گلچین بهترین اشعار ویژه مبعث حضرت رسول اکرم (ص)

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، همزمان با بعثت رسول اکرم (ص)، بسیاری از شاعران کشورمان در مدح حضرت محمد مصطفی (ص) ابیاتی را سروده اند که به گلچینی از بهترین این اشعار در زیر اشاره شده است.
شعر بزگریده حکیم سنایی به مناسبت مبعث حضرت رسول (ص)
احمد مرسل آن چراع جهان
رحمت عالم آشکار و نهان
آمد از رب سوی زمین عرب
چشمه زندگانی اندر لب
هم عرب هم عجم مسخر او
لقمه خواهان رحمت در او
در جهانی فکنده آوازه
با خود آورده سنتی تازه
دین بدو یافت زینت و رونق
زانکه زو یافت خلق راه به حق
سخن او برد تو را به بهشت
ادب او رهاندت ز کنشت
دل پر درد را که نیرو نیست
هیچ تیماردار چون او نیست
بر تو از نفس تو رحیم تر است
در شفاعت از آن کریم تر است
از کرم، نزهوا و نزهوسی
مهربانتر ز تست بر تو بسی
گر تو خواهی که گردی او را یار
از حرام و سفاح دست بدار
در حریم وی ای سلامت جوی
شرم دار از حرام و دست بشوی
ای فرو مانده زاروار و خجل
در حجیم تن و جهنم دل
گر تو را دیده هست و بینایی
چون ز دوزخ سبک برون نایی؟
پاک شو، پاک، رستی از دوزخ
کو رهاند ترا از آن برزخ
خاک او باش و پادشاهی کن
آن او باش و هر چه خواهی کن
تا به حشر ای دل ار ثنا گفتی
همه گفتی چو مصطفی گفتی
شمع بود آن همای فرخنده
از درون سوز و از برون خنده
گنج همسایه بد دل پاکش
رنج سایه نبود بر خاکش
شعر بزگریده محمد سهرابی به مناسبت مبعث حضرت رسول (ص)
آنچه در دل بود هوس دارم
هوس او به هر نفس دارم
مبریدم ز کوی او به رحیل
کاروانی پر از جرس دارم
بی مغیلان هوای کعبه چه سود
در رهش میل خار و خس دارم
گر شوم صید ابرویت، سوگند
رغبت گوشه قفس دارم
آنچنانم به زلف تو دربند
نه ره پیش و راه پس دارم
آرزویم زیارت است بیا
دل مهیای غارت است بیا
بی تو روح الامین چه سود دهد؟
بی جمالت یقین چه سود دهد؟
دستگیرم نباشد ار شالت
لفظ حبلالمتین چه سود دهد؟
گر نباشد علی خطیب دلم
خطبه متقین چه سود دهد؟
گر تو چوپانی مرا نکنی
لقبی چون امین چه سود دهد؟
نرود گر سرم به مقدم دوست
پینههای جبین چه سود دهد؟
بی عروج تو بهر من هر شب
دست، کوتاه و بر نخیل، رطب
کو خلیلی که نار باز شود
در لطف از کنار باز شود
امر کن دلبر خدیجه پسند
تا دلم سوی یار باز شود
در مقامی که شاهد است علی
کی لبم سوی کار باز شود
گر، به غم مونس توأم ای کاش
در غم صدهزار باز شود
تو، به دارم کشی و من ترسم
نکند حبل دار باز شود
کاش من هم قتیل تو باشم
یا که ابنالسبیل تو باشم
ای سقایت به دوش تو ارباب
تشنهام تشنه پیاله آب
دیده شد جویها تماشا کن
رفت خاکسترم مرا دریاب
همه جا صنع گوشه لب توست
پس چه حاجت که بینمت درخواب
ای که پیچیدهای به حب علی
«قم فأنذر» که سوخته محراب
دل قویدار، مرتضی داری
نفس تو کردهاند فصل خطاب
صوت حیدر چو گشت رشته وحی
بالها سوزد از فرشته وحی
کهف من خانه گلین شماست
کلب این خانه مستکین شماست
دین تو گر شکستن دلهاست
دل من بیقرار دین شماست
آنچه معراج میبرد ما را
خطی از صفحه جبین شماست
فرع بر اصل خود رجوع کند
زوجم از ماندههای تین شماست
چهارده نور اگر یکی دانم
دل من از موحدین شماست
ای به ارض و سماء، نور نخست
عرش را محدقین، سلاله توست
کوه نور از پگاه تو پر نور
صد حراء در نگاه تو مستور
زادگاه علی است قبله تو
قدس، کی بود، کعبه معمور
تا امامت کند زکات و رکوع
صبر کن تا غدیر و وقت حضور
مرتضی شاهد تو و جبریل
کیست غیر از علی حضور و ظهور
با «ارحنی» بخوان بلالت را
تا کند نام تو ز سینه عبور
مرتضی منتهی رسالت توست
امر بر حب او عدالت توست
ای رها گشتهات به عالم تک
ای گرفتارت انس و جن و ملک
وعده یک دو بوسه میخواهم
تا بسنجم عیار قند و نمک
ای که گفتی ز یوسفم «املح»
ناز کن تا زنم به ناز محک
رب تویی مالک حیات تویی
کافرم گر کنم به ملک تو شک
پیش از این بر لبت دعا بودم
استجابت شده دعا اینک
پی یک بوسه حلال توام
گوییا کاسه سفال توام
ای به تأدیب بنده به ز پدر
وی به ما مهربانتر از مادر
ای علمدار حسن تو حمزه
وی سفیر ملاحتت جعفر
غزوه موی توست در دل من
حال اسیر توأم بکش دیگر
دخترت را بخوان که پاک کند
خون ز تیغ دو پهلوی حیدر
تا کند پاک جای این احسان
مرتضی خون ز پهلوی همسر
غیر احسان جواب احسان نیست
کار حیدر به غیر جبران نیست
شعر بزگریده حبیب چایچیان به مناسبت مبعث حضرت رسول (ص)
گل نکند جلوه در جوار محمد
رونق گل میبرد، عذار محمد
گل شود افسرده از خزان و لیکن
نیست خزان از پی بهار محمد
سایه ندارد ولی تمام خلایق
سایه نشینند در جوار محمد
سایه ندارد ولی به عالم امکان
سایه فکنده است، اقتدار محمد
سایه نمیماند از فروغ جمالش
هاله نور است در کنار محمد
شمس رخش همجوار زلف سیه فام
آیت و اللیل و النهار محمد
تا که بماند اثر ز نکهت مویش
خاک حسین است یادگار محمد
تربتخوشبوی کربلای معلاست
یک اثر از موی مشکبار محمد
رایت فتحش به اهتزاز درآمد
دست خدا بود چون که یار محمد
من چه بگویم (حسان) به مدح و ثنایش
بس بودش مدح کردگار محمد
شعر بزگریده علی اکبر لطیفیان به مناسبت مبعث حضرت رسول (ص)
بی خانه زیر سایه ی دیوار خوش ترست
دیوانه بین کوچه و بازار خوش ترست
از هر چه بگذرم سخن یار خوش ترست
یعنی کلام حیدر کرار خوش ترست:
من عاشق محمدم و جار می زنم
در باطن سکوت ، عذاب است … شک نکن
حرف حساب حرف حساب است … شک نکن
دنیای بی رسول خراب است …. شک نکن
این«حرف» نیست ، چند«کتاب» است … شک نکن
من عاشق محمدم و جار می زنم
عبد محمدیم اگر ، نوش جانمان
پیوند خورده ایم به دریای بی کران
فریاد می زند جگرم موقع اذان
ای اهل عرش ، اهل زمین ، اهل آسمان:
من عاشق محمدم و جار می زنم
باید به جای آه کشیدن دوا نوشت
یا ایها الرسول ، به جای دعا نوشت
باید همیشه بعد نبی آل را نوشت
معراج هم که رفت در آنجا خدا نوشت:
من عاشق محمدم و جار می زنم
جبریل را فرشته نگو نوکرش بگو
یا نه غلام حلقه بگوش درش بگو
بالاتر از همه ست ، نه بالاترش بگو
جان نفس نفس زدن دخترش ، بگو:
من عاشق محمدم و جار می زنم
دو نیم می کند تن هتاک را علی
ما هم سپرده ایم به شیرخدا ، علی
فریاد می زنم صد و ده بار یا علی
یا مظهر العجائب و یا مرتضی علی:
من عاشق محمدم و جار می زنم
بالاتر است از همه ی مردم زمین
هر آن کسی که با صلوات است همنشین
لحظه به لحظه با نفس ام مومنین
فریاد می زند جگر من فقط همین:
من عاشق محمدم و جار می زنم
یزدان نوشت ، حیدر کرار هم نوشت
دست شکسته … دست گرفتار هم نوشت
زهرا میان آن در و دیوار هم نوشت
با خون خویش بر نوک مسمار هم نوشت:
من عاشقم محمدم و جار می زنم
شعر بزگریده حمید رضا برقعی به مناسبت مبعث حضرت رسول (ص)
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد …
انتهای پیام/
شعر بزگریده حکیم سنایی به مناسبت مبعث حضرت رسول (ص)
احمد مرسل آن چراع جهان
رحمت عالم آشکار و نهان
آمد از رب سوی زمین عرب
چشمه زندگانی اندر لب
هم عرب هم عجم مسخر او
لقمه خواهان رحمت در او
در جهانی فکنده آوازه
با خود آورده سنتی تازه
دین بدو یافت زینت و رونق
زانکه زو یافت خلق راه به حق
سخن او برد تو را به بهشت
ادب او رهاندت ز کنشت
دل پر درد را که نیرو نیست
هیچ تیماردار چون او نیست
بر تو از نفس تو رحیم تر است
در شفاعت از آن کریم تر است
از کرم، نزهوا و نزهوسی
مهربانتر ز تست بر تو بسی
گر تو خواهی که گردی او را یار
از حرام و سفاح دست بدار
در حریم وی ای سلامت جوی
شرم دار از حرام و دست بشوی
ای فرو مانده زاروار و خجل
در حجیم تن و جهنم دل
گر تو را دیده هست و بینایی
چون ز دوزخ سبک برون نایی؟
پاک شو، پاک، رستی از دوزخ
کو رهاند ترا از آن برزخ
خاک او باش و پادشاهی کن
آن او باش و هر چه خواهی کن
تا به حشر ای دل ار ثنا گفتی
همه گفتی چو مصطفی گفتی
شمع بود آن همای فرخنده
از درون سوز و از برون خنده
گنج همسایه بد دل پاکش
رنج سایه نبود بر خاکش
شعر بزگریده محمد سهرابی به مناسبت مبعث حضرت رسول (ص)
آنچه در دل بود هوس دارم
هوس او به هر نفس دارم
مبریدم ز کوی او به رحیل
کاروانی پر از جرس دارم
بی مغیلان هوای کعبه چه سود
در رهش میل خار و خس دارم
گر شوم صید ابرویت، سوگند
رغبت گوشه قفس دارم
آنچنانم به زلف تو دربند
نه ره پیش و راه پس دارم
آرزویم زیارت است بیا
دل مهیای غارت است بیا
بی تو روح الامین چه سود دهد؟
بی جمالت یقین چه سود دهد؟
دستگیرم نباشد ار شالت
لفظ حبلالمتین چه سود دهد؟
گر نباشد علی خطیب دلم
خطبه متقین چه سود دهد؟
گر تو چوپانی مرا نکنی
لقبی چون امین چه سود دهد؟
نرود گر سرم به مقدم دوست
پینههای جبین چه سود دهد؟
بی عروج تو بهر من هر شب
دست، کوتاه و بر نخیل، رطب
کو خلیلی که نار باز شود
در لطف از کنار باز شود
امر کن دلبر خدیجه پسند
تا دلم سوی یار باز شود
در مقامی که شاهد است علی
کی لبم سوی کار باز شود
گر، به غم مونس توأم ای کاش
در غم صدهزار باز شود
تو، به دارم کشی و من ترسم
نکند حبل دار باز شود
کاش من هم قتیل تو باشم
یا که ابنالسبیل تو باشم
ای سقایت به دوش تو ارباب
تشنهام تشنه پیاله آب
دیده شد جویها تماشا کن
رفت خاکسترم مرا دریاب
همه جا صنع گوشه لب توست
پس چه حاجت که بینمت درخواب
ای که پیچیدهای به حب علی
«قم فأنذر» که سوخته محراب
دل قویدار، مرتضی داری
نفس تو کردهاند فصل خطاب
صوت حیدر چو گشت رشته وحی
بالها سوزد از فرشته وحی
کهف من خانه گلین شماست
کلب این خانه مستکین شماست
دین تو گر شکستن دلهاست
دل من بیقرار دین شماست
آنچه معراج میبرد ما را
خطی از صفحه جبین شماست
فرع بر اصل خود رجوع کند
زوجم از ماندههای تین شماست
چهارده نور اگر یکی دانم
دل من از موحدین شماست
ای به ارض و سماء، نور نخست
عرش را محدقین، سلاله توست
کوه نور از پگاه تو پر نور
صد حراء در نگاه تو مستور
زادگاه علی است قبله تو
قدس، کی بود، کعبه معمور
تا امامت کند زکات و رکوع
صبر کن تا غدیر و وقت حضور
مرتضی شاهد تو و جبریل
کیست غیر از علی حضور و ظهور
با «ارحنی» بخوان بلالت را
تا کند نام تو ز سینه عبور
مرتضی منتهی رسالت توست
امر بر حب او عدالت توست
ای رها گشتهات به عالم تک
ای گرفتارت انس و جن و ملک
وعده یک دو بوسه میخواهم
تا بسنجم عیار قند و نمک
ای که گفتی ز یوسفم «املح»
ناز کن تا زنم به ناز محک
رب تویی مالک حیات تویی
کافرم گر کنم به ملک تو شک
پیش از این بر لبت دعا بودم
استجابت شده دعا اینک
پی یک بوسه حلال توام
گوییا کاسه سفال توام
ای به تأدیب بنده به ز پدر
وی به ما مهربانتر از مادر
ای علمدار حسن تو حمزه
وی سفیر ملاحتت جعفر
غزوه موی توست در دل من
حال اسیر توأم بکش دیگر
دخترت را بخوان که پاک کند
خون ز تیغ دو پهلوی حیدر
تا کند پاک جای این احسان
مرتضی خون ز پهلوی همسر
غیر احسان جواب احسان نیست
کار حیدر به غیر جبران نیست
شعر بزگریده حبیب چایچیان به مناسبت مبعث حضرت رسول (ص)
گل نکند جلوه در جوار محمد
رونق گل میبرد، عذار محمد
گل شود افسرده از خزان و لیکن
نیست خزان از پی بهار محمد
سایه ندارد ولی تمام خلایق
سایه نشینند در جوار محمد
سایه ندارد ولی به عالم امکان
سایه فکنده است، اقتدار محمد
سایه نمیماند از فروغ جمالش
هاله نور است در کنار محمد
شمس رخش همجوار زلف سیه فام
آیت و اللیل و النهار محمد
تا که بماند اثر ز نکهت مویش
خاک حسین است یادگار محمد
تربتخوشبوی کربلای معلاست
یک اثر از موی مشکبار محمد
رایت فتحش به اهتزاز درآمد
دست خدا بود چون که یار محمد
من چه بگویم (حسان) به مدح و ثنایش
بس بودش مدح کردگار محمد
شعر بزگریده علی اکبر لطیفیان به مناسبت مبعث حضرت رسول (ص)
بی خانه زیر سایه ی دیوار خوش ترست
دیوانه بین کوچه و بازار خوش ترست
از هر چه بگذرم سخن یار خوش ترست
یعنی کلام حیدر کرار خوش ترست:
من عاشق محمدم و جار می زنم
در باطن سکوت ، عذاب است … شک نکن
حرف حساب حرف حساب است … شک نکن
دنیای بی رسول خراب است …. شک نکن
این«حرف» نیست ، چند«کتاب» است … شک نکن
من عاشق محمدم و جار می زنم
عبد محمدیم اگر ، نوش جانمان
پیوند خورده ایم به دریای بی کران
فریاد می زند جگرم موقع اذان
ای اهل عرش ، اهل زمین ، اهل آسمان:
من عاشق محمدم و جار می زنم
باید به جای آه کشیدن دوا نوشت
یا ایها الرسول ، به جای دعا نوشت
باید همیشه بعد نبی آل را نوشت
معراج هم که رفت در آنجا خدا نوشت:
من عاشق محمدم و جار می زنم
جبریل را فرشته نگو نوکرش بگو
یا نه غلام حلقه بگوش درش بگو
بالاتر از همه ست ، نه بالاترش بگو
جان نفس نفس زدن دخترش ، بگو:
من عاشق محمدم و جار می زنم
دو نیم می کند تن هتاک را علی
ما هم سپرده ایم به شیرخدا ، علی
فریاد می زنم صد و ده بار یا علی
یا مظهر العجائب و یا مرتضی علی:
من عاشق محمدم و جار می زنم
بالاتر است از همه ی مردم زمین
هر آن کسی که با صلوات است همنشین
لحظه به لحظه با نفس ام مومنین
فریاد می زند جگر من فقط همین:
من عاشق محمدم و جار می زنم
یزدان نوشت ، حیدر کرار هم نوشت
دست شکسته … دست گرفتار هم نوشت
زهرا میان آن در و دیوار هم نوشت
با خون خویش بر نوک مسمار هم نوشت:
من عاشقم محمدم و جار می زنم
شعر بزگریده حمید رضا برقعی به مناسبت مبعث حضرت رسول (ص)
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد …
انتهای پیام/
پرسش و پاسخ در
گلچین بهترین اشعار ویژه مبعث حضرت رسول اکرم (ص)
گفتگو با هوش مصنوعی