مجموعه اشعار توسل به <a href="/fa/dashboard/ ir/امام رضا(ع)" class="text info">امام رضا(ع)</a>


مجموعه اشعار توسل به امام رضا(ع)-img



بسیاری از مسلمانان در زمانی که به تنگنا های زندگی دنیوی می رسند و در خیال خود می پندارند که حتی خداوند هم آنها را فراموش کرده است و هر چه صدایش می کنند پاسخی نمی شنوند، رو به سمت توسل به ائمه می آورند. ائمه و امامان، فرشتگانی زمینی هستند که شاید راه ارتباطی ما بندگان را با پروردگارمان هموارتر می کنند و خداوند متعال به واسطه آبروی آنها نیم نگاهی به ما کرده و درب های رحمتش را به روی ما می گشاید. یکی از امامانی که همه ما ایرانی ها به شوق دیدن حرمش غوغایی در دل داریم و به ایشان توسل می کنیم امام رضا(ع) است. در اینجا گزیده ای از اشعار توسل به امام رضا علیه السلام، از نظر می گذرد.



نوع مطلب : بازنشر تعداد بازدید : 69504 تاریخ درج : 1400/12/25






یا شاه غریبان!



یا شاه غریبان! مددی کن که توانم
یک سجدهٔ شکرانه به کوی تو ادا کرد



معذورم اگر نیست شکیبم به جدایی
موسی به چنان قرب تمنای لقا کرد



از مطلب دیگر ادبم بسته زبان است
دلتنگی ام از وسعت آمال حیا کرد



چون بر ورق دهر، نی نکته سرایان
رسم است که انجام سخن را به دعا کرد



من خود چه دعا گویمت از صدق که یزدان
بر قامت جاه تو طرازی ز بقا کرد



حزین لاهیجی





قبولم کن



همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می خوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمی دانم



نمی دانم چرا این قدر با من مهربانی تو
نمی دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم



نگاهم روبه روی تو بلاتکلیف می ماند
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم



به دریا می زنم، دریا ضریح توست غرقم کن
در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم



سکوت هر چه آیینه، نمازم را طمأنینه
بریز آرامشی دیرینه در سینه، پریشانم



تماشا می شوی آیه به آیه در قنوت من
تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم



اگر سلطان تویی دیگر اِبایی نیست می گویم:
که من یک شاعر درباری ام، مداح سلطانم



سید حمید برقعی





یک بار هم محل به من بی نوا بده
قلبم سیاه گشته، تو آن را جلا بده



دردی که داده اید برایش دوا بده
جان جواد کرب و بلای مرا بده



مردم همه به لطف تو حاجت روا شدند
امروز اگر مسافر کرب و بلا شدند





آمدم تا که مرا از درد درمانم کنی



حرف ها گفتیم با پنجره فولاد رضا
بغض ها ترکیده در صحن گوهرشاد رضا



نیمه شب ها تا سحر خیره به گنبد بوده ام
پر گناه و خیره سر خیره به گنبد بوده ام



بی خیال از کل غم ها عاری از محنت شدم
تا که از باب الجوادت وارد صحنت شدم



آمدم تا که مرا از درد درمانم کنی
یا مرا آهو کنی یا صید بیابانم کنی



آمدم با خود تلنبار گناه آورده ام
دست خالی نیستم، بار گنار آورده ام



آمدم از من بگیری، باز عکس همه ام
خالی از بار گناهم که غرق ماتم ام



باز هم با روسپیدی از حریمت می روم
باز هم دلخوش به دستان کریمت می روم



از خوشی های جهان غم را از آقا خواستم
رزق شب های محرم را از آقاخواستم



امیر فرخنده





کیستی تو؟ ظرف احسان خداوندی، رضا
در کرم مثل خدا بی مثل و مانندی رضا



من همه بی آبرو، تو آبرومندی رضا
تیرگی بودم به بحر نورم افکندی رضا



بس که آقایی، به رویم در نمی بندی رضا
هر چه گریاندم دلت را، باز می خندی رضا



تو رؤف اهل بیتی، لطف و احسان بایدت
میزبانی و پذیرایی ز مهمان بایدت



من به زنجیر غمت عمری اسیرم یا رضا
بسته شد از خاک زوارت خمیرم یا رضا



با تولای شما دادند شیرم یا رضا
وز گنه در آستانت سر به زیرم یا رضا



بار ده تا قبر تو در بر بگیرم یا رضا
لطف کن تا گوشه صحنت بمیرم یا رضا



هر چه بودم هر چه هستم«میثم»کوی توام
از خجالت کورم اما عاشق روی توام



حاج غلامرضا سازگار





با کریمان کارها دشوار نیست



شب گذشت از نیمه اما با تو صحبت می کنم
تا که بگزارم نماز عشق، نیت می کنم



ای ولایت شرط توحید تمام عاشقان!
با تولای تو، من تجدید بیعت می کنم



در حریم حضرت خورشید، جای ذره نیست
از حضور خود در این درگاه حیرت می کنم



تا نگاهم می کنند آیینه ها از هر طرف
شرم از آیینه قرآن و عترت می کنم



من که سنگین بارم از بسیاری جرم و گناه
خواهش بال کبوتر با چه جرأت می کنم؟



نعمت قرب جوارت را به من بخشیده اند
در بهشت آرزو کفران نعمت می کنم



ای شنیده با صبوری درد دل های مرا
اشک اگر بگذارد امشب با تو صحبت می کنم



من که با فرمان بری از نفس عادت کرده ام
کی به خود می آیم آخر، کی عبادت می کنم؟



خط نزن اسم مرا با صد خطا پشت خطا
من دلِ هر جایی خود را نصیحت می کنم



«سوره یوسف» که خواندم، آیه شد «هشتاد و هشت»
بارها این آیه را با خود تلاوت می کنم



شک ندارم «با کریمان کارها دشوار نیست»
گر نشد کامم روا، خود را ملامت می کنم



این خریداران یوسف، دست پُر آورده اند
من تهی دستم چرا بیهوده قیمت می کنم؟



تا نسوزد بی گناهی از شرار آهِ من
می روم از جمع بیرون، با تو خلوت می کنم



تا نصیب من شود توفیق ترک معصیت
چشم خود را چشمه اشک ندامت می کنم



تا نگردد در مقام عرض حاجت، ناامید
با دل خود بعد از این اتمام حجت می کنم



یک قدم تا آسمان مانده ست از شهر بهشت
من زغفلت آرزوی باغ جنت می کنم



می روم سمت «مصلّی»، می رسم تا «پنج راه»
یعنی از پایین پا قصد زیارت می کنم



گر که زنگ ساعتِ صحن تو بیدارم کند
توبه در باقی عمر ازخواب غفلت می کنم



گر که دستم را بگیری، مثل خُدّام حرم
بعد از این خدمت به قدر استطاعت می کنم



بس که تو زود آشنایی ای امام مهربان
من کجا در محضرت احساس غربت می کنم؟



«یک سلامم را اگر پاسخ بگویی، می روم
لذتش را با تمام شهر، قسمت می کنم»



تا بریزم گاهگاهی سرمه در چشم غزل
من به گرد راه زوّارت قناعت می کنم



تا بماند قصه صیاد و آهو جاودان
بی پناهان را به پابوس تو دعوت می کنم



در کنار پنجره فولادتان با اشک چشم
می نویسم «یا علی» و رفع زحمت می کنم



غفورزاده





گویا شفا گرفته کسی باز در حرم



در مشت خاک ریشه شمشاد می دود
همچون نسیم در قفس آزاد می دود



جسم مرا نگاه مکن، بی تو روح من
آتش گرفته ای ست که در باد می دود



ما را به سرزمین دگرگون خود ببر
آنجا که صید در پی صیاد می دود



آنجا که با عبور تو از روی قبرها
خون دوباره در رگ اجساد می دود



آنجا که کوچه کوچه خراسان شبیه رود
پای پیاده سمت سناباد می دود



می ایستم کمی به تماشای کودکیم
دارد میان صحن گهرشاد می دود



گویا شفا گرفته کسی باز در حرم
عالم به سوی پنجره فولاد می دود



من آمدم تو نیز می آیی، به این امید
عمرم به سوی لحظه میعاد می دود



سید حمید برقعی





قربان عطایت یا ثامن الائمه



کرده دلم هوایت یا ثامن الائمه
هر دم زنم صدایت یا ثامن الائمه



دست مرا تو هرگز خالی نمی گذاری
قربان این عطایت یا ثامن الائمه



بهر توسل امشب دلها روانه گشته
از صحن باصفایت یا ثامن الائمه



یک شعبه از بهشت است صحن و سرایت آقا
دل میبرد سرایت یا ثامن الائمه



در روز محشر آقا این افتخار من بس
من نوکرم برایت یا ثامن الائمه



خورشید مشرقین ایرانیان همیشه
آن گنبد طلایت یا ثامن الائمه



آقا اجازه دارم یک پرسشی نمایم
داری ز من رضایت یا ثامن الائمه؟



دلتنگت هستم آقا اذنی بده بیایم
تا جان کنم فدایت یا ثامن الائمه



هنگام جان سپردن کردی صدا جوادت
قربان آن نوایت یا ثامن الائمه



یاد حسین زهرا لب تشنه جان سپردی
شد طوس کربلایت یا ثامن الائمه



در شهر طوس بودی هرگز کسی نه دزدید
انگشتر و عبایت یا یا ثامن الائمه



حبیب باقر زاده





در پناه ثامن الحجج



اگرچه پاک نبودم، مرا جواب نکرد
گرفت دست مرا، از من اجتناب نکرد



به دست خود عطشم را به دست آب سپرد
مرا فریفته وعده سراب نکرد



به آن دیار سفر کردم، آبرو بر کف
فدای معرفتی که مرا خراب نکرد



و هیچ کس چون او یک غریبه را با خود
چنین یگانه ندید، آشنا حساب نکرد



و پیش از او کسی آن گونه مهربانانه
حوائج دل یک مرد، مستجاب نکرد



دل رمیده من بود و بیم صیادان
و آن پناه که هرگز مرا جواب نکرد





خاک خراسان



می شود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجره ای جان نرسد؟!



می شود گوشه چشم تو بیفتد به زمین
این شب تیره به خورشید درخشان نرسد؟!



عطر گیسوی تو در شهر بپیچد روزی
دل لرزان نشابور به سامان نرسد!



آمدم پیش تو با این همه اندوه ولی
چه غمی هست که پیش تو به پایان نرسد؟!



وای اگر لطف تو راهم ندهد وای اگر
دست مهر تو به آهوی پریشان نرسد



وای ای وای به کوتاهی آن بخت سیاه
که به پیشانی او خاک خراسان نرسد



رجایی





محبت



دلداده عشق، از صفاتش پیداست
صدق سخن از صبر و ثباتش پیداست



هر کس که محبت رضا در دل اوست
از گرمی ذکر صلواتش پیداست



غفور زاده





زمزمه قدسیان



ای که دل غریب من، با تو شد آشنا، رضا
اشک من است پنجه در پنجره تو یا رضا



من که کبوتر دلم انس گرفته با رضا
می شنوم ز قدسیان زمزمه رضا رضا



ای به فدای جان تو، جانِ به لب رسیده ام
من که گل بهشت را از حرم تو چیده ام



من به بهای هستی ام، مهر تو را خریده ام
عشق تو می برد مرا، تا حرمِ خدا، رضا



ای که به باغ مکرمت، گل تویی و گلاب، تو
ذکر تویی، دعا تویی، اجر تویی، ثواب، تو



علم تویی، حلم تویی، فاتحة الکتاب، تو
می دمد از ضریح تو جلوه ربنا، رضا



آن که وجود را به خود، از عدم آوَرَد تویی
بارقه امید ما روز نشاط و غم تویی



مروه تویی، صفا تویی، قبله تویی، حرم تویی
تویی شمیم سوره کوثر و هل اَتی، رضا



فدای خاک پای تو، خدای را ولی تویی
تداوم ولایت مطلقه علی تویی



مراد اهل بینش از ذکر «سینجلی» تویی
بی تو کسی نمی برد ره به سوی خدا، رضا



شبی که سر زد از افق جمال ماهت آمدم
پناه ماسوا تویی، که در پناهت آمدم



کبوترانه پر زدم، بر سر راهت آمدم
اگر ز در برانی ام، کجا روم، کجا رضا؟



به پیشگاه قدس تو اگر چه دست خالی ام
اگر کسی نمی خورد، غم شکسته بالی ام



هست اگرچه اشک من، گواه خسته حالی ام
خوشم که دارم از جهان ولایت تو را رضا



ای که به این شکسته دل فرصت آه داده ای
ای که مرا به این حرم خوانده و راه داده ای



اگرچه در جوار خود مرا پناه داده ای
بخوان مرا به دیدن روضه کربلا، رضا



غفورزاده





یا مُعینَ الضُعَفا



ساحت قدس تو ای آینه «آیه نور»
هست سرچشمه آگاهی و شیدایی و شور



یافت چون روشنی از نور تو ای «شمس شموس»!
زنده شد در دل هر ذرّه تمنّای حضور



در و دیوار حریم تو دهد بوی بهشت
صحن و ایوان تو دارد اثر بوسه حور



«حجّت هشتمی» و حاجت ما عرض نیاز
ای چو اجداد کریمت به کرامت مشهور



سرمه چشم کُنَد آیه «فَاخلَع نَعلَیک»
هر مسافر که شود زائر این «وادی طور»



یک نظر دید تو را «یوسف» و صد مرتبه گفت:
«قُل هُوَ اللهُ أحد، چشم بد از روی تو دور»



«نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد»
گر کُنَد از حرم قدس تو در «طوس» عبور



عشق شد فرش «قدمگاه» تو چون کرد نگاه
به جمال ملکوتی تو در «نیشابور»



از حدیثی که در آن روز، تلاوت کردی
موج زد در همه جا سلسله در سلسله نور



به تولّای تو ای روحِ «شب قدر» قسم
به دعای تو مگر، سر بزند «صبح ظهور»



دستگیرِ همه شد لطف تو در «دار الفیض»
دلنوازِ همه شد مهر تو در «دارِ سرور»



«یا مُعینَ الضُعَفا»! چشم امیدش به شماست
گرچه عمری ز «شفق» سر زده تقصیر و قصور



غفورزاده





گدای علی بن موسی الرّضایم



خوشا آن غریبی که یارش تو باشی
قرار دل بی قرارش تو باشی



خوشا آن که تنها تو را دوست دارد
چه خوش تر اگر دوستدارش تو باشی



ز بیداد پاییز هم غم ندارد
هر آن دل که باغ و بهارش تو باشی



خوشا آن گدایی که تنهای تنها
کناری نشیند، کنارش تو باشی



بر آن محتضر می برم رشک هر شب
که شمع شب احتضارش تو باشی



خوشا آن که یک عمر پروانه ات شد
که یک لحظه شمع مزارش تو باشی



شعاری به پیشانی خود نوشتم
خوشا آن که تنها شعارش تو باشی



گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم



چه غم گر گنه کار و نامه سیاهم
علی بن موسی الرضا داد راهم



امام رئوفی که عالم فدایش
کرم کرد و داد از عنایت پناهم



سراپا شدم غرق دریای رحمت
نگویید دیگر که غرق گناهم



همه روی گردانده بودند از من
رضا کرد با چشم رحمت نگاهم



به جز دامن آل عصمت نگیرم
به غیر از رضای رضا را نخواهم



چو می خواست راهم دهد از کرامت
عطا کرد، سوز دل و اشک و آهم



اگر خوار بودم، اگر پست بودم
رضا داد قدرم، رضا داد جاهم



گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم



حاج غلامرضا سازگار





رویای چشمِ من شده پایینِ پای تو



ابری که از سرابِ عَدَم پا گرفته است
باران شده ست، پنجره ات را گرفته است



حَبلُ الوَرید، شاهدِ نبضِ زیارت است
در سینه جای قلب، حرم جا گرفته است



با ماهیانِ حوضِ حرم هم عقیده ام
هر کس که قطره خواسته دریا گرفته است



دیدم کنارِ پنجره فولاد، جبرئیل
یک گوشه جا برای مسیحا گرفته است



می گفت، کودکِ فلجی با دویدنش
از دست های خادم تو پا گرفته است



با کاسه اشکِ پُر شده در صحنِ انقلاب
یک پیرمرد، روضه ی سقا گرفته است



هر کس هر آنچه خواسته را از ضریح تو
با یک قسم به «حضرت زهرا» گرفته است



رویای چشمِ من شده پایینِ پای تو
کارِ من و خیالِ تو بالا گرفته است



از قاب چشم، عکسِ ضریحِ تو می چکد
ابری ست، آسمانِ تماشا گرفته است



یا ایُّهاالرَّفیق! ، منم لارفیق لَه
وا شد دلم کنار تو؛ اما گرفته است



رضا قاسمی





عطر جنان



سائل شدن پیش شما خیلی می ارزد
در این حرم دست دعا خیلی می ارزد



از هیبت سلطانی ات لالم دوباره
این گریه های بیصدا خیلی می ارزد



آهم رسیده تا ضریحت جای دستم
آهِ منِ بی دست و پا خیلی می ارزد



حاجت بهانه شد که با تو خو بگیرم
ازین جهت درد و بلا خیلی می ارزد



بین شلوغی حرم، خلوت گزیدن
با ربنا یا ربنا خیلی می ارزد



سلطانی اما همنشینی با گداها
فقر و نداری های ما خیلی می ارزد



زانو زدن خیره شدن، شب تا سحرها
در محضر گنبد طلا خیلی می ارزد



عطرجنان می آید از صحن و سرایت
عطر نفس های صبا خیلی می ارزد



حتی عبور از صحن تو باشد زیارت
پس سر زدن دراین سرا خیلی می ارزد



یکبار می آیم حرم، آقا به جایش
گفتی که می آیی سه جا خیلی می ارزد



سرمایه ام روز جزا تنها شمایید
عشق شما روز جزا خیلی می ارزد



رزق زیارت دست تو بوده همیشه
از دست تو یک کربلا خیلی می ارزد



حسین رحمانی





عرض حاجت و باب نجات



به این دلیل که کویش، گداش بیشتر است
رضا مساحت صحن و سراش بیشتر است



شبانه روز می آیند عرضِ حاجت ها
به آن دیار که سُلطان، عطاش بیشتر است



اگرچه دور و برش بیشتر گدا دارد
شُمارِ مردم حاجت رواش بیشتر است



به هر کسی که گدای رضا نمی گویند
گدا کسی ست که خُوف و رَجاش بیشتر است



به تخت و بخت رسیدن به قیل و قال نشد
سکوت پیش بزرگان صداش بیشتر است



کسی که شیوه دل بُردن از علی آموخت
مُسلّم است که دلداده هاش، بیشتر است



به جای اذن دُخول اشک ریختم چون که
عیارِ گریه در ایوانْ طلاش بیشتر است



مقام مکه سر جای خود، به کعبه قسم
بهشتِ مُلکِ خراسان صفاش بیشتر است



خُدا، سریع از آن بنده می شود راضی
که وقت ذکر، دَمِ یا رضاش بیشتر است



رضاست بضعه پیغمبر و یقین دارم
ثواب گفتنِ جانم فداش بیشتر است



از او کسی که گرفته برات، حس کرده
حُسین، عطرِ رضا در هواش بیشتر است



به شاهِ طوس اگر چشمی اقتدا بکند
برای شاه شهیدان، بُکاش بیشتر است



محمد قاسمی





کعبه امید



از کوی تو ای قبله عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم



از درگه تو که کعبه امّید است
نومید کسی نرفته، ما هم نرویم





هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو



شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم



شهریان را خون اندیشه به جوش آورده است
آنچه من در سنگلاخ روستا آموختم



سقف چوبی، فرش خاکی، چینه های کاهگل
بی تنش، بی معرکه، بی ادعا آموختم



زیر نورِ خسته فانوس در کنجی نمور
روشنی را فتح کردم، روشنا آموختم



پشت دریاها چه شهری بود و پشت کوه ها؟
عافیت را وانهادم، ماجرا آموختم



هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
از غریب آموختم از آشنا آموختم



تا کسی سر در نیارد از طریق و طاقتم
کنج تنهایی خزیدم، بی صدا آموختم



در جوانی پشتم از بار امانت ها شکست
در جوانی راه رفتن با عصا آموختم



ارث بردم از پدر تنهایی و تبعید را
روزها را توامان با سوزها آموختم



چون تو شاگردی! تمام خلق استاد تواَند
سوختم تا این پیام پاک را آموختم



قوم و خویشانم رها کردند و حق بازم گرفت
از برادرها جفا دیدم، وفا آموختم



پرورشگاهِ من آغوش غریبی بوده است
خویش را از خان ومان خود جدا آموختم



روی دوش خویش بردم نعش مظلوم پدر
از چنان تابوت سنگینی چه ها آموختم



زندگی درس بقا را کاملاً یادم نداد
مردم و آن مابقی را از فنا آموختم



در خراسان رشد کردم: کعبه شعر و شعور
همت از پیران گرفتم، از رضا آموختم



با تو بودم، با تو ای گلدسته باغ شهود
هر کجا اندیشه کردم، هر کجا آموختم



با تو بودم با تو ای قطب مدار دوستی
گر نهان آموختم یا برملا آموختم



یاد باد آن روزهای روزه، آن شب های ذکر
آنچه در صحن مطهر جا به جا آموختم



من شریعت را در این آیینه ایوان دیده ام
من طریقت را در این عصمت سرا آموختم



یاد باد آن روزهای باد و باران حرم
آن اجابت ها که در کنج دعا آموختم



در حرم بودم اگر ایمان مرا تطهیر کرد
در حرم بودم اگر حجب و حیا آموختم



نسخه می پیچد برایم این حریم محترم
من سلامت را در این دارالشفا آموختم



امیری اسفندقه





به امید شفاعت



اگر باران نمی رویاند، نامت در نگاه من
کجا حُرمت نگه می داشت آتش بر گناه من؟



دخیلِ غرفه های استجابت می شود عمری
به امید شفاعت، دست های بی پناه من



به پابوسِ ضریح مهربانی هات می آیم
غریبی می کند امّا دلِ غرق گناه من



امیری کن، مگر بالا کند روزی سرِ خود را
دلِ حسرت نصیب و چشم های روسیاه من



تمام شعرهایم نذرِ نامِ مادرت، شاید
شود بر آستان بوسی درگاهت گواه من



شفیعی





شکسته باش



اینجا طلسم گنج خدایی شکسته باش
پابوس لحظه های رضایی شکسته باش



در کوهسار گنبد و گلدسته های او
حالی بپیچ و مثل صدایی شکسته باش



وقتی به گریه می گذری در رواق ها
سهم تمام آینه هایی شکسته باش



هر پاره ات در آینه ای سیر می کند
یعنی اگر مسافر مایی شکسته باش



اینجا درستی همگان در شکستگی ست
تا از شکستگی به در آیی شکسته باش



در انحنای روشن ایوان کنایتی ست
یعنی اگرچه غرق طلایی شکسته باش



آنجا شکستی و طلبیدند و آمدی
اینجا که در مقام فنایی شکسته باش



دلبری





در انتظار ابر عنایت



در گوشه ای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است



چون دشت های تشنه در این آستان قدس
در انتظار ابر عنایت نشسته است



چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب!
ما را قبول کن که دل ما شکسته است



فوج کبوتران تو آموخت عشق را
پرواز نور در حرمت دسته دسته است



دریاب روح خسته ما را که مثل اشک
دیگر امید ما ز دو عالم گسسته است



می آید از تراکم عالم به این دیار
قلبی که از تزاحم اندوه خسته است



شکوهی





جایی ننوشته ست گنه کار نیاید



تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید



در سوز جگر مصلحت ماست که ما را
غیر از جگر سوخته در کار نیاید



خارم من و در سینه من عشق شکفته ست
تا خلق نگویند گل از خار نیاید



بیمار فراقم من و وصل است دوایم
تدبیر، به کار مَنِ بیمار نیاید



یک عمر به درگاه رضا رفتم و حاشاک
بر دیدن این دلشده یک بار نیاید



نومیدی و درگاه تو؟! بی سابقه باشد
از سوی تو جز رحمت و ایثار نیاید



آخر به کجا روی کند؟ ای همه رحمت!
گر در بَرِ تو شخص گرفتار نیاید



دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشته ست گنه کار نیاید



جارو کش درگاه توام همچو «مؤید»
زین بیش از این بنده دربار نیاید



موید





به حریمت پناه آوردم



می رسم خسته می رسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم



آشنایی ندیده چشمانم
آشنایی نخوانده در گوشم



می رسم چون کویری از آتش
چون شب تیره ای که نزدیک است



تشنهٔ آفتاب و بارانم
دیده کم آب و سینه تاریک است



آمدم تا کنار مرقد تو
دامنی اشک و آه آوردم



مثل آهوی خسته از صیّاد
به حریمت پناه آوردم



آمدم تا خزان قلبم را
با نگاهی پر از جوانه کنی



بشکند بغض و اشک هایم را
مثل تسبیح دانه دانه کنی



در طواف تو مثل پروانه
هستی ام را به باد خواهم داد



تا نگاهم کنی تو را سوگند
به عزیزت جواد خواهم داد



مصطفی محدثی





نامه بنویسم



قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامه ای جدا بنویسم



اگرچه اشک ندامت امان نمی دهد اما
خدا کند بتوانم که نامه را بنویسم



به نامه عمل خود نگاه کردم و گفتم
که از کجا بنگارم؟ که از کجا بنویسم؟



به کارنامه خود، رنگی از ثواب ندیدم
مگر که چند خط از جرم و از خطا بنویسم



دلم گرفته و ابری ست، ای خدا کمکم کن
که شرح غربت خود را به آشنا بنویسم



اگرچه خانه خراب گناه غفلت خویشم
اثر به جوهر اشکم ببخش، تا بنویسم



کنار جاده حیرت، دوباره زمزمه کردم
که نامه را، ننویسم به یار، یا بنویسم؟



ولی به خاطرم آمد که عرض حاجت خود را
به آستان ولی نعمتم، رضا بنویسم



طبیب جان و دل عاشقان! اجازه بفرما
که چند جمله ای از درد بی دوا بنویسم



شکسته بسته دعا می کنم، مگر بتوانم
حدیث آینه را با تو، بی ریا بنویسم



وضو به اشک بگیرم، نماز توبه بخوانم
مگر به یاری عشق تو، رَبَّنا بنویسم



همین که قفل دلم را کنار پنجره بستم
هم از طبیب بگویم هم از شفا بنویسم



به شوق هم نفس قدسیان شدن، به حضورت
«کلام قدسی روحی لک الفدا بنویسم»



حضور قلب ندارم، ولی عریضه خود را
به محضر چه کسی بهتر از شما بنویسم؟



فدای مهر و وفای تو ای غریب خراسان!
وفا نکرده ام آخر که از وفا بنویسم



به من که از عرفات فضایل تو، به دورم
اجازه می دهی از سعی و از صفا بنویسم؟



در آستان تو، پروا نکرده ام ز معاصی
چگونه شمع صفت، اشکِ بی صدا بنویسم



ز کم سعادتی خود، یک از هزار نگفتم
اگر که نامه به سوی تو، بارها بنویسم



هزار مرتبه جانم فدات! از چه بگویم؟
هزار بار فدایت شوم، چه ها بنویسم؟



همیشه در دل طوفان، نجات بخش غریقی
چقدر از کرم و لطف ناخدا بنویسم



سه چار روزه عمرم گذشت و وقت نکردم
که از شفاعت و لطف تو در «سه جا» بنویسم



به شوق گوشه چشمی، به عشق نیم نگاهی
به روی بال کبوتر، مگر دعا بنویسم



غفورزاده





همسایه



حسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیبایی ات از رونق مه کاسته است



من آنچه دل تو خواست، هرگز نشدم
اما تو، همانی که دلم خواسته است



از طوس، رهی به کهکشانم بدهید
رخصت به دو چشم خون فشانم بدهید



از باب «لِیَطمَئِنَ قَلبی» گاهی
یک گوشه ابرویی نشانم بدهید



حسن تو، به وصل آرزومندم کرد
سودای محبت تو دربندم کرد



خاکم به سر، آبرو ندارم، اما
همسایگی تو آبرومندم کرد



آن روضه جنت که نبی گفت این است
این گل کده، باغ عترت یاسین است



چون باد، در این چمن سبک سِیر مباش
تکلیف «مجاوران گل» سنگین است!



ای شمس شموس! ای خدا را آیه
اندوختم از ولای تو سرمایه



فردا چه کنم اگر بپرسند، چرا
رنگی نگرفته اید از این همسایه؟



مولای رئوف ماست، احسان، کارش
کارش همه عاطفه ست با زوراش



از معرفتش گلی به دست آوردی؟
ای آن که سه جا می طلبی دیدارش!



دیروز دخیل بر ضریحت بستم
امروز گلاب می چکد از دستم



فردا که کسی را به کسی کاری نیست
در سایه رأفت تو آیا هستم؟



غفورزاده





یا ضامن آهو



چشم تو نوازشگر و مهر افروز است
در عمق نگاه تو غمی جان سوز است



یک روز به دست تو نگاهش را دوخت
«زیبایی چشم آهو» از آن روز است



در طوس، امام آسمان سیر شماست
صد فوج فرشته زائرش غیر شماست



حیرت مکن از ضامن آهو بودن
او ضامن رستگاری و خیر شماست



در طوس به جز زمزمه یاهو نیست
آیینه به غیر «لَیس اِلاّ هُو» نیست



تو ضامن آهویی و در سینه ما
یک دل که به بی گناهی آهو نیست



ای مهر تو دلنواز پیوسته ما
بگشا گره از کار فرو بسته ما



یک جلوه مهربانی ات ما را بس
ای ضامن آهوی دل خسته ما



دستی به ضریح مهربانی زده ام
قفلی به لب از غم نهانی زده ام



خرسندم از این که چون کبوتر، با دوست
حرفی به زبان بی زبانی زده ام



غم ها، نگران حس و حالم بودند
شفاف تر از اشک زلالم بودند



حرف از «حرم و کبوتر و پرواز» است
ای کاش دو دست من دو بالم بودند



غفورزاده





بی حساب است لطف و احسانش



قبله جان من امام رضاست
دین و ایمان من امام رضا ست



بی ولایش ز مرده مرده ترم
جان و جانان من امام رضاست



هر چه کردم تلاوت قرآن
روح قرآن من امام رضاست



چار صحنش بهشت هشت بهشت
خلد و رضوان من امام رضاست



نسخه و دارو و طبیبم اوست
درد و درمان من امام رضاست



خجلم از عنایت و کرمش
که مرا راه داده در حرمش





او سیه رویی مرا دیده
به سیاهیم پرده پوشیده



به کسی چه که من گنهکارم
هر چه هستم رضا پسندیده



بوده اشک خجالتم بر رخ
او به اشکم ز لطف خندیده



دست او بر روی سرم بوده
مهر او در دلم درخشیده



گر چه باشد گناهِ بسیارم
هر که ام ثامن الحجج دارم





هر که زین آستانه در بزند
نیست جایز در دگر بزند



ای خوش آن دل که بر زیارت او
سوی باب الجواد پر بزند



خوش تر آن مادحی که در حرمش
دم ز آل پیامبر بزند



زنگی ار رخ به خاک او شوید
نی عجب طعنه بر قمر بزند



کیست جز او که زائر خود را
از کرامت سه بار سر بزند؟



بی حساب است لطف و احسانش
پدر و مادرم به قربانش





زائرینی که دور این حرم اند
بین زوّار کربلا علم اند



دردمندان کز او شفا گیرند
آسمانی دل و مسیح دم اند



همه عالم اگر شوند گدا
پیش لطف و عطاش باز کم اند



میهمانان این امام رئوف
غرق دریای رحمت و کرم اند



دوستانش ستارگان زمین
زائرینش چو کعبه محترم اند



کعبه با آن جلال، سنگ و گِل است
این حرم مسجد الحرامِ دل است





یک جهان دل مقیم خاک درش
لحظه لحظه کرامت دگرش



این جگر پاره رسول خداست
به چه تقصیر پاره شد جگرش



هیچ کس جز خدا نمی داند
که چه آمد امام ما به سرش



بر گل روی او به جای گلاب
ریخت اشک دو دیده پسرش



دل بسوزد برای آن پسری
که نگه کرد و داد جان پدرش



ناله از پرده جگر می کرد
گریه بر غربت پدر می کرد



پدر از سوز زهر پر می زد
ناله اش بر جگر شرر می زد



هم پدر آه می کشید از دل
هم پسر ناله از جگر می زد



هم پدر چشم خویش را می بست
هم پسر دست غم به سر می زد



دیدنی بود لحظه ای که پدر
بوسه بر عارض پسر می زد



دیده گریان و حجره در بسته
سینه سوزان و ناله آهسته





در غم آن ولیّ سبحانی
ریخت خون، چشم هر خراسانی



پای تابوت او به سینه زدند
خواهرانه؛ زنان نوغانی



همه با اشک دیده می کردند
جای معصومه اش گل افشانی



حیف! با دست دوستان در خاک
شد نهان آن جهان نورانی



عاقبت داد جان و راحت شد
میهمان غریب زندانی



هر دلی قطعه ای ز تربت اوست
اشک «میثم» نثار غربت اوست



حاج غلامرضا سازگار





چشم من و غبار شما یا ابالحسن



در ظل روزگار شما یا ابالحسن
هستیم ریزه خوار شما یا ابالحسن



در جمع جان نثار شما یا ابالحسن
ماییم هم جوار شما یا ابالحسن



از خیل دوست دار شما یا ابالحسن



مشهد زمین که نیست ولی اسمان که هست
مشهد بهشت نیست ولی بیش از ان که هست



مشهد کرانه نیست ولی بیکران که هست
شکر خدا برای سرم استان که هست



شد قبله ام دیار شما یا ابالحسن



باید گرفت زیر پره جبرئیل را
باید که پا برهنه ببینی خلیل را



در صحن انقلاب می سلسبیل را
لطف کثیر حضرت و ظرف قلیل را



چشم من و غبار شما یا ابالحسن



عالم علی و در همه جا سر به سر علی
ایینه شد خدا و علی ضرب در علی



دل گفت علی و دیده علی و جگر علی
هشت است رو بروی من و جلوه گر علی



جانم فدای چار شما یا ابالحسن



خوش گفته اند تا به قیامت بایستد
هر کس که رو بروی ضریحت بایستد



قله مقابل تو به زحمت بایستد
خورشید قد کشیده به حیرت بایستد



دنیا شدست بار شما یا ابالحسن
ما هم شدیم بار شما یا ابالحسن



وقتی که چشم ها سحر خیز می شود
شب ها حرم عجیب دل انگیز می شود



از بس عنایت است که سر ریز می شود
حج مشهد است قسمت ما نیز می شود



حاجی شدم کنار شما یا ابالحسن



بعد از حرم تو هستی و حال خماری اش
دلتنگ لحظه لحظه شادی و زاری اش



مبهوت شمش های طلا نقره کاری اش
حس بداع با همه بی قراری اش



ماییم بی قرار شما یا ابالحسن



یک ذره کم نمی شود این اشتیاق ها
شکر خدا دوباره من و این رواق ها



امشب نشسته ام بنویسم به طاق ها
این جا پر از شفاست از این اتفاق ها



کار خداست کار شما یا ابالحسن



پیری رسید و پنجره فولاد را گرفت
یک گریه باز صحن گوهر شاد را گرفت



یک اشک چشم جامع الزداد را گرفت
عطری وزید و یک دل اباد را گرفت



از سمت کفشدار شما یا ابالحسن



امشب حرم قرق شده دل تا خدا رود
مادر رسیده است به ایوان طلا رود



بالای سر نشیند و پایین پا رود
تا که زیارتی کند و کربلا رود



مٌردیم در جوار شما یا ابالحسن



امشب زیارت تو اگر مادر امده
عباس امدست و علی اکبر امده



عمه دوباره با دو سه تا دختر امده
حتی رباب امد علی اصغر امده



جمع اند در مدار شما یا ابالحسن



دار الکرامه هست اگر با حبیب ها
دار العجابه هست برای غریب ها



دار الهدایه شب و ابن شبیب ها
مانند کربلاست حرم بوی سیب ها



می اید از مزار شما یا ابالحسن



نون و قلم نبیست و ما یسطرون حسین
طاق فلک علیست به عالم ستون حسین



خلقت تمام حضرت زهراست خون حسین
هستی تمام ظاهر ما فی البطون حسین



ذکر حسین کار شما یا ابالحسن





دردِ من، اندوهِ هجران است، درمانم بده!



ای نسیمِ کویِ دلبر!، جرعه ای جانم بده!
تشنه ی نورم، بیا، اذنِ خراسانم بده!



ای که سامان می دهی، کارِ تمامِ خَلق را!
بی سر و سامان شدم از هجر، سامانم بده!



زائری دلخسته ام، سویت، پناه آورده ام
زائری دلخسته ام، در صحن، اسکانم بده!



من مسلمان گشته ی دستانِ پرمهرِ توام
ای امامِ مهربانِ طوس!، ایمانم بده!



ای دوای دردمندان!، یا علی موسی الرضا!
دردِ من، اندوهِ هجران است، درمانم بده!



تو کریمی! تو عطوفی! تو رئوفِ هشتمی!
این کمِ من را نَبین اصلاً، دوچندانم بده!



یا رضاجان!، جان بده، این جان دگر بر لب رسید
یا به دردِ هجر، پایان، یا که پایانم بده!



حسین قربان





وَالله غلامیِ تو زیبَندگیِ ماست
دلدادگیِ راهِ تو رزمندگیِ ماست



راضی به رضای تو شدن بندگی ماست
در اصل به سبکِ تو شدن زندگی ماست



هر زلف، گِره خورد به زلفِ تو قشنگ است
دامان تو را هر که تو خواهیش، به چنگ است



ژولیده





کاروان شوق



دل ها که آرزوی امام رضا کنند
گویا زیارت علی مرتضی کنند



چون زنگ ماروان دل عشاق می تپد
چون زائران روانه به دارالرضا کنند



در حسرت طواف تو ای آشیان قدس
دل های پر شکسته، چه پر ها که وا کنند



مردم به پیک آه پیایی پیادگان
آتش سو در مرکب باد صبا کنند



آنجا طلای گنبد و گلدسته کیمیاست
وز کیمیای آن مس قلبت طلا کنند



یک کاروان شوق به سودای مشهدند
کآن صحن را به شور و نوا نینوا کنند



چاوش اگر به اهل قبور این صلا دهند
خیزند مردگان و قیامت به پا کنند



ما را جواب کرده طبیبان و می رویم
آنجا که درد ها به دعایی دوا کنند



فرض است این زیارت و باید ادا به وقت
اهل خدا فریضه نشاید قضا کنند؟



تا بازگشت قافله چشمان در انتظار
کز کیمیای گرد رهش طوطیا کنند



نامرد جبفه خوار مرادی نمی دهد
آنجا برو که حاجت مردان روا کنند



با واصلان ذوق و صفا گو خدای را
با خستگان عشق و وفا هم دعا کنند



بیگانه را کجا خبر از لذت حضور
این ها حکایتی است که با آشنا کنند



سودای اهل بیت دهد سود عاقبت
سوداگران، معامله گو با خدا کنند



زان لعل و خط بیار، نباتی و مصحفی
تا اهل دل مصالحه با ماسوا کنند



با دوست عرضه کن تو تقاضای شهریار
بگذار ذشمنان همه روی و ریا کنند



شهریار





زائری بارانی ام آقا بدادم می رسی؟
بی پناهم، خسته ام، تنها بدادم می رسی؟



گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام
ضامن چشمان آهوها به دادم می رسی؟



از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند
گنبد و گلدسته هایت را به دادم می رسی؟



من دخیل التماس را به چشمت بسته ام
هشتمین دردانه زهرا به دادم می رسی؟





یک جلوه از نگاه تو ای شمس مشرقین
هر صبح و شام طعنه به شمس و قمر زند



ای گل به روی ماه تو یا ثامن الحجج
ماییم در پناه تو یا ثامن الحجج





با نام رضا به سینه ها گل بزنید
با اشک به بارگاه او پل بزنید



فرمود که هر زمان گرفتار شدید
بر دامن ما دست توسل بزنید





دست خالی آمدم



حرم لبریز زائرها مسافرها مجاورها
گروهی آذری ها و گروهی از شمالی ها



یکی از پای قالی و یکی از بین شالی ها
و حالا هر کدام آرام زبان واکرده در این ازدحام،



ببین این دست پینه بسته را آقا
ببین این شانه های خسته را آقا



به بی خوابی دو چشم خویش را مجبور کردم من
به زحمت پول مشهد آمدن را جور کردم من



نشستم تا بگیرم دامن ایوان طلایی را
به سمتت باز کردم دست خالی گدایی را





بی پناهم خسته ام مولای من



می رسم از صحن جمهوری چشمان دلت
تا ضریح سبز گیسوی پریشان دلت



می رسم از غربت چشمان باران خورده ام
کوه به کوه منزل به منزل تا خراسان دلت



بی پناهم خسته ام مولای من
کم از اهو نیستم آقا به قربان دلت



کاش نام ما هم ثبت می کردید عاقبت
در میان دفتر سرخ شهیدان دلت



باز می لرزد درون سینه آهوی دلم
ضامن آهو دو دست ما به دامان دلت



فرمود که هر زمان گرفتار شدید
بر دامن ما دست توسل بزنید



کاش من یک بچه آهو می شدم
می دویدم روز و شب در دشت ها



توی کوه و دشت و صحرا روز و شب
می دویدم تا که می دیدم تو را





می آیم و طواف مزار تو می کنم



وقتی به طوس جا به کنار تو می کنم
احساس وصل حق به جوار تو می کنم



در بین خلق از همه با آبرو ترم
چون کسب آبرو زغبار تو می کنم



یک حج به نامه عملم ثبت می شود
با هر قدم که رو به دیار تو می کنم



با اشک خجلت آمده ام در حریم تو
این است گوهری که نثار تو می کنم



بر یازده امام چو دلتنگ می شوم
می آیم و طواف مزار تو می کنم



احساس می کنم که میان ملائکم
آن لحظه ای که جا به کنار تو می کنم



تا بوی گل بگیرم و عطری پرا کنم
خارم ولی هوای بهار تو می کنم



در دیده ام حقیقت حق جلوه می کند
چون با خیال سیر عذار تو می کنم



من میثمم که در همه جا یا ابالحسن
مدح تو ونیا و تبار تو می کنم



حاج غلامرضا سازگار





مریض بستر عشقم، شفا نمی خواهم



خوشا به حال هر آنکس که مبتلای رضاست
تمام دار و ندار من از دعای رضاست



صفای صحن و حیاط و رواق را عشق است
کنار پنجره فولاد، کربلای رضاست



کجا به غیر سرایش ادب کنم وقتی
که پادشاه جهان سائل و گدای رضاست



قسم به نغمهٔ نقاره و صدای اذان
دلم مجاور آن گنبدِ طلای رضاست



مریض بستر عشقم، شفا نمی خواهم
که مرهم دلم از نسخه و دوای رضاست



در این معامله سودِ زیاد بردم من
حرم برای دل من، دلم برای رضاست



بگو به خادمِ آقا، مرا صدا نکند
که خواب راحت من روی فرشهای رضاست



زائر





به قصد شفا



هر خانه ای حالش به مادر بستگی دارد
در این حرم اما به خواهر بستگی دارد



وصل است آب ناب سقاخانه بر جنت
یعنی شفا اینجا به کوثر بستگی دارد



از مرکز ایران به پایین، دادن حاجت
حتما به تایید برادر بستگی دارد



از بین هرباری که می آیی حرم با اشک
گاهی فقط به دیده ی تر بستگی دارد



از سر به زیری سربلندت می کند، تنها
آقایی عالم به یک سر بستگی دارد



هر کس که تو، هرجا که تو، هرجور می خواهی
هر گونه تغییری به این هر بستگی دارد



دقت بکن گاهی قبول حاجتت حتی
به نوع داخل گشتن از در بستگی دارد



وقتی شدی مانند آهو بی کس و تنها
تازه به توضیح کبوتر بستگی دارد



رحیمی





«من دست خالی آمدم، دست من و دامان تو
سر تا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو



تو هر چه خوبی من بدم، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم، باشم کنار خوان تو



من از هر در رانده ام، من رانده وامانده ام
یا خوانده یا ناخوانده ام، اکنون منم مهمان تو



پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد
هر در به رویم بسته شد، جز درگه احسان تو



گفتم منم در می زنم، گفتی به تو سر می زنم
من هم مکرر می زنم، کو عهد و کو پیمان تو؟



سوی تو رو آورده ام، ای خم سبو آورده ام
من آبرو آورده ام، کو لطف بی پایان تو؟



حال من گوشه نشین، با گوشه چشمی ببین
جز سایه پر مهرتان، جایی ندارم جان تو



من خدمتی ننموده ام، دانم بسی آلوده ام
اما به عمری بوده ام، چون خار در بستان تو



علی انسانی



کلمات کلیدی



امام رضا علیه السلام | توسل به ائمه علیهم السلام | شعر آئینی |



لینک کوتاه :



موارد مرتبط با کلیدواژه



سیمای حضرت زینب کبری (علیها السلام) در شعر آیین فارسی مقالات



معارف حسین(ع) از قرن سه و چهار و تقریبا همزمان با تولد زبان فارسی وارد شعر فارسی شد. اما معارف و نام...



در رثای حاج قاسم شخصیت ها



تبلور اندیشه اصیل اسلامی و رضوی در اشعار است اخبار



دبیر محفل ادبی گوهرشاد گفت: این محفل دارای هیئت اندیشه ورز، است که محتوی اصیل اسلامی را به شاعران تز...



شهریار ولایت گوهرناب



آیت اللَّه مرعشی قدس سره فرمود: شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم. آن شب در ...



https://hawzah.net/fa/goharenab/View/79631/%D9%85%D8%AC%D9%85%D9%88%D8%B9%D9%87-%D8%A7%D8%B4%D8%B9%D8%A7%D8%B1-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D9%84-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%22%D8%B9%22

گفتگو با هوش مصنوعی

💬 سلام! می‌خوای درباره‌ی «مجموعه اشعار توسل به امام رضا(ع)» بیشتر بدونی؟ من اینجام که راهنماییت کنم.