با خواندن این سوره روز قیامت زیبا محشور می شوید+ صوت آیات

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان،سوره یوسف یا سوره احسن القصص دوازدهمین سوره جزء دوازدهم و سیزدهم و از سوره های مکی قرآن کریم است.
این سوره به داستان حضرت یوسف (ع) پرداخته و داستان یوسف تنها داستان در قرآن است که از آغاز تا پایان آن به صورت مفصل در یک سوره بیان شده است و به جز چند آیه پایانی تمام آیات این سوره به داستان یوسف اختصاص دارد.
هدف سوره یوسف بیان ولایت خدا نسبت به بندگان با اخلاص و به اوج رساندن آنان در سخت ترین شرایط است.
امام صادق (ع) درباره فضیلت سوره یوسف می فرماید: هرکس هر شب یا هر روز سوره یوسف را بخواند خداوند در روز قیامت او را به زیبایی حضرت یوسف (ع) محشور می کند و در آن روز هیچ هراسی نخواهد داشت و از بندگان شایسته و برگزیده خدا خواهد بود.
پیامبر (ص) نیز در این باره فرمودند:هرکس سوره یوسف را بخواند و به خانواده و بندگانش بیاموزد خداوند مرگ را برای او آسان خواهد نمود و به او نیرویی می دهد که به هیچ مسلمانی حسادت نکند.
فایل صوتی تلاوت سوره یوسف را با صدای محمد منشاوی
متن سوره سوره یوسف همراه با ترجمه
بسم الله الر حمٰن الر حیم
به نام خداوند رحمتگر مهربان
الر ۚ تلک آیات الکتاب المبین ﴿١﴾
الف، لام، راء. این است آیات کتاب روشنگر. (۱)
إنا أنزلناه قر آنا عر بیا لعلکم تعقلون ﴿٢﴾
ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم، باشد که بیندیشید. (۲)
نحن نقص علیک أحسن القصص بما أوحینا إلیک هٰذا القر آن وإن کنت من قبله لمن الغافلین ﴿٣﴾
ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو حکایت می کنیم، و تو قطعا پیش از آن از بی خبران بودی. (۳)
إذ قال یوسف لأبیه یا أبت إنی ر أیت أحد عشر کوکبا والشمس والقمر ر أیتهم لی ساجدین ﴿٤﴾
یاد کن زمانی را که یوسف به پدرش گفت: «ای پدر، من [در خواب]یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آنها]برای من سجده می کنند.» (۴)
قال یا بنی لا تقصص ر ؤیاک علیٰ إخوتک فیکیدوا لک کیدا ۖ إن الشیطان للإنسان عدو مبین ﴿٥﴾
یعقوب گفت: «ای پسرک من، خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی می اندیشند، زیرا شیطان برای آدمی دشمنی آشکار است. (۵)
وکذٰلک یجتبیک ر بک ویعلمک من تأویل الأحادیث ویتم نعمته علیک وعلیٰ آل یعقوب کما أتمها علیٰ أبویک من قبل إبر اهیم وإسحاق ۚ إن ر بک علیم حکیم ﴿٦﴾
و این چنین، پروردگارت تو را برمی گزیند، و از تعبیر خواب ها به تو می آموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام می کند، همان گونه که قبلا بر پدران تو، ابراهیم و اسحاق، تمام کرد. در حقیقت، پروردگار تو دانای حکیم است. (۶)
لقد کان فی یوسف وإخوته آیات للسائلین ﴿٧﴾
به راستی در [سرگذشت]یوسف و برادرانش برای پرسندگان عبرتهاست. (۷)
إذ قالوا لیوسف وأخوه أحب إلیٰ أبینا منا ونحن عصبة إن أبانا لفی ضلال مبین ﴿٨﴾
هنگامی که برادران او گفتند: «یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما -که جمعی نیرومند هستیم- دوست داشتنی ترند. قطعا پدر ما در گمراهی آشکاری است.» (۸)
اقتلوا یوسف أو اطر حوه أر ضا یخل لکم وجه أبیکم وتکونوا من بعده قوما صالحین ﴿٩﴾
یکی گفت: یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید، تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمی شایسته باشید (۹)
قال قائل منهم لا تقتلوا یوسف وألقوه فی غیابت الجب یلتقطه بعض السیار ة إن کنتم فاعلین ﴿١٠﴾
گوینده ای از میان آنان گفت: یوسف را مکشید. اگر کاری می کنید، او را در نهانخانه چاه بیفکنید، تا برخی از مسافران او را برگیرند (۱۰)
قالوا یا أبانا ما لک لا تأمنا علیٰ یوسف وإنا له لناصحون ﴿١١﴾
گفتند: «ای پدر، تو را چه شده است که ما را بر یوسف امین نمی دانی در حالی که ما خیرخواه او هستیم؟ (۱۱)
أر سله معنا غدا یر تع ویلعب وإنا له لحافظون ﴿١٢﴾
فردا او را با ما بفرست تا [در چمن]بگردد و بازی کند، و ما به خوبی نگهبان او خواهیم بود. (۱۲)
قال إنی لیحزننی أن تذهبوا به وأخاف أن یأکله الذئب وأنتم عنه غافلون ﴿١٣﴾
گفت: «اینکه او را ببرید سخت مرا اندوهگین می کند، و می ترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد.» (۱۳)
قالوا لئن أکله الذئب ونحن عصبة إنا إذا لخاسر ون ﴿١٤﴾
گفتند: «اگر گرگ او را بخورد با اینکه ما گروهی نیرومند هستیم، در آن صورت ما قطعا [مردمی]بی مقدار خواهیم بود.» (۱۴)
فلما ذهبوا به وأجمعوا أن یجعلوه فی غیابت الجب ۚ وأوحینا إلیه لتنبئنهم بأمر هم هٰذا وهم لا یشعر ون ﴿١٥﴾
پس وقتی او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنین کردند]؛ و به او وحی کردیم که قطعا آنان را از این کارشان -در حالی که نمی دانند- با خبر خواهی کرد. (۱۵)
وجاءوا أباهم عشاء یبکون ﴿١٦﴾
و شامگاهان، گریان نزد پدر خود [باز]آمدند. (۱۶)
قالوا یا أبانا إنا ذهبنا نستبق وتر کنا یوسف عند متاعنا فأکله الذئب ۖ وما أنت بمؤمن لنا ولو کنا صادقین ﴿١٧﴾
گفتند: «ای پدر، ما رفتیم مسابقه دهیم، و یوسف را پیش کالای خود نهادیم. آنگاه گرگ او را خورد، ولی تو ما را هر چند راستگو باشیم باور نمی داری.» (۱۷)
وجاءوا علیٰ قمیصه بدم کذب ۚ قال بل سولت لکم أنفسکم أمر ا ۖ فصبر جمیل ۖ والله المستعان علیٰ ما تصفون ﴿١٨﴾
و پیراهنش را [آغشته]به خونی دروغین آوردند. [یعقوب]گفت: «[نه]بلکه نفس شما کاری [بد]را برای شما آراسته است. اینک صبری نیکو [برای من بهتر است]؛ و بر آنچه توصیف می کنید، خدا یاری ده است.» (۱۸)
وجاءت سیار ة فأر سلوا وار دهم فأدلیٰ دلوه ۖ قال یا بشر یٰ هٰذا غلام ۚ وأسر وه بضاعة ۚ والله علیم بما یعملون ﴿١٩﴾
و کاروانی آمد. پس آب آور خود را فرستادند؛ و دلوش را انداخت. گفت: «مژده! این یک پسر است!» و او را، چون کالایی پنهان داشتند؛ و خدا به آنچه می کردند دانا بود. (۱۹)
وشر وه بثمن بخس در اهم معدودة وکانوا فیه من الزاهدین ﴿٢٠﴾
و او را به بهای ناچیزی -چند درهم- فروختند و در آن بی رغبت بودند. (۲۰)
وقال الذی اشتر اه من مصر لامر أته أکر می مثواه عسیٰ أن ینفعنا أو نتخذه ولدا ۚ وکذٰلک مکنا لیوسف فی الأر ض ولنعلمه من تأویل الأحادیث ۚ والله غالب علیٰ أمر ه ولٰکن أکثر الناس لا یعلمون ﴿٢١﴾
و آن کس که او را از مصر خریده بود به همسرش گفت: «نیکش بدار، شاید به حال ما سود بخشد یا او را به فرزندی اختیار کنیم.» و بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین مکانت بخشیدیم تا به او تأویل خواب ها را بیاموزیم، و خدا بر کار خویش چیره است ولی بیشتر مردم نمی دانند. (۲۱)
ولما بلغ أشده آتیناه حکما وعلما ۚ وکذٰلک نجزی المحسنین ﴿٢٢﴾
و چون به حد رشد رسید، او را حکمت و دانش عطا کردیم، و نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم. (۲۲)
ور اودته التی هو فی بیتها عن نفسه وغلقت الأبواب وقالت هیت لک ۚ قال معاذ الله ۖ إنه ر بی أحسن مثوای ۖ إنه لا یفلح الظالمون ﴿٢٣﴾
و آن [بانو]که وی در خانه اش بود خواست از او کام گیرد، و در ها را [پیاپی]چفت کرد و گفت: «بیا که از آن توام!» [یوسف]گفت: «پناه بر خدا، او آقای من است. به من جای نیکو داده است. قطعا ستمکاران رستگار نمی شوند.» (۲۳)
ولقد همت به ۖ وهم بها لولا أن ر أیٰ بر هان ر به ۚ کذٰلک لنصر ف عنه السوء والفحشاء ۚ إنه من عبادنا المخلصین ﴿٢٤﴾
و در حقیقت [آن زن]آهنگ وی کرد، و [یوسف نیز]اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او می کرد. چنین [کردیم]تا بدی و زشتکاری را از او بازگردانیم، چرا که او از بندگان مخلص ما بود. (۲۴)
واستبقا الباب وقدت قمیصه من دبر وألفیا سیدها لدی الباب ۚ قالت ما جزاء من أر اد بأهلک سوءا إلا أن یسجن أو عذاب ألیم ﴿٢٥﴾
و آن دو به سوی در بر یکدیگر سبقت گرفتند، و [آن زن]پیراهن او را از پشت بدرید و در آستانه در آقای آن زن را یافتند. آن گفت: «کیفر کسی که قصد بد به خانواده تو کرده چیست؟ جز اینکه زندانی یا [دچار]عذابی دردناک شود.» (۲۵)
قال هی ر اودتنی عن نفسی ۚ وشهد شاهد من أهلها إن کان قمیصه قد من قبل فصدقت وهو من الکاذبین ﴿٢٦﴾
یوسف گفت: «او از من کام خواست.» و شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد: «اگر پیراهن او از جلو چاک خورده، زن راست گفته و او از دروغگویان است، (۲۶)
وإن کان قمیصه قد من دبر فکذبت وهو من الصادقین ﴿٢٧﴾
و اگر پیراهن او از پشت دریده شده، زن دروغ گفته و او از راستگویان است. (۲۷)
فلما ر أیٰ قمیصه قد من دبر قال إنه من کیدکن ۖ إن کیدکن عظیم ﴿٢٨﴾
پس، چون [شوهرش]دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت: «بی شک، این از نیرنگ شما [زنان]است، که نیرنگ شما [زنان]بزرگ است.» (۲۸)
یوسف أعر ض عن هٰذا ۚ واستغفر ی لذنبک ۖ إنک کنت من الخاطئین ﴿٢٩﴾
ای یوسف، از این [پیشامد]روی بگردان؛ و تو [ای زن]برای گناه خود آمرزش بخواه که تو از خطاکاران بوده ای (۲۹)
وقال نسوة فی المدینة امر أت العزیز تر اود فتاها عن نفسه ۖ قد شغفها حبا ۖ إنا لنر اها فی ضلال مبین ﴿٣٠﴾
و دسته ای از زنان در شهر گفتند: «زن عزیز از غلام خود، کام خواسته و سخت خاطرخواه او شده است. به راستی ما او را در گمراهی آشکاری می بینیم.» (۳۰)
فلما سمعت بمکر هن أر سلت إلیهن وأعتدت لهن متکأ وآتت کل واحدة منهن سکینا وقالت اخر ج علیهن ۖ فلما ر أینه أکبر نه وقطعن أیدیهن وقلن حاش لله ما هٰذا بشر ا إن هٰذا إلا ملک کر یم ﴿٣١﴾
پس، چون [همسر عزیز]از مکرشان اطلاع یافت، نزد آنان [کسی]فرستاد، و محفلی برایشان آماده ساخت، و به هر یک از آنان [میوه و]کاردی داد و [به یوسف]گفت: «بر آنان درآی.» پس، چون [زنان]او را دیدند، وی را بس شگرف یافتند و [از شدت هیجان]دستهای خود را بریدند و گفتند: «منزه است خدا، این بشر نیست، این جز فرشته ای بزرگوار نیست.» (۳۱)
قالت فذٰلکن الذی لمتننی فیه ۖ ولقد ر اودته عن نفسه فاستعصم ۖ ولئن لم یفعل ما آمر ه لیسجنن ولیکونا من الصاغر ین ﴿٣٢﴾
زلیخا گفت: «این همان است که در باره او سرزنشم می کردید. آری، من از او کام خواستم و [لی]او خود را نگاه داشت، و اگر آنچه را به او دستور می دهم نکند قطعا زندانی خواهد شد و حتما از خوارشدگان خواهد گردید.» (۳۲)
قال ر ب السجن أحب إلی مما یدعوننی إلیه ۖ وإلا تصر ف عنی کیدهن أصب إلیهن وأکن من الجاهلین ﴿٣٣﴾
یوسف گفت: «پروردگارا، زندان برای من دوست داشتنی تر است از آنچه مرا به آن می خوانند، و اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانی، به سوی آنان خواهم گرایید و از [جمله]نادانان خواهم شد.» (۳۳)
فاستجاب له ر به فصر ف عنه کیدهن ۚ إنه هو السمیع العلیم ﴿٣٤﴾
پس، پروردگارش [دعای]او را اجابت کرد و نیرنگ آنان را از او بگردانید. آری، او شنوای داناست. (۳۴)
ثم بدا لهم من بعد ما ر أوا الآیات لیسجننه حتیٰ حین ﴿٣٥﴾
آنگاه پس از دیدن آن نشانه ها، به نظرشان آمد که او را تا چندی به زندان افکنند. (۳۵)
ودخل معه السجن فتیان ۖ قال أحدهما إنی أر انی أعصر خمر ا ۖ وقال الآخر إنی أر انی أحمل فوق ر أسی خبزا تأکل الطیر منه ۖ نبئنا بتأویله ۖ إنا نر اک من المحسنین ﴿٣٦﴾
و دو جوان با او به زندان درآمدند. [روزی]یکی از آن دو گفت: «من خویشتن را [به خواب]دیدم که [انگور برای]شراب می فشارم»؛ و دیگری گفت: «من خود را [به خواب]دیدم که بر روی سرم نان می برم و پرندگان از آن می خورند. به ما از تعبیرش خبر ده، که ما تو را از نیکوکاران می بینیم.» (۳۶)
قال لا یأتیکما طعام تر زقانه إلا نبأتکما بتأویله قبل أن یأتیکما ۚ ذٰلکما مما علمنی ر بی ۚ إنی تر کت ملة قوم لا یؤمنون بالله وهم بالآخر ة هم کافر ون ﴿٣٧﴾
گفت: «غذایی را که روزی شماست برای شما نمی آورند مگر آنکه من از تعبیر آن به شما خبر می دهم پیش از آنکه [تعبیر آن]به شما برسد. این از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است. من آیین قومی را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرتند رها کرده ام، (۳۷)
واتبعت ملة آبائی إبر اهیم وإسحاق ویعقوب ۚ ما کان لنا أن نشر ک بالله من شیء ۚ ذٰلک من فضل الله علینا وعلی الناس ولٰکن أکثر الناس لا یشکر ون ﴿٣٨﴾
و آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده ام. برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خدا کنیم. این از عنایت خدا بر ما و بر مردم است، ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمی کنند. (۳۸)
یا صاحبی السجن أأر باب متفر قون خیر أم الله الواحد القهار ﴿٣٩﴾
ای دو رفیق زندانیم، آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر؟ (۳۹)
ما تعبدون من دونه إلا أسماء سمیتموها أنتم وآباؤکم ما أنزل الله بها من سلطان ۚ إن الحکم إلا لله ۚ أمر ألا تعبدوا إلا إیاه ۚ ذٰلک الدین القیم ولٰکن أکثر الناس لا یعلمون ﴿٤٠﴾
شما به جای او جز نامهایی [چند]را نمی پرستید که شما و پدرانتان آن ها را نامگذاری کرده اید، و خدا دلیلی بر [حقانیت]آن ها نازل نکرده است. فرمان جز برای خدا نیست. دستور داده که جز او را نپرستید. این است دین درست، ولی بیشتر مردم نمی دانند. (۴۰)
یا صاحبی السجن أما أحدکما فیسقی ر به خمر ا ۖ وأما الآخر فیصلب فتأکل الطیر من ر أسه ۚ قضی الأمر الذی فیه تستفتیان ﴿٤١﴾
ای دو رفیق زندانیم، اما یکی از شما به آقای خود باده می نوشاند، و، اما دیگری به دار آویخته می شود و پرندگان از [مغز]سرش می خورند. امری که شما دو تن از من جویا شدید تحقق یافت. (۴۱)
وقال للذی ظن أنه ناج منهما اذکر نی عند ر بک فأنساه الشیطان ذکر ر به فلبث فی السجن بضع سنین ﴿٤٢﴾
و یوسف به آن کس از آن دو که گمان می کرد خلاص می شود، گفت: «مرا نزد آقای خود به یاد آور.» و [لی]شیطان، یادآوری به آقایش را از یاد او برد؛ در نتیجه، چند سالی در زندان ماند. (۴۲)
وقال الملک إنی أر یٰ سبع بقر ات سمان یأکلهن سبع عجاف وسبع سنبلات خضر وأخر یابسات ۖ یا أیها الملأ أفتونی فی ر ؤیای إن کنتم للر ؤیا تعبر ون ﴿٤٣﴾
و پادشاه [مصر]گفت: «من [در خواب]دیدم هفت گاو فربه است که هفت [گاو]لاغر آن ها را می خورند، و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه]خشگیده دیگر. ای سران قوم، اگر خواب تعبیر می کنید، در باره خواب من، به من نظر دهید.» (۴۳)
قالوا أضغاث أحلام ۖ وما نحن بتأویل الأحلام بعالمین ﴿٤٤﴾
گفتند: «خوابهایی است پریشان، و ما به تعبیر خوابهای آشفته دانا نیستیم.» (۴۴)
وقال الذی نجا منهما وادکر بعد أمة أنا أنبئکم بتأویله فأر سلون ﴿٤٥﴾
و آن کس از آن دو [زندانی]که نجات یافته و پس از چندی [یوسف را]به خاطر آورده بود گفت: «مرا به [زندان]بفرستید تا شما را از تعبیر آن خبر دهم.» (۴۵)
یوسف أیها الصدیق أفتنا فی سبع بقر ات سمان یأکلهن سبع عجاف وسبع سنبلات خضر وأخر یابسات لعلی أر جع إلی الناس لعلهم یعلمون ﴿٤٦﴾
«ای یوسف، ای مرد راستگوی، در باره [این خواب که]هفت گاو فربه، هفت [گاو]لاغر آن ها را می خورند، و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه]خشگیده دیگر؛ به ما نظر ده، تا به سوی مردم برگردم، شاید آنان [تعبیرش را]بدانند.» (۴۶)
قال تزر عون سبع سنین دأبا فما حصدتم فذر وه فی سنبله إلا قلیلا مما تأکلون ﴿٤٧﴾
گفت: «هفت سال پی در پی می کارید، و آنچه را درویدید -جز اندکی را که می خورید- در خوشه اش واگذارید. (۴۷)
ثم یأتی من بعد ذٰلک سبع شداد یأکلن ما قدمتم لهن إلا قلیلا مما تحصنون ﴿٤٨﴾
آنگاه پس از آن، هفت سال سخت می آید که آنچه را برای آن [سالها]از پیش نهاده اید -جز اندکی را که ذخیره می کنید- همه را خواهند خورد. (۴۸)
ثم یأتی من بعد ذٰلک عام فیه یغاث الناس وفیه یعصر ون ﴿٤٩﴾
آنگاه پس از آن، سالی فرا می رسد که به مردم در آن [سال]باران می رسد و در آن آب میوه می گیرند. (۴۹)
وقال الملک ائتونی به ۖ فلما جاءه الر سول قال ار جع إلیٰ ر بک فاسأله ما بال النسوة اللاتی قطعن أیدیهن ۚ إن ر بی بکیدهن علیم ﴿٥٠﴾
و پادشاه گفت: او را نزد من آورید. پس هنگامی که آن فرستاده نزد وی آمد، [یوسف]گفت: نزد آقای خویش برگرد و از او بپرس که حال آن زنانی که دستهای خود را بریدند چگونه است؟ زیرا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است. (۵۰)
قال ما خطبکن إذ ر اودتن یوسف عن نفسه ۚ قلن حاش لله ما علمنا علیه من سوء ۚ قالت امر أت العزیز الآن حصحص الحق أنا ر اودته عن نفسه وإنه لمن الصادقین ﴿٥١﴾
پادشاه]گفت: «وقتی از یوسف کام [می]خواستید چه منظور داشتید؟» زنان گفتند: «منزه است خدا، ما گناهی بر او نمی دانیم» همسر عزیز گفت: «اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که]از او کام خواستم، و بی شک او از راستگویان است.» (۵۱)
ذٰلک لیعلم أنی لم أخنه بالغیب وأن الله لا یهدی کید الخائنین ﴿٥٢﴾
یوسف گفت:«این [درخواست اعاده حیثیت]برای آن بود که [عزیز]بداند من در نهان به او خیانت نکردم، و خدا نیرنگ خائنان را به جایی نمی رساند. (۵۲)
وما أبر ئ نفسی ۚ إن النفس لأمار ة بالسوء إلا ما ر حم ر بی ۚ إن ر بی غفور ر حیم ﴿٥٣﴾
و من نفس خود را تبرئه نمی کنم، چرا که نفس قطعا به بدی امر می کند، مگر کسی را که خدا رحم کند، زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است. (۵۳)
وقال الملک ائتونی به أستخلصه لنفسی ۖ فلما کلمه قال إنک الیوم لدینا مکین أمین ﴿٥٤﴾
و پادشاه گفت: «او را نزد من آورید، تا وی را خاص خود کنم.» پس، چون با او سخن راند، گفت: «تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی.» (۵۴)
قال اجعلنی علیٰ خزائن الأر ض ۖ إنی حفیظ علیم ﴿٥٥﴾
یوسف گفت: «مرا بر خزانه های این سرزمین بگمار، که من نگهبانی دانا هستم.» (۵۵)
وکذٰلک مکنا لیوسف فی الأر ض یتبوأ منها حیث یشاء ۚ نصیب بر حمتنا من نشاء ۖ ولا نضیع أجر المحسنین ﴿٥٦﴾
و بدین گونه یوسف را در سرزمین [مصر]قدرت دادیم، که در آن، هر جا که می خواست سکونت می کرد. هر که را بخواهیم به رحمت خود می رسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمی سازیم. (۵۶)
ولأجر الآخر ة خیر للذین آمنوا وکانوا یتقون ﴿٥٧﴾
و البته اجر آخرت، برای کسانی که ایمان آورده و پرهیزگاری می نمودند، بهتر است. (۵۷)
وجاء إخوة یوسف فدخلوا علیه فعر فهم وهم له منکر ون ﴿٥٨﴾
و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند. [او]آنان را شناخت ولی آنان او را نشناختند. (۵۸)
ولما جهزهم بجهازهم قال ائتونی بأخ لکم من أبیکم ۚ ألا تر ون أنی أوفی الکیل وأنا خیر المنزلین ﴿٥٩﴾
و چون آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد، گفت: «برادر پدری خود را نزد من آورید. مگر نمی بینید که من پیمانه را تمام می دهم و من بهترین میزبانانم؟ (۵۹)
فإن لم تأتونی به فلا کیل لکم عندی ولا تقر بون ﴿٦٠﴾
پس اگر او را نزد من نیاوردید، برای شما نزد من پیمانه ای نیست، و به من نزدیک نشوید. (۶۰)
قالوا سنر اود عنه أباه وإنا لفاعلون ﴿٦١﴾
گفتند: «او را با نیرنگ از پدرش خواهیم خواست، و محققا این کار را خواهیم کرد.» (۶۱)
وقال لفتیانه اجعلوا بضاعتهم فی ر حالهم لعلهم یعر فونها إذا انقلبوا إلیٰ أهلهم لعلهم یر جعون ﴿٦٢﴾
و یوسف به غلامان خود گفت: «سرمایه های آنان را در بارهایشان بگذارید، شاید وقتی به سوی خانواده خود برمی گردند آن را بازیابند، امید که آنان بازگردند.» (۶۲)
فلما ر جعوا إلیٰ أبیهم قالوا یا أبانا منع منا الکیل فأر سل معنا أخانا نکتل وإنا له لحافظون ﴿٦٣﴾
پس، چون به سوی پدر خود بازگشتند، گفتند: «ای پدر، پیمانه از ما منع شد. برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه بگیریم، و ما نگهبان او خواهیم بود.» (۶۳)
قال هل آمنکم علیه إلا کما أمنتکم علیٰ أخیه من قبل ۖ فالله خیر حافظا ۖ وهو أر حم الر احمین ﴿٦٤﴾
یعقوب گفت: «آیا همان گونه که شما را پیش از این بر برادرش امین گردانیدم، بر او امین سازم؟ پس خدا بهترین نگهبان است، و اوست مهربانترین مهربانان.» (۶۴)
ولما فتحوا متاعهم وجدوا بضاعتهم ر دت إلیهم ۖ قالوا یا أبانا ما نبغی ۖ هٰذه بضاعتنا ر دت إلینا ۖ ونمیر أهلنا ونحفظ أخانا ونزداد کیل بعیر ۖ ذٰلک کیل یسیر ﴿٦٥﴾
و هنگامی که بارهای خود را گشودند، دریافتند که سرمایه شان بدان ها بازگردانیده شده است. گفتند: «ای پدر، [دیگر]چه می خواهیم؟ این سرمایه ماست که به ما بازگردانیده شده است. قوت خانواده خود را فراهم، و برادرمان را نگهبانی می کنیم، و [با بردن او]یک بار شتر می افزاییم، و این [پیمانه اضافی نزد عزیز]پیمانه ای ناچیز است.» (۶۵)
قال لن أر سله معکم حتیٰ تؤتون موثقا من الله لتأتننی به إلا أن یحاط بکم ۖ فلما آتوه موثقهم قال الله علیٰ ما نقول وکیل ﴿٦٦﴾
گفت: «هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا با من با نام خدا پیمان استواری ببندید که حتما او را نزد من باز آورید، مگر آنکه گرفتار [حادثه ای]شوید.» پس، چون پیمان خود را با او استوار کردند [یعقوب]گفت: «خدا بر آنچه می گوییم وکیل است.» (۶۶)
وقال یا بنی لا تدخلوا من باب واحد وادخلوا من أبواب متفر قة ۖ وما أغنی عنکم من الله من شیء ۖ إن الحکم إلا لله ۖ علیه توکلت ۖ وعلیه فلیتوکل المتوکلون ﴿٦٧﴾
و گفت: «ای پسران من، [همه]از یک دروازه [به شهر]در نیایید، بلکه از دروازه های مختلف وارد شوید، و من [با این سفارش]چیزی از [قضای]خدا را از شما دور نمی توانم داشت. فرمان جز برای خدا نیست. بر او توکل کردم، و توکل کنندگان باید بر او توکل کنند.» (۶۷)
ولما دخلوا من حیث أمر هم أبوهم ما کان یغنی عنهم من الله من شیء إلا حاجة فی نفس یعقوب قضاها ۚ وإنه لذو علم لما علمناه ولٰکن أکثر الناس لا یعلمون ﴿٦٨﴾
و چون همان گونه که پدرانشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند، [این کار]چیزی را در برابر خدا از آنان برطرف نمی کرد جز اینکه یعقوب نیازی را که در دلش بود، برآورد و بی گمان، او از [برکت]آنچه بدو آموخته بودیم دارای دانشی [فراوان]بود، ولی بیشتر مردم نمی دانند. (۶۸)
ولما دخلوا علیٰ یوسف آویٰ إلیه أخاه ۖ قال إنی أنا أخوک فلا تبتئس بما کانوا یعملون ﴿٦٩﴾
و هنگامی که بر یوسف وارد شدند، برادرش [بنیامین]را نزد خود جای داد [و]گفت: «من برادر تو هستم.» بنابراین، از آنچه [برادران]می کردند، غمگین مباش. (۶۹)
فلما جهزهم بجهازهم جعل السقایة فی ر حل أخیه ثم أذن مؤذن أیتها العیر إنکم لسار قون ﴿٧٠﴾
پس هنگامی که آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد، آبخوری را در بار برادرش نهاد. سپس [به دستور او]نداکننده ای بانگ درداد: ای کاروانیان، قطعا شما دزد هستید (۷۰)
قالوا وأقبلوا علیهم ماذا تفقدون ﴿٧١﴾
برادران در حالی که به آنان روی کردند، گفتند: «چه گم کرده اید؟» (۷۱)
قالوا نفقد صواع الملک ولمن جاء به حمل بعیر وأنا به زعیم ﴿٧٢﴾
گفتند: «جام شاه را گم کرده ایم، و برای هر کس که آن را بیاورد یک بار شتر خواهد بود.» و [متصدی گفت:]«من ضامن آنم.» (۷۲)
قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فی الأر ض وما کنا سار قین ﴿٧٣﴾
گفتند: «به خدا سوگند، شما خوب می دانید که ما نیامده ایم در این سرزمین فساد کنیم و ما دزد نبوده ایم.» (۷۳)
قالوا فما جزاؤه إن کنتم کاذبین ﴿٧٤﴾
گفتند: «پس، اگر دروغ بگویید، کیفرش چیست؟» (۷۴)
قالوا جزاؤه من وجد فی ر حله فهو جزاؤه ۚ کذٰلک نجزی الظالمین ﴿٧٥﴾
گفتند: «کیفرش [همان]کسی است که [جام]در بار او پیدا شود. پس کیفرش خود اوست. ما ستمکاران را این گونه کیفر می دهیم.» (۷۵)
فبدأ بأوعیتهم قبل وعاء أخیه ثم استخر جها من وعاء أخیه ۚ کذٰلک کدنا لیوسف ۖ ما کان لیأخذ أخاه فی دین الملک إلا أن یشاء الله ۚ نر فع در جات من نشاء ۗ وفوق کل ذی علم علیم ﴿٧٦﴾
پس [یوسف]به [بازرسی]بارهای آنان، پیش از بار برادرش، پرداخت. آنگاه آن را از بار برادرش [بنیامین]در آورد. این گونه به یوسف شیوه آموختیم. [چرا که]او در آیین پادشاه نمی توانست برادرش را بازداشت کند، مگر اینکه خدا بخواهد [و چنین راهی بدو بنماید]. درجات کسانی را که بخواهیم بالا می بریم و فوق هر صاحب دانشی دانشوری است. (۷۶)
قالوا إن یسر ق فقد سر ق أخ له من قبل ۚ فأسر ها یوسف فی نفسه ولم یبدها لهم ۚ قال أنتم شر مکانا ۖ والله أعلم بما تصفون ﴿٧٧﴾
گفتند: «اگر او دزدی کرده، پیش از این [نیز]برادرش دزدی کرده است. «یوسف این [سخن]را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشکار نکرد [ولی]گفت: «موقعیت شما بدتر [از او]ست، و خدا به آنچه وصف می کنید داناتر است.» (۷۷)
قالوا یا أیها العزیز إن له أبا شیخا کبیر ا فخذ أحدنا مکانه ۖ إنا نر اک من المحسنین ﴿٧٨﴾
گفتند: «ای عزیز، او پدری پیر سالخورده دارد؛ بنابراین یکی از ما را به جای او بگیر، که ما تو را از نیکوکاران می بینیم.» (۷۸)
قال معاذ الله أن نأخذ إلا من وجدنا متاعنا عنده إنا إذا لظالمون ﴿٧٩﴾
گفت: «پناه به خدا، که جز آن کس را که کالای خود را نزد وی یافته ایم بازداشت کنیم، زیرا در آن صورت قطعا ستمکار خواهیم بود.» (۷۹)
فلما استیأسوا منه خلصوا نجیا ۖ قال کبیر هم ألم تعلموا أن أباکم قد أخذ علیکم موثقا من الله ومن قبل ما فر طتم فی یوسف ۖ فلن أبر ح الأر ض حتیٰ یأذن لی أبی أو یحکم الله لی ۖ وهو خیر الحاکمین ﴿٨٠﴾
پس، چون از او نومید شدند، رازگویان کنار کشیدند. بزرگشان گفت: «مگر نمی دانید که پدرتان با نام خدا پیمانی استوار از شما گرفته است و قبلا [هم]در باره یوسف تقصیر کردید؟ هرگز از این سرزمین نمی روم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حق من داوری کند، و او بهترین داوران است. (۸۰)
ار جعوا إلیٰ أبیکم فقولوا یا أبانا إن ابنک سر ق وما شهدنا إلا بما علمنا وما کنا للغیب حافظین ﴿٨١﴾
پیش پدرتان بازگردید و بگویید: ای پدر، پسرت دزدی کرده، و ما جز آنچه می دانیم گواهی نمی دهیم و ما نگهبان غیب نبودیم. (۸۱)
واسأل القر یة التی کنا فیها والعیر التی أقبلنا فیها ۖ وإنا لصادقون ﴿٨٢﴾
و از [مردم]شهری که در آن بودیم و کاروانی که در میان آن آمدیم جویا شو، و ما قطعا راست می گوییم. (۸۲)
قال بل سولت لکم أنفسکم أمر ا ۖ فصبر جمیل ۖ عسی الله أن یأتینی بهم جمیعا ۚ إنه هو العلیم الحکیم ﴿٨٣﴾
یعقوب گفت: «[چنین نیست]بلکه نفس شما امری [نادرست]را برای شما آراسته است. پس [صبر من]صبری نیکوست. امید که خدا همه آنان را به سوی من [باز]آورد، که او دانای حکیم است.» (۸۳)
وتولیٰ عنهم وقال یا أسفیٰ علیٰ یوسف وابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم ﴿٨٤﴾
و از آنان روی گردانید و گفت: «ای دریغ بر یوسف، و در حالی که اندوه خود را فرو می خورد، چشمانش از اندوه سپید شد.» (۸۴)
قالوا تالله تفتأ تذکر یوسف حتیٰ تکون حر ضا أو تکون من الهالکین ﴿٨٥﴾
پسران او گفتند: «به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد می کنی تا بیمار شوی یا هلاک گردی.» (۸۵)
قال إنما أشکو بثی وحزنی إلی الله وأعلم من الله ما لا تعلمون ﴿٨٦﴾
گفت: «من شکایت غم و اندوه خود را پیش خدا می برم، و از [عنایت]خدا چیزی می دانم که شما نمی دانید. (۸۶)
یا بنی اذهبوا فتحسسوا من یوسف وأخیه ولا تیأسوا من ر وح الله ۖ إنه لا ییأس من ر وح الله إلا القوم الکافر ون ﴿٨٧﴾
ای پسران من، بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا نومید مباشید، زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نومید نمی شود.» (۸۷)
فلما دخلوا علیه قالوا یا أیها العزیز مسنا وأهلنا الضر وجئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الکیل وتصدق علینا ۖ إن الله یجزی المتصدقین ﴿٨٨﴾
پس، چون [برادران]بر او وارد شدند، گفتند: «ای عزیز، به ما و خانواده ما آسیب رسیده است و سرمایه ای ناچیز آورده ایم. بنابراین پیمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق کن که خدا صدقه دهندگان را پاداش می دهد.» (۸۸)
قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف وأخیه إذ أنتم جاهلون ﴿٨٩﴾
گفت: «آیا دانستید، وقتی که نادان بودید، با یوسف و برادرش چه کردید؟» (۸۹)
قالوا أإنک لأنت یوسف ۖ قال أنا یوسف وهٰذا أخی ۖ قد من الله علینا ۖ إنه من یتق ویصبر فإن الله لا یضیع أجر المحسنین ﴿٩٠﴾
گفتند: «آیا تو خود، یوسفی؟» گفت: «[آری]من یوسفم و این برادر من است. به راستی خدا بر ما منت نهاده است. بی گمان، هر که تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند.» (۹۰)
قالوا تالله لقد آثر ک الله علینا وإن کنا لخاطئین ﴿٩١﴾
گفتند: «به خدا سوگند، که واقعا خدا تو را بر ما برتری داده است و ما خطاکار بودیم.» (۹۱)
قال لا تثر یب علیکم الیوم ۖ یغفر الله لکم ۖ وهو أر حم الر احمین ﴿٩٢﴾
یوسف گفت: «امروز بر شما سرزنشی نیست. خدا شما را می آمرزد و او مهربانترین مهربانان است.» (۹۲) این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره
اذهبوا بقمیصی هٰذا فألقوه علیٰ وجه أبی یأت بصیر ا وأتونی بأهلکم أجمعین ﴿٩٣﴾
پدرم بیفکنید تا بینا شود، و همه کسان خود را نزد من آورید (۹۳)
ولما فصلت العیر قال أبوهم إنی لأجد ر یح یوسف ۖ لولا أن تفندون ﴿٩٤﴾
و چون کاروان رهسپار شد، پدرشان گفت: «اگر مرا به کم خردی نسبت ندهید، بوی یوسف را می شنوم (۹۴)
قالوا تالله إنک لفی ضلالک القدیم ﴿٩٥﴾
گفتند: «به خدا سوگند که تو سخت در گمراهی دیرین خود هستی.» (۹۵)
فلما أن جاء البشیر ألقاه علیٰ وجهه فار تد بصیر ا ۖ قال ألم أقل لکم إنی أعلم من الله ما لا تعلمون ﴿٩٦﴾
پس، چون مژده رسان آمد، آن [پیراهن]را بر چهره او انداخت، پس بینا گردید. گفت: «آیا به شما نگفتم که بی شک من از [عنایت]خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید؟» (۹۶)
قالوا یا أبانا استغفر لنا ذنوبنا إنا کنا خاطئین ﴿٩٧﴾
گفتند: «ای پدر، برای گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بودیم.» (۹۷)
قال سوف أستغفر لکم ر بی ۖ إنه هو الغفور الر حیم ﴿٩٨﴾
گفت: «به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می خواهم، که او همانا آمرزنده مهربان است.» (۹۸)
فلما دخلوا علیٰ یوسف آویٰ إلیه أبویه وقال ادخلوا مصر إن شاء الله آمنین ﴿٩٩﴾
پس، چون بر یوسف وارد شدند، پدر و مادر خود را در کنار خویش گرفت و گفت: «ان شاء الله، با [امن و]امان داخل مصر شوید.» (۹۹)
ور فع أبویه علی العر ش وخر وا له سجدا ۖ وقال یا أبت هٰذا تأویل ر ؤیای من قبل قد جعلها ر بی حقا ۖ وقد أحسن بی إذ أخر جنی من السجن وجاء بکم من البدو من بعد أن نزغ الشیطان بینی وبین إخوتی ۚ إن ر بی لطیف لما یشاء ۚ إنه هو العلیم الحکیم ﴿١٠٠﴾
و پدر و مادرش را به تخت برنشانید، و [همه آنان]پیش او به سجده درافتادند، و [یوسف]گفت: «ای پدر، این است تعبیر خواب پیشین من، به یقین، پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان کرد آنگاه که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان [کنعان به مصر]باز آورد -پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم را به هم زد- بی گمان، پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است، زیرا که او دانای حکیم است.» (۱۰۰)
ر ب قد آتیتنی من الملک وعلمتنی من تأویل الأحادیث ۚ فاطر السماوات والأر ض أنت ولیی فی الدنیا والآخر ة ۖ توفنی مسلما وألحقنی بالصالحین ﴿١٠١﴾
پروردگارا، تو به من دولت دادی و از تعبیر خواب ها به من آموختی. ای پدیدآورنده آسمان ها و زمین، تنها تو در دنیا و آخرت مولای منی؛ مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما (۱۰۱)
ذٰلک من أنباء الغیب نوحیه إلیک ۖ وما کنت لدیهم إذ أجمعوا أمر هم وهم یمکر ون ﴿١٠٢﴾
این [ماجرا]از خبرهای غیب است که به تو وحی می کنیم، و تو هنگامی که آنان همداستان شدند و نیرنگ می کردند نزدشان نبودی. (۱۰۲)
وما أکثر الناس ولو حر صت بمؤمنین ﴿١٠٣﴾
و بیشتر مردم -هر چند آرزومند باشی- ایمان آورنده نیستند. (۱۰۳)
وما تسألهم علیه من أجر ۚ إن هو إلا ذکر للعالمین ﴿١٠٤﴾
و تو بر این [کار]پاداشی از آنان نمی خواهی. آن [قرآن]جز پندی برای جهانیان نیست. (۱۰۴)
وکأین من آیة فی السماوات والأر ض یمر ون علیها وهم عنها معر ضون ﴿١٠٥﴾
و چه بسیار نشانه ها در آسمان ها و زمین است که بر آن ها می گذرند در حالی که از آن ها روی برمی گردانند. (۱۰۵)
وما یؤمن أکثر هم بالله إلا وهم مشر کون ﴿١٠٦﴾
و بیشترشان به خدا ایمان نمی آورند جز اینکه [با او چیزی را]شریک می گیرند. (۱۰۶)
أفأمنوا أن تأتیهم غاشیة من عذاب الله أو تأتیهم الساعة بغتة وهم لا یشعر ون ﴿١٠٧﴾
آیا ایمنند از اینکه عذاب فراگیر خدا به آنان دررسد، یا قیامت -در حالی که بی خبرند- بناگاه آنان را فرا رسد؟ (۱۰۷)
قل هٰذه سبیلی أدعو إلی الله ۚ علیٰ بصیر ة أنا ومن اتبعنی ۖ وسبحان الله وما أنا من المشر کین ﴿١٠٨﴾
بگو: این است راه من، که من و هر کس (پیروی ام) کرد با بینایی به سوی خدا دعوت می کنیم، و منزه است خدا، و من از مشرکان نیستم. (۱۰۸)
وما أر سلنا من قبلک إلا ر جالا نوحی إلیهم من أهل القر یٰ ۗ أفلم یسیر وا فی الأر ض فینظر وا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم ۗ ولدار الآخر ة خیر للذین اتقوا ۗ أفلا تعقلون ﴿١٠٩﴾
و پیش از تو [نیز]جز مردانی از اهل شهر ها را -که به آنان وحی می کردیم- نفرستادیم. آیا در زمین نگردیده اند تا فرجام کسانی را که پیش از آنان بوده اند بنگرند؟ و قطعا سرای آخرت برای کسانی که پرهیزگاری کرده اند بهتر است. آیا نمی اندیشید؟ (۱۰۹)
حتیٰ إذا استیأس الر سل وظنوا أنهم قد کذبوا جاءهم نصر نا فنجی من نشاء ۖ ولا یر د بأسنا عن القوم المجر مین ﴿١١٠﴾
تا هنگامی که فرستادگان [ما]نومید شدند و [مردم]پنداشتند که به آنان واقعا دروغ گفته شده، یاری ما به آنان رسید. پس کسانی را که می خواستیم، نجات یافتند، و [لی]عذاب ما از گروه مجرمان برگشت ندارد. (۱۱۰)
لقد کان فی قصصهم عبر ة لأولی الألباب ۗ ما کان حدیثا یفتر یٰ ولٰکن تصدیق الذی بین یدیه وتفصیل کل شیء وهدی ور حمة لقوم یؤمنون ﴿١١١﴾
به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی]است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان می آورند رهنمود و رحمتی است. (۱۱۱)
انتهای پیام/
این سوره به داستان حضرت یوسف (ع) پرداخته و داستان یوسف تنها داستان در قرآن است که از آغاز تا پایان آن به صورت مفصل در یک سوره بیان شده است و به جز چند آیه پایانی تمام آیات این سوره به داستان یوسف اختصاص دارد.
هدف سوره یوسف بیان ولایت خدا نسبت به بندگان با اخلاص و به اوج رساندن آنان در سخت ترین شرایط است.
امام صادق (ع) درباره فضیلت سوره یوسف می فرماید: هرکس هر شب یا هر روز سوره یوسف را بخواند خداوند در روز قیامت او را به زیبایی حضرت یوسف (ع) محشور می کند و در آن روز هیچ هراسی نخواهد داشت و از بندگان شایسته و برگزیده خدا خواهد بود.
پیامبر (ص) نیز در این باره فرمودند:هرکس سوره یوسف را بخواند و به خانواده و بندگانش بیاموزد خداوند مرگ را برای او آسان خواهد نمود و به او نیرویی می دهد که به هیچ مسلمانی حسادت نکند.
فایل صوتی تلاوت سوره یوسف را با صدای محمد منشاوی
متن سوره سوره یوسف همراه با ترجمه
بسم الله الر حمٰن الر حیم
به نام خداوند رحمتگر مهربان
الر ۚ تلک آیات الکتاب المبین ﴿١﴾
الف، لام، راء. این است آیات کتاب روشنگر. (۱)
إنا أنزلناه قر آنا عر بیا لعلکم تعقلون ﴿٢﴾
ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم، باشد که بیندیشید. (۲)
نحن نقص علیک أحسن القصص بما أوحینا إلیک هٰذا القر آن وإن کنت من قبله لمن الغافلین ﴿٣﴾
ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو حکایت می کنیم، و تو قطعا پیش از آن از بی خبران بودی. (۳)
إذ قال یوسف لأبیه یا أبت إنی ر أیت أحد عشر کوکبا والشمس والقمر ر أیتهم لی ساجدین ﴿٤﴾
یاد کن زمانی را که یوسف به پدرش گفت: «ای پدر، من [در خواب]یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آنها]برای من سجده می کنند.» (۴)
قال یا بنی لا تقصص ر ؤیاک علیٰ إخوتک فیکیدوا لک کیدا ۖ إن الشیطان للإنسان عدو مبین ﴿٥﴾
یعقوب گفت: «ای پسرک من، خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی می اندیشند، زیرا شیطان برای آدمی دشمنی آشکار است. (۵)
وکذٰلک یجتبیک ر بک ویعلمک من تأویل الأحادیث ویتم نعمته علیک وعلیٰ آل یعقوب کما أتمها علیٰ أبویک من قبل إبر اهیم وإسحاق ۚ إن ر بک علیم حکیم ﴿٦﴾
و این چنین، پروردگارت تو را برمی گزیند، و از تعبیر خواب ها به تو می آموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام می کند، همان گونه که قبلا بر پدران تو، ابراهیم و اسحاق، تمام کرد. در حقیقت، پروردگار تو دانای حکیم است. (۶)
لقد کان فی یوسف وإخوته آیات للسائلین ﴿٧﴾
به راستی در [سرگذشت]یوسف و برادرانش برای پرسندگان عبرتهاست. (۷)
إذ قالوا لیوسف وأخوه أحب إلیٰ أبینا منا ونحن عصبة إن أبانا لفی ضلال مبین ﴿٨﴾
هنگامی که برادران او گفتند: «یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما -که جمعی نیرومند هستیم- دوست داشتنی ترند. قطعا پدر ما در گمراهی آشکاری است.» (۸)
اقتلوا یوسف أو اطر حوه أر ضا یخل لکم وجه أبیکم وتکونوا من بعده قوما صالحین ﴿٩﴾
یکی گفت: یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید، تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمی شایسته باشید (۹)
قال قائل منهم لا تقتلوا یوسف وألقوه فی غیابت الجب یلتقطه بعض السیار ة إن کنتم فاعلین ﴿١٠﴾
گوینده ای از میان آنان گفت: یوسف را مکشید. اگر کاری می کنید، او را در نهانخانه چاه بیفکنید، تا برخی از مسافران او را برگیرند (۱۰)
قالوا یا أبانا ما لک لا تأمنا علیٰ یوسف وإنا له لناصحون ﴿١١﴾
گفتند: «ای پدر، تو را چه شده است که ما را بر یوسف امین نمی دانی در حالی که ما خیرخواه او هستیم؟ (۱۱)
أر سله معنا غدا یر تع ویلعب وإنا له لحافظون ﴿١٢﴾
فردا او را با ما بفرست تا [در چمن]بگردد و بازی کند، و ما به خوبی نگهبان او خواهیم بود. (۱۲)
قال إنی لیحزننی أن تذهبوا به وأخاف أن یأکله الذئب وأنتم عنه غافلون ﴿١٣﴾
گفت: «اینکه او را ببرید سخت مرا اندوهگین می کند، و می ترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد.» (۱۳)
قالوا لئن أکله الذئب ونحن عصبة إنا إذا لخاسر ون ﴿١٤﴾
گفتند: «اگر گرگ او را بخورد با اینکه ما گروهی نیرومند هستیم، در آن صورت ما قطعا [مردمی]بی مقدار خواهیم بود.» (۱۴)
فلما ذهبوا به وأجمعوا أن یجعلوه فی غیابت الجب ۚ وأوحینا إلیه لتنبئنهم بأمر هم هٰذا وهم لا یشعر ون ﴿١٥﴾
پس وقتی او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنین کردند]؛ و به او وحی کردیم که قطعا آنان را از این کارشان -در حالی که نمی دانند- با خبر خواهی کرد. (۱۵)
وجاءوا أباهم عشاء یبکون ﴿١٦﴾
و شامگاهان، گریان نزد پدر خود [باز]آمدند. (۱۶)
قالوا یا أبانا إنا ذهبنا نستبق وتر کنا یوسف عند متاعنا فأکله الذئب ۖ وما أنت بمؤمن لنا ولو کنا صادقین ﴿١٧﴾
گفتند: «ای پدر، ما رفتیم مسابقه دهیم، و یوسف را پیش کالای خود نهادیم. آنگاه گرگ او را خورد، ولی تو ما را هر چند راستگو باشیم باور نمی داری.» (۱۷)
وجاءوا علیٰ قمیصه بدم کذب ۚ قال بل سولت لکم أنفسکم أمر ا ۖ فصبر جمیل ۖ والله المستعان علیٰ ما تصفون ﴿١٨﴾
و پیراهنش را [آغشته]به خونی دروغین آوردند. [یعقوب]گفت: «[نه]بلکه نفس شما کاری [بد]را برای شما آراسته است. اینک صبری نیکو [برای من بهتر است]؛ و بر آنچه توصیف می کنید، خدا یاری ده است.» (۱۸)
وجاءت سیار ة فأر سلوا وار دهم فأدلیٰ دلوه ۖ قال یا بشر یٰ هٰذا غلام ۚ وأسر وه بضاعة ۚ والله علیم بما یعملون ﴿١٩﴾
و کاروانی آمد. پس آب آور خود را فرستادند؛ و دلوش را انداخت. گفت: «مژده! این یک پسر است!» و او را، چون کالایی پنهان داشتند؛ و خدا به آنچه می کردند دانا بود. (۱۹)
وشر وه بثمن بخس در اهم معدودة وکانوا فیه من الزاهدین ﴿٢٠﴾
و او را به بهای ناچیزی -چند درهم- فروختند و در آن بی رغبت بودند. (۲۰)
وقال الذی اشتر اه من مصر لامر أته أکر می مثواه عسیٰ أن ینفعنا أو نتخذه ولدا ۚ وکذٰلک مکنا لیوسف فی الأر ض ولنعلمه من تأویل الأحادیث ۚ والله غالب علیٰ أمر ه ولٰکن أکثر الناس لا یعلمون ﴿٢١﴾
و آن کس که او را از مصر خریده بود به همسرش گفت: «نیکش بدار، شاید به حال ما سود بخشد یا او را به فرزندی اختیار کنیم.» و بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین مکانت بخشیدیم تا به او تأویل خواب ها را بیاموزیم، و خدا بر کار خویش چیره است ولی بیشتر مردم نمی دانند. (۲۱)
ولما بلغ أشده آتیناه حکما وعلما ۚ وکذٰلک نجزی المحسنین ﴿٢٢﴾
و چون به حد رشد رسید، او را حکمت و دانش عطا کردیم، و نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم. (۲۲)
ور اودته التی هو فی بیتها عن نفسه وغلقت الأبواب وقالت هیت لک ۚ قال معاذ الله ۖ إنه ر بی أحسن مثوای ۖ إنه لا یفلح الظالمون ﴿٢٣﴾
و آن [بانو]که وی در خانه اش بود خواست از او کام گیرد، و در ها را [پیاپی]چفت کرد و گفت: «بیا که از آن توام!» [یوسف]گفت: «پناه بر خدا، او آقای من است. به من جای نیکو داده است. قطعا ستمکاران رستگار نمی شوند.» (۲۳)
ولقد همت به ۖ وهم بها لولا أن ر أیٰ بر هان ر به ۚ کذٰلک لنصر ف عنه السوء والفحشاء ۚ إنه من عبادنا المخلصین ﴿٢٤﴾
و در حقیقت [آن زن]آهنگ وی کرد، و [یوسف نیز]اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او می کرد. چنین [کردیم]تا بدی و زشتکاری را از او بازگردانیم، چرا که او از بندگان مخلص ما بود. (۲۴)
واستبقا الباب وقدت قمیصه من دبر وألفیا سیدها لدی الباب ۚ قالت ما جزاء من أر اد بأهلک سوءا إلا أن یسجن أو عذاب ألیم ﴿٢٥﴾
و آن دو به سوی در بر یکدیگر سبقت گرفتند، و [آن زن]پیراهن او را از پشت بدرید و در آستانه در آقای آن زن را یافتند. آن گفت: «کیفر کسی که قصد بد به خانواده تو کرده چیست؟ جز اینکه زندانی یا [دچار]عذابی دردناک شود.» (۲۵)
قال هی ر اودتنی عن نفسی ۚ وشهد شاهد من أهلها إن کان قمیصه قد من قبل فصدقت وهو من الکاذبین ﴿٢٦﴾
یوسف گفت: «او از من کام خواست.» و شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد: «اگر پیراهن او از جلو چاک خورده، زن راست گفته و او از دروغگویان است، (۲۶)
وإن کان قمیصه قد من دبر فکذبت وهو من الصادقین ﴿٢٧﴾
و اگر پیراهن او از پشت دریده شده، زن دروغ گفته و او از راستگویان است. (۲۷)
فلما ر أیٰ قمیصه قد من دبر قال إنه من کیدکن ۖ إن کیدکن عظیم ﴿٢٨﴾
پس، چون [شوهرش]دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت: «بی شک، این از نیرنگ شما [زنان]است، که نیرنگ شما [زنان]بزرگ است.» (۲۸)
یوسف أعر ض عن هٰذا ۚ واستغفر ی لذنبک ۖ إنک کنت من الخاطئین ﴿٢٩﴾
ای یوسف، از این [پیشامد]روی بگردان؛ و تو [ای زن]برای گناه خود آمرزش بخواه که تو از خطاکاران بوده ای (۲۹)
وقال نسوة فی المدینة امر أت العزیز تر اود فتاها عن نفسه ۖ قد شغفها حبا ۖ إنا لنر اها فی ضلال مبین ﴿٣٠﴾
و دسته ای از زنان در شهر گفتند: «زن عزیز از غلام خود، کام خواسته و سخت خاطرخواه او شده است. به راستی ما او را در گمراهی آشکاری می بینیم.» (۳۰)
فلما سمعت بمکر هن أر سلت إلیهن وأعتدت لهن متکأ وآتت کل واحدة منهن سکینا وقالت اخر ج علیهن ۖ فلما ر أینه أکبر نه وقطعن أیدیهن وقلن حاش لله ما هٰذا بشر ا إن هٰذا إلا ملک کر یم ﴿٣١﴾
پس، چون [همسر عزیز]از مکرشان اطلاع یافت، نزد آنان [کسی]فرستاد، و محفلی برایشان آماده ساخت، و به هر یک از آنان [میوه و]کاردی داد و [به یوسف]گفت: «بر آنان درآی.» پس، چون [زنان]او را دیدند، وی را بس شگرف یافتند و [از شدت هیجان]دستهای خود را بریدند و گفتند: «منزه است خدا، این بشر نیست، این جز فرشته ای بزرگوار نیست.» (۳۱)
قالت فذٰلکن الذی لمتننی فیه ۖ ولقد ر اودته عن نفسه فاستعصم ۖ ولئن لم یفعل ما آمر ه لیسجنن ولیکونا من الصاغر ین ﴿٣٢﴾
زلیخا گفت: «این همان است که در باره او سرزنشم می کردید. آری، من از او کام خواستم و [لی]او خود را نگاه داشت، و اگر آنچه را به او دستور می دهم نکند قطعا زندانی خواهد شد و حتما از خوارشدگان خواهد گردید.» (۳۲)
قال ر ب السجن أحب إلی مما یدعوننی إلیه ۖ وإلا تصر ف عنی کیدهن أصب إلیهن وأکن من الجاهلین ﴿٣٣﴾
یوسف گفت: «پروردگارا، زندان برای من دوست داشتنی تر است از آنچه مرا به آن می خوانند، و اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانی، به سوی آنان خواهم گرایید و از [جمله]نادانان خواهم شد.» (۳۳)
فاستجاب له ر به فصر ف عنه کیدهن ۚ إنه هو السمیع العلیم ﴿٣٤﴾
پس، پروردگارش [دعای]او را اجابت کرد و نیرنگ آنان را از او بگردانید. آری، او شنوای داناست. (۳۴)
ثم بدا لهم من بعد ما ر أوا الآیات لیسجننه حتیٰ حین ﴿٣٥﴾
آنگاه پس از دیدن آن نشانه ها، به نظرشان آمد که او را تا چندی به زندان افکنند. (۳۵)
ودخل معه السجن فتیان ۖ قال أحدهما إنی أر انی أعصر خمر ا ۖ وقال الآخر إنی أر انی أحمل فوق ر أسی خبزا تأکل الطیر منه ۖ نبئنا بتأویله ۖ إنا نر اک من المحسنین ﴿٣٦﴾
و دو جوان با او به زندان درآمدند. [روزی]یکی از آن دو گفت: «من خویشتن را [به خواب]دیدم که [انگور برای]شراب می فشارم»؛ و دیگری گفت: «من خود را [به خواب]دیدم که بر روی سرم نان می برم و پرندگان از آن می خورند. به ما از تعبیرش خبر ده، که ما تو را از نیکوکاران می بینیم.» (۳۶)
قال لا یأتیکما طعام تر زقانه إلا نبأتکما بتأویله قبل أن یأتیکما ۚ ذٰلکما مما علمنی ر بی ۚ إنی تر کت ملة قوم لا یؤمنون بالله وهم بالآخر ة هم کافر ون ﴿٣٧﴾
گفت: «غذایی را که روزی شماست برای شما نمی آورند مگر آنکه من از تعبیر آن به شما خبر می دهم پیش از آنکه [تعبیر آن]به شما برسد. این از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است. من آیین قومی را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرتند رها کرده ام، (۳۷)
واتبعت ملة آبائی إبر اهیم وإسحاق ویعقوب ۚ ما کان لنا أن نشر ک بالله من شیء ۚ ذٰلک من فضل الله علینا وعلی الناس ولٰکن أکثر الناس لا یشکر ون ﴿٣٨﴾
و آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده ام. برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خدا کنیم. این از عنایت خدا بر ما و بر مردم است، ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمی کنند. (۳۸)
یا صاحبی السجن أأر باب متفر قون خیر أم الله الواحد القهار ﴿٣٩﴾
ای دو رفیق زندانیم، آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر؟ (۳۹)
ما تعبدون من دونه إلا أسماء سمیتموها أنتم وآباؤکم ما أنزل الله بها من سلطان ۚ إن الحکم إلا لله ۚ أمر ألا تعبدوا إلا إیاه ۚ ذٰلک الدین القیم ولٰکن أکثر الناس لا یعلمون ﴿٤٠﴾
شما به جای او جز نامهایی [چند]را نمی پرستید که شما و پدرانتان آن ها را نامگذاری کرده اید، و خدا دلیلی بر [حقانیت]آن ها نازل نکرده است. فرمان جز برای خدا نیست. دستور داده که جز او را نپرستید. این است دین درست، ولی بیشتر مردم نمی دانند. (۴۰)
یا صاحبی السجن أما أحدکما فیسقی ر به خمر ا ۖ وأما الآخر فیصلب فتأکل الطیر من ر أسه ۚ قضی الأمر الذی فیه تستفتیان ﴿٤١﴾
ای دو رفیق زندانیم، اما یکی از شما به آقای خود باده می نوشاند، و، اما دیگری به دار آویخته می شود و پرندگان از [مغز]سرش می خورند. امری که شما دو تن از من جویا شدید تحقق یافت. (۴۱)
وقال للذی ظن أنه ناج منهما اذکر نی عند ر بک فأنساه الشیطان ذکر ر به فلبث فی السجن بضع سنین ﴿٤٢﴾
و یوسف به آن کس از آن دو که گمان می کرد خلاص می شود، گفت: «مرا نزد آقای خود به یاد آور.» و [لی]شیطان، یادآوری به آقایش را از یاد او برد؛ در نتیجه، چند سالی در زندان ماند. (۴۲)
وقال الملک إنی أر یٰ سبع بقر ات سمان یأکلهن سبع عجاف وسبع سنبلات خضر وأخر یابسات ۖ یا أیها الملأ أفتونی فی ر ؤیای إن کنتم للر ؤیا تعبر ون ﴿٤٣﴾
و پادشاه [مصر]گفت: «من [در خواب]دیدم هفت گاو فربه است که هفت [گاو]لاغر آن ها را می خورند، و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه]خشگیده دیگر. ای سران قوم، اگر خواب تعبیر می کنید، در باره خواب من، به من نظر دهید.» (۴۳)
قالوا أضغاث أحلام ۖ وما نحن بتأویل الأحلام بعالمین ﴿٤٤﴾
گفتند: «خوابهایی است پریشان، و ما به تعبیر خوابهای آشفته دانا نیستیم.» (۴۴)
وقال الذی نجا منهما وادکر بعد أمة أنا أنبئکم بتأویله فأر سلون ﴿٤٥﴾
و آن کس از آن دو [زندانی]که نجات یافته و پس از چندی [یوسف را]به خاطر آورده بود گفت: «مرا به [زندان]بفرستید تا شما را از تعبیر آن خبر دهم.» (۴۵)
یوسف أیها الصدیق أفتنا فی سبع بقر ات سمان یأکلهن سبع عجاف وسبع سنبلات خضر وأخر یابسات لعلی أر جع إلی الناس لعلهم یعلمون ﴿٤٦﴾
«ای یوسف، ای مرد راستگوی، در باره [این خواب که]هفت گاو فربه، هفت [گاو]لاغر آن ها را می خورند، و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه]خشگیده دیگر؛ به ما نظر ده، تا به سوی مردم برگردم، شاید آنان [تعبیرش را]بدانند.» (۴۶)
قال تزر عون سبع سنین دأبا فما حصدتم فذر وه فی سنبله إلا قلیلا مما تأکلون ﴿٤٧﴾
گفت: «هفت سال پی در پی می کارید، و آنچه را درویدید -جز اندکی را که می خورید- در خوشه اش واگذارید. (۴۷)
ثم یأتی من بعد ذٰلک سبع شداد یأکلن ما قدمتم لهن إلا قلیلا مما تحصنون ﴿٤٨﴾
آنگاه پس از آن، هفت سال سخت می آید که آنچه را برای آن [سالها]از پیش نهاده اید -جز اندکی را که ذخیره می کنید- همه را خواهند خورد. (۴۸)
ثم یأتی من بعد ذٰلک عام فیه یغاث الناس وفیه یعصر ون ﴿٤٩﴾
آنگاه پس از آن، سالی فرا می رسد که به مردم در آن [سال]باران می رسد و در آن آب میوه می گیرند. (۴۹)
وقال الملک ائتونی به ۖ فلما جاءه الر سول قال ار جع إلیٰ ر بک فاسأله ما بال النسوة اللاتی قطعن أیدیهن ۚ إن ر بی بکیدهن علیم ﴿٥٠﴾
و پادشاه گفت: او را نزد من آورید. پس هنگامی که آن فرستاده نزد وی آمد، [یوسف]گفت: نزد آقای خویش برگرد و از او بپرس که حال آن زنانی که دستهای خود را بریدند چگونه است؟ زیرا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است. (۵۰)
قال ما خطبکن إذ ر اودتن یوسف عن نفسه ۚ قلن حاش لله ما علمنا علیه من سوء ۚ قالت امر أت العزیز الآن حصحص الحق أنا ر اودته عن نفسه وإنه لمن الصادقین ﴿٥١﴾
پادشاه]گفت: «وقتی از یوسف کام [می]خواستید چه منظور داشتید؟» زنان گفتند: «منزه است خدا، ما گناهی بر او نمی دانیم» همسر عزیز گفت: «اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که]از او کام خواستم، و بی شک او از راستگویان است.» (۵۱)
ذٰلک لیعلم أنی لم أخنه بالغیب وأن الله لا یهدی کید الخائنین ﴿٥٢﴾
یوسف گفت:«این [درخواست اعاده حیثیت]برای آن بود که [عزیز]بداند من در نهان به او خیانت نکردم، و خدا نیرنگ خائنان را به جایی نمی رساند. (۵۲)
وما أبر ئ نفسی ۚ إن النفس لأمار ة بالسوء إلا ما ر حم ر بی ۚ إن ر بی غفور ر حیم ﴿٥٣﴾
و من نفس خود را تبرئه نمی کنم، چرا که نفس قطعا به بدی امر می کند، مگر کسی را که خدا رحم کند، زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است. (۵۳)
وقال الملک ائتونی به أستخلصه لنفسی ۖ فلما کلمه قال إنک الیوم لدینا مکین أمین ﴿٥٤﴾
و پادشاه گفت: «او را نزد من آورید، تا وی را خاص خود کنم.» پس، چون با او سخن راند، گفت: «تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی.» (۵۴)
قال اجعلنی علیٰ خزائن الأر ض ۖ إنی حفیظ علیم ﴿٥٥﴾
یوسف گفت: «مرا بر خزانه های این سرزمین بگمار، که من نگهبانی دانا هستم.» (۵۵)
وکذٰلک مکنا لیوسف فی الأر ض یتبوأ منها حیث یشاء ۚ نصیب بر حمتنا من نشاء ۖ ولا نضیع أجر المحسنین ﴿٥٦﴾
و بدین گونه یوسف را در سرزمین [مصر]قدرت دادیم، که در آن، هر جا که می خواست سکونت می کرد. هر که را بخواهیم به رحمت خود می رسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمی سازیم. (۵۶)
ولأجر الآخر ة خیر للذین آمنوا وکانوا یتقون ﴿٥٧﴾
و البته اجر آخرت، برای کسانی که ایمان آورده و پرهیزگاری می نمودند، بهتر است. (۵۷)
وجاء إخوة یوسف فدخلوا علیه فعر فهم وهم له منکر ون ﴿٥٨﴾
و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند. [او]آنان را شناخت ولی آنان او را نشناختند. (۵۸)
ولما جهزهم بجهازهم قال ائتونی بأخ لکم من أبیکم ۚ ألا تر ون أنی أوفی الکیل وأنا خیر المنزلین ﴿٥٩﴾
و چون آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد، گفت: «برادر پدری خود را نزد من آورید. مگر نمی بینید که من پیمانه را تمام می دهم و من بهترین میزبانانم؟ (۵۹)
فإن لم تأتونی به فلا کیل لکم عندی ولا تقر بون ﴿٦٠﴾
پس اگر او را نزد من نیاوردید، برای شما نزد من پیمانه ای نیست، و به من نزدیک نشوید. (۶۰)
قالوا سنر اود عنه أباه وإنا لفاعلون ﴿٦١﴾
گفتند: «او را با نیرنگ از پدرش خواهیم خواست، و محققا این کار را خواهیم کرد.» (۶۱)
وقال لفتیانه اجعلوا بضاعتهم فی ر حالهم لعلهم یعر فونها إذا انقلبوا إلیٰ أهلهم لعلهم یر جعون ﴿٦٢﴾
و یوسف به غلامان خود گفت: «سرمایه های آنان را در بارهایشان بگذارید، شاید وقتی به سوی خانواده خود برمی گردند آن را بازیابند، امید که آنان بازگردند.» (۶۲)
فلما ر جعوا إلیٰ أبیهم قالوا یا أبانا منع منا الکیل فأر سل معنا أخانا نکتل وإنا له لحافظون ﴿٦٣﴾
پس، چون به سوی پدر خود بازگشتند، گفتند: «ای پدر، پیمانه از ما منع شد. برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه بگیریم، و ما نگهبان او خواهیم بود.» (۶۳)
قال هل آمنکم علیه إلا کما أمنتکم علیٰ أخیه من قبل ۖ فالله خیر حافظا ۖ وهو أر حم الر احمین ﴿٦٤﴾
یعقوب گفت: «آیا همان گونه که شما را پیش از این بر برادرش امین گردانیدم، بر او امین سازم؟ پس خدا بهترین نگهبان است، و اوست مهربانترین مهربانان.» (۶۴)
ولما فتحوا متاعهم وجدوا بضاعتهم ر دت إلیهم ۖ قالوا یا أبانا ما نبغی ۖ هٰذه بضاعتنا ر دت إلینا ۖ ونمیر أهلنا ونحفظ أخانا ونزداد کیل بعیر ۖ ذٰلک کیل یسیر ﴿٦٥﴾
و هنگامی که بارهای خود را گشودند، دریافتند که سرمایه شان بدان ها بازگردانیده شده است. گفتند: «ای پدر، [دیگر]چه می خواهیم؟ این سرمایه ماست که به ما بازگردانیده شده است. قوت خانواده خود را فراهم، و برادرمان را نگهبانی می کنیم، و [با بردن او]یک بار شتر می افزاییم، و این [پیمانه اضافی نزد عزیز]پیمانه ای ناچیز است.» (۶۵)
قال لن أر سله معکم حتیٰ تؤتون موثقا من الله لتأتننی به إلا أن یحاط بکم ۖ فلما آتوه موثقهم قال الله علیٰ ما نقول وکیل ﴿٦٦﴾
گفت: «هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا با من با نام خدا پیمان استواری ببندید که حتما او را نزد من باز آورید، مگر آنکه گرفتار [حادثه ای]شوید.» پس، چون پیمان خود را با او استوار کردند [یعقوب]گفت: «خدا بر آنچه می گوییم وکیل است.» (۶۶)
وقال یا بنی لا تدخلوا من باب واحد وادخلوا من أبواب متفر قة ۖ وما أغنی عنکم من الله من شیء ۖ إن الحکم إلا لله ۖ علیه توکلت ۖ وعلیه فلیتوکل المتوکلون ﴿٦٧﴾
و گفت: «ای پسران من، [همه]از یک دروازه [به شهر]در نیایید، بلکه از دروازه های مختلف وارد شوید، و من [با این سفارش]چیزی از [قضای]خدا را از شما دور نمی توانم داشت. فرمان جز برای خدا نیست. بر او توکل کردم، و توکل کنندگان باید بر او توکل کنند.» (۶۷)
ولما دخلوا من حیث أمر هم أبوهم ما کان یغنی عنهم من الله من شیء إلا حاجة فی نفس یعقوب قضاها ۚ وإنه لذو علم لما علمناه ولٰکن أکثر الناس لا یعلمون ﴿٦٨﴾
و چون همان گونه که پدرانشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند، [این کار]چیزی را در برابر خدا از آنان برطرف نمی کرد جز اینکه یعقوب نیازی را که در دلش بود، برآورد و بی گمان، او از [برکت]آنچه بدو آموخته بودیم دارای دانشی [فراوان]بود، ولی بیشتر مردم نمی دانند. (۶۸)
ولما دخلوا علیٰ یوسف آویٰ إلیه أخاه ۖ قال إنی أنا أخوک فلا تبتئس بما کانوا یعملون ﴿٦٩﴾
و هنگامی که بر یوسف وارد شدند، برادرش [بنیامین]را نزد خود جای داد [و]گفت: «من برادر تو هستم.» بنابراین، از آنچه [برادران]می کردند، غمگین مباش. (۶۹)
فلما جهزهم بجهازهم جعل السقایة فی ر حل أخیه ثم أذن مؤذن أیتها العیر إنکم لسار قون ﴿٧٠﴾
پس هنگامی که آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد، آبخوری را در بار برادرش نهاد. سپس [به دستور او]نداکننده ای بانگ درداد: ای کاروانیان، قطعا شما دزد هستید (۷۰)
قالوا وأقبلوا علیهم ماذا تفقدون ﴿٧١﴾
برادران در حالی که به آنان روی کردند، گفتند: «چه گم کرده اید؟» (۷۱)
قالوا نفقد صواع الملک ولمن جاء به حمل بعیر وأنا به زعیم ﴿٧٢﴾
گفتند: «جام شاه را گم کرده ایم، و برای هر کس که آن را بیاورد یک بار شتر خواهد بود.» و [متصدی گفت:]«من ضامن آنم.» (۷۲)
قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فی الأر ض وما کنا سار قین ﴿٧٣﴾
گفتند: «به خدا سوگند، شما خوب می دانید که ما نیامده ایم در این سرزمین فساد کنیم و ما دزد نبوده ایم.» (۷۳)
قالوا فما جزاؤه إن کنتم کاذبین ﴿٧٤﴾
گفتند: «پس، اگر دروغ بگویید، کیفرش چیست؟» (۷۴)
قالوا جزاؤه من وجد فی ر حله فهو جزاؤه ۚ کذٰلک نجزی الظالمین ﴿٧٥﴾
گفتند: «کیفرش [همان]کسی است که [جام]در بار او پیدا شود. پس کیفرش خود اوست. ما ستمکاران را این گونه کیفر می دهیم.» (۷۵)
فبدأ بأوعیتهم قبل وعاء أخیه ثم استخر جها من وعاء أخیه ۚ کذٰلک کدنا لیوسف ۖ ما کان لیأخذ أخاه فی دین الملک إلا أن یشاء الله ۚ نر فع در جات من نشاء ۗ وفوق کل ذی علم علیم ﴿٧٦﴾
پس [یوسف]به [بازرسی]بارهای آنان، پیش از بار برادرش، پرداخت. آنگاه آن را از بار برادرش [بنیامین]در آورد. این گونه به یوسف شیوه آموختیم. [چرا که]او در آیین پادشاه نمی توانست برادرش را بازداشت کند، مگر اینکه خدا بخواهد [و چنین راهی بدو بنماید]. درجات کسانی را که بخواهیم بالا می بریم و فوق هر صاحب دانشی دانشوری است. (۷۶)
قالوا إن یسر ق فقد سر ق أخ له من قبل ۚ فأسر ها یوسف فی نفسه ولم یبدها لهم ۚ قال أنتم شر مکانا ۖ والله أعلم بما تصفون ﴿٧٧﴾
گفتند: «اگر او دزدی کرده، پیش از این [نیز]برادرش دزدی کرده است. «یوسف این [سخن]را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشکار نکرد [ولی]گفت: «موقعیت شما بدتر [از او]ست، و خدا به آنچه وصف می کنید داناتر است.» (۷۷)
قالوا یا أیها العزیز إن له أبا شیخا کبیر ا فخذ أحدنا مکانه ۖ إنا نر اک من المحسنین ﴿٧٨﴾
گفتند: «ای عزیز، او پدری پیر سالخورده دارد؛ بنابراین یکی از ما را به جای او بگیر، که ما تو را از نیکوکاران می بینیم.» (۷۸)
قال معاذ الله أن نأخذ إلا من وجدنا متاعنا عنده إنا إذا لظالمون ﴿٧٩﴾
گفت: «پناه به خدا، که جز آن کس را که کالای خود را نزد وی یافته ایم بازداشت کنیم، زیرا در آن صورت قطعا ستمکار خواهیم بود.» (۷۹)
فلما استیأسوا منه خلصوا نجیا ۖ قال کبیر هم ألم تعلموا أن أباکم قد أخذ علیکم موثقا من الله ومن قبل ما فر طتم فی یوسف ۖ فلن أبر ح الأر ض حتیٰ یأذن لی أبی أو یحکم الله لی ۖ وهو خیر الحاکمین ﴿٨٠﴾
پس، چون از او نومید شدند، رازگویان کنار کشیدند. بزرگشان گفت: «مگر نمی دانید که پدرتان با نام خدا پیمانی استوار از شما گرفته است و قبلا [هم]در باره یوسف تقصیر کردید؟ هرگز از این سرزمین نمی روم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حق من داوری کند، و او بهترین داوران است. (۸۰)
ار جعوا إلیٰ أبیکم فقولوا یا أبانا إن ابنک سر ق وما شهدنا إلا بما علمنا وما کنا للغیب حافظین ﴿٨١﴾
پیش پدرتان بازگردید و بگویید: ای پدر، پسرت دزدی کرده، و ما جز آنچه می دانیم گواهی نمی دهیم و ما نگهبان غیب نبودیم. (۸۱)
واسأل القر یة التی کنا فیها والعیر التی أقبلنا فیها ۖ وإنا لصادقون ﴿٨٢﴾
و از [مردم]شهری که در آن بودیم و کاروانی که در میان آن آمدیم جویا شو، و ما قطعا راست می گوییم. (۸۲)
قال بل سولت لکم أنفسکم أمر ا ۖ فصبر جمیل ۖ عسی الله أن یأتینی بهم جمیعا ۚ إنه هو العلیم الحکیم ﴿٨٣﴾
یعقوب گفت: «[چنین نیست]بلکه نفس شما امری [نادرست]را برای شما آراسته است. پس [صبر من]صبری نیکوست. امید که خدا همه آنان را به سوی من [باز]آورد، که او دانای حکیم است.» (۸۳)
وتولیٰ عنهم وقال یا أسفیٰ علیٰ یوسف وابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم ﴿٨٤﴾
و از آنان روی گردانید و گفت: «ای دریغ بر یوسف، و در حالی که اندوه خود را فرو می خورد، چشمانش از اندوه سپید شد.» (۸۴)
قالوا تالله تفتأ تذکر یوسف حتیٰ تکون حر ضا أو تکون من الهالکین ﴿٨٥﴾
پسران او گفتند: «به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد می کنی تا بیمار شوی یا هلاک گردی.» (۸۵)
قال إنما أشکو بثی وحزنی إلی الله وأعلم من الله ما لا تعلمون ﴿٨٦﴾
گفت: «من شکایت غم و اندوه خود را پیش خدا می برم، و از [عنایت]خدا چیزی می دانم که شما نمی دانید. (۸۶)
یا بنی اذهبوا فتحسسوا من یوسف وأخیه ولا تیأسوا من ر وح الله ۖ إنه لا ییأس من ر وح الله إلا القوم الکافر ون ﴿٨٧﴾
ای پسران من، بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا نومید مباشید، زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نومید نمی شود.» (۸۷)
فلما دخلوا علیه قالوا یا أیها العزیز مسنا وأهلنا الضر وجئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الکیل وتصدق علینا ۖ إن الله یجزی المتصدقین ﴿٨٨﴾
پس، چون [برادران]بر او وارد شدند، گفتند: «ای عزیز، به ما و خانواده ما آسیب رسیده است و سرمایه ای ناچیز آورده ایم. بنابراین پیمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق کن که خدا صدقه دهندگان را پاداش می دهد.» (۸۸)
قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف وأخیه إذ أنتم جاهلون ﴿٨٩﴾
گفت: «آیا دانستید، وقتی که نادان بودید، با یوسف و برادرش چه کردید؟» (۸۹)
قالوا أإنک لأنت یوسف ۖ قال أنا یوسف وهٰذا أخی ۖ قد من الله علینا ۖ إنه من یتق ویصبر فإن الله لا یضیع أجر المحسنین ﴿٩٠﴾
گفتند: «آیا تو خود، یوسفی؟» گفت: «[آری]من یوسفم و این برادر من است. به راستی خدا بر ما منت نهاده است. بی گمان، هر که تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند.» (۹۰)
قالوا تالله لقد آثر ک الله علینا وإن کنا لخاطئین ﴿٩١﴾
گفتند: «به خدا سوگند، که واقعا خدا تو را بر ما برتری داده است و ما خطاکار بودیم.» (۹۱)
قال لا تثر یب علیکم الیوم ۖ یغفر الله لکم ۖ وهو أر حم الر احمین ﴿٩٢﴾
یوسف گفت: «امروز بر شما سرزنشی نیست. خدا شما را می آمرزد و او مهربانترین مهربانان است.» (۹۲) این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره
اذهبوا بقمیصی هٰذا فألقوه علیٰ وجه أبی یأت بصیر ا وأتونی بأهلکم أجمعین ﴿٩٣﴾
پدرم بیفکنید تا بینا شود، و همه کسان خود را نزد من آورید (۹۳)
ولما فصلت العیر قال أبوهم إنی لأجد ر یح یوسف ۖ لولا أن تفندون ﴿٩٤﴾
و چون کاروان رهسپار شد، پدرشان گفت: «اگر مرا به کم خردی نسبت ندهید، بوی یوسف را می شنوم (۹۴)
قالوا تالله إنک لفی ضلالک القدیم ﴿٩٥﴾
گفتند: «به خدا سوگند که تو سخت در گمراهی دیرین خود هستی.» (۹۵)
فلما أن جاء البشیر ألقاه علیٰ وجهه فار تد بصیر ا ۖ قال ألم أقل لکم إنی أعلم من الله ما لا تعلمون ﴿٩٦﴾
پس، چون مژده رسان آمد، آن [پیراهن]را بر چهره او انداخت، پس بینا گردید. گفت: «آیا به شما نگفتم که بی شک من از [عنایت]خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید؟» (۹۶)
قالوا یا أبانا استغفر لنا ذنوبنا إنا کنا خاطئین ﴿٩٧﴾
گفتند: «ای پدر، برای گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بودیم.» (۹۷)
قال سوف أستغفر لکم ر بی ۖ إنه هو الغفور الر حیم ﴿٩٨﴾
گفت: «به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می خواهم، که او همانا آمرزنده مهربان است.» (۹۸)
فلما دخلوا علیٰ یوسف آویٰ إلیه أبویه وقال ادخلوا مصر إن شاء الله آمنین ﴿٩٩﴾
پس، چون بر یوسف وارد شدند، پدر و مادر خود را در کنار خویش گرفت و گفت: «ان شاء الله، با [امن و]امان داخل مصر شوید.» (۹۹)
ور فع أبویه علی العر ش وخر وا له سجدا ۖ وقال یا أبت هٰذا تأویل ر ؤیای من قبل قد جعلها ر بی حقا ۖ وقد أحسن بی إذ أخر جنی من السجن وجاء بکم من البدو من بعد أن نزغ الشیطان بینی وبین إخوتی ۚ إن ر بی لطیف لما یشاء ۚ إنه هو العلیم الحکیم ﴿١٠٠﴾
و پدر و مادرش را به تخت برنشانید، و [همه آنان]پیش او به سجده درافتادند، و [یوسف]گفت: «ای پدر، این است تعبیر خواب پیشین من، به یقین، پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان کرد آنگاه که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان [کنعان به مصر]باز آورد -پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم را به هم زد- بی گمان، پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است، زیرا که او دانای حکیم است.» (۱۰۰)
ر ب قد آتیتنی من الملک وعلمتنی من تأویل الأحادیث ۚ فاطر السماوات والأر ض أنت ولیی فی الدنیا والآخر ة ۖ توفنی مسلما وألحقنی بالصالحین ﴿١٠١﴾
پروردگارا، تو به من دولت دادی و از تعبیر خواب ها به من آموختی. ای پدیدآورنده آسمان ها و زمین، تنها تو در دنیا و آخرت مولای منی؛ مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما (۱۰۱)
ذٰلک من أنباء الغیب نوحیه إلیک ۖ وما کنت لدیهم إذ أجمعوا أمر هم وهم یمکر ون ﴿١٠٢﴾
این [ماجرا]از خبرهای غیب است که به تو وحی می کنیم، و تو هنگامی که آنان همداستان شدند و نیرنگ می کردند نزدشان نبودی. (۱۰۲)
وما أکثر الناس ولو حر صت بمؤمنین ﴿١٠٣﴾
و بیشتر مردم -هر چند آرزومند باشی- ایمان آورنده نیستند. (۱۰۳)
وما تسألهم علیه من أجر ۚ إن هو إلا ذکر للعالمین ﴿١٠٤﴾
و تو بر این [کار]پاداشی از آنان نمی خواهی. آن [قرآن]جز پندی برای جهانیان نیست. (۱۰۴)
وکأین من آیة فی السماوات والأر ض یمر ون علیها وهم عنها معر ضون ﴿١٠٥﴾
و چه بسیار نشانه ها در آسمان ها و زمین است که بر آن ها می گذرند در حالی که از آن ها روی برمی گردانند. (۱۰۵)
وما یؤمن أکثر هم بالله إلا وهم مشر کون ﴿١٠٦﴾
و بیشترشان به خدا ایمان نمی آورند جز اینکه [با او چیزی را]شریک می گیرند. (۱۰۶)
أفأمنوا أن تأتیهم غاشیة من عذاب الله أو تأتیهم الساعة بغتة وهم لا یشعر ون ﴿١٠٧﴾
آیا ایمنند از اینکه عذاب فراگیر خدا به آنان دررسد، یا قیامت -در حالی که بی خبرند- بناگاه آنان را فرا رسد؟ (۱۰۷)
قل هٰذه سبیلی أدعو إلی الله ۚ علیٰ بصیر ة أنا ومن اتبعنی ۖ وسبحان الله وما أنا من المشر کین ﴿١٠٨﴾
بگو: این است راه من، که من و هر کس (پیروی ام) کرد با بینایی به سوی خدا دعوت می کنیم، و منزه است خدا، و من از مشرکان نیستم. (۱۰۸)
وما أر سلنا من قبلک إلا ر جالا نوحی إلیهم من أهل القر یٰ ۗ أفلم یسیر وا فی الأر ض فینظر وا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم ۗ ولدار الآخر ة خیر للذین اتقوا ۗ أفلا تعقلون ﴿١٠٩﴾
و پیش از تو [نیز]جز مردانی از اهل شهر ها را -که به آنان وحی می کردیم- نفرستادیم. آیا در زمین نگردیده اند تا فرجام کسانی را که پیش از آنان بوده اند بنگرند؟ و قطعا سرای آخرت برای کسانی که پرهیزگاری کرده اند بهتر است. آیا نمی اندیشید؟ (۱۰۹)
حتیٰ إذا استیأس الر سل وظنوا أنهم قد کذبوا جاءهم نصر نا فنجی من نشاء ۖ ولا یر د بأسنا عن القوم المجر مین ﴿١١٠﴾
تا هنگامی که فرستادگان [ما]نومید شدند و [مردم]پنداشتند که به آنان واقعا دروغ گفته شده، یاری ما به آنان رسید. پس کسانی را که می خواستیم، نجات یافتند، و [لی]عذاب ما از گروه مجرمان برگشت ندارد. (۱۱۰)
لقد کان فی قصصهم عبر ة لأولی الألباب ۗ ما کان حدیثا یفتر یٰ ولٰکن تصدیق الذی بین یدیه وتفصیل کل شیء وهدی ور حمة لقوم یؤمنون ﴿١١١﴾
به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی]است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان می آورند رهنمود و رحمتی است. (۱۱۱)
انتهای پیام/
پرسش و پاسخ در
با خواندن این سوره روز قیامت زیبا محشور می شوید+ صوت آیات
گفتگو با هوش مصنوعی