وقت عزای اشرف اولاد آدم است …



ایسنا/خراسان رضوی این روزها شهر سراسر سیاه پوش حسین است. امسال با وجود کرونا، محرم شکل دیگری را به خود گرفته است. شهر سیاه پوش است، اما خبری از ایستگاه های صلواتی نیست. روضه امام حسین(ع) و یاران غریبش از خانه های مردم این شهر شنیده می شود. بعضی از هیئت ها برای برپایی مراسم های عزای هرساله خود از مدرسه، فضای باز و پارک های بزرگ شهری استفاده می کنند.

دوشنبه ۳ شهریور

ساعت ۷:۳۰ دقیقه عصر است و از میدان آزادی سوار تاکسی می شوم تا به طالقانی برسم. در راه پرده های بزرگ مشکی است که مزین به حدیث هایی از ائمه معصومین است. سرعت تاکسی مانع از این می شود که بتوانم حدیث ها را بخوانم، اما نامی در گوشه پرده توجهم را جلب می کند:«هیئت جوانان بنی فاطمه». برایم چنین نامی جالب است. به نظرم می آید که این هیئت، متشکل از جوان هاست.

ساعت ۸ شب

به طالقانی می رسم. با عجله و دوان دوان به سمت تاکسی های خطی کلاهدوز می روم، اما حواسم به صدای نوحه ای که از آن طرف خیابان می آید، پرت می شود. پرچم های مشکی زیادی آن طرف خیابان است که باز هم روی آن حدیثی از ائمه نوشته شده و گوشه ای از آن نام هیئت جوانان بنی فاطمه است. گوشی موبایلم را از کوله پشتی ام در می آورم و با مادرم تماس می گیرم. «سلام مامان من اول خیابون کلاهدوزم. یک هیئت اینجا دیدم که برام جالبه، می رم اینجا تمام بشه میام خونه».

خیابان شلوغ است. به سختی دوعرض خیابان ابتدایی کلاهدوز را طی می کنم تا به پرچم های مشکی برسم. کوچه کلاهدوز ۴ را رد می کنم. دم در یک خانه بزرگ، یک مرد جوان با کت و شلوار مشکی، چشم های درشت قهوه ای و ریش های به نسبت بلند که روی آن ماسک سفیدی است را می بینم که ایستاده است. از او می پرسم: «آقا این هیئت جوانان بنی فاطمه که نوشته کجاست؟».

«مردونه اش اینجاست. قسمت خانم ها از داخل کلاهدوز ۶ هست. برو داخل کلاهدوز ۶ وسط کوچه یک لامپ آبی هست. اونو ببینی قسمت زنونه هم مشخصه».

درب خانه ای که مرد جوان ایستاده خیلی بزرگ است. با کنجکاوی به داخل خانه نگاهی می کنم. از درب ورودی یک راهرو است. حدود ۱۰ پله به پایین و پنج پله به بالای خانه راه دارد. مردهای پیر و جوان مشکی پوش در طبقه پایین خانه هستند که با ماسک و فاصله زیادی کنار یکدیگر نشسته اند. یادم می آید که براساس پروتکل های بهداشتی وزارت بهداشت، قرار است مراسم و روضه های امام حسین(ع) در فضای باز انجام شود !

مسیرم را ادامه می دهم و به اواسط کوچه کلاهدوز ۶ می رسم. چراغ آبی کم نوری به سیم های برق وسط کوچه نصب شده است. در سمت چپ یک درب بزرگ آبی رنگ قدیمی ماشین رو و درب کوچک که رنگی ندارد و برای رفت و آمد است، وجود دارد. درب کوچک بی رنگ باز است. بر روی سردر ورودی نوشته شده « دبیرستان سعدی».

از درب ورودی که وارد می شوم، طول حیاط زیاد است .حیاط را رد می کنم و به سالن بزرگ مسقفی می رسم که دو میز در سمت چپ و دو میز در سمت راست دارد. به سمت دو میز سمت راست می روم. دو دختر نوجوان با چادر مشکی و ماسک آبی رنگ پشت این میزها نشسته اند. یکی از آنها با اسپری قرمز رنگ به دستم الکل و دیگری یک بسته ماسک به من تعارف می کند. یکی از خانم هایی که پشت میز سمت چپ نشسته است می گوید: «خانم بیا اینجا».

به سمتش می روم. روی میز یک سماور بزرگ فلزی و لیوان های کاغذی پر از چایی است. از لیوان های روی میز یکی را برمی دارم. چند قدم به سمت حیاط جلو می روم، اما ناگهان خادم من را صدا می زند. «خانم بیا اینجا کیکت رو هم بگیر». شیرینی دانمارکی نسبتا بزرگی با بسته بندی پلاستیک سفید مشبک را به من می دهد.

از سالن خارج می شوم. پیش چشمم حیاط بزرگ و عریض و طویلی را می بینم که با پرچم و پارچه های مشکی مزین شده است. در سمت چپ حیاط پرده نمایش است. روی زمین فرش های ۲ در ۳ قرمز رنگ لاکی با فاصله حدود یک متری انداخته شده است. یکی از فرش های نزدیک پرده را انتخاب می کنم و روی آن می نشینم. بر روی فرش ها تنها چند خانم نشسته اند. از پرده پیرمردی را نشان می دهد که با سوز خاصی زیارت عاشورا می خواند. لحن و سوز مداح، دلم را بیشتر برای سرزمین کربلا تنگ می کند.

ساعت ۸:۴۵ شب

کم کم خانم های زیادی روی فرش ها می نشینند. پرده نمایش، تصویر روحانی را نشان می دهد که احکام را می گوید. خادمی با چادر عربی، روسری مشکی و ماسک آبی به سمتم می آید و پلاستیک سبز لجنی و یک بطری آب معدنی کوچک را به سمتم می گیرد و می گوید:«خانم لطفا لیوان و یا هر زباله دیگه ای که دارید بهم بدید. روی هر فرش فقط ۵ نفر حق نشستن دارن اگه با خانواده هستید، جای اونا رو نگه دارید».

ساعت ۹ شب

لحظه به لحظه بر سیل جمعیت عاشقان اباعبدالله الحسین(ع) در هیئت بنی فاطمه افزوده می شود. پرده نمایش سخنران مراسم را نشان می داد که بر روی منبر نشسته است. تنها او در آن جمعیت ماسک نداشت. نگاهی به فرش قبل از خود می کنم. خانمی میان سال با چادر مشکی، روسری مشکی کارکرده، صورت سفید قشنگ بر روی صندلی نشسته است. او تسبیح بر دست دارد، اما ماسک بر صورت ندارد. در همان لحظه خادمی به او نزدیک شد و تذکر داد. چند ثانیه بعد زن ماسک سفیدی را با اکراه بر صورتش می زند.

ساعت ۹:۴۵ دقیقه شب

کم کم هوای گرم و مطبوع تابستانی جای خود را به باد خنک پاییزی می دهد و همچنان بر عاشقان اباعبدالله(ع) اضافه می شود. مادرها بچه های خود را آورده اند. بچه ها با ماسک بدون توقف پشت سرهم می دوند. پرده نمایش تصویر مداح را نشان می دهد که میکروفون به دست روی سن ایستاده است. حدود ۱۵ پسر جوان و نوجوان نیز جلوی او نشسته اند. همان طور که به تصویر نگاه می کنم ناگهان خانم و دختر جوانی سراسیمه در کنار من می نشینند. می ترسم و از جایم بلند می شوم. به زن جوان نگاهی می کنم. با ترس اما آرام به او می گویم: خانم گفتن هر فرش فقط ۵ نفر باید باشن. لطفا یا خودتون یا اون خانم همراه تون برید فرش دیگه ای بشینید.

زن که دیگر چادر خود را به صورت انداخته است، لای چادر را کمی بالا می زند و می گوید: خانم ازت فاصله دارم دیگه. شما روتو اونوری کن مریض نمیشی». از روی ناراحتی می گویم: قانون میگه بیشتر از ۵ نفر نباید روی فرش باشن. لطفا روی اون فرش بنشینید». یکی از خانم هایی که روی همین فرش و کمی آن ور تر نشسته بود می گوید: «خانم امام حسین خودش مواظب هممون هست». دلم آرام نمی شود. روضه خوان از غریبی حسین(ع) می گوید. من هم از غربت کلام، رفتار و سلوک حسین(ع) در بین مردم گریه می کنم.

ساعت ۱۰:۳۰ دقیقه شب

مراسم شب پنجم محرم در هیئت جوانان بنی فاطمه در حال اتمام است. زن جوان با ناراحتی از روی فرش بلند می شود و به سمت یکی از فرش های مجاور می رود. رفتن او دیگر برایم فایده ای ندارد. من در تمام مدت روضه و مداحی تنها حواسم به رعایت فاصله و دورشدن از او بود. مجلس سرور و سالار شهیدان تمام می شود و خانم ها به سمت درب خروجی مدرسه می روند.

من نیز وسایلم را جمع می کنم تا از درب مدرسه خارج شوم . چیزی حدود ۵۰ خانم با بچه جلوی درب ورودی هستند که به نوبت ظرف غذایی را از خادمی مرد دریافت کنند.

ساعت ۱۰:۵۰ دقیقه شب

حالا دیگر مدرسه سعدی از جمعیت یک ساعت پیش خود خالی شده است. خادم های پسر کوچک با سربند فاطمه الزهرا و یااباعبدالله به حیاط مدرسه آمده اند تا فرش ها را جمع کنند. نگاهی به حیاط می اندازم. قوطی های کوچک آب معدنی، پلاستیک سبز لجنی، پلاستیک بسته بندی کیک و … روی زمین است. دلم می خواهد تمام در قوطی های آب معدنی را برای آرتوان جمع کنم، اما نداشتن دست کش و کرونا من را مانع از این کار می کند.

در حالی هیئت را ترک می کنم که حال و هوای معنوی عزاداران اباعبدالله و تاکید و سخت گیری دست اندرکاران برگزاری مراسم برای رعایت پروتکل های بهداشتی بسیار مشهود و برجسته بود؛ هر چند تعداد انگشت شماری آنگونه که انتظار می رفت پروتکل ها را رعایت نمی کردند که لازم است ما و همه آن ها بدانیم رعایت پروتکل های بهداشتی و بهداشت فردی و اجتماعی چه در مراسم عزاداری اباعبدالله(ع) و چه در تجمعات دیگر لازم و ضروری است؛ چراکه حق الناس از مهمترین و قاطع ترین دستورات دین اسلام و مکتب اهل بیت(ع) است.

انتهای پیام
گفتگو با هوش مصنوعی

💬 سلام! می‌خوای درباره‌ی «وقت عزای اشرف اولاد آدم است …» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.