رزمنده ای که دشمن از نامش هم می ترسید

به گزارش مشرق، نکته حائز اهمیت در زندگی پیشمرگان مسلمان کرد، مظلومیت آن ها در منطقه ای است که خدمت می کردند. آن ها اهل کردستان بودند و جهادشان در جایی بود که علاوه بر گلوله های دشمن، گاه مورد هجمه روانی برخی افراد نیز قرار می گرفتند. شهید محمدامین رحمانی یکی از پیشکسوتان پیشمرگان کرد مسلمان بود که سال ۱۳۳۱ در روستای کلاته از توابع شهرستان سنندج متولد شد و در دوران انقلاب، به صفوف انقلابیون پیوست. وی که از بصیرت بالایی برخوردار بود، در همان بدو تشکیل سپاه در کردستان، به عضویت آن درآمد و از همان زمان رزم بی امانی را با ضدانقلاب رقم زد که خیلی از آن ها سعی می کردند امثال شهید رحمانی را با تهمت های مختلف از میدان به در کنند. شهید رحمانی عاقبت در تیرماه ۱۳۶۳ مقابل منزلش توسط ضدانقلاب ترور شد و به شهادت رسید. متن زیر خاطراتی از این شهید بزرگوار از زبان همسر و یکی از همرزمانش است که پیش رو دارید.
عینا رحمانی همسر شهید
گریه برای همرزم
کمتر از ۱۵ سال داشتم که محمدامین همراه با خانواده اش به خواستگاری ام آمد. عاقد حاضر به عقد کردن من، برای محمدامین نبود و می گفت باید چند ماهی صبر کنید تا ۱۵ ساله شوید. همین شد که هفت، هشت ماهی نامزد بودیم، در آن زمان، رسم بود که در دوران نامزدی خانوادۀ عروس تا می توانستند از داماد کار می کشیدند و همین امر باعث شده بود که بیشتر در کنار هم باشیم. ماه های اول را در کنار پدر و مادر محمدامین زندگی کردیم، ولی بعدها برایم خانۀ مستقل گرفت و زندگی مشترکمان را در خانه ای اجاره ای در همان روستا ادامه دادیم. بعدها خانه ای ساختیم. همسرم بسیار خوش سلیقه بود و بسیاری از کارها را در زمان ساخت خانه، خودش انجام می داد. وضعیت مالی مان بعد از خرید یک دستگاه مینی بوس و مسافرکشی محمدامین، روز به روز بهتر می شد، تا اینکه به شهر نقل مکان کردیم. پشتکار عجیبی داشت، مردی خستگی ناپذیر که هیچ وقت احساس خستگی نمی کرد و همیشه در حال کار و تلاش بود.
یک روز به خانه آمد و شروع کرد به گریه کردن؛ تا حالا او را در این حالت ندیده بودم، چون کسی نبود که در برابر مشکلات کم بیاورد، خصوصا در میدان رزم، پشتکار بسیاری داشت و شجاعتش زبانزد بود. وقتی دلیل نارحتی اش را پرسیدم، متوجه شدم یکی از دوستانش به نام برادر هلالی به شهادت رسیده است. فقدان دوستش باعث شده بود که محمدامین چندین روز گریه و عزاداری کند و حتی برای تشییع پیکر شهید به اصفهان رفت.
حاج عبدالله حاجی میرزایی همرزم شهید
نجات از محاصره
در تاریخ ۲۴ آبان ۱۳۵۹ شهید محمدامین رحمانی به من مأموریت داد که به اتفاق هشت نفر دیگر از پیشمرگان جهت انجام عملیات به منطقۀ سورآزه و آرندان عزیمت کنیم. مقدمات مأموریت فراهم شد و سریع حرکت کردیم در روستای آرندان به کمین ضدانقلاب برخورد کردیم و در محاصرۀ کامل قرار گرفتیم. حدود ۱۰ ساعت در محاصره بودیم و هیچ راه گریزی نداشتیم. به هر طریق ممکن به شهید محمدامین رحمانی اطلاع دادیم و او به کمک ما آمد. ضدانقلاب وقتی فهمید محمدامین رحمانی وارد منطقه شده است، بلافاصله عقب نشینی کرد.
او رزمنده ای بود که ضدانقلاب از شنیدن اسمش وحشت داشت. کسی بود که به تنهایی حریف ده ها نفر از دشمن می شد. در عملیات های مختلفی اتفاق می افتاد که رزمندگان لحظاتی را به استراحت می پرداختند. شهید محمدامین رحمانی به این موضوع بسیار حساس بود و می گفت ما آمده ایم با دشمن بجنگیم، نه اینکه بنشینیم تا دشمن از تیررس ما خارج شود! آن روز او جان ما را نجات داد و بعد گفتند که یکی از نیروهای نفوذی دشمن ما را لو داده بود.
*سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین
عینا رحمانی همسر شهید
گریه برای همرزم
کمتر از ۱۵ سال داشتم که محمدامین همراه با خانواده اش به خواستگاری ام آمد. عاقد حاضر به عقد کردن من، برای محمدامین نبود و می گفت باید چند ماهی صبر کنید تا ۱۵ ساله شوید. همین شد که هفت، هشت ماهی نامزد بودیم، در آن زمان، رسم بود که در دوران نامزدی خانوادۀ عروس تا می توانستند از داماد کار می کشیدند و همین امر باعث شده بود که بیشتر در کنار هم باشیم. ماه های اول را در کنار پدر و مادر محمدامین زندگی کردیم، ولی بعدها برایم خانۀ مستقل گرفت و زندگی مشترکمان را در خانه ای اجاره ای در همان روستا ادامه دادیم. بعدها خانه ای ساختیم. همسرم بسیار خوش سلیقه بود و بسیاری از کارها را در زمان ساخت خانه، خودش انجام می داد. وضعیت مالی مان بعد از خرید یک دستگاه مینی بوس و مسافرکشی محمدامین، روز به روز بهتر می شد، تا اینکه به شهر نقل مکان کردیم. پشتکار عجیبی داشت، مردی خستگی ناپذیر که هیچ وقت احساس خستگی نمی کرد و همیشه در حال کار و تلاش بود.
یک روز به خانه آمد و شروع کرد به گریه کردن؛ تا حالا او را در این حالت ندیده بودم، چون کسی نبود که در برابر مشکلات کم بیاورد، خصوصا در میدان رزم، پشتکار بسیاری داشت و شجاعتش زبانزد بود. وقتی دلیل نارحتی اش را پرسیدم، متوجه شدم یکی از دوستانش به نام برادر هلالی به شهادت رسیده است. فقدان دوستش باعث شده بود که محمدامین چندین روز گریه و عزاداری کند و حتی برای تشییع پیکر شهید به اصفهان رفت.
حاج عبدالله حاجی میرزایی همرزم شهید
نجات از محاصره
در تاریخ ۲۴ آبان ۱۳۵۹ شهید محمدامین رحمانی به من مأموریت داد که به اتفاق هشت نفر دیگر از پیشمرگان جهت انجام عملیات به منطقۀ سورآزه و آرندان عزیمت کنیم. مقدمات مأموریت فراهم شد و سریع حرکت کردیم در روستای آرندان به کمین ضدانقلاب برخورد کردیم و در محاصرۀ کامل قرار گرفتیم. حدود ۱۰ ساعت در محاصره بودیم و هیچ راه گریزی نداشتیم. به هر طریق ممکن به شهید محمدامین رحمانی اطلاع دادیم و او به کمک ما آمد. ضدانقلاب وقتی فهمید محمدامین رحمانی وارد منطقه شده است، بلافاصله عقب نشینی کرد.
او رزمنده ای بود که ضدانقلاب از شنیدن اسمش وحشت داشت. کسی بود که به تنهایی حریف ده ها نفر از دشمن می شد. در عملیات های مختلفی اتفاق می افتاد که رزمندگان لحظاتی را به استراحت می پرداختند. شهید محمدامین رحمانی به این موضوع بسیار حساس بود و می گفت ما آمده ایم با دشمن بجنگیم، نه اینکه بنشینیم تا دشمن از تیررس ما خارج شود! آن روز او جان ما را نجات داد و بعد گفتند که یکی از نیروهای نفوذی دشمن ما را لو داده بود.
*سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین
گفتگو با هوش مصنوعی
💬 سلام! میخوای دربارهی «رزمنده ای که دشمن از نامش هم می ترسید» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.