز در معادله ی قدرت در فلسطین اشغالی منعکس شده. بنابراین، اضافه بر آن دو کار مهمی که عرض کردم ایران کرده، یک کار بزرگ تر و یک کار کارستان کرده که قدرت خودش را به بهای تضعیف دیگران به دست نیاورده و مجموعه ی شرایط منطقه هم به لحاظ بالانس قدرت، بهبود پیدا کرده.
به نظر شما برای تثبیت این دستاورد مهم چه باید کرد؟
جابری انصاری: برای اینکه این وضعیت از دو ویژگی برخوردار بشود، یکی اینکه تثبیت بشود و یکی اینکه تداوم پیدا بکند و موقتی نباشد، ایران باید یک کلان استراتژی داشته باشد که بتواند این لحظه ی تاریخی را پشت سر بگذارد و این موفقیت ها را از موقتی بودن به موفقیت های تاریخی و مداوم تبدیل بکند. خوب است که در همین لحظه ای که دولت جدید ما کار خودش را شروع کرده، توجه سیاست گذاران عالی، همه ی جناح ها و جریان ها، دولت و مجلس و همه ی نهادهای کشور، به این امر مهم استراتژیک معطوف باشد که ایران شرایط جدیدی را خلق کرده و برای تثبیت و تداومش باید یک استراتژی کلان ملی بر بستر وفاق ملی، بر بستر اجماع ملی و بر بستر تقسیم کار ملی داشته باشد. و من معتقدم این لحظه ی تاریخی را اگر ما با اختلافات درونی خودمان، با دچار فرسایش کردن نهادهای کشورمان در درگیری های درون اجتماعی و درون سیاسی کشور چه در سطح ساختارها، چه در سطح اجتماعی از دست بدهیم، یک لحظه ی بزرگ تاریخی را برای ایران، برای تشیع و برای امت اسلامی از دست داده ایم و خودمان را با خطرات مختلف و مجموعه ی تشیع و امت اسلامی را با خطرات بزرگی مواجه می کنیم. در این لحظه ی تاریخی، ایران به دو امر مهم نیاز دارد که باید در دستور کار همه ی جریان ها و جناح ها و نهادهای کشوری باشد: اجماع سازی درونی و توافق سازی خارجی. البته این مسئله بسط بیشتری دارد که الان دیگر نمی رسیم، اما می تواند موضوع یک بحث مستقلی باشد. برویم به آن سؤالی که جنابعالی پرسیدید بپردازیم.
آقای دکتر! کمی هم ماجرای اخیر را از منظر نقش آمریکا بررسی کنیم. اساسا بدون هماهنگی و همکاری تاکتیکی و استراتژیک آمریکا، ترورهای اخیر از سوی رژیم صهیونیستی ممکن بود؟
جابری انصاری: در بحث رابطه ی رژیم صهیونیستی با آمریکا، دو سطح را باید تفکیک کرد: سطح تاکتیکی موضوع و سطح استراتژیک موضوع. در سطح استراتژیک، غیر از پیوند تاریخی که از لحظه ی تأسیس اسرائیل و قبل از تأسیس اسرائیل و بعد از تأسیس اسرائیل بین ایالات متحده ی آمریکا با این رژیم و با جنبش صهیونیستی وجود داشته و دارد، یک منطق و یک قاعده ی استراتژیک هم از جنگ ۱۹۵۶ میلادی، یعنی جنگ دوم عربی اسرائیلی یا جنگ کانال سوئز، بر رابطه ی رژیم صهیونیستی با آمریکا حاکم است. در جنگ کانال سوئز، اسرائیلی ها زیرآبی رفتند و با بریتانیا و فرانسه بستند، با آمریکا هماهنگ نکردند و رفتند که در جریان ملی کردن کانال سوئز، شرایطی را به مصر تحمیل بکنند؛ چون ذی نفع و ذی ضررش بریتانیایی ها و فرانسوی ها و اروپایی ها بودند، این ها با هم بستند و جلو رفتند. به لحاظ استراتژیک، اسرائیل در این جنگ شکست خورد. این تنها جنگ کلاسیک عربی اسرائیلی است که اسرائیل در آن پیروز نمی شود؛ در همه ی جنگ های کلاسیک دیگر، اسرائیلی ها با فاصله ی چند روز توانستند معادله ی خودشان را به طرف مقابل تحمیل بکنند. این شکست، این تجربه ی تلخ، برای اسرائیلی ها یک آسیب شناسی و یک عبرتی شد و یک قاعده ی استراتژیک در اسرائیل ایجاد کرد که هیچ اقدام استراتژیک بزرگی را از آن لحظه به بعد، بدون هماهنگی استراتژیک با ایالات متحده ی آمریکا انجام ندهند. بنابراین، در سطح استراتژیک، اسرائیل کارهای جنگی و یا کارهایی را که ریسک ورود به جنگ دارد یعنی احتمال اینکه یک امر استراتژیکی باشد و تبعات استراتژیک از نوع جنگ یا رویارویی داشته باشد بدون هماهنگی با ایالات متحده ی آمریکا انجام نمی دهد؛ یعنی این طور نیست که خود اسرائیلی ها تصمیم بگیرند، ببرند و بدوزند؛ دوخت ودوزی اگر کرده اند، همیشه رفته اند با آمریکایی ها هماهنگ کرده اند و بعد از اینکه با آن ها هماهنگی کلان را انجام داده اند، دست به اقدام زده اند. تقریبا در تمام دهه های گذشته، این منطق بر کنش های استراتژیک اسرائیل از نوع جنگ یا نزدیک به جنگ حاکم بوده. با این منطق اگر نگاه بکنیم، قاعدتا عملیاتی در اندازه ی زنجیره ی ترور از درون فلسطین تا لبنان تا بغداد تا تهران و به ویژه عملیات در تهران در این توقیت خاص یعنی ساعاتی بعد از سوگند ریاست جمهوری در تهران و در لحظه ای که مجموعه ای از تحولات در جریان است و می تواند به اتفاقات بزرگ تری منجر بشود منطقا باید با هماهنگی ایالات متحده ی آمریکا انجام شده باشد؛ یعنی این احتمال خیلی ضعیف است که اسرائیلی ها در هیچ سطحی از سطوح با آمریکایی ها هماهنگی نکرده باشند.
در این دو سه روز گذشته، مطابق معمول، خود آمریکایی ها اخباری را از مکالمه ی تلفنی بین بایدن و نتانیاهو در رسانه هایشان درز دادند که پیام هایی را منتقل بکنند، هم به اسرائیلی ها و هم به بازیگران دیگر؛ حالا اینجا یک بحثی مطرح می شود که مفهوم این ها چیست و چه جوری تحلیل می شود. اگر ما می گوییم طبق منطق استراتژیک، منطقا باید بین آن ها هماهنگی انجام شده باشد، پس چه جور گفته می شود که بایدن به نتانیاهو گفته «این دفعه بدون هماهنگی کار کردی اما اگر دوباره بخواهی پاسخ بدهی، دفعه ی بعد ما با شما همراهی نخواهیم کرد» یا «الان چتر حمایتی در برابر واکنش ایران برای شما ایجاد خواهیم کرد، اما نمی گذاریم این فعل وانفعال ادامه پیدا بکند» یا «اگر بخواهی دوباره بازی دیگری بکنی، ما ادامه نخواهیم داد»؟ خب این یعنی اعلام نارضایتی، این یعنی اعلام عدم هماهنگی. با فرض اینکه این گزارش درزداده شده دقیق است و واقعا همین امر اتفاق افتاده که بایدن در جریان نیست، اینجا یک تحلیل درون ساختاری ایالات متحده ی آمریکا به ما کمک می کند و آن این است که در آمریکا هم ما سطوحی از نهادهای تصمیم گیری داریم؛ این جوری نیست که مفهومی به نام «دولت عمیق» فقط در برخی از کشورهای جهان وجود داشته باشد؛ «دولت عمیق»، هم در اسرائیل وجود دارد، هم در ایالات متحده ی آمریکا وجود دارد؛ یعنی ساختارهای اصلی قدرت مؤسسه ی حاکمه که تصمیمات اساسی و حیاتی را می گیرد، در ایالات متحده ی آمریکا نیز وجود دارد. لذا بر اساس منطق و شواهد و مجموعه ی قرائن و همه ی روندهای دهه های گذشته، تقریبا برای من یقینی است که در خصوص اتفاقی که افتاده، به احتمال غالب نمی گویم صددرصد با آمریکا هماهنگی انجام شده، اما نه الزاما با کاخ سفید و شخص بایدن یا با وزارت خارجه یا جهات رسمی حکومتی، بلکه با جهات نظامی و با پنتاگون هماهنگی صورت گرفته.
یک نمونه ی دیگر هم ما در همین تاریخ نزدیک و سال های نزدیک داریم و آن کودتایی است که در مصر علیه مرحوم محمدمرسی و دولتی که بخشی از آن را اخوان المسلمین مصر در اختیار داشت انجام شد. مجموعه ی گزارش هایی که آن زمان داشتیم، حاکی از این بود که این هماهنگی با رئیس جمهور آمریکا یا نهادهای سیاسی دولت انجام نگرفت، اما با جهات نظامی و با پنتاگون هماهنگی انجام شده بود و کودتا انجام شد؛ بدون هماهنگی با پنتاگون، کودتا در مصر و در قاهره ممکن نبود. به نظر می رسد این دفعه هم این گونه است.
بنابراین، دو سطح را باید تفکیک بکنیم و جزئیات را هم مورد توجه قرار بدهیم. در سطح استراتژیک، هماهنگی بین اسرائیل و آمریکا بالا است. در سطح تاکتیکی همواره اختلافاتی وجود داشته، در لحظه ی جاری هم وجود دارد، در ده ماه جنگ غزه هم وجود داشته، در مدیریت همین لحظه ی جاری هم که ما داریم با هم حرف می زنیم سطوحی از اختلافات وجود دارد، اما در رابطه با منطق کلان استراتژیک و اقدامات اصلی استراتژیک، هماهنگی استراتژیک بین اسرائیلی ها با دولت عمیق در ایالات متحده ی آمریکا سر جای خودش هست. این دو امر با هم تناقض ندارد و در کنار هم معنا پیدا می کند.
آقای دکتر! شما سال ها در مدیریت های مختلف وزارت امور خارجه مسئولیت های کلانی داشتید و حدس می زنیم که احتمالا مراودات و دیدارهایی با شهید اسماعیل هنیه داشته اید؛ اگر نکته ای، ویژگی ای یا خاطره ای از ایشان در ذهن دارید، برای ما بیان بفرمایید.
جابری انصاری: خب من به اعتبارات مختلفی، در طول سه دهه ی گذشته، همیشه با فلسطینی ها تماس داشتم. من به عنوان کارشناس فلسطین، بیش از سه دهه ی قبل، کار خودم را در اداره ی خاورمیانه ی وزارت امور خارجه آغاز کردم و مسئله ی فلسطین، به معنای کارشناسی اش، همواره مسئله ی ثابت من بوده، جدای از اینکه کجا کار می کنم و چه مسئولیتی دارم. البته بخش عمده ی کار و فعالیتم هم در مرکز و نمایندگی ها ناظر به مسائل همین منطقه بوده و مسئله ی فلسطین یکی از اجزای اساسی آن بوده. به این اعتبار، من با بسیاری از رهبران جنبش حماس و جنبش مقاومت فلسطین، جنبش جهاد اسلامی، جنبش فتح، جبهه ی خلق، جبهه ی دموکراتیک و مجموعه ی جریان های فلسطینی، از دوره ی کارشناسی خودم تا دوره ی مسئولیت های مختلف خودم، سال ها نشست وبرخاست داشتم. شاید یکی دو جا در برخی مصاحبه ها اشاره کرده ام که ویژگی های مشترکی بین رهبران مقاومت فلسطینی هست، اما یک سری ویژگی های خاص هم در رهبران فلسطینی هست؛ این در بخشی از خاطراتم هم ثبت شده که حالا به اعتبار سؤالی که شما پرسیدید، اینجا عرض می کنم.
شهید عزیز و مجاهد بزرگ، آقای اسماعیل هنیه، و بخش مهمی از رهبران صف اول جنبش حماس که در طول سه دهه ی گذشته با آن ها تماس و ارتباط و ملاقات های پی درپی داشتم، از یک سری ویژگی های شخصیتی و تربیتی خاص و منحصربه فرد خودشان برخوردار بودند. این ها واقعا تربیت شده ی اسلامند و، در کنش فردی و اجتماعی و تعاملی خودشان با آدم ها، مسلمانند؛ یعنی شما در همنشینی با صف اول جنبش حماس و شخص آقای اسماعیل هنیه، بشارت یک چهره ی بهشتی را در قالب آن ها می بینید. من نمی خواهم حکم عام و همگانی بدهم، اما تجربه ام را دارم عرض می کنم. این تجربه فراتر از مطالعه ی از دور است؛ تجربه ی شخصی خودم را می گویم. من چون این سال ها مسئولیت مستقیم نداشتم و در کار نبودم، ملاقات هایم در این سال ها با آقای هنیه کم بوده؛ ولی آخرین بار مثلا حدود یک سال و نیم قبل، در دوحه، توفیق داشتم که در ملاقاتی که انجام شد، یکی دو ساعتی با ایشان باشم. شما وقتی با این ها می نشستی، با شهید اسماعیل هنیه می نشستی، احساس روان بودن و راحت بودن می کردی؛ یعنی احساس می کردی با یک انسان مسلمان تربیت شده در مکتب و مدرسه ی اسلام به معنای عمیق وجودی اش مواجه هستی، نه با یک سیاستمداری که مثلا به انواع حیله ها و مکرها و بازی ها مسلح است که متأسفانه یا خوشبختانه طبیعت کار سیاسی و امر واقعی در سراسر جهان است.
بله، او سیاستمدار بود، او منافع جنبش حماس و منافع ملت خودش را دنبال می کرد، او به عنوان رهبر یک جنبش مقاومتی و نهضت آزادی بخش، مفاهیم مورد نظر خودش را دنبال می کرد، اما درعین حال او یک انسان بود، او یک مسلمان واقعی بود که شما احساس راحتی می کردی وقتی با او می نشستی، با دیدن وجه زیبای او، چهره ی همراه با لبخند همیشگی او، آرامش و قرار او در سخت ترین شرایط؛ و همین طور غالب رهبران جنبش حماس. این ها یک ویژگی هایی بود که حقیقتا من گاهی تعبیر می کنم که در برخی از رهبران دیگر فلسطینی ندیده ام؛ یعنی این ها برآمدگان یک مدرسه و مکتب تربیتی اسلامی هستند و این خیلی به ایشان کمک کرد. فرق می کند شما به عنوان یک سیاستمدار، چقدر تربیت اسلامی و انسانی در مدرسه ی تربیتی اسلامی داشته باشی. ما در ایران همین را داریم؛ سیاستمداران ما که تربیت عمیق اسلامی دارند، این را شما در کنش سیاسی آن ها می بینی. سیاستمداری که هیچ دروپیکری ندارد و هیچ قاعده مندی ای ندارد و هیچ حدومرزی ندارد، حتی اگر نام مسلمان و نام یک کنشگر اسلامی را هم همراه خودش داشته باشد و یدک بکشد، تربیت اسلامی ندارد و شما این را در ایران و در خارج از ایران بعینه می بینید. چیزی که در نشست وبرخاست با رهبران صف نخست جنبش حماس برای من خیلی ملموس و محسوس بود، آرامش، متانت، دریادلی، پشتوانه ی ایمان و اراده و باور عمیق بود.
این حادثه ی بسیار تلخ که در تهران اتفاق افتاد و حالا من آن را تحلیل می کنم و حرف می زنم من شب اول خیلی گریه کردم و همین الان هم آماده هستم برای اینکه بروم به سمت اشک ریختن. به هرحال، تلخ ترین حادثه ای بود که در تهران اتفاق افتاد و کاش به هیچ وجه این اتفاق در تهران نمی افتاد، گرچه شهادت آرزوی همه ی مردان خدا و هنر مردان خدا است و دریچه هایی را به روی مبارزان اسلامی باز می کند که هیچ گاه به روی دیگران باز نمی شود. به تعبیر قرآن، شهادت «احدی الحسنیین »(۳) است؛ این یک منطق است، این یک باور است که شما اگر شهید هم بشوی، پیروز هستی. شما نگاه کنید خانواده ی شهید اسماعیل هنیه همسر ایشان، فرزندان ایشان، دختر ایشان، پسران ایشان، بستگان ایشان چگونه با این حادثه ی تلخ و با این رویداد بزرگ مواجه شدند. خود شهید هنیه را نگاه کنید که حدود شصت نفر از اعضای خانواده اش، چند نفر از فرزندانش، نوه هایش، در همین ماه های جنگ غزه و قبل از آن شهید شدند؛ ببینید ایشان با تلخ ترین شرایط و مظلومیت کامل، چگونه با امر مرگ مواجه می شد. انسانی که با مرگ به عنوان لحظه ی پایان این جهان و با این درجه ی از باور و ایمان و عقیده و اخلاق مندی و انسانیت و درک عمیق مواجه می شود، علی رغم همه ی فرازونشیب ها، شکست ناپذیر است؛ و این برکتی است که در خون و در ایمان و باور و عقیده نهفته است.
و من ذره ای تردید ندارم که مقاومتی و ملتی که رهبرانش از این جنس آدم ها هستند تربیت شدگان مکتب و مدرسه ی اسلام و مسلمانی، دارای تربیت عمیق انسانی و اخلاقی، باورمندی و ایمان و عقیده و اراده و ایستادگی و شهادت چنین ملتی و چنین مقاومتی محال است شکست بخورد؛ پیروزی و موفقیتش دیروزود دارد، اما سوخت وسوز ندارد.
درود می فرستیم به روان پاک شهید بزرگ، شهید اسماعیل هنیه که حقیقتا جای او در این لحظات و پس از این خالی است و به روان پاک همه ی شهدای مقاومت فلسطین، جنبش حماس، جنبش جهاد اسلامی، جنبش فتح و دیگر جنبش های مقاومت فلسطین و همه ی مبارزان و مجاهدان امت اسلامی و مبارزان و مجاهدان انقلاب اسلامی ایران که با خون خود و شهادت خود و ایثارگری و فدا کردن هستی و همه ی حیات و زندگی خودشان، مقدمات موفقیت هایی را فراهم کردند و خالق روندهایی شدند که امروز ما در این نقطه هستیم. و ان شاءالله با این خون های جدید و با اراده و با فهم استراتژیک و با مدیریت صحیح صحنه ها و تناقض ها و شرایط درونی و خارجی، به لطف و اراده ی خداوند قادر متعال، پیروزی های بعدی در پیش خواهد بود بأذن الله تعالی.
ان شاءالله. ممنونم آقای دکتر؛ خیلی لطف کردید.
جابری انصاری: سلامت باشید؛ ممنونم از شما و گفتگوی خوبی که انجام دادید.
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «منظومه بازدارنگی اسرائیل دچار فروپاشی اساسی شده است» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.