"شهری که مردم آن با زانو راه میرفتند" در کشورهای منطقه - تسنیم

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «شهری که مردم آن با زانو راه می رفتند»، نوشته محمدرضا سرشار قرار است به زبان عربی ترجمه و برای مخاطبان عرب زبان در کشورهای مقصد توزیع شود.
سرشار در این داستان نمادین، به صورت غیر مستقیم شجاعت را می ستاید و با به تصویر کشیدن شهری که تسلیم اراده حاکمان شده اند، چاپلوسی را نکوهش می کند. او که از نویسندگان سرشناس در حوزه ادبیات کودک و نوجوان است، در کتاب حاضر با استفاده از نماد و شخصیت پردازی، داستان شهری را روایت می کند که پای اراده آنها برای تغییر سرنوشتشان سست شده است.
در معرفی این اثر آمده است: روزی جهانگردی به آنجا می رسد. از همه چیز متعجب است. چرا مردم اینطور راه می روند؟ همه آن ها که پا دارند … او در همین افکار است که با مردی آشنا می شود. مرد به او می گوید که جادوگری بر این شهر حکومت می کند که قد کوتاهی دارد و دستور داده است پاهای هر کسی را که قدش از او بلندتر باشد، قطع کنند. این است که همه مردم روی زانوهای خود راه می روند …
جهانگرد که متعجب شده است با جادوگر روبه رو می شود و به قطع پا محکوم می شود. او از جادوگر زمانی می خواهد، بلکه بتواند جانش را نجات دهد … .
در بخشی از کتاب می خوانیم:
جهانگردی میانسال، که شهر و دیارش را ترک کرده بود تا دنیا را بگردد و تجربه کسب کند، روزی، نزدیکی های ظهر، به شهری عجیب رسید.
ظاهر این شهر با شهرهای دیگر تفاوت بسیار داشت: ارتفاع تمام ساختمان ها یکی بود؛ و آن قدر کم، که تنها تا سینه مرد جهانگرد می رسید! البته خانه های زشت و زیبا داشتند، فقیرانه و مجلل داشتند؛ اما بلندی همه شان یکی بود!
در این حال چشم جهانگرد به حیاط خانه ای افتاد. مردی با قد و قواره ای کاملا طبیعی، روی دو زانوی خود ایستاده بود و با تلاش زیاد سعی می کرد دست هایش را به شاخه درختی برساند و از آن سیب بچیند!
جهانگرد از همان بالای دیوار گفت: خدا بد ندهد! کمک می خواهی؟
مرد، با حیرت، جهانگرد را نگاه کرد و وحشتزده به اطراف چشم گرداند. بعد شتابزده همان طور روی زانوها جلو آمد، در کوچه را باز کرد، دست جهانگرد را گرفت و با عجله گفت: داخل شو!
جهانگرد هاج و واج و در عین حال کنجکاو، تا آنجا که می توانست خم شد تا بتواند از چارچوب در بگذرد؛ اما نتوانست. به ناچار او هم زانو زد و روی زانوها داخل شد.
مرد، جهانگرد را به دنبال خود کشید؛ و همان طور روی زانوها، وارد یکی از اتاق ها شدند.
مرد، پنجره ها و در اتاق را محکم بست و چفت آنها را انداخت. تمام پرده ها را کشید … .
انتهای پیام/
سرشار در این داستان نمادین، به صورت غیر مستقیم شجاعت را می ستاید و با به تصویر کشیدن شهری که تسلیم اراده حاکمان شده اند، چاپلوسی را نکوهش می کند. او که از نویسندگان سرشناس در حوزه ادبیات کودک و نوجوان است، در کتاب حاضر با استفاده از نماد و شخصیت پردازی، داستان شهری را روایت می کند که پای اراده آنها برای تغییر سرنوشتشان سست شده است.
در معرفی این اثر آمده است: روزی جهانگردی به آنجا می رسد. از همه چیز متعجب است. چرا مردم اینطور راه می روند؟ همه آن ها که پا دارند … او در همین افکار است که با مردی آشنا می شود. مرد به او می گوید که جادوگری بر این شهر حکومت می کند که قد کوتاهی دارد و دستور داده است پاهای هر کسی را که قدش از او بلندتر باشد، قطع کنند. این است که همه مردم روی زانوهای خود راه می روند …
جهانگرد که متعجب شده است با جادوگر روبه رو می شود و به قطع پا محکوم می شود. او از جادوگر زمانی می خواهد، بلکه بتواند جانش را نجات دهد … .
در بخشی از کتاب می خوانیم:
جهانگردی میانسال، که شهر و دیارش را ترک کرده بود تا دنیا را بگردد و تجربه کسب کند، روزی، نزدیکی های ظهر، به شهری عجیب رسید.
ظاهر این شهر با شهرهای دیگر تفاوت بسیار داشت: ارتفاع تمام ساختمان ها یکی بود؛ و آن قدر کم، که تنها تا سینه مرد جهانگرد می رسید! البته خانه های زشت و زیبا داشتند، فقیرانه و مجلل داشتند؛ اما بلندی همه شان یکی بود!
در این حال چشم جهانگرد به حیاط خانه ای افتاد. مردی با قد و قواره ای کاملا طبیعی، روی دو زانوی خود ایستاده بود و با تلاش زیاد سعی می کرد دست هایش را به شاخه درختی برساند و از آن سیب بچیند!
جهانگرد از همان بالای دیوار گفت: خدا بد ندهد! کمک می خواهی؟
مرد، با حیرت، جهانگرد را نگاه کرد و وحشتزده به اطراف چشم گرداند. بعد شتابزده همان طور روی زانوها جلو آمد، در کوچه را باز کرد، دست جهانگرد را گرفت و با عجله گفت: داخل شو!
جهانگرد هاج و واج و در عین حال کنجکاو، تا آنجا که می توانست خم شد تا بتواند از چارچوب در بگذرد؛ اما نتوانست. به ناچار او هم زانو زد و روی زانوها داخل شد.
مرد، جهانگرد را به دنبال خود کشید؛ و همان طور روی زانوها، وارد یکی از اتاق ها شدند.
مرد، پنجره ها و در اتاق را محکم بست و چفت آنها را انداخت. تمام پرده ها را کشید … .
انتهای پیام/
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «"شهری که مردم آن با زانو راه میرفتند" در کشورهای منطقه - تسنیم» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.